منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

رویایی که کلام حق را به امرالهی باز نمود

بسم الله الرحمن الرحیم

شب گذشته اتفاق عجیبی افتاد ، به خواب رفته بودم که با تکانی بیدار شدم در همان حال باز همان دست ، همان دستی که آن دفعه دست من را گرفت و برد ، من را دعوت به حرکت نمود . دست دادم و راه افتادم . به سرعت خودم را در فضایی دیدم که فقط می توان گفت لایتناهی . ما می نویسیم ولی آن را حس نمی کنیم ؛ من همیشه گفته بودم و نوشته بودم ولی آن شب حسش کردم . در آن فضا شناور بودیم لااقل من که شناور بودم مثل غواصی که در زیر دریا حرکت می کند . اول خود را تنها دیدم و بس ،کمی ترسیدم اما زود خود را جمع کردم چون دستی آشنا و مهربان مرا آورده بود ، هیچ نگفتم . دست آشنایم گفت : نمی پرسی کجایی ؟ گفتم هر وقت لازم باشد بدانم ، خواهید گفت (این گفت و گوها همه درس است حواستان باشد .) ایشان فرمود : پس الان چه می کنی ؟ گفتم فقط مشاهده ، ایشان فرمودند : پس حالا اُجرت تسلیم خود را مشاهده کن . یکباره آن فضا پُر شد ، پُر شد از موجوداتی که انگار درون بدنشان یا حالا هر چه که بودند چراغی روشن بود ، همه چیز شفاف بود ، جسمیت به مثل زمین بر آنها قرار نداشت ، روشن بودند ، من فکر می کنم شاید مانند شبح های روشن بودندکه در فضا به آرامی و وقار عجیبی در حرکت بودند با بی وزنی خاصی مثل خودم ، چهره ها بسیار روشن ، چشم ها درخشنده ، اجزای صورت ها همه جوان ، شاداب و زیبا بود ، به یکدیگر می رسیدند به هم لبخند می زدند ، سر تکان می دادند از کنار هم با محبت و احترام عبور می کردند . انگار همه در حال جست و جو بودند ، به نظر می آمد گمشده ای دارند که می خواهند بیابند ؛ در آرامش و سکوت نگاه می کردم ، (شرط مشاهده و سِیر این است : آرامش و سکوت ، نه شتاب زدگی و شوق زدگی فراوان ، نه ترس زیاد و در سکوت . )در آرامش و سکوت نگاه می کردم چهره ها نشان می داد که از همه اقوام بشری در گوشه و کنار دنیا در آنجا می گشتند با نگاهم همه مشاهداتم را به قلبم می فرستادم چون در آن فضا مشاهده ای که عقل بتواند تجزیه و تحلیل کند یافت نمی شد . و عجب که ، خداوند قلب را در آدمی با چه وسعت بی انتهایی فرموده . بی دلیل نیست که فرمود : در همه آسمانها و زمین نگنجم اما در قلب مؤمن بگنجم . افسوس که آدمی از این مِلک وسیع و بی انتهای قلب خود را اندکی می شناسد .
القصه : نگاه می کردم در آن خیل موجودات ، چهره های آشنای زنده را هم دیدم آشناهایی بودند که می شناختم ، زنده های الان روی زمین ، اما هیچ نگفتم ، راهنمایم پرسید نمی خواهی به آنها سلامی گویی و پیش روی ؟ گفتم خیر . اینجا هر کسی در حال خودش و ظاهراً در جست و جوی گمشده اش می باشد ، پس نباید مزاحم شد . (شرط بعدی : هرجا بودی مزاحم بقیه نشو )، ایشان فرمود : می دانی گمشده آنها چیست ؟ گفتم نه . ایشان فرمودند : به پاس صبر و سکوتت به امر پروردگارم شرح می دهم . آیا بخاطر داری در قرآن خواندی که پروردگار فرمود : آدمی را جفت آفریدم ، گفتم : بله . گفت : می دانی موجود اولی که خداوند آفرید و آدم نامید صاحب جنسیت نبود ؟ (من این را از قبل می دانستم ، در دلنوشته هایم هم برایتان گفته ام ، ولی در آن فضا یک چیز دیگری است ، یک اطمینان قلبیِ دیگری است . )که اگر بود خداوند ملائک را بر سجده او امر نمی فرمود و پس از آموختن اسماء که همان آگاهیِ معرفتی است که بشر در دنیا به دنبال کسب آن است ، جفت او را از خودش پدید آورد و هیچ کجا گفته نشده که جفت او چه جنسیتی داشت ، کدام زن بود ، کدام مرد . اما پس از آن برای هر دو امر فرمودند ، چه چیز را ؟ در کلّ دستورات الهی ، پاداش ها و توبیخ ها همسان هستند ، اما بر اساس شرایط جنسیت هر کدام ، دستورات بر اموری که در دنیا با آن سر و کار دارند و تعیین مسئولیتها و تکالیفشان مختلف می باشد ، متفاوت است ، درست است ؟ گفتم: آری ، فرمودند : پس از آن هر آدمی که پا به عرصه دنیا گذاشت ، جفتش نیز با او بود ، پس از تولد جدا گشت تا هر کدام در جنسیت خود پرورش یافته رشد کند ، به مرحله ای از کمال برسد که نیاز به همسفر پیدا کند . اگر در مسیر درست و در بستری خوب رشد یافته باشد خیلی زود همسفر خود را می یابد در کنارش به فرماندهی پروردگار آرام می گیرد و ادامه مسیرِ تکامل را می رود و اگر نیابد یعنی آن قدر بینش کسب ننموده باشد که تشخیص دهد ، اول مشکلاتش است . بعد برای من یک پرانتز باز کردند نوشتند : که مرد و همزادِ ملکوتیِ زن ، مگر ما جفت آفریده نمی شویم یعنی مرد و زن ، مرد آن کسیست که به دنیا می آید می گویند پسر است ؛یک همزادِ ملکوتیِ زنانه همراهش است ، زن همانی که به او می گویند دختر است ، یک همزادِ ملکوتیِ مرد همراهش است به دنیا می آیند ، وقتی نگاه می کردم آن قدر قشنگ بود ، در این مجموعه آنچه که مهم است خداوند جفت آدم را از خودش آفرید . آقا ، خانمتان از جنس شماست چطور به خودت اجازه می دهی به او توهین کنی ؟ مگر آدم به خودش توهین می کند ؟ شما چطور به خودتان اجازه می دهید که خانمتان را بزنید ؟ از حق و حقوق محرومشان کنید ؟ بالعکس ، خانمی هم که این کار را می کند دیوانه است ، چون فکر می کند مردش را کوچک کرده ، مردش را آزار داده ، او خودآزاری دارد . مرد با زنی خوشبخت و همسفر می شود که از نوع جفت روحی مرد که جنسیت زنانه دارد در خود داشته باشد . مرد خانمی را انتخاب می کند ، اگر قرار باشد که این خانم جفتش باشد و با او خوشبخت شود در دنیا ؛ این آقا یک جفت ملکوتی زن دارد و این خانم یک جفت ملکوتی مرد دارد ، این جفت ملکوتی مرد باید از جنس این مرد باشد و این جفت ملکوتی زن از جنس این زن باید باشد ، آن وقت وجه هم هستند و در یک قالب می افتند ، راحت می شوند . باید به آن فکر کنید من چند سال است دارم به آن فکر می کنم تا این بار که با چشمم مشاهده کردم . آن وقت این جفتهای ملکوتیِ روحی ، مردانه در زن ، زنانه در مرد ، اینها می آیند در قالب جسمهای زمینی عیان می شوند ، یک زندگی را می سازند و مِیدانی برای کسب تجربیات بزرگ جهت تکامل جفتهای روحی خودشان فراهم می کنند . هم چنین سبب حرکت گردونه تکامل برای جفتهای دیگری که داخل این گردونه آمدند ، آنهایی که بیرون هستند را رهایشان کن ، بدرد نمی خورند ، سبب تکامل برای آنها هم می شوند . در آن فضا بسیاری را دیدم که آنها را می شناختم و خیلی ها را دیدم که اصلاً آشنایی نداشتم ، غریبه بودند آن ها را تا آن موقع ندیده بودم . اما همه یکسان ، ماهی وار شنا می کردند . به چهره های دیگران نگاه کرده ، گذر می کردند . از کنار هم که رد می شدند خم می شدند توی صورت هم نگاه می کردند . لبخند می زدند و می رفتند ، چرا ؟ بلکه جفت روحی خود را بیابند . صحنه عجیبی بود ، بسیار عجیب . هرگز حتی در فیلم ها نظیرش را ندیده بودم . توی هیچ کتابی درباره اش نخوانده بودم . نمی دانستم چه کار باید بکنم ؟ اصلاً چیزی می دانم که بتوانم به آنها کمک کنم ؟ چون من می دیدم که دنبال جفتهایشان می گردند . فکرکردم چطوری می توانم به آنها کمک کنم ؟ چطور اینجا همیشه دنبال این هستم که چه طوری به بقیه کمک کنم ، آنجا هم دنبال این می گشتم . دست آشنا دستم را فشار داد آنچه را در قلبم گذشت را آشکار نمود و گفت : هرگز . خداوند عالم برای بشر بی شمار پیامبر و راهنما و ولی فرستاد که به آنها کمک کنند راه را نشان بدهند . مِلاک و معیار مفید و کارآمد را در دسترسشان قرار بدهند تا این گونه در عالمی غیر از زمین به دنبال جفت روحی خود نگردند . بلکه نشانه های جفتهای روحی خود را در زمین ، در میان آدمها بیابند و حرکت به سوی تکامل را با آنها آغاز کنند . دنیا از جنبه صبر و تأخیر در تقدیرات آدمها دیگر گذشته ، به نتایج زودرس و قابل دسترس نزدیک شده است . از سویی خوب است ، چرا ؟ چون مسیر تکامل خیلی کوتاه تر می شود اما از سوی دیگر خیلی هولناک است چرا که دیگر زمان کافی برای تعلل ، بالا پایین کردن ، دست دست کردن ، حالا ببینم چه می شود ، به مُردّدها ، شکّاکها ، بدبینها ، منفعت طلبها و ... نمی دهند . حدود 4 سال قبل ، با یکی از دوستان تماس گرفتم و گفتم : عزیزِ من خوابت را دیدم . در عالم رویای من چیزی مثل یک حوض چهارگوش که آب آن سیاه رنگ بود قرار داشت . من این طرف حوض بودم و پشت سرم دریچه ای باز برای رفتن ، تو آن طرف حوض بودی و پشت تو دریچه ای برای آن طرف . دریچه آن طرف مبهم بود ولی دریچه این طرف روشن بود . در عالم رویا به تو می گفتم باز هم می خواهی دست دست کنی ؟ باز هم می خواهی با شک و تردیدهایت کلنجار بروی ، اگر می خواهی کلنجار بروی پشتت را بکن به من و برگرد . گفت : اگر بخواهم بیایم کنار این حوض راهی برای عبور نیست . از روی آن هم که نمی توانم بگذرم . گفتم : تو به اینها کار نداشته باش اول تصمیمت را بگیر ببین می خواهی بیایی ؟ و اگر آمدی این طرف دیگر چرا چرا ، شک ، تردید ، بدبینی نداریم ، بگذریم . خیلی ها در تماشاخانه دنیا از فیض رسیدن به پارتنرها یا جفتهای نمایش خویش محروم می شوند و خدا می داند که آیا بعداً شانسی دوباره برای وارد شدن به صحنه نمایش این تماشاخانه را خواهند داشت یا خیر ؟ در همین حین شخصی را دیدم که جفت روحی خویش را بالاخره یافت . دیدنی بود ، واقعاً دیدنی بود . واکنش این یک جفت روحی که نورهایشان در هم تداخل کرد . همه نورها تا آن زمان آبی خیلی کمرنگ بود ، آبیِ رنگ شفا ، اما وقتی اینها همدیگر را پیدا کردند و به هم رسیدند نورها که داخل هم فرورفت وای که چه انوار رنگی زیبایی بود ، خیلی زیبا . به حقیقت صحنه ای رویایی ، نه ، بالاتر از هر رویایی را بوجود آوردند . نمی دانستم که از خوشحالی بخندم یا بگریم ؟ راهنمایم فرمود : دیدی چه شد ؟ می دانی در زمین چه اتفاقی افتاد ؟ این دو پس از سالها دربدری ، تنهایی ، عبور از بیراهه های فراوان ، گذر از بیغوله های هولناک دنیا بالاخره راهشان را پیدا کردند . در مسیر روشن قرار گرفتند و درست در این زمان در پرتو نور الهی توانستند همدیگر را بیابند .
و اما بعد ، قصه ما ادامه خواهد داشت ؟ جلسه بعد خواهد بود ؟ اصلاً بعد از این دیگر صحبتی نخواهد شد ؟ نمی دانم اما بقدر کفایت شما برایتان داده شد .

دیدگاه‌ها   

 
0 #1 فاطمه هاشمی 1396-08-06 12:33
سلام و ممنون از شما که تجربه تان را با ما در میان می گذارید
چقدر سخت بود کاش درک می کردم
نقل قول کردن
 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید