Logo

جلسه پنجم ادب جسم خیال عقل وقلب

بسم الله الرحمن الرحيم


جلسه پيش صحبتي كه داشتيم ، آنهايي كه به خاطر دارند مطالب جلسات قبلي را و آنهايي كه در هر هفته به مطالب همان هفته خوب فكر مي كنند بيشتر روي سخنم با همانهاست ؛ چون مابقي يك كمي آف مي روند . مي توانيم با توجه به مطالبي كه در جلسات قبل گفته شد نتيجه بگيريم ؛ هر انساني داراي ابعاد گوناگوني است . مي گويد : خب اين را كه مي دانستيم چقدر تكرار مي كنيد ؟ خيلي چيزهاي ديگر را هم مي دانستيد ، هزار دفعه هم تكرار كرديم و الان باز نمي دانيد . به جهت مهم بودن مسئله هر دفعه به آن اشاره مي كنم .


هر انساني داراي ابعاد گوناگوني است كه اگر آنها را به خوبي بشناسيم ، غذاي مناسب آن بُعد را فراهم كنيم ديگر احساس كمبود و نقص نمي كنيم . ما  شما را خيلي دعوت كرديم به خودشناسي ، ديديم فايده ندارد انگار صورت كار خيلي كلّي است . آمديم بخش بخشتان كرديم و حالا توجهتان را جلب مي كنيم به اين بخشهاي مختلف . نكته مهم در اين مسئله اين است كه : كاملترين انسان ، جامع ترين انسان است ، چرا ؟ هم با عقلش به درستي برخورد كرده است ، هم حسش ر ا درست هدايت كرده است ، هم خيالاتش را به خوبي مديريت كرده است . و حالا از هم مهمتر دلش را جهت داده ، پرورش داده است . اگر كسي توانست اين جامعيت را در خودش بوجود بياورد و ايجاد كند ، انسان جامعي است . خيلي تعريف قشنگي است ولي خوب مي دانيد كه به راحت ترين شكل هم بگويم نمي تواند به دست بياورد . در حالي كه اگر كسي به اين نقطه برسد خيلي خوب زندگي مي كند . زندگي اين قدر سخت نيست كه ما سخت مي بينيم . سخت است براي اين كه ما نمي دانيم ، براي اين كه خيلي جاها نمي فهميم . وگرنه اگر غذاي هر بُعد وجوديمان را به موقع تأمين كنيم ، به آن بخورانيم و درست تأمين كنيم به آن بِخورانيم ، آن وقت انسان جامع بدون نقصي مي شويم .
همه ما هدفمان از همه اين تعاليمي كه تا به امروز گرفتيم و بعد از اين مي گيريم همين است كه به اين نقطه برسيم . اما رسيدن به اين نقطه هم خيلي ساده نيست ، نوميدي هاي خيلي از آدم ها و علي الخصوص جمع حاضر نوميدي هايشان از اينجاست كه نمي توانند اين ابعاد را همگام با هم و هم درجه با هم ، تربيت كامل بكند پس چكار كنيم ؟ ما تا حالا متوجه شديم يك ابعادي در وجودمان هست كه اين ها را اصل قلمداد مي كنيم . بقيه بُعدها زمينه هايي هستند براي تعالي و تقويت اين ابعاد اصل . جسم و حس زمينه اي است تا خيال و عقل در بستر صحيح قرار بگيرد . اگر خيال و عقل درست تربيت بشود زمينه مطلوبي براي قلب بوجود مي آورد تا قلب به كمال برسد . پس در اين دنيا ، عقل موجب به ثمر رسيدن قلبي خواهد بود كه اين قلب همه حقيقت ماست . خيال را بايد درست تربيت كرد تا به بيراهه نكشد ؛ مي دانيد كه خيال ، شوق لازم جهت ادامه زندگي را به شما مي دهد . خب اگر كه خيال را بِكُشيم ، شوق از بين مي رود كار خوبي نيست . ولي اگر خيال را درست تربيت نكنيم اين شوق را در بيراهه به سمت جلو مي راند ؛ پس بايد خيال را درست تربيت كرد تا به بيراهه نرود ، شوق لازم جهت زندگي را هم به انسان بدهد . عقل را بايد درست تربيت كرد براي اين كه نفس متوجه حقيقت بشود و قلب را آماده تماس با اين حقيقت كند . وقتي قلب با انواع رياضت هاي شرعي با حقايق عالم وجود با حضرت حق مأنوس شد ديگر قلب مي ماند و خدا ، بقيه اش اضافه است . حواسها با من است ؟ پس ما عقل و حس و خيال و جسم و .. همه را مي خواهيم براي چه ؟ براي رساندن قلب در شاهراه اتصال با حقيقت . حقيقت چيست ؟ خدا . ما در ابديت خودمان فقط قلب هستيم ديگر آن موقع حس و خيال و عقل به آن معني دنياييشان موجود نيستند .
اين جهان پوشيده گشتي و غني             چون از اينجا مي روي چون مي كني ؟
اينجا همه چيز را راست و درست كردي ، از اينجا رفتي چكار مي كني ؟‌ به آن فكر كردي ؟ در آن دنيا ما فقط يك قلب هستيم ، بهشت و جهنم از اين قلب بيرون مي آيد اطراف ما را مي گيرد . قرآن در سوره همزه آيات انتهايي خداوند مي فرمايد ي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ – إِنَّهَا عَلَيْهِم مُّؤْصَدَةٌ – فِي عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ . آتشي كه بر دلها افتد و زبانه كشد – اين آتش بر آنها سرپوش است ، يعني چه ؟ يعني از اين آتش هيچ راه گريزي ندارند – در ستون هايي است بَركشيده . جهنم آتشي است كه از طريق قلبها به بيرون مي آيد ، آتشي در ستونهاي مُمتَد آنها را مي گيرد . براي اهل ايمان هم بهشت از درون جانشان بيرون مي آيد و اطراف آنها را مي گيرد . پس بايد اصول كلّي حيات زميني خودمان را كه بستر زندگي ابديمان خواهد بود تنظيم كنيم . فهميديم كه اينجا هر كاري را انجام مي دهيم در آخر چي را مي بَريم ؟ قلب را . همين قلب ، هم جهنم را بيرون مي آورد و هم مي تواند بهشت را بيرون بدهد ، كلام خداست . پس وقتي به اين ارزش سخت و مهم پي برديم پس بايد ابزار كار را درست كنيم ، خيلي مهم است . پس بايد اصول كلّي حيات زميني خود را كه بستر زندگي ابدي را فراهم مي كند تنظيم كنيم ، چطوري ؟ اُلَويت هاي زندگي را مشخص كنيم ، وگرنه اصل و فرع زندگي را نمي توانيم بشناسيم به راحتي حادثه ها ما را با خود خواهد بُرد . نسل حاضر اكثر ازدواج هايش به طلاق مي انجامد ، چون از دكور سر عقد قرآن شيك و فيگور قشنگ و ناخن هاي لاك زده عروس و دوربين هاي فيلمبرداري ؛ اما في الواقع عروس و دامادي كه سر عقد بايد پناه ببرند به سوره يس كه قلب قرآن است ، خبري نيست . حادثه ها به راحتي ما را خواهد بُرد اگر اصل و فرع را نشناسيم . كم نيستند كساني كه حالا غصه مي خورند زندگيشان از دستشان رفته است ، چرا ؟ واقعاً چرا ؟ آيا علتش اين نيست كه اصول شخصيت خودشان را درست تشخيص نداده بودند ، اُلويت بندي نكردند ، حالا امروز با چيزهايي روبرو شدند كه اصل زندگي نيست . با خيالاتي پريشان ، قلبي از دست رفته روبرو هستند قلبي كه هيچ راهي به سوي آسمان نمي شناسد . اصلاح قلب را جز اصول كلّي خود قرار نداده بودند ، هر حادثه اي كه پيش آمد آن را براي خودشان عمده كردند ؛ هر حادثه اي كه برايشان پيش آمد آن را عمده كردند . همه فكر و ذكرشان را مشغول آن حادثه كردند ، زندگيشان زير لگد حادثه هاي جزئي لِه شد .      
من تو اين جمع خيلي ها را دارم که انگشت روي آنها بگذارم  اجازه ندارم ، اگر از آنها اجازه گرفته بودم همين جا از آنها پرسش مي کردم که عزيز من آيا تو يکي از آن کساني نبودي که به حوادث جزئي نگاه نکردي ؟ امروز برنده نيستي؟ امروز که ساليان از عمرت گذشته است نسبت به آن موقع که خيلي جوان بودي خوشبخت تر نيستي ؟ حتما هستي ! چرا ؟ چون ياد گرفت اصل کدام است و فرع کدام . اونهايي که تشخيص ندادند هشتاد سال از عمرشان گذشته است، زير لگد حادثه هاي جزئي له شدند . حالا هيچي ندارند . خوب دقت مي کنيد ؟ اگر امروز فکر مي کني هيچي نداري تقصير هيچ کس نيست تقصير خودت است ، فقط خودت . تو ندانستي بايد چيکار کني . در بحار الانوار جلد هفتاد و پنج آمده است امام جواد (ع)  مي فرمايند : " در سير به سوي خدا امکان رسيدن انسان از طريق بکارگيري قلب ها بيشتر است تا به زحمت انداختن اعضا و جوارح بوسيله اعمال . " کلام امام خيلي زيباست . خيلي زيباست ايشان مي فرمايند از طريق قلب نسبت به ساير اعمال عبادي بهتر به خدا مي رسي . توجه کنيد ! چرا ؟ چون در ساير اعمال عبادي هم اگر توجه قلبي نباشد تأثير ندارد .  خلاصه کلام هر اندازه قلب را تربيت مي کنيم به همان اندازه به مقصد اصلي نزديکتر شديم . قرآن در وصف روز قيامت فرموده است ، اميرالمؤمنين علي (ع) هم در مناجات معروفشان فرمودند که در روز قيامت چيزي از مال و فرزند و امثالهم به درد انسان نمي خورد بلکه فقط در روز ملاقات پروردگار تنها قلب سليم و دل پاک ، يعني دلي که از هر آنچه غير خداست پاک باشد . من کربلا رفتم خيلي دوست داشتم ولي راستش را بخواهيد خيلي هم جوش و خروش بيخودي نمي کنم . دلم نمي خواست دوباره کربلا بروم چرا ؟ بال و پر مي زدم ؟ نخير ! چرا بال و پر نمي زدم ؟ آخه بايد يک چيزي براي بال و پر زدن پيدا کنم . ديشب نصف شب اون چيز را پيدا کردم .دل سليم ، دلي که غير از خدا در آن نباشد . تازه فهميدم چرا  امام حسين (ع) در گودال قتلگاه اونجوري فرمود . اون دل را داشت . حالا يکبار ديگر بال بال مي زنم فقط بروم گودال قتلگاه . از اين  سينه در بياورم به اونجا بفرستم ببينم که از اون جنس شده است يا خير . مي خواهم بروم ببينم از اون جنس شد ؟ مي تواند اونجوري باشد  يا نمي تواند ؟ همه تکاليف عبادي براي رسيدن به يک همچين دلي است . تکاليف عبادي گفتم ، نماز مي خو انيم براي اينکه به يک همچين  دلي برسيم ) مي کوبد از فلان جا بيايد اينجا براي اينکه ذکر ها را از من بگيرد. " ذکرهاي خانم پارسه ورز يک چيز ديگه است ."  خانم پارسه ورز کي هست ؟ يک بنده خداست ،از  يک گوشه اين دنياي خاکي ، گه گدار گوشش را مي گيرند ميگويند : "گوش کن گوش کن ."  هي پيچ وتاب مي خورد که ذکر ها را بنويسد بدهد به شما ، من کي هستم !؟  صاحـــب ذکر! صاحــب ذکر! . برو برس به صاحب ذکر . چرا به من مي رسي  من اين وسط کاره اي نيستم . من فلش ميان جاده ام . فلش ميان جاده.  بيا برس به من جهت را ببين بدو برو پاي من نايست . (
امام صادق (ع) در بحارالانوار جلد شصت و هفت فرموده است : " دل پاک دلي است که پروردگارش را ملاقات کند در حاليکه احدي جز او در آن نيست . " اين اشاره مي کند به همان جاده يکطرفه که اول جلسه گفتم . آيت اله جوادي آملي مي گويد : " هيچ  عالم ديني نيست که آخر عمرش از اينکه در وادي علم گام گذاشته است پشيمان شود . " چرا ؟ چون مي بيند بعد از هشتاد سال تأمل و تفکر در اموري که با قلب سر و کار دارد حالا همش را با خودش مي برد . چه معامله قشنگي ! چه تلاش زيبايي ! همه آنهايي را که کسب کردي با خودت  بر مي داري و مي روي . نگاه کن ببين امشب ده قيقه ، زياد هم نه ، ده دقيقه با خودت فکر کن چند تا چيز همراهت هست که با تو مي آيد ؟ و چند تا چيز با تو همراه هست که هيچ کدامش  با تو نمي  آيد وبال گردنت است ؟
صحبت از جمع  :  با سلام . در رابطه با قلب سليم اگر اشتباه نکنم آيات هشتاد و هشت تا نود سوره شعرا هست و تفسيري هست به نام تفسير نسفي ؛ در واقع در اين تفسير راجع به قلب سليم اين صحبت شده است که آن روزي که هيچ چيزي انسان را نجات نمي دهد ، نه مال و نه اولاد که هيچکدام کاري براي انسان انجام نمي دهد در واقع قلب سليم است که انسان را از  مهلکه ها نجات مي دهد و بعد براي تعريفي که براي قلب سليم آورده است و خيلي از اوقات فکر من را به خودش مشغول مي کند که در عين سادگي خيلي خيلي مرتبه بالايي است به نظر من اگر کسي بتواند بهش برسد، مي گويد : " قلب سليم آنست که کس را نيازارد ، اگر بيازارندش نيازارد ، اگر احسان کند مکافات عمل طمع ندارد و گشت احوال يقينش را به شک مبدل نگرداند و جفاي خلق شفقتش را نبراند . "
ادامه صحبت از استاد : چرا ؟ چون روي اين دل به يک سو است  به هيچ روي ديگري نيست . فقط وجه ا.. را مي نگرد . معمولا وسط صحبت هاي معرفتيم به هيچکس اجازه نمي دهم حرف بزند حتما دليل داشت که گفتم بگو .
خب ! مي خواهم سوال هفته پيش را جواب دهم . ما بسيار تلاش کرديم از قيد بسياري از مسائل رها شويم خودمان را تطهير کنيم نشده است . دوستمان کجاست ؟ بگو بچه جوابت را دادم ، نيستي . تقصير خودت است . نشده است . حالا چيکار کنيم ؟ ول کنيم برويم ؟ وسط کار ول کنيم برويم . چيکار کنيم ؟ وقتي برنامه ها و اهداف ما دچار تضاد مي شوند چيکار کنيم ؟ پاسخ همين را مي دهيم . اول خودتان را ارزيابي کنيد تا باور کنيد که آنچه که در شما در بعد حسي  تان به نظر مهم مي آيد اصل نيست . مهم نيست اگر توانستيد اين را درک کنيد قدم بسيار بزرگي برداشته ايد . چيزي که ما را خيلي نگه مي دارد در بعد حس مسائل پيش آمده خيلي بزرگ جلوه مي کند . من معمولا سعي مي کنم که عصباني نشوم . خيلي هم دير الان عصباني مي شوم . مي گويم لطف و حول و قوه الهي است که به من عطا کرده است . امروز از يک چيزي عصباني شدم چون خيلي خسته ام ( مي دانم ناشي از خستگيم است به خصوص اين روزهاي اخير ) بعد با خودم گفتم که ديدي آخ! آخ !آخ !پريد . دوباره پريد . چرا همچين کردي ؟ ظاهر کار حق با من است . آزار مي بينم خب ! آزار نبينم که عصباني نمي شوم ولي باطن کار !  حق با طرف مقابلم نيست ، حق با خدايي است که به من گفت آن را نگاه نکن مرا نگاه کن . من کر بودم نشنيدم او را نگاه کردم به همان اندازه باختم .  مواظب باشيد. آنچه که در بعد حسي به نظرتان خيلي مهم مي آيد اصل نيست ، مهم نيست ، باور کنيد مهم نيست . اگر توانستيد باور کنيد مهم نيست مي توانيم بقيه راه را با هم برويم وگرنه همين جا ايستاديم بس است . برنامه اصلي تان را اصلاح کنيد . اون هم چه جوري ؟ فقط برنامه تان را بگذاريد روي اصلاح قلب . من درگيري ام  با اصلاح عقلتان است . عقلتان را خيلي باور داريد ، خيلي هم گنده مي بينيد . هي کله مي زنيد اثبات کنيد که عقلم درست است ، عقلم کامل است اما عقلتان يکه تاز ميدان است ، نه سلاحي دارد نه سواري، مرکبي دارد درست و حسابي ، فقط مي دود . چرا؟ چون نه بعد حسي تان را پرورش داديد و نه بعد خيالتان . فقط بعد عقلتان را يکه تاز ميدان کرديد . چرا ؟ چون چهار تا کتاب اضافه تر خوانديد ، چون يک ذره  تحصيلتان بالاتر است . نه عزيز دل ! اصلاح را فعلا بگذار روي قلب . قلب يک شعور همه جانبه دارد وقتي درست به صحنه بيايد خيلي از نقايص را جبران مي کند . آن پيرمرد دهاتي بي سواد که همه عمرش جز بيل ،کلنگ ، شن کش ،گاو، گوسفند و کود براي مزرعه اش و دانه براي پاشيدن چيزي نداشته است ولي قلبش گره خورده است با حقيقت هستي خيلي بيشتر از ما مي فهمد
.چون اتصال با حقيقت دانش نمي خواهد، آگاهي مي خواهد. مولوي در شعور همه جانبه قلب خيلي قشنگ مي گويد:
عقل گويد شش جهت حد است و ديگر راه نيست .راست مي گويد عقل مي گويد شش جهت راست، چپ، بالا ،پايين ،جلو، عقب . ما به شما چه قدر آيت الکرسي داديم براي اين شش جهت خوانديد به خودتان فوت کرديد.
عقل گويد شش جهت حد است و ديگر راه نيست                            عشق گويد را ه هست رفته ايم ما بارها  
راه زياد است. قلب قدرت دريافتش بالاتر از قدرت دريافت عقل است . يک فرد نا بينا درسته که از يک عضو مفيد مثل چشم محروم است اما از حقيقت خودش که همان قلب  است محروم نيست.يک حس محرومه پس اين ناقصه ، چشم ندارد بايد حسهايش به او کمک کنند پس يک حس اساسي را ندارد پس اين ناقصه اما اين طور نيست حقيقت اش قلب اش است و آن هم ازحقيقت اش محروم نيست .خدا به او سرمايه اي داده که مي تواند قلبش را به صحنه بياورد اين سرمايه اسمش فطرت است.اين همان سرمايه ايست که خداوند در سوره روم آيه 30 فرموده: لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ . براي همه يکسان است هيچ تغيري وجود ندارد. در دنيا ابزارهاي دنيايي در زندگي دنيايي بالا پايين مي رود . رزق يکي را زياد و براي  يکي کم مي کنند . هوش يکي را زياد ، قدرت بدني يکي را زياد مي کنند.قدرت استدلال يکي زياد ، و قدرت استدلا ل ديگري را کم مي دهند. ولي آنچه که مهم است از سرمايه اصلي يعني آن فطرتي که منجر به حضور قلب مي شود در همه آدمها يکسان است . خدا به هيچ کس ظلم نکرده است. همه را يک جور داده است. در جايي خداوند مصلحت کسي را در اين مي بيند که مشهور نشود.اسمش سر زبانها نيفتد. چرا؟ وقتي يکي خيلي دلواپس آبرويش است نمي تواند در زندگي قلبي اش مستقر شود. من اين را در سالهاي عمرم تجربه کردم. وقتي خيلي برايم مهم بود که همه بيايند ، همه بشنوند ،همه ياد بگيرند.خيلي تلاش کردم با ساز همه کنار بيايم و چه قدر همه آن سالها را باختم.چه قدر اشتباه کردم خودم اقرار ميکنم لازم نيست کسي به من بگويد.وقتي کسي خيلي دلواپس آبرويش شد نمي تواند در زندگي قلبي اش مستقر شود . شايد خدا بخواهد ما گمنام باشيم.پس نام و نشان مي خواهيم چه کار . آبرو از خداست اگر بخواهيم خودمان آبرو کسب کنيم ، جهت قلب از نظر به خدا به نظر به مردم تغيير مي کند. اگر خودمان بخواهيم آبرو کسب کنيم، جهت قلب از نظر به خدا به نظر به مردم تغيير جهت پيدا مي کند به همان نسبت هم از پروراندن قلب محروم مي شويم. بعضي ها از ترس رفتن آبرويشان حاضرند بقيه را لجن مال کنند.نکرديم! ميگه نه نه من که نکردم. آنقدر برات اتفاق افتاده.براي اينکه فکر نکنند تو دروغ مي گويي حرفت رابرگرداندي که دوستي که غايبه يک جور ديگه اي ضايع شود که جلوي ضايع شدن تو را بگيرد. جوابش را کي مي دهد . خدا در سوره منافقون آيه 8 فرمودند: وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ عزت از آن خدا و رسول خداو مومنين است .عزت فقط با ايمان مي آيد.پس بايد برنامه ريزي کرد که قلب بي خدا نشود چون ايمان هم از قلب مي آيد.وقتي قلب بي خدا نشد آن وقت همه دلواپسي هايي که براي حفظ آبرو قلب را مي خواست ازمسيرش خارج کند از بين مي رود .پس در دنيا اگر بعد فلسفي ما رشد کامل نکرد باز ادامه سير و سلوک هست.اگر تو بلد نيستي استدلال کني اگر تو بلد نيستي خيلي چيزها را قلمبه و سلمبه بگويي هيچ اشکالي ندارد . اصلا کي از تو خواست بيايي و چيزي را اثبات کني ،کسي خواست؟ اي کاش از من هم نخواسته بودند.چه قدر خوب بود حالا اگر کسي از تو نخواسته چه اجبار ي داري! هي مي خواهي حرف بزني يک چيزي را اثبات کني ؟ لازم نيست اين کار .برو فعلا اين قلب را اصلاح کن.زنگارهايش را پاک کن. بعضي ها قلبشان در صحنه است ،موانع بين قلب و معبودشان را بر طرف کرده اند . چون حساب کردند اگر همه چيز را از دست بدهم نبايد دل را از دست بدهم.نديده ايد در روزگار سخت کساني که پول در دست دارند بدو بدو زمين مي خرند . ميگه بالاخره پولم از دست بره زمين را که کسي نمي تواند از من بگيرد .طلا بخرم ممکن کسي از من بدزدد ولي زمين بخرم بالاخره مال من است.يکي آن جوري فکر مي کند .يکي ميگه بابا بي خيال عقلم از دست برود بالاخره قلب مال منه سرمايه گزاريم را مي کنم روي دلم. دلم را نگه مي دارم . بعضي ها جمع بين عقل و قلب اند خيلي سخته. تفکر عقلي آنها سبب مي شود که زبان گوياي مسايل الهي را در اختيار داشته باشند. اما دليل است که تو هم داشته باشي ؟ که بل بل مي کني هر جا مي رسي حرف مي زني تو چه کار داري با اين کارها زندگيت رابکن . اگر راست مي گويي اين يک دانه قلب راکه به تو دادند صاف نگه اش دار .بعضي ها عقل و قلب را با هم در اختيار دارنددر نتيجه زبان گوياي الهي در اختيارشان است مي آيند با عقل بشر، با بشر حرف مي زنند ولي خيلي از عرفا هم ديده شده که نمي توانند با بشرحرف بزنند . خدا حاج آقا را بيامرزد و رحمت کند خيلي جاها با عقل بشر جواب نمي داد بقيه نمي فهميدند که چي مي گويد چون سواد نداشت نمي فهميدند ؟نه بابا بيائيد ببينيد اين همه بي سواد داريم ببنيد مثل بلبل حرف مي زنند از من و شما کتابي تر اوبه چيزهايي نگاه مي کرد چيزهايي راپيدا مي کرد که هنوز بشر به آنها آگاهي پيدا نکرده بود
لا جرم خاموش کردم من دهان                          گر تو خواهي از درون خود بخوان
بيش از اين گر شرح گويم ابلهي است                   چون که فهم آن وراي آگهي است  
بعضي ها زبان عقل را دارند اما دريافت قلب را ندارند .اي بد بخت به من که با اين آدمها خيلي روبه رو ام .زبان عقلشان خيلي بالاست اما زبان قلبشان هنوز يافت نگشته .اين عقل خشک و محروم از دل وصل ندارد . مولوي مي گويد من نمي گويم:
عقل جزوي عشق را منکر بود                               گر چه بنمايد که صاحب سر بود
عقل از اين قيافه ها زياد مي گيرد
زيرک و داناست اما نيست ، نيست                           تا فرشته لا نشد اهريمني است
او به قول و فعل يار ما بود                                     چون به حکم حال آيي لا بود   
از عقل خيلي کارها مي آيد اما نمي داند که چه طوري بايد نيست بشود شما زماني حس مي کنيدکه هيچ هستيد که از طريق  قلبتون  متوجه عزمت پروردگار شديد و الا اگر صد ها بار کتب عرفاي بزرگ را هم بخوانيد ولي نتوانيد با قلبتون زندگي کنيد يک آدم اماس کرده ي گنده بيشتر نيستيد.اين آدم آما س کرده ي گنده چي مي گه : غرورش را مي دهد بالا باد به غبغب که من دانايم من فهيمم من زيرکم من مي فهمم اما نيست ،نيست چون نمي تواند نيست باشد.وقتي نيست نبود چي مي شود ؟ الان مولوي گفت ديگه .وقت نيست نبود چي مي شود؟ شيطان مي شود
چون فرشته لا نشد ، اهريمني است . شيطان شش هزار سال عبادت كرد ، مي گويند : براي ملائكه سخنراني مي كرد . نمونه اي بود ، مقاماتي داشت اما در مقابل خدا نيست نشده بود . وقتي خدا فرمان سجده بر آدم صادر كرد ، گفت : اَنا خَيرٌ مِنهُ – من از او بهترم ؛ چرا ؟ چون نيست نشده بود . ان شاءالله كه هدف اين بنده حقير خدا را متوجه شده باشيد . اگر جامعيت همه ابعاد وجودي تان ممكن نبود كدام بعدرا برمي گزينيد ؟ مواظب باشيد قلبتان را فداي ابعاد پايين تر نكنيد .
اگر كه يار نداري چرا طلب نكني                          اگر به يار رسيدي چرا طرب نكني
به خيرگي بنشيني كه اين عجب كاري است            عجب تويي كه هواي چنين عجب نكني
نگوييم مگر مي شود انسان عاشق خدا بشود . بگوييم مگر مي شود بدون خدا و عشق به خدا در برهوت دنيا زندگي كرد ؟ مگر مي شود ؟ بياييم وارد عالم خيال بشويم ، آن هم خيال پاك . يارتان را پيدا كنيد تا درست زندگي كنيد . رفتيد در عالم خيال آن دختر را كه از سر كوچه تان رد مي شود با هزار عشوه ، آن را نمي گويم . يا آن پسر كه موهايش را ژل زده و نمي دانم چشم هايش را اين مدلي كرده و سرش را آن مدلي و لباس اين مدلي ..... اين را نمي گويم ، خيال پاك ، تميز . يارتان را پيدا كنيد تا درست زندگي كنيد . براي همه آنهايي كه جوان هستند يا جوان نيستند متأسفم وقتي كه مي شنوم كه مي گويند :كار پيدا نمي شود چكار كنيم ؟ خانه پيدا نمي شود چكار كنيم ؟ اگر اين خانه را از دست بدهيم چكار كنيم ؟ هزاران چيز از دست دادني ديگر را به غصه مي نشينند ؛ من متأسفم ، حتي عقلشان هم معنوي نشده است تا كمكشان كند استدلال كند تو خدا داري . عقل ،خدا را نمي بيند ولي مي داند هست . عقلي كه تربيت شد اين جا به كمكش مي آيد مي گويد : چه شده ؟ چرا اين قدر غصه مي خوري ؟ تو مگر خدا نداري ؟ تو خدا داري . داري يا نداري ؟ خب ، اگر نداري پس از غصه همه اين ها دق كن بمير ، به جهّنم . اما اگر خدا داري پس سرمايه هستي پيش تو است ؛ همين سرمايه هستي تو را تأمين مي كند اما به صلاح ديد خودش نه به صلاح ديد تو . تو خانه مي خواهي اجاره اي به تو مي دهد . تو كار مي خواهي ، رياست ، پادويي اش را به تو مي دهد چون فعلاً بايد پادويي كني . نديديد ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي را ، بعد از آن همه كه خدمت استاد رفت ،  گفت : آقاجان ! من هيچ تغييري نمي بينم ؟ گفت : فعلاً برو كفش ها را جفت كن ، بعداً بيا ببينم  چكاره اي ؟ خدا صلاح ديد كفش جفت كند ديگر ، خب برو كفش جفت كن چه مي شود ؟ به تو برمي خورد ؟ پس خدا نداري . چرا خدايي را كه صاحب همه هستي است را رها مي كنيد در مِيل هاي سبك حسي خودتان را گرفتار مي كنيد . وقتي آدم خدا را پيدا كرد متوجه مي شود كه خيلي چيزهاي ديگر را هم مي تواند به دست بياورد ؛ اما با خودش مي گويد : من آدمي نيستم كه خدا را رها كنم و چيز ديگري به دست بياورم . خيلي فرق است بين آدمي كه بتواند خدا داشته باشد و چيزي نخواهد ؛ با آدمي كه همه چيز را داشته باشد خدا را نخواهد . آدم خدا دار فرقي برايش نمي كند كه در دنيا سود ببرد يا زيان كند ؟ اگر براي تو فرق مي كند خداي تو كجاست ، پيدايش كن . حافظ مي گويد :
سوداگران عالم پندار را بگو                     سرمايه كم كنيد ، سود و زيان يكي است

آدم دين داري كه با قلبش زندگي مي كند به جايي مي رسد كه برايش فرقي ندارد زندگي اش سخت بگذرد يا آسان . در بحارالانوار ج 67 آمده است رسول خدا (ص) فرمودند :‌ بهترين مردم كسي است كه عاشق عبادت باشد ، آن را دوست داشته با وي هم آغوش شود خود را براي آن از بقيه امور آزاد كند . براي چنين كسي فرق نمي كند روزگارش به سختي بگذرد يا به آساني .
باور كنيد غصه هاي من و شما از نداشتن ها نيست بلكه از نبودن در عالم الهي است . خيلي ها در دنيا خيلي زحمت كشيدند اما به دنبال وهم و پندار بودند ؛ حافظ مي آيد و مي گويد : كلّ اين عالم پندار است ، پس به سوداگران عالم پندار بگوييد ، سرمايه كم كنيد سود و زيان يكي است .
هيچ وقت با چاقو كش ها روبرو شديد ؟ مي گويد : اي بابا اين چه مثال هايي مي زند ؟ قشنگ است گوش كن . با چاقو كش ها روبرو شديد ؟ اين ها اگر روزي يكي ، دوتا چاقو نخورند روزشان شب نمي شود افتخارشان چاقو خوردن است . كساني كه خودشان را به خدا باختند تا در هر روز به هر نحوي كه مي توانند جانبازي در راه خدا نكنند راحت نمي توانند بمانند ، قلبشان آرام ندارد . مي گويد :
مَن بَلَم ، من بل مي دانيد يعني چه ؟ يعني اين لاابالي هايي كه فقط جاهلي مي كنند و در محله مي چرخند .
مَن بَلَم بي زخم ناسايد تنم                      عاشقم بر زخم ها بر مي تنم
يا هر چه دارند در دفاع از دين و خدا مي بازند .
خُنُك آن قماربازي كه بباخت هر چه بودش           و نماند هيچش ، اِلّا هوس قماري ديگر
سخن را جمع كنم ، اين پايان بخش سال 91 بود ؛ بياييم از خودمان بپرسيم : كه را به قتل كه خوشحال كرده ايم ؟ پايان سال است در اين همه كه در وجودتان نشانتان دادند كدام را به قتل رسانديد تا آن يكي خوشحال بشود . اگر نمي تواني همه ابعادت را مساوي با هم پيش ببري ، كدام بُعدت را مي خواهي به حاشيه براني ؟ با خودتان حساب ، كتاب كنيد تا دير نشده است . گفتم : همه را با هم پيش ببريد . گفتيد : نمي شود ، نمي شود ، نمي شود سخت است . شما مي گويي تا دروغگويي را كنار نگذاري ، تا حسد را كنار نگذاري ، تا بدبيني را كنار نگذاري .... واي تا همه اين ها را تا بيايي ترك كني عمر تمام شده ، تكليف ما چه است ؟ گفتم : خب باشد . حالا توضيح دادم ديگر ، بيا به خودت بگو كه كدام بُعد را مي خواهي به حاشيه براني ؟‌ ابن سينا مي گويد : انسان به همان اندازه كه خودش را از علمي محروم كند به همان اندازه ناقص است . ولي حرف اين جاست وقتي شما تلاش كرديد كه در حد ممكن شخصيت جامعي داشته باشيد ولي در بعضي بُرهه ها مجبور شديد يكي از ابعاد را به حاشيه ببريد اُلَويت شما كدام است ؟ كدام بُعد را به حاشيه مي بَريد ؟ اين درجه بندي خيلي مهم است كه شما تشخيص درست بدهيد . بسيار گفتيم خصلت ها را اصلاح كنيد ؛ بسيار گفتيم ابعاد مختلف دين را در زندگي جاري كنيد ، بايد اين طور باشد اما مي دانيد كه تا امروز به طور كامل مُيَّسر نشده است . امروز مي گويم : قلبتان را مواظب باشيد . همه اين اصلاحات براي اين دل است كه حقيقت وجودي شماست . در سراي آخرت همين دل هستيد ، هيچي نمي بَريد ؛ بهشت و جهنم خودتان را از همين دل دريافت مي كنيد . خود دانيد ما گفتيم ، اگر گوشي شنوا براي شنيدن باشد . در خانه اگر كَس است    يك حرف بس است 

 

 

 

 

 

 

 

تمام حقوق این سایت ، برای گروه تحقیقاتی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف محفوظ است.