منو

جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri 04 19 2024

A+ A A-

جلسه پنجم راههای جلوگیری از پوچ گرایی محافل دینی ،اخلاقی واجتماعی

 بسم‌الله الرحمن الرحيم




در جلسات پیش بحث کردیم که آشنا بودن با مفاهیم، نشانی از ارتباط با حقیقت آن مفهوم ندارد.مگر اینکه این ارتباط برقرار بشود. باز در جلسات گذشته اشاره کردیم در مورد حس و خیال و قلب و عقل ،بحث کردیم و اینکه اگر بخواهیم از وجه درست هر سه اینها بهره ببریم می بایستی که تربیت شده باشند.قبلاً همه چیز را توضیح می دادم چون فکر می کردم باید از پلکان اولین مطلب، بالا برویم تا در آخرین پلکان به خدا برسیم .

امروز دارم برعکس آن حرکت می کنم چون به این نتیجه رسیدم که اگر با وجود خداوند با آن حقیقت محض، ارتباط پیدا نکنیم در ارتباط خودمان با تمامی موجودات عالم دچار اشکال می شویم.این را اثبات می کنم .حالا اشاره کوچکی می کنم:خیلی ساده :اگر ما خدا را نشناسیم وبا حقیقت خداوندی آشنا نباشیم با افراد مقابلمان اصلاً نمی توانیم ارتباط برقرار بکنیم.چون در هرکدام از آدم های مقابلمان ودیعه الهی، آن نفخه الهی دمیده شده و قرار دارد.و وقتی که ما خدا را نمی شناسیم ارتباط ما با بندگان خدا ،که ودیعه ای نزد خدا از خودشان دارند برقرار نمی توانیم بکنیم .که امروزه هم برقرار نیست. می بینید که چه وضع بدی است.می بینید که چقدر شرایط بد است در جامعه و در بین آدم ها .روز به روز هم سخت تر می شود.روز به روز هم بدتر می شود.یکی از دلایل عمده آن این است که آدم ها با خدای خودشان هیچ ارتباطی ندارند.ما در کشورمان افتخار می کردیم به یک نوع دوستی ، بشر دوستی ، هم دينی، خواهر و برادر دینی و..... و همیشه می گفتیم در کشورهای اروپایی و کشورهای غربی که بارها و بارها از دوستانی که آنجا رفتند و برگشتند تعریف کردند می شنیدیم اگر شخصی در خیابان به هر دلیلی از دنیا می رفت هیچ کس به آن نزدیک نمی شد.به شهرداری وغیره زنگ می زدند ، می آمدند و جنازه را می بردند .اما در کشور خودمان، من با همین دو چشم شاهد بودم در روستایی در اطراف تهران پدری به رحمت خدا رفت و در نهایت نداری ، ما را خبر کردند چون نگهداری و سرکشی به این خانواده به عهده ما بود ،من و همسرم که با هم رفتیم جنازه در خانه بود،پرسیدیم خب چکار کنیم ؟ آمبولانس خبر کنیم ، هزینه کنیم ، گفتند برای چی ؟گفتیم: خب جنازه را باید به خاک بسپاریم ، گفتند مگر ما اینجا مرده ایم؟ این خانواده یک تیکه زمین داشت که یک بخش آن را چار دیواری که همان مرحوم کشیده بود بدون کارگرچون پولی نداشتند آن زمین را هم مسجد محل در اختيار آنها گذاشته بود در انتهایی ترين نقطه آن روستا. از گوشه این زمين دو تا مغازه درآورده بود که بتواند از آن امرار معاش بکند که عجل به او فرصتی نداد.ولی آنها خالی بود جنازه این مرد را داخل همان مغازه گذاشتند اهالی محل جمع شدند آب آوردند ، آب گرم کردند جنازه را شست و شو دادند غسل و کفن کردند همه کارهای واجب دینی را برای او انجام دادند و در همان روستا يک تکه زمينی را که شهرداری اختصاص داده بود برای به خاک سپاری مرده ها، همه مردم های آن روستا آواره هایی از ديارهای دیگر بودند که از سر نداری به اينجا کوچ کرده بودند .نشان آن این است غسال خانه نداشت يک تیکه زمین بود دور آن را دیوار کشیده بودند که مرده ها را آنجا به خاک می سپاردند یک پیرمردی قبر را می کند و حاضر می کرد. بعد جنازه را بردند و همان پیرمری که قبرها را می کند که من فکر کردم قبر کن است گفتند نه بابا این بنده خدا هرکسی بمیرد برای ثواب آن این کار را انجام می دهد.قبر را کند و جنازه را به خاک سپرد ، تلقين آن را خواند ، شهادتين آن را گفت و الی آخر و روی قبر را پوشاند .اما امروزه عن قريب می بینم که همانند کشورهای غربی جنازه ها کنار خیابانها خواهد ماند. بیاییم يک ذره دست بجنبانیم .قبل از اینکه خیلی دیر بشود.

القصه:

هرکس خدا نشناخت ، ارتباط با خدای خود برقرار نکرد ، ارتباطش با کلیه موجودات در جهان هستی یک ارتباط صحیح و درست نخواهد بود.و مسلماً تاثیر آن در جامعه هستی نشان داده می شود.قبلاً عرض کردم خدا در انديشه ما نمی گنجد، که اگر خدا در اندیشه ما بگنجد مخلوق ماست.چرا؟ چون اندیشه ما توانسته خدا را در ذهن بسازد.در اندیشه ما نمی گنجد چون اگر بگنجد مخلوق ماست نه خالق ماست .همانطور که مفهوم آب، عين تری نیست آب در ذهن شما يک مفهومی دارد همان موقعی که به آب می انديشید خيس هم می شوید؟هرگز . پس مفهوم خالق بودن هم عین وجود دهندگی ، بوجود آورنده مخلوقات نیست.این همان مشکلی است که جهان غرب را در خودش درگیر کرده است.فیلم های ساخته شده ای که توسط این کشورهاساخته شده و به جهان عرضه شده حکایت از همین درگیری ها آنها با خدایی است که در انديشه آنها می گنجد. وقتی خدا در انديشه آدم ها گنجيد قابل جنگيدن است ، می شود با آن جنگید.چرا ؟چون انسان موجودی بسی قدرتمندی است و وقتی که خدایی را در انديشه خلق کرد می تواند با همان خدا هم جنگ کند.هگل همین مشکل را دارد.هگل می گويد:اگر خدا بیکران است پس بقیه موجودات چه جایگاهی دارند؟ اگر بقیه موجودات هم در کنار خدا هستند، پس خدا بیکرانه نیست .چون بالاخره وقتی خدایی هست و در کنار آن موجوداتی قرار گرفته اند يک جایی موجودات تمام می شوند پس خدا بیکرانه نیست . هگل به خدای ذهنی دکارت فکر می کند. خدای ذهنی دکارت خدایی مفهومی است که این فقط معنی آن خدای بیکرانه و نامحدود است بلکه ارتباط با آن برقرار نشده است.خدای بیرونی يا بیرون از انديشه ها یک حقیقت است حقیقتی با تجلیات اسماءو صفات .و با این خدای حقیقی ،مخلوقات، تجلیات اسماء الهی هستند نه در کنار خدا ( در کنار خداوند قرار ندارند.)پس فقط خدا در صحنه قرار دارد نه چیز دیگری .دکارت در اثبات خدا می گوید :مگر نه اینکه من محدود هستم ،مسلماً موجود محدود به جز محدود نمی تواند فکر کند . استدلال منطقی و درستی است.پس نباید موجود محدود، معنی مطلق و نامحدود را درک کند.این هم استدلال درستی است.اما دکارت می گوید: من معنی مطلق را می فهمم ، چون معنی مطلق را می فهمم پس حتماً باید یک موجود مطلقی باشد که معنی مطلق را در من ایجاد کرده باشد.پس آن موجود خدا است.خدای دکارت از مفهوم مطلق بدست می آید، نظری به خدای خارج از اندیشه ندارد.و وقتی نظری به خدای خارج از اندیشه نداردمتوجه لقای الهی هم نخواهد بود.در حالی که روش انبیاء و امامان شیعه با روش های موجود در خداشناسی کاملاً متفاوت است.ما خیلی غنی هستیم، ما خیلی ثروتمند هستیم ولی افسوس که ثروت خود را نمی شناسیم.اندازه آن را نمی دانیم هیچ ، اصلاً نمی شناسیم.تا ما این فرهنگ اهل بیت را نشناسیم به جایگاه امام در هستی هم، معرفتی پیدا نمی کنیم .پس قدم اول شناخت فرهنگ اهل بیت است.شما را خدا ، آنهایی که انصاف دارید چند سال اینها را دارم می گویم؟هر دفعه در یک کاغذ کادوی جدید می پیچم ، خوشگل بشود ، شکل آن عوض بشود که به شما بدهم.خب همیشه هم همین را گفتم. بازهم دارم همین را می گویم.فکر نمی کنید وقتی روی یک چیزی خیلی تاکید می شود پس بسیار مهم است و باید توجه بیشتری به آن کرد.وقتی ما فرهنگ اهل بیت را نشناختیم جایگاه امام در هستی را هم شناختی نخواهیم داشت.وقتی جایگاه امام را در هستی نشناختیم با امام زمان (عچ) خودمان هم ارتباطی برقرار نمی کنیم و وقتی به اینجا رسیدیم حضرت در ما از نظر معرفتی زمینه هدایتی نمی بیند. پس هدایتی هم برای ما نخواهد داشت.می بینید که چه طوری متضرر می شویم.از کجا ضرر می کنیم.درست است که گناه های ما ، ما را از امامان دور می کند من هم قبول دارم ولی اصل مسئله اینجاست تمام خطوط ارتباطی با خدا وقتی قطع است با ولی خدا هم قطع است.

اینجا خطوط قطع است ، دیگر بحث چندتا پارازیت نیست که بگوییم گناهان مانع این ارتباط می شوند . کلیه خطوط بسته است . وقتی بسته بود حالا دیگر یکی ، دو تا پارازیت گناه هم نمی تواند موثر باشد . امام زمان (عج) را غایب می خوانیم در حالیکه امام شهود محض هستند . خودم این ها را می نوشتم و پشتم شرشر عرق می ریخت . مثل اینکه یک شلنگ آب روی گردنم گذاشته بودند . وقتی این ها را می گویم ، وقتی امام زمان (عج) شهود محض هستند ، کور بشود چشم من که اینجا ایشان را نمی بیند . کور شود این دو چشمی که لیاقت پیدا نکرده اینجا ایشان را ببیند . شهود محض هستند دیگر. والله من نمی گویم . بروید پای سخن امامان معصوم پیشین و پیغمبران گرفته تا اولیای خدا ، عارفین هم عصر و عارفین عصرهای گذشته ، همه آنها این را می گویند . یک چیزی حول و حوش 1200 و اندی سال است که امام زمان (عج) شهود محض هستند و چشم من کور که هنوز شهود محض را نمی بیند . ما راه و روشی را طی کردیم غیر از راه و روش امام . نتیجتاً زبان ایشان را نمی فهمیم . زبان ایشان را نمی فهمیم . بالاخره این وسط باید یک تعداد آدم پیدا شوند که زبان امام زمانشان را بشناسند . ماهم داریم لنگان لنگان می رویم بلکه یک چندتایی از میان خودمان در بیاوریم که زبان امام را بفهمند تا از طریق آنها بقیه ما، راه و رسم صیحح را بشناسیم.وقتی زمانه اصلاً فرهنگ امام زمان (عج) را نمی شناسد چه طوری حضرت ظهور کند ؟مهم این است فرهنگی که معنی شهود محض بودن مقام امام را درک کند بوجود نیامده است.خب اگر امام زمان (عج) ظهور کند چه اتفاقی می افتد؟همان اتفاقی که برای امام حسین (ع) افتاد.بازهم امام را به قتل می رسانند.همان طوری که در صدر اسلام امام حسین (ع) را شهید کردند.امروز هم تا زمانی که این فرهنگ ایجاد نشود، امام را ببینند و ظهور کند بازهم همان کار را انجام می دهند.در آن زمان، زمینه شهادت امام حسین (ع ) را که یک روزه فراهم نکرده بودند ، یک نفر و دونفر که برای شهادت امام اقدام نکرده بودند ، زمینه ساز شهادت امام که نبودند. از همان روزی که جای حضرت علی ( ع ) را نشناختند ، گفتند : علی آدم خوبی است ، حرفی در آن نیست . ببینید به جمله ها خوب توجه کنید .عامیانه انتخاب کردم که به گوش آشنا باشد.گفتند : علی (ع) آدم خوبی است ولی جوان است اگر از متن حاکمیت حذف بشود هیچ اتفاقی هم نمی افتد، خسارتی هم به بشریت وارد نمی شود.یعنی چه ؟یعنی انسان معصوم با غیر معصوم در نظر آنها یکسان آمد و اتفاق افتاد.نتیجه چی شد ؟روز عاشورا امام حسین (ع ) را در گودال قتلگاه سر بریدند.در بحار الانوار جلد 45 و منتهی الامال صفحه 404 آمده است: حضرت زینب (س) روز عاشورا وقتی که کنار جسد برادرش حسین بن علی ( ع)قرار می گیرد، می دانید چه چیزی می گوید ؟خیلی قشنگ است.اصلاً کربلا ذره ، ذره ، ذره اش درس است.

ایشان می فرمایند : پدرم فدای کسی که لشکرش را روز دوشنبه منهوب و نابود کردند . یعنی چی ؟این پیام رمز خانم حضرت زینب (س) زده است.از آن موقع به امروز من و شما را هوشیار کند .می گوید :کربلا دانشگاه است.یک دانشگاهی است که تا روز محشر این دانشگاه پابرجا است.دمادم دانشجوی جدید و هوشیار می خواهد .غیر هوشیارها می آیند یک مقدار در سرشان می زنند ، گریه زاری می کنند ، ثواب هایشان را جمع می کنند بعد به خانه می روند .پلوی نذری هم لقمه می کنند ، تشریف می برند.نه. این دانشگاه ، دانشجوی جدید و هوشیار می خواهد.اگر من باشم و زنده بمانم، توفیق داشته باشم ، خدمتگزار شما باشم تا سال دیگر محرم شما را رها نمی کنم .دیدید قدیم ها می گفتند: ماشاء الله این آخوندها بالای منبر که می روند هر کجا که ولشان می کنند سر از صحرای کربلا در می آورند ، امام حسین ( ع) سر بریدن و شهید کردن .من هم میروم و برمی گردم به همان جا . ولی با آنها یک فرقی دارم هر دفعه یک دانه سوزن محکم ، یک نیشتر به شما وارد می کنم و یک حقیقتی را باز می کنم . اگر خدا به من توفیق بدهد.اگر امام زمان (عج) من را قبول کند.اگر قبول هم نکرد که سرم را پایین میاندازم ، خجالت زده راهی دیار دیگری می شوم.می دانید روز رحلت پیغمبر (ص) روز دوشنبه بوده است 28 صفر. 28 صفر آن سالی که پیامبر رحلت یافتند دوشنبه روزی بود و درست روز رحلت با روز تشکیل سقیفه یکسان بود. خانم حضرت زینب (ُس ) در آن کشاکش خون و آتش و شمشیر و درد برای همه جهان هستی پیام عمومی می دهد.فراخوان دسته جمعی میفرستد. که چه ؟ که آگاه باشید. مرده بر خاک و خون افتاده امروز، کشنده اش سقیفه است.سقیفه کشنده یک امام معصوم است . چرا؟چون آن روز بین انسان معصوم و قدسی و بقیه انسان ها فرقی نگداشتند . چرا؟چون تمام خطوط ارتباطی آن آدم ها با وجود حقیقت در عالم هستی مسدود بود.اگر خطوط ارتباطی باز بود ، پالس ها درست بود. این اتفاق نمی افتاد.دقت می کنید؟معرفتی که در سقیفه مطرح شد عاملی شد برای خانه نشین کردن اهل بیت.دیگر امام زمان خود را نتوانستند بفهمند و از همان موقع شروع شد.امامان شیعه در انزوا و محدودیت های خیلی سخت قرار گرفتند . درنتیجه فرهنگ اهل بیت، گفتمان جهان اسلام قرار نگرفت . حالا امروز همه ما که این را فهمیدیم به گردنمان تکلیف است.که چه کنیم؟نهایت تلاش خود را انجام بدهیم که فرهنگ امامان شیعه را از انزوا خارج کنیم و در جهان ملاک قرار بدهیم.همه پیغمبرها آمدند بگویند :خدایی در بیرون است که می شود به آن خدا عشق ورزید.این یک محبوبی همیشگی است.پس این محبوب همیشگی را از دست ندهید.در اصول کافی جلد 2 آمده است که رسول خدا فرموده اند بهترین مردم آن کسی است که عاشق عبادت باشد، آن را درآغوش کشد ، با قلبش آن را دوست داشته باشد، با بدنش با آن همراه باشد ، خود را برای آن فارغ نماید ، چنین کسی دیگر نگران نیست که روزش در دنیا به سختی شروع شود یا به آسانی .بهترین مردم آن کسی است که عاشق عبادت باشد یعنی وقتی می گوید : سبحان الله ، انگار که زیباترین موسیقی عالم را می شنود.خم می شود به تعظیم می رود بهترین حرکت برای آن ایجاد شود.در سجده که قرار می گیرد اتصال با خاک یادش بیاورد ، اتصال با سنگ یادش بیاورد که این موجودی که الان در روی زمین در نهایت آراستگی ، زیبایی و قدرت در حال حرکت است ، مشتی خاک بیش نیست.عاشق عبادت باشد و آن را در آغوش کشد.یعنی با عشق فراوان برای عبادت اقدام کند. آستین های خود را بالا زده است هی میچرخد این طرف ، هی میچرخد آن طرف ، می گوید چی کار می کنی ؟می گوید این دو رکعت نماز چقدر سنگین می شود.خب نخوان. نخوان عزیزم . همین دو رکعت نماز را نخوان اینقدر هم برای تو سنگین نشود . با قلبش آن را دوست داشته باشد . با بدنش با آن همراه شود . آب سرد وضو را به جان بخرد ، گرمای صف نماز جماعت و شرشر عرق ریختن را به جان بخرد . چادر نماز و مقنعه و لباس های زیر و سختی اش را به جان بخرد و دوست داشته باشد . بدنش با همه این سختی ها همراه باشد . خودش را برای آن فارغ نماید . یعنی وقتی برای عبادت می رود به هیچ چیز دیگر فکر نکند . به هیچ چیز دیگر فکر نکند . سید علی آقا قاضی بزرگ می فرمایند که : بسیاری از مواقع بدهی داشتم . سر و همسر و عائله داشتند . مواقعی که از لحاظ مادی در مضیغه سخت قرار می گرفتند می فرمودند وقتی به نماز می ایستادم همه چیز از یاد من می رفت . من بودم و خدای من . خودش را برای او فارغ کند . وقتی انسان به این مرحله رسید دیگر نگران نیست ، امروز صبح بلند می شود می خواهد در سختی بلند شود یا می خواهد در آسانی بلند شود . مثل من خنثی می شود . می آورند خوشحال می شوم و می گویم الهی شکر، مبارک است ، خوب است . می برند هم می گویم اشکالی ندارد ، حالا بعداً دوباره می خریم . می گویند نتوانستیم تهیه کنیم ، می گویم طوری نیست ، حالا بعداً . بالاخره خوشی و ناخوشی تو معلوم شد که چه هست ؟ علی السویه . دیگر غصه ندارد . می خواهد روزش سخت باشد . می خواهد روزش به آسانی باشد .خدا را تا حدی که در مخیله شما بگنجد پایین نیاورید،خدای حصولی یعنی اونی که حاصل می شود چنین لطفی را ندارد،به دوستانمان قبلا جزوه حدیث عنوان بصری را دادیم

.آن موقع از دوستانمان تقاضا کردم و بعد ها هم بارها.گفتم مثل نماز روزانه تان محترم بشمارید اقلا روزی یک دفعه بخوانید .7 الی 8 دقیقه وقت می خواهد.مطالعه کنید تا به اسرار کلام امام معصوم پی ببرید.تا نشوید که بگویید علی(ع)آدم خوبی است ولی حالا اگر حاکم هم نباشد طوری نمی شود.اگر اسرار امام معصوم را و کلامش را درک نکنیم ما هم می شویم همان ها.ما منتظر وجودی هستیم که شهود محض است و چشم نابینا نمی تواند ببیند .چرا؟چون هنوز به پایه ای نرسیده که امام معصوم را ،معصوم بداند نه انسان خوب و نه آدم خوب.گفتم بخوانید از طریق کلام امام معصوم شاید ارتباط با امام برقرار شود .می گوید امام صادق(ع) که از دنیا رفته ،امام زمان که زنده اند ،تو چکار داری به اسمش با وجودش مرتبط شو. عنوان بصری از امام صادق(ع) تقاضا می کند که آقا جون از آن علمی که خدا رزق شما فرموده به من هم بده.جواب ببینید چقدر زیبا است.امام می فرمایند :علم با تَعّلُم به دست نمی آید.مدام می آید و می گوید خانم شما چه ذکری می کنید؟بابا تو چکار داری به ذکر من،چکار داری به من؟من به کسی کار سخت نمی دهم .اصلا من کی هستم که به شما چیزی بدهم.امامتان می گوید:علم با تَعّلُم بدست نمی آید. علم با تعلم بدست نمی آید ،بلکه آن نوری است که خدای تبارک و تعالی در قلب هر کس که خواست او را هدایت کند قرار می دهد.یک کاری کن که خدا بخواهد هدایتت کند.سپس در ادامه حضرت راه کارهایی را که زمینه تجلی آن علم می شود به عنوان بصری می فرماید.بقیه اش جزوه تان را مطالعه بفرمایید.ببینید آن راهکارها چیست که امام فرموده.حالا شما هر جلسه از این بنده حقیر پروردگار پرسش کنید چطور می شود عالم شد؟چطور می شود ترقی کرد؟چطور می شود دید؟چطور می شود فهمید؟چطوری می شود تکامل پیدا کرد؟بروید بخوانید و به کار ببندید.من که رمزش را دادم دستتان.کتابش را هم خریدم و هدیه کردم ،یعنی انقدر همت نیست که بروید و بخوانید؟کسانی که به مکه می خواهید بروید عنوان بصری را بخوانید به دردتان می خورد.هر چقدر هم که زمانتان کم است.روزانه بخوانید به دردتان می خورد.خیلی ساده و گویا امام فرمودند.اما یک راهنمایی کنم اگر علم آموختید می خواهم خودتان را بشناسید.اگر علم آموختید و هر چه بیشتر پیش رفتید بیشتر مغرور شدید بدانید که خطا رفتید.علم غرور نمی آورد.هدایت شده صاحب غرور بیشتر نمی شود.بدانید علمتان کسب کردنی و از منابع دیگر بوده .آن نوری که خداوند می خواسته بفرسته نبوده و من را ببخشید قران می گوید من نمی گویم به مثابه چهارپایی می مانیم که کتابها را بارمان کرده اند و ما هیچ بهره ای از آنها نداریم.علممان علم حصولی است ،شامل کلام امام نمی شود.اما اگر هر چه بیشتر پیش رفتید خودتان را خوارتر ،ذلیل تر ،کوچکتر در مقابل حضرت حق پیدا کردید بدانید را ه را درست رفتید ،علمتان واقعی است. شعار نده .پیش خدا ابراز کن که نمی دانی .من ملاک دادم دستت که خودت ،خودت را سنجش کنی نه آنکه من شما را سنجش کنم.اگر علم شما واقعی باشد هر چه بیشتر پیش می روید تازه بیشتر متوجه می شوید که باید خودتان را اصلاح کنید اما علم غیر واقعی هر چه بیشتر پیش می روید نتیجه می گیرید این یکی هنوز آدم نشده و من باید آدمش کنم او هم هنوز نمی فهمد من باید به او بگویم تا بفهمد اگر در شما چنین اندیشه ای به پست ترین آدم ،کم عقل ترین آدم وجود دارد شما به مثابه همان چهار پا هستید.به این نکته ها توجه کنید . این ها نکته های حساس و کلیدی است.پس هر چند سال که از عمرمان می گذرد اگر فقط با مفهوم خدا زندگی کرده ایم پس از انوارهدایت خدای حقیقی دور مانده ایم .مفهوم خدا آن خدای حی ،قیوم نیست.اگر ما درمرحله مفهوم مانده باشیم هیچ وقت با اسم حی پروردگار ارتباطی برقرار نکرده ایم.وقتی ارتباط برقرار نکرده ایم چطور حیات جاودان می گیریم ؟چطور زنده می شویم؟ما فقط مردگانی متحرک بیش نیستیم.راه رفتن و خوردن و آشامیدن دلیل بر زنده بودن نیست.دلیل بر حی بودن نیست .اگر بخواهید حی باشید با خدایی که حی است باید مرتبط شوید آن موقع حی می شوید.یکی از دلایلی هم که مجموعه های فرهنگی ،دینی بعد از مدتی رکود پیدا می کنند و دلسردی برای جمع آن به وجود می آید همین است چون به طور مدام با مفاهیم کله می زنند.من در مفاهیم قول می دهم چیزی نیست که شما ندانید ..بروید و جزوه هایتان را بگردید .خیلی ساده همه چیز دارید .اما در بحث ارتباط هنوز پایین هستید.از امروز به بعد دیگر کار ما این است هر چه را که فهمیده بودیم می خواهیم با آن مرتبط شویم.مرد عمل هستید یا علی،نیستید به سلامت.چون کاری دیگر نمی توانم بکنم. برگشتی به حدیث عنوان بصری.من به شما می گویم که شما لازم دارید .من ،من نیستم.منی که به شما درس می دهد .منی که به شما راه نشان می دهد .حالا هر کجا می بینیدش باورش کنید با این بنده حقیر خدا کاری نداشته باشید ..والسلام نامه تمام. پس حدیث عنوان بصری را بخوانید.در پایان کلام امروزم تفعلی می زنم به دیوان شمس ،دوست داشتم خودم خواندم دیدم یک جورهایی بفهمی نفهمی شرح حال من هم هست گفتم بگذار بخوانم شاید شرح حال شما هم باشد.




بيچاره و منتظر، مدارش

امروز بسوزد، اين شرارش

بر جان ضعيف بي قرارش

مظلوم و شکسته دل شمارش

گشته است چو زعفران عُزارش(زرد رويش)

اين است هميشه کسب و کارش

آن را که خدا به دست، يارش

در چاه فتاد دل ،برارش

ور وعده دهي اش تا به فردا

بخشاي بر اين اسير هجران

هر چند که ظالم است و مجرم

گشته است چو لاله، غرق خون

خواهد که به پيش تو بميرد

ياري دگري کجا پسندد

می گوید: چطوری می توانم دیگر بروم یاردیگری بگیرم وقتی که خدا را بدست آوردم.

مسپار بدست روزگارش

انديشه توست يار غارش

مي آيد ياد وصل پارش (امسال گذشت)

ماهي بنما در اين غبارش

مي مانم از شراب و از جام

آن را که بخوانده اي تو روزي

هر چند به زير کوه غم ماند

امسال چو ماه مي گدارد

راهي بگشا در اين بيابان

گر شرح کنم تمام پيغام

این هم تقدیم شما .برگ سبزی تحفه درویش.







 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید