منو

چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed 04 24 2024

A+ A A-

جلسه یازدهم ره توشه آگاهی 1

بسم الله الرحمن الرحيم


بندگی كن تا که سلطانت کنند            تن رها کن تا همه جانت کنند
با خود می گوید یعنی به تنمان نرسیم ، حمام نرویم لباس خوب نپوشیم . نه من همچنین حرفی نزدم این بدن باید سلامت باشد تا روح شما با این بدن طی طریق کند؛ اما بیش از اندازه سلامتی و شادابی فربه اش نکنید ،خوراک به او ندهید هر چه بیش از اندازه بخورد شما را به سوی ابلیس بیشتر می برد مواظب باشید.     .
بندگی کن تا که سلطانت کنند             تن رها کن تا همه جانت کنند
و اما بعد، دیشب قصه حضرت موسی و حضرت خضر (ع) را آغاز کردیم بر اساس آیات 60 به بعد درسوره کهف امشب ادامه مطلب را حضورتان عرض ميكنم.      
آیه 64 سوره کهف : قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا ﴿64﴾


( گفت این همان است که به دنبالش بودیم آنگاه پی جویانه ردپای خود راگرفتند و برگشتند .)
دیشب صحبتمان تا بدین جا رسید که وقتی که حضرت موسی (ع) و رفیق راهش می گویند یوشع بن نون بود همراهش بود با هم می رفتند بعد از راه طولانی که طی کردند خسته شدند حضرت موسی(ع) به رفیق راهش گفت : آن ماهی غذای ما را بیاور که ما غذایی بخوریم، یکباره یوشع بن نون آهش درآمد که ای داد بیداد آن جایی که کنار دریا روی آن صخره قدری نشستیم ماهی راهی دریا شد، زنده شد . راهی دریا شد یعنی چه ؟ یعنی زنده شد  و من فراموش کردم بگویم و این فراموشی من فقط می تواند تسلط شیطان بر ذهنم باشد که از یاد من برد که به شما بگویم که ماهی راهش را به دریا گرفت. حضرت موسی (ع) که پیامبر خدا بود و عادت کرده بود به نشانه های پروردگارش توجه کند بلافاصله به این نکته توجه کرد بعضی ها می گویند که از قبل خدا گفته بود به او آن جایی که ماهی زنده می شود به دریا می افتد . نه این نیست خداوند برای بندگانش ردپاهایی می گذارد نشانه هایی می گذارد نشانه هایی که اگر بنده توجه کند بلافاصله بهره می برد وقتی در نقطه ای  ماهی که خشک شده است جان از دست داده، زنده می شود و به آب می افتد،آن نقطه یک نقطه خاص است یک جایگاه خاص است در آن جا دمی مسیحایی وجود دارد دمی که هر کس در آن نقطه قرار بگیرد همچون آن ماهی زنده می شود حضرت موسی (ع) گفت : آی آی آی این آن نشانه بود که خداوند مرا فرموده بود به نشانه ها توجه کن من باید برگردم رد پایی را که رفته بودند دوباره گرفتند و بر همان مسیر برگشتند تا به آن نقطه برسند. نتیجه این سخن در این آیه برای ما این است در وادی سیروسلوک براحتی از مسائل نگذریم،راحت عبور نکنیم،حتی اگر به ظاهر زحمت زیادی هم کشیده باشیم زمان زیادی صرف کرده باشیم،ریاضتهائی کشیده باشیم ولی وقتی فهمیدیم که آثار و نشانه ای را در مسیر ندیديم و رد شده ایم باید برگردیم و به تمامی مسائلی که در پشت سرمان در آن فضا اتفاق افتاده توجه کنیم،اگر چیزی از قلم افتاده بود جبران کنیم. دربحث چله گیری ذکرهای چله ای آن قدر دوستان عنایت دارند به من می چسبند یک بار، نه دو بار نه، بیست بار تقاضای ذکر می کنند چشم ما هم ذکر می دهیم ذکر را انجام می دهد وقتی می رسد مثلا به روز سی و دوم یا سی و پنجم فرآموشش می شود، فرآموشش می شود اولین چیزی که به ذهنش است که سراغ مرا بگیرد مجوز بگیرد که چله اش اشکالی ندارد . آخه بنده خدا بیخودی که یادت نرفت میگه آن قدر به خدا خسته بودم شب را نخوابیده بودم،مریض بودم نماز صبح خواب ماندم، من چکار کنم اگر نماز صبح خواب ماندی یک جایی قبل ازآن نماز صبح اشکال داری، چرا مرا دنبال می گردی برگرد پشت سرت نگاه کن میگه آخه 35 روز است ذکر سنگین را انجام دادم تو به فکر چی هستی؟ دنبال چی می گردی ؟ پیغمبر خدا بعد از گذشتن ازمسیر زیادی با زحمات بسیار وقتی فهمید یک نشانه از دستش در رفته گفت برگردیم،آن وقت من و شما کی هستیم که نمی خواهیم برگردیم با چنان چشمان ملتمسی مرا نگاه می کند که به اوبگویم چله ات خراب نشد در حالیکه عاجزانه سر کلاس بارها گفتم 39 روز ذکر کرد نماز صبح خواب ماند تمام ذکرش باطله باز می آید می گوید چکار کنم، خب من چه بگویم من هم گردنم را کج می کنم می گویم بهش اجازه بدهید جبرانی دنباله اش همان را بخواند دلش خوش باشد که ذکرش تمام شد . این نیست اگر تو قرآن را خوانده بودی این آیه را دقیق خوانده بودی تکلیفت معلوم بود، به من چکار داری . شما پستچی نامه را می آورد در خانه می دهد می رود برای این که بفهمی نامه از کجا آمده، تو چه جوری باید مراجعه کنی می دوی پستچی را پیدا می کنی؟ به پستچی چه ،پستچی یک وظیفه داشت انجام داد من هم یک پستچی هستم، من هم یک وظیفه ای دارم می گویم می روم . برگرد قدم قدم ، ذره ذره اگر شده ماهها وقت صرف کنی دیگه چله برنداری برگرد تو این چله ات ببین کجایش خراب بود،کجایش ناخالص بود ،که یک  نماز صبح خواب ماندی یک شب مهمانی مجبور شدي بروي ذکر آخر شبت را جا ماندی، تو را عروسی بردند جا ماندی. ما عروسی برادرمان بود اینجا عروس را آوردیم چون نتوانسته بودیم نمازمان را بخوانیم، هیچ کداممان همراه عروس به طبقه بالا نرفتیم اول تو خانه هایمان نمازمان را خواندیم، برادرمان واجبه، خانمش هم عزیزه، احترامش هم واجبه، ولی باید هم هم برادرم بفهمد هم خانم برادرم، اگر نماز نخوانم دنبالش بروم حرمتش را شکستم، برکت شب اول زندگی مشترکش را بردم ، بردم ریختم توی جوی، اما وقتی نمازم را خواندم بعد رفتم سر زدم آن موقع است که برکت را بردم. اما خانه عروس می رویم ما چکار می کنیم عروس را می بریم خانه اش چکار می کنیم هیچ دیدید تا حالا یکی عروس را رساند خانه همه با وضو یکی دو رکعت نماز شکر برای عاقبت به خیری این عروس و داماد بخوانند نه؛ خیلی خیلی مومن هایش که اهل رقص و نمی دانم ساز وضرب نیستند این کار را نمی کنند؛ من که تا این سن ندیدم من به این سن رسیدم ولی ندیدم، من توی خانه خودم خواندم، برای عروس و دامادها . پس ما برمی گردیم پشت سرمان را نگاه می کنیم ببینیم خرابی از کجاست، اگر نشانه هایی را که در برگشت پیدا کنیم به تبع آن راه را هم پیدا می کنیم  در این آیه بحث مراقبه و محافظت در سیر مطرح شده و بدین وسیله ما را به یک مراقبه دائمی در مسیر هدایت می کند که برسیم بسوی حق حرکت کنیم.
آیه 65 سوره کهف : فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا ﴿65﴾
( تا این که بنده ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود به او دانشی آموخته بودیم .)
چرا اصرار داری پیش بروی تو یک نشانه ای را یک خرابی را جا گذاشتی برگرد هم چون موسی که برگشت بنده خاص خدا خضر را در محل نشانه دید، شاید در برگشتت و مراقبت از مسیرت و از حرکتت به بنده خاص خدا رسیدی مگر نمی روی که به او برسی داری می روی که به او برسی دیگه مگه موسی نمی رفت که به خضر برسد شما هم داری می روی که به خضرتان برسید، اگر خلل دیدید برگردید شاید در برگشت در محل نشانه خضر راهتان را دیدید، نه این که هر چیزی را همان جوری رها کنید و مسیر را ادامه بدهید وخطاها پشت خطاها اتفاق بیافتد.در این آیه ویژگیهای یک استاد هم بیان می شود . این خیلی مهمه که ما به چه کسی رو میکنیم .اولین صحبت آن است که اعتبار یک استاد به خدایی بودنش است . همین طوری که نمی گوییم استاد، بچه دانشگاهی ها به آن کسی که سر کلاس درس می دهد می گویند استاد، اما آن استاد یک فن است، خبره یک درسه، تازه اگر باشه که الحمدلله اکثرا هم نیستند ماشاء الله استادهای فعلی اگر باشد خبره یک درسه، ولی استاد جمیع علوم را داراست، بخصوص در مسیر سیرو سلوک باید به این نکته توجه کرد و این جمیع علوم را فقط کسب نکرده، یک چیزهایی ما کسب می کنیم اگر نماز چیزی یادم رفت چکار کنم کتاب رساله برمی دارم مطالعه می کنم این طوری عمل می کنم سجده سهو بجا می آورم اما یکسری علوم است که خدایی است در همه ما هم وجود دارد اما در آن استاده شکوفاست چون اذنش را خدا داده در من و شما هم خفته است پنهانه گنجی است پنهان مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا)
اولا : بنده خدای خویش باشد استادی که گردن در مقابل خدا بکشد استاد نیست، اولین ویژگیش این است که بنده خدای خودش باشد ببینید شرایط بندگی را دارد، یعنی مطیع مولای خودش هست، خداوند مولای ماست، بعد از آن پیامبر بعد از آن ائمه ای که تعیین شده اند، مطیع مولا باشد، بعد این استاد از جانب پروردگارش صاحب رحمت شده، آیه قرآن است من که نمی گویم بنده ای که از جانب پروردگار صاحب رحمت شده اوهم دارای رحمت و مهر است، اگر نشانه مهر و رحمت در او نبود نشان استادی هم در او نخواهد بود، از پروردگارش صاحب دانش و علم شده است پس باید عالم به حق هم باشد . با این توصیفات استاد یک نفر است، نه چند نفر. استاد یک نفر است چند نفر نمی شود.در یک مسیریک سری در پیاله این، یک سری در پیاله آن، یک سری در پیاله این یکی . می گویی خب چرا این همه جا می روی؟ می گوید "هر کدامشان در یک چیزی تخصص دارند" ،خوش آمدی، تو استاد نداری . استاد یک نفر است .      
3 – استاد باید خودش به مقصود رسیده باشد. استادی که به مقصود نرسیده باشد چگونه می تواند راه را نشان بدهد . پسرم می گفت : مامان اجازه بده که من یک کربلا بروم و بیایم گرچه که اولش اجازه تنهایی رفتنش  را می گرفت . گفتم آخه چرا تنهایی . می گفت من بروم ببینم چه جوری هست راه و چاه چیه . یک راهنماست یک راهنمای ساده پولها را میگذارد بلیط می خرد اتوبوس می گیرد می گوید پاسپورت هایتان را حاضرکنید می گوید اول خودم بروم ببینم چه خبره آخه آن جا راه چطوریه . استادی که راه را نرفته استاد نیست پس شما راهم به راه نمی تواند راهنما باشد . توی راه باید رنج کشید جستجو کرد مراقبت کرد که درانتها نتیجه برای شما یافتن و رسیدن است همچون موسی(ع) که بالاخره به خضر(ع) رسید.
5 – آیه 66 سوره کهف : قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ﴿66﴾
( موسی به اوگفت آیا از پی تو بیایم تا از حکمتی که تعلیم شده ای به من بیاموزی ؟)
موسی کلیم الله می گوید به حضرت خضر(ع) که آیا اجازه می دهی من به دنبال تو حرکت کنم تا از آنچه که تو تعلیم گرفته ای از حضرت پروردگار من هم از تو بیاموزم. یادمان باشد قبل ازهر چیز بدانیم که ما در دنیا به دو گونه استاد و راهنما نیازمندیم.یکی در وادی احکام در خصوص احکام که راهبردهای لازم احکام و شریعت را به ما بیاموزد، این ها مربیانی هستند که باید سالها زحمت بکشند و این احکام را استخراج کنند. اما در مبحث عرفان ما از اول راه هم این استادان را می خواهیم در مبحث شریعت از زمانی که چپ وراستمان را شناختیم این دست راست این دست چپ می خواهد وضو بگیرد کدام به کدام برمی گردد آب می ریزد باید راهنمای شریعت داشته باشیم،چشم سفیدی نکنید دیگه، خدا وکیلی بلد نیستید،می خواهید احکام شرعی بپرسم شاخ روی سرهایمان سبز شود این یعنی چی ؟ وجود دارد دیگه، بابا برو از صاحبش بپرس دیگه از کسی که عمرش را گذاشت این ها را یاد گرفت، به نظر تو کم ارزشه ولی تو به آن نیاز داری، اگر ندانی، اگر اجرا نکنی راهت نمی دهند به وادی عرفان، دروغ گفت آن که گفت بی شریعت به طریقت می توان وارد شد، دروغ گفتند، حتما همدست ابلیس بوده، محاله، من شاهرگ گردنم را تضمین می گذارم محاله، پس آن را همیشه لازم داریم درست شد ،یکی مرد یکی دیگر جایگزین می کنیم که به روز باشد، اما در وادی عرفان این جوری نیست، در وادی عرفان ما وقتی به استاد راه نیاز پیدا می کنیم که کامل شده باشیم، برای رشدمان استاد نیاز داريم،آن هایی که روز عید غدیراین جا بودند و حرف های مرا بطور کامل راجع به تکامل و کامل شدن و رشد کردن شنیدند الان می دانند من چی دارم می گویم، آنجا گفتم اگر یک ساختمان حتی یک کلید و پریزش نصب نشده باشد نمی گویند ساختمان تمام است،کننده كار این جا ماشاءالله زیاد داریم خوب می دانند این ها را حالا آقایان که جای خود دارد خانم ها هم که توی این شرکتها کارمی کنند دقیقا میدانند که من چی می گویم یک ساختمان یک کلید و پریزش مانده باشد میگویند تمام نیست، وقتی همه چیزش نصب شد میگویند ساختمان تمام شد، اما این ساختمان وقتی به مرحله رشد می رسد که بهره دهی کند به انسان های دیگر. همان ساختمان تمام شده اگر کسی در آن ننشیند از آن بهره نبرند چند سال به مرور فرسوده می شود و آن تکامل می ریزد پایین بدون این که رشدی کرده باشد. می دانید می گویند که ساختمانها را وقتی می سازند رنگ نکنید قدیمی ها این جوری بودند حساب پولشان را داشتند می گفتند رنگ نکنید چرا ساختمان افت می کند، دیوارها ترک می خورد رنگ ها ترک می خورد بگذارید یک دو سه سال از عمرش بگذرد، افت می کند یعنی چی ؟ یعنی پخته می شود، جا می افتد. در دنیا انسان ها تا بحث احکام و اخلاقیات را بطور کامل نگذرانند در تمامی امور به حد کمال نرسند متکامل نشده اند، پس نیازی هم به استاد راه ندارند، چون استاد راه می آید تا از حقایق و اسرار شما را آگاه کند حقایق پنهان در وجودتان ولی وجودی آمادگی شنیدن این حقایق و اسرار را دارد که اخلاقیاتش کامل شده ، مرحله ظاهری دنیایش به حد تکامل رسیده باشد نرسیده باشد فایده ندارد،آدم عصبانی راهش نمی دهند، آقایان ، خانم ها ، سیدها . ميگويند سیدها جوشی هستند بیخود جوشی هستند کی گفته جوشی باشند مگر امام کاظم(ع) جوشی بود شما زیر سایه سفره اش می نشینی لقبش کاظم است یعنی خشم فرو برده، تو پای سفره اش می نشینی نان و پنیرش را هم می خوری اما یادت می رود خودت را متصف کنی به صفات امام کاظم (ع). قانون اصلی، رسیدن شاگرد به مرز تکامل است و آن وقت است که ضرورت وجود استاد راه برای به رشد رساندن شاگرد احساس می شود .
شرط دستگیری استاد در اولین قدم ، تبعیت شاگرد است. در این مرحله حضرت موسی تصورمی کرد مرحله کمال را طی کرده و نیاز به رشد دارد . اما چون مراحل قبل را به طورکامل به  اتمام نرسانده بود بصورت طبیعی و بدون اجبار استطاعت و توان صبر را نداشت . پیغمبر خدا بود خدایا به داد من برس که تا یک وجب آن طرف دماغم را نمی توانم ببینم . تکلیف من چی می شود در دنیا.
آیه 67 سوره کهف : قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿67﴾:
(گفت تو هرگز نمی توانی همراه من شکیبائی کنی )، خضر گفت به موسی گفت تو نمی توانی همراه من شکیبائی کنی چرا ؟ چون در فضای جدیدی که این ها با هم قرار گرفته بودند تحمل و صبر و توان بالا را نیازمند بود، نه اینکه موسای کلیم الله استطاعت صبر را نداشت چرا داشت، چون در وادی های قبل حضرت موسی (ع) کامل کامل بود بسیار بلند مرتبه بود اما در وادی جدید هنوز بسیط نشده بود هنوز باز نشده بود واینجاست که لزوم داشتن استاد راه درک می شود چون استاد راه از ظرفیت شاگردش با خبر است باید بداند که تحملش  در مسائل مختلف چقدر است چه چیزی را به او نشان بدهد و چه چیزی را به او نشان ندهد .
آیه 68 سوره کهف: وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا ﴿68﴾
( و چگونه می توانی امری را که به اسرارش احاطه نداری تحمل کنی)
این یک حقیقت است ما به چیزهایی که به کنه اش آگاهی نداریم نمی توانیم تحملش کنیم، جوان ها این جا می آیند یاد می گیرند بعد می روند در خانه هایشان پدر و مادرها غیبت می کنند با آنها دعوا می کنند بابا جون مامان غیبت نکنید آنها هم عصبانی می شوند می گویند اوه جوجه سر از تخم در نیاورده به من ایراد می گیرد، حالا تو میفهمی غیبت چیه من هنوز نمی دانم ؟ نمی دانی، عزیزم نمی دانی واقعا نمی دانی، اگر می دانستی خوب نمی گفتی دیگه. برای تحمل کردن و صبرکردن باید از اسرار درون مسائل خبر داشته باشیم وقتی درد می آید، وقتی مشکل می آید، اگر دانستی درد برای چه آمده راحت با آن کنار می آییم، هر جا هم که سخت شد به خدا پناه می بریم، اما اگر ندانی که چرا درد آمده و جهت اصلاح چه چیز در شما بوجود آمده تحملش سخت است ،هی هوار میزنی داد می زنی مگر من چکار کرده بودم من حق چه کسی را خورده بودم که این طوری به بلا گرفتار شدم .حضرت موسی (ع) نباید در مقابل کارهای خضر (ع) تحمل می کرد، چرا؟ چون از اسرار اعمال خضر(ع) آگاهی نداشت، اگر هم می آمد بظاهر سکوت می کرد یک عوام فریبی کرده بود، یک حالت فریب کارانه که حالا بگذار ببینم چی می شود، در حالیکه پیامبر خدا از درونش دستور میگیرد و حرکت می کند و فریب کاری در قافیه پیامبران وجود ندارد .
پس حالا قابل درک است در مصائب و مسائل بزرگ در دنیا کسانی که بیشتر قیل وقال می کنند، اعتراض می کنند ،چراهای غرا میگویند آن هم به حضرت حق ناآگاهترند همه اش از سر نا آگاهیه ادعای دانش داشتن شان بی پایه و اساس است ندارند ، چنین نیست .
آیه 69 سوره کهف : قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا ﴿69﴾
(گفت به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری تو را نافرمانی نخواهم کرد )
خضر به موسی پیامبر خدا گفت تو نمی توانی مرا همراهی کنی تو شکیبائی اعمال من را نداری . تند است این حرف دیگه به پیغمبر خدا ولی جواب پیغمبر خدا چیست ؟ گفت به خواست خدا مرا صبور می بینی، شکیبا می بینی ان شاء الله در هیچ کاری تو را نافرمانی نمی کنم. در برابر تندی های استاد باید ادب داشت . دارید؟ دارید ؟آن قدر قشنگ برای من یک وقت ها توی جلسات لقب می دهند استاد گرام ، استاد عزیز ، استاد بزرگوار اما استاد بزرگوار از این جا یک تذکر تند به یکی بدهم سر پله های بالاست پاشنه هایش را ور کشیده عصبانی،ميگويد این جا دیگه لیاقت من را ندارد من باید بروم کجا رفت این لقب ها چرا دروغ می گویی تو من کی به تو گفتم به من بگویی استاد  تو گفتی که خب دانستی داری چه می گویی ؟ ندانستی . در برابر استاد باید ادب نمود . امروز دوستی تماس گرفت با گریه های بسیار تند که حالا ازسر خوشحالی و ذوق بود الهی شکر به او گفتم یادت می آید دیروز توی جلسه جلوی دوستان به من چی گفتی ؟ گفتی من دلم گرفته بود از تو، هر چی را به تو می گویم حواله به این ور و آن ور و به بعد می کنی مرا . این مسیر مسیری نیست که در آن عجله کنی صبر می خواهد،آرامش می خواهد، سکوت می خواهد، من هم این حرف ها را می خورم به روی مبارک هم نمی آورم بی خیال بگذار بگویند، این قدر آمدند به من خندیدند با خنده، فکر می کنید من نمی فهمم این جوری می کند تو خواب هم که خواب می بینم دارم برای شما تعریف می کنم فقط به من جواب می دهی ان شاء الله که خیراست، من خواب و بیدارم یکیه فرقی نداره که ،تو دنبال چی می گردی فکر کردی که در خواب گول می خورم یک چیز دیگه می گویم . من یک جواب دارم ان شاء الله که خیر است . این ها را می خورم صدایم هم در نمی آید، ولی یادمان باشد من كه استاد نيستم انشاءالله یک روزی استادتان این جا نشسته باشد آن استاد اصلی همه ما این جا نشسته باشد، که قطعا الان هم دارد به ما نگاه می کند به حرف های ما دارد گوش می کند اگر بد بگویم حتما پس گردنی می خورم حتما گوشم را می کشد آخ می گویم .ولی خودش را ببینید اما تو را به خدا با او با ادب باشید، صبر داشته باشید . قبول کنیم که با صبر و لطف خدا می توانیم به رشد برسیم . برای رشد رسیدن فقط صبر می خواهد و عنایت پروردگار او عنایت نکند محاله .
اگر جایی نیاز شد خودمان را به استاد معرفی کنیم و گرنه حرف نزنیم، ما که هستیم جلوی استاد، ساکت می مانیم استاد در جایگاه خودش ما را صدا می  زند ببینید دارم حرف می زنم قصه نمی گویم آبرویم را جلوی امام زمان نبرید من گفتم وقتی رسیدید به او همه این ها را باید اجرا کنید، آبرویم را بخرید من گفتم به خدا ، خدایا تو ببین شاهد باش گفتم، من این ها را برای برخورد شما با خودم نمی گویم من کاری ندارم، من پست چی هستم امروز نامه اتان را آوردم سرگشاده می خوانم می روم ،ولی برای گرفتن جواب هایتان باید جای دیگری بروید، خودتان را حاضر کنید لباس هایتان را درست کنید . اگر جایی لازم شد صدایت می کند از تو می پرسد چکاره ای اگر پرسید تو چکاره ای جواب بده وگرنه خیلی از مواقع هم از ما نمی پرسند تو چکاره ای برويد تشرفات را بخوانيد، اگر نپرسیدند چکاره ای ابراز وجود نکن ، حرف نزن .
آیه 70 سوره کهف: قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا ﴿70﴾
( گفت اگر از پی من آمدی از چیزی سوال مکن(خضر به موسی می گوید ، می گوید اگر می خواهی دنبالم بیایی از هیچی سوال مکن ) تا خود از آن با تو سخن بگویم)
دنبال امام زمان (عج) راه افتادی هی نگویی آقاجون از این طرفی برویم شلوغه برویم از آن طرفی که خلوته . آقا چرا خانه فلانی نرفتیم . تو چکار داری سرت را بیانداز پایین مودب دنبال استادت برو برو ببین کجا می خواهد تورا ببرد . برد بیغوله برو ، برد گلستان برو ، برد قبرستان برو. یک شبی آن سالی که می خواستم بروم مکه در ماه رمضان خواستم که بخوابم داشت خوابم می برد حس کردم یکی من را صدا کرد به من گفت بلند شو برویم گفتم خسته ام، گفت بلند شو برویم ،من آدم حرف گوش کنی هستم، من برای پدر و مادرم اولاد حرف گوش کنی بودم، حتی خیلی جاها دوست نداشتم خیلی چیزها را گفتند گفتم چشم باشه تا به این سن رسیدم الان هم این جوری هستم . به من گفتند بلند شو برویم وقتی دو بار گفتم که خوابم می آید گفتند که بلند شو واجبه بلند شدم راه افتادم دیگه بعد از آن را در بیداری حس نکردم . اولین جایی که بردند ، بردند قبرستان ، قبرستان های دنیا،مسیحی ها ،یهودی ها یک قبرستان های عجیب و غریب که نمی شناختم مال خودمان، بعد مرده ها روی قبرهایشان نشسته بودند راجع به مرده ها به من توضیح می دادند این هنوز این جا گرفتار است به خاطر این عمل آن این جوری است ، این این جوری است خیلی جاها بعد از آن گفتند که بیا برویم تا این دفعه جای دیگری می برمت، این دفعه بردند بیمارستان ها ، بیمارستان های خیلی عجیب در دنیا، بیمارهای عجیب از فرقه ها و از زبان ها و ممالک دنیا بعد توضیح می دادند که این مثلا دچار این بیماری نادر شده به دلیل عملکردش در دنیا به این شکل، حالا نمی خواهم وارد این مقوله بشوم که خودش خیلی جالبه نوشتم این ها همه را، مرحله سوم بردند پشت یک چادری، چادر را دیدم فهمیدم این جا کجاست ، چون چادر فقط نمادی است از جایگاه امام زمان (عج) گفتم الهی شکر قبرستان رفتم، بیمارستان رفتم حالا هم دیگه می روم زیر چادر، عیب نداره خدا را شکر ، یک درز باریکی لایش باز بود از درز نگاه کردم دیدم چه نوری، همه پشت به من نشستند دیگه تشخیص داده نمی شود زن هستند یا مرد همه یک شکل هستند و یک نور مطلق دارد آن روبرو صحبت می کند، خواستم با ذوق این را باز کنم بروم داخل دستم را گرفت ،گفت کجا گفتم من هم بروم آقا ،داخل مگرنباید برویم داخل گفت نه یک امتحان دیگه داری، وقتی گفت یک امتحان دیگه داری جیغ نزدم، داد نزدم، اعتراض نکردم، آرام نشستم روی زمین شروع کردم گریه کردن ،آقا دلم می خواهد بروم آخه، شما یک کاری بکن برایم وقتی گفتند نمی شود گفتم اگر در امتحان رد بشوم چی ؟ گفتند من تو را کمک می کنم، این جا که رسید سرم را بلند کردم گفتم آقا لااقل به من بگویید شما کی هستید ؟ اولین بار بود در آن سال صد و یک زائر برده بودیم امام رضا(ع) در یک حسینیه ای آنهایی که قدیمی ترهستند یادشان است چه زیارتی بود چقدر خوش گذشت . گفت من همان کسی هستم که تو صد ویک زائر برای من آوردی من تو را کمک می کنم . فکر کردید بیخوده این بچه ها سرشان را می گذارند جای پایشان ، پایشان را می گذارند جای سرشان دنبال کار شما می افتند، التماستان می کنند آقا ، خانم تو را به خدا پولت را به موقع برسان والا پدرم در آمد . تو چرا دیر می آیی تو چرا همچنین می کنی به موقع بیا فکر کردید این ها پول از شما می گیرند می گذارند جیبشان به ولای علی یک ریال پول ها می رود توی حسابشان تا زمانی که به اصطلاح پول بلیط ها را بدهند پول هتل را بدهند می ماند یک سود کوچولو هم می گیرد یا آن سود را هم یک چیزی می خرند به خودتان میدهند خرج سفرتان می کنند یا می دهند به حساب انفاق من برای مردم خرج شود . این ها دنبال همانند این قصه من را شنیدند. ولی در مقابل استاد باید مودب بود . گفت نه، بگو چشم، بنشین گریه کن ، بسوز ولی بگو چشم . در همراهی هایی که برای آدم ایجاد میشود سوالاتی بوجود می آید یک رهرو باید یاد بگیرد ساکت بشود تا به وقتش به او بگویند خب سوالت را بپرس . وقتی گفتند سوالت را بپرس آن وقت بپرس .قبل از اجازه حرف نزند .             
و از جمله وظایف استاد راه بیان حکمت ها و توجیه کردن شاگردان است وظیفه شاگرد این است که از شتاب زدگی در سوال کردن پرهیز کند. سوال کردن زمان دارد و شاگردی که به حد کمال نرسیده باشد خیلی زود از نزد استادش طرد می شود پس همه ما باید مراقب خواسته هایمان باشیم اگر امام زمانمان را به عنوان استاد راه طلب می نمائیم هوشیار باشیم آیا شرایط همراهی و شاگردی ایشان را بدست آورده ایم یا خیر یا فقط ذوق زده شده ایم روی خواسته هايمان پافشاری می کنیم گرچه که خواسته ما غیر معقول نیست کاملا معقوله ولی همه ویژگیهای یک استاد راه را  از قرآن کلام وحی استخراج کردم در استاد ما وجود دارد آقا امام زمان (عج)، اما همه شرایط شاگردی ایشان در ما متمرکز شده ؟ که صدایشان کنیم در حسینیه را باز کنند بیایند داخل در این شبها باید به این نکات بیندیشیم . امام زمان (عج) فرزند خلف امام حسین (ع) است اگر برای پدرش سینه می زنید یادتان باشد باید برای خودش شاگرد خوبی باشید .شاگرد هستید یا هنوز هم سرکش و رودارید ببخشید ها خودم را می گویم خیلی هم رو داریم .
آیه 71 سوره کهف : فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا ﴿71﴾
( پس به راه افتادند تا وقتی که سوار کشتی شدند خضر آن را سوراخ کرد موسی گفت آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق کنی ؟ واقعا به کار ناروایی مبادرت کردی )
آیه قرآنه من از خودم نمی گویم کلام خداست یک دقیقه قبلش قول داده بود من صابر خواهم بود به لطف پروردگار شکیبا هستم سوال نمی کنم حرف هم نمی زنم اعتراض هم نمی کنم یک دقیقه بعد گفت کشتی را سوراخ کردی چه کار زشتی کردی .
اولین نکته استخراجی آن که ارتباط استاد با شاگرد بصورت خصوصی می باشد از وقتی که موسی و خضر سوار کشتی می شوند دیگه سخنی از رفیق راه نیست تا آن جا بود، به اصطلاح از آن جا به بعد به اندرون وارد می شوند . از اینجا به بعد فضاها و وادی های جدید، غریب و نامانوس شروع می شود چرا که خضر و موسی از مجمع البحرین که کنار ساحل است روی آب می روند سوار کشتی می شوند یعنی از این طرف به آن طرف می روند. این طرف کجا بود آن طرف کجا می شود ؟ وادی عوض می کنند .   
پس خضر راه به سه وادی جدید پرداخت که از این به بعد می خواهیم روی این سه وادی کار کنیم اگر یک شب نیایید از دستت رفته چون دیگه تکرارش نمی کنم . اولین قدم خضر دور کردن از فضای قبلی است حاضری دور شوید؟ یک نامه بدهیم شما که بروید استادتان را پیدا کنید. بسم الله نمی شوید تولد بچه خواهرمه شب چهارم محرم افتاده چکار کنم بچه است دلش می سوزد، می خواهد برود تولد بچه خواهرش، تو نمی توانی جدا شوی، خضر راه، استاد راه، اولین حرکتش شما را از آن جایی که هستی و از آن چیزهایی که باهاش هستی جدا می کند حاضری نیستی . امشب سینه می زنی یادت باشد، نه تنها جدا می کند خراب هم می کند . مرحله دوم قتل هم می کند، قتل و به پاکی رساندن . ای خدا کاش من را بکشد که اگر بکشد می رسم به آن پاکی مطلق، من اعتراض نمی کنم من را بکشد، شما خودتان می دانید دوست دارید کشته شوید بیایید دوست ندارید به سلامت و سومین مرحله آباد کردن و ساختن است هر کدام را جداگانه بررسی می کنیم .
سری به زبده الاسرار بزنیم و اشعار آن را پی بگیریم :     .
مجمع البحرین اگر دانی دل است                      وندر آن سکنای پیر کامل است
( دنبال امام زمان (عج) کجا می روی جمکران ؟ مسجد سهله ؟ می روی نجف ؟  می روی کربلا شب جمعه برویم کربلا حتما امام زمان (عج) می رود کربلا؟)
مجمع البحرین اگر دانی دل است                    وندر آن سکنای پیر کامل است
گر تویی جویای آن پیر مدل                               رو بسوی مجمع البحرین دل




 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید