منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

دلنوشته شماره دو

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: دلنوشته
  • بازدید: 4647

 هوالحق

مدت زمان زیادی است که به مساله زمان می اندیشم و هر کجا مطلبی را می یابم می خوانم چون دو ایه شریفه کلام وحی برای من همیشه مساله قابل توجهی بوده و هست یکی انکه در سوره مومنون آیات 112 و 113 خداوند اشاره می فرماید به اینکه در دیار باقی از شخص می پرسند چقدر در دنیا زیسته ای ؟ و او پاسخ میدهد چند ساعتی و شاید هم نیمروزی بودهام بسیار کوتاه بود و در سوره  سجده ایه  5 خداوند اشاره می فرماید که اعمال ادمی در روزی بدرازای1000 سال بالا میرود و اینها برای من علامت سوالهای بزرگی را بوجود می اورد چند صباحی می اندیشیدم که هر لحظه که می گذرد لحظه بعد فضای دیگری است و جایگزین لحظه پیشین نمی شود و دیگر از دست رفته است و این را باور داشتم اما باورها می بایستی در عمق وجود ادم نهادینه شود از سویی هم از بچه گی خود شنیدهام وقتی خیلی خوش می گذرد زمان بسیار زود سپری می شود و وقتی روزگار سخت است و به دشواری می گذرد زمان نیز بسیار کند عبور می کندامسال زمستان ، اولین زمستان عمر من بود که زمستان را به اندازه خودش و در جایگاه ویژه اش و احوالات مخصوصش گذراندم . بگذارید توضیح دهم با اینکه روزهای سخت وتلخی رااز قبل از شروع حتی شروع کرده بودم و همینطور ادامه هم داشت و حتی هنوز هم سایه های سختی و تلخیش را حس می نمایم . اما توفیق یافتم که بسیار اهسته و ارام همانند فیلمی که در دور کند پخش می گردد در لحظه های این ایام زندگی نمایم و هر لحظه ای را در خودش سپری نموده و پس از سیر در ان و توجه کافی به تمام ویژگیهایش و بهره گرفتن از ان هر چند که تلخی به کامم می ریخت عبور نموده و به لحظه بعد وارد شوم و دور جدید را اغاز نمایم و دوباره یک زندگی جدید را اغاز نمایم و این توفیقی بس بزرگ بود و چه بهت انگیز که در ایام خوشی هم قرار نداشت ولی تجربه گرانقدری بود ابتدا فکر کردم چه جالب زمستان را هر لحظه زندگی نمودم و حتی ذره ای از ان لحظات عقب یا جلو نیفتادم بلکه تماما درونشان زندگی کردم و اصلا با خود نیندیشیدم وای چه زود گذشت و من نفهمیدم و یا چقدر بد و دیر میگذرد پس کی تمام می شود ؟ با اینکه زندگی در بعضی از لحظه هابسیار دلگیر کننده و رنج اور بود اما مهم این بود که برای اولین بار دریافتم که هر لحظه همچون یک کره زمین که برای خود گذشته و حال و اینده ای دارد ، می باشد و اگر توجه کافی به ان لحظه شود می توان با ان یک دور زندگی را گذراند و سپس به لحظه بعدی وارد شد و زندگی جدیدی را اغاز نمود و چقدر زیباست که در همان لحظه کوتاه نیز می توان تجربیات بزرگ کسب نمود و با خود به لحظه بعد برد . شاید حالا بتوان معنای زندگیهای متوالی و یا در پی یکدیگر را فهمید اما در یک جسم نه جسمهای متعدد . نمی دانم بهر حال الان این را می فهمم و شاکر خالقی هستم که مرا افرید و سپس تربیت نمود و با دستهای توانایش مرا لابلای اسرار خلقتش تاب داد تا ببینم و بفهمم و خود جایگاهم را یافته و به ان بازگردم ودرک کنم که از ابتدا نیز جایی نرفته بودم . امروز که پنجم اسفند ماه سال 1392هجری شمسی است می بینم به اندازه 65 روز در زمستان زیسته ام نه بیشتر نه کمتر . اما به وسعت همه زمستانهایی که گذراند ه ام خود را وسیع می بینم گر چه که لفظ خود چندان مفهومی دیگر ندارد متاسفم ، و از لحظه هایی که قبل از این گذراندم و انها را در نیافتم و ندیدم پوزش می طلبم و به لحظه های پس از این نیز قول می دهم که

 

 

 

 

دیدگاه‌ها   

 
0 #1 خانم سحر احمد پناه 1395-05-25 20:20
خيلي حرفاي مهم و مفيدي زدين . ممنون از زحمتي ك كشيدين و ممنون كه در اختيار نا قرار دادين
نقل قول کردن
 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید