منو

پنج شنبه, 30 فروردين 1403 - Thu 04 18 2024

A+ A A-

دلنوشته شماره صد و هفتم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: دلنوشته
  • بازدید: 4226

بسم الله الرحمن الرحیم

یاد می آورم خیلی کوچک بودم آن زمانها در خانه ای قدیمی با حیاطی بزرگ که در آن حداقل چهار باغچه شاید نه متری وجود داشت زندگی می کردیم بر باغچه ها درختان بید مجنون در وزش باد رقص زیبا و در شبها وهم انگیزی می کردند، کنار درختهای بید مجنون بوته های لاله عباسی و میمون خود نمایی می کردند میمونها دارای رنگهای شاد و متنوع بودند لاله عباسی ها سرافراز و زیبا و یک رنگ که رنگی غیر قابل توصیف بود و پرچمهای میان گل که قد خود را در چشم بیننده به رخ می کشیدند وجود داشت من بینهایت لاله عباسیها را دوست می داشتم، در زمانهایی که با بزرگترها و رفتارهایشان دچار تعارض می شدم و مثل همیشه سکوت می کردم و فقط در افکار خود دنبال چراهایم می گشتم یا زمانهایی که خیلی خوشحال بودم به حیاط می آمدم شروع به چرخیدن به دور باغچه ها می کردم هر آنچه که از رادیو از ترانه ها شنیده بودم و حفظ کرده بودم یا از پیرزنهای آن مجموعه خانه ها شنیده بودم و به خاطر سپرده بودم با صدای بلند می خواندم دویدنی به صورت لی لی یعنی یک پا و سپس پای دیگر انجام می دادم و کمی بعد با اعتراض خانم پیر صاحب خانه مواجه می شدم که می خواست ساکت شوم تا بخوابد و بلافاصله مادرم از پنجره طبقه دوم مرا دعوت به سکوت می کرد من هم مطیع بودم اما متوقف نمی شدم، در دلم با صدای بلند می خواندم و راضی از اینکه من خواندم امرشان را اطاعت نکردم، از آواز خواندنم که خیلی دوست می داشتم لذت می بردم در حین چرخیدن می ایستادم گلهای لاله عباسی و میمون را در دستم نوازش می کردم هرگز حتی یکبار هم یکی از آنها را نچیدم تا مال من باشد چون من آنها را دوست می داشتم، دوست داشتنم برای آنها مرگ آفرین نبود این شیوه اندیشیدن را تا به امروز حفظ نموده ام، امروز جزء خمیره ی وجودیم می باشد هر وقت در هر دوره از زندگیم وقتی به خیابانها یا بازارها رفتم همه چیز را دیدم بسیاری از چیزها بسیار زیبا و دوست داشتنی بودند ولی هرگز به صرف آنکه دوست می داشتم خرید نکردم، پارامترهای خرید کردنم چیز دیگری بود، دوست داشتن برای خرید کردن جزء کوچکی بود زیرا هرگز دوست داشتن را دلیل خوبی برای تملک ورزیدن نمیدانستم، گلها را چون دوست داشتم از شاخه نمی چیدم حتی اگر زمان بسیار کمی از عمرشان باقی مانده بود، پرندگان را که دوست می داشتم در قفس نمی کردم تا برای من باشند به هر آنچه که حیات داشت زندگی داشت نگاه از روبرو داشتم نه نگاهی از بالا و مقام مالکیت، در بچگی جوجه مرغی داشتم او در محل زندگی ما می چرخید هر وقت می نشستم روی پای من دراز می کشید کتابهایم را که از مختصر پول تو جیبیم تهیه می کردم همیشه در اختیار هر کس فکر می کرد ارزش خواندن دارد قرار می دادم زیرا کتابهایم را بسیار دوست می داشتم اما زینت آلات گران قیمتم را که اندک هم بود پنهان می کردم اولاً علاقه ای به آنها نداشتم ثانیاً آنها را سرمایه پدر مادر می دانستم که باید از آنها محافظت شود، بچه ها را بسیار دوست می داشتم و می دارم گاهی از فرط شوق و ذوق تمایل به آنها دندانهایم را آنقدر فشار دادم که درد می گیرد اما هیچ وقت بدون میل بچه او را در آغوش نگرفتم او را نبوسیدم چرا؟ چون بچه را دوست می دارم و چون او را دوست دارم میل و خواسته او را آزادیش را در انتخاب دوست داشتن نیز دوست می دارم، مناظر زیبا را در طبیعت خیلی دوست دارم ولی هیچ وقت این مناظر زیبا را در کادر عدسیم محدود نکرده ام، بلکه آنها را در همان وسعتشان در درونم به وجودم منتقل نمودم و همانگونه که بودند در وجودم ثبت نمودم تا همیشگی باشند این زیبا نیست؟ اما اکثر مردم هر آنچه را که دوست می دارند محدود می کنند، در قفس، در تنگ آب ،در کادر دوربین و انسانهای مقابل خویش را در کادر تفکری خویش محبوس می نمایند چرا؟ دوست داشتن را مطاعی جهت معاوضه یا مقابله با دیگران قرار می دهند چرا؟ مگر می شود چنین کرد؟ مطمئناً نمی شود ولی مفهوم دوست داشتن بسیار لطیف و یگانه است دارای دو مفهوم متضاد نیست، پس چیست؟ آیا فکر نمی کنید که خودخواهی لباسی لطیف و از حریر پوشیده خود را در جلوه دوست داشتن جا زده؟ من و شما نیز چشمان حقیقت بین را بسته ایم با چشم دنیابین گرگی را در لباس سفید و پشمین خانم بزی پذیرفته ایم؟ حالا اگر با دستان گرگ پلید هر آنچه را که خوشمان می آید خودخواهانه بدریم و عمل خویش را دوست داشتن قلمداد نمائیم خیانت نورزیده ایم؟ آیا در روزی که پرده های حجاب بیفتد می توانیم روی پای خویش بایستیم؟ آیا در آن روز دوست داشتن های هر روزه و هر ساله ما را که در ایام خاص نثار راه بزرگان دین نموده ایم و سنگ مهرشان را بر سینه کوفته ایم با همین دستان گرگی پلیدمان سنجش نخواهد کرد؟ شما چه فکر می کنید؟ آیا نباید به هر چه که می گوییم دوستش داریم نگاهی دوباره بیاندازیم؟

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید