منو

سه شنبه, 04 ارديبهشت 1403 - Tue 04 23 2024

A+ A A-

راهکاری برای خود شناسی بخش هفتم

 بسم‌الله الرحمن الرحيم

بفرمایید در یک هفته برای تعادلتان چکار کردید ؟ خطهایتان کجاست ؟ ما خطی نمی بینیم ؟ همه باید خط داشته باشید ، پس کجاست خطهایتان ؟ خطی به وجود نیاوردید ؟
صحبت از جمع : چطور می شود به موقع آدم بفهمد که تعادل کجا قرار دارد ؟ چون بعضی از مواقع است که بعد از گذشت مسئله چوب خیلی سنگینی خوردم بعد فهمیدم تعادل آنجا بوده است .
استاد : بعضی ها را دیدی غذا می خورند اگر آشپز در کّل این غذا یک دانه ریگ از چشمش در رفته باشد و در غذا مانده باشد نصیب دندان های او می شود . بالعکس بعضی ها هم هستند که اصلاً این ریگ ها به شکل ناکار کننده نصیبشان نمی شود اگر هم یک دفعه احساسش کنند در می آورد می اندازد دور ؛ فکر می کنی چرا ، چه علتی دارد ؟یا مثلاً من گفتم وقتی سالاد می خورم دانه دانه می خورم ، تفکیک شده می خورم ، این تفکیک کردن بحث سالاد برای من حُسن های عجیبی دارد ؛ اولاً : وقتی می جوم چون دندانم مشکل دارد هر کدام را به تناسب خودش دندان می زنم ، بعد مزه اش را جدا می چشم . بعد اگر یکی را به دهانم گذاشتم از آن خوشم نیامد دیگر از آن قسمت نمی خورم چون دوست نمی دارم . آن کسی که غذا را آرام می خورد ، با توجه به غذا ، غذا را می خورد خیلی زود ریگ را پیدا می کند . چون دارد غذا را آرام می خورد به قول خودمان شمرده شمرده ، دانه دانه دندان می زند به محض این که به یک چیز سفتی برخورد می کند ، ایست می کند و صبر می کند . اما آن کسی که در موقع غذا خوردن مداوم صحبت می کند ، گاهی اوقات هم عصبانی است ، تند هم می گوید با همان عصبانیت هم دندان ها را روی هم می زند ریگ زیر دندانش له و لورده می شود .
اگر شما بخواهی در زندگی به آن خط برسی باید مسائلت را تفکیک کنی ، از همدیگر جدا کنی . مثلاً امروز با دوستت یک صحبتی را انجام می دهی قبل از این که اوج بگیری ایست می کنی ، تفکیک می کنی ، این صحبت برای چه بود ؟ باور کن کّل تفکیکش سه دقیقه طول نمی کشد . به دوستت می گویی یک لحظه ، فکر می کنی چرا گفتم ، چرا شنیدم ، چه قرار بود بشود ، چرا این طوری شد ؟ تمام اینها را شروع می کنی کاویدن ، از هم جدا کردن ، آن خط پیدا می شود که کجای کار ایراد بود . ولی متأسفانه جوانها مثل رانندگی شان می ماند ، پایشان را که می گذارند روی پدال گاز می شوند خدای ماشین ؛ چه کسی به شما گفت خدای ماشین هستید ؟ کسی که پایش را می گذارد روی پدال گاز و فشار می دهد و بی محابا می رود دیوانه ای بیش نیست . در مسائل پیش رو ، اول تفکیک کن . با پدرت گفتگو می کنی ، پسرها معمولاً با پدرشان زیاد بحث می کنند ؛ یک دفعه که می خواهی شروع بکنی ، هوشیار باش ، به آن نگاه کن ، چرا ؟ او چرا این را می گوید ؟ تو چرا این را می گویی ؟ آیا واقعاً این را که داری به پدرت می گویی ، هدفت همین بود یا این که می خواهی اذیتش کنی ؟ شما در تفکیک کردن نوع حرکاتت ، رفتارهایت با دیگران خط تعادل رفتاری خود را به مرور پیدا می کنی . دفعه اول سخت است ، دفعه دوم سخت است...... پنجمین دفعه سخت است ولی مطمئن باش دفعه دهم استاد می شوی . در خوردنت ، آشامیدنت ....... من حتی نوشیدنی ها را که می خورم ، یک ذره که می خورم اول با نوک زبانم تست می کنم ، چه حس کردم ؟ بعد می گویم چند تا مزه داشت .
صحبت از جمع : من آن خط تعادلم را در خیلی چیزها می توانم پیدا کنم . ولی می خواهم بدانم چه طوری می توانم به آنها پای بند باشم .
استاد : تکرار .
ادامه صحبت از جمع : بالاخره در یک بزنگاهی باید جواب بدهد ، اگر در آن بزنگاه جواب ندهد به چه درد من می خورد ؟
استاد : شما اگر که امروز خط تعادلت را شکستی ، عبور کردی و بعد فهمیدی ، خودت را تنبیه کن . من گفتم تنبیه بگذارید برای خودتان ، چرا تنبیه نمی گذارید ؟
ادامه صحبت از جمع : فکر می کنم بدترین تنبیه همان ضربه خوردن است . بالاخره آن را شکستی بعد ضربه می خوری.
استاد : نه ؛ این بدترین تنبیه نیست ، این نتیجه کار است . چون نتیجه کار است برای شما تنبیه حساب نمی شود . شما غیر از این که نتیجه کار را تحمل می کنی برای خودت تنبیه در نظر بگیر . از چیزی که بسیار به آن نیاز داری و بسیار هم می پسندی ، حالا نگاه کن ببین چطوری است ، چه کیفیتی دارد یک بخشی خودت را محروم کن . شما اگر الان بچه داشتی می گفتی اگر که تو با برادر یا خواهر کوچکترت دعوا کنی امروز کارتون نمی بینی ، تنبیه اش می کردی ، از او می گرفتی . شما آن بچه کوچک هستی چون نتوانستی رعایت کنی ، خودت را تنبیه کن ، 5 دفعه ، ببین نتیجه نمی گیری ؟ به خدا می گیری. ا باید از طفولیت درست پرورش می یافتیم که نیافتیم باید امروز به داد خودمان برسیم . شما که خوبی جای فرزند من هستی ، من هنوز با خودم کشتی می گیرم . تو که باید زودتر از من کارت جواب بدهد و حتماً می دهد .
سخن از جمع: از روزی که بحث تعادل را شروع کردید من کار کردم منتها هر جلسه که می پرسید یک احساسی است که فکر می کنم اگر بگویم، خودم به اون درجه می رسم که از خودم راضی می شوم. کارهایی که من انجام دادم، یکیش استفاده از دنیای مجازی که بصورت محدود بود، یکیش نماز خوندنم بود که در اول وقت انجام بشود، سومین کلا شخصیتم اینطور است که خیلی سنگ صبور دوستان و اطرافیانم هستم سعی کردم که در این رابطه نیز برای خودم مرز تعیین کنم، چون خیلی اذیتم می کرد، یک عزیزی رو اخیرا از دست دادیم، من خیلی غصه دختر متوفی رو می خوردم، با خودم آگاهانه کار کردم، غصه خوردن جز اینکه زندگی خصوصی خودم را هم تحت الشعاع قرار میداد چیز دیگری نداشت، این بحث برای من خیلی مفید بود و باعث شد من به خصوصیات اخلاقی خودم ریز شدم، مثلا من هم ظهر و هم شب آشپزی می کردم بعد با خودم فکر کردم سر مسئله خوراک که شما اشاره فرموده بودید که ساده خوری کنیم، با خودم گفتم ساده خوری فقط برای سن 50 سالگی نیست، یا برای کسی که بیماری دارد نیست، خوب من هم میتوانم از این سن شروع کنم،
یک سؤالی داشتم پیرامون مباحث اخیر در خصوص تعادل، شنیده ام که وقتی پدر یا مادری فوت می کند و فرزند خلفی به جامعه تحویل نداده باعث آثاری برایش می شود، مثلا از مادر سؤال میشود برای حجاب دخترش، بواسطه این بعضی از مادرها افراط می کنند، حدود اطلاع رسانی دراین خصوص چگونه است؟ تجربه شخصی من اینست که در سن 18 و یا 19 سالگی برای من اینطور بود فکر می کردم که خیلی متوجه ام و به موضوع احاطه دارم، شاید جاذبه هایی انسان را به انحرافاتی بکشاند تا حدی که از فرهنگ خانواده هم فاصله بگیرد، ولی انصافا می بینم اگر مادر من در مسئله نماز و حجاب با من بحث نمی کرد شَاید من نماز را ترک می کردم، خیلی از اقوام و دوستانم را می دیدم که خانواده می خواستند روشنفکرگونه برخورد کنند و می گفتند فرزند ما بزرگ شده الان 20 ساله است لازم نیست که من بهش بگویم و رهایش کردند و همچنان رهاست و الان 40 سال دارد. من می خواهم بدانم که واقعا حدودش چیست؟
استاد: نکته ای که شما اشاره کردی، بچه ها تا سنین فهم می فهمند، بعضی اوقات در بعضی افراد 16 سال فهم کامل است، بعضی ها 25 ساله هستند و هنوز فهم کامل ندارند، این موضوع را پدر و مادرها کاملا تشخیص میدهند، بطور طبیعی تا بچه ها به یک زندگی طبیعی دست بزنند، خانه ای کاشانه ای تشکیل بدهند، تقریبا میشود گفت مسئولیت مستقیمشان با ماست، نتیجه اینکه وقتی شما از خواب بیدار میشوید حتماً تلاش می کنید بیدار کنید، یا در وقتهای نماز حتماً تذکرات پشت هم میدهید، در سنین پایینتر بیشتر، تشویق می کنید، تنبیه می کنید، قهر می کنید، آشتی می کنید و هزاران ترفند می زنید که این مسیر از دست شما رها نشود، وظیفه تان است، اما وقتی بالاتر میآیند حتی زمانیکه هنوز وارد زندگی مشترکشان نشده اند دیگر وظیفه ما یک نقش هدایتگرانه است نمی پرسیم نماز خوندی که مجبور به دروغگویی بشوند، می گوییم نمازت یادت نرود ، تذکر با محبت با دخالت مستقیم و نابجا دو چیز از هم جداست، در سنین پایینتر اگر شما بچه 10 ساله ای داشته باشید و یک ریز با چوب بزنید به سرش که نماز بخواند، مطمئن باشید که نماز را کنار می گذارد، اما اگر برای این بچه 10 ساله سجاده قشنگ بخری یا همان رنگی را که دوست میدارد چادر برایش بخری، برایش یک قالیچه بعنوان سجاده بخرید یا در جایی بطوریکه او بشنود ولی فکر کند که شما او را نمی بینید و بگویید نمیدانی وقتی قد و قواره این بچه را موقع نماز می بینم چه لذتی دارد، لذت کلام شما چنان شیرین است، بچه اولین وعده نماز برای نماز خواندن می دود، یکبار به این شیوه یکبار به شیوه دیگر، ولی سن که بالا آمد ترفند نمیشه زد، دیگر می فهمد، اینجا نباید دخالت نا بجا کرد، در زمانهایی که بچه ها اینجا هستند سحرها بیدار می کنم، اگر غیر از این باشد به فرزندانم زنگ می زنم، ولی من با همین یکبار تلفن زدن بالاخره بیدارشان می کنم، اما وقتی در سنین پایینتر بودند تا بیدار نمی شدند رهایشان نمی کردم، الان همان یک تلفن کفایت است، بیشتر از این نباید مزاحمت ایجاد کرد. این محدوده را به مرور باید تشخیص بدهید.
سخن از جمع: این کفایت به این دلیل است که شما خیالتان از این بابت راحت است که در واقع فرزندتان با گفتن همان یکبار آن کار را انجام میدهند.
استاد: خیر نمیدانم، شاید هم بخوابد
سخن از جمع: یک خانمی که خودشان مؤمن هستند، عروسی دارند که کلاً بی حجاب است و آرایشهای زننده انجام میدهد، این خانواده دچار مشکل شده اند نمیدانند که چه رفتاری انجام دهند، از ابتدا این دختر گفت به احترام شما من چادر سرم می گذارم، ولی آنها چون فکر می کردند که شاید برای دختر سخت باشد بزرگوارانه به دختر گفتند که حجاب خودت را داشته باش ولی یک سری موارد را رعایت کن، سالهای اول رعایت میشد و الان بعد از گذشت10 سال رعایت موارد مورد نظر کمتر از سابق شده است، این خانواده چکار کنند که حالت دخالت هم نداشته باشد؟
استاد: اینها می توانند بگویند که محدوده زندگیمان این است، انتظارمان در رفت و آمد ها این است که کسی به خانه ما می آید حرمت ما را باید بگیرد، شما بخاطر دینت حجاب کن، دین نداری پس حرمت ما را نگه بدار، به خانه ما وارد می شوی حرمت بگذار، ولی بیرون از آنجا به این خانواده مربوط نمی شود. عملا هم کاری نمی توانند انجام دهند. در ابتدا انتخابشان اشتباه بوده.
سخن از جمع: قبول دارید که یک مرز خیلی باریکی دارد، طبق همان صحبتی که فرمودید حرف تلخ 100 سال از دل فرد بیرون نمی رود.
استاد: بله قبول دارم به شرط اینکه این خانم از قبل نداند، طرف فی البداهه وارد می شود، مثل شیر به او هجوم می آورند که این چه وضع پوشش است، خجالت نمی کشی؟ ما همه اینجا با حجابیم و آبرو داریم، بله به فرد بر می خورد، اما کسی که بارها در نهایت دوستی و صلح برایش روشن کرده اند که ما اینطور زندگی می کردیم، از ابتدا هم به شما گفته بودیم. پس نمی خواهی، خودت میدانی اما به خانه ما که وارد می شوی این خط تعادل ما را رعایت کن. قوانین هر خانه باید گفته شود ولی بیرون از خانه خودشان حق دخالت ندارند.
سوال از جمع : این مسئله برای خودم تفکر بر انگیز شد از این جهت که از الان که خط بنده عوض شده است چه رفتاری با دوستان سابقم باید داشته باشم.آیا باید تظاهر به این کنم که همه چیز خوب است و یا اینکه باید قطع رابطه کنم؟
استاد: به حیطه شما دخالت نمی کنند شما با آنها کاری نداشته باش ولی اگر به حیطه شما فضولی و دخالت می کنند نوکشان را بچین. خیلی ساده! به خانه شما که می آیند تلویحا حالیشان کن که خانه شما مقررات خاص خودش را دارد و طبق آن مقررات وارد منزل شما شوند. چنانچه شما را این ریختی در خانه هایشان پذیرا شدند شما برو و اگر نشدند نرو.
ادامه سوال از جمع : پس اگر کسی حجاب مرا نمی پذیرد رفت و آمد داشته باشم؟
پاسخ استاد: اگر شخص می آید و در فرهنگ شما تاثیر می گذارد بهتر است رفت و آمد نداشته باشی. امروز بچه نداری فردا روز که بچه دار شدی تاثیر می گذارد. برای همین کار سخت می شود. آن هم باز فرق می کند. بد حجابی و بی حجابی با هم فرق می کند یا به عبارت بهتر بی حفاظی با بی حجابی فرق دارد. یک عده ای بی حجاب هستند ولی یک عده ای بی حفاظ هستند به این معنا که حیا ندارند. چنین افرادی حرام است که خانه آدم بیایند . بهتر است که پایشان به خانه ما نرسد حتی اگر خواهرمان باشد.
سوال از جمع : از آن موقع تا الان به این فکر می کنم که خط تعادل رابطه با دوستان ، بطوریکه هم کمک کنی که دوستان ناراحت نشوند و هم به زندگی خودت برسی کجاست؟ من در رابطه با دوستانم تعادل ندارم، حتی در مورد دینم هم تعادل ندارم. در هیچ چیز تعادل ندارم اما پررنگترین موضوعی که در من وجود دارد این است که به یک چیز می چسبم و ولش نمی کنم مثل مشکلات زندگی دوستانم، یا می چسبم به درسم و ولش نمی کنم، یا می چسبم به کار ولش نمی کنم. انگار که نمی توانم همه چیز را با هم داشته باشم. خیلی برایم سخت است. انگار که آدم یا باید فقط کار کند و نباید اصلا خانواده داشته باشد یا باید فقط درس بخواند نباید دوست داشته باشد.
استاد: چیزی که امروز تو بهش رسیدی محصول حرف گوش نکردن است. لااقل چهار سال پیش بنده چارچوب نویسی را اعلام کردم. چارچوب یعنی چی؟ کار چارچوب نویسی مثل کار کرت بندی باغبان شهرداری است. وقتی جایی را می خواهد سبزه کاری یا گلکاری کند یک مسافتی را مشخص می کند و تعیین می کند در فواصل مختلف چه گلی بکارد و بعد بر اساس همان اندازه که برای خودش گذاشته است شروع می کند به گلکاری کردن و به آن محدوده می دهد که گل رزها قاطی بنفشه ها نشود ، بنفشه ها قاطی کاج ها نشود و الی آخر.
چارچوب نویسی همین است. تکلیف تو با این دوستی که این مشکلات را دارد چیست؟ و با آن دوستی که آن مشکلات را دارد چیست ؟ زندگی شما باید چارچوب داشته باشد . از درون این چارچوب حق نداری بیرون بیایی . و به کسی هم حق نداری اجازه دهی که داخل شوند . اگر امروز این چارچوب را داشته باشی و فردا جفت انتخاب کنی با جفتت به درد سر نمی افتی . چون با حفظ این چارچوب و آزادی های خودت در درون چارچوبت می توانی به جفتت احترام بگذاری و چارچوب او را هم رعایت کنید ما در ارتباط با دوستانمان موظف هستیم . کمک کردن و خیر رساندن و نیکی کردن ولی تا چه حد ؟ حدش را باید برای خودت تعیین می کردی . آیا نیکی کردن به دوستت باید خط قرمز درس خواندن تو را پاره کند ؟ آیا اجازه دارد که پاره کند ؟
من تمام زمانم و وقتم را برای مردم گذاشتم . ولی مواقعی است در خانه ام که تلفن صحبت می کنم و مشکل یک دوستی را حل می کنم و بارها هم همسرم گفته که تو آزادی و بارها هم گفته که کار تو سبب می شود که خیر و برکتش به خانه ما وارد شود .و ما با این اعتقاد با هم زندگی می کنیم . ولی هفته پیش با شخصی صحبت می کردم و در مورد مشکلش بحث می کردم و در عین حال ایشان می خواست از منزل خارج شود و وسائلی را می خواست و هرچه من اشاره می کردم که شما آرام باش من وسائل را به شما می دهم .من می خواستم گفتگویم را قطع نکنم چون طرفم را می شناختم . و اگر گفتگویم را قطع می کردم خیلی آشفته می شد . آخر سر گفت در این گوشی را بگیر و من گرفتم و ایشان گفت که من واجب ترم . و من گفتم که حق با توست . و عذر خواهی کردم و گفتم که ببخشید یک ربع دیگر زنگ بزنید . آن کار نیک و مستحبی است . ولی این واجب من است . من واجبم را ترک نمی کنم . چرا که خیلی سال ها قبل از این که به شما بگویم من چارچوبم را نوشتم . و برای خودم مرز تعیین کردم . حالا می خواهیم از خانه برویم بیرون و خیلی از چیزهایی که من می پوشم بچه ها دوست ندارند . می گویم دوست ندارید، اشکال ندارد با شما نیایم شما بروید من بعدا خودم می روم .ولی اجازه نمی دهم لباس من را عوض کنند، اگر امروز تو درگیری برای این است که آن چارچوب را نداری . و آنهایی که نوشتید آیا پای بندی به چار چوب داشتید ؟ من الان دیگر حوصله خواندن چارچوب ندارم . چون دیگر دستور کارم هم نیست . قبلا باید انجام می دادم چون دستور کارم بود . تو بگو کار خیر است . خب باشد . مغزم یک حجم معینی دارد و به یک اندازه معینی می تواند امواج را قبول کند. بیشتر که نمی تواند قبول کند اگر بیشتر واردش کردم چه می شود ؟ می ترکد . وقتی ترکید ؟ من معیوب و خانواده ام در عذاب . اگر من این کار را نکنم و مال من نترکد مال آدم های روبروی من می ترکد ، خوب بترکد ، مگر من باعث شدم که شما زندگیتان بد شده است ؟ خودتان باعث شدید زندگیتان بد شده است ، می خواستی انجام ندهی . من این حرف ها نمی زنم خدایی نکرده شما دلگیر شوید و فکر کنید که بهتر است سراغم نیایید . می خواهم ببینید در جایگاه به این واضحی و به این سختی ، من چطوری دارم از لابه لای این ها خطم را پیدا می کنم . تو هم باید همان کار را انجام بدهی . دوستان ساعاتی از زندگی تو را می توانند داشته باشند . در شرایط روحی تو تا جایی می توانند بیایند . بیشتر از آن جا ندارند . بهترین آنها بیشتر از این جایی ندارند .
شما که نشستید و صحبت های بنده و دوستمان را گوش کردید شامل حال خیلی از شما می شود . بیایید برای خودتان چهارچوب تعیین کنید و در چهارچوبتان هم بایستید ، نه اجازه به کسی ورود بدهید ، نه نه اجازه خروج به خودتان که تخطی کنید .
صحبت از جمع : از صحبت هایی که دوستان داشتند یکی ، دو نکته به ذهنم آمد . یکی این که بحث چهارچوبی که فرمودید ، بعضی ها در ساخت این چهارچوب آن دقت لازم را ندارند یا خیلی تنگش می کنند یا خیلی گشادش می کنند یعنی بحث جمع بین تعادل و این چهارچوب است . گاهی وقتی آن چهارچوب تنگ شود مجبوریم به گوشه هایش فشار بیاوریم ، ناخودآگاه خودمان چهارچوبمان را می شکنیم و اگر زیادی از حد هم گشاد باشد دیگرانی وارد این چهارچوب می شوند ؛ بنابراین باید به یک نکته در اینجا دقت کنیم ....
استاد : دوست عزیز ، میان کلامتان ، چند سال پیش به همه آدم هایی که اینجا نشستند گفتم چهارچوب هایتان را بنویسید ، بیاورید و هر جلسه چقدر کاغذ از شما گرفتم و بردم . آیا کسی بود چهارچوبش را اصلاح نکرده برگردانم ؟ برای بعضی ها ورقه امتحانی نوشتم و تحویل دادم ، دانه دانه اشکالاتشان را گرفتم ، چرا این کار را انجام دادم ؟ برای این که نمی دانستند بعضی اوقات خیلی تنگ و بعضی ها خیلی گشاد می گرفتند . من اینها را اصلاح کردم که اینها جایگاه خودشان را در مسیر پیدا می کنند . اما آن کسی که ننوشته امروز چوبش را می خورد ، چون نمی توانم دیگر حوصله ندارم . ولی واقعاً صحبتی که دوستمان کرد یک واقعیت است و بزرگ و کوچک گرفتارش هستید . بحث سن و سال دوستمان نیست ، سن و سال دارهایمان هم گرفتارش هستند با آن دست و پنجه نرم می کنند . این قصه امروزمان از تعادل ، شاید یکی ، دو جلسه دیگر راجع به تعادل صحبت کنم و بعد از این مبحث خارج می شوم ، بجنبید به من برسید .
ادامه صحبت از جمع : نکته دومی که در بحث چهارچوبها هست و شاید لازمه اندازه گیری صحیح چهارچوب باشد ، شناخت حقوق است . همه ما در شناخت حقوق اشکال داریم ، گاهی اوقات تکه دوم را خیلی خوب بیان می کنیم که"حق گرفتنی است" ولی قبل از این که حتماً حق شناختنی است و بعد گرفتنی است . گاهی اوقات من نمی دانم در این چهارچوبی که دارم می نویسم حق چه کسی را بر چه کسی مقدم می گذارم ؟ گاهی حق خودم را بر خدا مقدم می گذارم در حالی که باید حق خدا را اینجا ادا می کردم . مانند مثالی که شما فرمودید در مورد همسرتان و دوستی که تماس تلفنی داشتند . به نظرم می آید خوب است حقوقی که بر ما هست را بشناسیم ؛ حق خودم بر خودم . گاهی اوقات ما دوست داریم به دیگران کمک کنیم ولی فراموش می کنیم که حق اولیه برای خودم است . در مشاوره دو تا اصطلاح داریم : همدردی کردن و همدلی کردن ؛ که مشاورها ترجیحاً سعی می کنند اول همدلی کردن را یاد بگیرند بعد وارد کار بشوند . چون این که من با یک کسی همدردی بکنم ممکن است که به هیچ نتیجه ای نرسد ضمن این که من حق خودم را هم زیر پا گذاشته باشم . یکی از این حسابرسی هایی که می شود و باید به آن جواب بدهم حقی است که بر گردن خودم از خودم هست . آیا این کار را انجام دادی برای خودت ؟
دوستی که حدود دخالت را سوال می کردند ، من به ذهنم آمد که گاهی اوقات ما قبل از این که به تربیت خودمان فکر کنیم به اثر گذاریمان بر دیگران فکر می کنیم ، این است که اثر را از بین می برد .. من فقط می خواهم به این نکته توجه بدهم که : کاری نکنیم که دیگران را تربیت بکنیم ، اول خودمان را تربیت کنیم . من اگر مادرشوهر هستم اگر خودم را تربیت بکنم عروسم خود به خود این را می گیرد احتیاج ندارد من به او بگویم . چون زندگی یاد گرفتنی است نه یاد دادنی ؛ اگر من قابلیت این را پیدا بکنم که دیگران جذب من بشوند و یاد بگیرند اینجا من برنده هستم ، هم حق خودم را ادا کردم و هم دیگران . در همین یاد گرفتن زندگی لازم است من به عنوان مادرشوهر ، من به عنوان مادرزن رفتاری را داشته باشم که به واقع و از سر صدق و صفا و صمیمیت و رابطه حقیقی بین من و خداست ؛ چون خداوند بر اساس احادیث معصومین می فرمایند : شما رابطه خودتان را با خدا اصلاح کنید ، خدا رابطه شما را با سایر بندگانش اصلاح می کند . حتی اگر یک زمانی لازم بود من یک جمله ای را بگویم ، یک تذکری را بدهم ، یادآوری چهارچوب زندگی و قوانین و خط قرمزهای خودم را برای تازه واردهای به زندگیم بگویم ، توجه بکنیم به کلمات و بار معنایی آنها . اگر من به عروسم بگویم می شود از شما خواهش بکنم ، زحمت می کشی ، لطفاً این کار را انجام بده ... مسلماً با من لجبازی و مقابله نمی کند . اما اگر از کلمات آمرانه بخواهم استفاده بکنم یا در جماعتی باشد قاعدتاً مقابله انجام می شود . پس اولین کار حقوق را بشناسیم ؛ دومین مرحله از کلمات و جملاتی استفاده بکنیم که بار عاطفی زیادی در معنای آنها هست و بعد هم آن چهارچوبهایی را که برای خودمان قرار می دهیم بر اساس این دو تا چهارچوبهایی باشد که خودمان مجبور نشویم هر چند روز یکبار چهارچوبمان را بشکنیم و دوباره درست کنیم . حداقل برای یک مدت قابل توجه ای این چهارچوبها را بتوانیم حفظ بکنیم ، محکم شدند اندازه اش را تغییر بدهیم .
استاد : بله ، همین طور است . در هر صورت راهی نیست جز این که برگردید و یک نگاهی بکنید به خودتان ، به گذشته ، به چهارچوبهایی که دارید . یک بخش دیگری که یک دوره ای داشتیم می گفتیم بنویسید در ارتباط با آدم های روبرویتان ، توقعاتتان را بنویسید و تعهداتتان . نوشتن اینها خیلی کمکتان می کرد که ببینید کجا خیلی متوقع هستید و کجا چقدر شما سست هستید ، برای دیگران هیچ کاری انجام نمی دهید و در قبالش چقدر انتظار دارید . اینها به شما کمک می کرد بدون آنکه کسی شما را بیازارد و شما را ناراحت بکند ، شما خودتان را اصلاح بکنید .

 

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید