منو

پنج شنبه, 30 فروردين 1403 - Thu 04 18 2024

A+ A A-

جلسه سیزدهم ره توشه آگاهی 1

بسم الله الرحمن الرحيم 

 
آیات80 – 81 سوره کهف :  وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا ﴿80﴾  فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا ﴿81﴾ ( و اما آن نوجوان ، پدر و مادرش هر دو مومن بودند پس ترسیدیم مبادا آن دو را به طغیان و کفر بکشاند  پس خواستیم که پروردگارشان آن دو را به پاک تر و مهربان تر از او عوض دهد .)
دیدیم شب گذشته بعد از شکستن کشتی به دهکده ای رسیدند در آن جا نوجوانی بود حضرت خضر او را بدون دلیلی ظاهری کشت حضرت موسی بلافاصله اعتراض کرد برای چه کشتی نفسی را که هیچ قتلی را انجام نداده برای چه کشتی و از بین بردی این کار، کار منکری است یعنی به اصطلاح محکماتی راکه در ذهنش بود باعث شد تعهد اخلاقی که قول داده سکوت بکند بشکند. حضرت خضر به او جواب داد گفت آن نوجوان پدر ومادرش هر دومومن بودند و اگر این زنده می ماند و آنها را به کفرو طغیان وا می داشت  خواستیم که پروردگارشان آن دو را به پاک تر و مهربان تر از اوعوض دهد. با تلاوت آیات قرآن به این راز ورمزها و کنایه ها اگر   در امور دنیاییمان   توجه کنیم در امور دنیاییمان خیلی از تضادهای توجه توجه كنيم خيلي از تضادهاي ذهنيمان در امور دنيايي از بين مي رود و این همه کلنجار دائم با خودمان نمی رویم، آن وقت وقتی که کلنجار دائمی درونی نداشته باشیم دارای یک امنیت فکری و روحی می شویم،دیدید بعضی ها را وقتی کنارشان می نشینیم و یا با آنها هستیم چقدر احساس آرامش می کنیم، می گوییم عین یک آب برکه می مانند آرام ، صبور این ها در درونشان امنیت فکری بوجود آمده، چرا چون یکسری تضادهای بیرونی را حل کرده اند، از این تضادها عبور کردند ،رد شدند ولی بالعکس بعضی ها خیلی آدم های خوبی هستند ولی هرکجا قرار بگیرند بقیه از دستشان عاصی می شوند چون مدام در حال یک ناخن کشیدن است، این چرا این جوری است، آن چرا آن جوری است، اگر حرفش را هم نزند با ذهنش ناخن می کشد، در این آیه حضرت خضر اشاره می کند که آن بچه یا نوجوانی که امروز معصوم دیده می شود، در آینده سر به طغیان بر می دارد پدر و مادری که مومن هستند بر اثر عواطف پدر و مادری او را دنبال می کنند و به انحراف و گمراهی کشیده می شوند، پس خدای او ترجیح داد که این بچه برود و جایگزینش فرزند مومنی باشد هر چند که امروز پدر ومادروقتی بچه اش می میرد ضجه می زند، واقعا ضجه می زند، ما همه پدر ومادریم میدانیم که یک پدر و مادر اولادش را از دست بدهد چه حالی خواهد داشت، اما اگر قدری واقف باشد که مرگ اولادش خواست خدای اوست راحت تر با مسئله کنار می آید، ما نظیر این وقایع را در زندگی روزمره مان خیلی مشاهده می کنیم، خیلی زیاد و در کنار هر کدام از این وقایع یک علامت سوال بسیار بزرگی هم قرار دارد، همین علامت سوال های بسیار بزرگ است که ما را وقتی به تقدیر الهی چرا می گوییم ابلیس می آید وهمراهی می کند از صراط مستقیم منحرفمان می کند یک بزرگانی چون ابوذر و سلمان آنهایی که در جلسات قبل چندین جلسه که با ما بودند شنیدند که گفتم وقتی که وقایع بر امیرالمومنین اتفاق افتاد بعد از رحلت پیغمبر آنقدر برای این بزرگان خداسنگین بود که درلحظاتی دچار چراهای عظیمی شدند، چطور میشد که این طور نمی شد آنها یک لحظه توجه نکردند که اگر امروز امیرالمومنین کتف بسته به مسجد می رود باید برود، باید این اتفاقات می افتاد و من و شمای بنده حق چرا نداریم و دیدیم که دچار دردسر هم شدند هر دوتایشان برخلاف مقداد، مقداد چشم در چشم امامش دوخت یادش رفت چرا بگوید اصلا از صفحه لغات ذهن مقداد چرا پاک شده بود، نداشت، پاکش کرده بود، فقط چشم در چشم مولا دوخت که مولایش هرچه می گوید این هم همان کار را بکند، دیگه گذر دیگری برایش وجود نداشت. اگر قرآن را عمیق می خواندیم خیلی زودتر اینها می‌فهمیدیم که چرا پیامبری چون موسی وصالش به فراقش تبدیل شد . خدا قصه‌گو که نیست قصه‌گوی شبها برای خوابیدن ما نیست قصه ها را مطرح کرده در قالب آیات که ما از آنها بیاموزیم و بفهمیم وقتی پیامبر خدا از خضر راهش مجبور به جدایی می شود، چرا؟ که ما آن حرکت را انجام ندهیم، قصد پایین آوردن پیامبر خدا نیست، پیامبر اولوالعزم خدا مسئولیتش تا این جا بود، از اینجا به بعدش گونه دیگری است حتی مسئولیتش این چنین بود که امروز من وشما از قصه اش بیاموزیم، که این جا قدمی را بر نداریم که وصالمان به فراقمان تبدیل شود. مفسر معروف ابوالفتوح رازی می گوید : در خبری است که از موسی پرسیدند از مشکلات دوران زندگیت از همه سخت تر کدام بود؟ می دانید که حضرت موسی سختی های خیلی عجیبی کشیده قصه های عجیبی را با این قوم طی کرده ،که یکی دو تا هم نبوده، اما ایشان گفتند که سختی های بسیار دیدم ولی هیچ یک همانند گفتار خضر که خبر از فراق و جدایی داد بر قلب من اثر نکرد . خدا آن روز را نیاورد ما به مولایمان برسیم بعد به ما بگویند برو، دیگه بعد از این نمی توانیم با هم همسفر شویم؛ تا نچشیده ایم هنوز نمی فهمیم وقتی چشیدیم خیلی سخته، خیلی مشکله، پس از امروز باید خودمان را حاضر کنیم، چه کسی می داند فردا صبح بلند شود امامش ظهور نکرده باشد، پیامبر ما در عصر خودش گفت من فرج را نزدیک می بینم، من ظهور را نزدیک می بینم؛ من نمی دانم خدا می داند نباید حاضر بود؟ نباید آماده شد؟. در حدیثی دركتاب قصه های قرآن آمده که پیامبر فرمودند : هنگامی که موسی خضر را ملاقات کرد پرنده ای در برابرآن دو ظاهر شد قطره ای با منقارش از آب برداشت خضر به موسی گفت می دانی پرنده چه می گوید ؟ موسی گفت چه می گوید ؟ خضر گفت می گوید : دانش تو و دانش موسی در برابر علم خداوند همانند قطره ای است که منقار من از آب برداشت . در تفسیر نورالثقلین آمده است که خداوند به جای آن پسر که خضر (ع ) او را کشت دختری به آن دو مومن داد که از نسل او هفتاد پیامبر بوجود آمدند.نمی ارزید، زجر از دست دادن فرزندی را تحمل کنند؟خب تا اینجا گفتیم ازقصه حالا می خواهیم یک جور دیگر به آن بپردازیم این قصه را این طوری می چرخانم هر بار از یک جهت به آن نگاه می کنم از خودمان بپرسیم این سه تا ماجرایی که بین خضر و موسی(ع) اتفاق افتاد این سه ماجرا را خضر(ع) خودش انتخاب کرد ؟که این و این واین باشد ؟ خدا دستور داد؟ اگر پروردگار دستور داده آیا غیر از آنچه که انجام شد می توانست چیز دیگری هم باشد؟ آیا اگر قرار بود حتما این سه تا باشد برای این سه تا هدف دیگری جز صبر موسی هم بود ؟حرف دیگری هم داشت؟می خواهیم این را از این منظر نگاه کنیم، ببینیم غیر از این که صبر حضرت موسی (ع) می خواست آزمایش شود وتعهدش نسبت به خضر راهش که قول داده بود سکوت می کند دیگر چه چیزهایی وجود دارد؛ آن قدر چیزهای ریز وجود دارد وزیبا وقت کنید نگاه کنید وقت کنید بخوانید؛ به قول بچه جوانها این قدر این دو‌گوله ها را این قدر این ور و آن ور ندوانید چکار دارید یک خورده نگه دارید برای چیزهای خوشگل ،به چیزهای قشنگ نگاه کنید چرا همه اش زشت ها را نگاه می کنید به جای فیلم های سال 2011که نوید 2012 اش را به شما می دهند و هی دنبالش می دوید از فیلم فروش ها بخرید که چکار می کنند از این طرف  شمشیر فرو می کنند از آن طرف دل و جگر فرد را در می آورند، روی هوا می پرند پودر می کنند، این ها به چه دردتان می خورد یک خورده قشنگیها را ببینید . حالا ببینیم قشنگی هایش چی بود ؟ در جریان همراهی موسی با خضر سه کار انجام شد و مورد سوال و اعتراض حضرت موسی هم قرار گرفت، حضرت خضر وقتی کشتی را سوراخ کرد غیر از آنچه بیان کردیم که اگر کشتی سالم می‌ماند پادشاه جباری پشتش بود بعد می خواست کشتی را بگیرد این بینواها می ماندند بدون امرار معاش ، این ها را گفتیم،اما یک چیز دیگر هم بود به زبان راز، خضر (ع) می خواست به موسی این را بفهماند که ای موسی نظیر این جریان درزندگی خود تو اتفاق افتاده چرا به آن توجه نکردی ؟،چه طوری؟وقتی که تو به دنیا آمدی و در گهواره بودی،ناتوان بودی خداوند به مادر تو دستور داد،الهام کرد که تو را که یک طفل شیرخوارو بی پناه بودی بگذارد در یک صندوق،بگذارد در رود نیل طعمه‌ی امواج خروشان اگر خداوند صندوقی را با یک بچه‌ی ناتوان بی دست و پا روی رود نیل نگه داشت نمی توانست یک کشتی را که فقط یک سوراخ شده با این همه  آدم که دارد تویش کار میکند و قدرتمند است را نگه دارد که تو ناراحت شدی،نگران اینها شدی، اونجا به آب انداختن صندوق الهام غیبی بود،خوب اینجا هم من خضر راهم،با فرمان غیبی کشتی رو سوراخ کردم.مگر غیر از این است، سوره‌ی قصص آیه‌ی 7 سند حرفم: ( به مادر موسی الهام کردیم که او را شیر ده،چون برجان او ترسیدی،بر دریایش بیفکن.نترس،اندوه مدارکه ما او را به تو باز میگردانیم و از پیامبرانش قرارمی دهیم.)آیا موسی (ع) این قصه را نمی دانست،فکر کنیم دیگر ،خضر با زبان راز به موسی درباره‌ی کشتن آن نوجوان گفت ، به او با زبان رمز و رازگفت آیا تو که جوان بودی،مشابه این کار رو نکردی،جوانی را نکشتی؟می‌
دانید که وقتی که موسی در مصر می گشت،یکی از هم عقیده ها و پیروانش را دیدکه با مردی که با مردی که مخالف او بود و دشمنش بود گلاویزبود. اون پیرو از موسی کمک خواست،موسی رفت که به او کمک کند،مشتی به آن دشمن زد، دشمن با همان یک مشت افتاد و مرد.که شبانه مجبور شد موسی (ع)از مصر فرار کند.مگر این اتفاق برای موسی نیفتاده بود ،سوره ی قصص آیه‌ی 15 (او در وقت  سرگرمی اهل شهر وارد آنجا شد،دو مرد را دید که زد و خورد میکردند.یکی از پیروان او و دیگری از دشمنانش بود.آن کس که ازپیروانش بود بر ضد کسی که از دشمنانش بود از وی استمداد کرد،پس موسی مشتی بر وی زد و کارش را ساخت.گفت این کار شیطان است چرا که او دشمن گمراه کننده و آشکار است.) آن زمان که این کار را کرد،گفت ای وای این کار شیطان بود، مرا گمراه کرد.اما حضرت خضر میخواست این را به موسی بفهماند که ای موسی تو که کارت رو به شیطان نسبت دادی، اینجور نبود.در حالی که کار تو کار خدا بود،که با دست تو انجام گرفت.تو باید او را می کشتی،به حق هم کشتی، ولی متوجه رازش نشدی،اگر کسی تحت ولایت الله باشد،نا خود آگاه کار خیر می کند، خداوند او را ازکار شر دور می کنداما کار خیر را به دست او جاری می کند و او را به سمت این کار خیر تشویق می کند.آیا نباید به آنچه که در زندگی ما جریان پیدا میکند،عمیق نگاه کنیم؟آنچه را که امروز بر این من ایراد می گیرم در پیشینه‌ی من نبود؟هیچ به آن نگاه کردم؟،هیچ به آن توجه کردم؟. قرآن نخوانید فقط به خاطر صوابش، قرآن بخوانید برای فهمیدنش.صواب کیلویی نمی دهند. هرکه فهمید برد،هرکه نفهمید مرد.قرآن را باید فهمید.حضرت خضر با مرمت آن دیوار،آن دیواری که فرو ریخته بود،می دانید  دیگه بعد از اونجا رفتند به یک قریه ای هی از مردم کمک خواستند چون گرسنه بودند،هیچ کس اینها را مهمان نکرد به این ها غذایی بدهد بیرون شهر یک دیواری بود ریخته شده بود معلوم هم نبود که مال چه کسی بود ؟ حضرت خضر آن دیوار را مرمت کرد، ساخت آورد بالا، بدون اینکه از کسی اجر ومزدی بگیرد در حالی که سخت نیازمند خوراکی بودند یا پولی یا لااقل یک چیزی که آن ها خودشان را مهیا کنند برای ادامه سفر، به زبان راز حضرت خضر (ع) می خواست به موسی بفهماند ای موسی چرا اعتراض کردی به من تو مگر مشابه همین کار را در زندگیت نکرده بودی کی؟ زمانی که از مصر گریخت از ترس آن کسی که کشته بود رفت به مدین رسید، سرزمینی که شعیب نبی زندگی میکرد شعیب نبی پیر شده بود و از کار افتاده گله اش را دخترانش می بردند به چرا و طبیعتا باید آب می خوردند کنار چاهی رسید که عده ای ازمردها ایستاده بودند آب می کشیدند و گله اشان را آب می دادند، دید که زنان جوانی عقب تر با فاصله ایستاده اند، رفت به آنها گفت چرا این جا ایستاده اید، چرا شما جلو نمی آیید؟ گفتند : ما پدر پیری داریم مجبوریم خودمان گله را بگردانیم و آب بدهیم چاره ای نداریم، مجبوریم بایستیم مردها بروند آخر سر ما به چاه نزدیک شویم ،موسی بدون طلب دستمزدی فقط برای این که کار خیری کرده باشد گله این دختران را آب داد و راهی کرد سوره قصص آیه 23 ( چون به آب مدین رسید گروهی از مردان را بر گرد آن یافت که دام های خود را آب می دادند پشت سرشان دو زن را یافت که از آب باز می دارند گفت کار شما چیست ؟ گفتند ما به گوسفندان آب نمی دهیم تا شبانان گوسفندانشان را باز گردانند پدر ما پیری سالخورده است )، موسی برای آب دادن گوسفندان تلاش کرد از چاه آب کشید به آنها آب داد وقتی آنها رفتند به یک سایه ای پناهنده شد زیر آن نشست گفت خدایا من به خیر تو نیازمندم . چطور شد آنجا گفتی خدایا من به خیر تو نیازمندم اما این جا وقتی خضر دیوار را مرمت می کرد به او اعتراض کردی نگفتی  خدایا ما به خیر تو نیازمندیم، سوره قصص آیه 24 ( پس برای آن دو گوسفندانشان را آب داد آن گاه به سوی سایه برگشت گفت پروردگارا من به هر خیری که برایم بفرستی سخت نیازمندم ). آیا نباید به این آیات الهی با تعمق بیشتری نگاه کنیم راز و رمز اتفاقات دنیا را از میان آنها استخراج کنیم تا بیهوده زبان به اعتراض و گلایه باز نکنیم .سخنم در این باب این جا تمام نمی شود هنوز این بررسی ادامه دارد ان شاءالله اگر توفیق باشد و عمر باقی باشد پایان بخش صحبت امروزم اشعاری را از زبده الاسرار در این باب می خوانم امید دارم همان گونه که بر دل من نشست بر دل شما هم بنشیند چهار بیتش را قبلا خوانده بودم ادامه اش را می خوانم اززبان حضرت خضر دارد می گوید :
گوش کن تا با تو ای فرخنده کیش               باز گویم حاصل افعال خویش
کان شه غاصب هر آن کشتی که دید            بی زعیبی بهر خویشتن برگزید
تا دید که عیب ندارد برای خودش غصب می کرد،
وان یتیمی چند را تا اغتشاش                            در نیاید زین تظلم در معاش
مال یتیم ها را آنجا نگه داشت گفت که بگذار معاششان محفوظ باشد .
پس شکستم کشتی را با تبر                          تا شود از صاحبانش دفع ضر
چیست این کشتی ؟ الله اکبر  چیست این کشتی دل مرد مرید خانم ها فوری نگویید چرا فقط مردها ؟ خب چه جوری بگویند؟ بالاخره یک جنسیتی را نام می برند چون حضرت آدم اول بار آفریده شد تواین گونه مواقع وقتی فرد می خواهند نام ببرند می گویند مرد .
چیست این کشتی دل مرد مرید                                 شاه غاصب نفس جبار عنید
چون بدست شیخ ره دادی تو دل                              کشتیت را بشکند شیخ مدل
تو دلت را دادی دست شیخ راه خب می شکندش چه اشکالی دارد بشکندش تو گفتی می خواهم همراهت شوم .
تا ز شر نفس کافر وا رهد                               چون رهید اشکسته را مرهم نهد
آنجا وقتی پادشاه دید این کشتی سوراخ است می گذارد و می رود وقتی آن گذاشت رفت مرمتش می کنند . دل تو را شکست، وقتی نفس دید این شکسته است ،بدرد نمی خورد ولش می کند می رود، وقتی ولش کرد رفت تازه چکارش می کند مرهم می‌گذاردش دوست نداشتی .
لاجرم فرموده حق با اهل سر                              هست جایم در قلوب منکسر
مگر خدا نگفت تو دل های شکسته جای دارم دل ها وقتی می شکنند تازه خریداری می شوند، اصلا قیمتی می شوند تا نشکند که قیمت ندارد، سنگ بیابان است فراوانه، می خواهید بروم برایتان کامیون کامیون بیاورم.
هر دلی کاشکست اندر وی منم                            در دل بشکسته دانی جستنم
نفس اماره است آن سرکش غلام                 کشتنش بر خضر واجب بی کلام
عقل و روح آن والدین متقی                          که از ایشان زاده این نفس شقی
عقل وروح وقتی که می آید التزامش نفسه راهی هم نداریم اگر بخواهیم این دو تا خلاص بشوند این یکی را باید سرش را زیر آب کنیم راه دیگری نداریم .
هیچ نکشد نفس را جز ظل پیر                دامن آن نفس کش را سخت گیر
جوان ها خیلی چیزها را دوست می دارند من هم می دانم خب من هم جوان بودم دیگه این را این مدلی سرش می کند خیلی خوشگله حجابش حفظ شده موهایش که بیرون نیست آرایش هم که ندارد، چه اشکالی دارد ولی جلب توجه می کند، چون خوشش می آید از زیبایی .
هیچ نکشد نفس را جز ظل پیر ، من حالا ظل که نیستم ولی پیر هستم، اگر گفتم نپوش بگو چشم، اگر گفتم نکن بگو چشم، من آن پیر دانا نیستم ولی گرد راهی روی زمین هستم، که کمکت کنم به آن پیر دانا برسی، شاید تو رفتی من را هم راه دادند گفتند گناه دارد این همه را فرستاد خودش بماند پشت در انصافه دست من را هم بگیرند ببرند تو .
پیر را نبود در این کشتی غرض                  جز که نفس مطمئن بدهد عوض
هیچ دشمنی با آن کشتی نداشت ولی عوضش می خواست چی به او بدهد وقتی شکستش یک نفس مطمئن،همانی که تو قرآن میگوید ( یا ایتها النفس المطمئنه ) وای، وقتی این آیه را می خوانند تمام چهار ستون بدن آدم لرز می کند، یعنی من را می گویند، من را می گویند، یعنی می شود یک روزی من را هم این جوری صدا کنند، باید بشکند، آن پیر تو را باید بشکند، تا تو را آن جوری صدا کنند اگر حاضری بشکنی بسم الله .
نفس را تسلیم پیر راه کن                      شر این خونخواره را کوتاه کن
تا بود او زنده عقلت مرده است           غول وسواسش ز راهت برده است
این جدار این جا مجاز کثرتست                  زیر او بنهفته گنج وحدتست
صاحب این گنج پیر کامل است          کان پدر نسبت به ارباب دل است
خیلی این برای من جالب بود دیوار شکسته گنج زیرش بود مرمت کرد آورد بالا این دیوار شکسته امروز در زندگی ما دیوار کثرت است نشکنیمش ؟ نمی شه شکست، گنج وحدت ما که ظهور امام زمان(عج) است زیرش پنهان است تا وقت معین .
وان یتیمان ، عارفان سالکند                  کاز پدر بر گنج وحدت مالکند
(آخه صاحبان آن گنج یتیمانی بودند که پدرشان مرد نکوئی بود )
سالکان نارسیده ای پناه                       نیستشان بر گنج وحدت هیچ راه
سالک از بند مجاز ار وارهد                            بر سر گنج حقیقت پانهد
لاجرم آن پیر کامل شمع جمع               که بر او باشد مدار اصل و فرع
زیر دیوار شریعت ای صفی                      سازدش گنج حقیقت مختفی
این هم هدیه شما ان شاءالله که برای شما خوب ، مفید و روشنگر به اندازه کافی بوده باشد .   

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید