منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

جلسه هفتم سلسله جلسات معرفت

 بسم الله الرحمن الرحيم


با نام و ياد دوست كه هر چه هست از اوست

در جلسه پيش دانستيم و ياد گرفتيم كه هر چيزي در عالم هستي با روش خودش در هر جا يكنواخت و يكسان است ،برنامه اي از آغاز تا انجام كار خودش دارد و همواره با يك قاعده درست و استوار به سوي يك هدفي مي رود و اين اتفاقي نيست. راه و روش آن هم بيهوده نيست اميدوارم كه اين موضوع را باور كرده باشيد، يادتان هست كه گفتم درخت نارنج ،دانه نارنج، طي مي كند نارنج مي دهد، انگور نمي دهد، ان شا ا.. درس هر جلسه اي راكه گفته مي شود تا هفته بعد بارها مرور كنيد در خانه با آن حرف بزنيد ،با مطلب ،كلنجار برويد. بله بعضي هايتان ميگوييد:" اوه حالا چي بود مگه، چي گفتي؟" .اساس هستي همان كوچولوهاست كه به چشم شما كوچولو مي ياد و زير بنا همين كوچولوهاست كه از زير خرابه بعد لغزونكه، هي دائم شما اين ور اون ور ميرويد باهاش، پس بنا براين درباره اين مسائل خوب فكر كنيد دقيق بشويد و به باورتان برسيد كه اگر به آن باور نرسيد درس جلسه بعد به دردتان نمي خورد .

خوب حالا كه به اين جا رسيديم سخنمان به اين جا رسيد بيائيم بهره كارمان را در جلسات قبل و نتيجه اش را يك كاوشي بكنيم، يك بررسي بكنيم امروز هفتيمن جلسه معرفته، از درس اول آموختيم كه هر چه هست تنها وجود است ،عدم هيچ است، هيچ هيچ و هر چه پديد مي آيد از وجود است ،هستي ها گوناگونند بعضي ها به بعضيهاشون برتري دارد يادتان هست ازجماد شروع كرديم و بعد نبات و جانداران و آدميزاد و اينها را طبقه بندي كرديم .

آمديم جلو از درس دوم ياد گرفتيم كه يك نيرويي در ماست كه سبب تشخيص است ،ما با آن نيروي درونيمان تشخيص مي دهيم و مسائل را در مي يابيم.

از درس سوم و چهارم ياد گرفتيم كه حقيقت و واقعيتي داريم و حقيقت و واقعيت همه چيزها، هستي است ،تفكر سوفسطايي ها را گفتيم و بعد اثبات كرديم كه نادرسته.

از درس پنجم ياد گرفتيم وقتي از هستي بگذريم نيستي است، نيستي هم در خارج نيست ،پس واسطه اي بين وجود و عدم نيست، اين طوري آمديم گفتيم كه آنهايي كه اهل حال هستند يا حالي ها تفكرشان غلطه.

از درس ششم و هفتم و هشتم ياد گرفتيم هستي ها باهم بدون پيوستگي نيستند .

از درس نهم ياد گرفتيم آنچه در رفتار برنامه اي هميشگي دارد اتفاقي نيست وبه سوي يك هدف مي رود .

اين ها خلاصه گويي است، اين ها را گفته بودم امروز خلاصه گويي كرديم، باور كرديم كه نارنج، دانه نارنج غذا مي گيرد تا حركت كند بزرگ شود اون چيزهايي كه در اين حركت دانه نارنج دخيلند خود اون چيزها هم تابع همين قانونند ،اون چيزهايي كه مي آيند دخالت مي كنند تا يك دانه نارنج شروع كند به رشد كردن و آن جوري بيايد بالا .

خب، پس هشت تا اصل تا اين جا من برقرار مي كنم:

· اصل اول: هر چه هست وجو د است.

· اصل دوم: هر پديد آمده از وجود پدپد آمده هر چيزي كه پديد آمده از وجو د پديد آمد است.

· اصل سوم: نيرويي داريم كه تشخيص مي دهد، امان از دست اين نيرو!

· اصل چهارم: اين شش جلسه گذشته هشت اصل خارج كرديم به اين اصول واقفيم و باور كرديم ، باور كرديم ؟ خارج از اين نيست گفتيم كه سراي هستي بي حقيت و واقعيت نيست هيچ چيزي خيالي نيست ،آخه مي رسد بعدا كه مي رسيد به يك عده اي كه مي گويند همه اين چيزهايي كه شما مي بينيد خيالي است ،خيالي نيست .

· اصل پنجم :واقعيت و حقيقت هر چيز هستي است .

· اصل ششم :واسطه اي ميان وجود و عدم نيست في مابين چيزي نداريم.

· اصل هفتم: هستي ها با هم پيوستگي دارند.

· اصل هشتم: هيچ چيز اتفاقي نيست و رفتار بيهوده ندارد و حتما هدفي دارد .

خب در جلسه پيش ديديم كه اگر يك تخم نارنج تو زمين پنهان بشود از دو سو رشد مي كند ،از يك سو در دل خاك ريشه مي دواند و از سوي ديگراز خاك بيرون مي آيد جوانه مي زند، بعد ديديم كه اگر زمين خشك باشد رشد نمي كند پس آب سهم بالايي دارد در رشد اين تخم نارنج باز آمديم گفتيم كه خب اگر تخم نارنج را بگذاريم به تنهايي درآب چه مي شود؟ ديديم از حيث انتفاع مي افتد،پس آب هم به تنهايي نمي تواند كمك كند، پس نتيجه گرفتيم كه هم آب مي خواهد و هم خاك ،آب و خاك با هم شريكند، بعد آمديم گفتيم اگر نورش را بگيريم چه مي شود؟ ديديم باز هم مي ميرد، اگر هوا را ازش بگيريم چه مي شود؟باز هم مي ميرد .پس نتيجه گرفتيم براي اينكه تخم نارنج درخت نارنج بشود به ما محصول بدهد خاك وآب و هوا و نور بايد همه با هم شريك بشوندوتازه اينها پارامترهايي است كه من مي شناسم شايد هزاران پارامتر ديگر هم وجود داشته باشد، كه من ندانم يا هنوز بهش دست پيدا نكرديم تا براش اسمي بگذاريم .باز باور كرديم كه نارنج، دانه نارنج ،غذا مي گيرد تا حركت كند بزرگ بشود اون چيزهايي كه در اين حركت دانه نارنج دخيلند خود اون چيزها هم تابع همين قانونند اون چيزهايي كه مي آيند دخالت مي كنند تا يك دانه نارنج شروع كند به رشد كردن و اون جوري بياد بالا خود اون چيز ها هم تابع همين قانونند، آيا همه روئيدني ها همين طوري نيستند؟ همه روئيدني ها همين جورند، همشون اين پارامترها رانياز دارند، آيا همه روئيدنيها كه از جنبندگي و حركت از داخل دانه شروع مي شود بعد به جوانگي و بوته شدن و درخت شدن مي رسد از اين قانون تبعيت نمي كنند؟ همشون همين را ه را مي روند، خوب دقت كنيد همشون همين راه را مي روند .جانورها و ما انسانها چي ؟يك نطفه انساني داخل بدن يك زن ،آيا جنبش نمي كند آيا حركت نمي كند تا بزرگ بشود، يك سلوله ميشه دوتا ، وقتي اينها را مي گويم اين قدر دلم مي خواست اين جا يك پروژكتور بود فوري اين تصوير را مي انداختيم روي آن همه نگاه مي كردند عينا ببيند چه قدر سريع، تند تند حركت مي كنند بعد تند تند تكثير مي شوند بعد بزرگ مي شوند بعد به هم شكل مي گيرند مي چسبند عضو ها را به وجود مي آورند ،آيا نطفه اين انسان از نطفگي در شكم مادر به حركت و غذا نياز ندارد؟ آنهايي كه باردار شدند مي دانند كه بچه تو شكم چه كار مي كند حركت كه چه عرض كنم كله معلق هم مي زند، آيا اين نطفه به اين ريزي به اون جنبش به اون غذا نياز ندارد؟ پس نتيجه مي گيريم كه روئيدنيها، جانورها، آدمها هم به غذا گرفتن و جنبش مي بالند و بزرگ مي شوند ،تا اين جاش كه ايرادي نيست همه قبول دارند؟ فكر نمي كنم كسي باشد كه بگويد نه، يك آدم هست بدون اينكه جنبشي بكند نطفه اش يك دفعه مي شود آدم گنده، بدون اينكه غذا بخورد ،ما همچين چيزهايي ندارم، داريم؟ داريم كه من خبر نداشته باشم ؟پس شد گياهان ،جانوران ،آدميان همه و همه جنبش مي كنند غذا مي گيرند و بعد با اين حركت كردن مي بالند و بزرگ مي شوند و به يك جايي مي رسند. حالا نظرتان راجع به خاك و سنگ چيست؟ خاك و سنگ چي ؟اونها هم مي جنبند؟ اون ها هم غذا مي خواهند؟ خب مي رويم كاوش مي كنيم وقتي به كوه هايي مختلف سر مي كشيم مي بينيم تو دل اين كوه ها قيمتي ترين سنگها بوجود مي آيند پس از خاكي هر سنگي هر كوهي معدن گوهري است حالا بعضيهاشون از اين خاك ذغال سنگ به وجود مي آيد بعضي ها الماس، من چون الماس مي شناسم مي گويم الماس، خيلي چيزهاي ديگر هم هست ،فيروزه هست ،ياقوت هست و خيلي چيزهاي ديگر، ولي به هر حال از اين خاك و سنگهايي كه چيده شدند روي هم رفتند بالا يك همچين سنگهاي قيمتي و با ارزشي به دست مي آيد كه با پارامترهاي مختلفي اين خاك و سنگها تبديل به همچين معدني شدند. پس به طور حتم اون خاك و سنگ هم يك جنبشي داشته يك غذايي گرفته تاتبديل به يك گوهر شده ،ميشه نداشته باشه؟ پس چه طوري تبديل شده؟ پس به اصلمان يكي ديگه هم اضافه مي كنيم همه روئيدني ها، همه جانوران، همه آدميان و همه چيزهاي ديگر همه چيزهاي ديگر كه، ما نمونه سنگ و خاك را گفتيم ،همه اينها جنبش مي كنند و دگرگون مي شوند ،پس مي توانيم بگوئيم كه بسياري از اين هستي ها به هم وابستگي دارند، وقتي اين را گفتيم دربرابر اصل هفتم كه مي گويد هستي ها با هم پيوستگي دارند ما سر تعظيم آورديم پائين، گفتيم قبول، اين اصل قبول . اصل هشتم با اين تفكر محكم مي شود، اصل هشتم مي گويد آن چه اتفاقي نيست هدفي دارد و رفتارش بيهوده نيست، پس اين اصل هم محكم شد ،ديگه از اين به بعد نگويي اتفاقي تو را ديدم ها ،كي مي گويد تواتفاقي او را ديدي، يك حكمي گذاشته بودند، يك قانوني بود بيهوده هم اون را نديدي ، اگه اين را فهميدي كه بيهوده نديدي از ديدارش بهره مي بري ،ولي ماهميشه بعدا كه تمام مي شود مي گويم اي بابا ديدي من فكر مي كردم اتفاقي است .براي همين هم امام زمان را هر روز مي بينيم فكر مي كنيم اتفا قي است از چنگمان مي رود از كيسمان مي رود چون نمي فهميم ديگه،خب حالا بيائيم اين طوري بگوييم، ميگوئيم كه هر چيزي كه از راه جنبش به هدف مي رسد اتفاقي نيست ، حالا اين شكلي بگوئيم و چون اتفاقي نيست داراي يك دين و آئيني است يك قانون مندي است يا بيائيم بگوئيم كاني ها، معادن، روئيدني ها ،جانوران ،گياهان و همه چيزهاي ديگر داراي دين و آئيني و شيوه اي هستند.

از اين پرسش و پاسخ ها راحت نگذريدها، سرسري نگيريد فكر نكنيد جمله بندي ها خيلي ساده و آروم گفته مي شود پس بايد پشت گوش انداخت ، فقط آمدن و رفتن ويادداشت كردن نباشد، از امروز به بعد بايد ورزش فكري كنيد صبح ها ساعت نه ،ساعت هفت، من نميدانم دقيقا از مامانم بپرسيد مامان بهتر ميداند تلويزيون ورزش مي گذارد ،دستت را بياور بالا، پايت رابياور پائين ،گردنت را اين وري كن ،كمرت را اين وري كن، اما تمنا مي كنم قبل از اين كه ورزش بدني را شروع كنيد صبح ها سر نماز صبح ورزش فكري را شروع كنيد به اين ها فكر كنيد اين صحبتها پايه هاي بلند كاخ دانش پژوهي است و اگر اين پايه ها محكم نباشد ما نمي توانيم كاخمان را بسازيم .خب حالا از كاووش و پرسش در مطالب قبلي به اين جا رسيديم كه آنچه كه همواره از حركت و جنبش به كمالش دست پيدا مي كند چون اتفاقي نيست دين و آئيني دارد و اين اصلي است كه به اصل هاي هشتگانه قبلي اضافه مي شود

· اصل نهم هر آنچه كه از حركت به كمال ميرسد آئيني دارد

بحث كرديم روي حركت. حركت ، يك متحرك هم مي خواهد، وقتي روي حركت و متحرك صحبت كرديم مي آئيم اين مسئله را اين گونه بررسي مي كنيم هيچ وقت حركتي اتفاق نمي افتد مگر آنكه متحركي به سويي حركت كند كه به كمال برسد .شما نان مي خواهيد، اگر نياز به نان نباشد لباس مي پوشي از خانه خارج شوي و خودت را به نانوايي كه هدفه برساني ؟نيازي است، اين نياز چه بود؟ كمال اين نياز در تهيه نان بود، كه با عث شد چه كار كني، شما حركت كني پس آنچه كه در حركت است فاقد كمال است هر چه كه در حركت است به كمالش نرسيده است، اگر به كمالش رسيده بود، ديگر حركت نمي كرد ، فاقد يك كمالي است كه به سمتتش رهسپاره مي خواهد آن را به دست بياورد، وقتي به مقصد رسيد ديگر حركت معنا ندارد. پس متحرك پس از رسيدن به مقصود ديگر داراي حركت نيست، شما به مقصود رسيديد كه حركت نداريد ؟هي در جا مي زنيد مثل پايه چرخ مي مانيد پايه چرخ يك دكمه دارد مي زنيد اين ور ،اين طوري مي كند تپ تپ تپ تپ و همه اش يك جا را مي دوزد شما به كمال رسيديد، دسترسي پيدا كرديد؟ شايد دسترسي پيدا كرديد من خبر ندارم، من كه نرسيدم من همش ميدوم باز هم ته خطم .

شخصي مي خواهد از اين جا برود يك شهر ديگر عروسي ،بدو بدو جمع مي كند، بدو بدو بدو آماده مي كند ،وسيله حاضر مي كند، تمام راه را تند مي رود ،با عجله مي رود، مي گويند "يواش برو آرام برو تصادف مي كني"، ميگه "نه دير شد"، اما وقتي مي رسد به عروسي مي نشيند روي صندلي مي گويد"آخيش ،ديگه روي صندلي وا ميرود، چرا چون رسيده به مقصد، وقتي كه متحرك به مقصودش نايل مي شود ديگر حركت به سوي انتها معنا ندارد. در دروس پيش ياد گرفتيم كه كمال از آن وجود است ،يا وجود است كه داراي كمال است ،دو تا جمله است كه يك معني دارد كمال از آن وجود است، دوست نمي داري اين را، وجود است كه داراي كما ل است، هر كدوم دوست مي داري اون را انتخاب كن بهتر بگوئيم خود وجود كمال است و كمال وجود است ،متحرك كه در حركت است با اين كه موجود است به سوي وجود مي رود چرا؟ يعني از وجود ناقص به سوي وجود كامل مي رود از كامل به كامل تر مي رود، مثلا يك دانش پژوه براساس استعداد و قوايي كه دارد در يك مرتبه اي كامل است در حد ليسانس خوانده كامله، اما براي اينكه كامل تر بشه مي خواند ميرود فوق ليسانس براي اينكه كامل تر بشود مي خواند مي رود دكتري، در مرتبه خودش كامل است و لي باز نسبت به بالا تر از خودش نا تمام است ،پس دانش پژوه حركت مي كند كه از ناتمام به تمام برسد حالا شما تماميد يا نا تمام؟ تماميد يا نا تمام؟ بعضي ها معتقدند چون آدم خوبي هستند ،آزار به مردم نمي رسانند، مال مردم را هم نمي خورند ديگر تمام است حالا شما تماميد يا نا تمام ؟جزو كدوم دسته ايد؟ آدم خوبي هستيد؟

خب آن چه كه در راه كمال به دست مي آورد وقتي كه مي رسد هستي است، چرا چون عدم نيستي است ،هيچ است هيچ را هم نمي توان كسب كرد، هيچ را هم نمي توان هيچ كجا پيدا كرد، هيچ كه خودش هيچ است پس چطور مي تواند كمال چيزي باشد، پس از هيچ ،هيچ نايد، آن چه هست وجود است ،پس كمالات همه وجوداتند، پس اگر بگوئيم دانش هستي است ،يا بگوئيم علم وجود است درست گفتيم ، غلط نگفتيم، تا اين جا كه همه چيز را مي بينيم كه در حركتند به سوي كمال مي روند دلم مي خواهد ببرمتان پارك بنشينيد روي خاك از الان بگويم فرش كسي با خودش نمي آورد، روپوش الوان و شيك و شلوار گران قيمت هم كسي نمي پوشد مي نشانمتان روي خاك حالا شانس آورديد كه حجاب هست اگر حجاب نبود مي گفتم كه با جسم لخت روي خاك بنشينيد مي خواهم حركت خاك را حس كنيد، مي گويد:" اي بابا دوربين هم بگذار اگه اين خاكه حركت داشت "، دوربين هنوز حساسيتش مثل دوربين وجود شما نيست شما دوربينهايتان خيلي حساس تر است اما راه اش نينداختيد اين دوربين را مي بينيد اين دوربين خوبيه ها اما بلد نيستند باهاش كار كنند يك دفعه مي گويند نورش ايراد دارد ، يك دفعه مي گويند پايه اش غلطه يك دفعه هم مي گويند اپراتورش وضعض خراب است، دوربين عيب ندارد، بايد بنشيني روي خاك ،روي خاك ،اگر مسجدالحرام رفتين مسجد النبي رفتيد رو فرش نماز نخوانيد رو سنگ بخوانيد خصوصا كه مهر هم نمي گذارند ببريد پس قطعا بايد رو سنگ بخوانيد ولي يك خورده سنگ را تجربه كنيد بنشينيد روي سنگ با سنگ يكي شويد اگر باها ش يكي شويد سنگ كه در طول ساليان به اون شكل فشرده درآمده برايت قصه مي گويد داستانش را مي گويد، مي گويد كجا بودم از چي ها تشكيل شدم چه خاكهايي آمدند روي هم من شدم ،اگر روي خاك نشستي از دل خاك يك دانه آن زير باشد كه من و شما نمي بينيم در حال جوانه زدند باشد حركتش را حس مي كني، مي داني چرا ؟چون تو ساكني ،اگر الان حركت را حس نمي كني براي اين است كه تو در حركتي، اما وقتي ساكن مي شوي سكون مي پذيري حركتش را حس مي كني، گفتيم هر چه را مي بينيم در حركت است به سوي كما ل مي رود حالا اگر موجودي باشد كه واجد كمال جميع هستي ها باشد ، موجودي باشد كه واجد كمال جميع هستي ها باشد آيا باز حركت درباره او هم مي شود تصور كرد ؟ما گفتيم حركت وقتي اتفاق مي افتد كه كمي هست ،نقصاني هست به سوي كامل شدن مي رود،حالا اگر موجود ي باشد كه اين كمال را داشته باشد آيا مي شود گفت كه باز هم در حركت است ،ميشود برايش حركت تصور كرد، نه، حركت براي چنين موجودي را نمي توان تصور كرد، چون وقتي مي گوئيم كه او واجد كمال همه هستي هاست ،يعني خود همه هستي هاست ،بعد از جميع هستي ها چيزي نيست كه بخواهدبرود بهش بپيوندد و حركتي داشته باشد كه اونجا كامل بشود، پس حركت در كل هستي راه ندارد، پس حركت در كل هستي راه ندارد، عجب چيزي گفتم! به اين جمله فكر كنيد اگر اين جمله را خوب دركش نكنيد من نمي توانم بقيه اش را بگويم ،گفتيم كه تو مسيرمان مي رسيم به جايي كه موجودي است ، يك چيزي كه به اون كمال رسيده يعني كمال جميع هستي ها را دارد بعد گفتيم كه كل هستي ،بعد گفتيم كه براي كل هستي هيچ حركتي وجود ندارد.

سوال در واقع مالك هستي:

جواب :من اسم مالك آوردم ؟؟؟گفتم كل هستي، عادت كرديد عادت كرديد هميشه دنبال يك مالك و مملوك مي گرديد،خوب توجه كنيد.

پس اگر مجموع هستي بي جنبش و در سكون كامله دروغ نگفتيم البته اتلاق كلمه سكون خيلي عالي نيست ولي حالا چاره ندايم كه بكار مي بريم بعدا درستش مي كنيم، حالا سه تا اصل ديگر مي خواهم در پايان مطلب امروز بياورم خوب توجه كنيد:

· اصل دهم :علم وجود است .

· اصل يازدهم: حركت در چيزي است كه فاقد كمالي باشد.

· اصل دوازدهم: موجودي كه كمال مطلق است حركت در او متصور نيست به عبارت ديگر مجموع هستي بي جنبش و در سكون كامل است .

گاهي اوقات بعضي از بزرگان وقتي شرح حالشان را مي خوانيم مي بينيم كه روزهاي متوالي مي توانستند بدون خوردن و نوشيدن در يك وضعيت بمانند .مردم چه تصوري از اينها دارند ،سحر است؟ جادو است ؟جنند؟ پري اند ؟ديوند؟ واقعا چي هستند ؟اينها يك نقطه اي را پيدا كردند و تو اون نقطه قرار گرفتند و اون نقطه، نقطه كماله، مي خواهيم با هم برويم به اون نقطه برسيم، برسيم به اون نقطه كمال،اين همان نقطه است كه وقتي درآن قرار گرفتي طوفان هم اين جا به پا كنند تو نه مي ترسي ،نه عصباني مي شوي ،كي بود مي گفت :"من چه جوري جلو خشمم را بگيرم؟"، مي خواهيم حركت بدهيم ببريم در آن نقطه كه وقتي اونجا قرار گرفتي تو اون مركز قرار گرفتي نه خشم بهت راه داره نه ترس بهت راه داره ،چون در يك نقطه كمال قرار گرفتي، منتها همه اينها منوط به اين است كه در طول شبانه روز فرجه سكون پيدا كردن به خودتان بدهيد، مي دهيد ؟اكثرتان نداريد، مي دانيد اين را؟ مي گويد:" عيبهايم را بگو"، خوب عيب هايت را دارم مي گويم اكثرتان آن سكون را نداريد، يك قدري دايره زندگيتان را جمع و جور كنيد، خيلي بازه همي چيز همين طور ريخته، آشفته بازاره، من از شما بدترم ها فكر نكنيد كه خودم رابالاتر از شمامي دانم نه واسه همينه كه الان هم اين جام وگرنه كه اين جا نبودم، يه قدري در شبانه روز براي خودتان سكوني قائل شويد ،گاهي اوقات تو صورت بعضي از آدمها كه نگاه مي كنم ،ديديد حشره ها حركت مي كنند سايه آنها رو صورتمان مي افتد، الان اگه اگر اين جا پشه اي عبور كند سايه اش در نور قشنگ معلوم است تو چهره آدمها سايه اين تشنج ها عين جونور هاي ريز در حال حركت ديده مي شود ،خب نكنيد، نكنيد، تك و توك بين شما پيدا مي شوند كه چهره شان را نگاه مي كنم راضي ام ،چون خوشم مياد مي بينم كه اون حركت سربالايي شروع شده داره ميره، ولي اكثرا نداريد تو كلاس معرفت من مي خواهم چي براتون اثبات كنم، خدا را؟خدا اثبات كردن نداره، خدا با تو است در تو است وقتي نمي تواني ببيني من چي را اثبات كنم اين چيزي نيست كه بشه براتون اثبات كنم ،اعمالتان را بگذاريد زير ذره بين مثل يك مجسمه ساز مجسمه ساز وقتي مجسمه را مي سازد نگاهش مي كنه از اين جاش مي تراشه از اون جاش مي تراشه ازاون ورش مي كنه براي چه براي اينكه مجسمه اش در نهايت زيبايي در بياد، اعمالتان، افكارتان و نياتتان را مثل مجسمه ساز دمادم بررسي كنيد اضافاتش را بريزيد اضافاتش را بريزيد، امسال سال ساله مرگ و ميره مي دانيد ؟!تو جمع خودمان ببينيد چه قدر ما از عيد به اين ور برخورد كرديم ، مطمئني فرصت داري حالا حالا ها؟ كه هي امروز را مي اندازي فردا، فردا را مي اندازي پس فردا ؟خيلي نيست،شما اين ملكه هاي درونيتان را وقتي مي رويد با خودتان مي بريد ها ،اين هيولاهايي را كه دورتان ساختيد دائم باهاش كله مي زنيد با مرگ از دستشان راحت نيم شويد ،هر جا مي رويد با شما مي آيد، هيولاهايتان را فرشته كنيد ديگر ،دير ميشه ها هيولاهايتان را فرشته كنيد.

جلسه امروز را به پايان مي بريم با توسل به آقا امام حسن عسكري و مدد جويي از وجود مباركشان كه براي ما شفاعت كنند تا وقتي كه زنده هستيم در اين دنيا پسرشان، پسر بزرگوارشان همه ما رابپذيرند كه سرپرستي كنند و در زير پر چم لا اله الا الله ايشان خدمتگزار دين و دنياو آخرت قرار بگيريم با نثار صلواتي براي شادي آقا امام حسن عسكري جلسه امروز را به پايان مي بريم.

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید