منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

جلسه یازدهم ره توشه آگاهی 2

بسم الله الرحمن الرحيم

                                                                                                                          
نفس تو ، نفس من همچون شتر خود پرور است                      
خود پرست و و خود سوار و خود سر است
مرد شو ،‌ آور زِمام او به كف  ( عنانش را به دست بياور)
تا شوي گوهر اگر باشي خَزَف ( حتي اگر خرمهره هم باشي ، بي ارزش هم باشي وقتي توانستي عنان نفس را به دست بياوري گوهر مي شوي )
اميرمومنان علي (ع) فرمودند :‌ عارف كسي است كه نفس خود را شناخت ، آزادش ساخت و آن را از هر آنچه از خدا دورش بدارد پاك و منزه داشت .
اين همه مي گوييم خودتان را بشناسيد ، پناه بردم امروز به كلام اميرالمومنين . در دنيا چهار نماد غير الهي وجود دارد كه ما را در دنيا در قيد و بند غير الهي قرار مي دهد . اين چهار نماد عبارتند از : 1 – دنيا و مظاهر آن ، دنيا و مظاهر دنيا 2 – شيطان رانده شده 3 – مردم و حرفشان و گفتارشان و توقعات بيجايشان ، باورتان مي شود 4 – نفس اماره و هوسهاي شخصي
اين چهارتا را در يك كلمه خلاصه كرديم  " دشمن " دال علامت دنيا ، شين علامت شيطان ، ميم علامت مردم و نون علامت نفس اماره و هوسهاي شخصيش . اين كلام اميرمومنان هم ما را با اين دشمن چهار گانه آشنا مي كند كه بشناسيم دشمن را و هم يادآوري مي كند كه اگر بشناسي ، معرفت نفس پيدا كني به آزادگي مي رسي ، مي تواني به طهارت و منزه بودن از عيوب دست پيدا كني . پس خودشناسي فقط يك شناخت نيست كسي كه شروع مي كند خودش را مي شناسد آرام ، آرام مثل اين پهلوان ها كه سر گذرها قديم مي ايستادند ، زنجير مي بستند و زنجيرها را پاره مي كردند مردم به آنها پول مي دادند ، دور ما از اين زنجيرها فراوان است . هر يك شناخت يك دانه از اين زنجيرها را پاره مي كند و وقتي همه اش پاره شد ما آزاده مي شويم ديگر در بند نيستيم و وقتي در بند نبوديم خودمان را پاكيزه مي كنيم ، منزه مي شويم . در قرآن كلام وحي ، سوره بقره آيه 269 مي خوانيم كه خداوند فرموده : يُؤْتىِ الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ  وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتىِ‏َ خَيرًْا كَثِيرًا  وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُواْ الْأَلْبَاب‏ . حكمت را به هر كسي كه بخواهد مي بخشد ، به هر كه حكمت داده شود ( ببنييد ياد گرفتيم امروز يك قدم ياد گرفتيم كلام خدا را تكه تكه بفهميم ، حكمت را به هر كسي بخواهد مي بخشد خواست خدا بر خواست ما مبتني است ، قرار گرفته است . ما مي خواهيم ، تقاضا مي كنيم او براي ما مي خواهد و وقتي خواست به ما مي بخشد ) و به هر كه حكمت داده شود يقيناً خِير بسياري داده شده است ( پس هر كه حكمت گرفت ، خِير كثيري را گرفته است ) و جز خردمندان پند نگيرند . ببينيد شما خردمند هستيد ، خردمند شديد كه پندش را دريافت كنيد ؟
پس حكمت از مهم ترين و عظيم ترين نعمات الهي است كه حضرت دوست در كلامش به خِير كثير از آن ياد مي كند . باز اميرمومنان مي فرمايند : عالي ترين حكمت ، شناخت انسان از خود مي باشد . ببينيد من اين ها را مي چينم ، فلش مي زنم با همديگر مي روم جلو ، حواستان به فلشهاي من باشد . اميرمومنان فرموده : عالي ترين حكمت ، شناخت انسان از خودش است و شناخت از خود به بركت معرفت نفس به دست مي آيد . باز اميرالمومنين فرمودند : در شگفتم از كسي كه در جستجوي گمشده خود برمي آيد در حالي كه خودش را گم كرده و در جستجوي آن برنمي آيد . يك ده توماني از جيبمان مي افتد همه جا را زيرو رو مي كنيم ، كوش ، كجا رفت . اما انسان خودش را گم كرده مي گويد نه فكر نمي كنم ، من مي گويم فكر كن چون روزي كه فرستاند تو را دنيا آن كتابي كه راجع به آن حرف مي زديم گذاشتند زير بغلت فرستادند ، خب پس كو كتابت ؟ كتابت را كجا گم كردي ؟ كتابت كجا بود ؟ اينجا بود ( اشاره به قلب ) چكار كردي از اينجا پريد ؟ چرا نيست ؟ كجا رفت ؟ گمشده ديگر ، خب چرا دنبالش نمي گردي ؟ تمامي گمشده هاي بني آدم در وجود خودش است اگر به اين معرفت برسد بقيه موارد گمشده پازلش را پيدا مي كند . اگر تو باور كني هرچه گم كردي پيش خودت است ، آن موقع همه گمشده هاي ديگرت را هم پيدا مي كني . يك وقت ها در خانه يك چيزي را گم مي كنند بچه ها ، مي آيند مي گويند : مامان ، شما نمي داني فلان چيز كجاست ؟ من خنده مي كنم مي گويم : مگر من چكاره ام اين وسط ، عالم غيب مي دانم ؟ مي گويند : مامان تو را خدا بگو ، يك كمك بكن . يك خورده چشم هايم را هم مي گذارم مي گويم كه برو وسايل خودت را بگرد . مي گويد : چه حرفها مي زني مامان ، كمدم را سه دفعه گشتم . مي گويم : يك دفعه ديگر هم برو بگرد . مي گويد ، گشتم . مي گويم : يك دفعه به خاطر من بگرد ضرر كه ندارد . و در بار چهارم كه مي گردد نه تنها وسيله اش را پيدا مي كند ، چقدر خِرت و خورد آن زيرها قايم شده بود كه اين اصلاً يادش رفته بود همچنين چيزهايي هم دارد .
اگر اين را باور كنيم ، به اين سطح شعور و درك برسيم كه همه چيز در وجود خودمان است . اگر اين را بفهميم تمام گمشده هاي پازل وجودمان دانه دانه پيدا مي شود . حواس پرتي ها مي گويد : من تازگي ها خيلي حواس پرت شدم . تمام غفلت ها ، تمام عدم تمركزها مي گويد :‌ هر كاري مي كنم سر نماز تمركز داشته باشم نمي شود . نمي شود يك ذكري بدهي من سر نماز تمركز داشته باشم ؟ تمركز نيست تو حضور قلب نداري . و همه اين ها فقط به يك دليل است ، چون خودت را نمي شناسي ، معرفت النفس نداري.
سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد                                                      آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد
همه اش پيش خودت است . درد پيش تو است دوايش هم پيش خودت است . خدا رحمت كند پدر آقاي ... را . اين قدر جالب بود بيمار شدنش ، هر وقت مريض مي شد يك كار بيشتر نمي كرد ، هيچي نمي خورد . آدم خيلي خوش خوراكي هم بود ولي هيچي نمي خورد . يك بار كه منزل ما بود ، سرما خورده بود من با چه مشقتي در سرما رفتم شلغم گير آوردم ، چغندر گير آوردم ، پختم آوردم خورد . گفت : آخ اي داد بيداد ، خانم سفيه اين ها را مي خورد ، چون خوشش نيامد ديگر . راست مي گفت ، آدم تب كرده من شلغم پختم داغ داغ خب اين تبش مي رود بالا ، چغندر پختم ، لبو مي دهم بخورند . گفتم : خب بالاخره حاج آقا چي مي خوريد شما وقتي مريض مي شويد ؟‌ گفت : خانم از من بشنويد در وقت بيماري هيچ نخوريد ، چون در شما يك چيزي زيادي كرده است ؟ منِ جوان خام گفتم : واي با اين سن و سال يك ذره حرمت من را نگه نداشت بگويد اين دختر در اين سرما رفت اين ها خريد برداشت آورد لااقل يك تشكر بكنم . من كجا ، آن كجا ؟ درد پيش تو است ، شفايش هم پيش تو است . زياد خوردي دو وعده نخور ببين چه اتفاقي مي افتد ، فوري همه چيز صاف مي شود .
اميدوارم كه با همين يك مختصر كه اشاره كردم به اهميت معرفت النفس پي برده باشيد گرچه كه بالاي صد جلسه گفتم . بهر حال دوستان من ، عزيزان من يادتان باشد رهايتان نمي كنم مگر من نباشم ، اگر باشم مطلب را هم چون عروسكي از اين طرفش خوشت نمي آيد مي گردانم از آن طرفي نشانت مي دهم . به بچه ها كه بازي مي كنند به جاي اين كه اين قدر به آنها مي خنديد لذت مي بريد مجلس را هم به هم مي ريزيد نگاه كنيد اين را به او مي دهي پرت مي كند ، خوشش نمي آيد مي خواهد با تو لجاجت كند مادر زرنگ اين را مي برد پشتش اين دفعه از اين طرفش مي آورد يك رنگ تازه مي بيند ذوق مي كند گريه را هم رها مي كند ، لجبازي هم نمي كند مي گيرد تا وقتي كه بالاخره بفهمد چه بلايي سرش آوردند . من همين بلا را سر شما مي آورم ، اين قدر مطلب را مي چرخانم ازمنظرهاي مختلف نشانتان مي دهم تا بالاخره تا سالهاي عمر دنياييم به پايان نرسيده به نتيجه برسيم .
حالا هي مي گوييم نفس ، نفس ، نفس ،‌ معرفت نفس ساختار اين نفس چيست ؟ مي گويند از جنس روح است ؟ از جنس حرير است ؟ چه مي دانم ، بالاخره يك ساختاري دارد . امروز مي خواهيم به آن بپردازيم ، همه رفتارهاي انسان ، نيازهايش ، انگيزه هايش به نفسش مربوط مي شود پس مي رويم ساختار نفس را بررسي مي كنيم ببينيم از چه ابعاد و ساختاري برخوردار است بياييم با توجه به ابعاد و مراتب و قواي نفس انسان بررسي كنيم چون با توجه به اين قوا و اين مراتب نفس ، حالات و ويژگيها و رفتارهاي مختلفي به نفس نسبت داده مي شود . مثل دانستن ، فهميدن ، دوست داشتن ، انجام دادن كارهايي كه در توان و قدرت انسان است ، خلاصه آنچه كه به انسان نسبت داده مي شود بر سه تا مطلب تقسيم بندي مي شود ، بينش ، كُنِش ، گرايش . شناخت و بينش كه همه جنبه هاي نفس را در بر مي گيرد جامع ترين كلمه اي است كه انتخاب شده و در اين مورد بكار مي بريم و اين شناخت شامل شناخت حضوري و شناخت حصولي هم مي شود كه خود اين دو تا شناخت بر مي گردد به آن حركتي كه شما انجام مي دهيد براي رسيدن به معرفت نفس . كُنش عبارت از اعمال و رفتارهايي است كه بوسيله عضلات و اعصاب بدن انجام مي گيرد . ما هر كاري را كه انجام مي دهيم به وسيله يكي از اعضاي بدن صورت مي گيرد از طرف ديگر مي گوييم كه اعضاء و اعصاب تحت فرمان روح و قواي نفس قرار دارد . پس اين رفتارها به نفس و روان كه در واقع هسته مركزي وجود انسان را تشكيل مي دهد نسبت داده مي شود ، انسان براي اين كه بتواند به اهدافش برسد مي بايست كارهايي را انجام بدهد و براي انجام دادن كارها بايد از يك توانايي هايي برخوردار باشد . توانايي يعني چي ؟ آنچه كه مبدا فعاليت و كُنش عمل ما مي شود ، اين فعاليت و عمل ، فقط تلاش هاي بيروني را هم در برنمي گيرد ، تلاش هاي دروني را هم در برمي گيرد . يك مثال بزنم ، بيروني ها كه معلوم است مي خواهم يك چيزي را بلند كنم مي بينم توانايي اش را دارم يا نه ؟ اما دروني ها چيه ؟ مي گويد ذكر بده ، مي گويم سنگين است . مي گويد باشد انجام مي دهم ، به محض اين كه ذكر را اعلام مي كنم ، مي گويد : واي چقدر سنگين است . توانايي يعني آنچه كه مبدا فعالیت و كنش و عمل ما مي شود . اگر من دلم بخواهد و به خودم بقبولانم كه بايد اين را بلند كنم قدرتش هم آماده مي شود ولي حالا دلم نمي خواهد آقا ... مي گويد مامان آن را بردار مي گويم كمرم درد مي كند . مامان يك تكان بده آن طرفي ، دستانم ناراحت است ببين اصلاً نمي شود بلند كرد ، تواناييش را ندارم . آن خواست ، آن حركت اوليه را ندارم .
مِيل و گرايش : در انسان هم مِيلهاي خوب است و هم مِيلهاي بد . روانشناسان آمدند اميال و گرايشهاي انسانها را به مقوله هايي مثل عواطف ، احساسات ، انفعالات ، هيجانات تقسيم كردند . اميال و انگيزه ها نقطه هاي مبهم و كوري نيستند ، نقطه هاي تاريكي نيستند بلكه جاذبه هايي هستند كه با ادراك و آگاهي در هم آميخته شدند . پس اگر ادراك نباشد مِيل هم نيست . اوايل انقلاب ديگر به ايران موزنمي آمد ، قبل از انقلاب موز وارداتي بود اينجا ما درخت موز نداشتيم . يك همكاري داشتم خدا به من و او با همديگر يك بچه داد ، يك روزي وارد دفتر مدرسه شدم ديدم چه غوغايي برپاست ، همه بحث مي كنند قيل و قال مي كنند ، چه خبر است ؟‌ چي شده ؟ همكارم گفت بنشين خيلي جالب است يك خانمي بود مشاور مدرسه بود خيلي موجود جالبي بود براي من ، در نهايت آرامش گفت بنشين . من شروع كردم قيل و قال كردن چه خبرتان است ؟ گفت : بنشين گوش بده تا بفهمي . همان همكار نازنين بنده مي گفت من نمي فهمم در اين مملكت چه خبر است ؟ خب چه خبر است ، چه شده ؟ يا موز را وارد كنيد به اين مملكت يا اين عروسكها ( آن موقع از اين عروسك هاي سياه پوست بود كه يك دانه موز دستش بود) را معدوم كنيد . خب براي چي ؟ حالا كه نمي توانيم موز وارد كنيم به اين مملكت ، بچه من ديده گريه مي كند مي گويد اين چيه كه ما هنوز از آن نخورديم ؟ همين طوري ماندم . پس ميل انسان ها با درك و آگاهيشان حركت مي كند و جهت مي گيرد ، پس آگاهي بايد چه بشود ؟‌ بالا برود . بالا نرود چه مي شود ؟‌همان پايين مي ماند . مي ماند كجا ؟ مي گويد يا موز وارداتي خارجي كه دشمن ايستاده بالاي سر ما چهارلا ، پنج لا با ما حساب مي كند وارد كشور كنيد يا اين عروسكها را همه را معدوم كنيد ، بسوزانيد اصلاً شكل موز را نشان ندهيد . پس مي بينيد اين ها با هم ديگر پله پله مي كنند بالا مي روند . پس علم و آگاهي و شناخت و به انگيزه ها و تمايلات فطري انسان ، همه اين ها با آگاهي ، با درك بالاتر جهت مي گيرد و سبب رشد و شكوفايي مي شود . حقيقت نفس را يك جوشش ، يك حركت ، يك ميل تشكيل مي دهد . نفس دائماً مي خواهد حركت كند ، سِير كند ديديد راجع به سِير در قرآن گفتيم به آن فكر كنيد . و چون حركت خارج از ذات نفس نيست پس از منظري مي شود گفت كه خود نفس عين حركت و عين جوشش است . پس نفس چيه ؟ عين حركت ، عين جوشش است پس چرا اين قدر منفعلي ؟ پس چرا اين قدر وِلويي ؟ هيچ تكاني نداري ؟ پس كو حركتت ؟ پس كو جوششت ؟ آگاهي ندارد. خدا در قرآن سوره انشقاق آيه 6 فرموده : يَأَيُّهَا الْانسَنُ إِنَّكَ كاَدِحٌ إِلىَ‏ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيه‏ . اي انسان تو به سوي پروردگارت سِير و تلاش مي كني . اين جسم ها ، به شما نمي گويم به خودم مي گويم ، اين جسد دربه داغان متعفن هر روز از يك گوشه اش يك صدايي در مي آيد در حال پُكيدن است اين مي خواهد  برسد به خدا ؟ نه ، پس چي مي خواهد به سمت خدا برود ؟ اي انسان تو به سوي پروردگارت سِير و تلاش مي كني ، پس او را ملاقات خواهي كرد . پس از همين آيه درك مي كنيم كه حقيقت وجود نفس و روان انسان سِير و تلاش و پويش است . خموده ها معطل هستيد ، تنبل ها معطل هستيد ، بي حركت ها معطل هستيد . در ديدگاه اسلامي حركت و تكاپوي نفس انسان رو به بالاست و در مسير الي الله ، انسان چه بخواهد چه نخواهد نفسش به ملاقات پروردگار نائل مي شود ، اين به صورت جبري در وجود انسان قرار داده شده است . اما بعضي ها آگاهانه اين مسير را طي مي كنند ، شوق ملاقات خدا را در دلشان دارند ، برخي هم ناآگاهانه و به صورت قهري به ملاقات خدا در قيامت نائل مي شود . اين جمله را كه مي نوشتم اشكم سرازير شد ، بعضي ها شوق ديدار خدا را در دنيا در دل مي پرورانند و به عشقش به آن سو حركت مي كنند و بعضي ها آگاهي ندارند و در روز قيامت هر دو گروه به ملاقات خداوند نائل هستند ، منتهي آن كسي كه تلاشي نكرده خداوند براي او به اسم قهّار ظهور مي كند . اين ديگر ظرفيت دستيابي به نام رحيميت خداوند را از دست داده ، بابا بي معرفت ها بجنبيد معرفت پيدا كنيد ، نكنيد شما هم به ملاقات خدا نائل مي شويد ولي با نام و صفت قهار بودنش ، صفت رحيم بودنش از دست رفت .
كسي چه مي داند كه صفت رحيم بودن پروردگار چيست ؟ نگوييد نگفتم ، به خدا گفتم سر پل صراط دنبالم نياييد ، پايم را قلقلك ندهيد من هم بيفتم پايين ، حالا اگر پايين بودم شما خواستيد رد شويد يك نگاهي بكنيد بيش از اين هم چيزي نمي خواهم . انگيزه لذت و ارضاي نيازهاي زيستي سومين انگيزه اصلي در ساختار رواني انسان است . انگيزه لذت ، هر فردي با يك خورده تامل و تعمق در خودش در مي يابد كه فطرتاً طالب لذت و خوشي است . مي گويد نه ، من اين جوري نيستم دروغ نگو هستي ، مي گويد نه نيستم ، پس تو حتماً بيماري ، خودآزاري داري . بطور فطري انسان دنبال لذت و خوشي است و به همان اندازه گريزان است از درد و رنج . انسان ها تلاش ها و كوشش هاي بسيار مي كنند براي اين كه به لذايذ بيشتر ، به لذايذ پايدارتر دست پيدا كنند ، راه پيدا كنند كه از دردها چطور فرار كنند . لذت هميشه آميخته با رنج است . عزيزان من لذت هميشه آميخته با رنج است ، تمام شد خارج از اين نيست . اما از آن جايي كه لذت مطلوب اصلي انسان است رنج را تحمل مي كند تا به لذت دست پيدا بكند . پس لذتت را درست انتخاب كن . لذت آميخته با رنج است پس لذتت را درست انتخاب كن . اين سه انگيزه ، انگيزه هاي اصلي رفتار انسان است و ريشه اش حب نفس است ، حالا هر كدامشان تعداد زيادي هم نيازها و انگيزه هاي فرعي را در بر مي گيرد .
در اين ره ، رهزنت نفس است اي جان        
قوي تر دشمنت ، نفس است اي جان
نبايد بود از او غافل زماني
اگر غافل شوي ، يابي زياني
با متن مي گويم ، با شعر مي گويم ، با التماس مي گويم ، با خواهش مي گويم ، با قهر و آشتي هم مي گويم . خدایا ببين گفتم
نبايد بود از او غافل زماني                       
اگر غافل شوي ، يابي زياني
به  صورت گرچه ، او بيگانه توست
به معنا ، در ميان خانه توست
چو خصم اندر ميان خانه باشد
از او غافل مگر ديوانه باشد   ( يعني ديوانه ها فقط از نفسشان غافلند . )
هزاران مكر و تلبيس آورد پيش
كه گرداند تو را ، از صورت خويش
مخالف باش و با او جنگ مي كن
به جنگش هر نفس ، آهنگ مي كن
مگر با توبه ( ماه رجب است ، توبه نكرده ها بدويد تا درها بسته نشده ) راه تو در آيد
مسلمان گردد و كارت بر آيد
اگر از خواب غفلت گردد آگاه
بسا ياري كز او يابي در اين راه   ( نفس اگر از غفلت در بيايد كمك بسيار بزرگي است براي ادامه مسير من و شما )
اگر از طبع تو مِيلش بگردد    ( يعني هم ميل تو بشود طبعش )
بسا منزل كه با تو درنوردد
به ضرب چوب تقوايش ، ادب كن  
پسِ آن گاهي از او ياري طلب كن
ولي تا گردد او مرتاض در راه
بسي زحمت نمايد گاه و بيگاه
به اميد اين كه هر ثانيه و هر دقيقه تلاش بر شناخت نفستان كنيد و او را مسلمان كرده ، كنار خود بنشانيد نه در درون شما لانه گزيند . به اميد آن روز و رسيدن به آن مرحله .
صحبت از دوستان جمع : كلامي از آقا رسول الله را شاهد كلام مرحوم آقاي ... كه فرمودند : كم بخوريد . طبيبي مراجعه مي كنند به شكايت نزد آقا رسول الله كه ، من در ميان قوم و قبيله اي زندگي مي كنم كه اصلاً بيمار نمي شوند و به من مراجعه نمي كنند و من هم هيچ امرار معاشي ندارم . حضرت مي فرمايند : آخر شما از صفتي كه در بين آنها مرسوم است بي اطلاع هستيد . اين قوم معروف هستند به اين كه تا اشتهايشان به نهايت نرسد دست به طعام نمي برند و قبل از آنكه اشتها به پايان برسد دست از طعام مي كشند ، به خاطر اين است كه هيچ وقت مريض نمي شوند .
استاد : يك نكته آخر را هم بگويم ، نكته بهداشتي . كليه امراض در وجود انسان ها از جهاز هاضمه سرچشمه مي گيرد ، كساني كه هضم غذايشان خوب نيست ، خوب جذب نمي كنند دريا غذا مي خورند ولي نحيف و بي توان هستند و كساني كه دفع مزاجشان خوب نيست ، بطور حتم وجود اين ها لانه بسيار خوبي است براي كليه امراض از مغز سر تا نوك انگشتان پا . دوستان عزيزم توجه كنيد به معده هايتان ، به خوراكتان كه مي خوريد و به شرايطي كه با آن طي مي كنيد .
يك چيز ديگر ، شكم هايتان هم يك مقدار شكايت كردند ، به دادگاه الهي شكايت بردند ، ما سرگيجه گرفتيم از دست اين بنده ها با نحوه خوردنشان ، در آن واحد چند جور غذا را به معده داخل مي كنند ، معده نمي فهمد چي اتفاق افتاد ؟ انفجاري است ، موشكي است معلوم نيست . واقعيتش يك نوع غذا بخوريد ، خانم ها خدا از شما بگذرد با اين همه تشريفاتتان ، يك جور غذا بيشتر به مهمان هايتان ندهيد ، ناراحت مي شوند بروند ديگر هم نيايند .
سوال از دوستان جمع : ما چند جور نفس داريم ، بالاخره جنسش از چي بود ؟
پاسخ از استاد : يك جور داريم ، حركت ، جوشش .
ادامه سوال دوستان : از جنس روح نيست ؟
استاد : حالا بعد به آن مي پردازيم . تا پله اولي را نرويد پله دومي را چراغش را روشن نمي كنند . مي رويم بعد تماشا مي كنيم .  

 

 

 

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید