Logo

راهکاری برای خود شناسی بخش دهم

 بسم‌الله الرحمن الرحيم

هفته پیش مطلبی را مطرح کردم و مثالی برای آرد و گندم زدم و گفتم آن کسی که صبح ها زود بیدار می شود و نمازش را می خواند و با وضو سرِ زمینش می رود و درگرگ و میش هوا شروع می کند به پاشیدن بذر و به آن رسیدگی می کند و خوشه های گندم بالا می آید و .... به مراتب استفاده او از نان با ما متفاوت خواهد بود . و ما متاسفانه در زندگی مدرن امروزی در جایی نشستیم که هم آن طراوت را می خواهیم هم آن بکر بودن را می خواهیم و هم زندگی شهری و اینترنت و تکنولوژی برتر را می خواهیم . و این ها اصلا در کنار هم نمی گنجد . حدود دو هفته پیش دخترم به این فروشگاههای بزرگ رفته بود و وقتی آمد در دستش دو سطل ماست که یکی از آنها توام با لبو و دیگری توام با بانجان کبابی بود . ماست با لبو را من خیلی دوست دارم . و ماست با بادنجان را پدرش خیلی دوست دارد . به همان نشانی که هنوز در یخچال است . من به خوردنش اصلا ایراد نمی گیرم . یک نفر ممکن است که دوست داشته باشد و بخورد . و چه اشکالی دارد . اما باید بداند که چه می خورد ؟ این خیلی مهم است . من وقتی شروع می کنم به آماده سازی ماست با بادنجان از لحظه ای که شروع می کنم و بانجانش را می خرم تا زمانی که آماده می شود و در سر سفره می آید یک چیز بسیار شفاف و پر عشق و پر مهر این را دائم به سمت جلو فشار می دهد . تا تهیه شود و آماده شود و در هم ادغام شود و سر سفره می آید و وقتی بقیه آن را می خورند لذت عجیبی هم می برند . انگار که بهترین آشپزها آن را پخته است . در حالی که من اصلا از آشپزی خوشم نمی آید. خیلی ها آشپزی را دوست دارند و خیلی هم خوب است . ولی من آن قدر که کار دارم فکر می کنم که برای شکم دویدن اتلاف وقت است . البته تفکر من دلیلی ندارد که همه این طور فکر کنند . در مورد خیلی ها این تفکر غلط است باید آشپزی کنند . چون فارغ باشند و لذت ببرند . ولی مهم است آن کسی که آن را این طور می خرد و می خورد و آن کس که این را این طور می خرد و می خورد . در هر دو صورت هر دو آدم باید بدانند که چه می خواهند ؟ شما نمی توانید در آن چه که من این طور تهیه می کنم و یافت می شود و به چشم نمی آید در آن پیدا کنید . و آن چه که در آن و سهل الوصول بودنش و آماده بودنش وجود دارد در این وجود ندارد .این را باید فهمید .
در دیدار قبلی خدمت دوستان عرض کردم که در اذهان دوستان شاید این تصور را به وجود آورد که با زندگی شهری و متمدن و بهره وری از تکنولوژی برتر ضدیت دارم و با آن مخالفم . برای زدودن غبارهای تردید و دودلی از وجودتان عرض می کنم . این بنده حقیر با هیچ چیزی در دنیا ضدیت ندارم . مگر گناه . با همه وجودم تلاش می کنم تا با بزرگترین و کوچکترین گناه همیشه مقابله کنم . و اگر یاری پروردگار شامل حالم شود چنین هم خواهم بود . غیر از این از هر آن چه که بهره ای برایم داشته باشد حلال و زلال هم برایم باشد حتما بهره می برم . شک نکنید. پس حرف های من را دال بر این ندانید که در زندگی شهری زندگی کردن و بهره مند شدن از تکنولوژی ها را بد می دانم . اصلا این طوری نیست . من برای شما بدون هیچ گونه تعصبی و نگاه منفی بررسی می کنم. در سخن قبلی می خواستم بگویم که آگاهانه از همه چیز بهره ببرید . آگاهانه هم قیمت آن چیزی که بهره می برید پرداخت کنید . از آه و ناله هم دوری کنید . مثلا در بحث گندم و نان، روستایی از آرد سبوس داری که خودش آسیاب می کند بهره می برد . طبیعتا از تمام مزایای چنین آردی هم بهره می برد . و این مزایا در جسم روستایی سلامتی ایجاد می کند . حتی بدون آن که او از دانش آن خبری داشته باشد . ولی بهره آن را می برد .
شهر نشین سوار بر مرکب تند روی تکنولوژی، از این کیفیت بی بهره است . حتی اگر خودش یا در کیسه نان را باز می گذارد یا بیرون از یخچال نان را نگه می دارد . یا دست چربش را داخل نان می برد و آن را جابجا می کند خوب زود کپک می گذارد . حتی وقتی خودش در نگه داری نان اهمال می کند به پای کیفیت بد نان یا آرد خراب نانوا می گذارد . و با بی اعتنایی نان را که قوت اصلی هر کسی است می خورد . کجای این نان گوشت می شود . چون قدیمی ها می گفتند نان بخور به تننت گوشت می شود . و بعد از چنین روحیه ای هم بهره مند نمی شود . زیان هم می بیند . حرف من این است که آدم ها جایگاه خود و خواسته های خود را بشناسند . و با آگاهی کامل نوع زندگی خود را انتخاب کنند . و بهای آن نوعی را که انتخاب کردند بپردازند . و با اطمینان خاطر و رضایت کامل این بها را پرداخت کنند . به شمال می رویم به یک خانه روستایی یا به یک ویلای ساده و اطراف پر از درخت . با هوای خنک بدون بنزین و دود . قدم می زنیم و می گوییم زندگی یعنی این . سه روز که چهار روز شد می گویی نمی شود برگردیم ؟ تو که داشتی لذت می بردی پس چه شد ؟ تو به اندازه سه روز از آن جا کیف بردی و حالا می خواهی به جای خودت برگردی . و وقتی برگشتی می گویی وای که چه هوایی بود . و چه آبی و چه آسمانی بود . ای کاش می شد همیشه آنجا زندگی کرد . زندگی یعنی آن . پس چرا برگشتی تو که می توانستی تا ده روز بمانی پس چرا برگشتی . خوب دروغ می گویید . آدم اگر بداند که چه می خواهد می گوید که دوست دارم ماهی ده روز به جایی بروم که در طبیعت باشم و بهره ببرم ولی این جا و فعالیت هایم را دوست دارم و بر می گردم و از زندگی شهری نمی توانم جدا شوم. می رود و ده روز را کیف می کند و وقتی به خانه اش برگشت از محله ی که زندگی می کند، شکایت نمی کند . آگاه باشید که چه می خواهید . خواسته ات را انتخاب کن و قیمتش را هم پرداخت کن . اگر هم دوست داری آن جا باشی نقل مکان کن و از درآمد بالایت بگذر . در زندگی شهری پول در می آید اگرچه که آدم ها نمی فهمند . در می آورند و آن قدر بهاهای گران می دهند و همه آن می پرد و می رود . این جا اگر نان و ماست بخوری به تو می گویند گدا .و اگر در روستا این نان وماست را بخوری می گویند وای چه نان و ماستی . در شهر این ماست و این نان گیرت نمی آید . خوردنش سعادت است . اگر آدم ها آگاهانه انتخاب کنند و حاضر باشند تا بهای آن را تقبل کنند و با آرامش خاطر بهای چیزی که انتخاب کرده اند بپردازند خیلی از گله مندی ها از محیط اطرافمان و شرایط زندگی مان از میان برداشته می شود . آن وقت اشکالات اساسی که ناشی از خیانت آدم ها در هر سیستمی است یا عدم توانایشان یا عدم تخصص آنها باشد مثل یک پروژکتور قوی خود نمایی می کند . می دانید چرا ما سرمان کلاه می رود ؟ چون آدم های خائن پشت تفکرات داغون و زنگ زده ما قایم می شوند . چون ما فکر می کنیم که مثلا نمی توانیم ده روز برویم در شمال بمانیم ، همه ما تهرانی ها متوقع هستیم یک خانه این جا داشته باشیم و یک خانه هم در شمال .بیست روز این جا باشیم و ده روز آن جا . آن وقت زندگی مان ایده آل می شود . کی گفته که شما حتما یک همچنین چیزی را برای خودتان برآورده کنید . آن وقت وقتی که نمی شود دائم غر می زنید و بعد شمالمان تاراج می شود و زمین ها و درختان و جنگل ها تکه تکه کنده می شود . وبا قیمت های کلان فروخته می شود . و دست به دست می شود و تمام امنیت و آرامش آن از بین می رود . و ما این را نمی فهمیم . فقط تلاش می کنیم که یک تکه آن مال ما باشد . اما اگر این کار را نکردیم و اگر فهمیدیم که چی می خواهیم و برای آن باید چه کار کنیم و بهای آن را چگونه بدهیم آن وقت خیانت آد مها روشن می شود . تعداد آدم هایی که زمین می خورند یعنی زمین خوارند آن وقت کمتر و کمتر می شود و اصلی های آن تازه دیده می شود . و آن وقت شما می توانید سر او داد بزنی . و گرنه تو سر چه کسی داد می زنی ؟ اگر به این جا رسیدیم آن وقت می نشینیم و یک اندیشه ای می کنیم . یا اشکالات را از پیش روی برمی داریم و می توانیم حلش کنیم یا قبول می کنیم که توانایی انجام آن نیست . وقتی توانایی انجام آن نبود راه مصالحه با این مشکلات را پیدا می کنیم . و این قدر فریادهایی که دهانها باز است و چشم ها بسته سر ندهید . شما را به خدا وقتی عصبانی هستید توجه کنید که دهان ها باز است و چشمهایتان بسته بسته است . چشمهایتان را می بندید و عالم و آدم زیر چکمه هایتان له است . چون شما فکر می کنید که به شماو به جامعه بشری ظلم شده و شما ناجی این جامعه بشری هستید . و همه را هم باید نجات دهید . اما اگر پایت را بلند کنند میبینند که زیر چکمه خودت یک نفر له شده است . عالم دنیا را بی جهت سخت و سنگین نکنید .
حتی زمانی هم که در حال غر زدن هستید توجه کنید چرا غر می زنید؟ ما خوش می داریم غر بزنیم اما چرایش را نمیدانیم، خیلی مهم است هیچوقت برخوردید به حالی که دلتان می خواهد به حال خودتان ناله کنید؟ بنده خدایی می گوید وقتی انسان پیر شد خانه خودش را می خواهد چون هر وقت دلش بخواهد می تواند ناله می کند، ناله کردن گاهاً تفریح است دقت کردید؟ من یک وقتهایی نصف شب از خواب بیدار می شوم و آه و ناله می کنم، بعد خودم می گویم خوب است کسی نمی شنود، چه شده اینقدر آه و ناله می کنی، یادت رفته 6 ماه یکسال قبل پایت را زمین نمی توانستی بگذاری از شدت درد؟ حالا که درد ندارد بدنت، خشک است خب کمی لبه تخت بنشین تکانی به بدنت بده تا این حالت از بین برود آه و ناله چیست؟ اگر به حالی برخوردید که دلتان می خواهد آه و ناله کنید اشکالی ندارد یک جایی در وجود شما طلب ناله کرده، من فهمیدم یک جایی در روحم در قلبم شکسته، دلش می خواهد ناله کند، ناله می کند، ولی بفهمید چرا ناله می کنید دیگر نیندازید به پای کمرتان، زانوهایتان، بدانید یک جایی در قلبتان یک چیزی شکسته ناله از آنجاست، پس به آن توجه کن، اگر این را فهمیدی به آن شکستگی توجه میکنید، میگویی خوب حالا برایت ناله میکنم، دیگر بس است، وقتی این را فهمیدید که از سر درد و از سر ناچاری و درد و مرض ناله نمی کنید خیلی مهم است چون اگر نفهمیدی بعد از مدتی ناله کردن میشود عادتت بعد از آن کاملا پذیرش می کنید که بیمارید، و بعد از آن عملا بیماری خودش می آیدشما را پیدا می کند .از ما گفتن بود از شما هم ان شاءالله شنیدن و عمل کردن،
روانشناسان می گویند هرچه را تلقین کنید همان اتفاق می افتد، این ریشه عجیبی برای خودش دارد بحث تلقین یک جایگاه عجیب دارد که روانشناسان سراغ ضمیر ناخودآگاه می روند، من می روم سراغ اصل کاری، برای من فرق می کند یک مقدار، اما واقعیت دارد گاهی اوقات این ناله ها از درون بلند می شود، این است که خیلی بد است، وقتی از درون برمی آید و می گوید فقط مرض و درد آن خیلی بد است، نگذارید به آنجا برسد که حتما بیمار خواهید شد.
----------------------------------------------------------------------------
سوال از جمع :
در مورد ابتلائات شما فرمودید اگر ابتلائاتمان برایمان تکرار می شود دقت کنیم که چه چیزهایی را جا انداختیم ، دوباره در بعدی تکرار نکنیم ، درست رفتار کنیم . می خواهم ببینم با آن ابتلائات ما باید کنار بیاییم ، با آن سازش کنیم ردش کنیم یا این که نه ، آن چیزی که برای ما پیش آمده علاوه بر آن که ممکن است آزمایش ما باشد انگار یک نامتعادلی هم اتفاق افتاده است ؟
استاد : بله ، اصلاً نامتعادلی هست که به آن می گویند آزمایش . اگر نامتعادلی نباشد آزمایش نیست . شما اگر در تعادل زندگی کنید ، وسائل هم در تعادل بیاید و عبور کند که آزمایشی وجود ندارد .
ادامه صحبت از جمع : حالا ما باید با آن سازش کنیم علاوه بر آن که دقت می کنیم که چه چیزی وظیفه مان است . وظیفه مان را انجام بدهیم .
استاد : اتفاقاً می خواهم همین را بگویم . سوال شما یک نکته جالبی است که باید همه به آن توجه کنند ما وقتی می گوییم ابتلائات به وجود می آید ، و می بینید تکرار می شود ، نگاه کنید چه چیزی را جا انداخته اید . ببینید هر بلائی ، هر ابتلائی که برای بنده به وجود می آید مثل یک ترم درسی است . اگر در آن ترم درسی ، حالا در ترم درسی یک حداقل قبولی قرار دادند که مثلاً این قدر نمره بیاوری پاس می کنی و می روی . اما در ابتلائات این حداقل اصلاً وجود ندارد . در ابتلائات همه چیز در حداکثر تکاملش است ؛ مثال ساده بزنم چون بنده خودم از بچگی با آن درگیر بودم . من همه عمر مادر را مشاهده نمودم این گونه تا الان که همیشه درگیر آن بوده است و آن مواجهه با بیمار ، پرستاری از بیمار ، نگهداری از بیمار بدحال ، آن هم بیماری که نزدیک است و هیچ کاری نمی شود کرد . حتماً یک چیزی این میان هست ، آدم باید دنبال آن بگردد ، چرا این طوری می شود ؟ امروز فهمیدم در نگهداری از بیمار حوصله و صبر شما ، میزان مهربانی تان ، میزان انعطافتان ، میزان فهم و درکت از مسئله که ، اگر این مثلاً مادرشوهر است ، خواهر شوهر است ، عمه است ، خاله است .......ولی این ها اگر بیمار هستند با بیماری شان ما را به هم چفت کرده اند که ما امتحانتمان را پس بدهیم . حالا خاله نباشد ، می گذارند پدرت ، می گذارند برادرت ، می گذارند خواهرت اصلاً می گذارند خودت که با آن درگیر بشوی . بنابراین وجود بیمار ضروری است ، باید باشد و چون باید باشد پس این را دیگر من درک کردم نمی گویم چون مادرشوهرم هست ، برادر شوهرم هست به ما چه ، من خسته شدم دیگر این را نمی گویم ؛ مگر این که به این فهم نرسم . چون من به این فهم رسیدم حالا می خواهد دایی ام باشد ، می خواهد خاله ام باشد ، بالاخره یکی در کاسه مان هست . حالا این یکی وابسته خونی است ، لااقل یک مِهری هم به او دارم ، لااقل می توانم بدون حجاب هم بگردم اگر در خانه ما باشد . بنابراین ما هر ابتلائی مشابه این که به پستمان می خورد باید اول نگاه کنیم این بلا که رسیده می خواهد چه چیزهایی را از من امتحان بگیرد ؟ واحدهای درسی من در این بلا چه هست ، چه قسمتهایی را من باید امتحان بدهم ؟ خب چطوری بفهمم چه قسمتهایی را باید امتحان بدهم ؟ خوب دقت کنید یک چیزی را برای شما باز می کنم که هیچ کلاس درسی و هیچ استادی برای شما باز نمی کند . برای این که بفهمم چه واحدهای درسی با این ابتلاء باید پس داده شود . اول ترم است ابتلاء را دادند می گوید بسم الله شروع کن ، خب واحدهایم چه هست ؟ واحدها ، واحدهایی است که در من ضعیف است . خشم ، صبر ، گذشت ، مهربانی و عشق ، حوصله ؛ بعضی ها میلیونی خرج می کنند اما حوصله این که یک قاشق غذا بگذارد دهان مادرش که نمی تواند دستش را بیاورد بالا ندارد . می گوید آن میلیون ثروتت این واحد تو را پاس نمی کند . خیلی خب این یکی را از تو می گیریم چون تو خرج کردی ، از پولت گذشتی ، آن که از پول گذشت از جان گذشت ؛ چون از پولت گذشتی عیب ندارد این را از تو می گیریم اما یادت باشد واحد حوصله را پاس نکردی . می گذارد یک مدت دیگر یکی دیگر به تو می دهد ، حالا امروز شما دیگر هوشیار شدید ، با حرفهایی که زدم متوجه شدید چه اتفاقی دارد می افتد . این اتفاقی که امروز می افتد به آن نگاه کنید ، ای خدا ! من چه باید پس بدهم ، درس های من کدام است که باید بگیرم و مجبورم هستم " آ " بگیرم یا به اصطلاح 20 بگیرم ، چون زیر 20 ندارد ، زیر " آ " هم ندارد . اگر زیر آ گرفتی ، می گوید عیب ندارد خوب است ، دستت درد نکند به تو حسنه می دهم ، اجر و ثوابی می دهم اما یکی دیگر باید پاس کنی . در این یکی چه چیزی را پس بدهم ؟ همانی را که آ نگرفتی ، بنابراین وقتی تکرار شد بگو یک خبری است . آن وقت شما می بینید که ابتلائاتی که به شما می رسد ، چون ما بطور حتم در کلّ عمرمان دارای ابتلائات گوناگون در زمان های گوناگون هستیم ، آن هم با توجه به شرایط جسمی مان ، مالی مان ، اجتماعی مان و سن مان که در چه سنی هستیم ؟ هر سنی یک مدل ، هر سنی یک شکلی ما به طور دائم با آن سر و کار داریم . بنابراین اگر بیاییم از اولی و دومی درس هایمان را درست بگیریم ابتلائاتمان کوچولو می شود می رسد به جایی ، همه واحدها را پاس کردی ولی عمرت که تمام نشده است ، دیگر آن طوری نداری که پاس کنی ؛ ولی بنده ای تا روز آخر اگر مبتلا نباشی حتماً رو به شیطان می کنی پس یک ابتلاء باید همراهت داشته باشی . ابتلائاتت را کوچک می کند ، یعنی چه ؟ بنده الان دارم صحبت می کنم بچه رد می شود احساس می کنم خورد زمین ، این می شود یک ابتلاء ، آسان می شود ، شرایط قابل فهم می شود . ما بیشتر زمان ها زجر می کشیم از ابتلائات برای این که آنها را نمی فهمیم ، چون درکشان نمی کنیم بعد فکر می کنیم به ما زور می گویند . یکی می گوید فلانی زور گفته ، یکی می گوید فلانی تقصیر داشته ، آن یکی می گوید تقصیر مادرشوهرم است اگر این ، این طوری و این طوری نبود ، با من این کار را نکرده بود من امروز این طوری نبودم . نه ، مادرشوهرت را برمی داشتند همسایه را می گذاشتند ، دختر عمه خودت را می گذاشتند . ابتلائات همیشگی با ما خواهد بود ، ما با آن روبرو می شویم منتهی بسته به میزان فهممان .
ادامه صحبت از جمع : یعنی این طوری می توانیم بفهمیم که مثلاً آن نمره آ را گرفتیم که ابتلائات ساده تر و کوچک تر شده است ؟
استاد : هم ساده تر می شود ، کوچک تر می شود ، اصلاً نوع آن عوض می شود .
ادامه صحبت از جمع : اگر یک ابتلائی دوباره و دوباره تکرار می شود حتماً آن واحدها پاس نشده است .
استاد : شما در آن ابتلاء واحد مردودی داری ، آن را پیدا کن ، درست بگذران . یک دفعه قال قضیه را بکن از این گیر در بیایی . حالا از این در می آیی اما ابتلاء بعدی ، یکی پولت را می خورد ، پول آدم را بخورند بهتر از این است که مریض در بستر را پرستاری کند . دندان پول را می کَنَد و هرازگاهی هم که یادش افتاد دشنامی می دهی و رد می شوی ولی مریض داری چه ؟ جانت می رود ، مالت می رود ، روانت می رود بعد رفوزه هم می شوی ایمان و اعتقادت هم می رود . نوع آن حتماً عوض می شود اگر در چارتت یک چارت دیگر هم باشد به تو می بخشند آن بقیه را می دهند به یک نفر دیگر.
صحبت از جمع : رویدادهایی که در طی زمان برای ما پیش می آید منظور شما این است که هر رویدادی یک قدم ما را رو به تکامل می برد ؟
استاد : به شرط این که پاس کنیم ، اگر پاس کنید بله .
صحبت از دوستان: منظور این است که قدم به قدم ما را به نقطه تکامل می برد؟
پاسخ استاد: دقیقا! ما را به اصطلاح می رساند به مرحله ای که لازم است. چون ببینید یکسری دعاست، ذکر است، نمازهای واجب به جا آوردن است، ذکرهای مستحبی کردن است، برای مردم خرج کردن است. اینها هر کدام برای خودش امتیازی دارد در مسیر تکامل شما. جمع کردن نیات، افکار و ... یکسری هم ابتلائات است که برای شما امتیاز می آورد به شرط اینکه بفهمیش و درست ازش عبور کنید. اگر درست از آن عبور کردی که خوب بردی چون دیگر مشابه آن را بهت نمی دهند. تمام می شود.
صحبت از جمع: هفته پیش بنده حدود ده روز کلاس داشتم. کلاس هایی که داشتیم تقریبا مشابه صحبت شما بود.استاد کلاس می گفت شما هر گیری که در زندگی تان هست و روی آن گیر متوقف می شوید همه اینها ما را عقب می اندازد. یکی از کارهایی که باید انجام می دادیم این بود که ما باید گیرهای خودمان را در می آوردیم. بعنوان مثال یکی از این گیرها این بود که بنده خیلی دوست دارم به دیگران کمک کنم. می گفت این اگر در حد نرمال نباشد حتما شما را عقب می اندازد.
پاسخ استاد: درست است. بطور حتم. نمونه اش آیه قرآن است. خداوند می فرماید که دستتان را اینقدر بسته نگه ندارید که از آن برای مردم نریزد و آنقدر باز نگه ندارید که هیچی در آن نماند. می گوید اگر چنین است پس چرا آقا امیر المؤمنین(ع) و یا خانم حضرت زهرا(س) سائل در را زد مثلا غذای خودشان هم دادند به آنها. آنها معصوم هستند. آنها الگو هستند. من و شما معصوم نیستیم. ما یک نقطه تعادلی را در زندگی مان باید رعایت کنیم. چون ایشان وقتی می بخشد در یک تکامل بسیار بالایی است که هم بخشش را می شناسد و هم گرسنگی تحمل کردنش را می شناسد. یعنی تمام این مسائل برایش باز و روشن است ولی برای من و شما نیست. چون نیست بعدش می گوییم کاش نداده بودم. دستم بشکند، کاش یک ذره نگه داشته بودم برای فلانی و فلان موقع. خوب تو که وسطش نیت خیرت را خراب کردی. به همین خاطر می آید می گوید تو این کار را نمی خواهد انجام دهی. تو یک نقطه تعادلی در زندگیت پیدا کن. یک حد میانه ای که نه از تو چیزی به کسی برسد و نه اینکه اینقدر بخشیده باشی که خودت محتاج بقیه باشی. امیرالمؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) می بخشند اما هرگز محتاج کسی نمی شوند. به این علت که آنها یک مراحلی را طی کردند و در ماهیت دنیا و ماهیت مسائل به گونه ای روشن هستند که می بینند چه می شود و گرسنگی را خیلی ساده ازش عبور می کنند.
ادامه صحبت از جمع: استاد خیلی جالب است. تمام کلاس بصورت علمی و بوسیله علم ریاضی داشت برای ما ثابت می کرد ولی تمام حرف هایشان دقیقا مشابه حرف شما بود.
پاسخ استاد: علم اگر علم باشد، چه در قالب ریاضیات و چه در قالب تخصص های دیگر همه شان یک چیز را می گویند. ما علامه هایی دارم مثل علامه حسن زاده آملی در ریاضیات ، در پزشکی ، در نجوم استاد است. در هر فنی که شما بگویید استاد است. اعجوبه ای است برای خودش. علوم اگر واقعا تخصصشان در مسیر دین و در مسیر اله باشد همه شان یک چیز را می گویند. به هر زبانی اثبات کنند یک چیز را می گویند. اصلا رد خور ندارد.
سوال از جمع: گاهی وقت ها ممکن است آدم درس بی حوصلگی را یاد گرفته باشد. بعد دوباره یک ابتلائی اتفاق می افتد که اتفاقا بزرگتر است واحد تحصیلی اش هم همان بی حوصلگی است ولی انگار ایندفعه اصلا اذیتت نمی کند و هیچ احساس بدی هم بهت نمی دهد. این ابتلا یعنی اینکه تو هر لحظه امکان دارد این واحد درسی را که تو یاد گرفتی را دوباره آندو کنی برگردی سر جای قبلت یا اینکه این به منزله یک امتیاز است که تو این مطلب را یاد گرفتی؟
پاسخ استاد: هر دو حرفی که شما زدید درش صدق می کند چرا می گوییم تا دم آخر گرفتاری؟ چون ابلیس تا دم آخر با ما همسفر است. تا آن وقتی که ما را می گذارند در خاک . برای همین اگر واحد تکرار شد و شما دیدید دیگر اون بی حوصلگی ها را نداری دو تا حال اینجا با هم در یک مسیر می آید. یک : حواست را جمع کن می توانی برگردی. هوشیار باش. اگر فهمیدی واحد کم حوصلگی چی هست و دفعه بعد با جان کندن پاسش کردی بدان هر لحظه می تواند برگردد. دوم : نگاه کن. این همان واحد است ولی سخت تر ولی چقدر تو در امنیت هستی؟ پس من تو را خیلی دوست دارم و همه جا با تو هستم. وقتی تو این همسفری من را ( اینجا من یعنی خداست.فقط خدا) با خودت می فهمی دیگر غم چی داری؟ آن وقت خداوند می فرماید آن هایی که این ها را می فهمند نه هراسی دارند و نه بیم و نه اندوهی بهشان راه پیدا می کند. این آدم ها چقدر خوشبخت هستند. و چقدر راحت هستند. آن هایی که یک عمری خدا و پیامبران و رسولان خدا را منکر شدند در موقع مرگ آن ها را تماشا کنید . مگر این که عمل صالحی داشته باشند . و بعد هم من نمی دانم که آن عمل صالح به چه شکل می شود . به آن ها می دهند یا حساب می کنند من نمی دانم . ولی کار خیلی سخت است .

 

 

 

 

 

تمام حقوق این سایت ، برای گروه تحقیقاتی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف محفوظ است.