منو

شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat 04 20 2024

A+ A A-

عالم کن وامکان را بفهمیم

بسم الله الرحمن الرحیم

در قرآن حداقل 7 آیه در هفت سوره پیدا کردم مثل الاعراف آیه ی54. سوره فرقان آیه 59 . سوره الحدید آیه 4.سوره هود آیه 7. و الی آخر.در تمامیه این آیات چنین آمده است که خداوند زمین و آسمانها را در شش روز آفرید.دقیقاً این جمله. این جمله ی قرآنی همیشه من را به فکر فرو برده اولاً چرا شش روز ؟ثانیاً چرا زمین و آسمانهادر مرحله ی اول افرینش شدند؟ثالثاً چه رمزی هست در شش ؟و اینکه آسمان ها و زمین در کلام بکار برده شده . زمان های زیادی به این آیات که در سوره های مختلف به آنها بر خوردم خیلی فکر کردم و آرام پیش آمدم تا اینکه در یک جایی بودم جمله ای ازیک بزرگواری شنیدم که این بزرگوار عده ی زیادی را در رسیدن به آرامش و صلح درونی آنها کمک می کند.شنیدم ایشان می گفت : "با خود بیندیشید چیزی را که می خواهید باشد در خود ایجاد کنید.و خودتان امکان آن خواسته ی خویش شوید. و رودر روی دیگران بشوید و آنها را به این امکان خودتان دعوت کنید." ایشان می گفتند که یک چیزی خواسته ی شما است مثلاً آرامش، بخواهید که شما اصلاً آرامش بشوید. شما امکان آرامش باشید.بعد یک موجودی که آرامش داردبه هر موجود دیگری هم بر بخورداین آرامش را جاری می کند.و دیگران هم از آن بهره می برند . جمله ی او برای من خیلی جالب بودمن را وادار به تمرکز کرد.با این تمرکز ورودی داشتم به یک سیر خیلی بزرگ آرام آرام همه ی صداها و تصاویر اطرافم محو شدند من ماندم ویک لایتناهی بزرگ و غیرقابل تصور .خوب دقت کنید به کلماتی که می گویم همه چیز محو شد.من ماندم و یک لایتناهی بزرگ غیرقابل تصور. حیران بودم در آن میانه ،که به حقیقت توانستم هیچی را درک کنم . هیچی را درک کردم در عین حال در همان حال بودن همه چیز را هم حس کردم ،این دوتا حس متناقض است اما آنجا بود. من اختیاری نداشتم فقط شاهدی بر این ماجرا بودم در این سیر بودم به یکباره جنبش عظیمی را دریافت کردم نمی دانم آن جنبش را به چه چیزی تشبیه کنم که قابل فهم مادی باشد.خیلی سخت است فقط همه چیز را در هیچی خیلی عظیم می فهمیدم که درحال تحرک است قدرتی فراتر از تصور من و دید من آنها را نظام می داد تا آن گونه شوند که آن قدرت عظیم می خواهد ابتدا از خودم شروع شد جسم من کوچک ، کوچک، خیلی کوچک شد تا به صفر نزدیک شد.و یکباره دوباره برگشت به همین من مادی تبدیل شد.پس از آن دورتادور همه ی اعضا و جوارح بدنم چه از داخل چه از بیرون لایه ای شفاف و بیرنگ پیچیده شد نایلون شفاف ها را دیدید مثل آنها ،اولین نایلون آن محیط شفاف آمد و پیچید و پیچید و تا تکمیل شد بدون اینکه من احساس دربند بودن یا فشرده شدن بکنم اما دور من بود بعد لایه های دومی و سومی و چهارمی و پنجمی و ششمی و در آخر هفتمی آمد . چه قدر زیبا بود . بدون آن که بین لایه ها پایه ای باشد . اما تمام این لایه ها بدون آن که پایه هایی باشد تا مانع شود تا این ها روی هم بخوابند و بچسبند لطیف و محکم و در فاصله معین و کاملا در فاصله جدا از هم قرار داشتند . و انگار به هم نگاه می کنند . شاید زیباترین مجالست و دوستی را من بین آنها احساس می کردم . سپس از خودم و از نگاه به خودم و این اتفاق فارغ شدم و دیدم همان گونه که من لایه لایه گرفتم فضای اطرافم نیز لایه لایه دریافت کرده است . همان طور زیبا و بدون تداخل به هم در حال نگاه کردن به یکدیگر هستند . و مجالستی دلنشین دارند . حیرت انگیز بود . کلام قادر نیست آنچه را که مشاهده نمودم و با تک تک سلول های بدنم احساس کردم را به خوبی بیان کند . بعد از آن ندایی آمد . ندا می گفت این لایه ها را می شناسی؟ می دانی هر کدام اینها در خود چه دارند ؟ برای آدمی قادرند چه کاری انجام دهند ؟ سری به علامت ندانستن تکان دادم . گفت حالا نگاه کن . یک ریلی مقابل چشمم شروع به حرکت کرد .( یک نوار در حال حرکت ) روی ریل ظرف های خیلی کوچک از جنس همین لایه ها با همان شفافیت و روشنی قرار داشت . در هر ظرفی که نگاه می کردم بی اختیار می توانستم محتویات این ظرف های کوچک را درک کنم. اما برای شهود بیشتر من بالای هر ظرفی یک برچسب هم گذاشته بودند و اسمی روی این برچسب ها بود . یکی نوشته مهربانی . یکی نوشته لطف . یکی نوشته سخاوت . دوستی . صفا . ایثار . شهامت . فهم کثیر . از خود گذشتگی . صلح . امنیت . و.....ندا سخن گفت این ها تماما و همیشه در این لایه ها وجود دارند زیرا خدایت اراده فرموده بر آنها لفظ کن ( موجود شو ) را قرار داده پس موجود شدند و هستند . اگر بنده ای بفهمد هر آن، این ریل از مقابل چشمش لاینقطع در حال عبور است . هر کدام را که در آن لحظه به آن نیازمند است دست گشوده و از روی ریل بردارد و بلافاصله بنده سرشار از آن نیازش خواهد شد . دلم شکسته و غمگین و ناراحتم و نیاز دارم به این که قلبم را عشق و مهربانی و صفا پر کند . چشمم را به اذن خدایم باز می کنم و وقتی که اشانتیون عشق در حال عبور است و به آن دست می اندازم و می گیرم من سراپا عشق می شوم . به گونه ای که از طریق لایه های اطراف به منبع آن نیازش در لایه های آسمانی پیوند می خورد . با گرفتن این لایه های من تبدیل به همان عشق می شود و این لایه ها خط متصلی با لایه عشق و محبت الهی در آن لایه های تشکیل شده پیوند می خورد . جامعیت کامل پیدا می کند و هر کس با آن روبرو شود در آن فضا قرار می گیرد و با او همراه و همسفر می شود و این دور تسلسل ادامه می یابد . نفر دوم نفر سوم را در فضای خود دعوت می کند و نفر چهارم نفر پنجم را دعوت می کند و نفر پنجم نفر ششم را و الی آخر . بنگرید عظمت الهی را . در این سلسله فضاهایی که در عالم امکان برای مخلوقاتش فراهم آورده و آدمی بسی ناسپاس است . آیه قرآن که فرموده زمین و آسمانها را در شش روز آفرید و سپس بر عرش استیلا یافت و خلقت آدمی آغاز گشت همه این ها در شش یا هشت روز نیست . بلکه در مراحل مختلفی هر کدام تکمیل گشته و مستلزم زمانهای زیاد نیز نبوده بلکه کن برای پروردگار در دم ایجاد می نماید . امروز من و شما از این عالم کن پروردگار صاحب عالم امکانی هستیم که برای آن نمی توان مساحتی یا حجمی قائل شد بلکه به مثل پروردگار از ازل تا ابد است . تازه حتی برای ازل و ابد هم هنوز نمی توانم مفهومی قائل شوم یا پیدا کنم . اما امروز در جایی قرار گرفتم که هر دم که اراده نمایم خدایم مرا به وسعتی عظیم و غیر قابل تصور از صفاتش متصل می نماید . هر چه می خورم و هر چه به دیگران می بخشم تمام شدنی نیست . امروز فکر می کنم که با رسیدن به این فهم عظیم یک تنه می توانم هر بار هر عالمی را که بخواهم به آن وصل شده و دیگر بندگان خدا را که بدنبال واسطه مادی می گردند به آن دعوت کنم . و بسیار مسرورم که دارم و می فهمم که هر آدمی اگر بفهمد نیز چون من می تواند باشد . من مثل همیشه که از تنها خوری بیزارم اینجا هم تنها خوری نمی کنم و همه شما را دعوت به ورود به این فضای امکان الهی که نشات گرفته از فضای کن پروردگار می باشد می نمایم .
بگذارید گفتگوی دیگری با شما داشته باشم . پس از خروج از آن عالم و پس از گذراندن دوران مدهوشی از آن که آدم بیهوش می شود و دیگر چیزی نمی فهمد . وقتی به خود آمدم به اولین چیزی که اندیشیدم این بود که خدایا حالا می فهمم چرا صدو بیست و چهارهزار پیامبر را بر آدمیان فرو فرستادی و مامور نمودی . در هر دوره ای که از عالم کن و لایتناهی آن آدم های کثیری دور گشتند لازم بود تا واسطه ای آدمی بیاید هم بگوید و هم یادآوری کند هم دلالت کند که چه بودید و قرار بود که چه باشید ؟ و هم درهای بسته شده عالم امکان آدمی را از هر جنس یکی یکی بگشاید و با خودش که از جنس همان عالم می باشد به میان مردم برود و آنها را دعوت به ورود به این عالم و حس نمودن آن کند . چه قدر تحسین بر انگیز است . هیچ زبانی قادر نیست این همه ظرافت و محبت و این همه زیبایی را توصیف کند . از سویی خود را در مقابل این همه عظمت دیگر حتی ذره ای هم نمی دیدم و از سوی دیگر از اینکه این همه تدبیر و کمال و بزرگی را خداوند جهت من بنده ناچیز و بهره بردنم قرار داده احساس بزرگی به اندازه آسمانها در خویش می نمودم . دو حس متفاوت ولی شیرین . چرا که نبودنم باعث می شد با فضای لایتناهی حضرت حق یکی شوم و بودنم برایم سربلندی و افتخار برای این که خدایی چنین دارم که مرا چنین بزرگ می دارد به همراه داشت . امروز می فهمم که اگر در دنیا هنوز مهربانی و عشق و صفا و دوستی و صلح و آرامش و خوشی و شادی و از خود گذشتگی و ایثار و.... هنوز در میان آدمیان به چشم می خورد به واسطه وجود انسان کامل متصل به حضرت حق آقا حجت بن الحسن عسگری ( عج ) می باشد . که نقطه به نقطه زمین را می پیماید و برای مردم ارمغان می آورد . اشک هایم سرازیر شد . اگر خودش به صورت مادی همچون پیامبر بزرگ و پدران پیشینش در میان مردم قرار گیرد ما چه بهره ای خواهیم برد .و به حق دریافت نمودم که با آمدن ایشان در ظاهر به طور حتم آن وعده الهی که در قرآن آمده محقق خواهد شد و تمامی فضاهای عالم امکان بر آدمیان ظاهر گشته و عرضه می گردد . بر من مبارک و بر شما هم که شنیدید مبارک.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید