منو

شنبه, 06 مرداد 1403 - Sat 07 27 2024

A+ A A-

من کیستم بخش نهم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: من کیستم
  • بازدید: 64

بسم الله الرحمن الرحیم

آیا در هفته گذشته توصیه ای که کرده بودم را انجام داده اید؟ چند نفر واقعا انجام داده اند؟

در هفته گذشته به شما چه احساسی گذشته است؟
صحبت از جمع: من در طول هفته گذشته نا خواسته دروغی گفتم و نمی دانستم که دروغی که می گویم چه تبعاتی دارد.می توانستم نگویم ولی گفتم ،بعد خیلی پشیمان شدم و حال بدی داشتم. بعد فکر که کردم صادقانه بگویم این دروغ من خودنمایی بوده و مثل این که چیزی در وجودم کم است و می خواستم به طرف مقابل بگویم که این را دارم در واقع باید اعلام می کردم ندارم.
استاد: ما به دنبال این موضوع هستیم که چرا دروغ گفته اید؟ ما خیلی از مواقع خودمان را توجیه می کنیم. با یک چاره ای نبود از کنار آن موضوع رد می شویم . احوالاتتان را بنویسید . شما معلم هستید می دانید اگرشاگردت مکتوب نکند هیچ وقت یاد نمی گیرد ،اگر شما مکتوب نکنید هرگز در خاطرت نمی ماند و هرگز به کارت نخواهد آمد.من چیزهایی را که 25 سال پیش نوشته ام هنوز دارم زمانی که مرور می کنم خودم متعجب می شوم خیلی جاها خدارا شکر می کنم و می گویم ببین کجا بوده ام و الان کجا هستم. اگر تو عنایت نمی کردی که این اتفاق ها نمی افتاد. متوجه می شوم که پس درست حرکت کرده ام که خداوند عنایت کرده است خداوند بی دلیل عنایت نمی کند. حتما بنویسید بعدا حیرت خواهید کرد شما یک کارنامه در دستتان خواهد بود بعد آرام آرام که پیش می روید متوجه می شوید که کجا چه اتفاقی افتاد و چقدر زیبا حذف شده است چون بعدا حدف کرده اید. وقتی متوجه شدید درک کردید بعد هم حذف کردید.
صحبت از جمع: من مقداری از تمرینات هفته گذشته را نوشتم و متوجه شده ام که هیجاناتم دچان نوسان است .صبح که بیدار میشوم پر از انگیزه و اهداف هستم .بسیار خوشحال و شاد هستم به ظهر که می رسم احوالاتم ابری می شود ،به عصر که می رسم بدترین روز زندگیم را تجربه می کنم ،شب که می شود بسیار عصبانی هستم و می خوابم و هر روز این احوالات را تجربه میکنم. و من در این سیکل معیوب گیر کرده ام و از نوشتن احوالاتم به این نتیجه رسیدم.
استاد: باید برای این موضوع تا دیر نشده است فکری بکنید. زمانی که افعالتان غیر ارادی می شود و غیر عاقلانه و تا زمانی که به اون مرحله نرسیده اید باید فکری کنید. چطور باید این کار بکنید؟
گاهی اوقات ما برای کارهایمان برای چیزی که در پیشرو داریم و می خواهیم انجام دهیم هیجانی داریم و با سرعت 100 کیلومتر در ساعت می دویم و متوجه نیستیم این سرعت 100 کیلومتر را باید به 20 کیلومتر کاهش می دادیم و در عوض 5 ساعت می دویدیم باید یاد بگیری فتیله هیجاناتتان را کمی پایین بگیری.در کنارت کمک بگیر. هیچ راه دیگری نیست. نیازمند این هستی که کسی کنار شما کمک کننده باشد و کارها را هندل کند. به این موارد توجه کن مابقی را خودت پیدا خواهی کرد.
صحبت از جمع: در هفته گذشته در شرایطی قرار گرفته ام که باید تصمیمی میگرفتم ، خیلی ناراحت بودم برای من مسجل شد که این کار خلاف عقاید من و خلاف شریعت ما باشد و چرا باعث شد که این قدر ناراحت باشم و به این نتیجه رسیدم که اگر در مورد مشابهی قرار بگیرم باز هم تکرار خواهم کرد و نیاز دارم که هر روز بنویسم تا روحم قوی تر باشد که در شرایط مشابه بتوانم عملکردی متفاوت داشته باشم . احساس کردم انسان ضعیفی هستم.
استاد: توصیه می کنم یک دریافت از ماجرایی که ثبت کردی بعد فکر کنی با خودت که چرا این کار را انجام دادی؟ تو چه کسی هستی؟دروغگو،دغل باز،کلاه بردار هستید؟ اول جای خود را پیدا کن جای خود را که پیدا می کنی بعد برای اصلاح آن چه کاری می شود انجام داد ؟چون هیچ کس جز خودت نمی تواند کمک کند تویی که میتوانی بگویی که اگر بار دیگر در این موقعیت قرار گرفتی نیاز به چه اسلحه ای داری؟ ممکن است اسلحه من این باشد که اگر در آن موقعیت قرار بگیرم با مشت به طرف مقابل بزنم شما ممکن است که اصلا مشت قوی نداشته باشی پس چه باید انجام دهی؟ چیزی که در تو قوی است آن را باید پیدا کنی. آن وقت است که شروع به تغییر می کنی بعد به طور مرتب نوشته های گذشته خود را مرور کنی بعد زمانی که موفق میشوی به عنوان جایزه با ماژیک بنویس و بزن به روی یخچال یا جایی که بطور دائم جلوی چشمتان باشد آن وقت می بینید که چه تاثیر عالی در شما دارد.
صحبت از جمع: در مورد ارزش ها و ضد ارزش ها یادداشت کنیم و من دائم در ذهنم مرور می کنم من اخیرا خیلی عصبانی می شوم در موارد بسیار ساده و درگیری لفظی پیدا می کنم و گرگ درونم را مبینیم، اصلا شخصیت خودم نیست ولی در لحظه نمی توانم عصبانیتم را کنترل کنم و باید زمانی بگذرد حتی اگر محل را ترک کنم در زمان بازگشت به عصبانیت اولم بازمیگردم احساس میکنم حق با من است . اگر عصبانیتم را بروز ندهم در درونم عصبانی می شوم و با خود می جنگم. بدلیل مرور گذشته است باید گذشته را بریزم دور؟ نمیدانم باید چه کنم؟
استاد: شما قبلا هم این احوالات را داشته اید ولی هیچ وقت به آن نگاه نکردی چون نگاه کردن به آن باعث ناراحتیتان می شد اما الان در خودت یک الزام و یک تعهدی می بینی و به دلیل برنامه ای که گذاشتیم خودت را مجبور می کنی که نگاه کنی این عصبانیت از این اجبار است چون باز هم دوست می داری که مثل قبل بیاندازید پشت سرت و آن را نبینی اما الان چون خودت را مجبور کردی آن را ببینی از خودت عصبانی میشوی. هیچ اشکالی ندارد و این عصبانیت خوب است. الان عصبانیتتان از خودت است نه کس دیگری و اگر بتوانی این را متوجه بشوی که در تمامی ماجراها کسی در کنار شما ایستاده است و او بود که امر می کرد این را که بیرون آوردی و گذاشتی . ببین این کاملا داخل بوده است اما الان داری آن را جدا می کنی و بیرون می آوری . چون داری آن را می بینی تو را بیشتر عصبانی می کند اما کم کم عصبانیت تو فروکش می کند با خودت می گویی آخرش که چی بشود؟ بهتر است که صبور باشی و سکوت کنی و برای خودت یک مفری پیدا کنی . مثلاً می گویم صلوات بفرستی یا هر چیز دیگری . بعضی ها عادت کردند می نشینند و تخمه می شکنند . به شرطی که آن قدر نخورید که چربی شما را بالا ببرد. مثلاً شکاندن 20 تا تخمه اگر شما را آرام می کند . برای هرکسی یک چیزی است ، یکی یک چیزی می خورد یا می نوشد . اگر به خود من باشد می روم پشت شیشه و به درخت ها نگاه می کنم .
ادامه صحبت از جمع: مثلاً بعضی وقت ها . حالا این شاید عادت از پدر و مادرم است . یک ذکر خدا آن روز به این هم توجه می کردم که یک دفعه می گویم لا اله الا ا... . مثلاً آن قدر با عصبانیت این کلمه را ادا می کنم بعد خودم می گویم که خب چرا اسم خدا را اینجوری می گویی .
استاد : اتفاقاً خوب است بعد که آرام شدی به خودت بگو چرا گفتی لااله الا ا... ؟ چون آن موقع که لا اله الا ا... را می گویی آن قدر در فشار هستی یعنی می آیی و پناه می بری به آن خدایی که جز او هیچ کسی نیست . خب وقتی این را می گویی تازه باید اینطوری که آخی . سبک شدم اگر ببینید و آن را بفهمید خیلی زود نتیجه می گیرید . ناامید نشوید خیلی هم خوب است.
صحبت از جمع : هنگام نوشتن متوجه شدم کسی می خواست به من مهربانی کند ولی من این مهربانی را برای خودم تحقیر حساب کردم، اول خیلی ناراحت شدم و هیجانی تصمیم گرفتم ولی وقتی به نوشته ام که نگاه کردم فهمیدم که من بیشتر از این که بخواهم منطقی تصمیم بگیرم احساسی تصمیم می گیرم و این مسئله خیلی و واقعاً خودم را به خودم برگرداند که تو اشتباه کردی . اگر با کفش های او می خواستم راه بروم می دیدم که جز مهربانی کار دیگری نبود .
استاد : بسیار عالی . پس به ماجرا حواس بده .
اجازه بدهید که برویم سر مطلب امروزمان البته هیچ کدام از این مطالب از هم دور نیستند ارزش ها،خط قرمزها،بایدها، نبایدها، حس ها و ... و بررسی های آنها ، همه ی این ها به هم پیوسته هستند و اگر دیر بجنبید از این قافله ی سنگینی که در حال حرکت است جا می مانید چون به زودی این قافله سبک می شود و آنها تند تند می روند شما سنگین هستید و می مانید
در چند جلسه حالا شاید یک مقدارش یک یا 2 سال پیش بود که راجع به دنیا و سن تئاتر دنیا حرف زدیم ؟ هر انسانی در دنیا در طول عمرش نقش های بی شماری را ایفا می کند بعضی نقش ها زمان طولانی دارند بعضی ها زمان خیلی کوتاه دارند آدم ها می آیند و می روند گاهی خوشحال هستند از نقشی که دارند و گاهی غمگین هستند که چرا من ؟ چرا این نقش نصیب من شد ؟ القصه . امروز می خواهم خدمت شما و عزیزان و بزرگواران عرض کنم چه غمگین و چه خوشحال چه راضی و چه ناراضی بدانید نقش های شما دارای بار است بار ، یک وزنه و یک سنگینی دارد هر باری یک روزی آغاز برداشتن اش است و یک روزی پایانش است اما در پایان باید بارنامه اش تحویل شود و کامل باشد در غیراینصورت ضرر و زیان به همراه دارد..حالا می پرسید چگونه ؟ عرض می کنم ، هر نقشی در بطن خودش یک مقام دارد هر مقامی سنگینی و جایگاه خودش را دارد مقام ها چندتا دسته هستند بگذارید یک خاطره ای را تعریف کنم زمان تدریسم در مدارس هر روز وقتی زنگ آخر زده می شد می آمدم دفتر وسایلم کلاسم را داخل دفتر می گذاشتم و موقع خداحافظی می خندیدم و با صدای بلند همیشه هم سر و صدا می کردم و می گفتم بدوید بدوید همکارها .عجله کنید از صبح تا حالا فقط لباس معلمی به تن شما بوده و تاج افتخار معلمی از حالا به بعد لباس ها و تاج های بعدی در رخت آویز منتظر شما ، انتظار شما را می کشند خدا مدیر مدرسه مان را حفظ کند برگشت گفت خانم بیا اینجا ببینم چرا اینقدر تو شلوغ می کنی ؟ چی داری می گویی تو ؟ خندیدم. گفتم من تا الان معلم بودم و لباس معلمی داشتم با اجازه شما لباس معلمی را در می آورم و لباس رانندگی می پوشم راننده می شوم . لباس راننده . کلاه رانندگی را هم می گذارم روی سرم . می روم تا کجا ؟ تا میدان تره بار . تره بار که رسیدم لباس مامور خرید به تن می کنم می روم همه وسایلم را می خرم و می آورم می گذارم داخل ماشین وقتی رسیدم به منزل با اجازه ی شما لباس باربری به تن می کنم چون سه طبقه پله است و باید بالا بروم .همه ی وسایلم را خودم می برم چون هیچ کسی نیست لباس های بعدی ام هم وقتی در خانه را باز می کنم سرجارختی جلوی در آویزان است . آشپزی جاروکشی .رختشویی . مسئول رسیدگی به درس بچه ها و ... . آخرین لباس روز من لباس خانم خانه است لباس آشپزخانه که بوی پیازداغ می دهد باید دربیاورم یک لباس تمیز بپوشم و با یک قیافه ی آراسته ای وقتی آقا از پائین زنگ می زند بروم جلوی در به استقبالش او از در به داخل می آید .خستگی هایش را می آورد با گرفتن کیف اش یا کت اش اگر زورم به او برسد خستگی هایش را بگیرم پس یک سری مقام هایی وجود دارد که تکراری است .یعنی فردا هم لباس رختشویی ، لباس آشپزی ، مامور خرید و ... . و اینها اجتناب ناپذیر است باید باشد راهی نداریم اما یک سری مقام ها هستند که زمان دار است چگونه ؟ مثلاً نمایندگی مجلس ، رئیس جمهور ، وزیر فلان وزارتخانه . ریاست فلان اداره . کارمندی دولت و ... . هرکدام از این ها دارای زمان هستند یکی دوره اش 4 یا 6ساله است یکی دوره اش مثل کارمند دولت 30 ساله است غیر از این است ؟ این هم یک جور مقام است اما یک مقام هایی هستند که در دنیا با تولد ما می آیند با مرگ ما هم تمام می شود .مثل چی ؟ مثل مقام پدری،مقام مادری، فرزندی،خواهر، برادری،مادربزرگی،پدربزرگی، عمو،عمه،خاله،دایی و... . تاج این مقام ها که رفت روی کله ات دیگر پائین نمی آید باقی می ماند تا کی ؟ تا روز حساب و کتاب آن موقع باید تاج را تحویل دهی آن موقع است که پاداش یا عقاب اش را هم دریافت می کنی خب . می خواهم باز یک مقدار پایم را آن طرف تر بگذارم فراتر بروم روزی که به دنیا آمدیم در گوشمان اذان گفتند ما را مسلمان نامیدند براساس مذهب تشیع هم ما را پرورش دادند مگر غیر از این است ؟ مگر همه ی شما اینطور نبودید ؟ بودید دیگر . اگر پذیرفتیم و به این پذیرش خودمان مداومت کردیم و باقی ماندیم باید پاسخگو باشیم اما شاید بفرمائید که الان این اتفاق زیاد هم می افتد جوان ها یک مقدار که بزرگ تر می شوند می گویند، من که دین اسلام را انتخاب نکرده بودم .من که نمی خواستم شیعه باشم خب حالا چی ؟ هیچ اشکالی ندارد به انتخاب امروزت نگاه کن ببین چی تاجی را داری می دهی جای آن چه چیزی را تحویل می گیری . ثانیاً هرچیزی را که تحویل می گیری می دانی که باید به آن پایبند باشی ؟ خانم چادر و روسری اش را بر می دارد می گوید من که اصلاً نمی خواستم مسلمان باشم شیعه هم نمی خواستم باشم خب چی را دادی و چی گرفتی ؟ من تعریف نمی کنم چی را دادی و چی را گرفتی فقط یک مقدار هیکل ها را در آینه نگاه کنند ببینند چی دادند و چی گرفتند دوستی یک عمری مسلمان بود با حاج آقا رفتم به دیدنش راجع به خانم حضرت زهرا صحبت می کردیم نمیدانم حالا عیدشان بود یا شهادتشان بود ، گفت اینقدر نگو زهرا زهرا زهرا ، سن ایشان از من و حاج آقا خیلی بیشتر بود و جای مهر روی پیشانی شان بزرگ بود . سالیان دراز در محله به عنوان مسلمان های خیلی خیلی افراطی هم قبول اش داشتند حالا رسیده به آن جایی که می گوید حضرت زهرا 18 سال عمر کرد اصلاً چی فهمیده بود که بخواهد برای بقیه بگذارد ؟ خوب دقت کن . الان ببین دختر 18 ساله های ما چی می فهمند هنوز در دهانشان آدامس بادکنکی باد می کنند چیپس و پفک می خورند من و حاج آقا فقط نگاه اش کردیم .همین . او نمی دانست چی داده و چی گرفته است . خیلی ها اینگونه هستند به ما هم ربطی ندارد . القصه . در هر کدام که عرض کردم توجه بگذارید اگر تاج آشپزی روی سرتان گذاشتید یادتان باشد این جایگاه مسئولیت های خودش را دارد .مثلاً مواد را خراب نکنید خانم آقا، نسوزانید در استفاده از مواد اسراف نکنید موادی را که استفاده می کنید پاکیزه کنید، میکروب رویشان نباشد، از همه اینها بالاتر موقع پخت از قلبتان چاشنی مهر و محبت به آن بدهید آن وقت چه اتفاقی می افتد؟ این غذا لذیذ می شود، گوارا می شود آن وقت کسانی که می خورند و لذت می برند این مواد در گوشت و پوست و سلولهای بدنشان ذخیره می شود ندیدید مادربزرگها چه می گفتند؟ می گفتند وای مادر جون چقدر غذایت خوشمزه بود می گفت مادر بخور بشود گوشت جونت، اینها در بدن ذخیره می شود روز حساب کتاب به نفع شما شهادت می دهد .ظریف و قشنگ نیست؟! چقدر جهان هستی زیباست و ذره ذره حساب کتاب دارد، در مقام ها زمان،‌مثل مقام کارمندی، مثل من مثل دوستان دیگر،‌ این ها زمان دارند، یاد داشته باشید ابتدای شروع هر کاری تفکر کنید مسئولیت شما چیست؟ چطور باید ادای وظیفه کنید؟ قدیمی ها وقتی جوانانشان می رفتند در بازار کار کنند اول می فرستاند پیش ملای محله مکاسب یاد بگیرد، یعنی اصول کسب، چرا؟ چون در بازار اصول را زیر پا نگذارد، ابتدای شروع هر کاری تفکر کنید مسئولیتتان چیست؟ چطور باید ادای وظیفه کنید؟ تا پایان دوره کاری تان ذره ای کم کاری،نادرستی خودپرستی،افعال غلط به هر دلیل و بهانه، رئیسم دزد است پس من هم از کارم می دزدم، نداریم، هیچکدامشان را انجام ندهید این مقام روز حساب و کتاب علیه شما شهادت می دهد،‌ اما مقام های ثابت که خیلی روی این ها تاکید دارم تاجتان از سر برداشته نمی شود تا جهان باقی، برویم آن دنیا، می دانید در مقام برادری صرفنظر از این که برادر یا خواهر مقابل شما چکار می کند شما چه وظایفی دارید؟ هیچ وقت فکر کردید؟ آیا انجام دادید؟ انجام می دهید؟ یا درگیر کلام همسر و فرزندان برادر یا خواهرتان هستید؟ یا درگیر تفکر غلط و خودخواهانه تان هستید؟ دایی هست یا عمو وقت ادعا که می رسد ادعای دایی بودن و عمو بودن می کند می گوید مگر من دایی تو نبودم مگر من عموی تو نبودم؟ مگر من خاله تو نبودم؟ چرا احترام مرا حفظ نکردی؟ اما در جایگاه دایی بودن و عمو بودن انجام وظایفش را منوط می کند به رفتارهای افراد مقابلش، تو باید اینجوری می شدی که من وظیفه دایی بودن یا عمو بودن را انجام می دادم، روز موعود شما را در جایگاهتان بررسی می کنند نه افراد مقابل شما را، شما را بررسی می کنند او را هم در جایگاه خودش بررسی می کنند، مگر شما خواهرزاده و برادرزاده نبودید؟ چرا اینطور رفتار کردید؟ قدیمی ها می گفتند اول برادریتان را ثابت کنید بعد ادعای ارث کنید، یعنی اول خودت را در جایگاه دایی،عمو،عمه،خاله دایی و ... نشان بده که انجام وظیفه کردی بعد ادعای پذیرش مقامت را در افراد مقابلت بکن،‌ پدر مادری که در جایگاه خودشان به تنها نکاتی که نپرداختند و انجام ندادند مادر یا پدر بودن است در دنیا از فرزندانشان چطور می خواهند انتظار داشته باشند که آنها را در جایگاه پدر یا مادر بپذیرند؟ روز حساب کتاب هرکدام حق خویش را طلب می کنند امروز باید فکر کرد که آن روز می شود سربلند بود؟ هیچ حقی بر گردن داریم یا نداریم؟ در قرآن پروردگار عالم مستقیم فرموده کسانی که پس از پذیرش و ایمان آوردن از صراط حق خارج می شوند چیزی جز عذاب را انتظار نداشته باشند در زمان کودکی مسلمان شیعه نامیده شدید بزرگ شدید و اما چنین انتخاب ما بر اثر اندیشه و تفکر ما نبود بالا پایین شدیم خداوند بر آن نیست که عذاب بنده ای که به درجه فهم نرسیده وارد کند اما اسباب هدایت را به شکلهای مختلف در مسیر بنده اش می گذارد تا بفهمد چطور؟ مثلا من از افراد سن بالا ، جوانها خیلی شنیدم ایراداتی به مذهب تشیع وانتخاب ولایت به عنوان یک اصل از اصول دین وارد می کنند موظف شدم یک کتابی به شما معرفی بکنم به عنوان امتحان اعلام کنم تا شما را در این مسیر بیاندازم از این دست کتابها کم نداریم بسیار داریم کتبی که مناظره امام معصوم با سرکردگان ادیان پیشین حتی سرکردگان گروههای غیر شیعه انجام شده و در دسترس عموم است بخوانید چون روز موعود و حساب کتاب در پیشگاه عدل الهی نمی توانید بگویید نمی دانستم این بنده کوچک خدا شما را به این سمت و سو هل داده آیا اراده ای به حرکت دارید؟ از روز مبادا هراس کنید چون در آن روز بساط بهانه ها و توجیهات برچیده شده عین حقیقت آن چه که انجام شده عیان می شود.
زین جهان ای مدعی دانا و جاهل می رود
خوب و بد شاه و گدا حق و باطل می رود
آنکه در هر ناکجا‌آباد می گردد کسی- (در هر شرایطی)
بی کس از اینجا بدانجا گشته راحل می رود
گر پی آب حیاتی چون اسکندر این بدان
آری آن نام آور آشور و بابل می رود
گرچه لقمان علم و حکمت را شوی صاحب نظر
عاقبت زیر لحد هر مرد فاضل می رود-(زن فاضل هم می رود خیلی خوشحال نباشید که بگویید ما را نمی برند)
در ید این زندگانی ما به طوفانیم اسیر
هرکه یابد زورقی را او به ساحل می رود-( در وسط دریا هستیم اگر یک زورقی مطمئن پیدا کردیم به ساحل می رسیم وگرنه در طوفانیم)
ای خوش آن چابک سوار ملک معنا مرحبا
بار دنیا را به دنیا داده عاقل می رود-( فهمید دنیا برای دنیاست به دردش نمی خورد)
هرکه بر این دهر فانی دل فروشد عاقبت
گوهر حیثیتش را کرده ذائل می رود
آدمی با این همه آیات حی لایذال
روی فرش اعتقادش باز با گل می رود-( به من و شما می گوید)
از مور افتاده اخذ بنما معرفت
بر ملاقات سلیمان گشته قابل می رود
اگر می خواهید ملاقات سلیمان نبی پیامبر خدا را مثل آن مورچه داشته باشید افتادگی بگیرید غیر از این هیچ راه دیگری ندارید
تمرین هفته پیش بر جای خویش باقی است بنویسید واقعیت این است باید کار کرد چند سال عمر کردیم؟ الان رسیدیم به یک جایی، وقتی دوستمان می گوید عصبانی میشوم من کاملادرکش می کنم، بنویسید: 1- احوالاتتان را همانی که هفته گذشته گفته خوب خوبست در آینه انگار نگاه می کنید بگویید تو چه کسی هستی؟ می گویید وای خدایا یک آدم موفق، به من می گویند موفق، بگو خوب چرا موفقی؟ دلیل موفقیتتان را بنویسید، هر روزتان اینها را بنویسید بعد نگاه کنید ببینید با تاج های افتخارتان چطور رفتار کردید؟ شما بعنوان همسر چه کردید؟ خیلی مهم است، در سوره آل عمران خدا می گوید در دنیا کارنامه تان را دادم دست خودتان، شما خودتان بنویسید و بعد تصحیح کنید ببینید به کجا می رسید، تاج افتخارتان می خواهد عوض شود مراقب باشید که تاجتان خیلی مرصع و خیلی زیبا باشد،
۲- در مقام هایتان هم نگاه کنید ببینید چه تجدید نظرهایی لازم است انجام بدهید؟

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید