منو

پنج شنبه, 30 فروردين 1403 - Fri 04 19 2024

A+ A A-

جلسه هفتاد و نهم سلسله جلسات معرفت

بسم الله الرحمن الرحيم

 

با نام و ياد حضرت دوست جلسه معرفت سه شنبه نوزدهم مرداد ماه سال هشتاد و نه را آغاز ميكنيم .اين جلسه را به دنباله جلسه قبل كه درباره فقر و فقير و مفاهيم آنها بود ادامه مي دهيم ، تا درصورتيكه اگر خداي ناكرده دوستان برايشان ابهامات وتاريكي هايي به وجود آمده اين تاريكيها را برطرف كنيم و در عين حال ثمره اون جلسه را ببريم بي هدف در مورد فقر و شخص فقير صحبت نكرده بوديم، جلسه پيش هم عرض كرده بودم خدمتتون كلمه فقر درسته كه در ادبيات فارسي به مفهموم بي چيزي است و ما الان مي آئيم در كشورهاي مختلف اعلام ميكنيم اين كشور زير خط فقر است،

اون كشور بالاي خط فقر است، فلان كشور اين درصد فقر دارد و كشور ديگر اون قدر و اينها را ملاك برتري يا پائين دست بودنشون تلقي ميكنيم و شخص فقيركسي را ميدانيم كه سائل است، دستش را دراز ميكند و از ديگران نيازش را ميخواهد ،اين در فرهنگ فارسي است اما در فرهنگ عرفاني يا در ميان عرفا اين معني را نمي دهد معني خيلي بالاتر از اين صحبتهاست، مسائلي را جلسه پيش گفته بودم حالا از شما مي خواهم، من حرف زدم حالا شما براي من حرف بزنيد چه فهميديد؟، چه استنباط كرديد؟، چه چيزي براي شما به وجود آورده آيا براي شما سوال به وجود آورده ؟اگر علامت سوالي در ذهنتان ايجاد كرده مطرح كنيد پاسخ بدهم كه اگر اين جوري نبود خودم صحبت كنم.

صحبت از جمع:اشاره اي كرده بوديد به كلام" الفقر فخري" مي دانيد الفقر فخري حديث است چون اشاره نكرده بوديد

پاسخ: ميدانم حديث است از جانب پيامبر خدا است.

صحبت از جمع:پيامبر اكرم در قريش بسيار پولدار بوده، فقير نبوده به همان معنايي كه شما فرموديد، هم خودش جزو خانواده اي بوده كه بزرگ قريش بودند و جدشون بسيار ثروتمند بودند و پدرشون از خانواده بزرگي بودند و همسري داشتند خديجه كبري كه ثروت داشتند و همه ثروتشون را خرج كردند در راه اسلام ،كه پيامبر اكرم مي فرمايند يكي از بزرگترين حاميان من در راه اسلام حضرت خديجه بودند، حتي در مورد امير المومنين داره كه نخلستانهايي داشتند يا هنوز هم اگر دوستان مدينه بروند چاه هاي اميرالمومنين هست كه خودشان حفر كرده بودند و نخلستانهايي هست كه مربوط به باغ هاي امام حسن عليه السلام است يعني اينها به معني فقير ندار نبودند؛ پس پيامبر اكرم چه فقري داشته كه فخر عالم بوده براش، حتي از بندگي بالاتر بوده، نمي گويد بندگي فخر من است ميگويد فقير بودن فخر من است، چون فقير كسي است كه هيچ چيزي نداره وقتي پيامبر اكرم خودش را در كنار خدا ميگذاره ميبينه هيچ چيزي از عالم هستي متعلق به اونيست، ما گاهي ميگوئيم دست خودم ، پاي خودم، اما ما دستي نداريم ،ما پايي نداريم، چشمي نداريم، همه اينها امانتي است، اصلا مال ما نيست، امانت نزد ماست ،چيزي كه مال ما باشد وجود ندارد، همه چيز ما بلا استثنا، تمام ذرات متعلق به يكي ديگه است ،من چيزي ندارم و چون چيزي ندارم فقير محضم،و در روايات داريم كه خدايا فقر من به سوي توست، كه "الله الصمد" هم كه در قرآن مجيد داريم كه خدا صمد است يعني بي نيازي كه همه عالم به او نياز دارند، "غني" نگفته قرآن؛" غني" يعني بي نياز اما "صمد" بي نيازي است كه همه عالم به او نيازمندند پس ميرسيم كه چيزي وجود نداره، فقير واقعي وقتي در مقابل خدا چيزي نداره، وقتي پيامبر خدا چيزي براي خودش احساس نميكنه ديگه وقتي همه عالم هم دستور بده احساس ميكند تنها يك وظيفه است خيلي از اولياي بزرگ خدا را آدم وقتي به حرفهاشون دقت ميكنه مي بينه كه گوياي همين جمله است مثلا چند جمله حتي بزرگان امروزي وقتي سرگذشتتان را ميخواند مي بيند در اوجي كه عزتمند هستند، از طرف مردم مقبوليت دارند، اما در مقابل خدا احساس هيچ ميكنند، يعني هيچ چيز، همه اينها اگر لحظه اي جدا شوند از او خاموش ميشوند، همه چراغوني هاي زيبا يك لحظه فيوز را بزنند از پريز در بياورند همه تمام است؛ بنابراين اونها ذاتا چيزي نيست آدمي فقر ذاتي داره و اگر آدم فقر ذاتي را حس نكنه هيچ چيزي نداره.

پاسخ :چرا من هفته پيش نگفتم" الفقر فخري" حديث است اينكه شنيديم دروغ نگفتم يك واقعيت است وقتي هم آدم دنبال شنيده را بگردد دنبالش جاش را پيدا ميكند، گشتم پيدا كردم، اما چرا به شما نگفتم از جانب پيامبر است، علت دارد وقتي ميگويم حديثي است از جانب پيغمبر است، بايكوت، قبول ،تمام شد، ديگه دنبالش نمي روي ببيني يعني چي، ولي وقتي كه من ميگويم من شنيدم تو ذهن شروع ميشود چطور ممكن است تنگدستي و نداري باعث فخر بشه، به قول آقا آرش روايتي از جانب امير المومنين داريم كه از يك در كه فقر مي آيد ايمان مي رود، اينها با هم مغايرت دارد پس چي شد، من يك مهره مي اندازم شما بايد برويد دنبالش اگر ندوي هيچ وقت به حقايق عالم دست پيدا نمي كني، حقيقت من مال من است هيچ وقت مال شما نيست؛ شما بايد دنبال حقيقت خودت بگردي ،ميگه مگر حقيقت تو عالم چند تاست؟ نه، ولي حقيقت مثل دانه هاي الماس يا كريستالهايي كه برش ميخورند هر طرفي مي چرخوني يك نقش و يك رنگي داره، اما همش يك دانه است مي خواهم شما برويد دنبال حقايق خودتون تا كي من اينجا بگويم و شما بشنويد و يادداشت برداريد، به چه كارتون مي آيد اينهايي كه گفتيم اگر به كارتون نياد كار من كاملا كار عبث و بيهوده اي است، شما بايد مثل كارآموزهاي رشته پزشكي شويد يك دوره درسهاي تئوري پزشكي دارند يك دوره درسهاي عملي در كالبدشكافي و آزمايشگاه ها دارند اما يك دوره اي ميرسد كه بايد بيرون از دانشگاه ها درون بيمارستانها باشند و اثبات كنند ميفهمند،كسب واقعيت هاي پزشكي را اونجا بكنند،شما بايد حركت بكنيد ،فقر يعني نداري اما در مقابل چه كسي؟ فقر يعني نداشتن در مقابل اوني كه همه چيز را داره، به قول يكي از دوستان مي گويم دستم، اما اين دست را نمي توانم ببرم با خودم، مي توانم؟ پايم، چشمانم، موهايم، هر چه با شماست اين جا خواهد ماند چيزي با خودتون نمي بريد پس شما چي داريد؟ پولهاتون؟ زمين هاتون؟ ملكهاتون؟ خونه هاتون؟ عروستون؟ دامادتون؟ شما هيچ چيز نداريد پس باور كنيد فقيريد، اما فقيري كه خودش را در مقابل غني فقير مي بينه، چون تمام دارايي شما مال خداست اون وقت اين را كه باور كردي ديگه به هيچ كدومش ناز نمي كني در مقابل هيچ كدومش عجب و خود بيني و تكبر نخواهي داشت، چون هيچ كدومش را با خودت نمي بري همه اش همين جا مي مونه، ما دنبال فقير مي گرديم برويد تمرين كنيد فقير شويد هيچ كدومتون نيستيد، من هم نيستم ها فكر نكنيد خودم را بهتر از شما مي بينم نه من از شما بدترم چون بايد خيلي زودتر از اينها شما را هول داده بودم اما وقتي خودم هنوزچيزي كسب نكرده بودم چه چيزي را بيام بگويم، چي بيام هول بدهم، اما امروز لااقل فهميدم كه هنوز فقير نيستم بايد فقير بشم،شما برويد بفهميد كه بايد فقير بشويد ،برويد فقير بشود، فقيري كه هيچ از خود ندارد و به نداشتنش افتخار ميكند، چون هر آنچه كه او ندارد خالق او، سرور او، همه را دارد و هر وقت كه بخواهد از خزانه خالقش بر مي دارد پس چرا دست نياز به سوي بنده، بنده زار و ذليل.

صحبت از جمع :يك نكته ادبي عرض كنم اينجا گفته شده "الفقر" اين الف و لام كه مي آيد به معني فقر مطلق است نه فقر نسبي وقتي نسبي ميشود يعني ما علاوه بر اينكه پيش خدا ميرويم دستمون را پيش ديگران هم دراز ميكنيم اما اين جا "الفقر" است يعنب مطلق بي چيزي در مقابل كسي كه همه چيز ها را در اختيار داره، كسي كه به اين مقام ميرسه تاج سروري بندگي را ميگذاره اين قدر مفتخر است و اين قدر سربلند است كه به غير از اون جلوي احدي سر تعظيم فرو نمي آورد اين افتخارش است يعني اين قدر اون را بزرگ ميبينه كه اصلا غيري نمي بينه وچون غيري نمي بينه دست نيازش جلوي كسي دراز نمي شود د تكميل اين صحبت دوتا بيت بگويم كه:

منت خلقي براي لقمه اي نان ميكشيم ديگري نان ميدهد ما ناز اينان ميكشيم

چون توكل نيست دست ما به چشم مردم است خواجه ما را منتظر ما ناز دربان ميكشيم

پاسخ: دقيقا مبحث دفعه قبل هدف بر همين بود كه اين همه ناله زديم اين همه تا به امروز گفتيم چكيده همه اينها تو جلسه قبل گنجانده شده اگر نتوانيد اين نقطه را پيدا بكنيد فعلا بچرخيد.

صحبت ازجمع: يك چيزي هم كه هست اين است كه اين فقر خدا داد است اكتسابي نيست ما از دست داديم، حالا ميريم از دست بياوريم در قرآن داريم كه خدا فرموده يا ايها الناس انتم الفقرا الي الله يعني همه مردم را ميگويد چه كافر چه مومن فقير خدا هست و داره روزي از خدا ميگيره، اما درك كردنش براي ما سخت شده. بچه هايي كه كوچكترند از مادر كه جدا ميشوند سريع گريه ميكنند چون در نهايت فقر نسبت به اون مادرند و نباشه اصلا گم مي شوند يك جايي هست خدا در مورد حضرت داوود مي فرمايد نعم العبد انه اواب اواب يعني خيلي به خدا رجوع ميكنه ما وقتي فكر ميكنيم خودمون كاره اي هستيم تو خيلي ازكارها به خدا رجوع نمي كنيم براي اينكه مي گوئيم اين از دست خودمون بر ميايد،ولي همينكه مي بينيم از دست خودمون نمي آيد و ديگه بلد نيستيم فوري دست به دعا مي شويم، البته من نوعي را ميگويم ممكن است خيلي از دوستان يك قرص سرما خوردگي را هم كه مي خورند ميگويند يا من اسمه دوا و ذكره شفا توكل هم ميكنند اصلا مشكل بيشتر آدمها در اين هست كه وقتي در خصوص يك چيزي دانشي كسب ميكنند ديگه در آن چيز خداوند را كم رنگ تر مي بينند در صورتي كه بايد با يادگيري اون روابط خدواند را پر رنگ تر ببينند يك شعر هست مال سعدي كه داستاني داره مي گويندفردي ميبينه در خواب دارند طبق طبق نور براي سعدي ميبرند نصفه شب بود بلند ميشه ميره ببينه چه خبره ميبينه سعدي در سجده افتاده گريه ميكنه و مي خونه:

برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفتري است معرفت كردگار

يعني اگر كسي يك دانشي به دست آورد بايد توكلش به خدا بيشتر بشود و بفهمد كسي كه اين چيز ها را به او داده چه قدر قدرتمنده همه اين دانشها مي گويند در ذات خداوند فكر كردن انسان را از خدا دور ميكند اما در نعمتش اگر فكر كني باعث نزديكي ميشود. اما چرا تفكر در ذات انسان را دور ميكند چون خدا فرموده من از رگ كردن به تو نزديكترم، شما هر جايي فكر بكني از رگ گردن دورتر فكر ميكني به خاطر همين شما را از خدا دور ميكند، اما در نعمات فكر كنيد با عث نزديكي ميشود حالا اين توكل را كه ما مي گوئيم خداوند اين را به ما داده بوده يعني در بچگي كه هيچ كاري بلد نبوديم اگر كسي نبود اون فطرت الهي ما همه اش ما را مي برد در خونه خدا هر كاري داشتيم همش ميگفتيم حالا چكار كنم حالا چه كنم، اطرافيان هستند از اونها مي پرسيم البته خيلي وقتها خدا كلامش را از طريق اطرافيان به ما ميرسونه، منتها درنهايت بايد انسان خدا را ببينه يك شعري هم هست از حافظ

راهرو را گر صد هنر باشد توكل بايدش

ما چند سال پيش پيكاني داشتيم دبيرستاني هست نزديك ميدان بهارستان كه موزه شهيد رجايي نزديكش هست شايد بعضي ها بدانند ما براي پايان نامه ليسانس مشغول بوديم يك مركز توانبخشي بغلش هست مي خواستم برويم يك سري سيگنال الكتريكي بگيريم و يك سري نمونه هم كه شناگر بودند برده بوديم اونجا مي خواستم ماشين را تو كوچه پارك بكنم اول كوچه يك ديوار كاهگلي است من ماشين را پاي ديوار پارك كردم بعد كه پياده شدم ديدم ديوار كج است گفتم نكنه اين ديوا ر بريزه روي ماشين اصلا به خدا فكر نكردم رفتم جلوي دبيرستان پارك كردم، ما داشتيم سيگنال ميگرفتيم دزدگير ماشين صداش در اومد گفتم ميريم ديگه هستش كه صداش ميآيد، كارمون تمام شد آمديم من به عقل خودم خيلي تكيه كرده بودم كه ديوار خراب نشه طبقه چهارم اون ساختمان بچه ها دعواشون شده بود زده بودند شيشه ها را شكسته بودند همش ريخته بود رو سقف ماشين من و همه را خط انداخته بود من تا ماشين را ديدم با خوم گفتم اون موقع جاي خوب پارك ميكردي اما اگر ميگفتي خدايا به تو سپردم هيچ وقت يك همچين چيزي اتفاق نمي افتاد خيلي مواقع هست خدا به آدم درس ميده عمل آدم بازتاب داره مولوي ميگه

اين جهان كوه است و فعل ما صدا باز ميآيد اين صدا ها را ندا

يعني رو به كوه بگويي سلام عليكم بازتاب مي آيد سلام عليكم چيز بدي بگويي خودت همان را ميشنوي، فقر براي همه هست و ما به واسطه عمل خودمون و فكر خودمون از دستش داديم الان هم كه مي دانيد هر موقع كه به در درگاه خدا آدم مي ره حتي اگر حاجتش هم برآورده نشه ولي آرامش كسب ميكنه و اگر آرامش داشته باشه انگار حاجتي نداره.

پاسخ: دقيقا همينطوره اگر هنوز از مسئله فقر و فقير كه جلسه قبل صحبت كرديم نكته اي در ابهام است بفرمائيد پاسخ دهيم دقيقا دستور العمل كاري شما در ماه رمضان است شما مي گوئيد ذكر نيامده ذكرتون هفته پيش آمده "الفقر فخري" دستور دادند فقير شويد، فقرتون را احساس كنيد،بفهميد اون وقت اگر توانستيد به اين مقام برسيد اون وقت در اين مقام ذكر را كه مي دهيم هر ذكري كنيد پاسخش را ميگيريد.

از من سوال كردند سكون يعني چه؟، مي توانستم پاسخ را در نامه بنويسم اما ترجيح دادم در جمع بگويم مي دانيد هميشه حركت به خاطر اين است كه قدرتي وجود دارد، توي ماشينها يا مسائل مكانيكي علت حركت چيست ؟نيرو ،يك نيرو كه وارد ميشود او از سكون خارج شده حركت ميكند حركت در قبال اون ماشين كار قشنگي است اما حركت همه جا براي ما به درد نمي خوره امروز زندگي روزمره همه اش شده حركت ،در خانه ها نگاه كنيد با تلفن حرف ميزنيد خونه را متر ميكني تو صندلي نشسته با تلفن حرف ميزنه هزار و يك مدل تغيير ميكنه؛ شما مهماني تشريف مي بريد در مهماني پنج دقيقه آرام نمي توانيد بنشينيد يا بايد بلند شويد راه برويد يا حرف بزنيد شنونده نمي توانيد باشيد، چرا چون به طور دائم يك نيرويي به اين وارد ميشود پس چي اين را راه ميبرد؟ اون نيرو، تو كه قرار بود خودت راه بروي، خداوند عقل را به من و شما عطا كرد براي چي براي اينكه خومون راه برويم، اما الان دستاويز اون نيرو هستيم هر جوري دوست داره ما را مي چرخونه، راه ميبره، سكون داشتن يعني در مقابل اون چيزهايي كه به ما هجوم مي آورد و وارد ميشود ايستادن، ديديد تو اين فيلمهاي چيني و ژاپني فقط حركات رزمي را نگاه نكنيد كه بگوئيد كاش من هم بلد بودم از ديوار راست بروم بالا، به نكته ها نگاه كنيد مهاجم حركتش را آغاز ميكنه حمله اش را آغاز ميكنه يعني تهاجم ميكنه، نيرو را وارد ميكنه ،ولي اوني كه مورد تهاجمه اين دست را آورد ولي سرش را تكان نمي دهد اين دست را براي اين آورده بود كه اين را كه ميآورد اين كله اش بخوره بهش اما تكان نمي دهد دست تو هوا ميچرخه اين يعني سكون و اين سكون از اون نيروي دروني است، هماني كه خدا به شما عطا كرده و اين سكون به وجود نميآيد مگر اينكه فقير شويد، مگر اينكه فقرتون را بفهميد احساس كنيد، بعد وقتي اسامي جلاله خدا را مثل ذكر قبليمون ذكر ميكنيم هر ذكري كه انجام مي دهيد مفهومش را درك ميكنيد، چرا؟ خدا در حركت است نه خدا در حركت نيست خدا ساكن است؟نه، خدا نيرويي است واحد، نيرويي است منسجم، قدرتي است نا متناهي، من و شما از اون قدرتيم پس چرا هيچ بهره اي نبرديم، چرا ضرب المثل "گيرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل" شديم؟ سكون پيدا كردن در سايه از دست دادن همه چيزهاتون است هر چه داريد ببخشيد، خب من يه خونه دارم برم توش ميشينم سندش را بزنم به نام همسايه ام؟ نه، ولي قبول كن اون خونه جايي براي سكونت توست فردا ممكنه خراب شه مال تو نبود كه خراب شد تونستي دوباره آبادش كن، ماشين داري گذاشتند امروز زير پات كه باهاش اين ور اون ور بري دزديدنش، انا لله و انا اليه راجعون، هر چيزي اون ور برميگرده تا امروز دست من بود از امروز رفته دست يكي ديگه، خدايا اگر رضاي تو درش است من راضي ام چون من از اول هم چيزي نداشتم من از اول هم چيز نداشتم اون وقت سكون پيدا ميشه آرامش برقرار ميشه. پس رمز به سكون رسيدن فقط خاموش بودن زبان نيست ،خاموش بودن تمام اعضا و جوارح است كه واكنش نشون ندهند، دقت كرديد، يادتونه يكبار راجع به سيد علي آقا قاضي بزرگ خدا رحمتشون كنه صحبت كردم گفتم نوشتند زلزله اي ميآيد ايشون تو ايون نشسته بودند همه شروع ميكنند دويدن ايشون تو همان حالتي كه بودند مينشينند زلزله تمام شد آيا ايشون مي دانست زلزله ميآيد جايي كه ايشون نشسته خراب نميشه نه پس چي باعث شد تكون نخوره رسيده به اون نقطه كه اگر قرار باشه بميره ميميره اينجا نشسته باشه اون جا نشسته باشه، زير ستون باشه. سكون در سايه فقير بودن، بي چيز بودن، در مقابل يك غني يك بي نيازي كه همه بهش نيازمندند به وجود ميايد، حالا شروع كنيد همه اونهايي كه تو وجودتونه ببخشيد، اگر شما چيزي داريد اعم از لباست، گردنبدت، فرش نمي دونم چيزي كه بهش تفاخر ميكني، ببخش، نفروش ها ببخش، اما اگر چيزي هايي كه زير پات است و داري استفاه ميكني فقط در حدي كه مرفه باشي و اذيت و آزار نبيني استفاده ميكني استفاده كن ازت هم گرفتند ناراحت نشو خب گرفتند تا امروز داشتي از امروز ديگه نداري، تا يكسال پيش يا كمي اون ور تر همه چيز را مي توانستم انجام بدهم مي دويدم از كوه بالا ميرفتم، بچه هايي كه با هم مي رفتيم كوه خضر يادشونه امروز پله هاي خونه مون را هم به سختي ميروم تنها چيزي كه با عث ناراحتي من ميشه اين است كه باعث اذيت و آزار ديگران ميشوم اگر تنها بودم اين قدر اذيت نمي شدم، مال خودشه يك روزي داده بود گفته بود استفاده كن حالا گرفته خب بگيره چي ميشه خب؟

صحبت ازجمع:داستاني هست واقعي هم هست مربوط به اديسون يا دانشمند ديگري ، اين بنده خدا آزمايشگاه خيلي بزرگي داشته اين ازمايشگاه آتيش ميگيره يكي از دوستانش ميفهمه و مي آيد ميبينه آزمايشگاه پنجاه درصدش سوخته و ماموران آتش نشاني هم دارند خاموش ميكنند موفق نميشوند چون مواد شيميايي داشته همانطوري مشتعل ميشده اين هم يك صندلي گذاشته داره نگاه ميكنه،تعجب ميكنه اين فعاليتي نميكنه ميگه الان هيچ كاري نمي توانم بكنم الا اينكه بنشينم از اين شعله هاي رنگانگ كه به خاطر وجود مواد مختلف است ببينم و لذت ببرم، اين اصلا كار راحتي نيست ،چون تمام هستيش بوده و اگر اديسون باشه وقتي اختراعي ميكرده پولدار ميشده چند تا آزمايشگاه درست ميكرده بعد تمام هستيش را ميگذاشته به جايي كه ميرفته كنار ازمايشگاه دوستانش همه را مي فروخته تا بتواند اختراعي بكند حالا او تمركزش روي اين بوده ببينيد چگونه دلبستگي نداشته و از تصوير شعله ها لذت ميبرده.

پاسخ: قشنگه قابل تامله ماه رمضان در پيش است خودتون را مراقبت كنيد مواظب خودتون باشيد تو هيچ چيز زياده زوي نكنيد،تند روي نكنيد، كند روي نكنيد، تو اين يك ماهه سعي كنيد براي خداي خودتون كه سر سفره اش نشستيد بنده خوبي باشيد هر چي داد بخوريد، نداد شكر كنيد و از آن چه بهتون داد بخوريد، ايثار كنيد، ببخشيد، از سفره هاي رنگين پرهيز كنيد،خودتون سفره رنگين ندازيد، اگر مهمان دعوت كردند شرط كنيد اگر سفره رنگين انداختند و بلاجبار رفتيد يك جور بخوريد وقتي ازتون ميپرسند چرا نمي خوريد بگوئيد بيش از اين براي يك سفره نياز نبود، بگذاريد مردم ياد بگيرند سفره هاي رنگين را چند قسمت كنند و به آدمهاي مختلف و به خونه هاي مختلف بفرستند .

صحبت از جمع:بسم الله الرحمن الرحيم هفته پيش راجع به مسئله فقر خيلي فكركردم و اين چيزهايي كه تو اين مدتي كه آمديم براي ما جا افتاده ولي امروز خيلي توضيحات كامل تر شد يك سوالي داشتم كه ما تو اين مدت اومديم يك چيزهايي ياد گرفتيم و به لطف خدا در زندگيمون جاري شده و فرق ميكنيم با اون چيزي كه از اول آمديم خود من مسائلي كه در زندگيم پيش ميآد همه كارها را به خدا ميسپارم به هر حال وقتي موردي در زندگي پيش بيايد و چند تصميم ممكن باشد انسان بتواند بگيرد انسان از عقل استفاده ميكنه تصميم ميگره اما اصل حرف اين است كه خديا همه را به تو سپردم يعني من امور زندگيم را به تو ميسپارم و نتيجه را از تو مي خواهم و هر چه باشد مصلحت خداست و اين بهترين است اين ديگه جزو صحبتهامون شده كه اگر چيزي شد ميگوئيم هر چيزي خدا بخواهد و مصلحت باشد جالب بود راجع به مطلبي صحبت ميكرديم يكي از دوستاني كه من خيلي بهش مطمئنم و صد برابر من عالم است گفت خدا عقل گذاشته و بايد از عقل استفاده كني خيلي فكر كردم چرا الان بايد اين حرف زده بشه چون خودم ديگر اينطوري فكر نمي كنم بر اساس فكرم چيزي را انتخاب ميكنم چون مجبورم بايد تصميمي بگيرم تصميم ميگيرم اما چون در نهايت سپردم دست خدا ديگه نمي خواهم فكر كنم چي ميشه چي نميشه چون به نظر من عقل ديگه كارايي نداره چون وقتي همه چيز را سپردم دست خداوند عقل من نقشي نداره من مي دانم بايد تصميم بگيريم و از راهي شروع كنم اين را ميدانم سعي هم كردم بهترين باشه اما احساس ميكنم اين حرف براي ما جايز نيست.

پاسخ: ما بحث عقل را بارها بيان كرديم يا وقتي مسئله اي را به صورت خصوصي مطرح ميكنند ميگويم ببينيد اون چيزي كه عقل سليم حكم ميكنه و تو ياد گرفته اي پي جو شو كارهايي كه خدا با نعمت عقل براي تو قرار داده انجام بده ولي وقتي به نقطه انتهايي ميرسي چون تا اينجا از نعمت خدا بهره بردي اينجا كه ميرسي ميگي خدايا نعمت عقل را دادي بيكار نذاشتم دستور حركت دادي بيكار نموندم من كارم را كردم اما بيش از اين من نمي دونم بلد نيستم، خدايا اگر به صلاح من است درسته خودت انتخاب كن راه را سهل وآسون كن، اگر نيست راه را ببند جلوش را بگير، ما اينجا به اين نقطه ميرسيم بحث عقل ديگه مطرح نيست شما بيمار ميشويد بايد دكتر برويد كي گفت دكتر نرو از پزشك و درمان استفاده نكن اما بايد يادمون باشه كه اگر دكتر و دوا را انتخاب كرديم بگرديم متخصص پيدا كنيم به نام باشه تجهيزات داروها همه همه اما در نهايت يادمون باشه اگر خدا شفا را قرار نداده باشه امكان پذير نيست يك موردي را داشتيم كه بيمار بود در بيمارستان بستري و وضعش خيلي خراب بود مي خواستند پاش را قطع كنند هزار و يك مطلب ،به من گفتند گفتم از شمعها مجلس ببريد كنار ايشون يس بخوانيد دقيقا دو نفر را در يك شب اين دستور را دادم هر دوهم به شدت رو به مرگ بودند يكي را بردند خوندند اون يكي جوري بود مي گفتند مرگ مياد اما نمي تواند بميرد و به شدت عذاب ميكشد براش خوندند يس تمام نشده بود تكان خورد و رفت دومي را خواندند سرحال شد شنبه صبح قرار بود بره اتاق عمل دكتر گفت يكبار ديگر عكس بگيريد ديدند چه قدر تغيير كرده، دستور دين ماست از قرآن مدد ميگيريم اما شفا نمي دهيم نه او را با يس از دنيا بردم نه اين را به دنيا نگه داشتم من اون چيزي را كه ياد گرفته بودم، فهميده بودم، درك كرده بودم، ازش بهره بردم اما شفا با خداست، مرگ هم با خداست براي تازه درگذشته جمع وقتي به من اعلام كردند حالشون بد است گفتم ختم يس برداريد، علي رغم اينكه مي ديدم مي روند ولي به من چه،مگر من ملك الموتم حس قلبيم ميگه گاهي هم نشيني با ملكم ميگه، اونها مي بينند پيمانه اش پر شده من هم حس ميكنم اما من حكم ندارم كه، نه ول كنيد، فايده نداره، تمامه ،كه چي ،عقلم حكم ميكنه كه يس را به اينها اعلام كنم حالا يا خدا به حكم يس او را دوباره ميبخشه بر ميگردونه، يا نه روزهاي آخرش را در آرامش بيشتري طي ميكنه، اينها جنبه عقل است اما تعيين كنندگي آخر بنده خوب ميگه خدايا راضي ام به رضاي تو اما نميگويد اي بابا پنجاه تا يس خونديم ما پس چي شد خونديد اين ممكنه آرامش روزهاي آخرش بوده، ممكنه اينها ذخيره اش بود، چراغ راهش بود موقع رفتن، سبكتر حركت كرد و خيلي چيزهاي ديگه پس جانب عقل را حتما رعايت ميكنيم اما باور داريم حتي عقل ما را هم خداوند اداره ميكنه ما تا حدي كه دستور داريم انجام دهيم تلاش ميكنيم اما حتي تلاشمون در جهت رضاي خدا است بله اونهايي تعليم ديدند اين حرف را بزنند خارج از ذهن و معرفت است.دست حق به همراه تك تك شما شما را به خدا ميسپارم اميدوارم كه در ماه مبارك رمضان زير نظر مولا امام زمان انجام وظيفه كنيد بهترين باشيد و خداوند بهتريني كه را به بهترينهاش عطا ميكنه به تك تك شما عطا كنه ياعلي مدد با نثار صلواتي براي شادي و تعجيل در فرج مولا امام زمان.

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید