Logo

راهکاری برای خود شناسی بخش نهم

 بسم‌الله الرحمن الرحيم

ما بحثی را شروع کرده بودیم تحت عنوان خط تعادل ،که مدتی است درگیر آن هستیم، چقدر روی این بحث کار انجام داده اید؟ من که برای شما مطرح کردم نگاه کردم دیدم یک چیزهای خیلی ظریفی وجود دارد که فکر می کردم از آن رد شدم ولی دیدم هنوز رد نشدم، برگشتم روی این چیزهای ظریف که خیلی خیلی هم ظریف است دارم روی آنها کار انجام میدهم. شما چکار می کنید؟ کارتان را شروع کرده اید؟ می گویید یعنی چه؟ بگذارید بگویم، یکی از اون خطهای تعادل که باید حفظ شود، خط احترام است، ما یا اینقدر احترام می گذاریم، گردنمان اینقدر پائین است که به درد یک پس گردنی می خوریم که با سر به زمین بخوریم، این خوب نیست، کجایش احترام است؟ یا اینقدر گردنمان رو به هواست که هیچکس را نمی بینیم، یا موقعی که حرف می زنیم دهانمان را باز میکنیم و چشمانمان را می بندیم و اصلا توجه نمی کنیم این دهانی که باز می شود اجازه ندارد هر حرفی را بزند، ما یک اشتباه دیگر هم می کنیم، در میان مردم غریبه بیرون برای اینکه کلاسمان حفظ شود خیلی مؤدب هستیم، اما پایمان را که به خانه می گذاریم به حکم اینکه همسرمان است یا پدر مادرم هستند، یا بچه هایم هستند، چه اشکالی دارد؟ خیلی اشکال دارد، افراد داخل خانواده موقع احترام گرفتن از شما از افراد غریبه بیرون واجب تر هستند، ما این را خیلی وقت است یادمان رفته، از آن وقتی که به بچه هایمان اجازه دادیم در مقابل بزرگترها پاهایشان را دراز کردند و یا دراز کشیدند و تلویزیون تماشا کردند، از آن موقع به بعد اینها افت کرد و امروز دیگر جایی ندارد.
تعادل برقرار کنید بین خانواده خودتان خانواده همسرتان، و همسرتان، داخل خانه ها بالاترین، شادترین، امن ترین مکانهای دنیا برای هر خانواده ای باید باشد، خدا وکیلی هست؟ وقتی نیست چرا به آن نمی اندیشید و پیدا نمی کنید که چرا نیست؟ شما اگر آدم مقید و مذهبی باشید، هیچ کجا لباسهایت را در نمی آوری اما در خانه تان در می آورید، چرا در خانه این کار را انجام میدهید؟ چون خانه محل امن شماست، لخت هم بخواهید راه بروید می توانید، اگر بچه هایتان نباشند، چون مال شماست، محل امن شماست، بنابراین خانه ای که محل امن شماست در آن چه خبر است؟ یا ابروها رفته بالا در حال جنگ است، یا ابروها پائین است و اخمو و توهم است، و اشکها جاری است ،ویا در نهایت سکوت، بهم فحش می دهند، این از همه آنها بدتر است چون وقتی بروز میدهید قدری از بدنتان خارج می شود وقتی بروز نمیدهید تمام سموم داخل بدنتان می ماند البته من موافق این نیستم که شما بروز بدهید، بالعکس، خب بریزید دور چرا مردم بخورند؟ اگر شما نمی خواهید خودتان را جمع کنید چرا همسرتان را به سم آغشته می کنید؟ خب خودت بخور، فرق هم نمیکند چه در مورد آقایون چه در مورد خانمها بچه ها هم همینطور در هر سنی که باشید، اگر تا امروز رعایت نکردید ادب، احترام دوستی و مهربانی را در خانه هایتان یادتان باشد تا این تاریخ را حسابش را از شما می گیرند، اگر می خواهید قرض بار تر نشوید سهم مردم را به اندازه خودشان بدهید، این مردم می خواهد پدر ،مادر، پدر زن، مادر زن، پدر شوهر، مادر شوهر،باشد افراط هم نکنید، شما حق ندارید حق پدرتان را به مادرتان بدهید چون همیشه پدرت به مادرت ظلم می کرده ، حق هیچ کس را به کسی ندهید . نهاد خانواده دیری نخواهد گذشت شاید قبل از اینکه نسل ما از بین برود برای همیشه نهاد خانواده در کشور ما صفر می شود، دیگر خانواده ای نخواهد بود، همانطور که در کشورهای غربی عملاً وجود ندارد هم خانگی بیشتر جایگاه دارد تا خانواده ای که تحت قوانینی و قواعدی دور هم جمعند، چه کسی مقصر است؟ ما... بخواهید یا نخواهید یا باید متعادل بشوید یا حذف شوید، اختیار با شماست، حذف از کجا از دنیا، فکر کنید.
مطلب دوم :
بسم الله الرحمن الرحیم، در بر و بحر دنیا هر آنچه یافت می شود مخلوق پروردگار است همه مخلوقات دنیا بغیر از آدمی در یک چرخه منظم می چرخند و انجام وظیفه می نمایند هر آنچه که در حیطه وظایفشان نیست بدان نزدیک نمیشوند و هر آنچه که در حیطه وظایف آنهاست بدون کمترین شکایت و ایرادگیری در نهایت آن انجام میدهند، (به اطرافتان نگاهی کنید، الحمدالله هیچ موجود زنده ای با ما زندگی نمی کند، در حیاط هایمان دیگر مرغ و خروس نیستند تا بگویم به آنها نگاه کنید ولی واقعیتش این است که آنها در حیطه وظایف خودشان می گردند و دورشان را سپری میکنند) در چرخه دنیایی خودشان بطور پیوسته و زنجیروار عبور نموده تا در نهایت در خدمت آدمی وارد شود و این نهایت را به ظهور برساند تا آدمی در جهت تکامل خویش پله های نردبان را یکی یکی پیموده تا به نهایت خویش برسد، اما افسوس که آدمی همه مخلوفات هستی را به بیگاری کشیده، انواع و اقسام بیگاری را بر آنها تحمیل نموده تا از حداکثر ظرفیتشان بهره گیری نماید و در این راستا هرگونه خرابی و بی قانونی را تحت عنوان تکنولوژی به آنها وارد نموده بازهم راضی نیست و در اندیشه پیدا کردن راه دیگری می باشد، اصلاً لحظه ای تامل نمی نماید، بر خود نمی نگرد.
پروردگار عالم هر آنچه که در جهان هستی در جریان است در جسم و نفس آدمی تدوین فرموده است تا با نگاه به بیرون مشابه آن را در درون خویش یافته و آن را به حرکت در آورد تا هم خودش بهره مند گشته و هم دیگران را بهره مند سازد. با دقت نگاه کنید. بیرون از شما هر چه وجود دارد. عین آن در همه شما وجود دارد. الان که داشتم مطلب را برای شما می خواندم یادم آمد به گلدان کاج مطبق که در خانه دارم. یک لحظه با خودم گفتم این درخت چیکار کرده است؟ چه وظیفه ای انجام داده است؟ نه برای من گلدان دومی ایجاد کرده است، نه به من میوه می دهد، نه محصولی دارد، نه عطر به خصوصی دارد . دیدم لحظات بیشماری را در طول زمانی که با من در خانه همسفر بوده است نگاهم را به خود کشیده است و نگاهش کردم و از سبز بودنش، از استوار بودنش، از اینکه منظم طبق طبق می شود کیف بردم. مسئولیت آن همین بوده است و حالا عن قریب در حال پیر شدن است و باز با پیر شدنش دارد به من می آموزد که تو هم همینطوری پیر می شوی. تو هم آرام آرام خمیده می شوی و خدا کند در خمیدگی ات مثل من پیش کسی باشی که از تو خوشش آید چون من از آن کاج خوشم می آید. تا جایی که بتوانم و زنده باشد باهاش حرف می زنم و نگهداریش می کنم. بعد از آن به خاک می سپارمش. به من می گوید جوری زندگی کن که تو هم مثل من باشی.
آیا تا به حال به بچه های کوچک توجه کرده اید؟ عده ای از بچه ها از خوراکی های خوب استقبال می کنند. یعنی بعضی از بچه ها خوش خوراک هستند. از خوردن خیلی خوششان می آید و همه چیزهای شیرین و خوب و خوش و مزه را دوست می دارند.اه و تف نمی کنند. با لذت خوراکی هایشان را می خورند اما همین بچه ها همان موقع که می خورند اگر به بچه کوچک دیگری بر بخورند که به آنها نزدیک شوند از خوراکی هایشان فوری تعارف می کنند ، نگاه نمی کند که دستهای خودش با میوه اش و یا خوراکیش کثیف است با همان دستهای مالیده اش یک دانه از آن خوراکی ها بر می دارد و به آن یکی بچه می رساند. قسمت قشنگ ترش اینجاست که می ایستد و به خوردن آن بچه نگاه می کند و وقتی آثار لذت بردن را از خوردن خوراکی در چهره آن بچه مشاهده می کند چهره اش دو برابر خندان و رضایتمند می شود. به رفتار بچه ها توجه کنید.آموزش خوبی دارد. بچه ها اسباب بازی ها را خیلی دوست دارند. با محبت با اسباب بازی ها بازی می کنند. وقتی بچه ای به یک همچون بچه ای نزدیک می شود از اسباب بازی هایی که دارد به او هم می دهد. جالب است تا می دهد به بازی نمی پردازد. کمی صبر می کند و به بچه روبرویش نگاه می کند. تا بازی این بچه تازه وارد را نگاه کند و اگر در صورت آن بچه خوشحالی ببیند، شادی و رضایت در صورتش مثل یک موج موسیقی دلنواز پخش می شود. واقعا قشنگ نیست؟ خیلی قشنگ است. چرا من اینجوری نیستم؟ چرا تو اینطوری نیستی؟ چرا نسبت به زن مان اینطوری نیستیم؟ چرا نسبت به شوهرمان اینطوری نیستم؟ چرا نسبت به خانواده هایشان اینطور نیستیم؟ ما قرارمان این بوده که آن باشیم اما حالا ببین چه شده ایم؟
بلعکس این هم وجود دارد. بچه هایی که هر چی دارند بازهم راضی نیستند. همه را در بغلشان می گیرند بازهم نق می زنند و گریه می کنند. همه چیز را جمع و جور می کند و در بغل خودش نگه می دارد.حالا اگر بچه ای هم بهش نزدیک شود نه تنها به آن بچه نمی دهد بلکه مراقبت می کند که حتی بچه ها به آن چیزی که این در دست دارد نگاه هم نیندازند و چشم شان هم به آن نیفتد که مبادا لذت ببرند. واقعا چرا اینطوری است. آیا ما که بزرگ هستیم خودمان این چنین نیستیم؟ قدری به خودمان بیایم. آخر ما در دنیا چیکار می کنیم. به نسل جوانمان نگاه کنیم اما سرزنشش نکنیم. بیاییم نسل جوان را بفهمیم به جای اینکه سرزنشش کنیم. می دانید چرا ؟ چون آنچه که اینها امروز هستند مقدار کثیری اش محصول کار من و شماست. ما کردیم. چه جوری؟ چون ما آنجوری زندگی کردیم. ما آنطوری رفتار کردیم و آنها آموختند.وقتی اسباب بازی اش را به یک بچه دیگر داد ما گفتیم چیکار کردی؟ چرا میدهی؟ می زند و می شکند. بهش نگفتیم کار خوبی کردی. چقدر خوب هست یک بچه هم بازی می کند و لذت می برد. ما اصلا این حرف ها را نزدیم و امروز بچه ها همان ها را گرفتند و باهاش بزرگ شدند.
مرد ها و زن های جوانی را می بینیم که ازدواج کردند که علی الظاهر یار هم باشند. خدا وکیلی برای چی شما زن گرفتید؟ برای چی شوهر کردید؟ مگر خانه باباتون یک لقمه نان پیدا نمی شد که بخورید؟ در قشر شما ما آنجوری نداریم. بیایید من نشانتان می دهم خانواده هایی که چون تعداد بچه هایشان زیاد است دختر ها را زود شوهر می دهند که بلکه یک نان خور از خودشان کم کنند. آنها بدبخت هستندو ندارند اما ما که اینجوری نیستیم. ما دخترمان را می دهیم که یک پسر رفیق راهش شود. یا نکند من اشتباه می کنم. به جای اینکه دخترمان در خیابان با یک پسری گشت بزند ما او را شوهر می دهیم حلال زلال، یک دوست همسفر جنس مخالف داشته باشد یار هم باشند.خوشی هایشان را با هم قسمت کنند و از رضایتی که در وجود جفتشان ایجاد می شود لذت ببرند. دیدم مردهایی که در محیط بیرون، میان غریبه ها مثل جیگرکی و یا کبابی ، آقا بقیه غذا را لقمه می کند و به خانومش می دهد و وقتی که او می خورد لبخند رضایتی که روی چهره مرد است هزاران نفر را سیر می کند و بالعکسش. این قضیه مال سالها پیش است آیا حقیقتا امروز اینطوری است؟ پسرها و دخترهای جوان آیا در خانه هایتان این شکلی است؟ واقعا اینجور است؟ شماها که ازدواج نکرده اید آیا غیر از این از زندگی انتظار دارید؟ یا می خواهید بروید در خانه ای که همیشه دو تا قشون مقابل هم باشید. یکدفعه تو پیروز و یکدفعه اون؟ این نمی شود زندگی. خیلی متأسف هستم . چرا اینطور شده است.
ابتدا به دنبال علت شروع این جریان باید باشیم که چرا شروع شد و از کجا شروع شد. به تازگی یک حساسیت خاصی پیدا کرده ام به زندگی شهری. علیرغم اینکه همیشه می گویم ما بچه روستا نبودیم و در روستاها زندگی کردن برایمان مشکل است. چون خیلی چیزها را باهاش مأنوس نیستم . با یک ریزبینی به زندگی متمدن شهری و زندگی سرشار از رفاه و برخوردار از تکنولوژی برتر مردم بخصوص در شهرهای بزرگ نگاه می کنم. ابعاد مختلف آن را در زندگی های شهرهای کوچکتر و سرزمین های بکرتر و روستایی هم جستجو می کنم. این هارا با یکدیگرمقایسه می کنم . زندگی شهری آثار زندگی مرفه اش در خودش هویداست و الان یکخورده در روستاها هم راه باز کرده است و جاپایش آنجا دیده می شود. اما اگر ما دیر نکنیم و زودتر به این بررسی بپردازیم بهتر می توانیم جواب بگیریم چون هنوز جای مقایسه وجود دارد.
در زندگی های شهری همه خدمات سهل الوصول است و خریدها بغل گوش تان است. انواع کیسه ها بغل گوش تان است. نان ها بیخ گوش تان است. میوه ها به همچنین و الی آخر . ما آنقدر سهل خدمات شهری را بهره بردیم که خیلی از مواقع استفاده می کنیم نمی فهمیم این ها جزء خدمات است مگر اینکه نباشد. اگر یک مدت نباشد می پرسیم کجاست و دنبالش می گردیم. در زندگی های شهری همه خدمات به نسبت سهل الوصول تر شده است. در زندگی روستایی مشابه آن شاید وجود پیدا کرده باشد ولی هنوز با زحمت بیشتری. مثلا نان که هم خوراک آدم شهری است و هم خوراک آدم روستایی. همه مان می خوریم. به نان نگاه کنید. با یک تکنولوژی بالایی نان را می پزند، در اختیار مردم می گذارند و مقدار قابل توجه ای هم از همین راستا راهی کیسه های زباله می کنند. راستی چرا در کیسه زباله می رود؟ چرا این اتفاق می افتد؟
در تهیه آرد که ماده اولیه هر نانی است در هر شکلش ، ما هیچ زحمتی نمی کشیم ، ما برای تهیه آرد هیچ زحمتی را تقّبل نمی کنیم . مراحل تهیه آرد را از دانه دانه گندم هایی که به خوشه هایش در وزش باد در حال رقص است ، مشاهده نمی کنیم . و وقتی مشاهده نمی کنیم دانه دانه این گندم ها پیش ما ارج و قرب فراوانی ندارد . بگذارید در پرانتز یک مطلبی را عرض کنم :
من خیلی بچه بودم یادم می آید که از بزرگترها همیشه می شنیدم ، در گفتگوهای بزرگترها با هم نه با ما بچه ها . من همیشه در یک گوشه در حال مطالعه بودم یا در حال نوشتن . و خانه ها گنجایش نداشت که وقتی پدر ، مادر هستند ما بلند شویم بدویم و تازه اجازه دویدن نمی دادند که ، بزرگترها که صحبت می کردند خوب گوش می کردم . از جمله صحبت ها این بود که گفتند : بر هر فرد مسلمان واجب است یک مُرده مسلمان را در طول عمرش بشوید . مُرده را بشوید ، غسل بدهد ، کفن کند ، نمازش را بخواند ، آداب دفن و تلقین کردن در قبر را هم برایش به جا بیاورد . بنده که بچه بودم همیشه فکر می کردم ای خدا ! من که بزرگ شوم باید مرده بشویم ؟ من که می ترسم چطوری می خواهم مرده بشویم ؟ در کنار این تشویش و نگرانی یک چرای بزرگ ، یک علامت سؤال بزرگ هم ایجاد می شد که چرا ؟ چرا ما باید این کار را انجام بدهیم ؟ وقتی آدم هایی هستند که شغلشان مُرده شویی هست چرا من باید بروم مرده بشویم ؟ اما امروز می فهمم چرا ؟ آدم یک دفعه وقتی این کار را انجام بدهد یعنی یک مرده را بشوید ، زیر و رویش کند ، آب بریزد ، لیفش بزند ، با سدر و کافور بشوید و....... آن وقت شاید به تفاوت خودش با انسان مرده پی ببرد . بفهمد هنوز زنده است می تواند خیلی کارها را انجام بدهد . آن مرده اگر این سفت بشوید نمی تواند ناله کند ، اگر شُل بشوید نمی تواند اعتراض کند که این چه طرز شستن است ، خوب بشوی . مرده نمی تواند بگوید این چه طرز کیسه کردن است ، لیف زدن است ؟ و این را یک آدم می فهمد ، بعد این را می فهمد یک چیزی در خودش هست که الان در او نیست ، آن چیزی که در خودش هست و قبلاً هم در این مرده بود یک حقیقت ناپیداست که تو اصلاً با چشمانت نمی توانی دنبالش بروی ، چون نمی توانی آن را ببینی . مگر از وجود این مرده آمد بیرون تو آن را دیدی ، مگر الان که در خودت هست آن را می بینی ؟ پس یک چشم دیگری هست که می تواند آن را ببیند و مهم این است که وجود دارد و مهم این است که بفهمد این جسمی که الان این همه به آن می رسد ، عاقبتش آنجاست . پس باید به چیزی پرداخت که می ماند ، و از بین نمی رود . این جسم فقط سهمیه خاک است ، خاک هم فقط می تواند او را بپوشاند و همه بافتهای بدنش که به آنها فخر می فروخت از هم باز کند ، نصیب موجودات زیر خاک کند . شاید این طوری این آدم بتواند بفهمد که باید همه چیز را محترم شمرد . این حقیقت درونی را باید محترم شمرد همان حقیقتی که شما و شما و..... می ایستید جلوی او و به او توهین می کنید ، به او می گویی بی شعور ، به او می گویی نفهم ، به او می گویی تو اصلاً نمی فهمی . دقت کردید ؟ تو با آن حقیقت این طوری حرف می زنی ، آن موقع شاید متوجه بشوی که وقتی آن طوری حرف می زدی چکار کردی ، چه افتضاحی به پا کردی ؟
برگردیم به نان : نان خوب درست نمی شود ، ما خوب نگه نمی داریم ، آن را ارج و قرب نمی نهیم ، چرا ؟ چون از بدو کاشت دانه های بالقوه ، آن دانه ها ، آن بذر که پاشیده می شود در خودش گندم را دارد ، کدام گندم ؟ گندمی که بلند می شود ، رعنا می شود ، خوشه هایش آویزان می شود . ما وقتی که آن دانه ها را می پاشند حضور نداریم ، قدرت بالقوه اش را نمی بینیم ، با چشم های منتظرمان بعد از کاشت آن نظاره گر رشدش نیستیم . کم آبی و کم نوری اش را حس نمی کنیم چون کنارش نیستیم . رقص خوشه های زنده اش را در باد تماشا نمی کنیم و ...... وقتی به ما می رسد با آرد هیچ رابطه ای برقرار نمی کنیم .
اما یک روستایی وقتی کِشت ، بعد از نماز صبح هوا هنوز گرگ و میش است از خانه اش بیرون می آید . نمازش را خوانده ، می آید خاکش را آماده می کند ، وقتی خاک را آماده می کند زنده بودن خاک را حس می کند . ما چه خاکی را حس می کنیم ؟ خاکی که روی میز می نشیند و دائم هم بد و بیراه می گوییم . ببین چقدر خاک نشسته ، فقط خاک نیست ، دوده هم هست . همه اش خاک و دوده است ، هر چقدر هم تمیز می کنی باز هم خاک و دوده هست . ما درکمان از خاک همین است اما آن روستایی خاک زنده را می بیند ، دانه هایی که بالقوه است را در مشتش فشار می دهد ، لذت می برد یک موجود با او است . بعد آنها را به خاک می پاشد ، زنده بودن آبی را که به این خاک و بذر جاری می کند با همه وجودش دارد حس می کند . زمین را می کارد ، روزها و روزها به آن سرکشی می کند و تبدیل شدن قوه درون این دانه ها را به فعل با تک تک سلول های بدنش احساس می کند تا جایی که خوشه ها را می چیند دانه های آن را به پرواز در می آورد . روی دانه ها با عشق کار می کند . شما هیچ وقت دیدید وقتی می زنند زیر این کاه ها و دانه ها و آنها را به هوا بلند می کنند ، کشاورز با هر یک شن کشی که می زند زیر این ها و این ها را بلند می کند می رقصد ، خودش با دانه هایش می رقصد . ما هیچ وقت این ها را نمی بینیم . روی دانه ها با عشق کار می کند ، راه پُر پیچ و خم تبدیل گندم تازه به آرد را او طی می کند تا آرد را به نانی گوارا تبدیل می کند و همه آنهایی که دور و بر او هستند از او لذت می برند . کشاورزی که یک هم چنین پروسه ای را با صبر و دقت و عشق طی می کند بطور حتم روی بقیه پروسه های زندگی اش هم ، همین طوری خواهد بود .
شما هم ، همین طوری هستید ؟ خدا وکیلی هستید ؟ امروز همه دنبال پول می گردند ، پول می خواهی چکار ؟ این را تبدیل کنم به آن ، آن را بخرم ، این را بخرم ، این را نو کنم ، آن را نو کنم ، نتیجه ؟ پول هم که نیست ، پول جن هست و ما بسم الله .. ما می گوییم بسم الله و جن هم فرار می کند . ما می دویم دنبال پول و می گوییم پول و پول هم در می رود ، مگر غیر از این است ؟ روستایی که آن طور زندگی می کند و آن طور احساس می کند در بقیه پروسه ها از جمله اولاد دار شدنش ، بچه دار شدن و بچه را پرورش دادن و به ثمر رساندنش هم این طوری خواهد بود . پس می بینید که رفاه صرف ، در جایگاه خودش چندان سودی هم ندارد . خوش به حال آن روزهایی که لباسهایم را با دست می شستم ، (وقتی نگاه می کردم به آبکشی که در آن رخت های شسته را گذاشته ام تا آبشان برود که ببرم و در تراس یا پشت بام پهنش کنم چه کِیفی داشت ؟ بعد خستگی بعدش چه کِیفی داشت ، چای که می خوردم چه لذتی داشت . امروز همه را دارم اما دیگر کِیف ندارم .
تکنولوژی برتر و رفاه صرف چیزی می دهد که تنها به درد همین جسم می خورد . که آخرش خاک است . فقط به درد این جسم می خورد . و چیزهایی را می گیرد که باید صرف تکامل روح و نفس می شد . آیا واقعا معامله پر سودی است ؟
شاید بپرسی که آیا من با زندگی شهرنشینی مخالفم ؟ هرگز . حرف من این است .این جا خیلی ظریف است و اگر به آن توجه نکنید تمام حرف های من باد هوا می شود . من هم در زندگی روستایی دوام نخواهم آورد .چون در شهر بزرگ شدم و با زندگی شهری آشنا هستم . اما یک فرقی با بقیه دارم . و آن این است که بدانید دارید چه کار می کنید . و آگاهانه انتخاب کنید . اگر امروز کیف رخت پهن کردن را دیگر ندارم دلیلش را می دانم . اما آدم ها تنها به آن چیزی که ندارند فکر می کنند . به این که چرا امروز آن را ندارند فکر نمی کنند . وقتی زندگی مرفه شهری را برمی گزینید آگاه باشید که بخش روح پرور اتصال با طبیعت و عناصر طبیعت را حذف می کنید . این را بفهمید و درک کنید و انتخابش کنید . و این کاملا انتخاب شماست و کس دیگری مقصر نیست . از سویی دیگر این زندگی پر رفاه شهرهای بزرگ قیمتش هم بسیار گران است . کاملا هم طبیعی است باید بپردازید آپارتمان می خواهم که آسانسور داشته باشد چون پا ندارم که بالا روم . آپارتمان می خواهم که شوتینگ داشته باشد چون شب حال ندارم تا پایین بیایم آشغال ها را دم در بگذارم . آپارتمان میخواهم که پنجره هایش دو جداره باشد برای این که صدا و خاک داخل نیاید . آپارتمان می خواهم که پرده هایش چنین باشد و چنان باشد . آپارتمان می خواهم که بخاری نفتی و گازی در آن نباشد چون تنفسم تنگ می شود . کولر گازی هم نباشد . زیرا با کولر گازی یخ می زنم . پس چه باشد . دستگاهی باشد که هم سرما بدهد و هم گرما بدهد خودش هم روی دیوار نباشد . بعد آپارتمان هم باشد که تو حیاط نشویی . تو گلها را وجین نکنی . دوستی چند سال پیش در کانادا بود . اولین بار که بعد از چند سال آمد منزل ما می خندید و می گفت چشمم روشن شد . گفتم چرا ؟ گفت آن جا از این لوستر ها نیست چون برق بسیار گران است . مردم در خانه هایشان برق ملایم دارند . یعنی یک فضای خواب آلود . برای مطالعه هم یک برق متمرکز دارند . در سرمای شدید آن جا از حداکثر سوخت بهره نمی بردند . چون که اسراف است . و گران است . و این که زمستان است و باید زمستانی زندگی کرد . ما در زمستان در خانه هایمان زیر پیراهنی می پوشیم . و این غلط است . بعد می گویی چه قدر گرم است کمی پنجره را باز کنید . می گویی خوب ما صاحب گاز هستیم .خوب ذره ای کم کنید مگر مجبورید از حداکثر حرارت استفاده کنید . حالا می خواهد از حداکثر گاز بهره ببرد و خودش هم کمترین بها را بپردازد . حالا که فکر می کنم می بینم که در بچه گی هایم چه قدر آدم پیر اطرافم بود و چون فاصله سنی آنها با من خیلی زیاد بود برایم موجودات قابل توجهی بودند . ولی الان دورم همه پیر هستند . حتی جوانها هم همه پیر هستند . و اصلا برای من قابل توجه نیستند . اما آن موقع برای من جالب بودند . اگر کسی پیر بود و مریض بود اگر زمستان مریض می شد همه آنهایی که سنشان کمتر بود دور هم که جمع می شدند می گفتند که انشاالله خدا کمکش کند این اگر به بهار برسد و باد بهار به او بخورد اصطلاح قدیمی ها که می گفتند سنگ گرم شود این خوب می شود . اگر هم در تابستان گرفتار مرض مهلک می شد می گفتند خدا کنه که دوام بیاورد . وارد مهر که شویم و سنگ کمی سرد شود این حتما شفا پیدا می کند . و این سالیان برایم مطلب بود . یعنی چه و چرا ؟ حالا می فهمم . چون فرد از ماهیت جهان ماده به طور خالص بهره می برد . امروزه در سرما دارای گرمای فراوان و در گرما دارای سرمای فراوان با کولرهای گازی هستیم . خیلی هم خوشحالیم که در یک رفاه عالی به سر می بریم . ولی خوب کمی هم نگرانیم . چون هزینه ها زیاد است و پول یارانه ها جوابش را نمی دهد . و هزینه ها کمر ما را خم کرده و دائم دنبال مقصر می گردیم تا فحشش بدهیم . اما فراموش کردیم که ضرر عمده و اصلی آن است که از ماهیت طبیعت در حال فاصله گرفتن هستیم . مشکلات جسمی مان رو به افزایش است . فشارهای عصبی و روحی مان به سرعت بالا می رود . و اصلا متوجه نیستیم و فقط هزینه های مادی را مدام با سرزمین های دیگردرحال مقایسه هستیم . و غافل از این هستیم که سرمایه اصلی مان در حال به تاراج رفتن است . و عامل اصلی به تاراج رفتن سرمایه مان عدم آگاهی است . بیایید یک خط تعادلی در امور کلی زندگی مان ایجاد کنیم . با وجود خط تعادل هم سلامت جسمی مان و هم سلامت روحی مان را تضمین می کنیم . و مقدار زیادی بار مشکلات مالی مان را هم کاهش می دهیم . و از همه این ها مهم تر بینش و آگاهی مان را از سطل زباله فخر فروشی و تکبر و برتری طلبی و ... نجات می دهیم .
بیایید قول دهید که به بقیه احترام بگذارید و مهربان باشید . و احترام گذاشتن را از خودتان شروع کنید . اول به خودتان احترام بگذارید . اگر شما آدم محترمی باشید نمی توانید با کس دیگر نا محترم باشید . درد ما این است که ما برای خودمان احترام قائل نیستیم . چگونه احترام قائل نیستیم ؟ خوراک پاکیزه نمی خوریم . افکار پاکیزه نداریم . جای پاکیزه نمی رویم. کارهای پاکیزه هم نمی کنیم . اما انبار انبار از هم عیب می گیریم . بیایید عیب گیری ها را قطع کنیم . قول بدهید که این همه همدیگررا سین جیم نکنید . شما در حال خفه شدن هستید . من نگران شما و همه آدم های روی زمین هستم . ولی من ارتباطم مستقیما با شماست . مردها مرد خانه تان هستید . قیم همسرتان هستید .عهده دار همسرتان هستید . ولی یادتان باشد که سکه روی دیگری هم دارد . شما خادم همسرتان هستید . اگر رفتی آشپزخانه آب بخوری یک لیوان هم برای همسرت آوردی ملک حسنه برایت می نویسد . اگر همسرت تو را صدا کرد و با جانم جوابش را دادی . اگر امروز خسته بود و با ملایمت جوابش را دادی ملک حسنه ات را می نویسد . خانم ها برای شماهم همین طور . بیایید خود رااصلاح کنید . دارید وارد محرم می شوید . چیزی نمانده است . بیایید نعلین هایتان را در بیاورید و بدو بدو بدوید . بروید و خودتان را برسانید . بروید تا به مرز کربلا برسید تا به کربلا شما را راه بدهند .

تمام حقوق این سایت ، برای گروه تحقیقاتی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف محفوظ است.