منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

جلسه سوم ره توشه آگاهی 2

بسم الله الرحمن الرحيم


قبل از اذان خدمت دوستان عرض کردم ، دوتا سه شنبه از شما دو تا درخواست کردم ، با شما حرف زدم از خودم گفتم، از خودم مثال زدم ، هیچ کس این کار را نمی کند . کسی که گوینده یک کلاس است ، سخنران یک کلاس است ، حکم راهنمای یک جمعی را دارد هیچ وقت در معرض دیگران از عیوب خودش سخن نمی گوید . ولی بالاجبار بخاطر این که نمی خواهم هیچ کدام شما را در مقابل دیگران نقد کنم مجبور شدم که از خودم مثال بزنم .      
خب ، امروز می خواهم ببینم قبل از این که من دست نوشته هایم را بخوانم ، می خواهم ببینم چه کسی در این جمع حقیقتا ً در این دو ، سه هفته اخیر خودش را نقد کرده و حاضر است که این جا برای ما در حضور دوستان حرف بزند ؟ چند تا از دوستان داوطلب شدند .
از دوستان جمع : سلام علیکم ، من همیشه سعی می کردم خودم را دوره کنم ولی در این دو هفته گذشته بیشتر ، مخصوصا ًً روی موانع حجاب و آن حجابهایی که برای خودمان داشتیم روی دو مسئله خیلی فکر کردم ، یکی روی منیتم ، یکی روی آن حجاب هایی که صحبت کردیم که لذت می بریم از کارهایی که انجام می دهیم چون یک مقدار کار من با این مسائل بیشتر است و ارتباطم بیشتر است . مثلا در مسائل مختلف ، حالا جهیزیه ، قرض الحسنه یا هر چیز دیگری ، خیلی روی این مسائل فکر کردم . واقعا من لذت می برم از این که یک کاری را انجام می دهیم ، یا این که یکی به من می گوید به به مثلا دستت درد نکند همچنین کاری کردی .
دیدم که خیلی کار دارم مثلا از این که مطرح می کنند که به یکی داریم جهیزیه می دهیم ، یتیم است . خب این که گفتن ندارد ، می دیدم که خیلی روی این مسئله هنوز جای کار زیاد دارم و در این دو هفته خیلی فکر کردم که چکار کنم که این حجابی که خودم لذت می برم از کارم چه جوری از بین ببرم . دیدم که اگر بخواهم روی نفس عمل کار بکنم و این که اصلا بگویم این کار را نمی کنم ، خب این یک راهی است که فکر کردم شاید این یکی از آن لغزشهای شیطان است که بقول معروف گردن من طنابی انداخته و می کشد که او به خواسته اش برسد و یک کار خیر را از بین ببرد . خیلی ، خیلی این من را اذیت کرد حتی در عبادت هایی که می کردم . همه اش فکر می کردم که نکند من دارم این کار را انجام می دهم ، خودم لذت می برم . مثلا فلان عمل را انجام می دهم خودم لذت می برم . در یک تناقض شدید افتادم گفتم دیگه انجام ندهم . آمدم روی نیتم فکر کردم ، گفتم : خب چرا انجام ندهم ؟ کارم را انجام می دهم اما روی آن نیتم خب دیگه خودم می دانم و خدای خودم دیگه . دو هفته بحث فکری من این بود و یکی دیگه روی منم . راست می گویید شما یعنی واقعاً فکر می کنیم که خیلی پیشرفتیم ، فکر می کنیم که نه بابا من که منیِّت ندارم ، نه داریم . واقعاً وقتی آدم می رود در وجود خودش می بیند نه خیلی هنوز منم دارد . این که شما می فرمایید که آدم بیاید جای آن خدمتگزار، واقعاً جا داریم یعنی اگر بگویند ممکن است آدم سکته را بکند ، واقعاً سکته را می کنیم . حالا خودمان به خودمان دروغ نگوییم ، من نمی گویم خودم به خودم واقعاً دروغ نگویم . آره هنوز در درونمان خیلی پنجره هایی داریم که باید بازش کنیم . این دغدغه دو هفته من بود ویک نامه هم نوشتم برای شما که واقعاً بدانید که خودمان از خودمان راضی هستیم ولی وقتی واقعاً به کُنه مطلب می رویم می گوییم نه هنوز از صفر تا ده شاید شاید یک باشم .
استاد : خیلی خوب است همین قدر که کشف می کنند که آنچه را که انجام دادند چقدرش خدا گونه بوده ، این خودش خیلی مهم است ، خیلی مهم است و از همین جاست شروع می شود و شناخت از همین جا آغاز می شود . بعد آرام آرام ، خوردتان ، خوراکتان ، حرف زدنتان ، سلام گفتنتان ، نگاه کردنتان به مردم تمام اینها وارد یک محدوده استریلیزه کردن می شود . فقط مراقب وسواس باشید ، وارد وسواس نشوید . وسواس یکی از به اصطلاح لشگریان شیطان است ، به وسواس تبدیل نشود . بسیار عالی من برای شما آرزو می کنم که ان شاءالله موفق باشید . خیلی خوب است در همین دو تا کار کنید ، جلو بروید ببینید چقدر تغییر می کنید .
از دوستان جمع : با سلام ، من هم خیلی درگیر بودم مثل همیشه که خیلی درگیر هستم یعنی خیلی در واقع شاید در ذهنم این ور و آن ور می کنم و خیلی از وقایعی که شاید آدم در بقیه می بیند و نقد می کند و معتقدم که خیلی از جاها در خود آدم هم وجود دارد ولی آدم آن چیزهایی که در خودش هست را شاید نمی بیند . و خب خیلی نگاهم به این بود که واقعاً من چه چیزی را در بقیه می بینم و واقعاً آن چیزهایی را که در بقیه می بینم برگردم و با خودم مرور کنم ببینم که واقعاً در من ، در کجاها آن چیزها وجود دارد و به قول معروف چه جاهایی هست که من اصلاً نمی بینم که خودم هم دارم همان کارها را انجام می دهم .
بعد یک داستان دیگری که هست من به شدت زود رنجم و کماکان هم این داستان ادامه دارد و شاید در این یکی ، دو هفته باز یک جاهایی احساس کردم نه تنها این حالت هست حتی آن جاهایی که فکر می کنم که شاید بخشیدم ولی انگار که نبخشیدم .
استاد : و در کنارش اگر تو را نبخشند چکار می کنی ؟
دقیقاً و این که خب بهرحال همه ما انسان هستیم و یاد دوستمان به خیر ، خیلی وقتها به این صحبتشان فکر می کنم که ما ممکن الخطا هستیم دیگه از هر کداممان امکان دارد یک چیزی سر بزند یا یک کاری بکنیم که باعث رنجش دیگری بشویم و یک حقیقتی است که نمی شود نادیده اش گرفت بهر حال ، البته من خودم را می گویم جمع نمی بندم ، نمی توانیم بگوییم ما هیچ وقت هیچ کسی را ناراحت نکردیم . یا هیچ وقت ، هیچ کسی از ما نرنجیده . فکر می کنم اصلا ً نمی شود یعنی بهر حال مطمئناً این اتفاق افتاده ، فقط این که آدم آن دقت را داشته باشد .
و بعد یک نکته ای که خیلی شاید در این دو هفته اخیر تکرار شد این که ، من همیشه خیلی دلم می خواست که واقعاً آن مصداق قلب سلیمی که قرآن می گوید ، علیرغم اینکه فکر می کنم خیلی دشوار است . یعنی شاید به کلام فقط آسان است که آدم بتواند به آن برسد و خیلی کار کردن می خواهد که آدم به آنجا برسد . و در این دو هفته یکسری مسائلی پیش آمد که احساس کردم که رفتار آدم ها آن قدر تاثیرشان عمیق بوده و من آن قدر نتوانستم یکسری چیزها را پاک بکنم که حتی روی نیت خیرم هم تاثیر می گذارد . یعنی آنجا که می خواهم یک قدمی بردارم ، آن رفتار پیشینی که من را خیلی اذیت کرده ، برای من یک عامل بازدارنده است . اگر چه شاید خیلی طولانی مدت نیست ولی همین قدر که مثلا شاید یک هفته هم با این فکر درگیرم که چون این قدر رنجیدم این کار را انجام ندهم یا این قدم را برندارم ، یعنی دائماً در این دو هفته در واقع داشتم این را مرور می کردم ، کتاب معاد هست که یکسری حواشی نوشته که یک بخشش این هست که اگر ما خودمان را در ترازو بگذاریم و احساس کنیم که آن روز رستاخیز است ، واقعاً خودمان نسبت به اعمالمان چه قضاوتی داریم و خودمان ، خودمان را چه جوری حکم می کنیم ؟ و من در این دو هفته همه اش فکرم مشغول بود که خب واقعاً من حکم خودم راجع به خودم چی هست ؟ اگر اقدامی می کنم واقعاً آن جوری که به زبان می گویم و در واقع دلم هم می خواهد ولی خب یک جاهایی شاید واقعاً آن حالا یا همت را به خرج نمی دهم یا بهر حال کار سختی است نمی دانم شاید واقعاً هم کار آسانی نیست که آن نیت چی هست که آدم یک وقت یک کارهایی را انجام می دهد یا انجام نمی دهد ؟ و واقعاً به دفعات آرزو کردم که ای کاش درهمه این ها در واقع خدا وجود داشته باشد و آن شراکتی که شما توی یک بخشی حالا شاید به ما گفتید و من از آن روزی که شما گفتید خب خیلی فکر می کنم که ای کاش که توی همه کارهایمان با خدا شریک بشویم ، یعنی دقتمان خیلی بیشتر می شود و خیلی آن وقت آدم حتی اگر یک کاری را هم انجام بدهد باز در واقع خیلی مراقب تر از قبل شاید عمل می کند .
استاد : این خیلی مهم است ، این سرآغاز رستگاری است . رستگاری یعنی چی ؟ رستگاری در این دنیا و در آن دنیا . حالا آن دنیا را کاری ندارم چون نرفتم آنجا که بگویم . آن را هم می دانم ولی حالا کار نداریم . ولی رستگاری اینجا یعنی چی ؟ رستگاری یعنی رها بودن انسان از همه طنابهایی که دور و برش است . چطوری می شود از همه این طنابها رد شد ؟ علائقتان را پاره نکنید ، نگویید دیگه مادرم را دوست ندارم ، بابایم را دوست ندارم ، خواهر برادرم را دوست ندارم ، پدر شوهر مادر شوهرم را دوست ندارم ، اصلاً فامیل را دوست ندارم . نه بابا می گوید خب چرا دوست نداری ؟ می گوید برای این که هرکدام یک جور ضربه می زنند . بله خب ضربه می زنند ، مهم هم این است که با ضربه هایی که به تو می زنند دوستشان داشته باشی . اگر ضربه نزنند دوستشان داشته باشی که هنر نکردی ، مگر تجارت می کنی ؟ من نمی گویم که بند علائقتان را پاره کنید ، بند چه کنم ها را پاره کنید . دوست داشته باشید آدم ها را بدون این که انتظار داشته باشید شما را دوست داشته باشند . اصلا این که تو بتوانی یکی را دوست داشته باشی یعنی توفیق خدا . ببین خدا از جنس عشق است همین قدر که تو می توانی به یکی عشق بورزی یعنی از جنس خدایی تو را بس نیست ؟ دیگه چی می خواهی بابا . طلب داری بیا بدهم برو ، خلاص کن ما را . همین قدر که به تو اجازه دادند که تو یکی دیگه را دوست داشته باشی یعنی از جنس خدایی ، وقتی از جنس خدایی یعنی این که توفیق داری ، بس است دیگه ، خدا وکیلی بس نیست ؟ پس دوست داشته باش ، اما وقتی که منتظر ایستادی دوست داشتن تو را جواب بدهند می شوی از جنس ابلیس . خوشت می آید برو در آن جناح ، این جا نایست ، پیش ما نایست . بشناسید چی می خواهید ، اصلا بشناسید چی دارد شما را آزار می دهد ؟ چی دارد به شما سیخ می زند ؟ برای این که بفهمید چی به شما سیخ می زند باید آن تو را بشناسید . یک جای سیخ خور دارید ، یک جایی در درون شما ملس است برای اینکه سیخش بزنند . خب تقصیر خودت است بردار آن تکه را ، اگر همه جا با هم یک جور سفت باشد هر چی سیخ می زند شیطان ، فرو نمی رود . تو هم آزار نمی بینی . حالا تقصیر چه کسی است ؟ تقصیر من است که از بیرون به تو کم محلی کردم ؟ نه به خدا ، تقصیر خودت است . چرا این قدر برای تو مهم است که من به تو ارزش قائل بشوم . چقدر برایت مهم است که من تو را دوست داشته باشم ، آن یکی تو را دوست داشته باشد ، آن یکی سراغت را بگیرد .
من سال به سال هم خانواده ، فامیل ، دوست ، آشنا سراغم را نگیرد هیچی نمی گویم . هیچ وقت هم متوقع نیستم . اما همین ها با من کار دارند همه شان زنگ می زنند . وقتی هم زنگ می زنند خنده ام می گیرد ، لبخند را می زنم جوابشان را هم می دهم . باز هم هر کاری از من بر بیاید برایشان انجام می دهم . هیچ وقت نمی گویم آن موقع که من در این خانه بال و پر می زدم ، هیچ کسی نبود یک استکان آب دستم بدهد ، شما کجا بودید ؟ چرا آن موقع به من سلام ندادید ؟ چرا آن موقع حالم را نپرسیدید ؟ حالا که به من احتیاج دارید می آیید سراغم ؟ اصلا ً مگر من دائم سراغ خدا را گرفتم ؟ شما دائم سراغ خدا را می گیری ؟ نه ، کی می گیری سراغ خدا را ؟ آن وقتی می گیری که محتاج می شوی . مثلا امتحان نزدیک است نخواندی درسهایت را ، هی می گویی ای خدا ، الهی قربانت بروم دیگه قول می دهم نمازهایم را سر وقت بخوانم . مگر نه عزیز دلم ، همه ما همین جور هستیم . تا وقتی که مشکل ندارند سراغ خدا ر انمی گیرند ، خب فامیلت هم مثل خودت است دیگه تا وقتی مشکل ندارد با تو کاری ندارد ، چرا گله مند هستی ؟ تو با خدایت که خالقت است این جوری کردی . تو خالق آن فامیلت نیستی که . خالق آن خواهر برادر نیستی که . ولی از آنها این همه انتظار داری . خیلی مهم است عزیزم ، بشناسیم چی می خواهیم ؟ اصلاً چی می خواهیم و برای چی می خواهیم ؟ چرا می خواهم به من محبت کنند ؟ یک جایی خالی دارم . چرا خالی دارم ؟ تقصیر خودم است ، خزانه عشق الهی پُر ، کاسه پُر نمی کنم در آن بریزم بعد دنبال این آدم ها می گردم که خودشان کلّی خالی دارند . من از هیچ کسی هیچی نمی خواهم ، هر کسی هر چی می خواهد بیاید تا جایی که دارم به او می دهم از خودم می دهم نه ، من سرچشمه را پیدا کردم . از آن سرچشمه هی ظرف پُر می کنم می گویم بیا . خودم راحتم هر کسی هم بیاید سراغم با من راحت است ، درگیر نمی شود ، مشکل پیدا نمی کند ، چون از آدم ها چیزی طلب نمی کنم .
یک روزی رفتیم قم ، من هم که خب این شکلی ، نمی توانم مثل سابق بدوم . یک وقتی بود سه تا اتوبوس می بردم قم ، از این اتوبوس می پریدم پایین سوار آن یکی می شدم با آنها حرف می زدم . از آن می پریدم پایین سوار آن یکی می شدم با آن یکی اتوبوس با جماعتش حرف می زدم ، درست می گویم ، چون همیشه شما با ما بودی ، می دانی که راست می گویم . امروز به سختی خودم را به اتوبوسی که با آن آمدم می توانم برسانم ، خیلی ها هم اسیر من می شوند . خب خواه ناخواه بچه ها سفره موسی بن جعفر(ع) انداخته اند ، بعد من طول کشید با خواهرم تا بخواهیم به آن سفره برسیم وقتی به آن سفره رسیدیم . البته خدا حفظش کند یکی از پسرهای جمع را که بدو آمد من را پیدا کرد گفت که چکار کنیم ؟ گفتم مادر شروع کنید شما معطل من نشوید ما می رسیم . تقریبا می شود گفت شاید داشتند شروع می کردند یا شروع کرده بودند ما وقتی رسیدیم به این بچه ها همه شان نشسته بودند. من به اینها نگاه کردم ، همه همین طور که نشسته بودند ، نشسته بودند . آمدم آرام آرام کنارشان یک جایی پیدا کردم و بالاخره نشستیم چرا یکی ، دو تا بلند شدند اسمشان را نمی برم . یکی ، دو تایشان بلند شدند بقیه هیچی . بعداً با پسرم صحبت می کردیم راجع به مسئله ای ، به پسرم گلایه کردم . گفتم که به این جمع یاد دادم در من در تو خدا هست وقتی من به تو رسیدم چرا به خدای من سلام نکردی ؟ چرا جلویش بلند نشدی ؟ مگر تو نمی دانستی از خدا در من است دارم راه می روم . پسرم با دوستان صحبت کرده بود و بهرحال حالا در جمع خودشان حرف زده بود و حالا از آن به بعد هر وقت بیایم ، هر وقت بروم ، هر وقت بلند شوم از جایم ، خیلی از دوستان رعایت می کنند و مابقی هم از آنها تبعیت می کنند و می ایستند . گذشت ، مدت زمان زیادی به این مطلب فکر کردم ، تو چی گفتی آن روز ؟ برای چی گفتی این را ؟ مدت زمان زیادی خودم را تنبیه کردم . ولی امروز به صراحت می گویم که من نیاز به احترام هیچ کسی ندارم . من آن قدر محترم هستم ، خدا در من است . من امرووز رسیدم به اینکه من چقدر محترمم ، چقدر بزرگم . پس دیگه بلند شوی یا بلند نشوی برای من یکی است ، ایستادنتان ، نشستنتان برای من یکی است . من بزرگم ، من محترمم چرا ؟ چون خدا در من است ، شما را هم می خواهم برسانم به همین جا . دیگه اگر جلویت بنشینند باکی نیست ، بایستند آی شعف نمی کنی . یادت بکنند دستشان درد نکند ، یادت نکنند اصلا ً مهم نیست . اما تو بتوانی یاد می کنی بقیه را ، تو بتوانی بقیه را محبت می کنی . این مهم است ، این است آن تجلی حضرت حق در شما . همانگونه که داریم خدا را یاد نمی کنیم ، نداریم خدا را صدا می کنیم و در هر دو حالتش او به ما می بخشد . اصلا ً اهمیت نمی دهد که وقت داشتن صدایش نکردیم ، وقت خوشی هایمان کاری با او نداشتیم . حتی اگر نماز را هم خواندیم اَلا کلنگی خواندیم فقط برو و بیا تمام شد . دیگه اهمیت نمی دهد او می بخشد ، کارش بخشیدن است ، جنسش بخشش است . چرا من نباشم ، چرا شما نباشید ؟ اگر تو هم از جنس او شدی فقط می بخشی . اگر به تو هم بخشیدند خوشحال می شوی ، نه این که خوشحال نشوی . ولی اگر نبخشیدند جای خالی نداری ، حفره در تو نمی ماند که هی نگاهش کنی بگویی چرا این تو خالیست ؟ چرا چیزی در آن نیست آخه ؟ چرا در آن هیچی نریختند ؟ کجا خالیه ، همه اش پُر است ، همه اش از جنس خداست . همه تلاشم را کردم به اینجا برسیم ، دست شما درد نکند من با شما بزرگ شدم ، با شما رشد کردم ، با شما یاد گرفتم ، با شما اوج گرفتم . دستتان درد نکند ، ولی خدا می داند از شما چیزی را پنهان نکردم ، هر چی می دانستم به شما گفتم . حالا اگر نتوانستی تقصیر خودت است ، بدو یک سرچشمه بزرگی هست آن بالا برو کاسه ات را پُر کن ، کسی جلویت را نگرفته که ، من جلوی تو را گرفته ام . هیچ کسی به من نگفت بدو ، هیچ کس هم به من نگفت چقدر راه را رفتی . هی دویدم سرم خورده به سنگ ، عوضی رفتم سرم خورده به یک تخته سنگ برگشتم عقب . دوباره دویدم از این طرفی سرم خورده به سنگ دوباره برگشتم عقب اما بالاخره راه را پیدا کردم . خب من که دارم می روم جای پاها را ببین پشت سرم ، خب تو هم روی آن جا پاها بیا دیگه . دیگه خدا بیشتر از این به تو لطف کند ، سرت را سالم نگه داشته برای من که داغان است برای تو را سالم نگه داشته .
از دوستان جمع : من همیشه دعا می کردم که خدایا همان جور که شما می فرمایید من آدم بشوم . بعد قبل از این که شما بگویید که یک کاری بکنید که خودتان را بشکنید . من این دعایم مستجاب شد و در محل کارم رئیسم من را از بالاترین درجات آورد پائین ترین درجات یعنی آن اولی که استخدام شدم ، رفتم سر جای اولم . بقدری ناراحت شدم سه روز مرخصی گرفتم و اصلا ً دوست نداشتم قیافه رئیسم را ببینم با این که همیشه پیش خودم می گفتم ، شما می فرمودید کسی که آزارت می دهد ، ناراحت نشو از او ، ولی اصلا ً نمی توانستم اسمش را بیاورم تا سه ، چهار روز این جوری مرخصی گرفتم تا خودم را پیدا کردم . الان یک ماه می گذرد بعد از آن آمدم کلاس شما و شنیدم که فرمودید خودت را بشکن ، برو درجه دوم باش . بعد فهمیدم حالا چه اتفاقی افتاده ، من خودم خواستم که این حالت پیش بیاید . حالا بعد از آن گفتم خب حالا که به این شکل است علیرغم اینکه آن عاملی که باعث شد من بیایم پائین ، رفتم دست انداختم گردنش بوسیدمش ولی واقعاً از ته دل نبخشیدمش . بعد حالا ظاهری رفتم این کار را انجام دادم به خاطر این که باز خودم را بشکنم همان جوری که شما فرمودید ولی هنوز یعنی الان یک ماهه کامل نبخشیدمش ، یعنی می شود گفت بعضی وقت ها که کارم زیاد می شود ، بعد دیدگاه دیگران وقتی وارد می شدند حالت تاسفی که چه بلایی به سرت آوردند . به این شکل آنها باعث می شدند که من یک احساسی داشته باشم ولی الان تقریباً یک جوری شده که با تمرین ، حتی مستخدممان که می آید جلوی پایش بلند می شوم ، او خودش تعجب می کند که چه اتفاقی افتاده که من به این شکل شدم . بهر حال این ها را ما مدیون شما هستیم .
استاد : ما همه مان مدیون خدا هستیم و بعد هم آقا امام زمان (عج) که به همه ما درس می دهند و خوش به حال آن هایی که درسها را می شنوند و از آن بهره می برند نه این که همین جوری رهایش کنند .
از دوستان جمع : من قبلا ً اگر که مثلا ً به دو نفر غریبه یا به یک نفر محبت می کردم ، توقع داشتم که این محبت به من بازگردانده بشود . ولی الان یک سرسوزن طمع این را ندارم . این را اسمش را می گذارم طمع .
استاد : آفرین ، طمع .
یک سرسوزن طمع این را ندارم که کسی آن محبت من را برگرداند . می گویم روح خدا در من دمیده شده که من این روح را به همه منتقل بکنم محبتش را ، پس نباید توقع چیزی را داشته باشم .
استاد : تمام شد چقدر راحت است حالا ، چقدر ساده شد ، چقدر آسایش پیدا کردی .
خیلی از این نظر خیلی راحتم و همیشه هم شکر خدا را می کنم .
استاد : الهی شکر ، صد هزار مرتبه شکر . هر چی بیشتر بفهمید به نفع خودتان است .
از دوستان جمع : سلام ٌعلیکم ، صحبت های دوستان در خصوص بندها و طنابهایی است که ما دور خودمان پیچیده داریم صحبت می کنند . اما این بندها و طنابها واقعاً چی هست ؟ و چه چیزهایی می تواند بند باشد ؟ آیا این بندها واقعاً یک نکبت و نقمتی هستند بر ما ؟ یا اینکه اینها نعماتی هستند ؟ یک آیه ای از قرآن هست که می فرماید ، سوره آل‏عمران آیه 103 : وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا . یعنی ، و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد . این ریسمان خدا چی هست ؟ آیا این ریسمان خداوند فقط معصومین هستند که ما می گوییم حبل الله المتین و صراطُهُ المستقیم ، خب می تواند این باشد . اما جاهای دیگری داریم که مثلا ً می گوید : سوره بقره آیه 83 : وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا – یعنی ، به پدر و مادرتان نیکی کنید . یا در مورد همسران می گوید نیک رفتاری بکنید .
خب پدر ومادر آدم برای آدم نعمت هستند اما الان ممکن است طنابی باشند به دست و پای خیلی ها . یا همسر آدم نعمت هست ولی الان ممکن است که طنابی باشد به دست و پای خیلی ها . حتی امامی که نعمت هست ممکن است طنابی باشد به دست و پای خیلی ها . هر چی این حبل الله متین تر باشد کسی که آن را به دست و پای خودش می پیچد بدتر سقوط می کند همانطوری که اگر به آن چنگ بزند بهتر صعود می کند . مثلا در واقعه کربلا یکسری به حبل الله متین چنگ زدند ، ماندگار شدند . یکسری آن را به دست وپای خودشان پیچیدند و الان در عذاب هستند و لعنتی هست که همین طور دارد بر آنها افزون می شود . و یک نکته جالبه دیگرش این است که ما همه مان هم حبل الله هستیم ، هم این که می توانیم به حبل الله های دیگر هم چنگ بزنیم . یعنی همانطوری که من پدر و مادرم برای من نعمت هستند و همسرم برای من نعمت است ، من برای آنها نعمت هستم و می توانیم این روابط را به شکلی بکنیم که در راستای آن حبل الله متین قرار بگیریم . اگر در راستای آن حبل الله متین قرار بگیریم دیگر به هم نمی پیچیم . شما تصور بکنید حالا اینها مثال هست و بلا تشبیه ، از این سقف یک طنابی آویزان است ، اگر همه طنابها در راستای آن آویزان باشند هیچ کدام به هم نمی پیچند اما اگر هر کسی ساز خودش را بزند و لا تفرقوا بشود ، همه دور و بر هم می پیچیند .
خب پس راه ما چی هست ؟ راه ما این هست که بیاییم به آن حبل الله متین نگاه بکنیم در راستای آن سعی کنیم گره های هم خودمان ، هم دیگرانی که به گره خوردند را سعی کنیم باز کنیم . حالا اگر دو تا طناب به هم گره خورده باشند هیچ کدام نخواهند یک ذره خودشان را کج و راست بکنند آیا هیچ گره ای باز می شود ؟
اگر ما ادعا می کنیم که ما فهمیدیم گره ای داریم در گره هایی که با دیگران داریم اول ما باید خودمان را کج بکنیم ، چون آنها که ادعا نکردند که فهمیدند . ولی من مطمئنم که اگر یک ذره خودتان را تکان بدهید ، یک ذره شما گره را شل بکنید آنها هم همانقدر شل می کنند . چون که همه آدم ها خسته اند از این که با دیگران گره بخورند ، از این که در تلاطم روحی باشند به خاطر رابطه بد با پسرشان ، به خاطر رابطه بد با همسرشان ، به خاطر رابطه بد با همسایه شان . ما هیچ وقت خودمان را شل نمی کنیم که آنها بخواهند خودشان را شل بکنند . امیدوارم که خداوند به ما توفیق بدهد که حبل الله متین را بهتر بشناسیم و واقعا ً از بعضی از پیچ های خودمان کوتاه بیاییم . تا از پیچ های خودمان کوتاه نیاییم ، تمام نعمات خدا برای ما نکبت می شود ، نقمت می شود . حتی اگر میلیاردها پول داشته باشیم هی در فکر این هستیم که به کدام حساب منتقلش بکنیم ، به کدام شیء تبدیلش بکنیم آن پول را ، که آن پول افزوده بشود . و آن پول برای ما افزایشی نمی آورد ، ما فقط دنبال افزایش پول هستیم نه افزایش خودمان .
یک نکته ای را می خواستم در این راستا خدمت دوستان عرض بکنم ، یک صحبت خیلی ساده ای است ولی خیلی جالبه شاید به بحث ما ربط داشته باشد . می گویند دو تا عارفی بودند که قرار می گذارند می گویند که اگر یکی از ما مُردیم یک خبری بالاخره بدهد . می آید و می گوید جایت چطور است ؟ می گوید خیلی خوب است . می گوید چکار می کنی ؟ می گوید افسوس می خورم ، حالا همان طنابهاست که من می خواهم عرض کنم ، می گوید چرا؟ می گفت توی آن دنیایی که ما بودیم یعنی الان ما هستیم ، ریخته بود ثواب و ما جمعش نکردیم . ما حدیث داریم که اگر نگاهی از روی مهربانی به پدر و مادر بکنی چقدر فضیلت دارد . خب ما این کارها را به سادگی از کنارش ممکن است بگذریم . همین امروزی که ما این جا هستیم تا وقتی که می رویم خانه چقدر ریخته و ما جمعش نمی کنیم . حتی اگر که در موقعیت خوبی بعد از مرگمان قرار بگیریم با دیدن فرصتهای از دست رفته و این حبل الله هایی که دور و برمان آویزان است و به آنها چنگ نزدیم افسوس این روزها را خواهیم خورد . و بنده که این عرایض را دارم خدمت شما می گویم ، که خودم باید به داد خودم برسم بیشتر قطعاً افسوس خواهم خورد چون در جمعی هم آمدم این را مطرح کردم و می گویند خب تو که این حرفها را زدی چرا خودت اول همه جمع نکردی ؟
استاد : دست شما درد نکند . صحبت کاملا متین ، بسیار پسندیده و سنجیده بود . من بسیار استفاده کردم ، خودم به شخصه از صحبتهای ایشان بسیار استفاده کردم و چقدر خوشحالم برای دوستانی که مطرح کردند و هر کدام به نوعی دیدیم که بالاخره این جلسات تاثیرش را کرد . بالاخره از یک جایی زنگ شروع زده شد ، شاید که ان شاء الله زنگ ها بطور مدام به صدا در بیاید .
از دوستان جمع : من در این نقدهایی که داشتم به خودم می کردم ، چیزی که خیلی به درد من خورد ، قانون فرافکنی بود این که هر چیزی را که ما در دیگران می بینیم که داریم از آن اذیت می شویم در خود ماست . با خیلی هایی که خیلی مشکل داشتم الان خیلی راحتم چون فهمیدم مشکلاتی که من با او داشتم مشکلی بود که با خودم داشتم . فکر می کنم شما فرموده بودید که آنها با من گلاویز شده بودند که به من نشان بدهند که داری ، فقط همین . بخاطر همین خیلی راحتم و خیلی چیزهایی در خودم دیدم که اصلا ً فکر نمی کردم داشته باشم . یک روزی به خودم گفتم بابا این قانون الکی است چرا من این قدر بد هستم ، یعنی واقعا به یک همچنین نتیجه ای رسیدم . چون که هر چیزی که در دیگران می دیدم داشت من را اذیت می کرد بعد که یک کم می نشستم فکر می کردم دیدم خب بدی دیگه ، این ها را داری .
اما یک چیزی را که دارم یاد می گیرم این است که من کارهای بد دارم ، من خصوصیات بد دارم وگرنه من خیلی خوبم چون من بنده خدا هستم .
استاد : آفرین ، دست شما درد نکند . آفرین شماها برای من مایه نشاط هستید همه تان ، همه شما که تکان می خورید ، هر کسی که یک تکان می خورد ، هر کسی که یک زنگ را به صدا در می آورد شوق و شعف را هم در وجود من به فوران می رساند . ان شاءالله که عاقبتتان به خیر باشد .
خب یا علی  ، 10 – 11 – 90        ساعت 11 شب

دورو یعنی چه ؟ کلمات را وقتی می شنوم یکی از اسباب تفکرم روی کلمات است ، روی حالات است . این هم خب یک شیوه تفکری است دیگر، حالا یک مسیر تفکری من است . مدتی است دارم به این کلمه فکر می کنم .
دورویی یعنی چه ؟  کلمات پس از استفاده های بسیار در محاورات روزانه ماهیت خود را از دست داده ، تبدیل به یک کلمه تقریباً بی هویت می شود . و این بدترین خیانت نسبت به کلمات و به عبارت بهتر نسبت به حروف می باشد . در حالیکه حروف مخلوقات پروردگار یکتا هستند . و این سخن امام معصوم می باشد .
کلمه دورویی از جمله کلماتی است که ما در گفتگوهای روزانه خویش بسیار بکار می بریم و اکثر مواقع هم از مفهوم اصلی آن کاملا ً بی خبریم . حالا بپردازیم که دورویی را تعریف نماییم . دورو ، یعنی دو وجه یا دو شکل متفاوت ، پس آدم دورو یعنی کسی که دارای دو وجه کاملا متضاد می باشد . این یک تعریف است ، اما من به این نقطه رسیدم که آدم دورو کسی است که دو وجه متضاد نفس خویش را که توصیه به شر یا توصیه به خیر می نماید کاملا شناخته و هر دو وجه در کنترل او می باشد . و بر اساس منافع شخصی که باز هم به آنها به طور کامل آگاهی دارد ، تصمیم می گیرد که بر کدام وجه خویش در مقابل دیگران قرار گیرد و عملكرد خود را براساس همان وجه اداره نماید .
به عنوان مثال ، در وجه یک نیکوکار تا انتهای عمل خود پیش می رود ، مو به مو و دقیق اجرای مراحل می نماید . چون از قبل می داند که در انتها به چه چیزی خواهد رسید . درست است که دیگران او را نیکوکار می شناسند و محترم می شمارند اما در همان دقایق محترم بودن نیز خود می داند که چنین نیست . ولی حتی دچار عذاب وجدان یا پشیمانی درونی هم نمی شود . چون کاملا آگاهانه حرکت خود را آغاز نموده و در وجه بالعکس آن نیز چنین می باشد ، یعنی اقدام به کارهای شر .
این ازنظر من معرفی آدم دورو است . حالا کمی فکر کنید آیا همه آدم هایی که شما دورو می نامید چنین هستند ؟ حتماً خیر .
حالا می پردازم به آدم هایی که ما دورو می نامیم در حالیکه حتی یک وجه خودشان را نیز نمی شناسند ، تا چه رسد به دو وجه خویش . آدم ها وقتی آگاهی به درون خویش و مراحل روحی خود که تحت عنوان نفوس نباتی و حیوانی و نفسانی نام گذاری شده ندارند در مسائل مختلف بدون هیچ معرفتی یک بخش از نفوس درونی شان خودنمایی کرده و اداره آن مسئله را به عهده می گیرد ، و این نماد انسانی از آن تبعیت می نماید . مثال می زنم ، چنین فردی وقتی در میان افراد شکمباره قرار می گیرد یک بخش از نفوس نباتی یا حیوانی او مشغول خودنمایی می شود . او در آن جمع همانند آنها فقط به بخش نفوس حیوانی خود می پردازد . اما همین فرد درمیان اهل معرفت و عوالم خارج از جهان مادی که قرار می گیرد بخش متعالی تر او که از نفس انسانی مدد می جوید ، فعّال گشته و آن مقدار بینش که از این سرچشمه حیات در اختیار دارد را بکار گرفته و خودنمایی می نماید . حال اگر شخصی او را در هر دو مرحله دیده باشد او را به دورویی محکوم می نماید . کاملا اشتباه است ، چون دورو کاملا آگاه به وجوه مختلف خویش می باشد . اما اکثر مردم بر اثر عدم شناخت و معرفت به خویشتن خویش ، اعمالی متفاوت در جایگاههای متفاوت بر اثر هدایت نفوس درونی خویش انجام می دهند . که اگر مراحل تشکیل جسم ، نفس و روح خود را می شناختند و به مقام هر کدام در جای خویش آگاهی داشتند انتخابی به این زشتی نمی نمودند ، که من وشما آنها را دورو بنامیم . پس بیاییم به همدیگر کمک کنیم ، کمک کنیم که به آن مَن ِ درونی دست یافته ، او را تجزیه و تحلیل نموده و اسباب ارتقاء مقامش را فراهم نماییم . و چقدر خوب امروز به این کار پرداختیم ، امیدوارم که پس از این ، این روند کار به سرعت ادامه پیدا کند .

11 – 11 – 90     ،    ساعت 40 : 11 صبح

در اندیشه بودم که چه می شود و چه می گذرد بر آدمیان ؟ من نسبت به آدم ها در دنیا بی توجه و بی تفاوت نیستم . البته حالا یاد گرفتم ، غصه نخورم ، اشکم در نیاید ، دخالت در کارها و سرنوشتشان نکنم ولی بهر حال بی تفاوت نیستم .
در اندیشه بودم که چه می شود و چه می گذرد بر آدمیان ؟ به احوالات مردم با دقت نگاه می کنم ، چون که هیچ وقت چه بر تن دارند ، یا زیور آلاتشان چیست ؟ چقدر بها دارد برایم مهم نبوده و نیست و ان شاءالله با عنایت خدا تا روزی که در این جسم مادی هستم مهم نخواهد بود . اما بالعکس کوچکترین حرکت عضلات صورت آدم ها ، تغییر رنگ دادنشان در ارتباط با موضوعات مطرح شده ، خلاصه برخوردهای ظاهری و باطنیشان همیشه برایم مثل یک فیلم سینمائی مهیج یا به اصطلاح جوانان امروز اکشن ،. جذاب بوده چون آدمها برایم مثل بازیگرهای سینما فقط یک بازیگر یا فقط یک تصویر نیستند . غم هایشان مرا غمگین ، شادی هایشان مرا شاد می نماید . شاید بهتر بگویم که در جسم مادی خود یک زندگی ، خوب توجه کنید ، و در قالب آدم های روبرویم و شریک شدن با هر کدام در مسائلشان زندگی های بسیار می نمایم . شاید هم تجربیات ارجمندم ، مفاهیم دقیق از حیات و مرگ انسان ها امروز ، حاصل این طرز تفکر و طرز زندگیم بوده است . بهر حال هر چه هست من راضیم و دروغ نمی گویم . در پرانتز خارج از متن بگویم :
وقتی کارگری در منزل من کار می کند و بدنش را که کبود شده در اثر ضربه ای که حالا پسر بزرگش یا همسرش به او وارد کرده نشان من می دهد ، من با آن زندگی می کنم ، من به جای آن زندگی می کنم ، به جای آن افسوس می خورم ، به جای آن سعی می کنم افراد خانواده اش را از همین دور با تمرکز روحیم هدایت کنم ، نصیحت کنم . همانطور که اگر بچه های خودم بودند نصیحت می کردم . در قالب آن مستخدم زندگی می کنم ، مستخدمی می کنم ، سختی هایش را ، شنیدن حرف هایش را .
در قالب آن کسی که سر چهار راهها دستمال و آدامس می فروشد و ماشین های شیک کنارش می ایستند و حرفهای نامربوط بعضی ها به او می زنند ، با او هم زندگی می کنم .       
در قالب آن آدمی که منکر همه چیز است . منکر وجود خالقش است و دارد امورات می گذراند . با آن قالب هم زندگی می کنم و تجربه می کنم . برای همین همه آدم ها را در هر قشر و لباسی که هستند می فهمم .
القصه : مسئله ای که می خواستم امروز بررسی نمایم این است ، آدم ها تا زمانی که بنا به دلایلی هنوز به پزشک مراجعه نکرده اند ، امورات خود را می گذرانند . حتی با درد ، سختی های جسمی هم کنار می آیند . با بهانه های ، این هم از نشانه های بالا رفتن سن است و غیره خود را قانع می نمایند . به محض آن که به پزشک معالج مراجعه نموده و پزشک پس از تلاش هایی در سایه MRI و اسکن و سونوگرافی و آزمایشات متعدد و غیره متوجه عیوب جسمی فرد شد و به او ابلاغ کرد ، راه تغییر می کند . همه سختی های جسمی از همه نقاط بدن در همان منطقه تعیین شده که توسط پزشک آسیب دیده اعلام گشته جمع می شود . همه حواس آدم به آن نقطه متمرکز گشته و آسیب های نادیده توسط پزشک هم توسط شخص مورد نظر رویت می گردد .
به عنوان مثال ، شخصی که زانو درد داشت و این درد را معلول راه رفتن زیاد یا پله بالا رفتن یا طرز نشستن غلط خود می دانست  و با کمی استراحت و رعایت بیشتر بهتر هم می شد . امروز با اطلاعاتی از دکتر که گفت : کشکک زانو سائیده شده ، او تازه متوجه گلوله های ریزی در ناحیه زانو که در حال جابجایی هست ، نیز می شود ، که تا قبل از این ، این گلوله های ریز را اصلا حسش هم نمی کرد ، نمی فهمید .
خب اگر این کاوش و جستجو تبدیل به وسواس که خودش بیماری مهلکی است نشود ، بسیار عالی است . اما صحبت من این جاست ، اگر انسان با پیدا کردن منطقه آسیب دیده در جسم خویش و توجه بیشتر ، آسیب های دیگری که وابسته به آنجاست می تواند بجوید ، آیا فکر نمی کنید  که با نقد کردن اعمال و رفتار خویش در هر موضوعی می تواند نقطه آسیب دیده ، بخش باطنی خود را پیدا کند . که چه بسا در کنار آن نقاط ، نقاط دیگری در حال خراب شدن نیز موجود باشد ، که هنوز علائمش چون خشم و حسد و غیره آشکار نگشته و اگر بتواند پیدا کند و قبل از بزرگ شدن و علنی گشتن ، جلوی آنها را بگیرد از ضرر و زیان آنها در امان بماند . واقعا شما هم مثل من فکر نمی کنید ، من را با تکان سرتان فقط تائید نکنید ، به درد من و به درد خودتان نمی خورد ، بلکه با عمل کردن من را تائید کنید . به همان خالق بزرگ هستی این حرکت وقت خاص هم نمی خواهد در اتوبوس ، در مترو ، در تاکسی ، در هنگام راه رفتن ، در هنگام کارهای یَدی ( بلند کردن ، جا به جا کردن ) فرصت مناسبی برای تفکر و مو شکافی اعمال باطنی است و مهم تر جلوی حرکتهای بیهوده و سرگردان خرگوش ذهن شما را هم میگیرد و ذهن شما سالم هم باقی می ماند ، روابطتان با دیگران هم سالم باقی می ماند . چون ذهن موذی است ، هرزه گردی را دوست می دارد و هرزه گرد حاصلی جز نفاق ، پریشانی ، اندوه یا خشم و حسادت به بار نمی آورد .
این بحث طولانی تر از این بود ولی افسوس که تلفنهای پی در پی آن هم در روز سه شنبه آن هم در شرایطی که من سخت مشغولم ، اجازه نداد که مطلبم تداوم پیدا بکند . اما واقعیت همین است اگر شما می توانید کلیه تان درد می کند مراجعه به پزشک کنید و علت دردش را پیدا بکنید و بعد ببینید خرابی از کجاست و در پی اصلاح خرابی بیافتید چرا نمی توانید خرابی های باطن را پیدا کنید ؟ اگر دلتان شکسته یک جای کار اشکال دارد . من از جنس خدایم دلشکستگی مفهوم ندارد اگر دل شکسته شدم یک جایی در باطن من هنوز رشد نکرده است . اگر افسرده ام خدا افسرده ها را نمی پذیرد ، خدا از جنس شادی است اگر من افسرده ام یک جای کارم اشکال دارد . نباید ردیابی کرد ؟ نباید علت یابی کرد ؟ نباید علت ها را از وجودمان دور کرد ؟ دیگه کی ؟ دیگه کی ؟ در جمع ما همه جور سنی وجود دارد ، کی می خواهیم شروع کنیم ؟ جوان ترها می خواهند بایستند برسند سن من تازه شروع کنند ، خب خیلی دیر است معلوم نیست چقدر دیگه باشیم . سن و سال دارها چقدر دیگه می خواهد بایستند ؟ چقدر دیگه می خواهند صبر کنند ؟ پایشان عین بچه های بی ادب به زمین بسایند ، بکوبند بگویند همین است که من می گویم تا کی ؟ نباید تغییر کرد .
مبحث روز پنج شنبه ما یا جلساتی که پشت سر گذاشتیم در ماه محرم لقاء الله است . انتظار لقاء الله هم دارید ؟ لقاء الله اتفاق می افتد شک نکنید ولی بدا به حال آن کسی که آن ور می افتد . خوش به حال آن کسی که این ور می افتد ، همچون خداوند جاودانه خواهد شد . مگر دنبال جاودانگی نیستید ؟ یکبار دیگر هم می گویم ، ماه ربیع الاول است ، ماه شادی است ، رحمت است ، برکت است به خودتان رحم کنید . یک دفعه دیگر دفتر وجودتان را از اول ورق بزنید ، خیلی اشکال دارید به خدا خیلی اشکال دارید . من دیگه گاهی اوقات زندگی کردن با اشکالات شما برایم طاقت فرسا می شود .
امروز به دوستم می گفتم ، می گفتم من از بچگی هر وقت با کسی برخوردم می شد ، اولین حرکتم این بود به خودم می گفتم تو چکار کردی که آن توانست به تو بد بگوید ؟ تو چکار کردی که او توانست حقت را بخورد ؟ یعنی اولین حرکت و اولین قدم پیدا کردن اشکال در خودم بود . ولی به خدا دیگه خسته شدم ، دیگه من اشکال ندارم ، اشکال از شماست . اشکالاتتان را پیدا کنید دیگه ، مگر قرار نیست با هم برویم . تا صبح چیزی باقی نمانده ، هر کسی می خواهد به صبح برسد باید بدود ، هر کسی ندود باید بماند . آخرین حرفم برای امروز ، خیلی زود به عید می رسیم ، خیلی زود به تعطیلات کلاسها می رسیم . هفته بعد سه شنبه تعطیل است ، چهار شنبه ، پنج شنبه ، جمعه با هم هستیم . یک کلاس معرفتی حتما در این سه روز  خواهیم داشت . در کنارش گفتگوهای معرفتی . بعد از این که تمام شد جشن پیغمبر(ص) ، چند تا سه شنبه می توانیم کنار هم باشیم ، نمی دانم . بعد هم مدت زیادی تعطیلات عید است . اگر شکل نگرفته باشید تمام رشته های ما پنبه خواهد شد . تا به آنجا نرسیده شکلتان را پیدا بکنید و در شکل واقعی تان شروع کنید به زندگی کردن .
اولین درس ، من فراموش . کلمه من از دائرة المعارف شما فراموش . اسمت چیه ؟ بنده خدا ، فلانی . من کو ، کجا رفت من ؟ من دیگه نداریم . همه جا چی شد ؟ بنده خدا . شاید تکرار بنده خدا در جون شما جا بیافتد . ببینیم و ان شاء الله تعریف کنیم
یا علی مدد         

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید