منو

شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat 04 20 2024

A+ A A-

جلسه چهارم راههای جلوگیری از پوچ گرایی محافل دینی ،اخلاقی واجتماعی

 بسم‌الله الرحمن الرحيم



چند جلسه‌ای است که بر سر موضوع ارتباط باوجود حقیقی، در هر مسئله‌ای پافشاری می‌کنم و خیلی هم تکرار و تأکید کردم، علتش هم این هست که دوستانی که در این جمع حاضر هستند، برخلاف غرغرها و اوقات تلخی‌هایی که می‌کنم، ا گر وارد جمع های دیگر شوند تازه متوجه می‌شوند که اطلاعاتشان چقدر بالاست و چقدر بیشتر می‌دانند. ولی مشکل من همین جاست اطلاعاتشان بالاست. در بسیاری از مسائل اطلاعات زیاد دارند ولی متأسفانه با اطلاعاتی که در دست دارند هیچ ارتباطی برقرار نکردند. درد ما این نقطه است. یک عمری خواندیم کسانی که علم را می‌دانند و عمل نمی‌کنند، همانند چهارپایانی می‌مانند که کتاب‌ها بر آنها بار است ولی هیچ وقت فکر نکردیم یعنی چی؟ امروز هم که هزار ماشاءالله تمام علممان در این مانیتورهای کوچک موبایل، تب لت و لب تاپ ذخیره است و امکان دسترسی به آن بسیار راحت است، اما حتی وجود اینها که یک کتابخانه وسیع را در خودش می‌گنجاند مشکل ما را حل نمی‌کند. این بدترین قسمت مسیر ماست چون دادن اطلاعات در جزوات و کتب مختلف خیلی سریع می‌تواند انجام شود اما برقراری ارتباطات خیلی کند می‌شود و این باید خیلی زود اصلاح شود. بارها خدمت دوستانمان قصه حضرت موسی (ع) که چگونه به حضور پروردگار رسید و چگونه بدون واسطه با حضرت حق صحبت کرد را تعریف کردیم. بخصوص بحث عصای موسی (ع) از جمله مواردی است که بیشمار در صحبت‌هایم روی آن تأکید کردم و حرف زدم و اینکه عصای موسی (ع) تمثیلی است که بدانید هر چیزی در عالم ،لااقل دارای دو وجه ظاهری و باطنی است و این نموداری که از عصای حضرت موسی (ع) بیان می‌شود در قرآن، بسیار جالب و بسیار پایه‌ای است. من هم در صحبت‌هایم خیلی تکرارش کردم. چرا که می‌خواستم میزان اهمیت این موضوع و نگاه به باطن آنچه در عالم وجود دارد ،برای دوستانمان بزرگ شود شاید که حرکتی نوین آغاز شود. از این قصه قرآنی فهمیدیم که هر چیزی در عالم دارای دو وجه ظاهری و باطنی است. خیلی مهم است. ببینید چقدر تکرار کردم. خواهش می‌کنم خیلی به آن توجه کنید. یادتان می‌آید چقدر راجع به تن و من حرف زدم. آنجا می‌گفتیم که تن وجه ظاهری است. من وجه باطنی است. می‌گفتیم تن وجه بیرونی است. نفس یا همان من، وجه باطنی این تن است. امیدوارم این را به خوبی درک کرده باشید. حالا می‌خواهم ادامه دهم و بگویم تن و من وجه ظاهری و باطنی هستند. تن وجه ظاهری است، من یا همان نفس، وجه باطنی است، حالا این من یا این نفس ما (که ما گفتیم وجه باطنی تن ماست)، خودش دارای یک باطن دیگر است، چراکه نفس علیرغم اینکه باطن بدن انسان هست من به آن میگویم نیمه عیان ،چون عوارض نفس را در خودمان می‌بینیم بنابراین نیمه عیان است یعنی به شرطی که به آن توجه کنیم قابل مشاهده است به همین دلیل  هم چون علائم ظاهری در بدن دارد ، دارای یک باطن هم هست. پس شد تن، من، (خود من یا همان نفس که خودش باطن تن هست چون یک علائم تقریباً ظاهری در بدن هم دارد.) باز این دارای یک باطن دیگر هم هست که ما به آن مواطن می‌گوییم یا منِ من یا فطرتِ من. درست شد؟ و این فطرتِ من ، یک باطن دیگر دارد که ما به آن می‌گوییم خدا. حالا فعلاً همین چند سطر را که به‌صورت تعریف بود داشته باشید، به آن فکر کنید چون شنیدن تعریف تا هضم و جذب کردن تعاریف خیلی باهم فاصله دارد. باید تلاش کنیم این فاصله را صفر کنید یا لااقل ناچیزش کنید. پس حتماً بهش فکر بکنید. گفتم تن و من. من باطن تن. بعد گفتم همین من، چون نفس است و یک خورده بفهمی و نفهمی علائم ظاهری دارد باز یک باطن دیگر دارد که بهش گفتیم منِ من ،یا فطرت من و باز برای این فطرت من یک باطن دیگر معرفی کردیم که آن را بهش گفتیم خدا. خب این تا اینجا به این تعاریف خیلی خوب فکر کنید.
همان طوری که در دنیا هر چیزی دارای دو وجه ظاهر و باطن است می‌خواهم بگویم که یک بخش دیگری هم در دنیا وجود دارد که ما به آن می‌گوییم اعتباریات. بگذارید اعتباریات را معنی کنم: فلانی در بانک حساب دارد، اعتبار شخصی دارد. به اعتبار آن به یکی دیگر دسته چک می‌دهند. بانکی‌ها که کار می‌کنند اینها را خوب بلد هستند اما چی هست؟ اعتباری! بخش اعتباریات اصلاً باطن ندارد. هیچ باطنی برایش مفروض نیست مثلاً یک  میز یا ‌یک مبل دارای یک باطن نیستند؟چرا دارای باطن نیستند؟ به این علت که اینها در ذهن ما قراردادی برایش گذاشته شد، ذهن ما این قرارداد را جمع کرد که چوب‌هایی جمع شود، ابعادی چنین باشد تا میزی چنین ساخته شود این با عصای موسی (ع) فرق دارد. عصای موسی (ع) یک تیکه چوب درخت بود. ساخته دست یک بشر نبود. خوب به حرفم دقت می‌کنید؟ آرام حرف می‌زنم برای اینکه جمله‌ها فاصله دار باشد بتوانید به آن تعمقی کنید و به جمله بعدی برسید؛ پس بعضی چیزها هست مثل یک میز، مثل یک مبل، مثل یک ستون و الی آخر اینها دارای باطن نیستند به این علت که اینها ساخته شدنش در ذهن ما گذاشته شد که این وسیله ساخته شود. از عالم بالا تدبیر و یا حرکتی برایش نبود فقط ذهن ما منشأ بوجود آمدن این میز شد و این میز نمی‌تواند ما را به یک حقیقتی مافوق عالم پست دنیایی منتقل کند. باز تأکید می‌کنم که با آن چوب درخت که ساخته دست بشر نبود متفاوت است. این را می‌گویند یک امر اعتباری. اشتباه نکنید. حرف هایم  را حمل بر این نکنید که می‌خواهم اعتباریات را رد کنم یا بی‌ارزش بشناسم، بلکه می‌خواهم این را بگویم باید ما بفهمیم چه چیز اعتباری است و چه چیزی حقیقی. این مسئله خیلی مهمی است و اصلاً بحث من پوچ شمردن و بی‌ارزش شمردن مبحث اعتباریات نیست زیرا شما در دنیا، دائم در ارتباط تنگاتنگ با اعتبارات هستید و با آنها سر و کار دارید بلکه می‌خواهیم تلاش کنیم تا اعتباریات را بشناسم و برای اعتباریات حقیقت قائل نشویم ،که اگر پایمان را در این عرصه بگذاریم فاجعه می‌شود. تصور کنید که خانه‌ها، ویلاها، مغازه‌ها، مبلمان ها و ... همه آنهایی که از این دسته‌اند، اگر برای ما تبدیل شود به بخش حقیقی زندگیمان چه اتفاقی می‌افتد؟ می‌افتیم در اعتباریاتی که هیچ ارتباطی با عالم حقیقی ندارد. شروع می‌کنیم به‌دست و پا زدن. کاری که امروز بشر می‌کند و این همان فاجعه تأسف انگیز زندگی بشر امروزی است. این قدر ارتباطش را با عوالم حقیقی قطع شده است که رو به پوچی و نابودی است پس قدم اول باید با خودمان فکر کنیم باهر چیزکه روبرو می‌شویم جزء حقایق است یا جزء اعتباریات. این خیلی مهم است. تلاش کنیم اینها را از یکدیگر تفکیک کنیم چون اگر اعتبار را به‌عنوان اعتبار بشناسیم و قبول کنیم دچار انحراف نمی‌شویم ولی اگر برای اعتباری‌ها حقیقت قائل شویم فاجعه است.
وبالعکس حقیقتی را اعتباری بدانیم، آن موقع فاجعه سخت تری است.چون بشر دمادم گرفتار مسایل اعتباری است که اصلا باطنی نداردو نمی تواند جان انسان را تغذیه کند.حالا ببینید چه اتفاقی خواهد افتاد.اگر خداوند و ملائکه را مانند خانه و دیگر وسایل بدانیم چه خواهد شد؟چه می شود؟خیال و وهم انسان را تغذیه می کند.بعد چه می شود؟دیگر اثری از عقل و قلب نیست.ما چقدر راجع به عقل و قلب صحبت کردیم؟آن موقع دیگر خبری از عقل و قلب نیست چون خیال و وهم جای همه شان را پر کرده است.بیایید همه با هم چند تا اعتباری نام ببریم که اعتباریات را بشناسیم.آقای الف شما یک اعتباری بگو:تلویزیون.آقای ب شما یک اعتباری بگو:ماشین.آقای ج شما یک اعتباری بگو:اینکه حتما با یک لباس شکل خاصی ،باید در یک جایی حاضر شویم.
استاد:آفرین  خوبه.
آقای ج:کلااعتباریات آدمهایی که به خدا وصل اندخیلی فرق می کند. من یادمه خدا رحمت کندحاج آقارا آمده بودند منزل ماواز درخت توت قرمز می چیدند ومی خوردندو پیراهن سفیدشان قرمز شده بود یک تاجر معروفی آمده بود به خاطر مشکلش ایشان را ببیند. و این تاجری که بالای چندین میلیارد خارج از ایران فقط پول داردآمد و یک نگاهی به حاج آقا کرد و سلام کرد و حاج آقا هم گفت سلام وگفتند: بیا توت بخور ایشون گفتند نه خیلی ممنون و رفتند داخل؛ بعد خانم حاج آقا آمدندوگفتند: چرا لباست را کثیف کردی ؟حاج آقا گفتند: نجس که نکردم توت خوردم ریخته لباسم قرمز شده .حالا شاید هر کدام از ما باشیم در خانه یک شخص دیگری، این برای ما یک عذابی شود لباسمان مثلا لک شده .
استاد:بسیار عالی.
صحبت از جمع:اعتباریات آن چیزی که من در ذهنم هست .در فلسفه و علوم نظری، وجود را به 3 قسمت تقسیم می کنند:1-وجود مادی2-وجود انتزاعی3-وجود اعتباری
وجود مادی، شامل تمام اجسام که قابل رویت هستند و هر چه که جسمیت داشته باشد می شود و حقیقت مادی دارد.وجود انتزاعی مثل کجی و صافی و زبری و نرمی که انتزاع می شود از وجود مادی .وجود اعتباری آن چیزی است که ما فقط در ذهنمان تصور می کنیم یا یک قرارداد اجتماعی مثل آداب و رسومی که فرمودند ،یا ماهیات حقوقی که اعتباری اند مثل قرارداد .حالا وجود اعتباری را اگر به این مفهوم بگیریم خوب تعریفش متفاوت می شود و مصادیقش مثل سی مرغ که یک وجود اعتباری است چون حقیقتی ندارد نه در عالم ماده و نه به صورت انتزاعی، ولی اعتبار اگر در مقابل حقیقت و مجاز باشد مثلا بگوییم وجود، حقیقت و باطن دارد وبعضی چیز ها مجاز است که همه مسایل دنیایی مجاز است چون موضوعیتی ندارد.من فکر می کنم به حقیقت و مجاز نزدیک تر باشد تا به اعتبار و ماده .
استاد:هر اسمی که می خواهی رویش بگذار .حرف تو درسته.حتی وقتی می گوییم تلویزیون یا ماشین اگر اینها برای ما در زندگی جایگاه یک حقیقت محض را بخواهد بگیرد یعنی فاجعه است .همان چیزی که در جهان غرب دارد اتفاق می افتد .دمادم و هر لحظه در حال وقوع است.چرا؟چون آن چیزی که خیلی خیلی مهم است ،این که بیشتر داشته باشیم،کیفیت بالاتر داشته باشیم برتر داشته باشیم.اما کسی نمی گوید که چرا؟حالا داشتی ،بعدش کجا می خواهی بروی؟نردبانت کجاست از کدام پله اش می خواهی بالا بروی ؟ما وقتی بحث اعتباریات را می کنیم می خواهیم در اصل این را نشان بدهیم جدا کنیم آنچه را که ذهن من می تواند بسازد ،تشکیل دهد،چه در فضای مادی همچون میز ،مبل ،صندلی و الی آخر یا حتی گاها در بحث تکنولوژی می تواند بسازد.این را می گویند اعتباری،چون تمام اینها همین جا به درد می خورد و از این جا که خارج شوی دیگر ارزش ندارد دیگر جایگاهی ندارد .می خواهیم برای آدمها جدا کنیم که انسانها بفهمند چه چیز هایی فقط مختص همین جاست و به همان اندازه به آن بها بدهند و به همان اندازه از آن استفاده کنند و برایش جان بدهند.و چه چیزهایی حقیقت محض است و حقیقت ها، هم در این جهان نقش دارند و هم در عوالم دیگر ،چه قبل از این دنیا و چه بعد از این دنیا صاحب نقش هستند.پس می بایستی با چیز هایی که همسفرراه من هستند، این جا می توانم ارتباط برقرار کنم ،چون این جا قلب در اختیار من است و قلب و عقل من را هدایت می کند.عقلی که تربیت شده من را هدایت می کند که یک چیزی هست درون این لیوان که به آن آب می گویند.اگر خود آب را بخواهم درک کنم قلب من را به سوی مفهوم آب و تری آب هدایت می کند .ما می خواهیم اینها را از هم جدا کنیم.چقدر می خواهید همکاری کنید من نمی دانم .من امروز می گویم و می روم و دفعه بعد هم این مطلب را در این مرز احتمالا ادامه نمی دهم .ولی اگر شما در یک هفته این مطالب را برای خودتان تفکیک نکنید انگار نشنیده اید هیچ وقت نشنیده اید.پس حتما به آن توجه کنید.
ادامه صحبت:این مفهومی هم که در قران به کرات تکرار شده تحت این عنوان که دنیا لهو ولعب و بازی است همان ماهیت مجازی بودن و این که سقف پرواز امور دنیایی تا همان حدی است که تعریف شده وبیش از آن اگربه آن بپردازی و به آن اهمیت دهی حرکت کاریکاتوری کردی، یعنی رفتار، حالت طنز گونه می شود .به خاطر اینکه فرض بفرمایید که ماکتی درست کرده باشند ما انتظار حقیقت از آن داشته باشیم این مجازی بودن و یا این که طریقیت دارد و موضوعیت ندارد، خودش قراراست یک اسباب و وسایلی باشد، که یک اتفاق دیگری بیافتدو حقیقت و مجاز جایش عوض شودبا همدیگر.
استاد:چون یکی از دلایل پوچی رسیدن آدمها این است که وسایل اعتباری سقف دارد .من اگر بخواهم با این بدنم از این جا بروم بیرون، فقط می توانم تا سقف بروم بالا بعد کله ام می خورد به دیوار، و نا امید و پریشان بر می گردم که راهی وجود ندارد .اما یک راه دیگر برای بیرون رفتن وجود دارد و آن این است که جسمم را بگذارم این جا و از یک موجودیت دیگری در درونم بهره ببرم و با آن  سفر کنم.آن که می رود بالا دیگر این سقف نمی تواند جلویش را بگیرد.یک جورهایی دارم تلاش می کنم که دوستانمان را در حیطه آن چیزی که فقط در دنیا وجود دارد و به درد می خورد نگه نداریم، تا دیر نشده به آنها فرصت دهیم از این حیطه خارج شوند و بیایند بیرون.و در عین اینکه از این ابزار آلات بهره می برند .ببینید من این میز را نفی نمی کنم این باید جلوی من باشد اگر نباشد پس من چطور بالا قرار بگیرم و شما بتوانید من را ببینید.یا اگر قرار بود من مثل شما الان روی زمین بنشینم یک ربع ساعت اول کفایت می کرد ،در می رفتم چون دو تا پاهام شبیه 2 سنگ بزرگ بر جای می ماند.دیگر قادر به تکان خوردن نبودم پس نمی توانستم بنشینم.پس ما این (صندلی)را نیاز داریم نفی اش نمی کنیم.باید داشته باشیم.ولی باید بفهمیم که این چیست؟این ابزار است در دست من.اما آب موجود زنده ای است که می بایستی من موجود زنده، با آن موجود زنده باید دوستی برقرار کنم.من با این موجود زنده باید ارتباط برقرار کنم.و این ارتباط سقفی ندارد.تا هر کجا که می خواهی برو .یک 4 الی 5 جلسه ای ارتباط باآب دارم.خیلی آدم بازنده ای هستم در زندگی، با 4 عنصر اصلی جهان هستی قرار بود که این ارتباط برقرار شود و از آنها بپرسم ولی متاسفم که ادامه ندادم .خودم را درگیر کردم با اعتباریات این دنیا و در اعتباریات شما ها گره خوردم ،تقصیر خودم است گناهی به گردن شما نیست.شاید اگر خودم می کشیدم و می رفتم شما که می دیدید دارم می روم، آن وقت دوان دوان دنبالم می دویدید.شاید آن شیوه خیلی بهتر بود، تا این که بایستم .اشتباهی که کردم ایستادم .حالا الان دارم می گویم تا دیر نشده بیایید اعتباریاتتون را بشناسید .یعنی چی؟یعنی یک دفتر مشق بگذارید یا یک بر کاغذ بگذارید یا نه شما با موبایل بلدید کار کنیددر صفحه موبایلتون یک صفحه حافظه خالی بگذارید چون جوانها با اینها کیف می کنند، چیزهایی را که در یک روز با آنها روبرو می شوید تفکیک کنید چه چیز اعتبار است و چه چیزحقیقت؟جدی می گویم این کار را بکنید .اگر بکنید خیلی برنده اید ،خیلی زود می فهمید .
صحبت از جمع:بعضی از اساتیداین اعتباریات را می گویند نیاز روانشناختی،در واقع نیاز نیست ؛مثلا من دوست داشته باشم از در داخل می آیم در قسمت بالای اتاق، جایی برای من باز کنند بگویند بفرمایید در حالیکه نیازی نیست.یا بخواهند نه تنها پول فراوان داشته باشند، بلکه با زرق وبرق به مردم نشان دهند،
این ها می شوند نیاز روانشناختی یعنی نیاز واقعی نیست .حالا نیاز ما به هوا ، نفس ، زمین ،به قول شمامیز ، صندلی ، این حرف ها نیاز واقعی است . خب باید زندگی کنیم ، باید کفش بپوشیم و راه برویم پابرهنه که نمی توانیم برویم ،خب این ها واقعی است ولی اگر بجای یک کفش که راحت باشد بخواهیم کفشی باشد که الماس نشان باشد آن دیگر نیاز روانشناختی است ، یعنی واقعیت ندارد، می تواند هرجور کفشی باشد هیچ اشکالی هم ندارد ، حتی می تواند الماس داشته باشد ولی نیاز به الماس نیست ،یعنی بدون آن هم راحت می گذرد و اینکه ما اعتبار را بدهیم به اینکه مثلاً چیزهایی که کاملا بدون لزوم است دور و بر خودمان جمع کنیم . موضوع دیگر اینکه:از روز اول ، از بیننده های قدیم دنیا گفته اند تا عارفان خودمان ،که در تاریخ بزرگ مثلاً معاصر که چند هزار سال بیشتر نیست و آن اینکه دنیا، جهان هست و نیست است .حالا علم آمده و این موضوع را از طرق دیگری نگاه کرده است و کوانتوم فیزیک را کشف کرده است یعنی تشخیص داده بازهم که دقیقاً جهان هست و نیست است یعنی در لحظه جهان هست و نیست است که ما در آن تغییر ایجاد می کنیم . در نتیجه به قول صحبت شما ما باید ببینیم که در چه جهت می خواهیم تغییر ایجاد کنیم .
استاد : بله درست است .
صحبت از جمع : این تقسیم بندی که دوستمان فرمودند قطعاً درست است وبیشتر بحث تقسیم بندی وجود مادی ، انتزاعی و اعتباری در عالم ماده است . آن چیزی که ما در مورد آن بحث می کنیم چیزی فرا از ماده است . خدمتتان مثال عرض می کنم : فرض کنید که الان من این دوربین را به وسیله یکی از حواس پنجگانه نگاه می کنم . چشمانم دوربین را می بینند ، بلافاصله تصویری از دوربین در ذهن من ایجاد می شود . چشمانم را که از دوربین بر می دارم ارتباط چشمانم با دوربین قطع می شود . اما در خیال من، این دوربین هنوز وجود دارد . از لحظه ای که چشم من از دوربین برداشته می شود در واقع خیال من، شروع به کار می کند که این دوربینی که اینجا وجود دارد اگر من به حقیقت دوربین پی بردم در واقع خیالم و عقلم، فعال بوده اما اگر توهمی از دوربین برای من ایجاد شد در واقع توهم فعالیت می کند . حالا بحث این است که این تصویری که در ذهن من ایجاد شده است ، اعتباری است یا حقیقی . بخاطر این مطلب من به ذهنم رسید که مثال تلویزیون را عرض کردم . تلویزیون در واقع نزدیک ترین ارتباط اعتباری با واقعیت  را دارد . یعنی عکس آن است مثلاً در حال دیدن تصویری از آقایی هستیم که در حال صحبت هستند . آیا این تصویری که مامی بینیم و این صدایی که می شنویم خود آن آقا هستند یا اعتباری که ما از تصویر داریم ایجاد می کنیم . در واقع اعتبار آن است . یا آن مثالی که شما فرمودید . مثلاً درخت . خود درخت یک حقیقت است . یک واقعیت است . اما ابزاری که مااز درخت می سازیم ، میز می سازیم ، این می شود اعتباری که مابر درخت اضافه کرده ایم و از آن در واقع یک محصولی را ایجاد کرده ایم .
استاد : البته توجه کنید ما بحث واقعیت و حقیقت نمی کنیم. چون واقعیت، به طور عینی، ملموس در جهان مادی وجود دارد . مثل عینک ، مثل لیوان ، مثل .... بحث حقیقت آن نفس یا آن باطنی است که مثلاً در آب وجود دارد یا در هوا وجود دارد من این بحث را انجام نمی دهم .
ادامه صحبت : ببینید استاد بحث آب را که می فرمائید . در واقع ما سه معنی از آب می توانیم برداشت کنیم . یکی در واقع معنای کلی منطقی آب است که آب به صورت کلی . یکی معنای کلی طبیعی آب است که مثلاً آب لیوان را می گوییم آب ، آنجا می گوییم آب آبشار یا آب کثیف یا آب گرم یا آب سرد ، حتی یخ یا بخار . این ها همه آب هستند اما در طبیعت شکل های مختلف می گیرند . یک آبی که ما در ذهنمان ایجاد می کنیم از شکلهای این ها و با عقلمان و منطقمان و حواسمان آن را تصویر می کنیم . آن در واقع برداشت ما از آب می شود . اگر ذهن ما روی آب واقعی برود و آب حقیقی ، آن کلی است .
استاد : بازدقت نفرمودید . من بحث اعتباریات را انجام دادم روی چیزهایی که با ذهن شما ، ساخته می شود . مثال من چه چیز بود ؟ گفتم این میز . گفتم آن صندلی . روی اینکه از این میز چه تصویری در ذهن من و شما وجود دارد بحث نکردم . این ها را با هم یکی نکنید . در حال حاضر ما فقط دو وجه را نگاه می کنیم . یکی آنکه نگاه می کنیم آن چیزی که مقابل ما است اعتبار است یا حقیقت . یعنی یک موجودیت خاص خودش ویک موجودیت حقیقی را دارا است . ما وقتی بحث می کنیم روی میز ، این یک اعتبار است . چرا؟ چون ساخته ذهن من است و من می توانم قاب و اندازه این را تغییر بدهم ، شکل آن را عوض کنم و ..... . اما آب را چه ؟
اصلاً نمی توانم . آن ماهیت حقیقی اش را ، آن موجودیت حقیقی اش را  نمی توانم دست بزنم . آن یک حقیقت است یا موجودی است که وجود دارد و ما می خواهیم به آن موجود مرتبط شویم . بعنوان یک موجود زنده . این زنده نیست . مابه این می گوییم اعتبار . در زندگی انسان ها این مسائل را می خواهیم ازهم تفکیک کنید که بدانند آنچه را که اطراف خود جمع آوری کردند کدام بخشش اعتباری است و موجودیتی ندارد . برای چیزی که موجودیتی ندارد این همه تلاش برای چه ؟ می خواهیم به اینجا برسیم . برای چیزی که موجودیتی ندارد ، حقیقتی را در بر ندارد این همه تلاش برای چه ؟ من مبل می خواهم برای آنکه رویش بنشینم چون نیازمندم . یک روزی اعتقادم بر این بود فرزندانم که سر زندگی هایشان رفتند دیگر نگفتند که خانواده می خواهد بیاید و برود و به من غر نزدند . هرچه چوب و تخته در خانه است را جمع می کنم . دورتادور پتو می اندازم و پشتی می گذارم . چون من زمین را دوست دارم . اما امروز دیگر آن را نمی توانم بگویم چون زمین نمی توانم بنشینم . این بسته به شرایط من تغییر کرده است . من به مبل نیاز دارم و از آن استفاده می کنم ولی تا کجا ؟ آیا این مبل بعنوان یک موجود حقیقی در زندگی من جلوه می کند که همه چیز را پایش بدهم ؟ دعوای ما اینجا است . این ها را از هم جدا کنید . من اصلاً وارد فلسفه نمی شوم . من اصلاً به فلسفه کار ندارم . اگر بخواهم وارد فلسفه بشوم ، آنقدر گستره اش پهن و وسیع است که همه در آن گم می شوند . من نمی خواهم شما گم شوید . به زحمت شما را تا اینجا آورده ام . حالا شما را گم کنم ؟ نمی خواهم این کار را انجام بدهم . می خواهم بگویم من برای گرم بودن بدنم نیازمند لباس پشمینه هستم وگرم . تا کجا ؟ چقدر ؟ ببینید . چیزی که درون آن احساس راحتی کنم ، گرمای مطلوب را به من بدهد و از ظاهر، شما که من را نگاه می کنید یک چیز بدمنظر و نامناسب با شأن من نباشد . وقتی به اینجا رسیدم این را فقط در این محدوده تعیین کردم بعد می توانم به آن بگویم چقدر برایت هزینه می کنم و چقدر برای بدست آوردنت تلاش می کنم ؟ اما وقتی این ها را از یکدیگر جدا نکردم نمیشه . اما می دانم در دنیا موجودی حقیقی وجود دارد به نام امام زمان (عج) . چقدر برای دیدنش تلاش کنم ؟ بینهایت . چقدر برای رسیدن به ایشان بدوم ؟ بینهایت . می خواهم درون زندگی تان این مرزها تفکیک شود . متوجه آن بشوید . ما در معاملاتمان با دیگران چون مرز نداریم ، چون محدوده برای آن قائل نیستیم همیشه زیان زده هستیم . چرا ؟ من می آیم با یکی از دوستان مشارکتی می کنم ، جایی را می سازم .  این کاری که در جامعه کاملاً متداول است . می گویم من زمین دارم تو سرمایه بگذار . بیا و اینجا را بساز با این شرایط. کار بدی نیست که ؟ هست ؟ کار خوبی است دیگر . اولاً من باید انتظار خود را  در قبال زمینی که به ایشان می دهم مشخص کنم . برای خودم لااقل .  ولی جلو می روم ، هرچی بیشتر پیش می روم ایشان بیشتر از مال من می خواهد . و من یکباره نگاه می کنم و می بینم شکست خورده ام . خب حالا چه اتفاقی افتاده است ؟ توانستم حق خود را از او می گیرم و به او اثبات می کنم که تو اشتباه می کنی . اما اگر نتوانستم چه کار کنم ؟ خوب است تا آخر عمرم هر روز یک تکه از گوشت خود را بجوم ؟ من که نمی توانم از او حقم را بگیرم . پس چه کار کنم ؟ گوشتم را بجوم ؟ اینجا می آیم و چه می گویم ؟ می گویم من آنچه را که به او داده ام و از او می خواستم برای کجا می خواستم ؟ برای این دنیا . آن را که بدست نیاوردم . حالا هر کجایی و به هر ترتیبی که شده . امروز خود را هم ببازم ؟ گوشت تن خود را بجوم .پس چی کار می کنم؟اعتباری است ، مال دنیا است ،می گویم  مال تو،خوش آمدی. چون همین لحظه اگر بمیرم می توانم آن را بگیرم ؟اگر گرفتم می توانم آن طرف ببرم و یک خانه برای خودم درست کنم؟این اعتبار است ، حقیقت نیست.موجودیت ندارد.باید  برای خودتان اینها را از همدیگر  جدا کنید چون اگر نکنید آنقدر دست  وپا می زنید تا از نفس می افتید. خوب می خواهم از نفس نیفتید.می دانید آمار ازدواج چرا پایین آمده است؟به خصوص در سطوح خوب جامعه ،در سطوح مرفه جامعهچرا آمار ازدواج در سطوح پایین بالا است؟مردم ندارند از سرشان باز می کنند؟آخه ندار راکه نمی فرستند در خانه دارا.آن کسی هم که آمده است و می خواهد آن را بگیرد ندار است.خیلی از مواقع خانواده دختر، پسر را هم حمایت می کند. پس بحث نداری نیست، پس بحث چیست؟ آنها به ازدواج  به یک شکل دیگر نگاه می کنند و سطوح مرفه ما به یک شکل دیگر نگاه می کنند.نتيجه : دختر و پسر ماشاءالله به چهل سالگی می رسند نه شوهر کرده است و نه زن گرفته است ، می خواهم جلوی این ضرر و زیانها را تا دیر نشده است بگیریم.ما خیلی خبط و خطا کرده ایم.جامعه ما به قهقهرا دارد می رود.وضع افتضاح است امروز باید منظر نگاه جوانهایمان را کاملاً عوض کنیم.بچه های من وقتی کوچک بودند به خصوص روزهای تعطیل وقتی می خواستم آنها را بیدار کنم پرده را می کشیدم (چون شبها پرده کلفت را می کشیدم) که نور بیاید بعد اول برای آنها می خواندم پاشو پاشو کوچولو( قدیم ها تو کارتون می خواندند) از پنجره نگاه کن با چشم های قشنگت به منظره نگاه کن درحالی که آن موقع که آنها کوچک بودند در شهرک ما منظره بیرون ما فقط خاک بود و خار و خاشاک.هیچ منظره قابل دیدنی نبود.ولی بدون اینکه بفهمم بچه هایم را دعوت به نگاه کردن می کردم.چقدر موفق بودم را نمی دانم، مهم نفس عملی است که من انجام داده ام.من کارم را کردم بهره آن را بردند خوش بحال شان ، نبردند بد به حالشان .مثل شما ،خدمت به شما کردم بهره آن را بردید خوش بحال تان ، مفت چنگتان ، نوش جانتان. نبردید بد به حالتان .باختید. آنها هم مثل شما.من می خواهم منظر نگاه جوانهایمان را عوض کنم همه تلاش من این است و مجبور هستم اول پدر و مادرها را عوض کنم.پدر ومادرها باید اعتباری هایشان را تشخیص بدهند.روی آنها این طوری پا نکوبند..بفهمند که حقیقت چه چیزی است.روی حقیقت پای خود را فشار بدهند نه روی اعتبار.می خواهم این کار را انجام بدهم بروید و شما به آن فکر کنید.ببینید شما چکار می خواهید انجام بدهید.و اگر نخواهید که خودتان آنها را تفکيک کنید من نمی توانم کاری انجام بدهم ببینید من ده تا مثال میزنم بیشتر از این وقت آن را ندارم.بقیه مثال ها را باید خودتان پیدا کنید چون کار من می ماند من باید این را امروز تمام کنم.وگرنه سر ماه حقوق من را نمی دهند.مثل معلم های مدرسه، ماه اردیبهشت که تمام می شود کتاب باید تمام شده باشد چه روزهای خوبی بود سعی می کردم کتابم را طوری تقسیم بندی کنم که هم بفهمانم و هم از برنامه عقب نیفتم. اما اینجا نمی دانم ، اینجا انگار دیر کرده ایم.حالا کجا ایستاده ام تقصیر خودم است.بیایید در زندگی هایتان بخش های اعتباری و حقیقی را از هم جدا کنیم تورو خدا به توصیه ها عمل کنیم وگرنه در همین چند قدم اول می مانید و دیگر نمی توانید بیایید.آنوقت دیگر نمی توانیم با هم همسفر شویم. اول یک لیست برای خودتان تهیه کنید  مسائل اعتباری را به اندازه احتیاجتان با آن روبه رو می شوید و به اندازه احتیاج تان به آن اعتبار بدهید.درصد بگیرید که بیشتر از آن در روند زندگی با آنها مشغول نشوید. یا اگر نمی توانید یا نمی خواهید و این بخش اعتباری ها برای شما خیلی مهم است بیشتر از ضعف نیازهایتان برای شما ارزش دارد از ماشین ما پیاده شوید و در دشت سرسبز و پر فریب دنیا مشغول شوید.خودتان را هم شکنجه ندهید.همسفری با ما خیلی خوشایند هم نخواهد شد.بگذارید یک مثالی بزنم :عروسی پیش می آید  این در همه خانه ها اتفاق می افتد همه تلاش خود را می کند بخرد ، بهترین را بدوزد ( به خصوص در خانم ها ) بعد حرص آقایان را هم می خورد می گوید با این یقه  و پیرهن کهنه می خواهید بیایید عروسی ؟ برو یک کت و شلوار بخر.مگه می خواهد با یقه پیراهن خود برود پلو خوری ؟بیخیال ، ولی خب ، خلاصه همه این کارها را می کند بالاخره روز عروسی می رسد با هیجان بسیار خود را آماده می کند ، لباس خود را می پوشد و به شدت منتظر آن است که وقتی وارد مجلس می شود همه او را ، سلیقه  و زیبایی لباسش را ،تحسین کنند، حالا تازه وقتی بر می گردد می گوید نظر بد فلانی خورد به من، من حالم بد شد ، فلان کس برای من بدخواهی کرد لباس من به چشم نیامد.یا فلانی معلوم نیست این همه پول را از کجا می آورد چه جوری خرج می کند که این همه لباس گران قیمت می خرد و چون لباس آن خیلی گران قیمت بود بیشتر به چشم خورد.بقیه  مسائل هم که شما خودتان خوب می دانید.اما اینها نیست شما فکر نکردید لباس، فقط از فکر و اندیشه و خوی شما تراوش کرده است .اصلاً صاحب عمقی نیست شما بیشتر از مقدارش به لباستان بها دادید.برای همین هم مغموم ماندید.درحالی که آن چیزی که دارای باطنی ارزشمند بود و از عالمی خیلی بالاتر از اندیشه شما تغذیه شده بود من شما بود.باطن شما بود.می بایستی به این باطن خود توجه کافی می کردیدو به زیبا جلوه دادن آن تلاش می کردید که نکردید.اگر هنوز هم شما نخواهید اینها را از هم دیگر تفکیک کنید و ارزش گذاری کنید دیگر ادامه سفر امکان پذیر نیست، امیدوارم با این مثال افق پیش رو را بیشتر روشن کرده باشم
.بر می گردم به مسائلی که حقیقتی را در بر دارند. در جلسات پیش خدمت شما گفتم  بیایید با مفهوم هر حقیقتی حتماً آشنا بشویم نباید متوقف بشویم باید از آن بگذریم از مفاهیم بگذریم و با وجود حقیقت ارتباط برقرار کنیم در جلسات خیلی قبل در مورد خیال و عقل و قلب خیلی حرف زدم گفتم اینها را تربیت کنید چقدر کردید. نمی دانم در بخش خیال که در بعضی ها هنوز افتضاح است تربیت نشده که هیچی،خیلی هم وحشی تر شده  است. خلاصه با تربیت کردن این سه بخش می توان به خدا رسید اگر فکر می کنید که به خدا رسیده اید یک ذره تجدید نظر کن ببین این سه تا اول تربیت شده است. به هر حال نمی دانم که چقدر توجه کردید دوست هم ندارم بدانم من وظیفه خود را انجام می دهم.ولی از حالا می گویم بدون تربیت کردن و پاکیزه شدن نمی شود به بادیه حقایق پا گذاشت و سر سلامت بیرون برد.پس با عقل باید با مفاهیم  حقايق دست پیدا کنیم و بدانیم که چیزی هست ولی به آن بسنده نکنیم.چون باید یادمان باشد با مفهوم تری آب، به تری آب دست نمی توان یافت.و با همان نسبت با مفهوم خدایی که در اندیشه ما است به حقیقت حق و خدا دست نمی توان یافت.مولوی می گوید:
هرچه اندیشی پذیرای فناست    (هر چیزی که شما می توانید به آن فکر کنید پذیرای فناست)       
آن که در اندیشه ناید آن خداست
مولوی در رویارویی با خدا می گوید:
در دوچشم من نشین ای آن که از من ،من تری
تا قمر را واگشایند، کز قمر روشن تری
اندیشه جایگاه مفاهیم است ذهن ما مفاهیم را می سازد پروردگاری که خالق ماست در ذهن ما نمی تواند بگنجد. می بایستی خدا را بیرون از اندیشه و با ارتباط قلبی با خود او ، او را یافت.همه تلاشم را می کنم که به اینجا برسید اگر یک بار از اندیشه خود آمدی بیرون خالی از اندیشه و با قلبت با خدایی که اجازه می دهد که با آن مرتبط شوی ،مرتبط شدی دیگر جدا نمی شوی. سر نماز یکی از دوستان جمله قشنگی را گفت : هر بار که به من اجاره می دهد نماز بخوانم آن را ستایش کنم سپاس بگویم از او تشکر می کنم.قدردانی می کنم شما فکر کردی خیلی ساده ، پیش پا افتاده نماز جماعتی برقرار شد شما هم ایستادید و دو رکعت نماز خواندید  اگر شمارا نمی خواست میفرستاد بروید ، به هر بهانه ای.باز مولوی می گوید:
از شیشه بی می ، می بی شیشه طلب کن ( به آن فکر کنید تورو خدا فکر کنید)
حق را زدل خالی از اندیشه طلب کن
پس بالاتر از مفاهیم  و آن علمی که تحصیل می شود باید با حقایق ارتباط داشته باشیم.والسلام.

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید