منو

چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed 04 24 2024

A+ A A-

نگاهی دوباره به مسیر معرفت بخش سوم

 بسم الله الرحمن الرحيم

جلسه قبل ما در مورد اعمال اهل طریقت صحبت کردیم .آخر ما دائم می گوئیم اهل طریقت ، اهل حقیقت . این ها به چه شکل هستند ؟ برچسب دارند ؟ یک مهر روی پیشانی دارند ؟ آخر چه جوری هستند ؟ چه چیز دارند ؟ پس به چه شکل آنها را بشناسیم ؟ ما دفعه ی قبل 10 ویژگی گفتیم . 10 تا مشخصه گفتیم که اگر شما به دوستی برخوردید و خواستید بدانید که در چه مرحله ای سیر می کند به این 10 ویژگی نگاه کنید و ببینید که آیا در او وجود دارد ؟ یا اگر خودت خیلی مدعی هستی که من اهل طریقت هستم این اهل طریقت بودن و این ویژگی ها هر 10 تایش در شما وجود دارد ؟ اگر یک موردش هم وجود نداشته باشد برچسب شما برداشته می شود . شما نیستید . 10 تا ویژگی گفتم . پس بنابراین خواهش می کنم که در طول یک ماه به خودتان قول بدهید . که این موارد را هر روز رجوع می کنم و هر روز در خودم به دنبالش می گردم .. برای عمل اهل حقیقت که امروزه ماشاء اله کلاس های حقیقت جو ها خیلی هم فراوان است ، خیلی زیاد است و ترمی هم می گذارند هزینه های گران هم می گیرند که همه را اهل حقیقت کنند و متاسفانه آدم های زیادی در این وادی وارد می شوند و پس از مدت های مدید سرخورده و شکست خورده بیرون می آیند و نه راه پس دارند و نه راه پیش . لازم نیست به خدا . لازم نیست هرجایی پایتان را بگذارید . فقط کافی است که نگاهشان کنید . اولین ویژگی اهل حقیقت این است که به خدا رسیده است و خدا را شناخته است . خب خدا را چه جوری شناخته است ؟ از کجا بفهمیم که خدا را شناخته است ؟ این همان نقطه است . هرچه پیش می آید فقط خدا را می بیند و خودش را نمی بیند . چرا ؟ چون خدا را شناخته است . می گوید بابا این ذره ی ریز در مقابل این عظمت ،آخر به چی حساب می شود؟ که بیاییم برایش یک بارکدی بزنیم ، یک نامی بزنیم و یک چیزی بگوییم . اهل حقیقت به خدا رسیده است و چون به خدا رسیده است یک حسن بزرگ دارد ، جوهره ی همه اشیاء را می شناسد . جوهره ی همه اشیاء را می شناسد . حالا اعم از آدمیزاد است ، حیوانات است ، گیاهان است ، طبقات مختلف است ، حتی خیلی از مواقع موجودات غیر انسانی است . جوهره ی این ها را می شناسد . و چون ای جوهره را می شناسد و به آن وارد است از آن انتظار زیاد هم ندارد . به حدی که می شناسد از آن متوقع می شود . در مورد همه چیز . به عنوان مثال وقتی راجع به آب صحبت می کند دیگر نمی گوید H2O . آب عنصر حیات است . وقتی می گوید عنصر حیات، باید حیات را شناخته باشد که بگوید عنصر حیات . بعد به آب که نگاه می کند مثل من و شما برایش حرف می زند . یعنی می تواند حرف بزند . مثل من و شما می تواند برایش صحبت کند و الی آخر .

دیروز با خواهرم ومادرم نشسته بودیم و باد تند می وزید . باد می وزید و درختان بسیار بلندی جلوی روی ما بود . خواهرم گفت ببین برگ ها چه رقصی می کنند . من نگاه کردم . برگ ها بسیار ظریف بودند . اتصال آن ها به سرشاخه ها بسیار نازک و ظریف بود و گاهاً به صورت فرفره به دور خود می چرخیدند ولی از شاخه کنده نمی شدند . چرا ؟ چون آن برگ می داند که حیاتش به آن شاخه است . و از آن کنده نمی شود . من با خودم فکر کردم من بنده ،مگر غیر از این است که حیاتم به اعتقاداتم و به پیشوایم ، به امامم وصل است ؟ حیات جاویدان، نه عمر دو روزه ی دنیا ، پس چرا جدا می شوم ؟ چرا جدا می شوم ؟ مگر نه اینکه آن برگ برای آنکه با آن شاخه بماند ، باد می وزد ، رقص کامل ، یعنی چرخش کامل می کند و می ماند اما من با امامم نمی مانم . چرا ؟ مگر حیات کامل نمی خواهم ؟ چون اختیار دارم ؟ آیا امتیاز اختیار با این همه بزرگی، من را رساند به جایی که عصیان کنم ؟ عصیان می کنم و پایش می ایستم . آنجا یکبار دیگر گفتم خدایا من گفته بودم اختیار نمی خواهم . الان دیگر مصرانه می گویم اختیار نمی خواهم . چون با این اختیار از عامل حیات بریده می شوم . انسانی که با انسان کامل مرتبط نباشد مرده است. می گوید ما که امام زمانمان را نمی بینیم پس تکلیف ما چیست ؟ مگر گفتم با چشمانت ببین ؟ آن برگی که از شاخه آویزان است ، آویزان است . شاخه را نمی بیند . رو به زمین آویزان است . او زمین را رویت می کرد . شاخه ای که به آن وصل بود را نمی دید اما اطمینان دارد که به آن وصل است . شما با او حرف بزن . ازش سوال کن و جواب بگیر . والسلام .

1.پس اهل حقیقت به خدا رسیده است . خدا را شناخته و توسط این شناخت جوهره ی همه ی اشیاء را می داند و بُعد زمان روی آن تاثیر نمی گذارد .

2.صاحب صلح است . با همه در صلح است . با هیچ کسی دشمنی نمی کند . با خلق عالم به یکباره در صلح قرار می گیرد . ما چه کار می کنیم ؟ برای مثال : من به شما می گویم باید به این شکل باشید . خب باش . اما نمی خواهد باشد . چون نمی خواهد باشد و حرف من را گوش نمی کند کمر به قتلش می بندم . هرچقدر می توانم آزارش می دهم . چرا ؟ چون تو مطابق تشخیص من حرکت نمی کنی . اما اهل حقیقت اینطور نیست . آنچه که می داند در اختیار می گذارد . هروقت هم به او رو کنید خوش رو است . هیچ وقت هم به شما توهین نمی کند . هیچ وقت هم قلبت را نمی شکند که تو این کاره هستی و بد هستی . هروقت خواست صحبت کند می گوید این کار بد است . پیغمبر خدا گفته که بد است نه اینکه من بگویم . پیغمبر (ص) می گویند بد است . سالک به خدا رسیده با همه در صلح است . اگر جایی با این اهل طریقت و حقیقت ها روبه رو شدید و دیدید که جنگ می کنند ، نرسیدند . هنوز نرسیدند . مذهب و دین هم برایش فرقی نمی کند . جهود است دوستش دارد . مسیحی است دوستش دارد . گَبر است دوستش دارد . شیعه است دوستش دارد . اهل سنت هم هست دوستش دارد . یا هر مکتب دیگری که باشد . همه آنها را دوست دارد . همه را مثل خودش عاجز و بی چاره ی خدا می داند . محتاج خدا می داند .

3.شفقت بسیار دارد . به همه شفقت دارد . شفقت کردن یعنی چه ؟ یعنی آن چیزی را که به مردم بگوئید مردم را به چیزهای خوب هدایت می کند. که هم در دنیا سود کنند و هم در آخرت . در هر دوتایش سود داشته باشند . به این می گویند شفقت . بعضی ها خیلی شفقت دارند . صورتشان می خندد ، دهانشان هم کلمات پرمهر بیان می کند ، وقت سود که رسید می گوید این مال من است . به این یکی دست نزن . این مال من است . اهل شفقت هم نصیحت می کنند و هم ادب می کنند . یک دسته اهل شفقت هستند ، نصیحت می کنند ، ادب می کنند . یک عده ای اهل علم هستند نصیحت می کنند . یک عده ای اهل قدرت هستند ادب می کنند تا مردم از یکدیگر ایمن باشند . هر سه گروه در اهل حقیقت می تواند وجود داشته باشد .

4.تواضع است . اهل حقیقت متواضع است . یعنی چه ؟ یعنی خودبین نیست . متواضع است . با همه تواضع دارد . مردم را عزیز می دارد . به چشم حرمت و عزت به مردم نگاه می کند . بحث حرمت خیلی بحث مهمی است و من خیلی متاسف هستم . به خصوص در قشر جوان . حتی در شوخی هایشان کلمات ناروا به یکدیگر می گویند . نکنید . همه را باید جواب بدهید . می گوید من بابا شوخی می کردم . چه کسی به شما گفت در شوخی می توانید هر حرفی به بغل دستی ات بزنی ؟ اهل حقیقت اهل حرمت است . اگر دیدید کسی حرمت نگه نداشت با همین یک پدیده مردود است . او را کنار بگذارید .

5.رضا و تسلیم و آزادی و فراغت دارد . اهل حقیقت صاحب رضا و تسلیم است . رضا و تسلیم نه به آن معنی که حالا که خوب است بالاخره زندگی ام می گذرد . نه . مسائلی در زندگی پیش می آید که دیگر از حیطه ی عقل شما خارج می شود و قادر به اینکه اصلاح کنید و درست کنید نیستید . باید تسلیم بشوید . خیلی ها تسلیم می شوند چون چاره ی دیگری ندارند . اما راضی نمی شوند . رضا و تسلیم کنار هم ارزشمند است . بدون همدیگر ارزشی ندارد . اگر شما تسلیم شدید در مقابل ماجراهای بزرگ زندگی ولی رضایت قلبی برایت به وجود نیامد به آنچه که خدا برای شما مقرر کرده پس شما از این دو تا مشخصه بهره مند نیستید .آزادی و فراغت . آزادی یعنی اینکه وابستگی و پایبندی به هیچ کدام از امور دنیوی نداشته باشید . مفهوم آن این نیست که بروید و در کوه زندگی کنید . بابا به خدا من این ها را نمی گویم . بگذارید یک مثال ساده بزنم . از خودم می گویم که از کسی چیزی نگویم و خدای نکرده شک و شبه ای به وجود بیاید . من خیلی مقید هستم وقتی مهمان به خانه ام می آید دلم می خواهد همه چیز خوب باشد . یعنی چه ؟ یعنی خانه ام تمیز باشد ، دکوراسیونم کامل باشد ، همه چیز شسته و رفته باشد ، غذا به حد کامل و درجه ی یک پخته باشم ، میوه ، چای ، شیرینی ، وسایل پذیرایی کامل باشد . ما این طوری بزرگ شدیم . مادرمان اینطوری یادمان داده است . ولی امروز یک وقت هایی هم می رسد مهمان که از در وارد می شود من خانه ام را جمع نکرده ام . یک مقدار ریخت و پاش است .یک قدر اول خودم را جمع می کنم بعد خودم را رها می کنم . می گویم اصل اول نگاه مهربان و راضی به آن مهمان است . که خوشحال وارد شود . درجه ی دوم این مهم است که وقتی از اینجا می رود می گوید شلخته است یا نه ؟ اگر نگفت که خب الحمدالله . اگر هم گفت که خوش به حالش چون خودش باید جوابش را پس بدهد . فراغت دارم . آرامش دارم . آزاد شدم . اما خانم ها باز این معنی اش این نیست خانه تان را کثیف بگذارید و هرکسی از در وارد شد بگویید اشکال ندارد استاد به ما گفته اند اهل حقیقت خانه اش کثیف باشد چه اشکالی دارد ؟ نه به خدا من این را نگفتم . آزادی و فراغت لازم و ملزوم یکدیگر هستند . وقتی می گویند شما از قید و بند آزاد باشید ، قید و بندهای نابجا فراغت هم می آورد . راحتی هم می آورد . آسایش هم می آورد . اصلاً بارها شده شما آمده اید و من نتوانسته ام برای شما غذا بپزم و بدهم پائین . خب گاهی اوقات با یک ظرف املت ، گفتم بیایید املتم حاضر است . این را توانسته ام .ولی اگر قبلاً و آن موقع که جوان بودم بود خودم را می کشتم که خیلی زشت است مگر جلوی مهمان املت می گذارند ؟ بله عزیزم چرا نمی گذارند ؟ چه اشکالی دارد ؟ بگذارید در آسایش و آرامش با مردم رفت و آمد کنید و بیشتر از اینکه روی شکمشان زوم کنید روی آرامش ذهنشان زوم کنید . برای آنها شادی بخرید .شاد و خوشحال باشید ، از اینکه مهمان به خانه ی شما آمده خوشحال باشید .آسوده باشید و آسایشتان را به مردم تزریق کنید . دریا برایش بگذاری تا بخورد مگر چقدر می تواند بخورد ؟ بعد می رود و تمام می شود اما آن شادی که از چهره ی شما گرفته است برایش می ماند .

6.توکل و صبر . توکل و تحمل نگفتم . چون همه ی شما تحمل هایتان خوب است . خوب هم تحمل می کنید .به درد نمی خورد . صبر . تا جائیکه می توانیم تغییراتی براساس عقلی که خدا عنایت کرده اند در ماجراها بدهیم ، می دهیم . بعد از آن صبر می کنیم . که به طور حتم اگر امروز اینچنین است ما خواستیم که اینطور باشد . من اثبات کردم . خیلی از شما می دانید . خیلی از شما متوجه شدید که صبر من چقدر بالا بود . شما هم بیایید و امتحان کنید . اولش سخت است ولی بعد شیرین می شود . و بعد از آن صبر را که آغاز کردید خدایا توکلم به تو است . براساس دستور تو و عقلی که تو عنایت فرمودی هرآنچه که توانستم انجام دادم . دیگر توکلم بر تو است .

7.بی طمعی . امان از دست طمع . طمع ام الخبائث است . ام الخبائث . یک نفر پیدا کن به من بگو طمع کار نیست . چه کسی بین شما می گوید من طمع کار نیستم؟

8.قناعت.باز قناعت منظورمان اين نيست كه شما يك چيزي كه پاره و رنگ و رو رفته است و خارج از شان شما است آن را نگه داريد كه چي ؟ مي خواهي قناعت كني .به اندازه ، مفيد ، پاكيزه در شان خودت بپوش و بخر و استفاده كن ولي اسراف نكن.خانمي مبلمان مي خرد و پرده ، بر حسب تصادف حالا روي مبلمان آن چيزي مي ريزد و خراب مي شود يا پرده آن مشكل پيدا مي كند. مثلاً دوسال بعد، بايد سي و چهل ميليون با هم خرج كند تا با هم عوض كند.امكان ندارد، اينها ست همديگر بوده است خوب حالا برو يكرنگ مشابه اين پيدا كن.قناعت كردن در داخل زندگي در جايگاه درست نعمت را فراوان مي كند.

9.آزار نرسانيم . اگر مي توانيد به هم ديگر محبت كنيد. راحتي براي همديگر فراهم كنيد.آزار به هم ديگر نرسانيم.راحت براي همديگرفراهم كنيد.فكر كنم اين خيلي واضح است ما آزارمان به ديگران خيلي زياد است . مردم وقتي در مقابل ما كرنش مي كنند با محبت با ما حرف مي زنند ما مي گوييم حق ما است وظيفه آن است كه با من اين طوري برخورد كند اصلاً چنين چيزي صحت ندارد.راحتي براي مردم فراهم كنيد.آزارتان به كسي نرسد.

10.آخرين مرحله تمكين است.تمكين يعني چي ؟

تمكين كردن يعني سر فرود آوردن و اطاعت كردن و استقامت و پايداري در اين امر يعني هميشگي باشد.

ده تا علامت گفتم براي اهل طريقت ، ده تا علامت گفتم براي اهل حقيقت و هر كسي كه اينها را دارد انشاءالله مبارك باشد و دست من را هم بگيرد وبا خود ببرد. هر كسي هم كه ندارد شروع كند به دويدن تا به آنجا برسد، كه اگر سالكي اين ده تا صفت را در اينجا و آنجا در خود نداشته باشد الفاتحه . بايد برگرد از اول كارهاي خود را مرور كند.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید