Logo

راهکاری برای خود شناسی بخش ششم

 بسم‌الله الرحمن الرحيم

آقا امیر المؤمنین (ع) در باب دحوالارض فرمودند نخستین رحمتی که از آسمان بر زمین نازل شده است در بیست و پنجم ماه ذی القعده بوده است. کسی که این روز را روزه بدارد، شبش را به عبادت بگذراند ثواب صد سال که هر روزش را روزه بگیرد و هر شبش را در عبادت باشد برای او محسوب می کنند. کلام بنده نیست، کلام آقا امیر المؤمنین(ع) است. اگر خواستید وقتی به آن دنیا و روز قیامت رسیدید، اگر سر حوض کوثر راهتان دادند از خودشان بپرسید. در کتاب المراقبات روایتی است از آقا علی ابن موسی الرضا(ع)، که ایشان فرموده اند در شب بیست و پنجم ذی القعده ای حضرت ابراهیم (ع) متولد شد. در شب بیست و پنجم ذی القعده ای حضرت عیسی (ع) متولد شد و در روز بیست و پنجم ذی القعده ای آقا رسول الله (ص) برای حجه الوداع خاندانشان ، اهل بیت شان و خانم حضرت زهرا (س) را به همراه صدو بیست و چهار مسافر همسفر با خود راهی کردند. ایشان از مسجد شجره محرم شدند و عازم مکه شدند. آخرین حج پیغمبر(ص) ، کاملترین حج و گرفتن دستورات و آداب از آقا رسول الله (ص) برای تمام قرون و اعصار بعد از ایشان.
کلمه "دحو " به معنای گسترش است. در قرآن در آیه بیست و هفت سوره نازعات خداوند می فرمایند آیا آفرینش شما سخت تر است یا آسمان که بنایش کرد؟ سقفش را برافراشت و آن را سامان داد. شبش را تاریک و روزش را نمایان کرد. در ادامه و آیه سی همین سوره بر می خوریم به این مطلب و اشاره خداوند که فرمودند : وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَٰلِكَ دَحَاهَا به این معنی پس از آن زمین را بگستراند. در اینجا از کلمه دَحَاهَا استفاده کردند بعنوان بحث دحوالارض و اشاره کردند به گسترده شدن زمین . اما زمین فقط گسترده نمی شود. می گویند زمین در روز بیست و پنجم ذی القعده از زیر خانه خدا گسترش پیدا کرد. بنده به این موضوع نگاه کردم؛ فکر کردم. الان چند روز است می خوابم در فکر هستم، بیداری در فکر هستم. زمین از زیر خانه کعبه گسترش پیدا کرد مفهومش چیست؟ دیدم زمین در ابتدای امر اصلا یک کره نبوده است تصور کنید زمین ذره کوچولو و گردی بوده است و شروع کرده است به چرخیدن، چرخیدن و چرخیدن ولی این چرخش را به اذن الهی طوری انجام می داد که نقطه ای که خانه کعبه بر روی آن سوار است در آنجا ثابت مانده است. حال چطور آنجا ثابت مانده است باز بنده نمی دانم. بعد در حین چرخیدن ذرات را جلب کرده است و بزرگ و بزرگتر شده است تا تبدیل شده به کره امروز ما که بنده و شما روی آن می نشینیم. در ادامه باران باریده، باران در چاله ها جمع شده، و الی آخر. حالا قشنگتر این است که این گستردگی در ابعاد کوچک ، یعنی باز شدن. روشنایی همیشه یک نقطه است بعد شروع می کند به باز شدن. تاریکی یک نقطه است بعد شروع می کند به باز شدن. در عوالم زمین که ما به آن دسترسی نداریم( چون ما نه در تاریکی زمین نه به روشنایی هیچ دخل و تصرفی نمی توانیم داشته باشیم.) دانه گندم هم همینطور. بنده به لطف الهی دانه گندم زیاد سبز کرده ام. برای سمنو زیاد سبز کردم و زیاد سبز شدن گندم را به چشم دیدم.دانه را ببینید. آب دهید. دانه را وقتی در زمین می کارید مانند کره زمین یکهو باز می شود و گسترده می شود و در گستردگی اش حیات بوجود می آید. چون وقتی دانه را در زمین نکاشتی نیرویی دارد که بالقوه است. به درد نمی خورد و باز نیست اما وقتی در زمین می کارید این نیروی بالقوه تبدیل به بالفعل می شود و شروع می کند به باز شدن.
خلقت خود انسان را در نظر بگیرید. خداوند می فرماید شما چه بودید ذره ناچیزی که همین ذره از ترکیب دو ذره ناچیز دیگر، یکی از مرد و یکی از زن بوجود آمد . ببینید این ذره در شکم آدمیزاد چه غوغایی به پا می کند. آدم باید با دیدن اینها روز بیست و پنجم ذی القعده گسترده شود. بیست و پنج ذی بنشینید قرآن بخوانید، ذکر کنید، تفکر کنید و به آن چیزی که شما در این روز، روزه اش را گرفتید توجه کنید. تا اذان برسد. روز دحوالارض اگر می توانید روزه بگیرید.اگر قادر به روزه گیری نیستید، اگر مریض هستید و اگر مشکل دارید اشکالی ندارید خودتان را روزه دار قلمداد کنید. سحری بخورید، ناهار مختصری یواشکی بخورید و به افطار خودتان را وصل کنید. از ذکر، دعا وقرآن و نماز هم غافل نباشید.
صحبت از جمع: در مورد دحوالارض فرمودید که از کعبه شروع شده و شروع به چرخیدن کرده است ،در سفرنامه دوم تان نوشته بودید که وقتی کنار خانه خدا ایستاده بودید وقتی دستتان را به دیوار زدید همین حس را داشتید، احساس کردید که همه موجودات به دور خانه خدا می چرخند، اینها به هم مربوطند؟
استاد: قطعاً همینطور است، زمین بطور دائم می میرد و زنده میشود، بهار و زمستان را ببینید و توجه کنید دائم در حال کاهش و افزایش است، (منظورم مواد است). این چرخش که از آن زیر آغاز شده فکر نمیکنم که تا روز قیامت این چرخش متوقف شود، به همین دلیل هم هست که در طواف ما جذب می شویم، خداوند قسمتتان کند، بخصوص افراد جوان، بدلیل اینکه سفرنامه های من را خوانده اند، اگر بروند حج در آنجا متوجه میشوند بعد می بینند، حرارتی را که از روی بخاری بالا می آید را وقتی مستقیم نگاه میکنید چشمتان را می دزد، این چرخش شما را می کشد بدون اینکه بخواهید شما رو می برد. پدر من در حج همیشه روی ویلچیر در رفت و آمد بود در یک لحظه دیدیم که بلند شده بود و به سمت جمعیت در حرکت بود، پرسیدم کجا؟ گفتند می خواهم بروم داخل جمعیت فکر کردم که بدون اینکه اطلاع داشته باشد جذب این چرخش میشود، بسیار چرخش لذت بخشی است، علی رغم فشار سنگینی که دارد ولی در تمتع یک چیز دیگریست، از خداوند بخواهید تا عمرتان به دنیا باقیست و جوان هستید یک تمتع قسمت شما کند.
یک سوال می پرسم از شما، در بحث تعادل چه کاری انجام دادید؟
پاسخ از جمع: در این مدت که در مورد بحث تعادل فکر می کردم اینکه وقتی هر کسی به تعادل می رسد، موضوعی نباید بسیار خوشحالش کند یا بسیار ناراحتش کند، می خواستم بدانم که در بحث ناراحتی های شدید که آزار دهنده است چطور میشود تعادل را رعایت کرد؟ در شادیها با جمله اینکه آن شادی گذراست و ماندنی نیست می توان به آرامش و تعادل رسید.اما در ناراحتی های شدید چکار کنیم ؟
پاسخ از جمع: در مورد خط تعادلی که فرمودید، من وارد شدن به فضای مجازی را در روز نیم ساعت وقت گذاشتم، آن هم زمانی که هیچکدام از اعضای خانواده با من کاری ندارند. بعد هم به اولویتی که برایم دارند رسیدگی می کنم و بعد از نیم ساعت ادامه نمیدهم، در مورد سؤال دوستمان در خصوص ناراحتی ها باید اشاره کنم که هیچ زمانی انتها ندارند، خود من پر از ایراد هستم اما پیش آمده با کسی که دائما در ارتباطم دچار مشکل شده ام، پیشنهاد من اینست که یک دایره ای دور خودمون بکشیم، افرادیکه خیلی مهم هستند را داخل دایره بگذاریم، آنهایی که واجبند و جدا نشدنی روی خط بگذاریم و آنهایی که بی اهمیتند خارج از دایره بگذاریم. بطور مثال من اولاد خوبی نیستم ولی خانواده نمی توانند با من قطع رابطه کنند پس من را روی خط دایره می گذارند، واجبات و دستورات خداوند را انجام میدهند و ما بقی موارد را که باعث برخورد نامناسب می شود را نادیده می گیرند، افرادی که داخل دایره هستند برایمان مهمترند. خواسته های انسان تمام نشدنی هستند، نفس و شیاطین در اطراف ما هستند و اگر بخواهیم با اینها درگیر بشویم عمرمان را از دست داده ایم، ما خط تعادل را می توانیم از ساده ترین موارد مانند غذا خوردن شروع کنیم و به مسائل بزرگتر و مهمتر برسیم.
استاد: برای جوانترها نسبت به ما کار سخت تر است، چون هیجانات خوب و هیجانات دلگیر کننده شان خیلی بالاست و بسیار زودتر از فردی به سن من مورد تهاجم احساساتشان قرار می گیرند، و خواه ناخواه واکنش دارند، جوانها هم می توانند صبر کنند به سن من برسند تا هیجانات خود بخود فروکش کند، گرچه که در مسن تر ها واکنشهای بسیار آزاردهنده و ناهنجار مشاهده می شود. پس می بینید که اگر در جوانی اصلاح نشود در سنین بالا هم اصلاح پذیری بسیار کم خواهد بود، اما اگر من در سن پائینتر مربی می داشتم که در زمینه امور باطنی من را هدایت کند، امروز فرد دیگری بودم، امروز آن بنده ای بودم که به سادگی آزارها آزارم نمیداد و خوشیها خیلی خوشحالم نمی کرد، من هم دارم، من هم با آنها مقابله می کنم، نمیخوام قشر جوانمان وقتی به سن من رسید تازه متوجه بشود که چه خبر است؟ آنوقت تمام جوانیشان را با زد و خوردهای دائمی بگذراند، نیرویش را به تحلیل ببرد و در سن من تازه متوجه شود که همه آنها باخت بوده، چه برای خوشیها، چه برای ناخوشیها جنگ کرده همه اش باخت بوده، سرمایه اش سوخته، من تلاش می کنم تا سر مایه هایتان را از کفتان نبرند.
چه کنیم که به این نقطه خاص برسیم ؟ مثلا وقتی می گویند که فلانی از دنیا رفته هیچ وقت نمی گویم که ای وای و خودم را بکشم . تنها جمله ای که می گویم این است .انا لله و انا الیه راجعون . خدا رحمتش کند . آدم خوبی بود . اما قلبا متاثر می شوم . منهم انسانم . می بینم پدر یک خانواده یا مادر یک خانواده یا جوان یک خانواده از دست رفته . برای منهم تاثر انگیز است . ولی دایره تاثرم را جمع کردم . و اگر بخواهم دایره تاثرم را جمع کنم باید دایره خوشی هایم را جمع کنم . اگر دایره خوشی هایم را جمع نکنم دایره تاثرم جمع نمی شود . آیا شما دلنوشته راجع به محبت کردن را خوانده اید یا نه ؟ محبت من به بچه هایم . اگر آن راخوانده باشید من جواب سوال دخترم را دادم . یک روزی وابستگی های عاطفی من به بچه هایم آن قدر بالا بود که در اتاق خودشان در خواب ناز و عمیق اگر قدری تنفس این ها تغییر می کرد سراسیمه می پریدم . یعنی این قدر عاطفه نسبت به اولاد . ولی در یک جایی همه را بریدم . چون دیدم که این ها اصلا مال من نیستند .چه کسی سند مالکیت به ما داده است . پسرم . دخترم . این ها همه شان بندگان خدا هستند . کسی که بنده خدای خودش است وقتی که من مردم دنبال من هم نمی تواند بیاید . این چه مالکیتی است ؟ حالا آمدم علاقه هایم را محدود کردم . من دخترم را دوست دارم . پسرم را دوست دارم . عروسم را دوست دارم . همسرم را دوست دارم . خواهر برادرم را دوست دارم . ولی نه برای این که مال من هستند . قبلا برای این دوستشان داشتم که مال من هستند . یک روز در جلسه ای در محرم بود که پسرم خواند و من تمام بدنم به این خواندن می لرزید و آخرش گفتم خدایا شکر می کنم تو را که فرصت دادی بچه ای تربیت کنم که این گونه برای اهل بیت بخواند . من اصلا حرف بدی نزدم . ولی بد گفتم . در آن درک و معرفت و شناخت من این حرف جای نداشت . آن شب اگر گوش هایم را خوب باز کرده بودم می شنیدم که خدای درون من می گوید که حواست کجاست ؟ تو ترییت کردی ؟ تو چه بلد بودی که تربیت کنی ؟ اگر حرفی زدی یا کاری کردی مگر من نبودم که به تو گفتم و تو آن را گفتی ؟ من بودم که به تو گفتم . من بودم که از دهان تو حرف زدم ؟ تو که بودی ؟ تو یادت رفته که در قرآن به تو چه گفتم ؟ گفتم تو همان ذره ناچیز بودی . آن ذره آب بی مقدار . من تو را همراهی کردم . که تو شدی تو . شکفته شدی . و حالا تازه منت سرم می گذاری و می گویی خدایا شکر می کنم که فرصت دادی من همچنین بچه ای تربیت کنم . حالا صبر کن تا از تو بگیرم . دیگر نخواند . خداوند خیلی عملا به من یاد داد . هر چه را که داری از من است . پس داشتنش تو را غره نکند . به سرت منت گذاشتم و بهت دادم . و هر چه را که از تو بگیرم من صلاح می دانم که از تو بگیرم . شکایت نکن. البته قبلش هم من خیلی در این زمینه ها آرام بودم . از جوانیم این طور بودم . و امروز صدها مرتبه بدترم . خدا می داند که من با لذت بچه هایم را نمی بوسم . یک مادر می شود بچه اش را دوست نداشته باشد ؟ آن هایی که مادرند می دانند من چه می گویم . پدرها هم می فهمند . آنهایی که بچه ندارند شاید ندانند . وقتی بچه ات را می بوسی شیرینی تمام عالم در دهانت می ریزد و با هیچ شیرینی قابل مقایسه نیست . اما سعی می کنم این کار را نکنم . تا آن شیرینی من را نفریبد . آیا شما می توانید این قدر خود داری کنید . اگر می توانید بکنید تا مثل من شوید . در ازای آن هم وقتی این ها به سختی می افتند فقط یک چیز می گویم . که این بنده توست . من به عنوان یک بنده فقط می توانم در حد توانم هدیه بفرستم .من دوره ای از عمرم نمی گذرد که ختم نداشته باشم . ختم حمد یا ختم صلوات . ختم امن یجیب .ذکر های مختلف . به طور دائم به جای بوسیدن بچه هایم و آن لذت بردن که بعدا خام شوم و از دست بدهم براشون هدیه می فرستم . و از خداوند می خواهم که سختی آنها را به من نشان ندهد . شما هم مثل من حرکت کنید . ببینید چه جوابی می گیرید ؟ قصه بسیار است و هیچ ادعایی در این زمینه نیست . ولی یادمان باشد ما در رابطه با خواسته هایمان در دنیا اصلا نیامدیم که خوش بگذرانیم . و دائم این جا و آن جا لذت ببریم . ما آمدیم این جا که نمادی واقعی از حقیقت خداوند باشیم . و این کار ساده ای نیست . تا روزی هم که به آن نماد واقعی از حقیقت خداوندی تبدیل نشوی آسوده نخواهی شد . برگشت هم نخواهی داشت . این است آن جهنم . جهنمی که در آن نه زنده می مانی و نه می سوزی و می میری . خود را زودتر برسانید به آن نماد واقعی حقیقت الهی . شما نمی میرید و در همین دنیا زندگی می کنید . اما همان شهیدی می شوید یا شاهدی می شوید در عین این که نمرده اید . شهادت دنیایی هم در کار نبوده است . ولی همیشه شاهد هستید از بیرون بر تمام زندگی ها و بر تمام حقایق هستی . بر تمام ماهیت هایی که در قالب هستی وجود دارد و اگر تو بخواهی به لقاء الله بپیوندی باید آن ماهیت ها را بشناسی . جز این راهی ندارد . من حتی بچه های برادرانم را که خیلی دوستشان دارم و پاره جونم هستند را محکم نمی بوسم . اما خیلی محکم براشون به طور دائم لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم می خوانم . که خداوند در آن حول و قوه الهی خودش این ها را قرار بده تا از آسیب مصون باشند . برای بچه های خودم هم می خوانم . برای شما هم می خوانم . من عادت به فضولی ندارم و خیلی هم بدم می آید ولی می بینم که پسرم با تلفن با کسی صحبت می کند که انگار مریض است . فوری می پرسم کی بود ؟ به من ربطی ندارد . ولی اصرار دارم که بدانم چون می دانم که با آشنا حرف می زند . اگر ببینم که چه کسی است به اسمش زوم می شوم و در قلبم و در روحم برایش ذکر می گویم . که اگر مریض است زود خوب شود . برای شما هم می خوانم. و برایم فرقی نمی کند که مرد هستید یا زن . چون من نه مرد می بینم و نه زن . به پایان رسید این دفتر . ولی یادتان باشد که تا به خط تعادل نرسید به صراط مستقیم نمی افتید.
سوال از جمع : چطور می شود صفت بُخل را در وجود خفه کرد ؟
استاد : هیچ کدام این صفات نمی میرند چون کوچولوی همه اینها را آدم برای ادامه حیات لازم دارد ولی در سطح وسیعش متعلق به شیطان است ، برای همین هم نمی توانیم بِکُشیم ولی می توانیم مهارشان کنیم . بُخل همچون صفتهای دیگری که شما با آن روبرو هستید بنده برایش یک علاج می بینم و این راه علاج را خودم برای خودم انجام دادم . اول این دارو را روی خودم امتحان کردم ، دانشمندان بزرگ وقتی یک چیزی را کشف می کنند اولین قدم روی خودشان امتحان می کنند . من هم این روش را روی خودم امتحان کردم در بسیاری از خصلتها و در بسیاری از برخوردهایم با آدم های روبرویم ، یعنی همه جا جواب می دهد . خب این چه روشی است ؟ یک دفعه به یک مهمانی دعوت شدم ، خانم مدیرمان ما را به یک ختم انعامی در منزلشان دعوت کرده بود ؛ تابستان بود و گرمای شدید ، خودم را رساندم آنجا و نشستم پارچ آب یخ و حتی پارچ شربت دقیقاً آنجایی که من نشستم سینی آب و شربت جلوی من بود ، کفایت می کرد یک خورده خم شوم سینی را بکشم سمت خودم . از آنجایی که خیلی مأخوذ به حیا بودم و خیلی کارها را با دیگران که بودم اصلاً انجام نمی دادم و یکی از آنها این بود یعنی تا به من تعارف نمی کردند ، نمی خوردم . یکی ، دو دفعه به خودم گفتم بخور ، چه اشکالی دارد ؟ این ها دعا می خوانند نمی توانند به تو تعارف کنند ؟ دوباره به خودم می گفتم نه ، زشت است . این گفتگوی درون من یک دفعه نگاه کردم دیدم : یک عالم از انعام را خواندند من هنوز درگیر آب خنک هستم . تا این درگیری را حس کردم همان موقع متوجه شدم این از حیله های شیطان است . گفتم : فهمیدم ، تو را شناختم ، فکر کردی گول تو را می خورم ؛ من گول تو را نمی خورم . می گویی آب بخور ، عیب ندارد من اصلاً آب نمی خورم ، تا آخر مجلس نمی خواهم آب بخورم تا چشم تو در بیاید و شروع کردم به خواندن قرآن . بین دو اسم جلاله الله که در سوره انعام وجود دارد که بعضی از خانم های قاری در مجالس زنانه متأسفانه توقف می کنند ، یک دعای طولانی را می خوانند ، یک چیزی تعارف می کنند .... ای بابا ! قرآن است تو حق نداشتی چیزی واردش کنی ، تو حق نداشتی هیچ دعایی را داخلش کنی . در آن فاصله خانم میزبان برای من شربت و آب آورد ، من هم تشکر کردم و گذاشتم کنارم . همکارم که کنار دست من نشسته بود و می دید چطور عرق می ریزم گفت : بخور ، خیلی عرق ریختی ، یک دفعه بیهوش می شوی ، بخور گفتم : باشه ، صبر کن ؛ باز هم یک مقدار دیگر به آن تشنگی دادم .
حالا شما اگر می خواهید بُخل را از خودتان دور کنید ، بخل یعنی چه ؟ یعنی این که فرض می کنیم این را دارم یا این را تهیه کردم ، فلانی نسبت به این که من این را دارم بخل می کند یک طوری زیر پای من را می زند . حالا یا از دستم بگیرد یا اگر از دستم هم نمی گیرد لااقل بیفتد زمین من هم از آن نتوانم بهره ببرم ، حالا اگر به این برخوردم چکار می کنم ؟ می گویم برو باز دوباره آمدی مرا سرکار بگذاری ، من پدر تو را در می آورم . اگر شما می خواهید بخل را از خودتان دور کنید عکس آن چیزی که درونتان به شما پیشنهاد می کند انجام بدهید ؛ یعنی چه ؟ یعنی این که اگر می خواهید از دستش خلاص بشوید به این کسی که به مالش بخل کردی نه تنها زیر پایش را نکش ، کمک هم بکن . بگو ، مبارکت باشد بیا من هم به تو یک چیزی بدهم بیشتر سود ببری ؛ خب پس چه می خواهی ؟ هیچی نمی خواهم تو سود ببر ، این نفس مال پرست فقط جایی کم می آورد ، تو سر خودش می زند که از همانی که او می خواست به او ندهی . اگر به او ندادی این دفعه تلاشش را می کند ، پنجه هایش را می کِشد ، خون آلودتان می کند ؛ چطوری خون آلودتان می کند ؟ دائم به خودت می پیچی ، ببین استاد یک چیزی می گوید ، از او سودی که نبردم هیچی ، از مالم هم به او دادم ، کمکش هم کردم که بیشتر سود ببرد ، خب که چه ؟ این ها هر کدام یک ناخن است که می کشید به روی خودتان ؛ اما در نهایت بگویید که عیب ندارد ، همه اینها القائات شیطان است من جلویش می ایستم .
من تجربه کردم من یک دنیا اطلاعات دستم است ، هر کدام شما یک دریا اطلاعات پیش من دارید که حتی مادرتان ، خواهرتان ، برادرتان ، همسرتان نمی دانند . یعنی اگر جایی دهان باز کنم برای سخن گفتن می دانید چقدر جلب توجه می کنم ؟ و چقدر نفسم را بزرگ می کند ، خوشحال می کند . اگر در موردی بخواهم حرف بزنم ، یک جایی بخواهم پند آموز چیزی را بگویم اسم نمی برم می گویم یک کسی ، مثلاً مطلب راجع به بچه ام است ولی اسم بچه ام را هم دیگر نمی برم . یک وقت هست دارم با شما صحبت می کنم فی البداهه مطلب می آید ، بیان می کنم می روم . اما یک وقت هست از همان اولی که می نشینم می گوید : خانم فلانی یادت نرود ، کار آقای فلانی یادت نرود ، این هم بگو .... اینجاست که فوری متوجه می شوم که یک کسی غیر از آن ذره حقیقت درونی من است که دارد حرف می زند ، حتی به صورت یک پند هم دیگر نمی گویم . آن موقع که اراده می کنم بگویم فوری یادم می افتد چون دیگر ملکه ذهنم شده است ، دیگر نمی گویم ، بیانش نمی کنم بگذار یک ذره دلش بسوزد . چطور او می تواند من را به آتش جهنم بسوزاند . من هم یک ذره دلش را بسوزانم ، جلوی اِعمال نظرش را بر بنده وارسته و مومن خدا بگیرم . آخر قرار است ما هم مومن باشیم ، هم وارسته . حالا درسته نیستیم ولی می خواهیم برویم بشویم ؛ ابلیس اجازه ندارد به من دستور بدهد . حالا هر صفتی را که با آن شما درگیر هستید یادتان باشید هر امری آن صفت به شما می کند شما برعکسش را انجام بدهید . اولش خیلی سخت است ، چون اولش همه اش عزاداری است ، اگر یک دفعه اجرا کنید تا مدتها عزایش را می گیرید ، دائم می گویی درست بود ، اشتباه بود ؟ دفعه دوم عزاداری یک ذره کم می شود ، دفعه سوم یک ذره.... تا بالاخره به جایی می رسد که دیگر برای شما قد علم نمی کند ، بروید امتحان کنید .
سوال از جمع : حالا اگر شما متوجه می شوید که کسی به شما بُخل می ورزد . یک موقعی آن شخص به شما نزدیک است و آن قدر بخلش زیاد است که اقدام عملی دارد ، چه کاری انجام می دهید ؟
استاد : کاری که انجام می دهی نشانش نده چیزهایی را که تو داری ، امکاناتت ، پولت ، زیباییت ، محبت های فی مابین درون خانه ات .
ادامه صحبت از جمع : یکسری چیزهایی که فرمودید عیان است ، داخل زندگی ات است می داند .
استاد : معمولاً با بخیل کمتر رفت و آمد کنید . بالاخره کوتاه ، مختصر و بعد طوری برایش مسائلتان را وانمود کنید که شما همیشه پایین تر هستید تا از آسیبش در امان بمانید . چون شما نمی توانید کسی را عوض کنید .
به عبارت خیلی ساده بگویم :
عزیزان من همیشه نیمه پُر لیوان را ببینید چرا همیشه نیمه خالی لیوان را می بینید . وجود بخل یا هر صفت بد دیگری در آدم ها که ما را آزار می دهد آن نیمه خالی است ؛ نه تنها خالی است ، سیاه و بدبو و بدرنگ هم هست . ما چرا فقط به آن تکه نگاه می کنیم ؟ خب ما بیاییم به یک تکه دیگری نگاه بکنیم که پُر است . حالا شما عزیز من ! روی خصلت های خوب افراد مقابلت که دارای بخل هستند برو ببین می توانی که از این خصلت های خوب آن قدر با افکارت گلوله توپ درست کنی به طرف بفرستی که بخلش را یا بپوشاند یا بترکاند . آن وقت هم به او کمک کردی ، هم به خودت .
سوال از جمع : در مورد بخل این که ما به خدا پناه ببریم کفایت نمی کند تا این که بخواهیم دوری کنیم از انسان ها ؟
استاد : ما که به خدا پناه می بریم ولی گاهی اوقات بخل آدم ها با توجه به این که ما خودمان هم در درونمان ضعف داریم ، تأثیرگذار می شود روی زندگی مان . آنجاست که سعی می کنیم مقابله کنیم حالا اگر یک جایی از عهده اش بر نیامدیم که یا خودمان را قوی کنیم(چون این طرف قضیه هم هست گاهی اوقات ما نمی توانیم خودمان را قوی کنیم) نتوانستیم این را کمترش می کنیم که لااقل کمتر آسیب ببینیم و کمتر دچار غیبت ذهنی بشویم .
ادامه صحبت از جمع : یک مواقعی آدم فکر می کند که نیروهای دیگری را در مقابل خدا قرار می دهد یا در طول خدا قرار می دهد ؟ اگر بخواهد با تفکر خیلی افراط بکند در این مسائل ؟
استاد : نه ، خداوند عالم صاحب قدرت است در همه چیز ، اصلاً شکی در آن نیست اما همین خدا در جهان هستی قوانینی را قرار داده است . یکی از همان قوانین همین حسها یا موجودات شرور و ...... است که آنها هم در کنار ما زندگی می کنند . به من و شما آموزش داده چطور خودمان را از گزند اینها در امان نگه داریم ولی اگر نتوانیم در امان نگه داریم آسیب می بینیم . خداوند به پیغمبرش وقتی که بیمار بود سوره ناس و فلق را برایش فرستاد که چشم زخمی که بر تو وارد شده با خواندن این سوره ها از خودت دور کن . در دنیا ، در جهان زمین تضادهای عجیب و غریبی وجود دارد که در میان این تضادهاست که شما امتحان پس می دهید . اگر این ها وجود نداشته باشد شما چطور می خواهی امتحانت را پس بدهی ؟ سراسر خوبی و نیکی و پاکیزگی و روشنی باشد شما با چه چیزی می خواهی امتحان پس بدهی ؟ بالعکس سراسر تاریکی ، رذالت ، شقاوت ، بدی ، زشتی باشد و خوبی وجود نداشته باشد چطوری می خواهی جواب پس بدهی ؟ خداوند همه این ها را گذاشته و این ها از ابزارهایی است که قرار داده است و شما انتخاب می کنی از کدام ابزار استفاده کنی . این ها هیچ کدام در محضر حضرت حق هیچ گونه قدرتی از خودشان ندارند ، شکی در آن نیست . اگر ما به شما می گوییم که در مقابل چشم زخم اسپند دود کنی . اسپند از دانه هایی است که به شدت میکروب زدایی می کند ، باکتری های موجود در هوا و اطراف شما را می کُشد که بسیاری از ارتباطات آدم ها با همدیگر در حالی که فردی بیمار بوده همین میکروب ها و باکتری ها به او هم سرایت کرده و وجود دود اسپند باعث می شود آن فضا از آلودگی پاک شود . در کنارش دانه هایی مثل اسپند ، مثل مُشک که در نافه آهو وجود دارد ، مثل لُبان ، مثل کافور ، عنبر اینها یک خاصیتی در عطرشان وجود دارد ، در دودشان وجود دارد . این خاصیت با موجوداتی جدا از عالم ما آدمها مقابله می کند . موجوداتی که شرور هستند و جهت آزار و ایضاء به جایی سرک می کشند وقتی به این بوها برخورد می کنند ، به این دودها برخورد می کنند دور می شوند . همه امامزاده ها عطرهای مخصوص دارند ، یکی از دلائلش همین است ، چون مردم با موجودات مختلفی که همراهشان است آنجا حضور پیدا می کنند این موجودات آنجا از این ها جدا می شوند ، رها می شوند باعث آزار بقیه می شوند ؛ برای این که این آزار به وجود نیاید از این عطرها استفاده می کنند ، آنها خارج می شوند ؛ بعضی ها به در آن مکان که می رسند دیگر با شما نمی آیند ، از شما جدا می شود و بیرون می ماند.
سوال از جمع :در دل نوشته 81 اشاره کردید به احوالاتی که شما آن ها را تجربه می کنید. ما چکار کنیم که بتوانیم چنین احساسی را داشته باشیم یا چنین دریافت هایی را بگیریم ؟
استاد : آنچه را که من بیان می کنم عین آن برای هیچ کس دیگری اتفاق نمی افتد . حس درونی آدم ها بستگی به طیف درونشان است ولی بطور حتم انسان ها اگر به سوی خدا حرکت کنند و جز خدا چشم بر بارگاه دیگری نداشته باشند در این راستا حس می کنند . ولی اصلاً قرار نیست مثل هم باشیم ، چون آدم های متفاوتی هستیم . شما یادتان رفته که گفتم دنیا یک پازل است و هر کدام ما یک تکه این پازل هستیم . آیا در یک پازل تصویر دو تکه یک شکل پیدا می شود ؟ بطور حتم در جزئی ترین چیزها با هم تفاوت دارند . خب طبیعی است ما با هم تفاوت داشته باشیم . و اما برای این که دریافتی داشته باشید یک راه وجود دارد : پیش خدا اطلاعات نبرید ارائه کنید ؛ حالا بگویم یعنی چه ، منظورم چه هست ؟ معلم اول سال که سر کلاس می آید با شاگردان که شروع به گفتگو کردن می کند از شاگردی که زیاد می گوید که خانم اجازه ، آقا اجازه ما این ها را خواندیم ، ما اینجا کلاس رفتیم ، ما آن را بلدیم ، ما این را بلدیم ، ما این را این طوری انجام می دهیم .... اصلاً خوشش نمی آید . می گوید خب بلدی اینجا چکار می کنی ؟ اما شاگردی که معلم دهان باز می کند برای درس دادن ، تمام وجودش را جمع می کند می آورد در دو تا گوش هایش و در دو تا چشم هایش که خوب ببیند ، خوب بشنود و بعد اینها را که به مغز می فرستد ، مغز چون خالی است شروع می کند فوری اینها را منظم کردن و چیندن ؛ از این شاگرد خوشش می آید . بعد همان جا در جا سوال می کند ببخشید من این را ندانستم ؟ یا این چرا این طوری شد ؟ من سالها معلم بودم ، معلم عاشق این شاگرد است .
خدای عالم مربّی ماست ، معلم ماست ، پیش خدا می روید از قبل دانسته ها را نبرید برای چه می برید ؟ مگر خدا نمی داند ؟ من هر وقت پیش خدا می خواهم بنشینم ، همیشه با خدا زندگی می کنم ولی هر وقت می خواهم گفتگو کنم نمی گویم خدایا ! دیدی فلانی این طوری کرد با من ؟ دیدی فلانی این طوری گفت با من ؟ دیدی این طوری شد ؟ خدا این دیدی ها را دیده ، چون دیده اجازه داده حالا تو حرف بزنی . صفحه سفیدت را بگذار جلویت بگو هر چه برای من خوب است تو بنویس . می آید می گوید دعا کن من امسال کنکور قبول شوم ، هر کسی این جمله را به من بگوید می گویم دعا می کنم که خدا بهترینی را که برای تو صلاح می داند به تو بدهد . بعضی ها خیلی خوششان می آید فکر می کنند که این بهترین یعنی کنکور ، من دعا کردم برای کنکورشان . اما بعضی ها یک ذره زرنگ هستند فوری می گویند من که نگفتم می خواهم ازدواج کنم ، من می خواهم دانشگاه قبول شوم . چه کسی گفت تو ازدواج کن ، من اصلاً هم چنین چیزی گفتم ؟ خدا این ها را نمی خواهد ، اگر می خواهی حس بکنی ، اگر می خواهی دریافت داشته باشی ، اگر می خواهی بفهمی ، ببینی ، بشنوی ، همه ذرات وجود تو باید در آن واحد با خدا باشد . آن چه چیزی گفت و حالا من نفرین کنم یا نکنم ؟ فلانی حقم را خورده ، حالا من به خدا بگویم که فلان و فلانش کن یا نگویم ؟ همان موقع که دارد با خدا درد دل می کند می گوید کاش به آقای فلانی که می گویند فال می گیرد ، رمل و اسطرلاب هم می اندازد به او هم رو انداخته بودم ، خدا به تو نمی دهد ، نه می بینی ، نه می شنوی ... اگر هم بشنوی از دیار ابلیس می شنوی .
حالا اگر خواستید که بفهمید و حس کنید : عزیزان من ! سر سجاده نمازتان که می نشینید لااقل شما باشید و خدا . می گوید آخر نمی شود ، بهترین ایده ها ، بهترین فکرها موقع نماز می آید ؛ عیبی ندارد تو با فکرها راه نیفت . ببین اگر کنار اتوبان باشی ماشین ها که می آیند می روند این طوری می ایستم این دارد می آید یک طرفش را نمی بینم از جلوی چشمم رد می شود این طرف دیگرش را هم نمی بینم ، سرگیجه هم نمی گیرم . اگر در نمازهایتان فکرهای آن چنانی که آمد ، فقط می بینی ، اندیشه اش می آید عبور می کند ، حداکثر با خودت می گویی بعد ، یعنی بعد از نماز به تو فکر می کنم . اگر توانستی این کار را انجام بدهی این افکار نمازت را خراب نمی تواند بکند . اما اگر که نتوانستی مثل همان ماشین که کنار اتوبان با سرعت رد می شود هر چه گِل و لجن و آب باران است می پاشد به تو و می رود . سر جانماز با خدا باشید بعد یواش یواش تعمیم بدهید بیرون جانماز هم با خدا باشید ، همه اش را با خدا باشید . هر چه را می شنوید تعمیم بدهید ببینید خداوند کلامش در قرآن چطور همه این ها را برای شما معنی کرده است . همه اش را معنی کرده است .

 

 

 

 

 

 

 

تمام حقوق این سایت ، برای گروه تحقیقاتی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف محفوظ است.