منو

پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu 03 28 2024

A+ A A-

مباحثه ای شیرین برای دستیابی به آینده ای روشن

بسم الله الرحمن الرحیم

مطلبی که امروز می خواستم مطرح کنم در باب اعمالی که به اصطلاح یک نگاه بحث ظاهر دارند و و یک نگاه بحث باطن .به مسئله نماز می خواهم بپردازم ما می خواهیم بچه ها را بخصوص در عصر حاضر برای نماز خواندن قانع کنیم ، ما خودمان از بچگی یاد گرفتیم خیلی کوچولو بودیم که نماز بخوانیم شکلات می دادند شیرینی می دادند نخود و کشمیش می دادند نمی دانم جوراب می خریدند هزارتا کار می کردند خانم های پیر به ماها که بچه بودیم و در همسایگی بودیم و خانم های مومنی بودندهمیشه یک چیزهایی از زیر میزهای خود در می آوردند و من خودم فکر می کردم آن طرف میز چایی به یک دنیای دیگر وصل است همه چیز از آن زیر می آید و تمام نمی شود.همیشه آرزوی من این بود که یک دفعه این خانه نباشد من این میز چایی او را پارچه اش را بالا بزنم ببینم آن زیر چه خبر است آن طرفش واقعاً دیوار است یا به یک جای دیگری وصل است به یک انباری . امروزه بچه ها را برای اینکه حالا مثلاً می خواهند قانع کنند به بچه های خود می گویند که ببین مامان جان مدرسه ورزش می کنی ورزش تناسب اندام می آورد خدا این کار را گذاشته که تو دولا راست شوی شکم شما گنده نشود ران های شما کپل نشود نمی دانم دستان تو قوی شود از این قصه ها .من زیاد در خانواده ها شنیدم در جوان ها زیاد شنیدم حتی بعضی از جوان ها خودشان استدلال می کنند خانم شما چرا نمی گویی اصلاً نماز یک ورزش است.وضو یک پاکیزگی است راست می گوید.کاملاً درست می گوید امروز نماز می خواندم حالم هم خیلی بد بودسجاده را که جلو خودم می گذاشتم روی صندلی خودم هم نشسته بودم دست خودم را می بردم که بگذارم سجده کنم نمی توانستم بلند شوم . وای خدایا من را بلند کن وسط نماز می دانید چند دفعه گفتم خدایا من را بلند کن من نمی توانم بلند شوم نمازم که تمام شد خودم خنده ام گرفت حالا بچه ای که به او می گوییم نماز بخوان تا ورزش کنی من را ببیند در این حال چه میگوید؟می گوید ورزش تو کو؟ما به او گفتیم تو دولا شو که مهره های تو خوب شود سجده برو چون زانوهای تو خم شود شکم شما کوچک شود نمی دانم به خاک سر می گذاری چون از زمین انرژی جاذبه بالا می آید.هزارتا چیز گفتیم به بچه ها که آنها را راضی کنیم این بچه من را موقع نماز ببیند من کدام یک از اینها را کسب می کنم هیچ کدام را . وضو می گیرم می نشینم آن وقت می گوییم وضو بگیر با آب خنک پوست شما شاداب شود خودت را تمیز کنی من که وضو با آب سرد می گیرم ده تا عطسه می کنم مجبورم چکار کنم با آب گرم وضو بگیرم این هم که پرید.تازه خیلی از مواقع بیمار هستیم وضو را هم جبیره می گیریم بعضی جاها را هم آب نمی زنیم پس چی شد؟این بچه بپرسد من چی جواب بدهم تازه از وضو که می آیم می نشینم روی صندلی دیگر هیچ حرکت جانبی ندارم ذکر نمازم را می گویم پس کجاست ورزش آن ؟دیگر شکل ظاهری نماز را هم نداریم .اینجا است که جوان می رود.خیلی جالب است بعضی ها به خانم های پیر به خصوص آقایان پیری که هنوز به هر سختی نماز می خوانند به آنها می گویند دیگر نماز به شماها واجب نیست مگر نماز را برای خدا نمی خوانی ؟خدا می بیند وضع شما بد است دیگر نماز به شما واجب نیست اما نمی داند پشت فلسفه نماز یک چیز دیگری وجود دارد.که قصد است هر انسانی به آن نقطه برسد اگر جوانی در جوانی خود هم ظاهر را فهمید و انجام داد و هم به باطن دست یافت در پیری همان طوری که نشسته نه می تواند گردن خود را دولا کند نه می تواند دست های خود را خم کند همان طوری که نشسته نماز می خواند و به آن اتصال لازم دست پیدا می کند می توانید بچه های خود را این طوری تعلیم دهید؟این از من تقدیم شما .
حالا شما مطرح کنید تا با هم بررسی کنیم هر چیز که می خواهید..تمام معقوله هایی که در زندگی شما در زندگی روزمره شما وجود دارد و ما قرار است از این به بعد به ظاهر آن توجه کنیم و باطن آن را ببینیم که در روزگار پیری یک چیزی داشته باشیم.خدا رحمت کند پدر شوهر من را . سواد خواندن داشت حتی نوشتن به آن شکل نداشت هرکجا که می نشست تکان هم دیگر نمی خورد این سالهای آخر عمرش از رختخواب که بیرون می آمد می رفت وضو می گرفت و می آمد دیگر همان جا که نشسته بود، نشسته بود تا وضوی ظهر یا یک وقتی بخواهد دست شویی برود از جای خود بلند شود.و گرنه بلند نمی شد.اما یک تکه روزنامه کهنه روی زمین می افتاد تا می دید بر می داشت بعد این طوری جلو می آورد قشنگ می خواند یک عالم وقت با آن سرگرم بود.ببینید این اگر در جوانی نخوانده بود در پیری اوقاتی را که تماماً نشسته است چه طوری می خواهد سپری کند.تو چرا این طرفی رفتی ؟تو چرا صاف می روی ؟تو چرا کج می روی ؟چرا سرت بالا است ؟چرا جوراب شما پات نیست؟چرا شلوارت بالا است ؟چرا دامن شما پایین است ؟مگر غیر از این است.مگر الان پیرهای ما این طوری نیستند کشتند.خفه کردند پیرها.چرا ؟ اخه بیکار هستند اما اگر مثل این خدا بیامرز با انقدر روزنامه دوساعت سر آن گرم می شد، سر آنها با یک همچین چیزی گرم شود هم خودشان آرامش دارند هم در روزگار پیری آموزشی دارند یک چیزی بیشتر می آموزند و هم مزاحم بقیه نمی شوند خوب شماها هم می خواهید پیر شوید. واقعاً می خواهید پیر شوید.. نمی خواهید از حالا یک فکری برای آن بکنید ؟بخصوص شما جوان ها. جوان ها که پیرهای خیلی بدی هستید چون جوان هستید خیلی غر می زنید ما جوان بودیم به خدا نفس نمی کشیدیم این همه غر می زنید پیر شوید حالا شما بگویید با هم بررسی کنیم .

صحبت از جمع: من گاها این مسئله را چند جا بین جوانها شنیده ام ، چرا من که اینقدر نماز میخوانم ، عبادت میکنم ، خدا را صدا میکنم جوابم را نداده ؟ من هم نمازم را قطع کردم .
استاد : خیلی ساده بگو : مادر جان یک عمریست دارم میشویم ، میخرم ، آماده میکنم میدهم به تو میخوری بعد هم بلند میشوی دور دهانت را پاک میکنی ، پس چرا به حرفهایم گوش نمیدهی ؟ که تو یک نماز خواندی ، زحمت کشیدی ؟ نه پول خرج کردی نه وقت زیاد گذاشتی . یک نماز خواندی بعد هم هی گفتی : ببین نمازم خواندم ،خدایا بده بیاید . حالا که نمیدی دیگر نمازت را هم نمیخوانم ، چه ادعایی است ؟ یکبار اینطور با آنها برخورد کنید ببینید چه آباد میشوند . اول کلی میخندند بعد کلی عصبانی میشوند بعد میروند خودشان با خودشان غور میکنند . نسل امروز یک خورده پرتوقع تر هستند، من با این نسل زیاد برخورد داشتم، ولی وقتی او در غلطک تفکر کردن افتاد، آنوقت متوجه می شود که نماز خواندن محض گرفتن حاجت نیست، نماز خواندن جزء وظایف است همانطور که وظیفه چشم دیدن است، وظیفه دست برداشتن است، وظیفه پا راه رفتن و تحرک است، مگر به معده دستور میدهید خواراکی را که خورده اید هضم کند، جذب کند یا دفع کند؟ او وظیفه خودش را انجام میدهد، مگر درخت که میوه میدهد اینهمه سنگینی و بار را تحمل می کند مگر میوه اش را خودش می خورد؟ بر اساس طبیعتی که خلق شده وظیفه اش را انجام میدهد، شما هم در این طبیعت وظیفه تان را انجام میدهید، مگر به درخت در ازاء باری که به شما داده چیزی میدهید؟ بارش را می چینید، دیگر رهایش می کنید تا پائیز برسد و بخوابد تا دوباره بهار برسد به آن آب و کودی بدهید تا دوباره برای شما بار بدهد، شما هیچکاری برای او انجام نمیدهید، چطور انتظار دار ید که وقتی وظیفه شما نماز خواندن است در ازاء نماز خواندن خداوند یک کار مضاعف برای شما انجام دهد؟ اصلاً همچین چیزی نداریم.
صحبت از جمع: من یک معضل بزرگ در یک دوران طولانی از عمرم داشتم ، فکر میکردم هر چه درست و حق است همه باید همان کار را بکنند . بخصوص به تبع شغلم که فرهنگی بودم به غلط فکر میکردم من هم یک عاملم که باید همه را وادار کنم این را درست انجام بدهند و هم خودم اذیت میشدم و بخصوص بچه های مردم در سختگیریهایی که در کار مدرسه انجام میشد آزار میدیدند . من فکر میکنم هیچ ثروتی بالاتر از آرا مش نباشد با دروس و گفته های شما سعی کردم کم کم این اخلاق را ازخودم دور کنم و به مرور متوجه شدم چقدر دنیا قشنگ تر است ، چقدر رابطه ها بهتر میشود مخصوصا در مورد مادر، خواهر ، نزدیکان . این را عنوان کردم چون الان خیلی از اولیا درگیر این مسئله هستند . شما بارها این مسئله را مثال زدید ، گفتید من به فرزندانم میگویم پسرم ، دخترم این راه است این چاه است ولی وادارش نمیکنم که چون مادرت هستم و میگویم باید حتما انجام بدهی . چون در این مورد خیلی لطمه دیدم و هنوز آثارش در زندگیم هست .
استاد : نکته بسیار مهمی است ما خیلی ازمواقع به مردم کارداریم برای اینکه تو باید اینجوری باشی . از من میپرسند: حجاب لازم است ؟ میگویم : صد درصد ، نه در خانمها در آقایان هم لازم است . آقایان خودتان را بپوشانید ، اما ، این پس چرا خودش را نمی پوشاند ؟ به من مربوط نیست . اما حسینیه امام زمان است ، شما وقتی به حسینیه امام زمان وارد میشوید برای حفظ حرمت چنین جایگاهی رعایت کنید . بیرون هر کاری میخواهید انجام بدهید ، به من ربطی ندارد . نماز واجب است نمیخواهد نماز بخواند نخواند به من چه ؟ من به شما میگویم که خبردار شوید نماز واجب است . هر مطلب دیگری هم همینجور است . چوب ما بالای سر مردم نباید باشد . هیچکس را به اجبار وادار نکنید . این جامعه دیگراجبار نمی پذیرد . مردم عین فنر شدند فنرهایی که با یک فشار دیگر می پرد . دیگر به کلی می پرد و شما نمیتوانید جمعش کنید آن فنرگم میشود . مردم را تحت فشار قرار ندهید . اما خودتان درست زندگی کنید . خودتان مهم هستید که دارید چطور زندگی میکنید .
صحبت از جمع: در خصوص بحث نماز بخصوص در مورد جوانها گاها دیده میشود وقتی بهشان گفته میشود : این یک ارتباط قلبی است که لذت ببرد میگویند ما این ارتباط قلبی را با کلام میگوییم. یعنی سپاسگزاری با معبود خودمان را باکلام مطرح میکنیم . من خودم احساس میکنم باید این شوق در سجده رفتن به بچه ها آموزش داده شود که این حس در آنها پایدارشود.
استاد : وقتی شما در سجده قرار میگیری ودر سجده در حال خوشی هستی وقتی سر از سجده بلند میکنی صورت شما میدرخشد بچه ها بیشتر از همه بزرگترها اینها را می بینند و با تمام وجودشان حس میکنند . شما اگر میخواهی این را به اینها بدهی درخودت محقق کن که یک آینه تمام عیار باشی. در شما خودشان را ببینند . اگر بتوانند در شما خودشان را ببینند آنها هم تشویق می شوند . میگوید : من با کلام میگویم . هیچ اشکالی ندارد . این دقیقا مثل اینست که یک نفر یک مربایی یا یک قهوه ای میخورد که یک خورده شیرین است و یکی قهوه ای مینوشد که هم شیر دارد هم شکر کامل ، اینها هردو قهوه خوردند هیچ فرقی نمیکند چون مهم ارتباط با خدا است ولی مهم این است که این دو تا قهوه از زمین تا آسمان طعمشان با هم فرق میکند و این تویی که باید مزه را به این چاشنی کنی و به جانش بریزی .من الان راجع به قهوه میگویم توآن تلخی را میفهمی این تلخ و شیرین را هم میفهمی بدون اینکه اصلا بچشی ولی قشنگ میفهمی . یعنی باید خودت انقدر قشنگ این را در خودت داشته باشی و بچشی که وقتی این راتعریف میکنی به کام بچه ها بریزی . آنوقت بچه ها از شما تبعیت میکنند نه از شما از حستان لذت می برند دنبال آن حس می آیند و سعی میکنند از حس شما بهره ببرند ، بدون اینکه هیچ چیز بگویند ، امتحان کنید . خیلی قشنگ جواب میدهد من بارها بچه هایی را دیدم که تمارض میکردند . من به مادرانشان میگویم : رهایشان کن . زوری که نیست . شما از اینجا میروید اصلا نگویید :تو هم بیا . خودت برای دختر ، پسر و یا شوهرت تعریف کن آنجا چه حال خوشی بود . چه کیفی کردم چه طوری بود ؟ تو خیال میکنی گوش نمیکند بیشتر از من و تو گوش میکند واین حس کنجکاوی و جستجوگری و چشیدن مزه ها میکِشد و می آورد و خیلی ها را آورد و اینجا ماندند و دیگر نرفتند . اگر گاهی اوقات جوانانتان نمی آیند به این خاطر است که شما بد رفتار میکنید . زورنگویید ، قلدری نکنید . اگر مرد مِیدان هستید و کاره ای هستید خودتان را درست کنید . درست واقعی نه درست ظاهری . درست ظاهری به درد نمیخورد زود گندش در می آید .
صحبت از جمع: من راجع به خودم اگر بدانم چیزی درست است چه دین و چه قانون بگوید آنقدر به خودم سخت می گیرم که مطمئنم اگر پیر بشوم از همان پیرزنهای مسجدی میشوم که یک دختر ببینم به او میگویم : مادر آن روسریت را جلو بکش . بخاطر اینکه خودم حالم بداست یعنی اصلا لذتی نمی برم .
استاد : هر چیزی تعادل . دین ما دین تعادل است شما قوانین دین یهود و مسیح راببین . چون دینشان تحریف شده . ببین چه سختگیریهای بیخود و بی موردی درشان وجود دارد و بالعکس چه ول کردنهای بیخودی . ولی دین ما دین تعادل است . تو حق نداری به خودت سختگیری کنی .
ادامه صحبت از جمع: مشکل من پیدا کردن این خط مرز است که الان اینجا سخت بگیرم یا نگیرم ؟ مثلا شما یک مطلبی را میفرمایید بعد میگویید : حواستان باشد این از دستتان نرود . بعد من به خودم میگویم : خب حواسم را جمع کنم این از دستم نرود . اصلا دیگر یادم میرود انقدر از این طرف می آیم به خودم سخت میگیرم که حواست را جمع کن یعنی انقدر وسواس دارم که هیچوقت چله برنمیدارم چون میترسم یک شب آن را از دست بدهم . مثلا الان دوستمان میگفتند : لذت سجده . من یک لحظه پیش خودم میگویم من اینهمه سال است نماز خواندم چندتا لذت سجده بردم ؟ فقط نماز خواندم چون نماز اولین سوالی است که ازتو می پرسند ، میروی آن دنیا اینطور میشود . اینجوری حس خودم خوب نیست ،
سخن استاد : حالا بگذار من بگویم ، مادو دسته چیز را برمیداریم . یک دسته چیزهای عینی ِبیرونی است و یک دسته چیزهای فهمیدنی درونی است ، فهم درونی . اگر شما میخواهید کاری را انجام بدهید یا میشنوید . میگویم : بچه ها همه ذکر آیت الکرسی را بردارید که در پناه آیت الکرسی قرار بگیرید . من 2 تا کار به شما گفتم . یکی تلاوت آیت الکرسی است ، یکی در پناه قرارگرفتن است . شما برای اینکه به هر دوی اینها دست پیدا بکنید ، اولا آیت الکرسی را در حد توانت بردار . من حتی گاهی اوقات ذکر میدهم ، مثلا میگویم : فلان ذکر 1400 بار . اگر کسی نمیتواند 140 بار یا اگر نمیتواند 14 بار . شما برای خودت آیت الکرسی را به آن اندازه ای بردار که میتوانی بخوانی چون تو توانت را میشناسی . آیت الکرسی را بردار ولی هریک دانه را که میخوانی اگر بتوانی و تلاش کنی روی معنا بایستی و تفکر کنی ، آرام آرام این معنی به جانت میریزد . با تو عجین میشود . اگر با تو عجین نمیشود چون آن را برنمیداری. اگر از تو فرار است برای اینکه تو با آن کاری نداری . تو فقط ذکر میکنی که ادای وظیفه کنی . انگار که از خدا میترسیم برای اینکه به جهنم نرویم . از خدا میترسیم برای اینکه ما را به بهشت ببرد . اما از خدا نمیترسیم که مبادا ما را دوست نداشته باشد . شاید هم در آخر هر سه تا یکی باشد . من نمیدانم ولی فی الواقع این آخری قشنگ تر است و بیشتر به جان می نشیند . شما اگر آیت الکرسی را برمیداری هر یک دانه آیت الکرسی که میخوانی اگر به معنایش توجه بکنی روز اول 2 دانه را میتوانی بگویی روز پنجم 4 دانه را میتوانی بگویی روز دهم ممکن است 6 دانه رابگویی یعنی اینقدر کم چون سر می خوری می افتی زمین دوباره برگرد .مثلا وقتی می گویی الله نور السماوات والارض از خودت بپرس کو نوراگر خدا داره اینها رو میگه من باید اینها رو ببینم اگه نبینم ، پس چطور باور کنم من را مواظبت می کند؟ وقتی زوم می کنید و می ایستید، یک آیه الکرسی بخوانید، ولی روی آن بایستید و زوم کنید، آرام آرام با مفاهیم عجین می شوید و وقتی عجین شدید دیگر جدا نمی شوید، دیگر هیچ نیازی به سختگیری نیست، چون شما می فهمید، عبادت در دین ما خیلی مهم است، می گویند یک ساعت تفکر به از 70 سال عبادت، چرا این را می گویند؟ معصوم می گوید، من نمی گویم اگر به اینها توجه کنید متوجه می شوید که وقتی به یک چیزی به مفهومش ایست می کنید و سعی می کنید ذره ذره این را بخورید تا در شما قرار بگیرد و در شما نهادینه شود، انگار تمام لحظات عمرتان آن عمل را دارید انجام میدهید،یا پایبند به آن اعتقاد هستید، وقتی شما باور کردید نهادینه شد، الله نور السماوات و الارض، خدا نور آسمانها و زمین است شما بقیه عمرتان دیگر در نور هستید، ظلمت نمی بینید که، پس بقیه عمرتان دارید خداوند را قبول می کنید یعنی همه عمرتان خداوند را عبادت می کنید، برای همین می گوید یک ساعت تفکر درست به از 70 سال عبادت است، شما اشکالتان اینست تا این سنتان که آمدید همانطور که درسهای مدرسه را طوطی واری یاد گرفتید فقط حفظ کردید، ما تا اینجا دستورات را گوش کردیم و آمدیم که از گردنمان برداشته شود بقیه اش را چکار داریم؟ درد من اینست شما میخواهید دو روز دیگر بچه دار بشوید، نمیخوام بچه شما در گیری بیفتد که امروز شما در آن هستید، می خواهم از همان طفولیت حض کند وقتی پای جانماز شما می نشیند، آنقدر شما را در لذت و خوشی ببیند که همیشه آماده باشد عطش داشته باشد برای رسیدن به این خوشی و این فقط برای افرادی مثل شما که اهل تفکرند نوع تفکر و جهت تفکرتان را عوض کنید، هر عملی را که انجام میدهید صرف وظیفه انجام ندهید، یک بعد وظیفه ست، یک بعد پنهانی هم پشت آن است آن بعد پنهانی را بردارید، دیگر دوره شما تمام شد، باید اینها را بفهمید بعد بگوئید، حق ندارید وقتی نمی فهمید بگوئید، دعوای من اینست، آگاهی امروز یعنی این، فهمیدن و بیان کردن، نه بیان کردن و بعداً ایستادن تا فهمیدن، دنیای امروز نتیجه اونجور زندگی کردن است، اونجور زندگی کردن امروز ما را به اینجا رسانده، پسرمان آواره است دخترمان آواره است، زن و مرد مان آواره است، هیچکس تحمل هیچکس را ندارد، ، علت اینکه زندگیهای امروز اینقدر ناموفق است برای اینکه نمی دانند چکار می کنند، دختر می خواهد از خانه پدرش در برود، پسر هم می خواهد فعلاً فیسی کند و پزی در میان مردم بدهد، زن می گیرند، شوهر می کنند، اما نمی دانند مفهوم زندگی یعنی چه؟ تابستون که می شود کار بیگاری مضاعف مادر و پدر شروع می شود، جیبها پر از پول، کلاس زبان، ژیمناستیک، بعد هم که به خانه می آید ولو می شود می گوید وای خستگی مُردم، بچه بروی پلو بپز یاد بگیری، اگر روزی من مادر نبودم تو از گرسنگی می میری، می گوید نه خونه همسایه هست، پسر همینطور، مقوله سختی ست، اما یادمان باشد نه دیگر می توانیم دروغ بگوئیم، نه دیگر میتوانیم همینطوری چیزی را بپذیریم با پیشانی چنان بر زمین می خوریم، درسوره همزه قرآن می گوید وای بر آن دروغ زن، وای بر آن کسی که از موی پیشانی اش می گیرند و میکشند، امروز روزیست که آدمها را با موی پیشانی می گیرند و می کشند آنوقع موهای پیشانی زیر عبا و روسری بود، الان آزاد هم هست، همین دنیا می گیرند و می کشند،
صحبت از جمع: شما گفتید خداوند به ذات با ما همراه است و وقتی که ما دچار مشکل و سختی میشویم خدا هم آن را با ما تجربه می کند، این حس خیلی خوبیست، چطور به آن خدایی که همه سختیها را با ما تجربه می کند نگاه کنیم؟که آن سختی را راحت تحمل کنیم ؟
استاد: همانقدر که بدانید خداوند به ذات با شماست، پس به یقین آن چیزی که الان در آن هستید بهترین چیزیست که باید باشید، حتی اگر سخت تر باشد.
ادامه صحبت از جمع: گاهی میدانیم که یک اشتباهی کردیم الان دچار این سختی شدیم و دچار ندامت هستم.
استاد: باشد، کمکتان می کند ندامت تان را طی کنید، نه ندامت پروردگاری باشد نه، با شما همراه است تا شما دوره ندامت تان را طی کنید، عین این می ماند که فردی بچه اش معتاد است، بچه اش را می گیرد می اندازد در اتاق در را هم قفل می کند، آن بچه خودش را به در و دیوار می کوبد و جیغ می زند و گریه می کند و درد می کشد، پدر و مادر آنطرف نشسته اند گریه می کنند، اما در را باز نمی کنند، چون می دانند او در بهترین حالت ممکن قرار دارد و اگر بتواند از این حالت عبور کند، زندگی در انتظارش است، ما هم همینطور، من با این مقوله زیاد روبرو شدم، زیاد درکش کردم زیاد با آن بودم، گاهی اوقات قهر کردم، من باهات قهر می کنم تو خودت گفتی مرا دوست داری ولی الان اثبات می کنی مرا دوست نداری، ببین چه حالی دارم؟ من خیلی تجربه کردم این مورد را، شاید هم علتش اینست که از خیلی شماها خیلی کوچکتر بودم، 13، 14 سالگی ام فهمیدم و عبور کردم تا امروز، باور کنید آن چیزی که در آن هستید حتی اگر خیلی سخت است بالاترین چیزیست که تو می توانستی در آن باشید و هر جای دیگری بودید و در هر حال دیگری بودید اصلاً و ابداً کارساز شما نبود، حالا می گوئیم توبیخ شماست، خوب باشد دیگر، امروز توبیختان را بکشید بهتر از 10 سال بعد است که پیر شدید، توان ندارید، الان توان دارید.
صحبت از جمع: افراد پیر توانشان نسبت به افراد دیگر کمتر است من خیلی ناراحت می شوم وقتی می بینم بیماریها و مشکلات مختلف دقیقاً در اوج ناتوانی و تنهائیشان برایشان پیش می آید، شاید می توانست در دوره دیگری به آنها روی بیاورد چرا همه اینها در پیری باید سرشان بیاید.
استاد: تقصیر خودشان است خداوند امروز را قرار داده که شما امروز این حرفها را بشنوید و سعی کنید با آنها آشنا شوید، اگر پس زدید فقط مخصوص من و شما نیست، این فرصتها مخصوص همه آدمهاست و این فرصتها و این گفتگوها به شکلهای مختلف از نقاط مختلف به همه می رسد، ولی اگر نخواستید گوش کنید باید آن زمان را بگذرانید، دیگر راهی نیست، آنها را یکجا به افراد پیر نداده در فواصل به آنها داده بعد گفته می گیرم، برو ببینم، باز می بیند فایده ندارد، باز هم باید طی کنند، من این را هم خیلی دیدم و خیلی زیاد سختی اش را تحمل کردم، هرچه را که به شما می گویم از عمق قلبم به شما میگویم نه از نوک زبانم و از دانشم، دانش من مُرد، دیگر دانشی نیست، دانشم را مدتی ست بوسیدم و گذاشتم کنار، فقط برای اینکه آشپزی و خیاطی کنم خوبست، برای در خیابانها گم نشوم خوبست، من با فقط فهمم جلو می روم و کسی که با فهمش جلو می رود ساده نیست، شما سودش را ببرید، دیر نکنید خیلی زود دیر می شود، چون خیلی تحمل این شرایط را من ندارم صحبت از جمع: در رابطه با صحبت دوستمان، پیشنهاد ی دارم، ما از بچگیمان با پرسش و پاسخ بزرگ شدیم، با کشف و شهود بزرگ نشدیم، دقیقاً یادم می آمد که در قسمتهایی از کتاب علوم می گفت بروید و آزمایش انجام دهید، جزء دروس هم نبود می توانستید انجام بدهید و یا نه، ما هیچوقت این قسمتها را نمی خواندیم، ترجیح میدادیم یک چیزهایی را جواب بدهیم که پاسخش را از بزرگترها می پرسیدیم، متاسفانه این نوع تربیت ما را از کشف و شهود بازداشت و آنچه که ایشان دنبالش است همین مورد کشف و شهود است و پاسخهای شما می تواند یک دفترچه راهنما باشد، دوست ما باید بروند و کشف کنند و در یک لحظه نگاهتان باز شود،
استاد : مهیا کردن بستر زیباییها خیلی هنر است و هر کسی از عهده آن بر نمی آید . مهیا کردن بستر تهدید و کتک و تنبیه بسیار راحت است زیرا همه این مسیر را بلد هستند اما به تهیه کردن یک بستری که در آن تماما زیبایی و شادابی است این چیزی دیگر است . امروز آموزش های ما در کتاب ها به گفته دوستمان که در زمانی که من تدریس می کردم این طور بود که یک چیستان یا سوال خاص مطرح می کرد در پایین هر درسی که به انتها می رسید و این جزو درسهایی نبود که من بدهم و جزو سوال هایی نبود که من معین کنم ولی همیشه به بچه ها توصیه می کردم که دنبال آن بگردید در حالی که از درس هم سخت تر بود ولی می گفتم پیدا کنید و با هم مطرح کنید زیرا لذتی در پی دارد چه جستجوکننده لذت دارد و چه شمایی که نتیجه جستجوی کس دیگری را می بینید و لذت آن را می برید . ما مدت هاست که اینها را یادمان رفته و شاید چیزی که امروز بر ما حاکم شد و نگذاشت ما خودمان را بفهمیم باعث شد که همه چیز را به اجبار انجام دهیم . من می گویم بیا حسینیه و ببین چه قدر زیباست چه همه با هم دوست هستند . می دانید من تاوان دوست بودن شما را چه قدر بد پس می دهم . من تاوان این کاررا اینجا پس دادم تنها به یک دلیل . اینجا بستر زیبا برای همه پهن شود . امروز گله ام این است که آن بستر زیبا که پهن کردم چرا با کفش داخل آمدید . کفش هایتان را می کندید و با حرمت و عشق می آمدید من که با عشق اینجا را باز گذاشتم . من همیشه خادم شما هستم و دلم برای شما روی این فرش ها گسترده است و بیایید این جای زیبا را ببینید و بقیه را هم بیاورید . ببینید دیگر کسی به شما اضافه نمی شود زیرا دلهایتان را مثل دل من باز نکردید . هر کسی دلش را قایم کرده تا دستبرد به آن نخورد می خواهی تحویل خاک دهی ؟ چرا تو هم مثل من دلت را باز نکردی حالا یک نفر هم بیاید پنجه بکشد مهم نیست اگر پنجه نکشند رشد نمی کنم . هیچ راهی وجود ندارد . من آن قدر بد اخلاقی های بچه هایم را تحمل کردم در سینه ام ناخن کشیده شده است آیا از یاد می رود ؟ ولی امروز به خاطر می آورم که آن روزی که تحمل کردم امروز به بار نشسته است و محصول و میوه خوش عطر و بو داده است پس باید قدر آن را بدانم . آن روز آن سختی را کشیدم چون می خواهم امروز محصول بچینم و می خواهم شماهم محصول بچینید . شما باید محصولتان را بچینید محصولتان سر درخت مانده و خشک می شود و می سوزد و پرندگان آن را به پایین می اندازند . دلم نمی خواهد مال شما این طور شود . زندگی را خوب نگاه کنید گرچه که امروز خیلی چیزها خوب نیست . ما نسل میانه هستیم که پهن و له و سوخته می شویم ولی برای نسل بعدی دنیای قشنگی می سازیم مگر شما سرباز امام زمان نیستید ؟ سرباز امام زمان تنها شمشیر می کشد و تفنگ دارد ؟ سرباز امام زمان امروز روی زمین پهن می شود و دل ها را مراقبت می کند و حواسش به همه هست تا سربازهایی که در آینده می آیند و اینجا وول می خورند اینها خوب تربیت شوند . اینها کم و کسری های ما را نداشته باشند . آن زمان است که بستر ورود امام زمان فراهم می شود . شاید من و تو نباشیم ولی سهممان را ادا کردیم و رفتیم پس حواسمان را جمع کنیم ..
صحبت جمع : من در یک خانواده مذهبی رشد کردم و پدرم بسیار عاطفی بود و خیلی زیبا و با محبت من را در این راه قرارداد ولی با تمام اینها من خدا را آن طور دوست نداشتم که به من شناسانده بودند . تا این که پایم به مجلس شما باز شد و شما از دیدگاه دیگری خدا را به ما شناساندی و آن دیدگاه خود شناسی بود وخیلی به جان من نشست .
استاد : یک وقتی من برای شما راه گذاشته بودم . ولی امروز می گویم که دیگر هیچ راهی نیست و همین است که هست . چیز جالب این است که عصری که الان در آن هستیم آن قدر عجیب و خاص است که لااقل به جرئت می گویم که در صد سال گذشته نظیرش نبوده است . سختی های آن به شدت و بسته شدن ها به شدت و از آن سوی پنجره های باز هر چه گشادتر . منتها مهم این است که بلدی پایت را روی بسته ها بگذاری و دستت را به پنجره گشاد بیندازی ؟ من در این سال ها سعی کردم این را یاد دهم و آنهایی که یاد گرفتند الان برنده اند و الان خیلی مشکلی ندارند و می پرسند کدام پنجره و من می گویم آن پنجره . اما آنهایی که یاد نگرفتند هنوز هم در کل کل با من است . به من چه ربطی دارد ؟ من را به تنگ آوردند . امروز به این نور رسیدید که رسیدید و اگر نه خدا می داند که تا چند سال دیگر این امکان فراهم می شود .
یک نفر به مشهد رفته بود و کیسه پولش گم شد ویک بنده خدایی هم بود که هیچ وقت حرم نمی رفت و نماز جماعت ها را هم شرکت نمی کرد و همه تعبیر بدی از او می کردند . کسی که پولش گم شده بود ،جلوی ضریح امام رضا رفت و گفت آمده بودم دیدن شما حالا من چگونه برگردم ؟ هیچ چیز ندارم و هیچ کس چیزی به من نمی دهد آقا جان . همان طور که چرتش برد به او گفتند که برو پیش فلانی بیدار شد و گفت یعنی چه ؟ حالا من پیش یک آدم بی دین و ایمان بروم ؟ که اهل نماز نیست زیرا این طور معروف بود . دوباره چرتش برد و دوباره همین و سه باره و... بلند شد و رفت تا این شخص را پیدا کرد و او هم گفت که می دانم چه می خواهی ؟ روی کولم بپر . با خودم فکر کردم این دیوانه است و من آویزان کولش شدم . گفت چشم هایت را ببند . یک دقیقه هم نکشید و گفت چشم هایت را باز کن . وقتی باز کردم دیدم در خانه ام در تهران هستم . همین مسیر را باید کلی پول خرج می کرد و کلی هم سختی راه و سرگردانی می کشید تا برسد به دروازه تهران اما یک دقیقه بعد در خانه اش بود . این دریچه باز است و به شما ربطی ندارد که از کجا و چگونه است . دعا نویس می گوید یا منجم می گوید ؟ به شما ربطی ندارد . پنجره را باز گذاشته و می گوید بپر . اگر بالهایت رشد کرده بپر ما پنجره را باز کردیم و اگر از این پنجره بپری رهسپار نوری و همه چیز برایت روشن است . من به شما می گویم که این پنجره همان آدمی است که همه می گفتند این آدم مسلمان و خوبی نیست و همه او را بد می دانستند و امام رضا به او گفت که کسی را برایت فرستادم . سوار کولت کن و این را در خانه اش برسان و طی الارض کن . یک دقیقه ای در خانه اش بود و وقتی آن شخص او را رساند و رفت دید کیسه پول گم شده اش در جیبش است . امام رضا تحفه راهش را هم داده بود که می توانست این تحفه را به یکی از خادمان بدهد تا او را با اتوبوس یا هر وسیله دیگر بفرستد ولی گاهی اوقات ما انتخاب می شویم برای کوتاهترین و راحت ترین و روشن ترین مسیر . من این همه گفتم دیر می شود و خودم هم نمی دانستم ولی امروز فهمیدم سه سال پیش که فریاد زدم به خودتان چهار چوب دهید و برای خودتان انتها و ابتدایی تعیین کنید و یک تقیداتی برای خود داشته باشید و پایبند باشید و عمل کنید برای امروز بود که امروز برای تو وقت پریدن است . در لحظه می توانی بپری و در لحظه می توانی تمام این گذشته را پاک کنی حالا هر چه بوده . نه خوشی ها را می خواهم و نه نا خوشی ها را . خوشی ها هم گذرا است . مگر آن خوشی ها الان در زندگی من هست ؟ فقط یادم می آید و افسوس آن را می خورم به چه درد می خورد ؟ ما آن چه باید می گفتیم گفتیم . خادایا تو شاهد باش که آن چیزی که باید می گفتم گفتم . من مطالبی که اینجا می گویم می دانید کی حاضر می کنم ؟ در زمانی که شب می خوابم شهادتین را می گویم سوره حمد و توحیدم را می خوانم اقرار می کنم و از خداوند طلب بخشش می کنم بابت قرآنی که در طول روز به خاطر گرفتاری نتوانستم بخوانم . حمدم را تقدیم می کنم به چهارده معصوم و از آنها می خواهم که شما بزرگید و صاحب نفس اید و برای تمام جوان های عالم شما شفاعت کنید و تصدق سر آنها برای جوانهای من هم شما شفاعت کنید . جوانهای من همه ی شمایید . من سه تا و چهار تا ندارم . این ها وابستگی حلال با من دارند ولی ما بقی هم برای من جوانهای من هستند . بعد که می خواهم خوابم رود یاد درسهایم می افتم که نه جان نوشتن دارم و نه خوابم می برد . من همه این ها را در همان احوالاتم بدون نوشتن آوردم . دل نوشته از این بهتر می خواهید ؟ این دل نوشته بزرگی است . وقتی خدا بر دلی حکومت کند دل نوشته هایش خدایی می شود . شما هم دلهایتان را باز کنید و بگویید خدایا بر این دل تو حکومت کن و نه هیچ کس دیگری .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید