منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

جلسه نهم ره توشه آگاهی 2

بسم الله الرحمن الرحيم


صحبت از جمع: خدمتتون عرض کنم که من  از هفته قبل تا الان اون جزوه ای رو که زحمت کشیده بودند ، من اون جلسه نبودم ،بیش از بیست صفحه مطالبی که دوستان آوردن خیلی مناسب بود کامل مطالعه کردم ، حدیث عنوان بصری یکبار با دقت بیشتری دیدم و فرمایشاتی که حضرتعالی از ابتدای بحث دوستان از سه هفته پیش داشتید بررسی کردم به یک جمع بندی رسیدم ، حالا قبل از اینکه اون جمع بندی رو توی گیومه بگم اینکه خدا رو شکر میکنیم بخاطر نعمت وجود شما چون من آخرین نقطه ای که رسیدم دیدم که شما جمله اول، حرف آخر رو زدید واقعیت همین هست حالا توضیح هم میدم که حمل بر این نشه که مبالغه است یا خدایی نکرده ریاست
استاد: دستش  درد نکنه اونی که جمله آخر رو همون اول زد.


ادامه :ما چون اونو نمی بینیم به شما می گوییم
استاد : شما لطف دارید
ادامه : عرض من این هست که سوال دوستمان در مورد بحث حدیث عنوان بصری بحث تدبیر بود که فرمایش امام هست که تدبیر نکنید  تا اینکه خب خیلی جالب هست ، تو اون جلسه_ من متن  رو می خوندم_ گفته بودن که ما همه  احادیثی که دیدم میگویند  تدبیر بکن الا این حدیث . امام خطاب به شخص عنوان بصری تدبیر نکن  رو یکی از سه رکن حقیقت عبودیت میگویند  یعنی احساس کردم شاید یک مقدار باید روی این تاکید کنیم؛ حقیقت عبودیت اون قله هست نه اون ابتدا
استاد : اون نقطه آخراست  که میخوای بهش بررسی
ادامه : احسنت! ولی دوستمان از دامنه قله از شما سوال داشت و این خطاب امام که تدبیر نکن ، حالا من خودم رو میگویم تو دامنه کوه و اون  ابتدای را ه هستم برای رسیدن به قله ، شاید بشود این تعبیر را داشت که تدبیر نکن شامل حال ما نمی شود. حالا عرض می کنم که نهایت فرمایش شما می شود. شما هم فرمودید که تدبیر نکنید تا اون ذره الهی به جای تو تدبیر کند .دقیقا فرمایش شما مفهوم فرمایش امام هست به این معنا که بنده  زمانیکه (حالا  بحث وظیفه هم خیلی تو اون جلسه تکرار شد که  وظیفمون رو انجام بدهیم، من یک جمع بندی کلی داشته باشم خدمتتون میگم شما تصحیح بفرمائید  به این قرار که) بنده شروع به سیر تو این مسیرکه  میکند در مواجهه با امور مختلف زندگیش ،دنیوی و اخروی ,خیلی نمیشود تفاوت گذاشت, در عین استفاده از عقلش اگر که تو این تصمیم گیری هایش مراقب حدود شرعی و اون چیزی که رضای الهی هست باشد به تدریج اون شاید تعبیر درستی نباشد برای اینکه بخواهیم مثل درست جا بیفتد، اگر انسان را دو بخش ببینیم جسمانی و روحانی یا گل و آن روح ببینیم ، هرچقدر تو این مسیر زندگی تطبیقش با اوامر و رضای الهی بیشتر باشد اون درصد روحانی وجودش بیشتر  میشود. به تعبیر شما اون ذرهه...اون ذرهه شروع میکند به گسترش پیدا کردن در نقطه متعالیش که همه وجود  شد همه اون ذره یا اون ذره شده همه این وجود, اونجاست که شخص اصلا خودش نیست ، اوست  و اوست که داره تعبیر میکند و اینجاست که فرمایش امام با این تفسیر فکر می کنم درست در بیاد .این تدبیر نکن به جاییکه شخص به حقیقت عبودیت میرسد و اونجا اصلا تدبیری ندارد  چون شخص نیست چون اون من ِ برخاسته و هرچیزی که هست اراده حضرت حق هست ،منتها ما تا رسیدن به اون سیر شاید بتوانیم بگوییم  ترکیبی هستیم از تصمیم هایی که عقل توش هست نفس توش هست جنبه ای رو هم توجه داریم که رضای الهی و اوامر الهی ...یعنی یه ترکیبی از این سه تاست هرچقدر بیایم تطبیق بدهیم عملمون رو با رضای الهی و اوامر الهی به تدریج این ذره گسترش پیدا میکند بجایی میرسد که ان شاءاله اگر به اون قله حقیقت و عبودیت برسیم اصلا دیگه جایی برای تدبیر نمی ماند. حالا یه شاهد هم دارم از خود روایت که میفرماید که رکن دوم اگر اشتباه نکنم اونجاست که بنده در برابر چیزی که خدا بهش داده مالکیتی نبیند یعنی که اصلا از خودش نبیند این چیزهایی رو که هست همه رو برای اون ببیند.البته دوستان هم دقت کنند تو بحث تدبیر ،خطابش ، لغت عربیش " العبد " هست ، اون الف و لامی که اطلاق هست یعنی عبد علی الاطلاق و بنده مطلق شدن.کسی که به اون نقطه برسد اصلا دیگه تدبیر بی معنی میشود .هر آنچه که هست از بالا جاری میشود و اون میشود واسطه اراده الهی .
استاد: بسیار عالی .میدونید به این معنیش یه کوچولو دیگه من این بغل همچین حاشیه بگم یعنی اینکه ای بنده تا وقتی که تو اموراتت داری  می بینی که تو تدبیر میکنی هنوز عبد نشدی ، کاملا عبد نشدی ، بنده نشدی .یعنی یک دونه اینطوری باز از اون شاخص ها میده که با این میزان وضعت را می سنجه برات
ادامه : فقط تکمیل کنم .ببخشید چون مراتب مختلف اون آیه ای هم که چندبارتو جلسه صحبت شده است "وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ علی الله" با آنان مشورت كن، و چون تصميم گرفتى بر خدا  توكل كن"
می بینیم که عزم هم برای انسان مومن در نظر گرفته شده است به معنای تصمیم ،یعنی اون مشورت را میکند، نظرهای مختلف رو می بیند با توجه به درونیاتی که دارد ، تجربیاتی که دارد ،نیتی که دارد و توان و وسع وجودی که دارد بلاخره به یک نقطه عزم و تصمیم میرسد. به اون عزم که رسید میگوید از اینجا به بعد دیگه توکل کن و بعد هم مرتبه بعد شاید بحث تفویض باشد که اتفاقا تو این بحث هم که تدبیر نداریم (حدیث عنوان بصری ) ادامش بحت تفویض هست یعنی اینکه همه چیز را سپردن
استاد: همه چیز رو به خدا سپردن دقیقا
صحبت از جمع : میدونید یک مقداری  بسیط  صحبت میکنیم ،  نکته رو تو جای ریز میگذاریم بعد روش یک  خورده بسیط تر که  صحبت میکنیم اون نکته که کار رو خراب میکنه دیده نمیشود به چشم نمیاد . امام به فرد گفته پس جایگاه خودش رو میشناخته که به کی گفته است .کمی برگردیم عقب تر به تاریخچه فرد اصلا بریم نگاه بکنیم ، شاگرد شاگردان امام است . سوال میکنه حقیقت عبودیت چیه ؟ حضرت طرز کلامشون موید این هست که این حقیقت عبودیت را دارم تعریف میکنم که اینگونه باشید میتوانیم اینجوری برداشت کنیم میتوانیم بگوییم نه, تو انسان خوبی باش ، درست باش ته قله این شکلی میشوی ,این دو تا برداشت متفاوت هست .نمیدونم تونستم برسونم؟  یه وقتی هست که ما می گوییم این ته قله است ,من اگر آدم خوبی باشم به اون نقطه ان شاء اله میرسم . ان شاءاله همه باید برسیم .قبول ! اما بحث اینجاست که در مسیر رسیدن به اون قله عین اون رو باید رعایت بکنیم یا نکنیم ؟ بحثی تو این ندارم که صد در صد نمی توانیم ، در حد توان باید بکنیم یا نباید بکنیم؟ ببینید این نقطه ای که  دوستمان میگه نقطه خاصیه .نقطه شکل گرفتن سوال ِاست نقطه ای که اصلا دلیل سوال ِاست من باید اینجوری باشم ،آروم آروم برسم به اون نقطه ته ته  که کامل تفویض کنم یا اینکه نه نباشم انسان درستی باشم به اونجا میرسم یا اینکه نه وسط این دوتا ،هم یک مقدار گوشه نظری به این نکته  داشته باشم ، هم آدم درستی باشم .من معتقدم که این وسطه که اصلا غلط هست .بخاطر اینکه نمیشود .ببینید نفس آدمی نفس جالبی هست .همیشه دو دو تا چهارتا میکند.میگه خب حالا تو این مورد که نمیشود نباش تو مورد بعدی که میشه اینجوری باش .پس اینکه من یک مقدار باشم یک مقدار نباشم مفهومی نداره .میایم پس یا اینکه نباشیم اون ته این میشیم خود به خود, یا اینکه اول راه  باید آروم آروم این شد باید از همین الان  به قول ایشون در دامنه است من حالا دامنه یه خورده شاید حتی بالاتره من میگم حتی من از پائین تر از اون حرفا هستم از پایین دارم نگاه میکنم یه  کوهی دارم میبینم اینقدر عقبم .از اینقدر عقب تر بودن هم باید اینگونه بود یا اینکه نه نمیخواد باشیم؟ یا اصلا نمیتوانیم باشیم ؟.ببینید این نقطه شکل گیری سوال هست سوال کلا از بین میره . من حالا حداقل اینجوری فکر میکنم .
صحبت از جمع: بسم ا...الرحمن الرحیم . من فکر میکنم این بحث نکاتی توش هست که ما دقت نمی کنیم. من یک مثالی به نظرم هست، فکر می کنم مسئله رو خوب حل میکند .ببینید فضای این روایت رو اگر ما دقت بکنیم ، یک بنده خدایی میاد میگوید من میخواهم علم بیاموزم ؛حضرت میگویند علم با آموختن نیست بلکه خداوند در قلب کسیکه در واقع " علم به آموختن نيست، علم نور است و در قلب کسي قرار مي گيرد که خداوند هدايت او را اراده فرموده باشد" ..عبودیت بیاموز... بعد می پرسه حقیقت عبودیت چیست ؟ بعد مثالی میزنه ، چند تا بند اولش دارد میگوید. بنده برای خودش تدبیر نمیکند ، ملکیت نمی بیند  و در واقع در فکر امر و نهی خداست .من یک مثالی تو ذهنم هست فکر میکنم این حل میکند .ببینید شما یک عبدی رو ,ما در عصر امروزمون به این شکل نداریم ولی حالامن دو تا مثال میزنم . فرض کنید زمانهای قدیم که کنیزی بوده ببینید کنیزکه در یه جایی قرار میگیرد از خودش هیچ که ندارد.من بهش میگویم این کار رو بکن ،اون کار رو بکن ، این کارو نکن ،اون کار رو بکن .اگر بتوانم حالا خوب توضیح بدهم ،ببینید من منظورم این هست  که ما وقتی بنده خدا می خواهیم بشویم ، میگویم خدایا ما هیچ تدبیری نمی کنیم ، به تو میسپاریم .ما هیچ می شویم دیگه.یعنی اصلا انگار که میافتیم بعد میبینیم خدا چه دستوری به ما میدهد خدا به ما دستور میدهد حالا طبق روایتی که دوستان تو جلسه آوردن درباره تدبیر کردن در امور،چون تو این کتاب مفاتیح الحیاه خیلی جالب هست  که تو فصل اولش دقیقا این روابط دوستان اشاره کردن رو می آورد که قبل از هر کاری تدبیر بکن .در واقع ما تدبیر نکردیم .ببینید گیری که الان هستش اینجای مسئله این هست  که ما دوتا تدبیر داریم .حالا بگذاید دوباره عقب تر برگردم .ببینید مشکل این هست  که یک جا گفتیم تدبیر بکن یه جا گفتیم تدبیر نکن .اینجا حالا بازهم تناقض ایجاد می شود .من میخواهم بگویم تناقض نیست .ببینید حالا برگردم به همان مثال . یک بنده ای هست میگوید من یک عبدی دارم میگم که برو این هزار تومن را بگیر به تدبیر خودت این را به اون کار خیر خرج کن .او که تدبیر نکرد. من بهش گفتم برو این را خرج کن یعنی اون هم که تدبیری نکرد گفتم برو من بهش دستوردادم که انجام بدهد یعنی دستور تدبیر کردن رو هم من بهش دادم پس از یک دیدگاه بالاتر اون تدبیری که نکرده .حالا یک مثال عینی تر .مثلا یه نفر که یکجا کارمندهست اگر کارمند خیلی درست و حسابی باشد هشت صبح میره تا هشت شب بعد حالا مثال میگویم بعد اونجا تو اون زمانی که هست از خودش هیچی ندارد میگویند که تو این کار را بکن, اون کار را بکن ,الان برو مثلا به این نفر مشاوره بده به این فرد, ممکن برود تو مراحل کار خودش تدبیری کند، همان مشاوره بدهد ولی بیس (پایه) اون کار مشاورش که تدبیر نکرده اون رئیسش بهش گفته است.من یک مثال برای تقریب به ذهن میخواهم بزنم میخواهم بگویم این گیری که اینجا هست حالا در مورد صحبت دوست قبلی چون من هم دیدگاه ایشان هستم ،بحث اینه که اینجا اصلا تناقضی بین تدبیر در عنوان بصری با این صحبت اینجا نیست چون همان جایی که دستور پیامبر هست که برو قبل از هر کاری تدبیر بکن طبق دستور میگه من بنده ام دیگه هیچ تدبیری برای خودم نمی کنم میگه خدایا چیکار کنم میگه برو پیامبر هرچی گفت اون را انجام بده پیامبر میگوید قبل از هرکاری فکر بکن ،تدبر بکن پس بازم از یک دیدگاه بالاتر ما تدبیر نکردیم باز سخن پیامبر رو انجام دادیم . من فکر میکنم اینطوری مسئله جمع میشود .امیدورام توانسته باشم نظرم رو خوب بگم .فقط چون همون صحبت من تعجبم همین بود چون دوستان سوال میکردن دقیقا صحبت دوستمان همین بود ،حتی بین کلام شما هی اشاره میکردید می گفتید الان شما جواب میدید یا من جواب بدم ایشان هم گفت وظیفه چیه .ببینید اشاره به اون وظیفه چیه خودش یعنی وظیفه ما اینه که باید چیکار کنیم تو هر مرحله ای.یک نکته این یک نکته هم این که تو این روابط ادامه ش این هست که تازه اینجاهاش که برسی میشود اولین مرتبه تقوا حالا خود این نشون میدهد این کار ها رو میکنی بنده برای خودش ملکیتی نمی بیند یعنی اینکه آقا من الان پول دارم ،توانایی دارم ، فلان دارم، اونا رو خدا داده باید در راه خدا خرج کنم مثل یک برده ای که هیچ نداشته ،آوردن گفتن تو این کار را  بکن .امر و نهی خدا هست . حالا همه کارها که انجام بدهند تازه میرسد مرتبه تقوا ، اول ِ تقوا .این به نظر منم نمی تواند این چیزی باشد که ما مثلا بگویم در انتهای قله البته صحبتشون  نمی خواهم بگویم اشتباه است درست هست، در مراتب بالاترش به اون نقطه میرسه ولی در مراحل اولیه هم هست یعنی فکر میکنم خیلی عادیه که باید انجام بشود
صحبت از جمع : بسم ا...الرحمن الرحیم به نظر من میرسد که تدبیررا در اموری گفتن که,ما امور رو اگر در نظر بگیریم یک اموری هستند که با اراده ماست ، یک اموری هستند که خارج از اراده ماست .مثلا در درس خواندن ما میتوانیم کتاب ها رو بخوانیم خیلی عوامل هست که تعهد هم میتوانم تعیین کنم ولی یک اموری هست که تحت اختیار من نیست .باید هدفم را در نظر بگیرم به یک نقطه ای برسم تلاش میکنم ، کوشش می کنم ولی اموری که تحت اختیار من نیست تدبیر کردن تو اونجا رو میگوید، نه در اموراتی که تحت اختیار ماست و بعد تلاش ، کوشش و بعد از اونکه اون امورات که تحت اختیار ما نیست وقتی تدبیر نکنی یعنی عبد کامل بشویم هر اتفاقی افتاد
صحبت از جمع : بسم ا..الرحمن الرحیم  ظاهر قضیه ، احادیثی که داریم تدبیر ، خود تدبیر یعنی اندیشیدن یعنی فکر کردن ، یعنی تعقل به خرج دادن برای  یک مسیری رو پیدا کردن .خدای متعال وقتی انسان را آزاد آفرید اختیار داد بهش، پس قطعا به او اختیار داد که  فکر کند، بیندیشد و راه پیدا کند .حالا گاهی وقتها ما علممون حصولیه گاهی علممون حضوری هست .گاهی وقتها عین را می بینیم ،می بینیم دیگه . وقتی می بینیم دیگه خارج از اون فکری نداریم بکنیم . وقتی ما مسیر رو بطور واضح حضوراً می بینیم دیگه فکر کردن ندارد،تدبیر کردن ندارد، تعقل کردن ندارد. وقتی شما دارید میبینید می بینید دیگه .اما یک دفعه اینکه ما نمی بینیم،داریم پی می بریم یک راههایی رو میرویم تا پی ببریم .در قضاوت می گویند که قاضی شهود را می آورد تا علم برای او حاصل بشود که این مجرمه یا اینکه بی گناه .حالا اگر قاضی خودش شاهد جرم بود دیگه کسی رو نمیخواهد بیاورد چون خودش حضورا  دیده دیگه اصلا راهی رو نمیرود چون میگه من خودم شاهد بودم .حالا این جریان همینطوری که گفتن دوستان ، بحث در این هست  که  یک  ما اختیار داریم پس تدبیر باید بکنیم ،یعنی بیندیشیم که راهی رو که میخواهیم بریم چه راهیست .برای اینکه تدبیرمون هم درست باشه به ما راههای مختلف دادند .گفتن بیندیش اما اندیشه تو باید جهت داشته باشه می گوییم چه طور جهت داشته باشه, ببینید اگر برگردیم یک حدیثی رو  داریم، امام صادق (ع) میفرمایند این دعا رو بعد از نماز زیاد بخوانید :
اللهم عرفني نفسک فانک ان لم تعرفني نفسک لم اعرف نبيک
اللّهم عرفني نبيک فانک ان لم تعرفني نبيک لم اعرف حجتک.
اللهم عرفني حجتک فانک ان لم تعرّفني حجتک ضللت عن ديني؛
پروردگارا! خود را به من بشناسان که اگر خود را به من نشناساني، نميتوانم پيغمبرت را بشناسم.
پروردگارا! پيغمبرت را به من بشناسان که اگر پيغمبرت را به من نشناساني، نميتوانم حجت تو را بشناسم.
پروردگارا! حجت خود را به من بشناسان، که اگر حجت خود را به من نشناساني، دين خود را از دست ميدهم، و گمراه خواهم شد
پس اینها یک سلسله ای هست .خوب ما اگر میخوایم برسیم به فهم  اون اصلی باید مرحله به مرحله بریم جلو . پس یک دفعه اون مرحله آخر نمیشه رفت .تدبیر رو به ما دادند که بیندیشیم که حجت ما کیست ،دین ما چیست ، حجت ما کیست رسول ما کیست ، خدای ما کیست ؟ این ها را  که فهمیدیم  دیگه وقتی رسیدیم به اون مسئله که پیغمبر ما کیست دیگه مطیعیم ، مطیع محضیم .من می اندیشم تا پیغمبرم رو پیدا کنم از اون مسیری که خدا گفته وقتی رسیدم به رسولم دیگه مطلقا اینجا تدبیروجود ندارد به این معنی که مطیع محضم .شیعه همون معنی که قبلا داشتیم همین هست. امام صادق (ع) اینجا میگوید تدبیر نیست یعنی وقتی رسیدی به حجت حق دیگه تدبیر معنی ندارد این چیزی هست که اهل تسنن ایجاد کردند .اهل تسنن آمدن در مقابل امیرمومنان در مقابل رسول خدا تدبیر به خرج دادن به قول خودشان .گفتند این که پیغمبر گفته منظورش این هست .این که ائمه گفتند امیرمومنان گفتند منظورش این هست. این دیگه جایگاه ندارد .بله تدبیر به این معنی که در احادیث داریم که "   العبد یدبر و الله یقدر : انسانها تدبیر می کنند و خداوند تقدیر می کند " پس بنده باید تدبیر کند . یعنی بیندیشد ، فکر کند اما از کدوم مسیر فکر کند ،مسیری که خدا برایش گذاشته است .مسیری که خدا بهش یاد داده است .خدا تمام مسیرها رو از ابتدای آفرینش که فطرتش باشد در وجودش گذاشته است چون انسان ، همه انسانها که همه موجودات عالم هستی گرایشا ً به سوی خدا هستند پس این یک نوع هدایت هست .حالا ما باید تدبیر کنیم برسیم به حق . وقتی که رسیدیم به حق ببینید وقتی که در مورد حضرت ابراهیم خلیل ا... در قرآن مجید میگوید دارد به مردم یاد میدهد تدبیر رو وگرنه این مسیری نبوده است که حضرت ابراهیم برود . به مردم نشون میدهه فکر کنید ماه خدای شماست اما چون اینچنین میشود دیگر نیست .فکر کنید خورشید خدای شماست اما چون به این شکل شد نیست .یعنی مرحله به مرحله دارد میبرد جلو تدبیر ابتدایی تا برسونه به خدا وقتی رسید به خدا که خدای حقیقی چیست میگه مطیع محض میشیم . اینجا دیگه تدبیری وجود ندارد پس اون مرحله ای که تدبیر وجود ندارد ، مرحله ای هست که دست ما به حجت حق میرسد یعنی دیگه میشود حضوری .ما چون الان دستمون به امام زمان (ع) نمیرسد حضوری،میگوییم که در بعضی از آیات میگوییم که شاید اینچنین باشد ، شاید اونچنان باشد .اما اگر حضور ایشون باشه دیگه شایدی معنی نداره چون همه چیز آشکاراست.دیگه نمیتونیم که در مقابل تفسیر ایشون بگویم که خوب نظر من هم این هست دیگه نظری وجود ندارد .چون حق بطور کامل دیگه اینجا آشکار میشود .
صحبت از جمع: یک نکته ای میخواستم عرض کنم در مورد اون جلسه ای که حالا تایپ شده است .من بحث تدبیر رو بیشترناظر به امور زندگیمون می دونم نه بحث دین .چون شما مستحضر هستید که ما حالا توی دینمون هم دایره اوامر و نواهی خیلی محدود هست . بیشتر ما تو مباحات هستیم .من چه رشته ای تحصیل بکنم این برای ما مباح هست امری نداریم از پیغمبراز قرآن . کلیات رو داریم .من این که عرض میکنم تدبیر ،بله به فرمایش دوست قبلی زمانیکه ما قصد داریم  که این واجب است یا حرام است که اصلا تدبیر بی معناست.ما مطیع هستیم .منتهی اون بحثی که من داشتم که امام  نهی به تدبیرشون میخوام این رو از نظر خودم بگم که امام در امور جاری زندگیمون نهی تدبیر نکرده ،دلایلی هم دارم اول اینکه به ما عقل و اختیار دادند که به این واسطه ها ما انتخاب کنیم به اندازه وسعمون تا بعد هم در مقابل انتخابمون پاسخگو باشیم اگر قرار باشه که ما یک دید وظیفه گرای صد درصد  صرف داشته باشیم بگوییم هر اتفاق میافتد وظیفمون چیست.یک جاهایی اصلا دایره دایره مباحات هست یک جاهایی دایره دایره انتخاب ماست – من ماشین بخرم یا نخرم ،من عمره رفتم روزی پنج بار برم طواف کنم یا نه یکبار طواف کنم استراحت کنم برای فردا – نگاه کنید مثلا در مورد بحث عمره ، خوب بله توصیه کلی اینه که عمره ثواب دارد یا عمره مستحب موکد هست .چقدرش؟اونجاست که هرکسی با توجه به شرایط جسمی و روحیش انتخاب میکند. این میشود تدبیر شخصی اون فرد در اون موضوع خاص . ما تو این نهی نداریم .این توضیح رو برای این دادم که دیدم تو اون جلسه خیلی تاکید روی وظیفه بود و انگار وظیفه در مقابل تدبیر قرار گرفته بود اونجایی که وظیفه مشخص هست ،طبق فرمایش دوستان، اصلا تدبیر بی معناست .ما اونجا اطاعت می کنیم اما اونجایی که به مباح میرسیم به انتخاب میرسیم به خصوص تو مسائل جاری زندگیمون انسان متدین هم هستیم ،ان شاءاله میخوایم به اون قله هم برسیم ،اینجاست که تدبیر معنا میدهد .ما عقلمون رو بکار میگیریم .، مشورت روبکار میگیریم ،شرایط رو  با اهل خبره هر فن می تونیم ، مسئله ای که میخوایم تصمیم بگیریم میرویم مشورت می کنیم ، به یک تصمیمی می رسیم از اونجا به بعد عزم می کنیم وتوکل به خدا می کنیم که عرض کردم بعدش هم تفویض هست . این را  من می خواستم توضیح بدهم چون استنباط من این بود که بعضی دوستان تاکید زیادشون رو وظیفه انگار این تدبیر کاملا از بین میرود در صورتی که خب عقل و اختیاری که داده شده و وسع وتکلیف و بعد هم پاسخگویی  بدون تدبیر بی معنا خواهد بود .
صحبت از جمع: من هفته گذشته که این صحبت بود یک سری زدم به احادیث دیدم کلمات مشورت ،عزم ، توکل ، تدبیر و حتی بحثی که بچه ها کردند در ارتباط با امیال و آرزو در ارتباط با اون بحث روانشناسی شد که اصلا به اصطلاح روانشناس هایی که ما میگویم که اعتقاد ما رو ندارند و دید مذهبی ندارند ، هیچ کدوم این ها متضاد هم نیست . طبق فرمایش شما از مناظر مختلف به یک چیز نگاه کردن هست .هیچکدام متضاد اون یکی نیست .من انسان خلق شدم باید که بتوانم تصمیم بگیرم باید بتوانم طبق فرمایش شما اون محرمات و واجبات خودم رو بدانم ،عمل کنم و اینها گامهایی هست که مرحله به مرحله من را جلو می برد. یعنی هر کدام این ها رو بخواهم انجام بدهم وظیفه چیزی بر خلاف تدبیر نیست. بله من به عنوان یک انسان که آزاد هستم باید تصمیم بگیرم ولی وقتی که پیش میروم اصلا دیگه اگه یک چیزی مثل همون بحثی که آماده شدن برای سفر بود .من نمی توانم بی تدبیر وارد سفر بشوم .حالا میگویم تدبیر ، میگویم تصمیم ،میگویم آماده شدن برای راه بعدی، بحث من اینه که همش یکی هست ولی از مناظر مختلف نگاه کردن به یک مسئله است . اگر ما به آنچه راکه باید انجام بدهیم ، بدهیم اصلا ناخود آگاه میافتیم در یک راهی که خودش ما رو جلو میبره و می رسیم به اونجایی که بله من تدبیر میکنم برم یک سفری را انجام میدم اما اگه نشه میگم خوب صلاح  من بر این بوده و دیگه خودم را نمی کشم که چرا من تصمیم گرفتم که به اینجا برسم و نرسیدم .خب من که  کارم رو کردم ،وظیفه ام رو انجام دادم ، تمام آنچه بر من واجب بود انجام دادم اما اگر نشد دیگه به قول معروف اون مرحله رو سخت نمی گیرم و میرسم به آنچه که در اونجا خدا خواسته که اینچنین باشد.
صحبت از جمع : در رابطه با این بحث تدبیر، من دو تا جمله از امیرالمومنین اول میخواستم ذکر کنم ؛ یکی اینکه ایشون در وصیتشون به امام حسن (نامه سی و یک نهج البلاغه) می فرمایند که : "هر تلاشگری به روزی دلخواه نخواهد رسید و هر مدارا کننده ای محروم نخواهد شد "این یک عبارت ،یک عبارت دیگه هم هست که توی نهج البلاغه می فرمایند که "آنچه را که قرآن از صفات خدا بیان میدارد به آن اعتماد کن و از نور هدایتش بهره گیر" من فکر میکنم معنی این تدبیر اینه که ما بلاخره برنامه ریزی می کنیم ، فکر می کنیم ،اندیشه می کنیم و می رسیم به اونجایی که می خوایم عمل کنیم .توی دنیا ، اصلا یکی از مباحثی که شما قبلا  تو جلسات فرمودید ، اومدیم توی دنیا که انتخاب کنیم دیگر .حالا یک سری انتخاب ها خودش ریسکش بالاست ،میگیم اونجا باید توکل کنیم ،اصلا بحث میاد اینجا مطرح میشه که اونجا باید توکل کنیم .من میگم نه اصلا جایی که روتین هست و روال کار شما مطمئن صد در صد میدونی که باید اول این مرحله رو بری بعد مرحله بعد وبعدی زمانیکه تصمیم می گیری می خواهی عمل کنی ، تو اون لحظه هیچ ضمانتی خدا به ما نداده که اون اتفاق بیافتد.معنی این تدبیر نکردن به نظر من این هست که در واقع میشود گفت اون وقایعی که اتفاق می افتد در واقع ظرف امتحانی هست که خدا قرار داده برای ما و تماما ً هم میتونه با عقل ناقص بشری متناقض بشود و  فکر نمی کنم قله وجود داشته باشه  یا فاصله ای  وجود داشته باشد . اگر به این جمله واقعا وفادار و رو راست عمل کنیم که به آنچه که قرآن از صفات خدا بیان داشته اعتماد کن و از نور هدایتش بهره گیر.
صحبت از جمع: بسم ا...الرحمن الرحیم ....سلام عرض می کنم خدمت جمع .من واقعیت تمایل داشتم که در ادامه بحث یکی از دوستان صحبت کنم ببینید من واقعیت فکر می کنم که این بحثی که ایشون درباره مثال عبد و مولا مطرح کرد گرچه شاید خیلی ساده به نظر میرسه ،ولی خیلی روشن بود و من خیلی ازش استفاده کردم .یعنی واقعیت این دیدگاه که تعارضی که یکی از دوستان بین وظیفه  و بحث تدبیر قائل شدن به نظر من این را کاملا مردود میکرد با توجه به صحبت هایی شدکه به این معنی که خود بحث تدبیر در فضاهایی وظیفه است . یعنی اگر پذیرفتیم که تدبیر در جایگاه یک بنده انجامش بدهیم در جایگاه اون کارمندی که بهش امر شده که الان شما با دانش خودت فلان کار را بکن بعنوان مثال من اینجا برای شما سفره درست می کنم ،بعضا مسئول مالیمون میگه شما بیست هزار تومن اجازه داری بروی با دانش خودت هزینه کنی ،یک سفره ای رو درست کنید ديگه به من نمي گويد ، پنج تومان بده درخت بخر ، پنج تومان بده ...مي گويد با دانش خودت انجام بده . در ظاهر من اختيار دارم اما اگر آن اختيار بالاتر كه آقاي ... مي گويد شما بيست هزار تومان هزينه كن نباشد پس من اختياري ندارم يعني في الواقع من اختيار و تدبيري نمي داشتم اگر تدبير برتري اين امر را به من تنفيذ نمي كرد ، من احساس مي كنم جمع ما در مورد مسائل كلي به يك توافق نظر رسيده ايم و همه پذيرفته ايم كه بنده هستيم و مقاطعي وجود دارد كه بايدتسليم باشيم و مقاطعي هم وجود دارد كه بايد تدبير كنيم . من احساس مي كنم اگر كمتر كم لطفي مي كرديم به بحث دفعه پيش وتصميم مي گرفتيم كه يك مقدار جزئي تر كار كنيم اين جلسه مفيد تر بود . به دليل اينكه فكر مي كنم هيچ كدام از ما با تدبير مخالفتي نداريم و برداشت كلي جمع از احاديث و مطالعاتي كه انجام شده اين نيست كه ابداً نبايد تدبير كرد و همگي در مورد حد و مرزش دچار مشكل هستيم، اگر می شد کمی جزیی تر مثلاً جرياني كه مثال زديد در مورد كربلا رفتن تعداد كمي از جمعمان كه هر چه تلاش كردند نشد و در مقطع ديگر نميگويم بدون هيچ تلاشي اما با تلاش كمتر اين امر به سرانجام ميرسد . ما بياييم اين مرزها را مشخص بكنيم من فكر مي كنم دغدغه جمع اين مرزهاست ، ما واقعاً نميدانيم كه مثلاً من همت كرده ام كه انشالله بروم كربلا چقدر بايد تلاش كنم ، بگذاريد يك مثال جالب براتون بزنم ما حقيقت اين درختها را براي اين مراسم كه تهيه كرديم رايگان درآمد اگر از بازار گل مي خواستيم تهيه كنيم هزينه زيادي مي شد تصميم گرفتيم برويم پارك چيتگر و اين درختها را از آنجا بياوريم درختها را از ريشه در نياورديم آنها خشك شده بود و براي سوزاندن آنها رابرش داده بودند كه ما رفتيم از آنجا آنها را بياوريم ، جايي را به ما آدرس دادند كه بايد كلي پياده ميرفتيم تا ميتوانستيم درختها را بياوريم، وسط هفته بود و پارك هم خلوت و من همراه یکی از دوستان بودم رفتيم رفتيم خيلي دور شديم گفتم اینجا نيست  شايد اشتباه كرديم بيا برگرديم ، اصلاً كي مي خواهد اين تنه ها را بياورد او گفت : اين تپه را مي بيني بيا تا پشت اين تپه برويم اگر نبود بر ميگرديم ، اتفاقاً از شانس خوب ما و لطف خدا ما رفتيم و درختها پشت همان تپه بود . مي خواهم بگويم اين مثال خيلي خوبي است اگر به آن توجه كنيم من در آن لحظه مي توانستم متوفق شوم  بگويم من به اندازه كافي تلاش كردم كه درخت را بدست بياورم و مي توانستم مثل ایشان فكر كنم و يك تپه ديگر هم تلاش كنم . سؤال اينجاست ما چند تا تپه بايد تلاش كنيم؟ من فكر ميكنم اين مرز مشكل جمع ماست ، ما چند تا تپه بايد رد كنيم ؟ اين اختيار ما در امر تدبير چند تا تپه است ؟ كجا ميتوانيم مطمئن باشيم كه كم كاري از ما نبوده و تقدير خداوند است ؟ چون بحث تقدير و بحث امرالهي يك واقعيت  مشخصه خدا مي فرمايد براي هر كس اندازه مشخصي روزی  در نظر گرفتم و به هر كس هر اندازه بخواهم مي بخشم ، اينها آيات قرآن است . ولي ما كجا و چقدر مي توانيم مطمئن باشيم كه اين تعداد تپه اي كه آمده ايم براي دست يافتن به آن روزي كه مثلاً ماهي بيست ميليون تومان درآمدم باشه يا ماهي پانصد هزار تومان آيا اين تعداد تپه اي كه آمدم كافيه يا اگر  يك تپه ديگر بروم به لطف خدا الان پانصد هزار تومان که است ممكن است بيست ميليون تومان بشود ، من احساس ميكنم ما اين را نمي دانيم و جمع ما در مورد اين اختلاف نظر دارد و فكر مي كنم روي اين توافق كردن معضل بزرگي باشد . ومن الله التوفيق .
صحبت از جمع : بسم الله الرحمان الرحيم ، اين كه ایشان گفتند همينطور است اما قرار نيست ما حد را تعيين كنيم  با ما هم نيست امير مؤمنان علي (ع) مي فرمايند كه  بعضي از چيز ها را من مقدماتش را كامل چيدم كه صد در صد بشود نشد ، فهميدم جداي از بحث من و اراده من اراده خدا هم هست . چون يك بحث هايي داريم تحت عنوان اينكه خداوند مشيتش بر چي قرار مي گيرد و اراده خدا بر چي باشد. يك سري بحث هايي هست كه وقتي يك فعلي بر روي زمين واقع مي شود چه مراحلي را مي گذراند از جهت بحث خدا تا اين مسئله انجام بشود .  درست است ما باید وظيفه مان را بايد انجام بدهيم شما وظيفه تان جستجو كردن است اگر تقدير الهي بر اين باشد كه شما بر آن درخت دست بيابيد شما تا يك مرحله ديگر و يك تپه ديگر به هر شكلي كه شده است مي برد و اگر تقدير الهي بر اين باشد كه شما به آن دست پيدا نكنيد به هر شكلي كه شده يك تپه انحرافي و جداگانه شما را مي برد كه به آن ده تا تپه ديگر هم مي رفتيد پيدا نمي كرديد . همان بحثي كه امام صادق (ع) مي فرمايد : العبد يدبر و الله یقدر . تدبير چيست ؟ ما وظيفه مان را انجام بدهيم . در بحث رزق و روزي همين است بنده بايد تلاش كند . خداي متعال مي فرمايد اگر بنده تلاش نكند رزق حتمي او به دستش نميرسد . رزق حتمي است . قديمي ها مي گفتند رزق روي طاقچه است پاشو ، برو و بردار يعني بايد تلاش به اين اندازه هم بكنيم اما اينكه اگر زيادي تلاش كرديم رزق نيست مال به دست مي آوريم ، ممكنه به قول شما پانصد هزار تومان بشود دو ميليون اما اين رزق نيست مالي است كه وبال ميشود ، به قول شما حد و حدودش مهم است ، مهم اين است كه ما به تكاليفي كه به ما گفته اند عمل كنيم ، مثلاً به ما گفته اند بايد امورات روزت تقسيم شود بين ، كار، عبادت ،تفريحات و استراحت . وقتي ما در مورد زندگي حضرت داوود (ع) مي شنويم ، ايشان فرمودند من روز را به سه قسمت تقسيم كردم ، دارند به ما ياد مي دهند كه يك قسمت از روز بايد كار بشود اما اگر من از صبح زود شروع كردم به كار تا نيمه هاي شب قطعاً به راه باطل رفته ام چون اين راه نيست من اگر به دنبال اين هستم كه فكر مي كنم رزق را من به دست مي آورم قطعاً راه باطل است ، من حركت مي كنم ، تلاش مي كنم بر اساس آن تكاليف و وظايفي كه به من داده اند عمل كنم ، رزق من مي رسد ، بحث تنبلي جدا است ، تدبير يعني من فكر كنم بايد درس بخوانم ، چه درسي بخوانم ، چه رشته اي انتخاب كنم ، چه جايي مشغول بشوم ، چند ساعت كار كنم و همه اينها ، الان جوانترم بيشتر كار كنم و فردا مسن تر ميشوم كمتر كار كنم همه اينها كه تدبير حقيقي است به عبارتي همان عقلي است كه ما را به سمت شرع مي برد . اين نيست كه ما فكر كنيم اگر خودمان حركت كرديم رزق يا هر چيزي را ما به دست مي آوريم ابداً ،اين مي شود همان چيزي كه نبايد تدبير كرد . ما فقير محضيم در پيشگاه خدا و چون فقير محضيم همانطور كه در مورد توكل فرمودند حتي كوچكترين كاري را كه مي خواهيم انجام دهيم از ما صادر نمي شود مگر اينكه توكل به خدا كنيم يعني اينكه ما هميشه دستمان را باز مي كنيم و مي بنديم الان هم فكر ميكنم مي توانم دستم را باز كنم و ببندم بدون توكل خدا ميسر نيست بنابر اين حد و حدودش را فقط شرع نشان مي دهد و هيچ چيز ديگري نشان نمي دهد .
صحبت از جمع : در مورد مثال دوستمان كه مولا به بنده اش مي گويد فلان مبلغ برو بازار و خريد كن ، اتفاقاً تطبيق دارد با مسئله ما به جهت اينكه آن زماني كه خداوند به انسان امكان حيات و حضور در دنيا را داد هماني است كه در مثال مولا به عبدش گفت برو بازار،ما آمديم در بازار اين دنيا خودمان هم انتخاب مي كنيم كه چي بخريم اما وقتي بنده دوباره بر مي گردد منزل حتماً مولايش از او مي پرسد كه با اين پول چه كار كردي اون حيطه بازار و آن عملكرد بنده تدبيري است كه مد نظر من است و مثال ایشان مؤيد همين صحبتهاست . دوست دیگری كه بحث كربلا را مطرح كردند من احساس مي كنم كه تدبير و تقدير را يك مقدار نزديك و يكي كرده اند ، نتيجه تقدير است و تدبير از ماست ، نتيجه دست ما نيست كه مي شود تقدير . خيلي تلاش كرديم كربلا نشد اون موقع تقديرمان  نبود دفعه بعد كمتر تلاش كرديم ،نتيجه شد  كربلا يا آن فعل كه ما مي خواستيم ، اين شد تقدير.اما صحبت اصلي كه شروع كردند نه نتيجه است كه تقديره و نه وسطش كه تدبيره  از ابتدا مي خواهد بداند كه چه كار بايد بكند .
صحبت از جمع.: عرض شود كه قبل از همه جلسه پيش يك مقدارجلوي یکی از دوستان ايستادم به خاطر عدم دقت دوستان به مباحث گفته شده در جلسات گذشته اما اينبار پشت ایشان مي ايستم  چون احساس مي كنم بعضي وقتها دقت نشده، بعضي وقتها اصلاً مطالعه نشده . جلسه پيش حرف ایشان تا حدودي در مورد بعضي از دوستان درست بود كه در باز نگري ها بيشتر به چشم مي خورد اما اين جلسه واقعاً يك مقداري كم لطفي است بعضي از حرفهايي كه اين جلسه زده ميشود عيناً دو جلسه پيش گفته شده بود ، دو هفته دوستان نگاه به مطالب نكردند به هر حال ما تشكر مي كنيم . دو جلسه پيش گفتم كه تدبير در معناي عرب يك معناي كلي دارد از" دبر" مي آيد يعني پس كار را ديدن ، اون سمت قضيه را ديدن ، عاقبتش را ديدن . من روايات مختلفي را بررسي كردم ، نظر بسياري از دوستاني كه در مورد حديث عنوان بصري صحبت كردند همه به اين نكته اشاره مي كنند كه كلام امام به بعد مطلب كار دارد يعني تدبير را اشاره مي كند ، قبلا عرض کرده بودم تدبير در جاهاي مختلف معناي لغوي اش فرق دارد ولي اصلاً به اين نكته توجه نشده است . پيغمبر (ص) مي فرمايند : من براي امتم بيشتر از اينكه از فقر بترسم از بي تدبيري مي ترسم . كلام امام در حديث عنوان بصري به نظر مي آيد از آنجا كه در توضيحات بعدش مي فرمايد اگر اينگونه باشد اينطور مي شود و اگر آنگونه باشد طور ديگر مؤيد بعد از عمل را  نگاه كردن زیاد است . اما اكثر كلام حضرات در مورد تدبير كردن انديشيدن در حال است . من باز هم اشاره ميكنم به اينكه گفتند ما مباحات را وظيفه نداريم ، همه اش را وظيفه داريم ، ريز به ريز شرح داده اند . شما بدترين موقعيت را براي من طرح كنيد يك هفته به من وقت بدهيد من مي آورم و مي گويم وظيفه چيست . چون در اين موضوع نگاه و تفكر كردم و ديدم كه براي بدترين موضوع ، معذرت مي خواهم از حضورتون شايد درست نباشد ولي براي توالت رفتن هم وظيفه داريم چگونه برويد ، چطور داخل شويد و چطور خارج شويد ،آخه براي چيزهايي به اين مهمي كه زندگي بشر را مي خواهد از اين رو به آن رو بكند امكان ندارد .در مورد مباحات هم ما ميگوييم پيغمبر (ص) هم نگفته من چه درسي بخوانم ،آيا رشته هوا فضا آن موقع بود ؟ اما پيغمبر (ص) آنقدر پيش زمينه ها در كار گذاشته است كه از روي آنها شما يك راه بيشتر برايت باقي نميماند . در جلسه پيش هم خدمت یکی از دوستان بحث كرديم كه حضور ندارند اميدواريم جلسه آينده مطالب را بخوانند و تشريف بياورند زيرا ايشان خيلي قدرتمند اين مسائل را پي ميگيرند تا انشاالله بحث به نقطه خوبي برسد ايشان گفتند بنده را هيچ وظيفه اي نيست . ايشان گفتند فردي مي خواهد تصميم بگيرد اينجا درس بخواند يا قم ، پرسيدیم آيا اينجا مادر دارد ؟ مادر و پدر پير دارد ؟ اين آن تدبيري است كه حضرت مي فرمايند من از بي تدبيري امتم مي ترسم . نگاه بكند در ميان آن دستوراتي كه داده شده است تدبير بكند و اينها را مثل يك پازل كنار هم بچيند  و از آن نتيجه بگيرد و در كار به آن عمل كند . اما آنچه كه حضرت در مورد حديث عنوان بصري مي فرمايند به نظر مي آيد كاري است كه جماعت ما بيشتر روي آن كار مي كنند . من معتقدم از آنجايي كه ما آگاهيمان در مورد دين كم است ،راه حل ديگري نداريم يا بايد بدانيم وظيفه مان الان چيست و به آن عمل كنيم ، يا نگاه كنيم و ببينيم عاقبت كار چه مي شود و اگر نشد من چه كار بكنم كه  حتماً حتماً بشود و يا اينكه سر سري از آن عبور كنيم سه راه بيشتر نداريم ، سر سري عبور كردن كه اصلاً قائل به تدبير نيست كه نيست ، دو حالت اول به تدبير ربط دارد يكي اينكه فرد بداند كه وظيفه اش چيست بقيه اش را مي سپارد به خدا ، يكي اينکه طرف نمي داند وظايفش چيست خيلي ريلكس فقط دو دو تا چهارتاي دنيايي مي كند مثلا اگر من رفتم كربلا ديدم اين نشد راه دارد با هواپيما مي روم ,اگر هواپيما نشد ميروم ويزا دستي ميگيرم اينجوي ميروم ، نشد جور ديگه اي مي روم بابا اصلا ًنمي خواهند تو بروي, بفهم اين را, اين قائل به آنطرف قضيه بودن است . من از روز اول هم تدبير را برنداشتم  كلش را بگذارم كنار، عرض كردم تدبير به آن معناي آنور وظيفه ،آنور عمل به نظر مياد كه حضرت در همين نقطه اي هم كه هستيم مي فرمايند نكنيد . اما تدبير در نقطه اي كه شما فكر نكنيد يادت نمي آيد الان وظيفه ات چيست . الان كه من مي خواهم اينجا حرف بزنم تدبير نكنم فکر نکنم وظيفه چيست ؟معلوم نيست, بايد فكر كنم و همه مسائل را كنار هم بگذارم . يك مطلب مي خواستم همين الان بگويم ديدم اصلاً وظيفه من نيست كه اين تذكر را بدهم اصلاً به من اجازه تذكر دادن داده نشده ، نگفتم . همين مباحثي كه با دوستان در مورد موضوع استاد و شاگردي يك مطلبي را عنوان كردند حالا اشتباه كلامي بوده مي فرمايند شما اصلاً كار نداشته باش دستور اين است كه ما چيزي نگوييم چشم نمي گوييم بعد گفتند اگر خواستيد در خفا بگوييد. ديدم اگر تفكرو تدبير نكنم نمي شود من اينگونه ترجمه كردم تدبير  دو تا معني دارد يكي يعني تفكر در وظايف و يكي مي شود عاقبت انديشي بيش از حد .
استاد : مبحث وظيفه خيلي مبحث مهمي است كه الان مي خواهم توضيح بدهم كه چرا . تا صحبت انتهايي را هم بكنم و بعد وارد مبحث بخشي از وظايف بشويم كه خيلي مهم است . الهي شكر خدايا صد هزار مرتبه شكر چقدر به درگاه تو شكر كنم كه اينها را هل دادي و هر جوري بود انداختي اينجا ، خوبه .
صحبت از جمع : من فقط در ارتباط صحبت قبلی كه فرمودند عاقبت انديشي بيش از حد كه شايد نظر من هم منظور ايشون باشه ، عاقبت انديشي بيش از حد را من اينجوري معني مي كنم كه اعتماد نكنيم به آن چيزي كه خودمان عاقبت انديشي مي كنيم  ولي عاقبت انديشي را بايد داشته باشيم . حضرت علي(ع) مي فرمايند : براي دنياي خود جوري برنامه ريزي كن كه سالها خواهي بود و براي آخرتت جوري برنامه ريزي كن كه لحظه ديگر نباشي . عاقبت انديشي را مي شود كرد ولي بهش نبايد اعتماد كرد .
استاد : خوبه ، فكر مي كنم اگر يك توضيح مختصر من بدهم مي توانيم مبحث را تا اينجا نگه داريم . حضرت سه بند اوليه اي كه فرمودند چه بود ؟ بخونيد تا بهتون بگم . بخوانيد همان سه بند اول را بخوانيد . ترجمه اش را بخوانيد كه دوستان بشنوند .
"سؤال كرده اند:  حقيقت عبوديت چيست ؟ حضرت در پاسخ فرمودند : حقيقت بندگي در سه چيز است : نخست آنكه بنده خدا براي خودش در مورد آنچه كه خدا به وي سپرده است ملكيتي  نبيند زيرا كه بندگان مالك چيزي نيستند بلكه همه اموال را مال خدا مي بينند و در جايي كه پروردگار متعال به آنها فرمان داده  به كار مي بندند . دوم آنكه بنده خدا براي خودش مصلحت انديشي و تدبير نكند و سوم اينكه تمام اشتغالاتش به چيزي منحصر ميشود كه خداوند بدان فرمان داده است يا از آن نهي كرده است و اگر بنده خدا براي خودش ملكيتي را در آنچه خدا به او سپرده است نبيند انفاق نمودن در راهي كه خداوند بدان امر كرده  بر او آسان خواهد بود و چون تدبير امور خويش را به مدبرش بسپارد مشكلات دنيا بر وي آسان مي گردد ".
استاد : خيلي خوب ، خوب توجه بفرماييد ، بحث تدبير در اين حديث ودر اين مقام و در اين جايگاه خيلي فراتر از آن چيزي است كه ما در زندگي روزمره مان به طور دائم داريم انجام مي دهيم به عنوان مثال مي خواهيم لباسي را بخريم مي پرسيم كجا اجناس ارزانتر و كيفيت بهتري است ، چه ماركي سابقه بهتري دارد و اجناسش دوام بيشتري دارد ، كدام قسمت بازار يا كدام قسمت مراكز فروش با هزينه كمتري ميفروشد ، تمام اين چيز هايي كه ما بهش انديشه مي كنيم ، تحقيق مي كنيم و دنبالش مي رويم اين آن بحث و تدبيري نيست كه امام به آن اشاره فرموده اند ، اين هم تدبير است ولي نه اون تدبير ، اين تدبير و يا انديشه كردن به امور براي گزينه بهتر ، در چه حدي ؟ در حد دانشي كه در دنيا تا الان كسب كرده اما اگر توجه بكنيم امام فرموده اند: ملكيتي بنده براي خودش ندارد . يكي از اشكالات بزرگ و عمده همه كساني كه تو مسير معنوي حركت ميكنند همين است . يك خورده كه حركت مي كنند و پيش مي آيند و يك قدري دانششان بالا مي رود ، يك قدري از حجابهاي درونيشان كنار مي رود شروع مي كنند به ديدن يك سري چيزهايي از جلوتر كه مردم عادي نمي بينند و وقتي به اينجا ميرسند آرام آرام اولاً مردم زياد بال زير بال اينها مي كنند و بزرگشان مي كنند كه بخشي مقصرند و بعد خودشان هم باورشون ميشه كه  از اينهاست و اين قصه از خود اينهاست نتيجتاً براي همه چيز عاقبت انديشي مي كنند . من بارها توي سالهايي كه پشت سرم گذاشتم در مورد پسرها و دختر هايي كه مي خواستند ازدواج كنند ، اون موقع هايي كه خام بودم و پخته نشده بودم ، بچه بودم نفهم بودم مي آمدند از من مي پرسيدند ، مشخصات دختر را مي آوردند براي پسر و يا مشخصات پسر را مي آوردند براي دختر و از آنجايي كه خدا يك ذره دست باز كرده بود براي من و من گاهي اوقات به رسم فضولي كله اي بالا مي آوردم و از اين جهان ماده يك ذره كله مي بردم بيرون فوري مي ديدم آي داد اينها الانه است كه بزنند به تك و پوز هم اگر اينها زندگيشان را شروع كنند به هيچ جا نمي رسند ، سر مي آوردم پايين و مي گفتم كه به درد نمي خورد نكنيد . اين تدبير غلطي است كه امام دستور داده نكنيد .نكنيد ، امروز هر كسي به من مراجعه كند اولين جمله اي كه از من مي شنود اينه كه بگذاريد دختر و پسر ده بار با هم گفتگو كنند ، يا دخترت را نجيب بزرگ كردي ، پسرت را نجيب و با تقوي بزرگ كردي يا نكردي ، اگر نكردي كه بد به حالت چون حالا كه اينجا پسر مياد تو خونه تو مي شينه حرف مي زنه تو خيابون چيكار ميكني دختر و پسر را ؟ ول هستند بدون تو ، اگر با تقوي بزرگ كردي بگذار بشينند و حرف بزنند ، مثل دو دوست گفتگو كنند ، هي مدام همديگر را مكاشفه كنند ، باز كنند ،هم را بشناسند ، وقتي همه اين كارها را كردي دختر و پسر به شناخت همديگر خوب اقدام كردند‌ در تحت لواي شرع ما بدون اين كه حدود شرعي را نقضش كنند . شما هم از لحاظ شغلي ،‌ اعتبار اجتماعي برو ببين راست مي گويد ، محله اي كه زندگي مي كنند ، محله اي كه قبلاً بودند ، جايي كه دارند كار مي كنند ، چه براي دختر ،‌ چه براي پسر . اين ها آن تدبيري است كه پيغمبر (ص)‌ فرمود كه مي ترسم از بي تدبيري امتم ، چون اين را لازم داري ، در حيطه دنيا شما لازم داريد اگر به دنبالش نرويد بد و خوب را تشخيص نمي دهيد . اما آن بخش كه برمي داري اسم پسر را مي آوري يا اسم دختر را مي آوري از من بدبخت ،‌ بيچاره سوال مي كني ، من هم خام و نپخته جوابت را مي دهم آن تدبيري است كه امام صادق (ع) فرمودند كه نكن ، نكن . حالا چرا فرمودند نكن ؟ چون درست است كه در اين تقدير شايد اين دو تا به هم نمي خورند ، من هم درست ديدم ، غلط نديدم ولي تقدير الهي بعضي جاها شرطي است .  من زن و مردي را سراغ دارم كه مخالف بوديم با ازدواجشان ، يكي  كه فضول بود ، كلّه مي كرد بالا ، گفت : بگذاريد اين عقد انجام بشود گرچه كه به جدايي مي رسد . ولي تا اين عقد خوانده نشود و آن جدايي اتفاق نيفتد اين دختر شوهر درست و حسابي گيرش نمي آيد . گفتيم : عجب ؛ چه برنده شديم ما ، خب باشد عقد مي كنيم لازم شد طلاق مي گيريم ، ساليان زندگي كردند . دعاي مادر ،  دعاي پدر ،‌ دعاي خانواده ، تقوايي كه پسر و دختر بعد از آن ازدواج كه انجام شد پيشه گرفتند ، همه اين ها پارامترهايي بود كه در اين تقدير دخالت كرد ، جدايي بعديش حذف . حالا يكي مي آيد مي گويد كه اين ها جدا مي شوند بدرد هم نمي خورند ، اين پيوند انجام نمي شود ، آن عاقبت نيكو نصيبشان نمي شود ، چيه كه يك آدم آمده چكار كرده است ؟ آن تدبير را بكار برده است . اين بخش تدبير اشتباه است ، كار من و شما نيست ، در آن داخل نشويد .
سالها قبل ، شايد ده سال پيش در يك مجلسي يك خانم جواني با شوهرش بسيار هم اختلاف داشت . بچه اش را برده بود گذاشته بود خارج از كشور خودش آمده بود ايران به دليل اين كه يك سر و گوشي آب بدهد . مردِ خيلي ظالم بود اما درست در آن ايام ، مردِ به شدت بيمار بود در بيمارستان بود . آمد به من گفت كه : تو را به هر كسي كه دوست داري ، حالا قسم دادنش هم خيلي جالبه ، تو را جان امام زمان (عج) ، چرا اين جوري قسم مي دهي ، ولي من خام نيستم قربان امام زمان (عج)‌ بروم از ايشان عذرخواهي كردم ، گفتم : آقا جون قربانت بروم حتي به خاطر جان شما من خلاف حكم خدا عمل نمي كنم . آمد به من گفت كه : من بليط دارم براي سه روز بعد ، بايد بروم خارج از كشور به خاطر بچه ام . اما اين خيلي وضعش خوب به نظر نمي آيد ، فقط به من بگو مي توانم يك هفته بروم بيايم اين نميرد . همين كه اين را گفت اين قلب من يك دفعه اين طوري كرد ديدم اوه اين شايد به فردا و پس فردا هم نكشد ، مي ميرد . ولي ديگر ادب شده بودم ،‌ ياد گرفته بودم بلافاصله به او گفتم كه : خانم عزيز مرگ دست خداست ، دست من وشما كه نيست . گفت : مي گويند شما مي بينيد . راست مي گويد چون چندين مورد ديده بودم باوركرده بودند كه مي بينم . گفتم هر كسي كه اين حرف را زده حرف بيخودي زده است ،‌ مرگ دست خداست . گفت : پس تكليف من چيه ؟ گفتم : خانم ، آدمي ، دين داري ، پيغمبر داري ، قرآن داري برو از آن سوال كن ، چرا از من مي پرسي ؟ ببين خداي تو ، تو را مجاز مي داند دراين شرايط مردت را رها كني بروي ، حتي اگر كه يك سال ديگر زنده بماند ؟ خيلي هم اوقاتش تلخ شد ، يك دماغ سر بالايي هم گرفت كه بيا وببين و شانه هايش را هم انداخت و رفت . آن وقت آن مرد شايد قريب سي و شش ساعت بعد مُرد . بعد خيلي جالب بود گفته بود به اين خانم بگوييد كه دستت درد نكند با اين كه تو سعي كردي كه به من جواب ندهي ولي من عقلم زياد بود جواب را فهميدم ، نرفتم شوهرم مُرد ارثيه اش را هم گرفتم . اين كارها را انجام ندهيد اين تدبير بر شما اشكال دارد ، بنده خدا اين چنين تدبيرهايي را انجام نمي دهد ، تعيين نمي كند ، ببينيد تعيين نمي كند . پسر من حي و حاضر ، بچه هايي كه از قبل با من بودند ، مي رفت تبريز زنگ زد اينجا پاي ميكروفن بودم قبلش كه بيايم پايين خداحافظي كرد رفت ، نماز عصر را مي خواندم سلام دادم ديدم اي واي ، شب است تاريك است در قطار يك چاقو تا دسته رفت در شكم اين ، قلبم يك لحظه ايستاد . چه كسي تحمل مي كند اولادش را اين جوري ؟ همان لحظه فقط دست به دعا برداشتم گفتم :‌ بار پروردگارا به من بنده ناچيزِ حقير رحم كن ، همين . لباسم را پوشيدم آمدم پايين ، خواهرم در خانه ما بود متوجه نشد ، حتي تغيير رنگ و رو ندادم . آمدم پايين نشستم اينجا داشتم صحبت مي كردم وقت نماز شد گفتند تلفن شما را مي خواهد پسرتان است . رفتم ايشان هم به وقت رفته بود ، گفت : مامان من به قطار نرسيدم ، من براي ساعت هشت مي توانم بليط بگيرم ، بگيرم ؟‌ اولش گفتم بگير ، آمدم نماز بخوانم ديدم اي داد بيداد ، آن كسي كه با دسته چاقو فرو كرد شكم اين ، در اين قطار دومي است . فوري زنگ زدم ، گفتم مامان بليط را پس بده برگرد . جيغ و دادش در آمد مامان من بايد بروم تبريز شما كه مي دانيد . گفتم بيا بليط هواپيما بگير ،‌ شش صبح بليط بگير . گفت : بليط كجا بود ؟ گفتم :‌ زنگ بزن . گفت : زنگ زدم بليط نيست . گفتم يك دفعه ديگر هم بزن و دفعه بعد بليطش را گرفت . خب آمدند خانه و شش صبح با پرواز رفت ما هم خوشحال از اين كه همه چيز به خِير گذشت . چقدر وقت گذشت ، يك سال ، يك سال و نيم از آن تاريخ گذشت ، يك بار كه از تبريز برمي گشت در كوپه اي كه خوابيده بود از خواب بيدار مي شود مي بيند كه يك نفر آن جا بالاي سر ساكش است ، مي آيد قيل و قال كند ياد حرف آن روز من مي افتد كه گفته بودم من هم چنين چيزي را ديدم . خودش را مي زند به آن راه كه من از خواب بيدار شدم ، چيزي مي خواهي من بدهم و فلان ... در ساكش باز بود ، آقا قيافه خلاف داشت . ساكش را برمي دارد به هواي اين كه بروم رستوران چيزي بخورم خارج مي شود . آنجا كه مطرح مي كند مي گويند ايستگاه بعدي مي خواهي با پليس صحبت كن ،‌ ايستگاه بعدي نيست شد ، رفت . خدا به من نشان داد ، من به تو رحم كردم . تو از من رحم خواستي ، ترحم من را خواستي ( به من ر حم كن خدا ) و خودداري نفس كردي ، قيل و قال نكردي ، به همه ابراز نكردي به تو بخشيدمش اما ببين مي شد اين در مقدّرش بود . خب حالا من كه اين را مي دانم بگويم كه تو حق نداري با قطار بروي ، خب در هواپيما مي شود مقدّرش است . اما من اين كار را نكردم ، باز هم با قطار رفت ، آمد ، بعد از آن هم رفت ، آمد . اما هر بار كه از در مي رفت بيرون صدقه اش را مي گذاشتم از زير قرآن ردش مي كردم ، مي گفتم : خدايا دادم دست تو از خودت مي خواهمش . اين همان بحث توكل است ، وظيفه من اين بود برايش تعريف كنم ،‌ صحبت كنم و در كنارش دعا كنم . خانم ها ، آقايان دنبال تدبير نگرديد شما دنبال شناخت وظايفتان بگرديد ، حدودتان بگرديد ، تا كجا مجاز هستيد پايتان را برداريد جلو برويد و از آن بيشتر حق نداريد حتي اگر خطر مرگ باشد ، اين را بفهميد . امام فرمود تدبير نكن ، گفت : ملكيت براي خودت قائل نشو ، من مي دانم ،‌ من مي فهمم ، من چون مي فهمم بايد اين طوري باشد . بارها شده در مسائل مختلف مطالبي پيش آمده گفتم نظر من اين است ، جديت كردند گفتم باشد اشكال ندارد ، چرخ خوردند ، چرخ خوردند آخر رسيدند ديدند كه نه انگار راست مي گويم . اما اگر انگار من راست مي گويم مي دانيد دليلش چيه ؟ براي اين كه من عبدم . يادتان است راجع مادر و خواهرم چه گفتم ؟‌ مرگشان را ديدم ولي چون اجازه نداشتم برايشان دعا كنم ، دعا نكردم . فقط گفتم خدا من ذليلم ، عاجزم ، حقيرم ، ناچيزم ، من ناتوانم به من رحم كن ، خدايا به من رحم كن .
يك بار يك نفر را پاي اين سفره كنار سجاده آقا امام زمان (عج) معامله كردم ،اشتباه کردم, خدايا هر چه كه دارم مي دهم شفايش را مي خواهم . گفت : تو چي داري كه مي خواهي بدهي ؟‌ شش ماه در رختخواب بودم . اين است آن تدبير كه نبايد تو بكني ، آخر تو چي داري كه مي گويي مي دهم . مي بيني ؟ خداست كه اجازه داده تو مي بيني . مي شنوي ؟‌ خدا به تو اجازه داده بشنوي . خيلي مي فهمي ، خيلي بيشتر از بقيه مي داني ؟ او به تو اجازه مي دهد ،‌ اگر او اجازه ندهد كه تو نمي فهمي . چيزي را كه خودش به تو داده ، تو چطوري با او معامله مي كني ؟ تو اصلاً اجازه معامله داري ؟ مگر تو مِلكي داري ؟ مگر تو چيزي از خودت داري كه داري با خدا معامله مي كني ؟ تو كه هيچ چيزي نداري ، وقتي با خدا معامله كن كه يك چيزي از خودت داشته باشي ، تو كه هيچ چيزي نداري . بنده اگر اين طوري باشد از خودش نبيند خيلي حرفها ، خيلي اعمال ، خيلي از قدم ها را برنمي دارد . آن تدبيركه مي فرمايد نكن ، همين است . خب حالا چكار كنيم پس ؟ راهي نيست واجباتت را انجام بده ، از محرمات دوري كن ، حلال ها را به اندازه استفاده كن ، حدود خدا را بشناس ، رعايت كن . اصلاً همه اين ها را كه تو انجام بدهي ، يك دفعه اين پرده ، ببينيد الان آن طرف هيچ چيزي ديده نمي شود الان خوبه كه سفيد است قبلاً سياه بود در ايام عزا وقتي همه اين ها را رعايت كردي يك دفعه آن سياهي مي رود بالا ، پشتش شيشه است ، پشتش نور است ، آن طرفش پيداست ديگه مي تواني ببيني . آن وقت اگر آن طرف را توانستي ببيني بعد آنجا تازه تصميم بگير آيا پنجره را باز كنم يا نكنم ؟ تمام نمي شود, اين مرحله حدود را رعايت كنيد تا اين پرده را از پيش چشمتان بكشند بالا ، تازه پرده را كشيدند بالا وظايف جديد شروع مي شود ، كارهاي جديد شروع مي شود اين قصه ، قصه تمام شدني نيست چه كسي مي گويد تمام مي شود . نرويد آن قصه درويش ها وقت اذان شد همه نشستند كله هايشان را فقط تكان دادند بابا نمازتان كو ؟ مي گويند ما از مرحله نماز عبور كرديم ما دائم النماز هستيم ، اين ها قصه است ، شعر است گوش ندهيد . اگر يك هم چنين چيزي وجود داشت اميرالمومنين اول به آن مي رسيد ، پيغمبر خدا به آن مي رسيد . اگر رسيدند ، اگر جايي سراغ داريد ثبت شده است ، مستدل و قاطع كه پيغمبر خدا چنين كرد گفت وقت اذان است نماز نمي خوانيم براي اين كه ما دائم الذكر هستيم ما دائم النماز هستيم . شما مرحله به مرحله وظايفتان مشخص مي شود اين را كه درست انجام داديد يك پرده سياه برمي دارند مرحله بعدي آن طرف است . من نمي توانم بگويم مرحله بعدي چيه ؟‌ تا خودت آن پرده سياه را بالا نكشي ، پا برنداري كه پرده ات را بكشند بالا من نمي توانم بگویم پشت پرده براي تو چه خبر است ، اگر بگويم آن تدبير است بعد هم آن كتك است من هم كتك نمي خواهم ، مي خواهيد خودتان بخوريد . وظايفم را اول مي شناسم ، تحقيق مي كنم ، انديشه مي كنم ، تدبير مي كنم هر اسمي كه دلت مي خواهد روي آن بگذار ، تفكر مي كنم ، تعقل مي كنم ، حدود را مي شناسم . حدود را كه شناختم بعد در جانم باورش مي كنم ، طوطي وار هم انجام بدهي به درد نمي خورد . اگر مي خواهي ببيني خوب بچه تربيت كردي يا نه ؟‌ بچه اي كه در مقابل تو و در كنار تو بسيار مودب است همه قوانين را رعايت مي كند تنهايي بفرست يك جايي مهماني ، بدون اين كه كسي از شما همراهش باشد . اگر اين بچه آن جا هم همان طوري رفتار كرد خوب بچه  اي تربيت كردي ولي اگر شلنگ تخته هايش شروع شد، دست درازي ها و فضولي ها شروع شد ، كارهاي زشت و نازيبا شروع شد زهي خيال باطل . شما بايد وظايف را بشناسيد ، بفهميد ، باور كنيد ، عمل كنيد . من مي گويم تو فقط عمل مي كني به دردت نمي خورد ، اصلاً به دردت نمي خورد چون بالاخره يك جايي كه كسي دورت نباشد بندت شل مي شود و همان كاري را كه نبايد بكني انجام مي دهي . حالا عزيز دل وظايفتان را تحقيق كنيد ، بشناسيد ، بشناسيد مي دانيد يعني چه ؟ به عنوان مثال مي گويم : من خانم به من تعيين كردند محدوده حجاب يك زن را شناختم ، اما بعد از شناختن بايد بفهمم چرا ؟  چرا من بايد مقنعه سرم باشد آقا نباشد ؟ خب من هم مو دارم او هم مو دارد چه فرقي داريم با هم ؟ در بسياري از جوامع آقاياني هستند هزاران برابر زيباتر از خانم ها ، چرا پس من مقنعه كنم او نكند ؟ زشت ترين ما بايد مقنعه را بكند سرش اما او نبايد سرش كند كه زيبا هم هست ؟ اين را بايد بفهمم ، بفهمم چرا اين حكم براي من صادر شده ؟‌ خب حالا دليلش را هم فهميدم ، نفسم بايد آماده بشود براي پذيرش و باور اين حكم . اگر پذيرش نكند ، باور نكند مي شويم آن خانم هاي بسيار محترمي كه هواپيما از آسمان ايران رد شد روسري هايشان را اگر مي توانستند از پنجره هواپيما مي ريختند بيرون ، اين ها در ايران حجاب مي كردند ؟‌ اين جا فقط برده بودند بيچاره ها همان بهتر كه رفتند . اما آن كسي كه اين را باور كرد و فهميد هر كجاي دنيا بگذارند با لذت حدودش را رعايت مي كند ، وقتي حدودش را رعايت كرد آرام آرام احكام ديگر برايش باز مي شود ، هويدا مي شود . دخترتان را به زور روسري سرش نكنيد ، برايش روسري را معني كنيد . اگر نماز بيدارش مي كني با نوك پا بيدارش نكني ، باباهاي خوب، عزيز دختر ، پسرت را بيدار مي كني دست بكش سرش اما اگر مثل من دچار كمر درد شدي من مجوز مي دهم با نوك انگشتان پايت نوازشش بدهي چون ديگر دولا نمي تواني بشوي . احكام دين را به بچه هايتان با زور ندهيد ، اول خودتان را درست كنيد ، يك مومن پسنديده خوشرو ، خوش بيان ، خوش قيافه با لباسهاي تميز ، خوش بو كه بچه ها كه دنبال چيزهاي قشنگ هستند از خودتان خوششان بيايد بعد از آن آرام آرام به ايشان يادآوري كنيد تا زماني كه در جانشان جا بگيرد . اگر وظايف را نشناسيم چه كار مي كنيم ؟ تدبير مي كنيم بعد كه تدبير كرديم بدبخت مي شويم ، چون ديگر بنده نمي شويم . كارت ديدم ، كارت چاپ كرده بود آقايي روحاني ، استخاره مي كنيم ، با قرآن استخاره مي كند . اين يك روزي استخاره هايش ، استخاره هاي محض بوده است بيخودي كه معروف نشده ولي به جاي اين كه بفهمد خدا چه نعمتي را در دستش گذاشته ، كجا بايد استفاده كند ، چه طوري استفاده كند ؟ اين نعمت از مقام بندگي خارجش كرد ، شد خدا ، تعيين تكليف مي كند به مردم بكنيد ، نكنيد . اين كار را انجام بدهيد آن كار را انجام ندهيد . طرف سرطان دارد در سينه اش دختر جوان است به من دو هفته پيش زنگ زده ، از من سوال مي كند يك خانم عارفي جلسات عارفانه دارند خواهر من را ديده گفته واي واي واي اصلاً اين را جراحي نكنيد همه تنش سرطان مي شود خيلي هم زود مي ميرد . گفتم خب نگفت چكارش كنيد ؟ گفت : بياورديش جلسات ما هر جلسه اي نمي دانم هجده هزار تومان يا ... هم پول مي گيرند   بنشيند و ذكر كند  . گفتم خب حالا نمي شود در خانه خودش ذكر كند ، اشكال دارد ؟ دختر جوان در خانه خودش بنشيند ذكر كند نمي شود ؟ همان دختر جوان دكترها به او گفتند : شيمي درماني مي كنيم ، بلافاصله كل سينه را برمي داريم ، لنف هاي زير بغل درگير شده تمام اين ها را برميداريم . .. بقيه اش ديگه با خداست . روز جمعه بود ، صلاة ظهر بود گفتم مادرجان ، دختر من ، عزيز من ، ما تنها نيستيم ، ما بي كَس نيستيم ، ما غريب نيستيم ، بابا بچه را يكي پخ مي كند مي دود دامن مادرش ، ما هم پدر داريم و هم مادر در دنيا ، هم خدا داريم . روز جمعه است برو در خانه امام زمان (عج) در بزن بگو آقا جز شما كسي را ندارم كه آبرودار باشد ، من كه گناه زياد كردم خجالت مي كشم اين جوري بروم در خانه خدا ، آقا بيا برو بگذارمن هم پشت عباي شما قايم بشوم با شما بيايم ، من را ببر خانه خدا در بزنم به عزت تو در باز كند به من هم شايد جواب بدهد . به همان امام زمان (عج) همان روز دعا كرد يك شنبه دختر را بردند دكتر ، دكتر نگاه كرد گفت : نه شيمي درماني الان نمي خواهد . دكتر شما گفتي سينه اش را  برميداريم ، گفت : نه فكر نمي كنم لازم باشد ، جراحي كردند پاكسازي كردند الان در خانه اش است . زنگ زده بود مي گفت : فقط اين يك معجزه مي تواند باشد . معجزه دست من و تو نيست ، حتي دست من كه دارم تو را مي فرستم خانه امام زمان (عج) نيست اشتباه نكني در خانه من نيايي . تازه اگر مي روي خانه امام زمان (عج) دست من را هم بگير ببر . ما بزرگتر داريم ، مي رويم در خانه بزرگترمان را مي زنيم از او مي پرسيم ، از او درخواست مي كنيم ، او هم آبرو دارد ما را مي برد ، تدبير نكن يعني همين . نه نه نه جراحي نكنيد خانم مگر شما دكتري؟ ، مگر تو پزشكي نه نه نه جراحي نكن ؟، او بايد دورش را طي كند شما چكاره اي كه جلوي دورش را مي گيري اين است تدبير كردن كه مذموم است ، شما را از بندگي دور مي كند . شما را دعوت كردند مي خواهي مِلكي را بخري ، ملكي را مي خواهي بفروشي بابا تمام قوانينش را اجرا كن مگر نمي گويي من امين تو  هستم اگر با من مي خواهي معامله كني تمام اسناد را از من بگير ، دوستي ما جاي خودش ، من آدم اميني هستم خب باشم بگذار من امين باقي بمانم چرا شيطان مي شوي مي افتي در پوست من ، من نمي خواهم مدارك تو را ، هر چه مي دهي كاغذش را از من بگير . تمام قوانينش را رعايت كنيد ، رعايت اين قوانين ، توجه به اين مسائل آن تدبيري است كه پيغمبرگفت : از بي تدبيري امتم مي ترسم . تو بنشين در خانه ات ، ببخشيدها ما از اين كارها كرديم يك دانه ، پول بي زبانمان را داديم دست آدم زبان دار گفتيم الهي به اميد تو ، ما مي خواهيم كار خير بكنيم بگير اين چند ميليون را ببر مِلك بخر به نام خودت چون تو مي خواهي وام بگيري اگر به نام تو نباشد وام به تو نمي دهند ، عيب ندارد تو مثل بچه من هستي . داديم دستش چكار كرديم بره اي بود به شغالي تبديلش كرديم، خدا ما را ببخشد توبيخ شديم چون مالمان رفت ، آبرويمان رفت . با يك آدم ناتو هم پا شديم ولي ما مقصر نبوديم ؟ اين است آن بي تدبيري كه پيغمبر از آن مي ترسيد . من بي تدبير بودم ، تدبير نكردم كه قرآن مي گويد چيزي مي دهي يا مي گيري شاهد داشته باش ، كاغذ داشته باش . خب نكردم ديگه . پيغمبر آن موقع گفت : امان از بي تدبيري اين خانم  ، خدا عقل به او بدهد ، در يك دوره اي مي آيد همچنين كارهايي را مي كند . تدبير كنيد ولي اين تدبير يعني شناختن حدود ، مرز ، وظايف بعد فهميدنش ، باور كردنش ، اجرا كردنش اين تدبيري است كه شما بايد بكنيد ، نمي توانيد نكنيد وگرنه موفق نيستيد . اما آن قسمت كه نه نه نه جراحي نكن ، اصلاً نكن, تو مگر دكتري ؟ نه نه نه نروي ها اين دو روز ديگه مي ميرد ، همچنين تو دهاني به آدم مي زنند طرف دو روز كه چه عرض كنم دوسال ديگر هم زنده است ، جون به سر هم مي شود چون بايد مي مرد نمرده؛ جون به سر هم مي شود همه زنده ها را جون به سر مي كند ، بعد مي آيند مي گويند خدا خفه ات كند با آن سَقِت ، اگر تو نگفته بودي اين شايد مرده بود بقيه خلاص مي شدند ، اين را مي گويند به آدم ديگه . از اين تدبيرها نكنيد ، من تو راهي كه آمدم تا اينجا نشستم شايد راهي در اين زمينه 16 سال ، 17 سال طي كردم اما به اندازه شايد 170 سال لحظه به لحظه اش را تجربه كردم و تجربيات تلخ و شيرين در اين زمينه دارم . يك نمونه يك پسر جواني را رفتم بالاي سرش نبضش را گرفتم ، آن موقع من بلد هم نبودم يك آقايي بود استاد من بود خدا بگويم چكارش بكند ان شاء الله گفت :‌دستش را بگير ، دستش را گرفتم نبضش را گرفتم ، تا نبضش را گرفتم ديدم اي واي اين الان دارد مي رود من مي فهمم خدا اين را به من عطا كرده بود آن موقع فكر مي كردم فقط مال من است ، امروز مي بينم مال همه شماست ، شما بلد نيستيد استفاده بكنيد من يك ذره زرنگتر هستم ياد گرفتم به موقع استفاده مي كنم چون همه تان داريد ، من هيچ امتيازي به شما ندارم فرقم با شما اين است كه فهميدم اين ها را خدا داده مي تواني از آن بين بكشي بيرون از آن استفاده بكني شما هنوز اين را درك نكرديد ، هنوز در دو دوتاي دنيا گير هستيد ، بمانيد آن قدر دو دوتا بكنيد به خدا دو دوتا چهارتا نمي شود ،‌ خيلي جاها دو دوتا بيست ها هم نمي شود . من آرام به آن آقا كه استادمان بود همسرم هم نشسته بود اشاره كردم اين دارد مي ميرد . او گفت : ببرش مشهد به او گفتم مي آيي برويم مشهد ، ببرم تو را پشت پنجره فولاد با سر اشاره كرد يك مشهد هم بردمش و وقتي از آن خانه خارج شدم آن شب نيمه شب تمام كرد . عمه ناتني آن  جوان در خانه بود و از پشت پرده صداي من را شنيد ، دو سال ، سه سال گذشت يك روزي زنگ زد كه يك جواني تصادف كرده در راه شهريار در بيمارستان است ، من را به زور كشاندند بيمارستان در ICU ، مادر آن جوان گريه مي كرد پاي تلفن التماس مي كرد كه بيا ، من نفهميده بودم كه اين عمه خانم كه خودش نرس آن بيمارستان بود به اين گفته بود يك خانمي هست دست جوانهاي اين جوري كه در كما هستند بگيرد جا به جا مي ميرند . می نشینید تدبیر میکنید؟تدبير نكنيد به شما ربطي ندارد ، وظايفتان را بشناسيد ، بفهميد ، باور كنيد ، عمل كنيد .  والسلام

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید