منو

سه شنبه, 04 ارديبهشت 1403 - Tue 04 23 2024

A+ A A-

جلسه دوازدهم ره توشه آگاهی 2

بسم الله الرحمن الرحيم


بحث در مورد نفس كه صحبتش را جلسات قبل آغاز كرديم ، به حول و قوه الهي و پشتيباني و ياري مولا امام زمان(عج) ادامه مي دهيم .
امروز در مورد قواي مختلف در انسان صحبت مي كنيم ، بلافاصله با خودتان نگوييد اي بابا ما كه اين ها را خوانديم ، چند بار هم خودتان تا به حال گفتيد ، بله راست مي گوييد ولي يادتان رفت قبلاً عرض كردم در جلسات پيش اين قدر مجسمه نفس را در جهات مختلف مي چرخانم و حرف مي زنم تا كاملاً براي شما همه چيز باز و روشن بشود . ان شاء الله
مي خواهيم كه نگاهتان تيزبين بشود آنچه را كه بايد مشاهده كنيد ، يك بار به مرحله مشاهده و معاينه اش برسيد بطور حتم ديگه خودتان رها نمي كنيد ، آن موقع بار من هم ديگر سبك شده و مي روم دنبال كار خودم ، شما هم مي رويد دنبال كار خودتان . آن موقع مي رسيد به مرحله انتخاب ديگر اين شما هستيد كه  انتخاب مي كنيد و اميدوارم كه انتخابي صحيح ، مطابق شأن آدمي خودتان انجام مي دهيد . ان شاء الله      
القصه : در انسان قواي زيادي در كار است ، نشنيده ايد شاعر گفته ،
ابر و باد و ماه و خورشيد و فلك در كارند                                           تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري
ظاهر كار مي آيد مي گويد بله خورشيد مي تابد ، باد ابرها را حركت مي دهد ، باران مي بارد ، گندم و جو و غلات و ... از زمين سبز مي شود ، درختها سبز مي شود . اين ها را حاضر مي كنند تا تو نان بخري ، غذا درست كني و بخوري . اين شكل ظاهريش است حالا ببينيد من شكل باطني اش را كجا نشان شما مي دهم .
انسان و عالم هستي دو تا عالم مشابه به هم هستند ، اين هم دهها بار گفتم ، يكي عالم كبير است ، يكي عالم صغير است باز اين را هم گفتم . خودم مي گويم كه شما با خودتان نگوييد كه دچار گناه بشويد ، صد دفعه ديگر هم باز از من مي شنويد ، چون با قصد  وغرض اين جملات را تكرار مي كنم ، مقصودي دارم . در انسان قوايي وجود دارد با نام هاي مخصوص به خودشان ، اولين نام يا اولين قوه ، قوه غازيه است . نشنيده ايد كه مي گويد يك لقمه كله غازي به من بده .
قوه غازيه : اين قوه در ماده غذايي كه ما مي خوريم دخل و تصرف مي كند و به هر عضوي مطابق نيازش غذا مي دهد . ببينيد از شما بر مي آيد ؟ يك مادر است در خانه چند بچه دارد هركدام اين بچه ها اگر بد غذا باشند ، مادر هميشه به عذاب است يكي اين جوري دوست دارد ، يكي آن جوري دوست دارد . يكي اين را خوشش نمي آيد ، يكي آن را خوشش نمي آيد مي گويد پدرم در آمد از بس غذاهاي مختلف پختم . حالا فكر كنيد اندام هاي شما چندتاست ؟ و هر كدام در چه هيبتي قرار دارند ؟ غذايي كه مغز شما نياز دارد از چيز عجيب الغريب هم نمي گويم از يك تكه نان خالي كه مي خوريد ، بخشي از آن نان را كه مغز شما نياز دارد با آن بخشي كه قلب شما نياز دارد ، ريه ها نياز دارد ، دستها و پاها نياز دارد كاملاً متفاوت است . بي خبر از شما ، بدون اين كه زحمتي به شما داده بشود اين قوه دخل و تصرف مي كند در مواد غذايي و متناسب با هر كدام از اين اعضا خوراكشان را مي دهد . خوراك مغز ، ريه ، معده ، روده ، كليه ، پا و ... همه را مي دهد . ببينيد انگشتان دستمان اين قدر است غذايي كه اين مي خواهد با انگشتان پايمان كه اين قدر است يكي است ؟ نيست . تازه چند تا غذايي كه ما با هم مي خوريم كه خيلي كار بدي هم مي كنيم اين ها چند تا غذا هم نيست بلكه مواد با دندانهاي ما آسياب شده رفته داخل معده ، قاطي شده است از ميان اين ها جدا كند ، آن چيزي را كه اين مي خواهد ، آن چيزي را كه آن مي خواهد و به تناسب به آنها پخش كند ، خيلي جالب است امشب كه اولين لقمه را در دهان گذاشتيد ، شروع كرديد جويدن به آن فكر كنيد ، واقعاً به آن فكر كنيد . اين همه اين ها را از هم تفكيك مي كند به مقصد مي رساند حالا ببينيم وقتي ما با بد خوردنمان ، در هم خوردنمان يك مجموعه ناهمگون را با هم فرو دادنمان چه بلايي را آن پايين مي فرستيم . از ميان يك درياچه مواد اين مسئوليت خطير را بايد اين قوه انجام بدهد ، شما ببينيد با اين قوه چكار مي كنيد ؟ بيشتر از اين نگويم الان قوه  غازيه تان شروع مي كند گريه كردن ، تازه مي فهمد چكارش كرديد .
قوه دوم ، قوه ناميه است : اين قوه هر عضوي را به صورتي مناسب و هماهنگ مي روياند . بچه هاي كوچولو را نگاه كنيد هيچ وقت يك بچه كوچولو به طور نرمال يك دستش خيلي دراز رشد كند و با سرعت و يك دست كوچك و كوتاه بماند نداريم مگر در موارد خاص بيماري . قوه ناميه هر عضوي را به صورتي مناسب و هماهنگ مي روياند ،‌ تعادل و تناسب را در اعضا حفظ مي كند . چقدر بايد تشكر كنيد از قوه ناميه تان ، انگشتانتان موزون است به هم ديگر نچسبيده ، ناخن هايتان درست و يك اندازه است . ناخنش را مي گيرد مي گويد اَه اين هم شد چيزکه هی تندتند رشد می کنه ، ناخن چقدر تشكر دارد كه تو مرتباً بلند مي شوي ، مواد زائد را بيرون مي دهي ، تو را كوتاه مي كنم و تو هميشه با اين كه بايد به ظاهر عضو مرده اي باشي ولي تا روي گوشت من هستي زنده اي و قابل استفاده و زيبا .
قوه سوم ، قوه جاذبه است : غذا را جذب بدن مي كند وقتي جذب بدن مي كند سِيرش مي دهد در بدن ، حركتش مي دهد ، مسير برايش ايجاد مي كند .
قوه چهارم ،‌هاضمه است : اين قوه در غذاها تصرف مي كند ، آماده شان مي كند براي اين كه سِيرشان را آغاز كنند .
قوه پنجم ، ماسكه : اين قوه غذا را نگه مي دارد . مثل اين كه يكي مي خواهد اين ليوان را بشويد ، من اين را با اين دست نگه مي دارم كه نيفتد و شما دو دستت را مي آوري پيش و اين را مي شويي . من عمل نگهداري اين را براي شما انجام دادم . قوه ماسكه غذا را نگه مي دارد تا قوه هاضمه عمل هضم را به خوبي انجام بدهد . چقدر جالبه ، قوه هاضمه عمل بسيار ظريف و تكنيكي دارد و به همين دليل ظرافتش است كه محتاج قوه ماسكه است . كه غذا را نگه دارد تا اين كاملاً كارش را روي آنها انجام بدهد ، يعني به تنهايي هم ، مواد را نگه مي دارد و هم ، در آنها دخل و تصرف مي كند .
قوه پنجم ، قوه دافعه : اين قوه هر چي كه به حال بدن مضر است دفعش مي كند . به عبارت صحيحش كثيف ها را از لطيف ها جدا مي كند و چقدر بد است كه ما با نحوه عملكردمان در دنيا اين قوه را دچار خطا مي كنيم . مثلاً همين قوه دافعه اگر دچار خطا بشود ، خطاي ديد بشود چه اتفاقي مي افتد ؟ عناصر كثيف را جذب بدن مي كند ، مي گذارد باقي بماند و عناصر لطيف غذاها را از آن جدا مي كند و دفع مي كند . چه خدايي دارم كه همه اين قوا را بدون اين كه من با آنها كاري داشته باشم ، من هدايتشان كنم ، هدايت فرموده بر يك اصول بسيار دقيق و تا چقدر زمان طولاني كارهايشان را مرتب انجام مي دهند . امروزه يكي از دلايل بيماري هاي متعدد همين است ، عملكردها غلط است و اين قوا را ما دچار خطا مي كنيم ، دست كم عناصر كثيف را نگه مي داريم ، عناصر لطيف را دفع مي كنيم .
قوه ششم ، قوه مُولّده : اين قوه از غذاها عنصري را مي گيرد كه با آن در بدن انسان عاملي را بوجود مي آورد كه با يك انسان ديگر درست مي شود در بدن خانم ها ، در بدن آقايان . عناصري را مي گيرد كه با آن عناصر در مردها به اصطلاح عامل زايندهاش و در خانم ها عامل زاينده را بوجود مي آورد كه براي لقاح آماده مي شود و يك انسان ديگر را بوجود مي آورد . من در  طول سالهايي كه پشت سر گذاشتم بارها برخوردم به زن و شوهرهايي كه چندين سال متمادي بچه دار نمي شدند و چقدر به اينها چيزهاي عجيب و غريب گفتند و دست آخر يك عطار دانايي به اين ها حالي كردچه بخوريد و چه نخوريد و با رعايتش الان بچه هايشان بزرگ هم شدند .
قوه هفتم ، قوه مُصّوره است : اين قوه نقاش و صورتگر است ، خيلي با سليقه است . نطفه را به اعضاي مختلف تقسيم مي كند ، براي هر كدامشان يك صورت ويژه اي قرار مي دهد و دست آخر موجودي به دنيا مي آيد كه همه ما برايش دست و پا مي زنيم يك انسان ديگر به جهان زمين پا مي گذارد .
اين قوايي كه نام بردم همه از عُمال و كارگزاران نفس هستند . به عبارت ديگر اين گونه بگويم نفس را مي توانم درختي تصور كنيم كه همه اين قوا شاخه هاي آن درخت هستند . نفس را درختي تصور كنيم كه همه اين قوا شاخه هاي آن درخت هستند اما فراموش نكنيد نفس را جدا جدا نمي شود كرد از هم ، درست است كه اين چنين تشبيهش مي كنيم ولي در عين حال كاملاً يكپارچه است ولي در هر جايگاهي جلوه اي و نامي دارد براي خودش ، اما در اصل هميشه يكپارچه در صحنه ها حضور دارد . موقع لمس كردن به او مي گوييم حس لامسه ، در  زمان وهم مي گوييم واهمه ، در زمان عقل مي گوييم عاقله .
خداوند در سوره نوح آيه 13 و 14 فرمودند :  مَّا لَكمُ‏ْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا(13) وَ قَدْ خَلَقَكمُ‏ْ أَطْوَارًا(14) چيست شما را كه براي خدا عظمت قائل نمي شويد – حال آن كه شما را به گونه هاي مختلف آفريده است . مرحله به مرحله شما را آفريده است .
علامه حسن زاده عاملي مي گويد كه قدرت و توان هر قوه كه براي هر عضوي ثابت شده ، آن قدرت و توان را مي گويند ملكه . نشنيديد بارها در جلسات عرض كردم خدمتتان كه عزيزان من در زمان هوشياري ، بيداري مسائل را براي خودتان ملكه كنيد ، اين ملكه كردن براي همه اين قوا صدق مي كند . چقدر بخورم ، چي بخورم ، چه موقع بخورم ، چه موقع نخورم بحث خوردن را مي گويم چون مورد علاقه همه آدم ها است و الي آخر . علامه حسن زاده عاملي مي گويد كه ملكه همان دارايي شخص است ، چون آن قوه را دارد و براي آن ثابت است آن را ملكه مي گويند . بعد مي خوابيم خواب مي بينيم در خواب تشخيص نمي دهيم چي بخوريم ، چي نخوريم ، چرا ؟ چون در بيداري از آن قوه مان درست بهره نبرديم ، دارائيمان را درست خرج نكرديم . بنده در بيداري مي دانم از ناشناس چيزي نمي گيرم بخورم ، سه تا سِير داشتم در سه شب متوالي چند سال پيش ، شب اول شخصي آمد با قيافه اي به ظاهر روحاني ، گفت :‌ دستور دارم ببرم زيرِزمين را به تو نشان بدهم . گفتم نه ، گفت يعني چي ؟‌ گفتم نمي آيم ، گفت چرا نمي آيي ‌؟ گفتم من با زيرِزمين كار ندارم . زيرِ زمين است همه آن چيزهايي كه به عمرت نديدي مي تواني ببيني آقاي شما دستور داده من شما را ببرم . گفتم آقاي من ، من را خوب مي شناسد مي داند من از زير خوشم نمي آيد ، من زيرِزمين نمي روم . شب دوم آمد سراغم گفت از زيرِزمين چون خوشت نمي آمد دستور دارم امشب روي زمين بگردانمت . گفتم كه روي زمين را در بيداري مي گردم كافيه ، صبح تا غروب دارم پا مي كوبم بيشتر از اين مي خواهم چكار كنم ؟ هر چه گفت ،‌ گفتم نمي روم . شب سوم به خوابم آمد گفت : امشب مي خواهم ببرمت بالا ، يك فكري كردم يك خورده او را نگاه كردم گفت دستت را بده ببرم ، گفتم تو مردي من با مردهاي نامحرم دست نمي دهم . گفت ما روح هستيم ، گفتم روح باشيد من در دنيا هنوز زنده ام . خواب هستم ولي در ذهن ملكه شده ، دستور دين ملكه شده است . گفتم كه من دست نمي دهم ، گفت پس چه طوري ببرم ؟ گفتم تو جلو برو من مي آيم . گفت : نه تو جلو برو من پشت سرت مي آيم محافظتت كنم . گفتم : نه با مرد نامحرم ، مرد جلو برود خانم پشت سرش . گفت :‌ خيلي خب برويم . آن جلو راه افتاد من پشت سرش ، جهان به جهان در آسمان مي چرخيديم در فواصل مختلف موقع گشت ايستاد دست کرد از كناري يكبار يك ليوان شير ، يكبار يك ليوان شربت آورد براي من كه ميان راه بخور . گفتم : كه نه ، گفت :‌ چرا نه ؟ گفتم : من تا زماني كه به خدمت مولايم كه من را دعوت كرده نرسم افطار نمي كنم ، هيچ نمي خورم . گفت :‌ اين ها انرژي تو را كامل مي كند در رفتن . گفتم : آن كسي كه من را دعوت كرده انرژي مي دهد . بابا خواب بودم من كه ، من اين ها را از كجا آوردم ؟‌ از ملكات ذهنيم در بيداري . الان آقاياني كه با ما مي آيند اينجا يك وقت پايين مي رويم يا بالا مي رويم ، احترام مي گذارند مي گويند بفرمائيد . مي گويم كه آقايان جلو من پشت سرتان مي آيم ، وادارشان كه مي كنم جلو مي روند مي خندم مي گويم حواستان باشد با محارمتان غير از اين وگرنه كتك دارد ، خانم ها اول خانمتان ، خواهرتان ، مادرتان ، مادر خانمتان اين خانمهايي كه محرم هستند به شما اشكال ندارد جلو بروند ولي با نامحرم ها ، خواهر خانمتان هست احترامش واجب است باشد برگرد داخل ساختمان بگو شما تشريف ببريد من مي آيم اگر فكر مي كني كه درك نمي كند . اين ها مسائلي است كه در بيداري ملكه ذهن مي شود و وقتي كه ملكه ذهن شد خواب و بيداري عين هم مي شود بعد وقتي كه ديدند عين هم است در خواب نمي توانند گولت بزنند همه اش را در بيداري مي دهند ، ديگر لازم نيست در خواب بروي كه ، چون گول نمي خوري ملكه ذهن تو است . حالا با اين تعريف يك نگاه دوباره اي كنيم ، مي گوييم پس هر قوه مَلَكي است پس قوا ملائك ناميده مي شوند ، حواسها با من است آخر وقت است خسته شديد ولي اشكال ندارد من حرفهايم را آخر مي زنم براي اين كه زرنگ ها و مشتاقان و هوشياران حواسشان جمع مي شود ، مي گيرند و مي روند بقيه هم كه هيچي . پس هر قوه ملكي است ، پس قوا ملائك ناميده مي شوند . قواي فعاله در  پيكر انسان را به همين دليل ملائكه گفتند . خداوند عالم به گونه اي آنها را در كار خودشان نيك و درست آفريده كه اين قوا به برنامه خودشان خيانت نمي كنند . مثلاً قوه باصره يا بينايي در كارش عصيان نمي كند . به تو مي گويند بلند شو نمازت را بخوان ، مي گويي حالش را ندارم ، چقدر گير مي دهي " اين حرفها چيه مي زني اين الفاظ زشت است دخترها ، پسرها بكار نبريد خيلي زشت است ، خارج از شأن شماست " نماز براي خودم است ديگه به كسي ديگر كه مربوط نيست . به من نمي گويي ، به مادرت نمي گويي ، به پدرت نمي گويي داري به خدا مي گويي حواست است . چشمت يك دفعه به تو گفت : حالش را ندارم ببيني تو ، بابا من مي خواهم تلويزيون را ببينم ، حالش را ندارم حالا بس است چشمت يك دفعه اين ها را به تو گفت ؟ اصلاً و ابداً . گل مژه هم اگر مي كند تقصير خودت است براي اين كه از داخل كثيفي دارد بدن ، جراحات داخل بدن ، سنگيني هاي كبد و .... تبخال مي زني ، گل مژه مي زني ، جوش مي زني ، جوش هاي عفوني و چركين مي زني ، كورك مي زني و الي آخر . چشم عصيان نكرده ، چشم كار خودش را مي كند .
قوه سامعه ، شنوايي همين جور . همه قواي انسان در كار خودشان سخت محكم و پايدار هستند ، سر مویی هم تخلف در برنامه خودشان ندارند .
خداوند در سوره تحريم آيه 6 در مورد ملائكه فرمودند :     لَّا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ – از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپيچي نمي كنند ، آنچه مامور شده اند انجام مي دهند .
دلش دارد مي رود من حرفم تمام شود دستش را ببرد بالا‌ ، بگويد پس به جاي نفس همه اين ها ملك هستند در وجود ما ، فرشته اند ؟ ولي من كه جوابت را نمي دهم برو ببين چه هستند .
انسان بوسيله پنج تا حس يعني بينايي ، بويايي ، شنوايي ، چشايي ، بسايي يا لامسه با دنياي خارج از خودش ارتباط برقرار مي كند . با اين ديدن ، با اين شنيدن ،‌ با اين چشيدن ، با اين لمس كردن ، با اين بوييدن مي توانيم بگوييم كه اطراف ما چه بويي مي آيد ؟ چه چيزي ديده مي شود ؟ زبر است ، نرم است ؟ ترش است ، تلخ است ؟ و ..... اين پنج تا حس را به آنها در قديم مي گفتند :‌ پنج رَه ، مخفف كردند گفتند : پنج ره . با همين ديدگاه بعدها روي ديوارها وقتي كه شبكه هايي گذاشتند براي اين كه بيرون را ما نگاه بكنيم به آن گفتند : پنجرَه حتي اگر ديگر پنج تا راه نداشت بعد كم كم به هم چسباندند گفتند : پنجِرَه و امروز شما به همه آنها مي گوييد : پنجره يعني فضايي براي ارتباط با بيرون از خودتان . الان اين جا پنجره ندارد بيرون را چطوري مي بينيد ؟ نمي شود ديگه ، باران مي آيد ؟ نمي دانيد . آفتاب است ؟ نميدانيد سرد است ؟ گرم است ؟ اما اگر پنجره بود چي ‌؟ به راحتي مي شد حدس زد كه بيرون چه خبر است . غير از اين پنج راه ارتباطي ، پنج راه ديگر هم در كار است كه اين پنج راه ديگر ظاهر نيستند و باطن هستند . بحث در مورد پنج راهي كه در باطن قرار دارند را به جلسه بعد موكول مي كنم . سخن امروزم را با تك بيتي از عارف رومي به پايان مي برم :

پنج حسي هست جز ، اين پنج حس -   پنج حسي هست ، آن پنج حس باطني را مي گويد . پنج حس دوم كه مي گويد جز اين پنج حس ، همان پنج حس اول كه بحثش را كرديم .
پنج حسي هست جز ، اين پنج حس                                                        آن چو زر سرخ ، اين حسها چو مس
حسهايي كه در بيرون است مثل اين پنج تايي كه گفتم مثل مس ارزش دارند و آن پنج حس كه داخل است مثل زر سرخ كه همه به دنبال طلا مي گردند . مي خواهيم ياد بگيريم پنج حس مسي خود را به پنج حس طلائيمان وصل كنيم و هر ده تايش را طلا تحويل بگيريم . اگر خدا به ما توفيق بدهد .

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید