منو

چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed 04 24 2024

A+ A A-

جلسه چهاردهم ره توشه آگاهی 1

بسم الله الرحمن الرحيم


مژده صبح درین تیره شبانم دادند                شمع کشتند و ز خورشید نشانم دادند
رخ گشودند و لب هرزه درایم بستند              دل ربودند و دو چشم نگرانم دادند
دو بیتی را انتخاب کردم که خیلی خیلی زیاد با احوالاتم جور در می آید، امیدوارم که از این حال خارج نشوم و روز به روز در آن بیشتر فرو بروم، شما هم برای من دعا کنید.

قصه خضر وموسی را از بچگیم بسیار شنیدم و از قرآن هم تلاوت نمودم از زبان پرمعنی و زیبای مولانا هم خواندم و دیگر شاعران، چون من در وادی اشعار خوانی ید طولایی دارم، عشق فراوان دارم، سواد اندکی دارم ولی عشق فراوانی دارم، قصه ای است که از هر زبان می شنوی باز هم تازگی دارد، این بار که خودم راوی این قصه شدم برایم مژده ای بس شیرین به ثمر آورد که آیا شود ؟ شاید هم در حال انجام است که امروز از آن سخن می گوئیم که خضر راه ما نیز از راه رسد، حالا در عوض هر چیزی دو چشم نگران دارم که دمادم به این سو و آن سو می دود که مبادا در آمدنش بارقه ای هر چقدر ضعیف از نور هم از چشم من پنهان بماند.یاعلی مدد القصه؛ مهم ترین مسئله ای که دانشمندان بزرگ را در این قصه به خود مشغول ساخته ماجراهای سه گانه ای است که این مرد عالم در برابر موسی(ع) انجام داد و موسی هم چون از باطن امر آگاه نبود زبان به شکوه و اعتراض گشود و مورد خشم یا موردعتاب قرار گرفت.اما یک سوال این جا مطرح است آیا واقعا می‌توان اموال کسی را بدون اجازه او معیوب کرد تا دست غاصبی از آن کوتاه بماند ؟آیا می توان نوجوانی را به خاطر کاری که در آینده انجام می دهد مجازات کرد ؟ آیا لزومی دارد برای حفظ مال کسی که در آینده می خواهد ازآن مال بهره ببرد ما مجانا کار کنیم و بیگاری کنیم ؟ چون مزد دریافت نمی کنیم بيگاري می شود . آنچه که مهم است این است که ما در این جهان دارای دو نظام هستیم " نظام تکوین" و" نظام تشریع " این دو نظام در اصول کلی با هم هماهنگند، اما گاهی در جزئیات از هم جدا می‌شوند مثلا خداوند برای آزمایش بندگانش آنها را مبتلا به خوف ، ناامنی ، نقص اموال ، اولاد و از بین رفتن نفوس می کند تا معلوم بشود چه کسی در برابر بروز این حوادث شکیبا و صابر باقی می ماند . آیا هیچ فقیه یا پیامبری می تواند چنین کاری بکند یعنی اموال و نفوس و امنیت دیگران را از بین ببرد تا مردم آزمایش بشوند ؟ یا مثلا خداوند بعضی از پیامبران و بندگان صالح خود را بعنوان هشدار و تربیت در ترک اولی دچار یک مصیبت های سخت کرده، یک نمونه اش حضرت یونس که در شکم ماهی سردرآورد حالا اگر قصه اش را ندانید ان شاءالله اگر عمر باقی بود و توفیق داشتیم به قصه حضرت یونس هم می پردازیم آيا کسی حق دارد بعنوان مجازات و کیفر اقدام به چنین کاری بکند ؟ پیامبری را این طوری تنبیه کند یا مثلا گاهی خداوند نعمتی را به خاطر ناشکری می گیرد یا سلامتی را به بیماری مبدل می سازد آیا از نظر فقهی و قوانین تشریعی کسی می تواند چنین کاری را انجام دهد ؟ جهان آفرینش و مخصوصا آفرینش انسان بر یک نظام احسن قرار گرفته است که خداوند برای این که انسان راه تکامل را بپیماید قوانین و مقرراتی را برای او از نظر تکوین قرار فرموده که تخلف از آنها عکس العمل های مختلفی دارد. در حالی که از نظر قانون شرع همه آنها در یک چهارچوب قرار می گیرد و نمی توانیم همه را یک جا جمع بکنیم،که دیدید کار حضرت خضر و روش حضرت موسی در یک چهارچوب نمی گنجید. مثلا پزشکی برای این که بیمارش انگشتش یا دستش سیاه شده، قانقاریا گرفته،برای این که این بیماری به سرعت پیشرفت نکند و به قلبش نرسد و او را نکشد دستش را قطع می کند ولی آیا من و شما یا هر کس دیگری برای این که صبر وشکیبائی یک انسانی را امتحان کنیم می توانیم دستش را قطع کنیم ؟ اجازه این کار را داریم ؟ پس دریافتیم که دو نظام در جهان آفرینش وجود دارد و خداوند حاکم بر هر دو نظام است . عده ای مامور پیاده کردن نظام تشریع هستند، عده ای از فرشتگان و انسان ها مثل خضر مامور پیاده کردن نظام تکوین هستند، عجب جایی آمدیم، عجب جایی آمدیم، یک لحظه دیر بجنبیم، یک لحظه حواسمان جمع نباشد، سر می خوریم وصالمان به فراق تبدیل می شود، پرید ، رفت . یک اعتراض نابجا و از سر کم دانشی و کم فهمی محصول یک عمرمان را از بین می برد، عمری ضجه زدیم خضر راه خواستیم، به دست می آوریم و در لحظه ای از دست می دهیم . از نظر نظام تکوین الهی هیچ مانعی ندارد که خداوند کودک نابالغی را گرفتار حادثه ای کند یا حتی جان بسپارد چرا؟ چون وجودش در آینده خطرات بزرگی به بار می آورد همین طور هم گاهی ماندن اشخاصی را که دارای اعمال بد و غلط هستند ولی ماندنشان را قرار می دهد برای چه ؟ برای آزمایش و امتحان خودش و بقیه. این مسائل ، مسائل کمی نیست در یک جلسه هم نمی شود راجع به آن حرف زد فقط تو این ایام اشاره می کنیم عبور می کنیم . شاید این نکته ذهن همه را مشغول کند خداوندی که این کودک در آینده طغیان خواهد کرد و باعث گمراهی خواهد شد چرا او را به عرصه حیات فرستاد؟ نمی توانست این کودک را اصلا نفرستد که لازم بشود که خضر راهی او را مقتول کند؟ سوال است دیگه مطرح می شود برای آدم . بحث این جاست برمی گردانم به این منطقه که نفوس ( یعنی نفس ها ) از خیلی زمان قبل از آفرینش انسان خلق شده، در عرصه ای منتظر ظهور و زندگی در قالبی که اختیار به همراه داشته باشد شما هر کدامتان که امروز جیغ و داد می کنید که مگر من خواستم که به این دنیا بیایم، می دانی که چقدر پا کوبیدی آن طرف ، می دانی که چه غوغاها کردی، چه التماس ها کردی، که بابا به من اجازه بدهید بروم توی قالبی که اختیار داشته باشم ببین چه ها می کنم، ببین چه کارها که می کنم، و وقتی آمدی چکار کردی ؟ یکریز داری غر می زنی خودت خواسته بودی، نفوس آفریده شده همه منتظرند و به صف که به آنها عرصه ای داده شود، قالبی داده شود که صاحب اختیار باشد و در این قالب حرکتش را آغاز بکند . پس بر اساس نظام الهی هر نفسی که منتظر است می بایستی به جهان زمین بیاید و تجربه کند حالا چه اندک زمان چه زمان بسیار، در هرکدامش که قرار گرفت و برایش تقدیر شد مسیر تجربی خودش را طی بکند. اگر توانست در این مسیر خطاهایش را جبران کند تا در برگشت جایگاه ویژه خودش را بیابد امان از این جایگاه ویژه نمی دانید که چقدر قشنگه بگذارید یک مثال بزنم شاید قابل حس باشد من می گویم وقتی می روم امام رضا(ع) از این جا که می خواهم بروم می گویم آقا جون آمدم یک جایی می‌خواهم یک بغلی می خواهم که در آن آرام بگیرم ، بخوابم ، حظ کنم ،شادی کنم از آن بیرون نیام این نقطه یک جورهایی که می خواهیم به آن برگردیم مشابهت به این بغل دارد، حالا این دفعه خواستی بروی امام رضا (ع) از قبل به ایشان بگو،وقتی که به آستانه مشهد می رسی اگر یادت باشد تو قطاری خواب آلود نباشی، زودتر بلند شده باشی وضویت را گرفته باشی، حاضر باشی از پنجره نگاه کنی کی شهر را می بینی، شاید بلکه گنبد را ببینی، اگر حاضر باشی بغلش را حس می کنی می بینی آخه چقدر گرم شدی، چه جای لطیفی بهت دادند، من چرا این احوالات را پیدا کردم، والله به خدا برای من تنها نیست مال شما هم هست، مال هر آدمی که روی زمین آمده از پولدارترین تا فقیرترین، اینها نعمت هایی است که خدای رحمان به همه داده، گناهکارترین تا پاکیزه‌ترین، اگر آن گناهکارترین هم درخواست کند از او دریغ نمی کند، بابا یکدفعه بروید امتحان کنید شما هم بروید امتحان کنید عاشق بشوید دیگه سربسر ما نگذارید کاری با ما نداشته باشید، هر روز بروید امام رضا (ع)، هر روز بروید کنارش بنشینید زانو به زانویش بنشینید، هر وقت خیلی دلتنگ و خسته اید سرتان را بگذارید روی زانوی امام رضا(ع) یک دستی بکشد روی سرتان، مرد وزن هم هر دو را می کشد، شما نگران محرم و نامحرمش نباشید، چی بگویم، به قول آقای قمشه ای " بابا معشوق من را بیایید دوست داشته باشید، من معشوقم را با همه شما شریک هستم، همه عالم را دعوت می کنم عاشقش بشوند، کسی می آید معشوقه اش را در اختیار کسی بگذارد اوه اوه اوه مردها که غیرتی می شوند سر طرف را می برند زن ها هم که با لنگه کفش دنبالش می کنند با کفگیر و ماهی تابه می دوند دنبالش ولی نه معشوق من معشوقیه که مال همه عالمه همه تون بیایید دوستش داشته باشید، همه تون بیایید عاشق بشوید، هر چه عاشق ها زیادتر می شود معشوق من راضی تر است او که راضی تر است من هم خوشحال تر هستم، بد میگویم؟ خدا وکیلی بد می گویم ؟نه والله، راجع به اباالفضل حرف می زند توی جلسات می گوید که آن دم آخر گفت که آقاجون چشم های من را که خون ریخته رویش پاک کن من یک بار دیگه شما را ببینم، امام حسین(ع) زیباییش چقدر بود مثل یک آدم معمولی، بابا وصف چشم و ابرو نکن، وصف آن هسته درونی بود، آن را میخواهد ببیند، می‌خواهد آن کلید را بزند که یکسره با این سیم برود بالا. پس علیرغم آگاهی پروردگار از عملکرد آن نوجوان باز هم حق بهره‌وری از زمین را از او سلب نکردند زمان هر چقدر کوتاه هم به او فرصت بخشیدند .القصه ؛ در این راستا باید گفت بر همین اساس امروز مثلا خداوند مرا به بیماری سختی دچار می سازد تا از خانه بیرون نروم چرا که حادثه خطرناکی منتظر من است پس باید در خانه بمانم خب این که عین لطف خداست این که عین نعمت است من همیشه می گویم با این ذهن قوی که دارم با این روحی که بطور دائم دارد گسترده می شود شاید اگر جسمم سالم بود عالمی را کن فیکون می کردم، خدا شناخت نداد ،گفت همین قدر بس است با همین برو جسمت گروی زمین بماند پر از درد، ما هم راضی هستیم . یار چنین می خواهد چرا ناراضی، او مرا این چنین می خواهد من هم راضی . آه و ناله می کنم خب بالاخره من هم آدم هستم ولی آخر سرش باز هم راضی . پس گروهی از ماموران خدا در این عالم مامور به باطنند و گروهی به ظاهر هر کدام هم اصول و ضوابط خاص خودشان را دارند اما بهر حال هر دو گروه در یک خط کلی انسان را به سمت کمال می برند و صد در صد  در هیچ یک از دو خط هیچ کس نمی‌تواند خود سرانه عمل کند به همین دلیل خضر(ع) گفت ( من هرگز پیش خود این کار را انجام ندادم ) اما علت این که موسی(ع) تاب تحمل اعمال خضر(ع) را نداشت بخاطر این بود که خط ماموریت خضر از خط ماموریت موسی جدا بود. هر بار که موسی کار خضر را بر خلاف شرع می دید فریادش بلند می شد، ولی خضر با خونسردی کار خودش را ادامه می داد . می‌گویند یک روزی پیامبر خدا(ص) در خانه سلمان فارسی را زد سلمان از داخل داد زد که بفرمایید دعوت کرد پیامبر(ص) در را باز کرده داخل شدند دیدند سلمان پایش را کرده داخل اجاق به جای هیزم یک ظرفی هم گذاشته داره آب جوش می آورد فرمود ای وای سلمان این کار را نزد ابوذر نکنی ها که اگر جلوی او این کار را انجام دهی تو را تکفیر می کند کدامشان بد هستند ابوذر یا سلمان هر دو خوب هستند هر دو هم محبوب هستند اما هرکدام بهر کاری بهر حرکتی . یادمان باشد زیادتر از خودمان صحبت نکنیم زیادتر از خودمان هم اعتراض نکنیم خیلی چیزها را نمی دانیم . فی الواقع این دو رهبر بزرگ الهی ماموریت های منفاوت داشتند و نمی توانستند برای همیشه با هم زندگی کنند. خضر نبی فرمود ( اینک وقت جدایی من و تو رسیده است)، پس در نظام آفرینش حقایق نهفته و پنهان بسیار است که ما آگاه نیستیم و متاسفانه علیرغم دانش و آگاهی اندکمان در همه امور نیز اظهار نظر می کنیم و حتی استدلالهای جاهلانه نیز می نمائیم. یک نکته مهم دیگر هم در این ماجرا هست و آن این است که  خداوند به انسان موجودی به نام عقل بخشیده تا با استفاده از این عقل و استدلالهایش و بینش و دانشش بسیاری روابط را در کنار هم بنشاند و نتایج را استخراج کند. اما تو این ماجرای خضر وموسی به زیبایی عیان فرموده که محدوده تکیه بر عقل و قوانین عقل چقدر است، همه جا نمی شود بر این عقل و استدلالهایش تکیه کرد . بعنوان مثال در بحث اثبات وجود خدا استدلالهای منطقی و عقلانی بسیاری وجود دارد که از سوی منکرین خیلی زرنگ هم پاسخ داده می شود . پس وقتی می رسی به اینجا که به طرف میگویی شادی را ماهیتش را نشان بده می گوید نمی شود، می گوید پس شادی وجود ندارد، غم را ماهیتش را نشان بده، میگوید نمی شود، می گوید پس وجود ندارد، هر چیزی را که تو نمی توانی ببینی، از حیطه اش نمی توانی رد شوی، مفهومش این است که وجود ندارد ، وجود دارد تو نمی توانی از آن رد شوی . این جاست که می فهمیم پای استدلال عقل چوبین بود، فهم مسائلی وجود دارد که از طریق فهم عقلی پیش نمی رود، حتی برای رسول خدا که دیدید تا چه رسد به من و شما که در تمام قوانین بشر که  توسط خداوند برای انسان وضع شده نشستیم و مدام جستجو می کنیم و اشکال پیدا می کنیم . اشکال دارد قرآن خب کجایش اشکال دارد ؟ چرا گفته زن را بزن بیا بنشین تا برایت توضیح بدهم مگر من زن نیستم زن هستم دیگه . چرا تعدد زوجات را گفته بیا او را هم به تو جواب بدهم، نه بابا مرض دارد می خواهد فقط حرف بزند می خواهد فقط اشکال بگیرد . عرایض بنده در طی این شبها شاید یک نکته از هزار نکته ای که در قصه حضرت موسی وخضر (ع) وجود دارد بازگو نکرده باشد . من یک نکته گفتم تو خود حدیث مفصل از این ماجرا بخوان . من خودم امروز تصمیم گرفتم دست نوشته هایم را بخوانم خودم را هر روز باز خوانی کنم و زیر نکته هایش خط بکشم چون تو هر نکته ای که بیان کردم هنوز نکته های بسیار وجود دارد که خودم هم باید دنبالش بگردم پیدایش کنم ،بد نیست شما هم این کار را بکنید شاید ان شاءالله این دفعه شما پیدا کردید، شما نشستید گفتید یک خورده من از شما گوش بکنم. توصیه می کنم که حتما این کار را انجام بدهید. ان شاءالله بتوانیم که موفق باشیم. البته سخنم در این باب تمام نشده اگر خدا توفیق بدهد از شب بعد می پردازم به معلم و به استاد باز از آیات قرآنی استخراج می کنیم و در این باب ان‌شاءالله صحبت می کنیم .   

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید