منو

پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu 03 28 2024

A+ A A-

جلسه چهاردهم ره توشه آگاهی 2

بسم الله الرحمن الرحيم


در جلسات پيش در مورد پنج حس ظاهري صحبت كرديم ، اصولاً هم با اين پنج حس همه خوب آشنا هستند چون با بيني مي بويند ، با زبان مي خورند ، مي چشند ، با گوش مي شنوند و .... بعد از آن وارد حسهاي باطني

شديم و در اين راستا با حس مشترك آشنا شديم . در آن جلسه گفتيم كه حس مشترك دريافت كننده همه حسهاي مجزا از هم در حسهاي ظاهري است ، يعني آنچه را كه چشم ابلاغ مي كند از ديدنش ، گوش از شنيدنش و بقيه حسها هر كدام مجزا يعني گوش فقط شنيده ها را منتقل مي كند و هرگز قابليت ديدن ندارد يا بويايي ، آن بوهايي را كه دريافت كرده منتقل مي كند هرگز قادر به ديدن نيست . هر كدام جدا از هم منتقل مي كنند و ارسال مي كنند به نفس . امروز مي خواهيم به يك حس ديگري يا مطالب ديگري در همين زمينه بپردازيم ، خوب توجه بكنيد :
اولين مورد را بيان مي كنم ، به مسئله محبت اشاره مي كنم . محبت به چي نه ، خود محبت ، محبت مطلق . نه به چي ، نه به كي ، نه به من ، نه به او محبت مطلق . بدون اين كه محبت را به چيزي يا كسي اطلاق كنم يا نسبت بدهم . مسئله محبت كه نماد ظاهري هم ندارد . محبت ، شكلش را نشان بده ؟ ندارد . به صورت مطلق ، محبت مطلق داراي صورت معقوله عقليه است ، در بخش چي مي گنجد ؟ عقليه ، نماد ظاهري وجود ندارد . اما همين محبت را از فلان شخص احساس مي كنم بارها اتفاق افتاده مي گويي كه من حس مي كنم فلاني به من خيلي علاقه دارد ، من را خيلي دوست دارد يعني محبت فردي را نسبت به خودمان احساس مي كنيم . وقتي اين محبت ديگر مقيّد مي شود به يك شخص ديگر از آن مطلق بودن خارج مي شود ، مي شود محبت جزئي ديگر مطلق نيست آن موقع موهوم و مُتوَهِّم ناميده مي شود . چون خيلي از مواقع هست كه اين اتفاق مي افتد فكر مي كني طرف تو را دوست دارد ، يك چيز موهوم است . اين عمل قوه واهمه ، اين قوه واهمه است كه مي گوييم فكر مي كنم با من دشمن است . بارها اتفاق افتاده فردي آمده در جلسه ما شركت كرده از اول تا آخر جلسه هم نشسته ، همه آنهايي كه از دور او را نگاه كردند ، بچه هايي كه به من نزديك هستند آمدند گفتند : اين اصلاً خوشش نيامد ، خسته شده و شخص موقعي كه مي خواهد برود مي آيد پيش من مي گويد كه نمي دانم چي بگويم ؟ چقدر بايد خدا را شكر كنم كه امروز در اين جلسه هستم . قوه واهمه يك معاني جزئي را درك مي كند كه اين عمل را مي گويند : توّهم ، و چقدر بخش توهم در اساس خانواده ها مسئله ساز است ، مشكل ساز است . مادر مي گويد ، نمي دانم يك حسي به من مي گويد كه اين بچه من دارد خلاف مي كند . زن نسبت به شوهرش ، شوهر نسبت به زنش ، باجناقها نسبت به هم ، جاري ها نسبت به هم ببينيد اين ها مثالهاي ملموس است به آن مي گويند : توهم . وقتي يك چيزي صورت مطلق دارد محبت مطلق ، پاي هيچ شخص ديگري در ميان نيست اين صورت عقليه اش است و بد هم نيست خوب است ديگه . اما وقتي جزئي مي شود يعني استناد مي كند به يك كسي ديگر در بخشي مثل محبت ، قوه واهمه شراكت مي كند و بازدهي و عملش چيست ؟ توهم . من با اين بخش خيلي درگيرهستم ، چون آدم ها با من تماس مي گيرند مي گويد من فكر مي كنم ، حس مي كنم خدا من را دوست ندارد ، خب دچار توهمي . حسها را بايد مجزا كنيد بيخودي اين ها را نمي گويم براي اين كه اين ها را از همديگر تفكيك كنيد و در شناخت خودتان به يك نتيجه درست برسيد . ما با بحث توهم خيلي از مواقع درگير هستيم ، خيلي زياد . خانمي شوهرش را فرستادم براي ترك اعتياد بعد به او مي گويم چطور است ؟ دكتر را هم مي شناسم چون من از دو تا كانال مي روم جواب مي گيرم ، من هيچوقت از يك طرف بررسي نمي كنم . از كانال دكتر بررسي مي كنم جواب مي گيرم ، از كانال زنش هم مي گيرم . مي گويم چطور است ؟ مي گويد : والله بد نيست . مي گويم بد نيست يعني چي ؟‌ مي گويد من نمي بينم آن ابزار و آلاتي كه قبلاً دستش بود . گفتم : خب ؟ گفت : ولي رنگ و رويش خوب نيست ، حس مي كنم هنوز استفاده مي كند . با دكتر صحبت كردم خنديد گفت : ما خوبيم ، ما مي گوييم خوب است چون مرتباً آزمايشش مي كنيم . ولي اين توهم خانمان برانداز است ، ببينيد مثال مي زنم براي اين كه كاملاً برايتان جا بيفتد . حالا بياييد به اين يكي نگاه كنيم ؛ مي گويم درخت ، در ذهن شما ، در فكر شما ، در بخش تصويري شما وقتي صحبت از درخت مي كنيم يك صورتي نقش مي بندد . درخت ، قدش چي ‌؟ جنسش چي ؟ اسمش چي ؟ كدام سرزمين رشد مي كند ؟ اصلاً بحث نداريم ما ، گفتيم درخت . وقتي مي گوييم درخت بصورت مطلق شما تصور بزغاله نمي كنيد ، تصور مي كنيد ؟ نمي كنيد . اين تصور يا اين نقشي كه در شما بسته مي شود صورت عقليه درخت است . اما مي آييم مي گوييم كه درخت چنار يعني به يك چيزي نسبت مي دهيم ، به يك چيزي شايد بگوييم محدود مي كنيم ، اين دو حالت با هم فرق مي كند . صورت هاي عقليه ، صورت هاي عقليه است حالا چه در آنجا كه محبت مي گوييم طول و عرض و ارتفاع هم ندارد ، چه مي گوييم درخت ، درخت مي تواند يك كم بلند باشد يك كم كوتاه ولي هيچ مشخصه ديگري ندارد ، صورت هاي عقليه است . اما وقتي وارد بخش جزئي مي شود ، محبت جزئي ، درخت جزئي . محبت جزئي از بخش معاني مي آيد به همين دليل هم چون از بخش معاني مي آيد طول و عرض و ارتفاع و شكل هم اصلاً ندارد . شما نمي تواني به آن شكل بدهي وقتي كه فكر مي كني او تو را دوست مي دارد يا او از تو بدش مي آيد . اما در مورد درخت ، مفهوم درخت جزئي آن فرق مي كند ، آن داراي طول و عرض و ارتفاع است . قوه اي كه اشياء‌ جزئي را با طول و عرض و ارتفاع درك مي كند ، با شكل درك مي كند به آن مي گويند : قوه خيال ، ما با اين هم خيلي درگير هستيم . خيلي چيزها را به آن نسبت مي دهيم كه اصلا ً مربوط به اين  نيست ، پس بايد بشناسيمش . كار قوه خيال درك صورت و شكل جزئي است ، به آن مي گويند : تخّيل . صورتهاي خيالي بعضي از قوانين ماده را براي خودشان دارند مثل شكل ، طول ، عرض ، ارتفاع و اين جور چيزها . وقتي من مي گويم درخت چنار ، شايد دو متر قدش باشد ، شايد چهار متر قدش باشد . برگهاي چنار را در خيالم مي توانم تصور كنم . يعني ابعادي را كه در جهان ماده حكم مي كند يا قوانين جهان ماده مثل طول داشتن ، عرض داشتن ، شكل داشتن را مي توانم برايش تصور كنم . اما در خيال بعضي چيزها قوانين ماده را نمي توانم داشته باشم مثل چي ؟ مثل حركت كردن . وقتي درخت چنار را خيال مي كنم يك درخت است ، يك دانه نيست كه در زمين كاشته شده بعد آرام آرام حركت كرده رشد كرده آمده بالا ، خيال اين را ندارد . پس صورتهاي خيالي بعضي از قوانين ماده را دارند ، خوب دقت كنيد مي خواهم يك چيز بزرگي را بگويم شايد امروز اگر خدا توفيق بدهد يك دري را براي شما باز كنم . صورتهاي خيالي بعضي از قوانين ماده را مي توانند در خودشان داشته باشند و بعضي از قوانين ماده را نمي توانند داشته باشند ، پس چه اتفاقي مي افتد ؟ اين صورتهاي خيالي نه ماده هستند ، نه عقل هستند صورتهاي عقلي مجردند ، طول ، عرض ، ارتفاع ، قوانين ماده ، حركت ، رشد ... اصلاً ندارند . محبت ، محبت است اما درخت مي تواند درخت اول بهار باشد در خيال من و مي تواند درخت دوره پاييز باشد . قوه خيال در عالمي در ما شكل مي گيرد كه به آن مي گوييم تجّرد برزخي . برزخ يك واسطه اي است ، يك حالتي است بين دو چيز . چيز اول ماده است ، اين ماده است ( اشاره به ميز ) ، چيز دوم عقلي است يك چيزي حقيقت اين است ( اشاره به ميز) ، و خيال يك مرحله اي است بين اين دو تا كه به آن مي گويند تجرد برزخي . و  جالب است آن چيزي كه اين وسط است هم با هر دوي اين عالم مغايرت دارد چون از هر دو قوانين تبعيت ندارد ، و هم با هر دوي اين ها مشابهت دارد ، دقت كرديد . مي گويند انسان داراي عوالم سه گانه ماده ، خيال و عقل است يا به عبارت بهتر در حقيقت انسان يعني همين سه عالم . عالم ظاهر دنيا يا عالم ظاهر هستي آن هم مثل انسان است ، سه مرحله عالم ماده ،‌ عالم خيال و عالم عقل را داراست . اگر اين را بتوانيد دركش كنيد آن موقع كه مي گويم دنيا مجازي است قابل درك است بعد پشت سرش مي گويم اين دنيا حقيقي است اين هم قابل درك است ولي اگر نتوانيد اين را درك كنيد نمي شود اين را فهميد . بگذاريد يك مثال بزنم ، بچه هاي كوچك را نگاه كنيد ، همه در خانه هايمان ديديم بچه كوچولوها را برايشان بنشينيد قصه بگوييد ، قصه را از زبان موش و گربه و خرگوش بگوييد ، بچه ها اين قصه شما را كه مي شنوند چه قشنگ مي خندند . مي خندند ، شعف مي كنند ، شادي مي كنند حتي گاهي اوقات براي آن موجود خيالي كه شما از زبانش داريد قصه را تعريف مي كنيد گريه هم مي كنند ، آخي مثلاً مامانش رفته حالا مامان ندارد . اما يك مطلب علمي ساده مثلاً آب ، باباجان مثلاً مادرجان بيا بنشين برايت تعريف بكنم آب اين را دارد ، آن را دارد مي گذاري تجزيه مي كني ، خيلي هم ساده بگوييد يك ذره گوش مي كند بعد با خودش مي گويد چقدر چرنديات براي من مي گويند   يواش يواش رويش را مي كند آن طرف با گل هاي فرش شروع مي كند بازي كردن چرا ؟ اين را هم كه خيلي ساده مي گفتي ؟ علت دارد چون آن بچه الان در عالم خيال زندگي مي كند ، شما در كدام عالم زندگي مي كنيد ؟ به آن فكر كرديد ؟ شما الان در كدام عالم زندگي مي كنيد ؟ توجه كنيد شما بايد الان در كدام عالم باشيد ؟‌ اكثرمان در عالم خيال هستيم . بچه در عالم خيال است ، آخرين حد سرمايه درك و فهمش همان قوه خيالش است ، وقتي به او مي گويي خرگوش مي دويد خرگوش را در خيالش مي تواند تصور كند اما وقتي مي گويي آب H2O است H2Oبرايش مفهومي ندارد . قوه خيال اگر براي شما جا افتاده باشد يكي از شئونات نفس است ، نفس بخشي از آثارش را با قوه خيال نشان مي دهد همان طور كه بخشي از آثارش را با قوه عقل يا عاقله نشان مي دهد . قوه خيال را مي گويند دوربين عكاسي نفس ناطقه ، به همين دليل هم چون كار قوه خيال صورتگري است فلاسفه مي گويند قوه مُصَوِّره ، به جاي اين كه بگويند قوه خيال مي گويند : قوه مُصوّره . اميدوارم كه به اندازه كافي قوه خيال را به شما معرفي كرده باشم اما من ترمم تمام مي شود درسم را بايد بگويم و بروم ، همان طور كه معلم ها كتابشان را بايد تمام كنند پس سعي كنيد گوش كنيد و بفهميدش . اين قوه خيال در بيداري كه آرام ندارد ، در تاكسي نشستي داري مي روي با اين خيالش همه جا مي رود خانه فلاني مي رود ، با آن يكي دعوا مي كند ، به اين يكي محبت مي كند و ... در بيداري آرام ندارد قوه خيال و جالبه اين قوه در خواب هم همين جور است ، وقتي من و شما مي خوابيم در خواب هم آرام نمي گيرد به كار خودش مي پردازد بلكه در خواب چون مزاحم كمتر دارد بهتر و بيشتر كار مي كند . در بيداري باز اين فعاليت هاي ظاهري قوايش را به هم مي ريزد ، تصاويرش را درب وداغان مي كند ، گاهي اوقات هم حتي باعث انصراف مي شويم . اما در خواب اين مزاحمت ها را هم ندارد پس قشنگ به قول خودمان چهار نعل مي رود ، با عجله مي رود ، با كلّه مي رود . نفس آثار و افعالش را در قواي مختلف ظاهر مي كند . قواي مختلف در وجود ما مظاهر نفس هستند يعني شما بايد از قوه خيال به نفست برسي ، از قوه عاقله ات به نفست برسي . بدن مرتبه نازله نفس است ، يادتان است راجع به من مي گفتم در بحث امام زمان (عج) ، مي گفتم من شما كجاست ؟ بدن شما كجاست ؟ بدن مرتبه نازله آن نفس است يا آن من است ، من آمده بدن را پوشانده در خودش گرفته ، ديده نمي شود ولي افعالش هويداست . بدن مرتبه نازله نفس است ولي در عين حال همين بدن كه در مرتبه پايين نفس قرار دارد عامل نماياننده نفس ناطقه در ما مي باشد ، قبول نداري ؟ پس چرا مي گويي من گفتم ، من شنيدم ، من انجام دادم . بدن شما وقتي پايت حركت مي كند مي رود براي كار خِير ، نفس شماست كه اختيار كرده كار خِير را ، پايت خِير وشر نمي فهمد . پايت اگر اين بدن نباشد عين آن پا مصنوعي مي ماند كه ساخته شده در آزمايشگاه ، آن پا مصنوعي وقتي به پاي آدميزاد وصل مي شود تحت اراده نفس است كه مي تواند آن را هم تكانش بدهد . پس قوه تخيل از شئونات نفس است ، در خواب و بيداري هميشه بيدار است و آگاه است مدام هم به كار و كوشش مي پردازد يعني خواب در ذاتش راه ندارد . سوره بقره آيه 255 كه به آن مي گوييم آية الكرسي : اللَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ  لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْم‏ ، خدايي غير از او كه  زنده و قيوم است وجود ندارد ، هيچ گاه خواب سبك و سنگين او را فرا نمي گيرد . خواب در حقيقت تعطيل شدن حواس ظاهر از فعاليت هاست وقتي مي خوابيم نه دست تكان مي خورد نه پا تكان مي خورد ، نه چشم ، نه بويايي ، نه گوش و ... خواب حواس ظاهري را تعطيل مي كند اما همان موقع كه حواس ظاهري تعطيل است ، نفس ناطقه به عالم خودش توجه مي كند . همه بارها در خواب اشباح ، اشكال ، اشيائي را ديديم در همان حال راجع به آن چيزهايي كه ديديم چه فكر مي كنيم ؟ آن اشيائي كه در خواب ديديم بيرون از ماست يا در ماست ؟ اگر بيدار باشيم مي گوييم كه آنها در بيرون از ما نيست ، چون بيرون وجود خارجي ندارد و بطور حتم در درون ماست ، اما وقتي در خوابيم تصور مي كنيم همه آنها در بيرون ماست . بيدارهاي حقيقي واقعاً بيدار هستيد يا خواب هستيد ؟ همه آن چيزهايي كه بيرون ما دارد اتفاق مي افتد و ما نسبت مي دهيم كه او بد است بيرون ماست يا در درون ماست ؟ خوب به اين نكته توجه كنيد ، ببينيد يك كليد زدم ، آژير خطر كشيدم اگر به آن پرداختيد ، پرداختيد اگر نپرداختي باختي حالا حالاها بمان تا دوره هاي بعدي كه ماشينمان برمي گردد تو را مي برد يا نه ؟
علامه حسن زاده آملي مي فرمايند كه : در روياي عالم خواب و تعبير آن تأمل كنيد . ايشان دانشمند بزرگي است در عصر حاضر ، خداوند ان شاء الله نفسهاي خوب و صاحب علم را براي مردم عالم نگه دارد . ايشان مي گويد : به عالم خواب و تعبيرش تأمل كنيد ، ايشان آدم كوچكي نيست كه حرف كوچكي بزند يك چيزي آنجا هست ديگه . اين حرفش مي خواهد توجه ما را جلب كند ، مي گويد رابطه بين اشكال ، احوالات عالم خواب نسبت به اصل آنها چيست ؟ خواب مي بينيم مي افتيم دنبال مُعَبِّر ، زير سنگ هم باشد خانم ... را پيدا مي كنند ، خانم ... را پيدا نكنند ، ... خانم را پيدا مي كنند ايشان هم زنگ مي زند خانم يا آقاي فلاني خواب ديده تعبيرش كن ، چرا ؟ رابطه اي هست بين اشكال و احوالات عالم خواب نسبت به اصل آن اشكال و احوالات و اين را آدم ها فهميدند ، نسبت به خوابشان ببين چقدر حساس هستند . حواس ها با من است ؟ ببين به خوابشان چقدر حساس هستند ، در خواب ديدم گربه عمويم اين طوري پريد يعني چي ؟ در بيداري پسر عمويش مي پرد نگاهش هم نمي كند . علامه حسن زاده آملي مي گويد :  به همين دليل ما دنبال مُعَبِّرمي رويم چرا ؟ چون معبر انسان را از صورت ظاهر آنچه كه در خواب ديده به باطنش مي برد كه آگاه بشود ولي اي عجب ( ايشان مي گويد بوالعجب ) اين همه صورتهاي مايه شگفتي كه در بيداري مشاهده مي كنيم سراغ مُعَبِّر نمي رويم تا ما را به اصل آنها راه ببرد ، راستي چرا اين طور است ؟ ما چرا اين جور هستيم ؟ همان طور كه روياي عالم خواب را يك اصلي است كه به صورتي در آمده و حالا بايد معبري باشد تا صورت زيرين آن صورت ظاهر ببرد و به اصلش برساند ؟ هر كدام از مشاهدات عالم بيداري را هم اصلي است ، همه اين ها را گفتم تا به اين جا برسم هر كدام از مشاهدات عالم بيداري را هم اصلي است ، خدا به موسي فرمود : آن چيه در دستت ؟‌ گفت : چوبدست ، گفت : چكار مي كني ؟ گفت : برگ مي تكانم ، گله هي مي كنم ، گرگ نزديك بشود مي زنم ، مي تارانم . گفت : بيندازش زمين ، انداخت زمين شد اژدها فرار كرد عقب ، گفت : كجا فرار مي كني ؟ در محضر ما هيچ ترسي وجود ندارد . اين همان چوبدستي است چطور آن موقع كه دستت بود نمي ترسيدي ؟ حالا كه جنبنده شد مي ترسي . صورت زيرين اگر با نردبان معرفت بر رود بالا ، همان با اصل خود يكتاست اين . اگر با نردبان معرفت در دنيا حركت كنيد صورت زيرين و صورت رويي شما را يكجا و يكسو حركت مي دهد و بالا مي برد . نمي دانم خلاصه ما هم كِشت هستيم ، هم كشتكار مگر مي شود ؟ آره مي شود همه لذّات و رنجهاي ما مطلقاً چه در بيداري و چه در عالم خواب و چه در عوالم بعد از اين عالم همه شان نحوه ادراكات ماست . درك مي كني .... حرفم را مي فهمي ، سخت است ولي مي تواني بفهمي مطمئن باش مي تواني بفهمي ، چون دنياي جوانها با دنياي من فرق مي كند در دنياي من يك دنيا شكل است ، در دنياي تو يك دهم من هنوز نيامده ، راحتتر مي تواني شكل ها را ببيني پس بهتر مي تواني بفهمي ، اميدم به جوانها خيلي زياد است . همه لذات و رنجهاي ما مطلقاً چه در بيداري ، چه در خواب ، چه در عوالم بعد از اين عالم همه اش نحوه ادراكات ماست ، آن چيزهايي كه درك كرديم . بگذاريد يك مثال از قرآن بياورم ، خداوند در سوره نساء آيه 10 فرموده : إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى‏ ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكلُُونَ فىِ بُطُونِهِمْ نَارًا  وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا ،بی گمان كساني كه اموال يتيمان را به ستم مي خورند جزآتشي در شكم هاي خود فرو نمي برند ، به زودي در آتشي افروخته وارد خواهند شد . راستي چه مناسبتي هست بين خوردن مال يتيم در ظاهر و خوردن آتش در باطن . كلام قرآن است من كه نگفتم ، برويد به آن فكر كنيد خدا اين را گفته من و شما بفهميم براي كره مريخي ها نفرستاده . چه ارتباطي هست ؟ خيلي نكته قشنگي بود وقتي من به آن فكر كردم ، شما هم به آن فكر كنيد وقتي خودتان پيدايش كنيد قشنگي اش صد برابر مي شود تا اين كه من به شما بگويم ولي به شما مي گويم هست و خيلي زيباست . روايات معراجيه ، راجع به معراج پيامبر خيلي صحبت مي كنيم چند جلسه است . روايات معراجيه حضرت رسول را مي خوانيم ولي پي به اسرارش نبرديم . اين روايات اسراري در بطن خودش دارد ، معراج براي پيغمبر بود من را نبردند معراج براي چي من بخوانم ؟ اسراري در اين روايات معراج وجود دارد كه آنهاست كه براي من است ، براي شماست ، شما بدردتان مي خورد . هيچ وقت فكر نكرديم روايات معراجيه ، سفرنامه آقا رسول الله است . آنچه كه در سفر ملكوتي خودشان بيان فرمودند همه اش سرگذشت انسان ، بيان احوال و عوالم وجودي انسان در عوالم ابدي از اين عالم است . اين قدر اين جمله قشنگ است كه وقتي من مي نوشتم احساس مي كردم كه هفت ، هشت تا بال مي خواهم كه بال بال كنم بروم بالا ، بگذاريد يك بار ديگر بخوانم ، روايات معراجيه سفرنامه آقا رسول الله است ، آنچه كه در سفر ملكوتي خودشان آقا رسول الله مشاهده فرمودند و بيان فرمودند همه اش سرگذشت انسان ، بيان احوال و عوالم وجودي انسان در عوالم ابدي از اين عالم . مگر عوالم ابدي از عالم ديگر هم داريم ؟ چكار داري تو ؟ تو حالا فعلاً همين ها را بشناس. ريشه همه اين احوالات در همين عالم است ، براي همين مي گويند دنيا مزرعه آخرت است . يك وجه ظاهريش اين است كه انفاق كن برو پولهايت را بده به خانم .... جونش در بيايد ، خودش و كارگزارانش جون بدهند ، خريد كنند ، آماده كنند هميشه هم بترسند نكند اشتباه بكنم خسرالدنيا و آخرت بشوم ؟ قسم بخورم لااقل يك هفته است صبح تا ساعت سه بعدازظهر من دو تا گوشي دستم با شركت ماكاروني حرف مي زنم ، براي گوشت صحبت مي كنم ، براي عدس مي گويم ، براي لوبيا مي گويم ... اين كه نشد زندگي من ، ولي من را گذاشتند اينجا براي همين . تو فكر نكن كه پولت را آوردي دادي در مزرعه دنيايت براي آخرتت كاشتي ، فقط اين نيست اين يك چيز خيلي كوچولو است ؛‌ يك گياهان كوچك بفهمي نفهمي قابل ارزش باشد ، گنده ترهايش مانده . گنده ترهايش كجاست ؟ درك تمام اين عوالم نكردي باختي وقتي مُردي واقعاً مردي ديگه مردي چون سخت است بعداً فهميدنش ، درك كردنش . مثلاً در سفرنامه پيغمبر مي خوانيم كه ايشان فرمودند : در شب اسراء قومي را ديدم كه لبهاي آنها با قيچي هاي آتشين قيچي مي شود ، دور ريخته مي شود . گفتم : اي جبرئيل اين ها چه كساني هستند ؟ جبرئيل گفت : اينها گويندگان امت تو هستند كه مردم را به نيكي امر مي كنند ، خودشان را فراموش مي كنند . يعني در جهنم اين كار را انجام مي دهند ؟ نه عزيز دل همين جاست ، معراج پيغمبر كجا بود ؟ در بهشت ؟ در همين دنيا بود . بعد از رحلتش كه نگفتند معراج كردم ، زمان زنده بودنش گفت معراج كردم پس همين جاست ، چيندن آن لبها ، قيچي كردن آن لبها همين جا اتفاق مي افتد ، برو ببين سّر باطنيش چيه ؟ پيغمبر فرمودند : شخصي را ديدم كه يك پشته اي را مي خواست بگذارد به دوشش نمي توانست ، سنگين بود باز اين طرف آن طرف مي دويد چند تا ديگر هيزم هم پيدا مي كرد كه بگذارد رويش ، آن را حملش كند اما قادر نبود ؛ مي پرسد از جبرئيل كه اين ديگر كيه ؟ حكايت اين چيه ؟ جبرئيل مي گويد كسي است كه از مردم مالي را قرض گرفته اما قبل از اين كه مالش را برگردان كند ، قرضش را تمام كند هي باز دوباره مي رود مال از ديگران قرض مي كند . خب ، اگر اين ديده هاي پيغمبر كه در سفر معراج بوده ، در زمان بيداري بوده اگر اين دو واقعه را كسي در خواب مي ديد مي رفت خدمت پيغمبر كه يا رسول الله من چنين خوابهايي را ديدم من را از تعبير خواب با اطلاع كن ، ايشان چي مي گفت به آن فرد ؟ تعبيرش همين است كه جبرئيل گفته است . حالا توجه فرموديد در حاليكه آن خواب است اين يكي در بيداري است ، اين خواب است ، اين يكي در معراج است . روح در خواب و بيداري در همه عالم و در هر عالم روح مظهر " لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوم" است . چكار كردي با روحت ؟  او را نه خواب مي گيرد ، نه چرت سبك و سنگين چه براي روحت اتفاق افتاد ؟
عالم ، علم انباشته روي هم است . محض اطلاع آنهايي كه مي گويند چكار كنيم ما هم ببينيم ؟ عالم ، علم انباشته روي هم است . اگر اين قدرش را من ديدم ، من سهم تو را نخوردم ، اين قدر ديگر براي تو گذاشتند تو هم ببيني براي چي به من بُخل مي كني ؟ براي چي به من حسادت مي كني ؟ براي چي به آن فلان خانم يا فلان آقايي كه راجع به احوالاتش اين جا حرف ميزند بُخل مي كني ؟ سهم تو را كه نخورده ، سهم خودش را برداشته است . عالم ، علم انباشته روي هم است ، اين دستهاي من را ببينيد تكان مي خورد همين جا كُلّي مطلب هست كه دستهاي من بينش حركت مي كند باور نمي كني ؟ نكن . خب ، راهش چيه كه بفهميم ؟ اگر يك خورده توجهت را به جهان طبيعت در عالم خواب كم كني ، يادتان است آن وقتها مي گفتم در بيداري درست حركت كنيد ، هر چه در بيداري روي آن تاكيد كنيد ملكه ذهنتان مي شود ، در عالم خواب هم همان را اطاعت مي كني . يك دوستي مي گفت : خواب ديدم كه مي رفتم يك جايي ، از يك پله هايي من را دعوت كردند كه بروم پايين ، هيچ چيزي هم از بيرون مشاهده نكردم اما يادم آمد در خواب ، كسي هم كه من را دعوت مي كرد به پايين خيلي موقر بود ، موجه بود ، قيافه بدي نداشت اما يادم آمد شما هميشه در بيداري به من مي گفتي كه من روي زمين ، زير زمين كار ندارم ، مي بريد بالا ببريد حتي ببريد بالا با سر بيندازيدم پايين عيب ندارد مي افتم مي ميرم ولي من پايين نمي روم ، روي زمين نمي روم . مي گفت : اين جمله شما يادم افتاد به او گفتم من زيرزمين نمي آيم ، اين پله هايش مي رود پايين . وقتي كه امتناع كردم از رفتن درهاي آن مكان باز شد ، ديدم واويلا چه جاي مستهجني است . هر وقت ياد گرفتي كه به عالم طبيعت ، به جهان طبيعت كمتر توجه بكني و كمتر اسيرش بشوي مشاهدات غيبي ، مكاشفه هاي روحي و باطني براي انسان دست مي دهد ، اصلاً هم لازم نيست كه به خواب برويم يا حالتهايي مثل هيپتونيزم . يك بنده خدايي بود در شيراز الان ديگر نمي دانم كجاست ؟ مي گفتند كه ايشان قدرتش در اين است كه آدم ها را مي برد به زندگي هاي قبلشان ،‌ حالا اين خودش كلّي بحث داشت براي من ، بعد يك روز خبر آوردند كه يك خانم محجبه مؤمنه كه چادر سرش بود و رويش را هم سفت مي گرفت ، گفتند كه داوطلب مي خواهم ؟ ايشان گفت : من حاضرم ، رفت وسط نشست و اين حاج آقا شروع كرد برايش خواندن يك چيزهايي ، من بي خبرم چون نبودم هرگز در مجلسش اين را بعداً شنيدم . به اصطلاح خودشان مي گفت : بردش ، بردش ، بردش از اين زندگي خارج كرد به يك زندگي قبل ، در زندگي قبلش اين خانم رقاصه بوده ، رقص عربي مي كرده وسط اين جمع چادر را در مي آورد ، لباسها را در مي آورد بلند مي شود به رقص و پايكوبي . لازم نيست ، از آن كارها لازم نيست در يك چنين جمعهايي قرار گرفتن لازم نيست ، هيپتونيزم و عالم ارواح و عالم انرژي و عالم اجنه به خدا لازم نيست هيچ كدام بدردتان نمي خورد ؛ يك ذره انصراف بدهيد از اين دنيا ، مظاهر دنيا اين قدر شما را جذب نكند . وقتي انصراف داديد با اختيار خودتان ، از كششهاي جهان طبيعت صرف نظر كرديد آن وقت در بيداري به سير و سلوك مي رويد و آنچه را كه از ديگران مي خواهيد بدون واسطه بهتر خودتان درك مي كنيد ، چون عالم كثرت به هر حال باعث اشتباه ، ترديد و دودلي خواهد شد . من مي گويم ، تو مي گويي . او مي گويد ، او مي گويد شايد هم همين جا رسيده بود حافظ كه سُرود :

سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد                                   آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد
گوهري كز صدف كون و مكان بيرون بود                               طلب از گمشدگان لب دريا مي كرد

و آن قدر پيش رفت تا بالاخره حافظ سرود :

گفتم اين جام جهان بين به تو كي داد حكيم ؟ از من مي پرسند تو چطوري به اين جا رسيدي ؟ چطور شد ؟

گفتم اين جام جهان بين به توکی دادحکیم                        گفت : آن روز كه اين گنبد مينا مي كرد

همان روز به من داد ، به تو داد ، به او داد ، به ما داد ، به همه ما داد . چادرهاي سياه ، پرده هاي تاريك از روي آن برداريد تا عيان بشود .

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید