منو

جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri 04 19 2024

A+ A A-

نگاهی دوباره به مسیر معرفت بخش چهاردهم

 بسم‌الله الرحمن الرحيم

بر می گردم به ماه محرم و روزهایی که گذراندیم . روزهایی خیلی خوبی بود ، الهی شکر . وقتی می گویم روزهای خیلی خوبی بود مفهومش این نیست که روزهای بی نقصی بود . بنده در عین اینکه از درد به خودم می پیچم اگر شما از من بپرسید چطوری می گویم الهی شکر، الحمدالله . به ندرت اتفاق می افتد وقتی کسی از من سوال کند شکایت کنم . همیشه می گویم : الهی شکر ، الحمدالله خوبم ، تا اینجا شکر . در مورد اینکه گاهی می گویم روزهای خوبی بود ، جلسات خوبی بود ، سفر خوبی بود ، سِیر خوبی بود مفهومش این نیست که بدون نقص بود . همیشه اشکال وجود دارد چون ما دارای اشکال هستیم .
در زمینه هایی که داریم حرکت می کنیم همیشه اشکال وجود دارد علت آن هم این است که ما دارای اشکال هستیم . اشکالات ماست که شرایط را برای ما اشکال دار می کند . خوب هرچه تلاش کنیم که بهتر باشیم ، دقیق تر باشیم ،
بیشتر تلاش کنیم که بدون نقص حرکت کنیم شرایط هم برایمان خوب تر و بهینه تر خواهد بود . امسال هم ماه محرم گذشت ، الحمدالله ، خوب بود . برای من که خیلی خوب شما را نمی دانم . علیرغم این که از شدت خستگی احساس می کردم که هر لحظه تمام ذره ذره وجودم پایین می ریزد و تمام می شود ولی با همه این حرفها خیلی خوب بود . دوستی برای من یک پیامکی زده بود . پیامک قشنگی بود ؛ به دلیل این که مرا یاد انداخت : استاد نقره کار وقتی نقره را داخل آتش می گذارد چشم از آتش بر نمی دارد . زمانی نقره را از آتش خارج می کند که آن قدر صیقلی شده باشد که عکس خود را در نقره اش مشاهده کند بعد از داخل آتش در می آورد . نوشته بود که قصه ما و خداوند هم همین است . ما را وقتی می خواهد بسازد ، اصلاح کند در سختی و عذاب نگه می دارد و آن قدر در این سختی ها ما را نگه می دارد و ما را نگاه می کند ، رهایمان نمی کند . وقتی که خیلی درد داریم یا خیلی در سختی به سر می بریم ، وقتی در زجر و عذاب بسر می بریم اگر یادمان باشد که استاد نقره کار ما خداست و همانطور که ما را در آن سختی نگه داشته است اما دارد نگاهمان می کند ترس ها و نگرانی هایمان می ریزد . آسوده خاطر می شویم ، چرا ؟ چون دارد نگاه می کند . به محض اینکه خالص خالص بشود خودش از داخل آتش خارج می کند . استاد نقره کار دوست ندارد نقره اش بسوزد و بی مصرف شود . خدا که از استاد نقره کار خیلی بالاتر است پس بطور حتم وقتش که رسید ما را از داخل آتش مان و سختی هایمان بیرون می آورد . باید به این نکته های ظریف خوب نگاه کنیم . اگر خوب نگاه کنیم به موقع هم از آن بهره می بریم .
یکی از چیزهای قشنگی که در سفر این دفعه به مشهد برایم اتفاق افتاد این بود . شبی در حرم امام رضا(ع) نشسته بودم ، سرم پایین بود داشتم می نوشتم . جای شما خالی این دفعه یک گفتگو با خاک داشتم . چند سال پیش دو ، سه جلسه ای گفتگو با آب داشتم . با آب حرف می زدم ، چقدر اطلاعات قشنگی داد و آن موقع چقدر خجالت کشیدم . این دفعه با خاک حرف زدم و از خاک هم خجالت کشیدم . دیدم ما چه خاکی بر سر این خاک می ریزیم . مشغول نوشتن بودم یک لحظه احساس کردم یکی سر بنده را از روی متن بلند کرد . سرم را که بلند کردم روبرویم مادری را دیدم که سرش را به یکی از این نرده های جداکننده خانم ها و آقایان تکیه داده است و بچه ای مقابلش است . بی اختیار نگاهم به بچه افتاد ، دیدم که بچه از کمر به پایین مشکل دارد و معلولیتی خاص دارد ، ناراحت شدم . یک لحظه از ذهنم گذشت گفتم آقا جون قربونتان بروم اگر به این سر بزنی چیزی نمی شود . می شود دیگر! گفتم خب اگر آقا به این بچه سر بزند برایش کاری ندارد وساطت می کند . امام اجازه بگیرد دستش را بر نمی گردانند . ایشان آقا علی ابن موسی الرضا (ع) است . همین طور که داشتم نگاه می کردم و با خودم می گفتم چه می شد شما الان اینجا باشی . اگر الان به این بچه یک نگاهی کنی چقدر خوب می شود . همین طور که داشتم نگاه می کردم یک لحظه هم خودم به خودم خندیدم با خودم گفتم : آقا همه جا هست . در همان لحظه حس کردم خدایا نفسم دارد می ایستد . دیدم یک ستون نــــــور از سمت ضریح آقا می چرخید و جلو می آمد . از میان آدم ها عبور می کرد و آمد در آن قسمتی که من نشسته بودم . آن قدر زیبا بود که هیچ زیبایی در دنیا به پایش نمی رسد . گفتم ای خدا کاش این آدم ها الان بدانند چه کسی پیش آنها است . اگر بدانند چیکار می کنند ؟ فقط به خودم آمدم و تلنگری به دو نفر از همراهانم که پیش بنده بودند زدم و گفتم وقت حاجت است بگیرید . آن قدر صحنه جالبی بود ، خیلی قشنگ بود ، برای همه تان دعا کردم .
یک روز هم نماز ظهر بود و اوقاتم خیلی تلخ بود . در حیاط حرم و در صحن آزادی نشسته بودم . نشستم در آفتاب و با چشمان بسته نگاه می کردم . لااقل در آن فاصله زمانی که آنجا بودم حدود پنجاه ، شصت تا جنازه آوردند ، آن قدر این مرده ها جالب بودند . بعضی ها یک عالم آدم دنبالشان می آمدند . بعضی ها آن قدر جالب بود مردها به بدبختی جنازه را روی کول شان می کشیدند ، زنهایی که پشت سر می آمدند تند تند با هم حرف می زدند . یکی از آنها خیلی اسفبار بود. مثل جعبه ساز و تار که دست می گیرند ، دیگر جنازه را روی دوششان هم نگذاشته بودند . مردها به جای اینکه جنازه را روی دوششان بگذارند با سر انگشت تابوت را در ارتفاع پایین تر از زانو گرفته بودند و حمل می کردند . کم هم لااله الا الله می گفتند ، خیلی کم می گفتند . گفتم دنیایی که آخرش این هست می ارزد این قدر دویدن ؟ اینقدر جوش خوردن ؟ این قدر حرص خوردن ؟ این قدر قایم کردن و جمع کردن ؟ واقعا می ارزد ؟ دروغ می گوییم ، کلک می زنیم ، ریا می کنیم ، پشت سر هم حرف می زنیم ، همدیگر را خراب می کنیم ، ضایع می کنیم که چکار کنیم ؟ که چه به دست بیاوریم ؟ آخر و عاقبت می اندازنمان در آن جعبه . در یک لحظه با خودم گفتم این همه آدم ها را می گردند ، خب این مُرده ها را چه جوری می گردند ؟ دیدم از این ریل ها که در هواپیمایی ها و فرودگاهها می گذارند و کیف و چمدان را از روی آن عبور می دهند گذاشتند . مُرده ها را روی آن می گذارند و از آن سر در می آیند . لازم است جنازه را ببرند حرم امام رضا(ع) و برگردانند ؟ چیزی از این مرده ها کم می کند ؟ هیچ کاری نمی کند . مرده تا قبل از مردن هر کاری برای خودش کرده است همان است ، بقیه اش به درد نمی خورد . گفتم می گویند کمبود زمین است . یادم باشد به بچه ها بگویم وقتی من مُردم یک هلی کوپتر کرایه کنند و هلی کوپتر مرا ببرد وسط دریا و مرا از آن بالا رها کند در آب . لااقل به درد یکی بخورم ماهی ها مرا بخورند . آخر آدمیزاد صاحب ارزش است ، تا وقتی زنده هستیم ارزش خود را بدانیم . اصلاً مهم نیست بعد از مردنمان چه اتفاقی می افتد . ختم می گیرند ، نمی گیرند ؟ مهم نیست . ما را تشیع می کنند ؟ باز هم مهم نیست . این کارهایی که بازماندگان انجام می دهند برای خاطر خودشان انجام می دهند و احترام خودشان را نگه می دارند . بیاییم سعی کنیم تا قبل از مردنمان یک طوری راه بریم ، طوری حرکت کنیم و طوری وصیت کنیم که نگذارند در جعبه چوبی و روی زمین بگیرند و ببرند .
امروز مطالبی را می خواستم بیاورم دیدم واقعاً سنگین است نمی توانید ، تا وقتی که چهارچوب هایتان را محکم نکنید به آن مباحث نمی توانیم وارد شویم . چون می خواهم تازه برگردم بروم به قبل از نطفگی ، این کار ساده ای نیست باید آدم ها حاضر باشند . هم حاضر باشند ، هم جاری باشند . جاری باشید ما ساده می توانیم خیلی از مسائل را مطرح کنیم و شما هم درکش کنید و از آن بهره ببرید . یک خورده در بیایید ، الان من می دانم در دلتان چه دارد می گذرد ؟ می گوید : ای بابا ! این بنده خدا در خانه نشسته ما که می رویم بیرون کار می کنیم ، با آدم های جورواجور سر و کلّه می زنیم ، پولمان کم می آید ، خرجی مان کم می آید ، هزینه ها این قدر بالاست ؛ ایشان که با اینها کاری ندارد ، خیالش آسوده است دائم ما را می جنباند . شما بَرنده هستید اگر بجنبید نه من ، من هم یک روزی مثل شما بودم جنبیدم امروز برنده هستم ، نمی خواهید بَرنده باشید ؟ اگر می خواهید برنده باشید بسم الله ، حرکت کنید ، تکان بخورید . قبل از هر چیزی ایراد گرفتن هایتان را بریزید دور ، مردم را سوال و جواب نکنید . این قدر آدم ها را سوال و جواب نکنید ، قبل از سوال و جواب مردم اول خودتان را سوال و جواب کنید ببینید شما چکاره هستید ؟ آخر اصلاً شما چکار می کنید برای مردم ؟ شما برای جامعه اطرافتان چکار می کنید که این قدر طلبکار هستید ؟ به خدا هیچ کاری انجام نمی ده ید . بنده الان در این مکان عطسه بکنم 20 نفر می دَود برایم ، یکی قرص می آورد ، یکی آب می آورد ، یکی لباس می آورد ، یکی گرمم می کند ، یکی سردم می کند دستتان درد نکند ولی اگر یکی دیگر هم این طوری عطسه کند این کار را انجام می دهید ؟ بیچاره 50 تا عطسه هم بزند ، در حال فوت باشد انگار نه انگار . آخ آخ سرما خورده حالا همه می گیرند ، تنها جمله مفیدی که به کار می برید همین است . اما اگر من عطسه کردم با آن کسی که سه ماه یک دفعه هم اینجا می آید یک جلسه ، عطسه می کند باید یک طور واکنش داشته باشید اگر نداشته باشید ریاکار هستید و این پسندیده نیست ، اصلاً پسندیده نیست . پشت همدیگر حرف نزنید این هم پسندیده نیست ، خیلی بد است . پشت سر همدیگر حرف زدن خیلی بد است ، این کار را انجام ندهید ؛ کنکاش هم نکنید .
بنده اینجا اول جلسه صحبت می کنم آخر جلسه خودم هستم می آیند سراغ خودم جمله خودم را یک طور دیگر به خودم می گویند . آن موقع ناراحت می شوم فقط سکوت می کنم ، چیزی نمی گویم ، خب با دقت گوش کنید ، چرا به این طرف و آن طرف توجه می کنید ؟ توجه به این طرف و آن طرف یعنی ضرر ، یعنی خسران . دیروز یک جایی نشسته بودم روی سکویی که زیر پای من از این کاشی های سرامیک بود . من این اتفاق قبلاً خیلی برایم اتفاق افتاده ، بارها اتفاق افتاده که نشستم یکباره روی آن زمینی که مقابل من هست تصویری شروع به حرکت می کند ولی یک دانه تصویر است ، تصویر یک موجود است که تکان می خورد . اینها برای من خیلی عجیب نیست ، خیلی مهم نیست ، هیچ وقت هم تعجب نمی کنم ، نگاه می کنم رد می شوم . چون اینها آن مناظر بین راه است که اگر به آن بایستی و توجه بکنی از اصل سفر جا ماندی ، برای همین می بینم و رد می شوم . ولی دیروز خیلی جالب بود در زمان بسیار کوتاهی حداقل 10 یا 12 تصویر مختلف دیدم و تمام هم حرکت می کرد ، حیرت کردم چطور ممکن است در یک فضای کوچک ، این قدر تصویر تکان بخورد و شکل های مختلف بشود . با خودم فکر کردم چطور همچنین چیزی ممکن است اتفاق بیفتد ؟ در یک لحظه کوتاه راهنمایی که مرا راهنمایی می کند فرمودند : ماده ای که این از آن درست شده ، سرامیکی که از آن تهیه شده است از خاک همه این آدم ها ، همه این موجوداتی بود که شما تصاویرشان را دیدی . اینها باید خیلی سال از آنها گذشته باشد کار صد سال ، دویست سال نیست . بعد از این همه وقت وقتی تصویرش زیر پای من است ، فردا هم تصویر من زیر پای آدم های دیگر است ، مگر نه ؟ بعد این طوری داخل هم ، چون معجونی است از همه آن آدم ها ، همه آن موجودات . دوست داری روی خاک باشی ، من دوست ندارم روی خاک باشم ، اصلاً دوست ندارم روی خاک باشم ، شما چه ؟ اگر دوست ندارید روی خاک باشید بپرید زودتر ؛ زودتر بپرید تا دیر نشده بپرید ، بالهای پروازتان حاضر است ، بپرید یعنی چه ندارد عزیزم . نمی خواهیم روی خاک باشید شما قطعاً خاک می شوید ، جسمتان خاک می شود اما وابستگی تان به آن خاک باعث می شود تصویرتان هنوز روی زمین است و زنده می چرخد . اما وابستگی تو نباشد به آن خاک چه می شود ؟ تو یک جای دیگر هستی ، تو در حقیقت عالم هستی . هیچ جا هم نمی رویم همین جا هستیم ، در حقیقت عالم هستیم . کلّ عالم یکپارچه است ، اگر بخواهیم بگوییم که حقیقت عالم را تعریف بکنید به یک توپ پینگ پنگ ، کوچولو است دیگر ، آن وقت توپُر تصورش بکنید همه اش همان است ؛ ما همه مان جزء آن حقیقت هستیم فقط شکل های مختلف گرفتیم . می خواهید همیشه توی شکل بمانید ؟ نمی خواهید برگردید به آن حقیقت ؟ جزء آن حقیقت هستید آزاد شوید ، آزاد ، آزاد ، راحت شوید . حرفم شاید برای شما صقیل بیاید ، سنگین بیاید بگویید مگر می شود ؟ آره به خدا می شود اصلاً هم لازم نیست هیچ کاری انجام بدهید ؛ نه لازم است نمازهای طولانی بخوانید ، نه لازم است تسبیح هزارتایی بگیرید ؛ یک بنده خدایی یک دفعه شاگردانش را که می خواست تعلیم بدهد ما گفتیم که ذکر لازم است به شاگردان کلاسش دستور داد تسبیح های هزارتایی حاضر کنید . تسبیح هزارتایی هم نمی خواهد ؛ من خیلی ذکر می کنم خیلی از مواقع هم دیگر شماره ندارم ؛ چون دوست دارم ذکر کنم اما به واسطه فقط ذکرم نیست که چیزی می گیرم . شما هم به خاطر این که یک چیزی بگیرید ذکر نکنید . من ذکر می کنم چون دوست دارم ، ذکر می کنم برای این که دلم می خواهد ملکه ذهنم بشود ، من عین آن بشوم ؛ آن قدر صدایش می کنم تا من عین آن بشوم . اما اگر می خواهید بپرید ، اگر می خواهید رها شوید هیچ کاری ندارد ، رها کنید ، همه چیز را رها کنید . بدی می کنند رها کنید ، نه این که توی سرتان بزنند صدایتان در نیاید جایی که حقتان را می توانید بگیرید ، با قانون حقتان را بگیرید اصلاً کوتاه نیایید . ولی رها کنید ، همه چیز را رها کنید ، اگر توانستید رها کنید ! می توانید فلان چیز را بخرید به شرط نیازتان بخرید ، نتوانستید ، نیاز هم دارید ولی نمی توانید بخرید ، خب نخرید چه می شود ؟ هیچ اتفاق بدی نمی افتد ، می افتد ؟ بیشتر مشکل شما توی شماست ، داخل شماست آن داخل را تسویه اش کنید . شما لااقل باید ماهی یک دفعه خودتان را تسویه کنید ، هر چه بُنجل جمع کردید بریزید بیرون ، همه اش بُنجل است . در یکی از روزهای ماه محرم ، روزهای آخر بود در خانه تنها بودم ، نشسته بودم یک وقت به خودم آمدم دیدم دائم این طوری می گویم : خیلی خسته ام ، خدایا خیلی خسته ام ، من خیلی خسته ام . بعد به خودم آمدم گفتم : چرا این قدر می گویی خسته ام ؟ این خستگی ها را از کجا می آوری ؟ دیدم عصبانی هستم ، از دست این ناراحت هستم چون نمی خواهم بگویم خدایا ! من از دست این عصبانی هستم ، چون اگر بگویم عصبانی هستم همیشه در این اندیشه ام که مبادا به او ضربه ای بزنم ؛ نمی گویم عصبانی هستم فقط می گویم خسته ام ، خیلی خسته ام . اوقاتم تلخ است می گویم خیلی خسته ام . به ستوه آمدم می گویم خیلی خسته ام . گفتم خب این ها را بریز دور تو که داری می فهمی ، ببینید می خواهم سِیر را به شما یاد بدهم ؛ خب تو که حالا فهمیدی خستگی اول را گفتی چون از دست فلانی عصبانی هستی ؛ خستگی دوم را گفتی چون با خانم ...... مشکل داری ، خستگی سوم را گفتی چون با بچه ات مشکل داری ، خستگی چهارم را گفتی چون از شرایط حسینیه ناراضی هستی ؛ خب تو که فهمیدی اینها چه معنی دارد ، بریزشان دور . ولی نه ، چسبیده است ؛ عین قیر به آدم می چسبد . بعد افتادم دنبالش ای خدا ! چکار کنم ؟ پس من چکار کنم ؟ دارم راهکار یاد می دهم ، قصه نمی گویم که بعد بروید بگویید : آخ چقدر خسته بود ، چقدر اذیت می شود ، خدا کمکش کند الهی شکر که ما آن طوری نیستیم ؛ شما از من خیلی بدتر هستید نگران نباشید ولی خودتان متوجه نمی شوید ؛ من متوجه می شوم شما متوجه نمی شوید . بعد یک بار که در حسینیه نشسته بودم دیدم رو به امام رضا(ع) نشسته ام ، ابتدای جلسه هم بود گفتم دست به دامن امام رضا(ع) بشوم ؛ دست به دامن امام رضا(ع) شدم یک دفعه دیدم داخل ایوان طلا هستم . از ایشان تقاضا کردم که امشب مجلس را ایشان اداره فرمایند من هم زیر پای ایشان بنشینم از آن باران رحمتشان بهره ببرم . آخر جلسه هم گفتم آقا خسته شدم من را ببر ، من از دست هیچ کسی خسته نیستم جز خودم . من عصبانی هستم از دست فلانی ، خب به او چه ، او این طوری زندگی می کند تو دوست نداری با او زندگی نکن ، اصلاً او را نبین ؛ پس چه کسی مقصر است ، او یا من ؟ من مقصر هستم ، خوشت نمی آید ، نمی پسندی ، رهایش کن هم خوشت نمی آید ، هم رهایش نمی کنی . گفتم : یا امام رضا(ع) من با هیچ کسی مشکل ندارم من را از دست خودم نجات بده . من بدترین انسان و بدترین موجودی که روی زمین می شناسم خودم هستم ، من را از دست این خودم نجات بده . امام رضا(ع) نجات داد ، خیلی خوب بود . حالا اگر مشکل داری تو هم همین کار را انجام بده ولی اول بفهم که چرا خسته ای ؟ بعد بفهم که خستگی ات را کلاه گذاشتی روی چه مطلبی ؟ من کلاه می گذارم فکر می کنم که خودم کلاه گذاشتم نمی بینم خدا هم نمی بیند . خدا می بیند ، فلانی من را رنجاند ، من را آزار داد او می بیند ولی من شکایت نمی کنم ؛ برای این که اگر شکایت کنم او را می زند . فقط مخصوص من است ؟ نه ، مخصوص تو هم هست ، مخصوص او هم هست ، شما هم همین طوری زندگی کنید به خاطر شما هم آن ها را تنبیه می کند ، ولی شما راضی به تنبیه کسی نشوید . اما خودتان را هم گول نزنید همان طوری که من خودم را گول می زدم همه اش می گفتم خسته ام ، خسته ام . نه بابا خسته نیستی عصبانی هستی ، اوقاتت تلخ است ، جوش آوردی ، کم آوردی از جهات مختلف . اینها را بشناسید ، در خودتان اینها را بشناسید یا می توانید ترکش کنید ، نمی توانید دست به دامن امام رضا(ع) شوید . حالا باید حتماً بروید امام رضا(ع) ؟ نه ، سلامی بدهید خدمت آقا ، رو به امام رضا(ع) بایستید از ایشان کمک بخواهید ، جوابتان را همین جا هم می دهد ، حتماً مجبور نیستی خرج کنی بروی . انجام ندهید تمیز نمی شوید ، مرتب نمی شوید از اینجا هم بیرون می شوید ، خود دانید .
از دوستان جمع : برای کسانی که تشنه راه هستند و مشتاق ما چکار می توانیم انجام دهیم ؟
استاد : حالا من یک چیز به شما بگویم به عنوان اینکه اگر می خواهید راهتان را ادامه دهید . قبل از اینکه وارد حیطه کسی بشوید ، قبل از اینکه وارد تفکرات کسی بشوید و احساسات آنها را دخالت دهید ، به خودتان بپردازید . اگر در هر کنجی ؛ کجی ، ناخالصی و سیاهی داشته باشید نه تنها تاثیر مثبت نخواهید داشت بلکه تاثیر سوء هم می گذارید . به همین دلیل خیلی دقت کنید ظاهر کار خیلی خوب است ، خیلی عالی است که آدم بتواند به این صورت نفوذ کند بسیار عالی است ولی یادتان باشد اگر لایه های زیرین شما تاریکی داشته باشد و در جریان کار بدون توجه به شما بالا بیاید و بیرون از شما بیاید ببینید چه غوغایی به پا می کند ؟ آن چیزهایی که هنوز باقی مانده است باید بریزید بیرون . آن کسی که هنوز به من می گوید : که من باز هم وقتی یک چیزی می گویند چنان جوش می آورم که نمی دانم چکار بکنم ؟ باید اصلاح شود . آن کسی که دچار وسواس است باید اصلاح شود ، آن کسی که با نگاه بدبینانه نگاه می کند باید اصلاح شود . خام نباشید در جامعه ولی به خدا لازم نیست نگاه اولتان بدبین باشد ، مردم بد نیستند ، همه خوب هستند . هوشیار باشید نه بدبین ، عاقل و فهمیده باشید نه بدبین ، بدبینی بد است . بدبینی سم است ؛ بدبینی استخری پر از آب تاریک است که در آن غسل هم نمی شود کرد بروید داخلش و بیرون بیاید پاکیزه و طاهر هم نمی شوید ، بدبینی بد است و بالاترین نقطه ای که ابلیس به شما حمله می کند بدبینی هایتان است به شکل های مختلف ؛" نکند" این کلمه نکند پدر همه را در می آورد . ذره ذره اشکالات را بریزید پایین . خانم ، عزیزم همسرت هر مدلی که می خواهد در چهارچوب دین اطاعت کن . می گوید آخر زور می گوید ، بگذارید زور بگوید چه اشکالی دارد می گوید حجاب کن ، وظیفه ات هست که حجاب کنی . همسر شما مشروب خور است می گوید هم پیاله هم می خواهم بگو نوش جان تو بخور نوش جانت تو بخور تا خرخره ، من هم شربت آبلیمو درست می کنم اینجا می خورم . قاطی نشو ، در بزمش شریک نشو ، آخرش چه می شود ؟ اینکه آدم جدا می شود ، دیگر خانه آخرش این است دیگر . آن طرف قضیه چه می خواهیم جواب دهیم ! باید به این ها فکر کرد تا می توانی استتار کن ، تا می توانی مراقبت کن ولی اطاعت از ضد دین نکن بدشان می آید ، بدشان بیاید خوششان نمی آید خب خوششان نیاید . آقایان هم همین طور ، آقایان هم باید خیلی مراقبت کنند خودشان را ، گاهی همسران گرامی خارج از حیطه هایشان از آنها می خواهند ، باید خیلی توجه کنند . هیچ پسری را خدا بدون جفت نیافریده است ، جفت شما مال شما است ، خب صبر کنید خوبش را بگیرید . به صرف اینکه مبادا دیگر نباشد بُنجل نخرید . دخترها هم همین طور ، منتهی به شرط اینکه زیر بنای اعتقادی تان یک زیر بنای دینی باشد ، یک زیر بنای خدایی و الهی باشد ، اگر زیربنای مادی است لااقل درشتش را بردار که یک چیزی به دردت بخورد ؛ ولی اگر زیر بنای فکری یک زیر بنای الهی است از خدا بخواه عین خودت را به تو بدهد ولی اول ببین خودت خوبی ! که یکی عین خودت را می خواهی ! آن خودت را اول اصلاح کن ، کجی هایت را بریز . امروز یک بحث بود ، غرور و تکبر ؛ غرور خیلی خوب است که آدم زیر بار هر کلامی و هر حرفی و هر صحبتی نمی رود ، اما تکبّر خیلی بد است . تکبر می دانید کجا خودش را نشان می دهد ؟ من این را انداختم شکاندم یا به ایشان یک چیزی گفتم توهین شد وظیفه ام است که معذرت بخواهم . از من کم پول تر است ، کم سوادتر است ، کم فهم تر است ، ارزش مالی اش پایین تر است ، فرهنگش پایین تر است ، هرچه ، من به ایشان توهین کرده ام یا باعث شده ام توهین شود به او ، یا یک کاری کرده ام که ناراحتش کردم ، وظیفه ام است معذرت بخواهم ، بخواه ، چرا معذرت نمی خواهی ؟ این ناشی از غرورش نیست ناشی از تکّبر است ؛ کِبر درست مقابل خداست ، حواستان را جمع کنید به جایش که لازم است معذرت بخواهید چه اشکالی دارد ؟ به جا تشکر کنید ، چرا شما تشکر نمی کنید ؟! تشکر کنید در قِبال کارهای خوب دیگران و از داخل خانه تان شروع کنید نه از بیرون . ما از بیرون خیلی تشکر می کنیم ؛ یک مهمانی می روی یک آش شوربا می گذارد که دل و جگرمان بالا آمده آن را خوردیم از بس که بد مزه بود . حالا در خانه طرف صد دفعه قربان صدقه اش می رویم الهی قربانت بروم ببخشید تو را خدا خیلی زحمت دادیم ما را شرمنده کردید ، خیلی ممنونم . توی در اتاق ، وسط پذیرایی ، جلوی در ، دم پارکینگ ، دم ماشین ، شیشه ماشین هم می کشیم بالا ، باز دست تکان می دهیم و تشکر می کنیم . تازه کم است می رویم خانه مان فردا اگر شد غروب می زنیم تو سرمان ، چقدر زشت است چه چیزی زشت است ؟ زنگ نزدم تشکر کنم .
مادر کار می کند ، پدر کار می کند ، هزار جور زحمت می کشند ، بچه ها در خانه کار می کنند هزار جور خدمت می کنند به پدر و مادر ، کدام تان از هم تشکر می کنید ! بچه ها کدامتان یک دفعه به پدر مادرتان گفتید دستتان درد نکند ؟ باز من گاهگداری در حضور همه شما می گویم این چیزی که دارم از تصدق سر پدر و مادرم دارم .یک دانه می گویم معادلش حداقل صد دفعه ام را پُر می کند چون لااقل صدتا گوش می شنود دیگر ، شما چکار می کنید ؟ فقط همین ، خدا رحمتشان کند ! آنها که مُردند رفتند ، آن موقع که زنده بودند چکار کردی ؟ حالا آنهایی هم که زنده دارند با زنده ها چکار می کنند ؟ تشکر کنید ، ابراز محبت کنید . همسر شما به شما بی احترامی کرده است ، اوقاتتم بدجوری تلخ است ولی برای شما چیزی خریده آورده یا یک کاری را برای شما کرده دلخوری ات جای خودش ولی تشکرت هم جای خودش این کار خوب را باید پاداشش را داد .
ما می خواهیم محدوده ، نه محدوده نه ، ما می خواهیم آداب بنویسیم باید اول آداب را خودمان تجربه کنیم ، تجربه کنید و بعد در تمامی کارها شما باید این آداب را بدانید . شما که اینجا نشسته اید و زمانی که من دارم حرف می زنم با موبایلت بازی می کنی یا متنی را زیر و رو می کنی یا درس می خوانی من چه می دانم ... هرکاری می کنی حریم بغل دستی ات را به هم میریزی ، چون توجه او را جلب می کنی و دوتا جمله را که از ما جا ماند از دستش رفت ، شما ادب نداری .
بی ادب فقط کسی است که فحش بد می دهد ؟ آن که اصلاً آدم نیست که بی ادب باشد ، شما ادب نداری . دوست شما دارد حرف گوش می کند شما یک دفعه وسط کار یادت می افتد یک پولی را باید به او بدهی به فلانی بدهد ، همان وسط کار به او می دهی ، شما ادب نداری ، شما آدم بی ادبی هستی ، چرا حریم دوستت را حفظ نکردی ! چرا با او حرف زدی ! از در آمدی پایین من هم دارم حرف می زنم ، همه هم دارند گوش می کنند ، از آن دم چاق سلامتی می کند تا برود بنشیند این کار را برای چه می کنید ؟ به خاطر ادبت ولی من می گویم شما آدم بی ادبی هستی ، حریم هیچ کدام از این آدم ها را حفظ نکردی اگر بد می گویم به من اعتراض کنید جواب من را بدهید ، بد می گویم ؟ بد می گویم ! می خواهیم برای این ها دایره المعارف بنویسیم . می خواهیم برای آن یک فرهنگ نامه بنویسیم و اگر آدم هایی حاضر شدند که بخوانند که من می دانم که آدم های زیادی می خوانند ، این برای شما نیست . اگر بتوانیم دایره المعارف را خیلی زود تدوین کنیم و بدهیم در سایت می دانید چکار می کند ! به خدا خیلی از خانواده ها را آرام آرام تغییر می دهد ، بعد هم شروع کنیم به تبلیغ کردن ، بعد هم جزوه اش می کنیم می دهیم بیرون . می دانید چقدر آدم ها را عوض می کنیم ؟ چقدر از بچه ها را عوض می کنیم ؟ اگر این فرهنگ نامه مان تدوین شود خودم مدرسه به مدرسه می گردم ، برای همه مدارس صحبت می کنم برای بچه هاشان ، ولی مستلزم این است که بیایید کمک ... هر کدام ما به اندازه خودمان روی یک نفر موثر بشویم برنده هستیم . ولی قبل از همه روی خودتان موثر شوید تا شما ، من ، ایشان اصلاح نشویم این تاثیر صد در صد را در جامعه نخواهیم داشت . بیایم دست به دست هم بدهیم ادب شویم ، ما باید همه مان ادب شویم ، وقتی ادب شدیم آن موقع می توانیم جامعه را با ادب بکنیم . از دست بنده این بر می آید تا ببینیم که از شما چه بر می آید و شما چطور در این زمینه حرکت می کنید ؛ به خصوص قشر جوان را کار دارم چون در جامعه خیلی درگیر هستند ، با خیلی از مسائل شما درگیر هستید ، مطرحش کنید ، ببینید در این زمینه آدابش چیست ؟ در این مسئله آدابش چیست ؟ چطور باید رفتار کرد ؟ ما هرچیزی جوانانمان در جامعه به آن برمی خورند افراط دارند . چقدر سیستم های کامپیوتری مفید است در جامعه و امروز نهایت ضرر را برای جامعه دارد ، چقدر وحشتناک است . تمام خانواده ها حریم هایشان پاره شده ، هیچ خانواده ای دارای حریم نیست ، بد نیست؟ بد است دیگر فقط یک علت دارد بی ادب هستیم . چون آداب کار کردن با تکنولوژی را بلد نیستیم ، محدوده مان را نمی شناسیم . بیاید بشینیم با هم دیگر حرف بزنیم و این ها را تعیین کنیم ، درست کنیم ، تکمیل کنیم زودتر و این را بیرون بدهیم ، بدهیم داخل جامعه . برای اینکه بتوانیم خوب ادامه بدهیم و به مقصود سریع تر برسیم باید یک خورده تندتر حرکت کنیم . دلم می خواهد که همه مان با هم و سریع تر بجنبیم ، در جامعه مفید باشیم ، به درد مردم بخوریم و به درد خودمان بخوریم وقتی مُردیم نکنمان در آن جعبه ها ، خیلی به من فشار آورده است . خدایا ! من در قعر بیابان ها و سنگلاخ ها جسدم رها شود مرغ و مور مرا بخورد بهتر از آن است که مرا درون آن جعبه با بی احترامی حمل کنند . محترمانه نیست ، اصلاً حرکتش ندهند ، جامعه بشری از احترام افتاده است . بالاخره آن آدم پدر یک خانواده است یا مادر یک خانواده ای ، غیر از این است ؟ به حال آن که فرق نمی کند ولی این می شود یک بار منفی در جامعه ، من همیشه از بچگی ام یاد گرفتم آموختم به من یاد دادند هر کجا مُرده ای را حمل می کنند شما حتماً هفت قدم دنبالش برو بعد جدا شو از آن . یعنی در هفت قدمت تو هم لااله الا الله بگو ، چرا ؟ که بدانی که حق سرجایش هست و همه این مسیر را طی می کنند ، اما آن جوری نبود به خدا ، آن هم در حرم آقا علی بن موسی الرضا(ع) لااقل آنجا نبرید .

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید