منو

جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri 03 29 2024

A+ A A-

سفر به حقیقت نماز بخش ششم

بسم الله الرحمن الرحیم

سپس دگر بار ذکر به بحول الله و قوه اقوم و اقعد را گفتم از تشهد می خواستم بلند شوم تا پاهایم که در این کشاکش آگاهی و شناخت بی رمق شده و قادر بر ایستادن نیست جانی بگیرد و برخیزد تا تجربه ای جدید را آغاز نماید نمی دانم برخاستنم چقدر طول کشید اما قوه ای که مثل یک جریان گرم و نرم و معطر در کل بدن من به حرکت درآمد را تا تک تک سلول هایم را در بر گرفت ادراک نمودم نمی دانستم می خورم می چشم می نوشم می بویم ولی هرچه بود تمام زنگ های سخت و سیاه یک عمر را از وجودم می ربود، می روبید و می برد و من را تازه تراز همیشه بر پاهایم استوار می نمود حال وقت تسبیح و تحلیل اله بود امکان زیبایی فراهم شد توانستم ببینم که همه چیز در عالم زنده است حتی آنچه را که ما مرده می پنداریم به شکلی زنده است یا حداقل در چنین لحظاتی حیاتی می یابد تا همگان یک پارچه در درون خدایی عظیم وقدرتمند او را تحسین کند و بگویند سبحان الله و الحمدالله ولا اله الا الله و الله اکبر لذت عجبیی است در عبادت ها و نیایش های دست جمعی ، چرا که همه موجودات عالم در این نیایش مشارکت می نمایند آن وقت آدمی که همه ی ایام خود را چیزی می پندارد درآنجا و در آن حس می بیند در این مجموعه باشد چیزی به حساب خواهد آمد ولا غیر. خدایا دوستت دارم ای کاش کلمه ای فراتر از دوست داشتن سراغ داشتم تا نثارت کنم . این ذکر بزرگ را سه بار تکرار کردم و هربار برای من مفهومی جداگانه داشت یکی از زیبایی های قرار گفتن در فضای نماز اولیای الهی مومنین وصالحین در محضر حضرت حق ، این است که هر جمله ای را که می گویی مفهومی از آن دریافت می کنی متفاوت از معانی درون کتب لغت معنی.و بسیار هم عظیم است و شگفت انگیزتر آن که حتی جمله ای ثابت همچون تسبیحات اربعه را که در یک رکعت و یک حالت 3 بار پشت هم تکرار می کنی هر بار آن غوطه ور شدن در حالتی متفاوت با بار قبل می شود . همین است که آدمی که به این جایگاه راه می یابد دوست می دارد که همه لحظاتش را در نماز بگذراند اما اجازه نمی دهد و آدمی را پس از چشیدن از حالتی به حالت دیگر هدایت می نماید تا این فضا را حس کرده و به میان مردم برگردد و آن شیرینی و زیبایی را با وجود خویش به میان آدمیان ارمغان بیاورد تا کمک کند حال و هوای دنیا را به حال و هوای محضر الهی نزدیک نماید . عجب شیرینی و عجب مسئولیتی می باشد ؛ تسبیحات اربعه را هم همصدا با آن خِیل عظیم نجوا کردم در حالی که ایستاده بودم اما پاهایم را بر زمینی سفت احساس نمی کردم . این را با هیچ قانون زمینی نمی توان توضیح داد اما وجود داشت . الله اکبر گفتم ، حتی الله اکبرها که تعدادشان نیز زیاد است هر کدام با دیگری حسش فرق می کند . به رکوع رفتم دستها را بر زانو قرار دادم چه حس عجیبی بود ، نمی دانم نیرویی لطیف از دستانم به زانوانم جاری بود و یا بالعکس ولی هر چه بود بسیار لذت بخش بود . همین لذت مرا وادار نمود که به گونه ای آگاه تر بگویم سبحان ربی العظیم و بحمده . خدایی را تحسین می نمودم که در تک تک سلولهای بدنم ، نمی دانم هر چه که در آن موقع وجود داشت را حس می کردم و این حس را در هیچ کجا نمی توان جستجو نمود مگر در آن فضا و در هنگام نماز و بریده شده از همه وابستگی ها و حتی جدا شده از اندیشه علائق . خدایا ! دوستت دارم . برخاستم و سپاسم را با الله اکبری که از همه ذرات وجودم برمی خواست ابراز نمودم . سپس الله اکبر دیگری گفتم چرا که به من فرصت داده بود یکبار دیگر به سجده رفته رو بر خاک بگذارم اقراری عظیم نمایم چون فقط اوست که می تواند این فرصت طلائی را به بنده اش عطا نماید . به سجده رفتم و گفتم : سبحان ربی الاعلی و بحمده و مزه مهربانی از بزرگی آن چنان را در همه وجودم حس کردم . معمولاً وقتی با بزرگی پُر ابهت روبرو می شوی آن قدر این ابهت تأثیرگذار است که هر چه سعی می کنی قدری کمر راست کنی و رودررو مواجه گردی ، نمی شود اما گاهی اوقات با پدربزرگی درشت اندام ، پُر جذبه و مملو از مهربانی مواجه می گردی . چون می دانی از خون او در رگهایت جاری است نزدیکی بیشتری احساس می کنی بطوری که آن جذبه و هیبت نمی تواند جلودارت شود و تو را از چسبیدن به پاهای این پدربزرگ و گرفتن دستان بزرگ و خشن و کارکرده اش بازدارد . قصه سجده ها و ذکرهایش که پس از رکوع ها و ذکرهایش می آید ، چنین است . لذتی که در هنگام سجده در حالی که نقاط مهمی از بدن روی خاک است بطوری که نزدیکی جسمت را با این خاک بیشتر از هر زمان دیگری حس می کنی اما در دستان بزرگ و گرم و پُر محبت خدایی هستی که از سوی دیگر درمی یابی از خون گرم اوست که در رگهایت جاری است و سبب زنده بودنت می باشد . وصف ناپذیر است ، باز هم الله اکبر و باز هم سجده و سردی خاک زیر بدنت و گرمای خداوندی همه وجودت ، چه غوغایی است و سپس باز هم الله اکبر و الله اکبرها هر چقدر نماز پیش می رود قوی تر و عمیق تر می شود . برخاستم و نشستم ، بسم الله و بالله ، الحمدلله ، تا آنروز به این کلمات این قدر توجه ننموده بودم فقط می گفتم و عبور می کردم اما آن موقع من در کنار خیل عظیمی از نمازگزاران راستین حضرت حق می گفتم : به نام خدا و قسم به همان خدا که ستایش می کنم همین خدا را ، عجیب نیست ؟ بسم الله همانند اجازه است که طلب می کنیم و بالله قسم یاد می کنیم به نام همین خدا . الحمدلله که ستایش و پرستش کنیم همین خدا را . لااله الاالله وحده لاشریک له ، اقرار می کنیم همین خدا را که جز او خدایی نیست ، یگانه است و شریکی بر او نیست . و اشهد انّ محّمداً عبده و رسوله و شهادت بر رسالت پیامبری می دهیم که اول عبد اوست و سپس رسول او می باشد تا مبادا پا در عشق به پیامبر بلغزد و بیراهه رود و سپس صلواتی بر همین پیامبر می فرستیم یا بهتر بگویم درخواست سلام از جانب حضرت حق بر این پیامبر و خاندانش می نماییم . چرا که در آن جایگاه خود را هنوز بر درود فرستادن بر پیامبر شایسته ندیده ایم . تا اینجای نماز همه توجه بر خداوند است و ارتباط با او در بخش پایانی متوجه می شویم که نورهایی که جلوتر از ما در محضر خدای یکتا نمار می خواندند پیامبران او هستند . پس می گوییم السّلام علیک ایهّا النبی و رحمه الله و برکاته ، سلام بر پیامبر خدا می فرستیم ، رحمت و برکت پروردگار را بر ایشان طلب می نماییم . السّلام علینا و علی عبادالله الصالحین ، سلامی از پروردگار طلب می کنیم بر تمامی نمازگزاران و تمامی بندگان خوب او . و سپس السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته ، سلام و رحمت و برکات خداوند را بر تمامی مؤمنین هدیه می نماییم ؛ مؤمنین کسانی هستند که ایمان آوردند و باور نمودند و تلاش در عمل به باورهایشان دارند . در هنگام سلامهای آخر نماز احساس کردم که نور وجودم از جسمم خارج گشت و بسوی پیامبر رحمت و برکت محّمد مصطفی ص راهی شد تا در محضرشان سلام بگویم . (دیدید نماز تمام می شود هی به هم دست می دهیم) و این لذتی عظیم است که فقط خداوند بزرگ می تواند بر بندگانی که توانسته اند تسلیم را بپذیرند و خود را به درجه بندگی نزدیک نمایند عنایت فرماید . و سپس به صفوف پس از ایشان که همگان برگزیدگان خداوند هستند سلام گفتم و از همگان لبخند پُر مِهر دریافت نمودم سپس به صف نمازگزاران مؤمن رسیدم ، بر آنها نیز سلام گفتم و انعکاس سلام خودم را بصورت سلامی عظیم بر خودم دریافت نمودم . شعفی وصف ناشدنی همه وجودم را فرا گرفت یکباره خود را در حال برگشت و عبور از میان صف نمازگزاران همانگونه که رفته بودم دیدم . با رسیدن به سکونی در لحظه ای چشم ها را باز کردم و خود را در خانه دیدم . نمی دانستم بخندم یا بگریم ، دوست داشتم فریاد کنم ، همه عالم را از اصل و هدف نماز باخبر نمایم اما می دانستم که اکثر مردم باور نمی کنند و آن را فقط خوابی می پندارند در حالی که چنین نبود و شاید هم در همه عمر هر انسانی فقط یکبار اتفاق بیافتد که البته باز هم این را قبول ندارم چون هدف از 5 بار نماز خواندن واجب در هر روز همین هدف را در بردارد . که بنده در چنین نمازی همه غل و غش های روزانه را که تا آن ساعت کسب نموده در آن دریای موّاج و عظیم نور شستشو دهد و دوباره پاک و منزه در میان جامعه بشری پا گذارد . واقعاً جای تفکر دارد ، عملی بدون هزینه مالی و جانی را 5 بار در فواصل انجام می دهی ، جسم و روح و نفس و اعمالت را بیمه می کنی و آخر هر روز با حسابی تسویه شده و وجودی آرام و پاک همان گونه که از مادر زاده شدی به خواب می روی . این موهبت عظیم را در کجای این دنیای خاکی می توان پیدا کرد ؟ و این پالایش روزانه و باز کردن قفل های سختی ها و نازیبایی ها و رسیدن به یک امنیت خالص را در چه جایگاهی غیر از نماز می توان یافت .
هرگز ، هرگز عمل انسانها بدون نمازهایشان پذیرفته نمی شود . ما نیامدیم که کرنش برای خدا کنیم ، ما نیامدیم که دولا و راست شویم ، به قول یک عده ای که می خواستند مقام نماز را پایین بیاورند ، ورزش روزانه مان را هم انجام داده باشیم . هر کسی از این مسیر ، از این دشت پُر از گل توانست در نمازش عبور کند حتماً می تواند به درجه انسانیت برسد . کسی که در محضر رسول خدا(ص) ، مقابل ایشان نشست و زانو زد و سلام گفت ، نمی تواند دروغ بگوید ، نمی تواند کلاه سر مردم بگذارد ، نمی تواند از خودش رأی صادر کند . نمازتان را جدی بگیرید و بین مردم شعار ندهید : ای بابا اعمالت درست باشه معادل 70 سال عبادت است . زمانی اعمال می تواند در عمق درستی و حقیقت قرار گیرد که فرد از سرسرای نماز عبور کرده باشد ، نکرده باشد فایده ندارد . به حرفی که می زنم اعتقاد دارم ، ایمان دارم و تا روزی که بمیرم هرگز از این اعتقاد دست برنمی دارم . جوانترها بدانند بدون نماز جایی ندارید . جواز ، نماز است ؛ پیامبر خدا شهر علم است دروازه این شهر امامت علی(ع) است ، امامت علی(ع) فقط بر کسانی جاری می شود ، پذیرش می شود که نماز را با جان و دل بخوانند ، ببینید چقدر سخت است . نگو من که نماز می خوانم همه حواسم این طرف و آن طرف است ، من هم می دونم برای من هم می رود اما مفهومش این نیست که نمازم را ترک کنم . یک روزی هم می آید و در یک لحظه شما را می بَرد ، بروید و این سرسرا را با آدم های نماز خوان واقعی تماشا کنید و تازه بفهمید تا حالا از چه جمعی محروم بودید . بدو بدو وضو می گیرد و می گوید این دو رکعت نماز را بزنیم توی رگ مشکلمان حل شود . شما جوان هستید و نیاز به تفریح دارید ولی بیایید تفریحاتتان را روی چیزهای دیگر بگذارید . اگر اجر و قرب نمازتان پیش شما کاسته شود بهره وری تان از نماز پایین می آید . تا می توانید به محض این که اذان دادند و شما هم شنیدید اگر توانستی اذان را بشنوی یعنی صدایت کرده اند ، بدو ، خیلی زود بدو ؛ آن خِیل نمازگزار تا آخر وقت نمی نشیند ، شاید برای همین هم هست که تأکید می کنند که نماز اول وقت یک چیز دیگه است ، از دست ندهید . خانم بچه کوچک شیرخواره دارد و بچه داره شیر می خوره ، اذان را گفتند ، اولاً بچه ات را بدون وضو شیر نده ، هر دفعه که می خواهی به او شیر بدهی یک تجدید وضو بکن ، پاکیزه و تمیز بشوی بعد بچه را شیر بده ، با بسم الله شیر بده ، بعد همین طوری که بچه دارد شیر می خورد تو نمازت را بخوان ، تمام اذکار نماز را بخوان بعد که کار بچه تمام شد و زمین گذاشتی ، بلند شو برو و نمازت را بخوان اما وقت اذان بگو من هستم ، شنیدم ، فهمیدم . تو که بچه ات را شیر می دهی و اذان و اقامه را می گویی و با احترام وارد نمازت می شوی و اذکارش را می گویی یعنی می گویی خدایا ! من شنیدم ولی تو این را گذاشتی توی بغل من ، هیچ راه گریزی نداشتم ، من در محضر تو هستم .
ای وای بر عمر گذشته که چه عبث و بیهوده گذشت . ای وای بر لحظاتی که می توانست مرا در آنجا نگه دارد و در این جا نگه داشت . ای وای بر آن لحظاتی که فکر کردم چرا دیگران این طوری می کنند ، عصبانی شدم ، حرص خوردم ، جوش خوردم . ای وای بر تمامی لحظات عمرم از ابتدا تا امروز که از درون همیشه می گفت : این را بخور ، آن را نخور ؛ لباس گرم بپوش ، لباس سرد بپوش ؛ باور کنید می گوید و من نشنیدم چون نمی خواستم گوشم را باز نگه دارم . بچه درسخوان بودم و پدرم هم می دانست که درسم را می خوانم یک رادیو جیبی خریده بود و بند هم به آن آویزان کرده بود وقتهایی که تاریخ و جغرافی می خواندم قدم می زدم و می خواندم ، خانه کوچک بود و بقیه می خواستند استراحت کنند رادیو را روی دوشم می انداختم و برای خودش حرف می زد ، من نمی فهمیدم چه می گوید فقط آن قدری که یکی کنار گوشم حرف بزند . ای کاش همان موقع یکی به من می گفت ، پیچ رادیو را ببند پیچ درون را بازش کن . بیاییم به نمازهایمان یک طور دیگر نگاه کنیم ، فقط با این می شود رو در روی با مردم قرار گرفت و در این رویارویی کاملاً شفاف و اگر شفاف نبود کنارش بگذار . تو شفافی ، نور تو می رود ، می خورد باید نور برگرداند ، نور برنمی گرداند و آنجا تاریک است ، رهایش کن مگر شما را گذاشته بودند که او را اصلاح کنی ، نکن . ان شاءالله خدا به همه شما توفیق بدهد که همه نمازهایتان را این طوری بخوانید . می دانید چرا باید نمازهای عشا را آخر شب بخوانیم ؟ برای این که وضو می گیری ، آن حال نماز را پیدا می کنی بعد جانمازت را می بندی و بلند می شوی و با همان وضو ، با همان حال نماز می روی توی رختخواب ببین چه لذتی دارد .

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید