منو

سه شنبه, 29 اسفند 1402 - Tue 03 19 2024

A+ A A-

فرق راهکار دهنده وراهبرنده وپیر چیست؟ شما کدام را برای خودتان طلب می کنید؟

بسم الله الرحمن الرحیم

صحبتی که امروز باشما می کنم دوست می داشتم که همه باشند ولی در حقیقت خیلی وقت ندارم و همه یا دوست دارند و می شنوند و یا دوست ندارند و نمی شنوند و بنده مسئولیتی در این باب ندارم . اما یک چیزی که به چشم خیلی ها مهم شده این است که چرا این همه آدم اینجا می آمدند حالا کجا هستند و من ذره ذره جواب دادم ولی امروز می خواهم که یک چیز بسیار مهم را مطرح کنم تا شما تکلیف خود را خوب بدانید . تقریبا من از سال هفتاد و سه یا هفتادو چهار شروع کردم و بیست یا بیست و دو سال است که کار می کنم . همان طوری که هر هفته شما را وادار می کنم و خواهش می کنم که در این هفته تمرین کنید و به چیزهایی که گفتم توجه کنید و سعی کنید که حتما به یک جایی و نقطه ای برسید . من علی الرغم کار زیادم از خودم غافل نمی شوم و روی خودم و مسائلی که به من مربوط می شود هم کار می کنم . زیرا این سوالاتی که به شما می دهم خیلی سال است که طی کرده ام . و دفترش را بستم . قصه های من و بچه گی هایم چه قدر عجیب مرا به بزرگی هایم وصل می کند و چه قدر تعیین کننده بوده است . که این قصه برای همه شما اتفاق می افتد و همه شما در خواب خوش و راحت و بی خیال می روید اما نمی دانید که چرا ؟ به چیزی که در این یک هفته گذشته خیلی به آن نگاه کردم این بود که نقش من با شما چیست ؟ یا نقش من برای شما چیست ؟ در این بیست و دو سال نقش من برای آدم ها چه بوده است ؟ ببینید این گونه باید سوال مطرح کنید . برای خودتان عین این سوالات را در مسائل دیگر مطرح و پی جویی کنید . هیچ وقت ازپای ننشینید . آیا به یاد دارید که در کلاسهای معرفت گفتم که تا زمانی که حرکت در دنیا وجود دارد راه به تکامل هم وجود دارد . هر چیزی که ساکن شود می میرد . زیرا دنیا یک حدی است و ما را تا آخرین لحظه در حال حرکت نگه می دارد و پیش می رویم به سوی یک مطلبی و حرکتی و عملی . پس بنابراین شما همیشه باید در حال حرکت باشید . هیچ وقت به پایان کار نمی رسد . پایان کار این دنیا و این جسم شما مرگ است . اما مرگ پایان روح شماو نفس شما نیست . پس هیچ وقت فکر نکنید که این را یاد گرفتم و تمام شد و آن را یاد گرفتم و تمام شد . و همه چیز تمام شد نه این طور نیست . من می خواهم جای خود را با شما فیکس کنم شاید این طور تکلیف شما با خودتان هم فیکس شود.
به تمام کارهایی که دراین چند سال انجام دادم خیلی فکر کردم . از اولین روزهایی که شروع کردم تا امروز که اینجا نشستم که من با آدمها چه کردم ؟ و آدم ها از من چه می خواستند ؟ آدمهایی که آمدند و رفتند و آنهایی که رفتند چرا رفتند ؟ زیرا آنهایی که رفتند از من نبریدند و هنوز ارتباط دارند پس فکر کردم که چه شده و چه خبر شده است ؟ و الان چه خبر است ؟ و بعد از این چه می شود و چه اتفاقی می خواهد بیفتد ؟ زیرا بعد از این من چیزهایی را میبینم که شما هنوز نمی بینید . و آن برای من مهم است . من باید دلیل آن را بفهمم .
دیدم در کل دنیا سه دسته آدم برای رسیدگی به آدمهای دیگر وجود دارند . یک دسته آدمها آنهایی هستند که آدمهای دیگر به آنها مراجعه و مسائلی را مطرح می کنند و برای مسائلشان راهکارهایی را می خواهند . مثل شما که به پزشک مراجعه می کنید و از درد خود به او می گویید و پس از دارو و آزمایش و پروسه ای که طی می کنید بعد از آن چه خوب شوید و چه خوب نشوید می روید . اگر خوب شوید که دیگر موردی نمی بینید که با آن بمانید و اگر خوب نشوید می گویید نمی تواند مرا خوب کند و پیش دکتر دیگر می روید . با آن دکتر به طور حتم نمی مانید.
یک دسته آدمهایی هستند که آدمهای دیگر به آنها مراجعه می کنند برای اینکه نخ قند زندگی شان را نه پیدا می کنند و نه می توانند نگه دارند . باید یک نفر دیگر پیدا کند وبه دستشان بدهد یک عده آدمهایی هم هستند که آدمهای دیگر به پیش آنها می روند برای اینکه پیدا کنند که چطور زندگی کنند یا مسائلشان را چطور حل کنند . اما اینها آدمهایی هستند که این که تمام می شود تمامی ندارد زیرا دومی و سومی می آید و الی آخر . این هم یک دسته آدمهایی که در دنیا کمک و راهنمایی می کنند و الی آخر .
یک دسته آدمهای دیگر هم هستند که نه با کسی حرف می زنند ونه به کسی درس می دهند و نه به کسی می گویند که چه بکن و چه نکن . اما جوری راه می روند که همه آدمها آنها را نگاه کنند و همان طور راه روند . جوری حرف می زنند که همه آدمها آنها را نگاه کنند و همان طوری حرف بزنند .
من با خودم نگاه کردم و دیدم که من کجای این قضیه و ماجرا هستم . کجای این قصه به من می خورد . و خنده دارترین بخش آن این بود که وقتی خوب و عمیق نگاه کردم دیدم عجب من در هر سه آنها راه می روم . من برای شما هر سه کار را می کنم . و برای همه آن آدمهایی که به جرئت می توانم بگویم که بیش از ده هزار نفر بودند و از همه جا می آمدند . یک عده آدمها پیش من می آمدند و یک سری مسائل داشتند که نمی دانستند با آن چه باید بکنند . من به آنها می گفتم که این که خیلی ساده است این کار را و آن کار را بکن در یک جلسه و دو جلسه و پنج جلسه که کارهایی که من گفتم انجام داد و مسئله اش حل شد و رفت . یعنی از من راهکارها مقطعی می خواست . یکی زنگ می زند که مریض دارم وچکار کنم من می پرسم که چه شده و او می گوید و من می گویم که این کار و آن کار را بکن و او هم می کند و مریضش خوب می شود . و دیگر با من کاری ندارد بعضی ها در یک مقطعی اینها را گرفتند و رفتند و بعضی ها گرفتند و فهمیدند اینجا نقطه ای است که هر وقت مشکلی دارند می توانند به سروقت آن بیایند . می روند و دوره ای دیگر با مشکل برمی گردند . اینها در مقاطع خاص می آیند و راهکار می خواهند . و میروند نیستند اشکالی ندارد .نباید هم بمانند زیرا اینها برای یک هدف جزئی آمدند وجواب گرفتند و رفتند .
یک عده هم می آیند و دائم راهکار می خواهند . یعنی باید زندگی خانوادگی و اقتصادی و اجتماعی آنها را مدیریت کنم و دائم سوال کنم که تو چه کردی و الی آخر . تک آدمهایی هم هستند که فقط نگاه می کنند میبینند که من چه می کنم .نمی پرسند که چکار می کنید بلکه تنها نگاه می کنند . من نگاه می کنم من می خندم من گریه می کنم و اینها تنها پشت سر من می آیند . پس امروز اگر شما به کلاسهای آموزشی یا کلاسهای مشاوره ای تشریف ببرید که هزینه های بسیار سنگینی هم می گیرند هر کدام تنها یکی از این کار ها را انجام می دهند که معمولا دو بخش اول را انجام می دهند و بخش سوم وجود خارجی ندارد . اما شما اینجا هر سه را دارید . هم راهکارهای مقطعی می گیرید و هم راهکارهای مداوم مدیریتی برای اداره زندگی می گیرید . می دانید در این بیست و دو سال چند زندگی را ازمتلاشی شدن به لطف پروردگار نجات دادیم . هیچ کس هم خبر ندارد. و در بخش سوم هم همین طور زیرا من هرچه که اینجا می گویم همین طور هم در خانه ام می گردم من همین طور هم در خیابان هستم . من همانی هستم که هستم . خانم را جهاز دادم و شوهر کرده و رفته و چند سال هم زندگی کرده حالا به توپ و تانک هم زده اند و پیش من آمده که برای شوهرم کار درست کن . مگر من اینجا بنگاه کاریابی دارم . ولی این کار را هم می کنم . حالا شما می دانید کجا نشستید ؟ اما من یک نفر من نیستم . می خواهم درک کنید که جایی نشستید که برای زندگی شما خدا سه آدم مقرر نکرده است . یک آدم گذاشته است که آن یک آدم باید هر سه بار را برایتان حمل کند و کنترل کند و جالب تر این است که عقل خودش هم کمتر از بقیه است . من هیچ ادعای عقلی ندارم . اما گنده گنده می بینم . یک دلیل هم بیشتر ندارد خداوند گفته این کار را بکن و این کار را نکن و من اطاعت می کنم همین . رمزش هم همین است نه رمل و استرلابی دارد و نه سحر و طلسمی دارد . حالا فهمیدید که اینجا کجاست که نشستید و از طرف چه کسی حمایت می شوید ؟
یک دوره دیگر از مدیریت ها باقی مانده است . دیگر راهکاری نمی دهم . تلاشم بر این است که اصلا راهکار ندهم .گاهی از دستم در می رود که ترک عادت موجب مرض است . راهکارهایی را که می شنوید برای خود یادداشت کنید مال خودتان را نه مال بغل دستیتان را . اگر به کسی راهکاری بدهم و کس دیگری آن را برداشت کند حتما چپکی در چاله خواهد افتاد . زیرا مال کس دیگری است . اگر کسی از من راهکاری خواست و من راهکار را گفتم او باید این راهکار را یادداشت کند تا یک نسخه قابل تکرار در مراحل دیگر زندگی باشد . تا اگر در دور بعد به آن برخورد کرد بتواند از آن بهره ببرد . به شرط آنکه قدرش را بداند و حتما حفظش کند و درست اجرا کند . پس بخش اول به طور کامل حذف می شود .
وقتی ذکر می دهم قانون دارد . چرا باز از من می پرسید ؟ قانون قانون است جا ماندی به جهنم . حالا چه کنم ؟ صدقه کنار بگذار و این دفعه از این قطار جا بمان تا مزه جا ماندن را بفهمی تا دفعه بعد . در بخش دوم مراقب باشید زیرا این بخش هم خیلی زود بسته خواهد شد . و تنها بخش سوم می می ماند . من می گویم و می روم انگار کسی پشت من نیست . هر چه دیدم و شنیدم می گویم و هر جایی دیدید که خلاف آنچه که می گویم عمل می کنم شما هم بگذارید و بروید . مشاوری که یک دریا هم از شما پول می گیرد و می گوید چنین کن و چنان کن آیا شما از زندگی او خبر دارید ؟ مربی که برای شما مربی گری می کند آیا از زندگی شخصی اش خبر دارید ؟ اما شما در زندگی من هستید . شما اشکالات همه خانواده مرا هم میبینید . ببینید چقدر حسن است و از ما بت نمی سازید . شما ظاهر و باطن همه را می بینید آیا این به درگاه خداوند سپاسگزاری ندارد ؟ بهره گیری ندارد ؟ اگر بهره نبرید خودتان باختید . زمانی که گفتم چارچوب بنویسید جوانی آمد و گفت نمی نویسم زیرا اگر بنویسم زندگی ام پشت و رو می شود و آخر هم شد خب همان موقع می نوشتی تو که زندگی ات پشت و رو شد زودتر می شد تا سال های زیادی از عمرت را هدر نمی دادی . چرا گوش نکردی ؟ من گفتم بنویسید که چه تعهداتی دارید و می توانید انجام دهید و او گفت اگر بنویسم همه چیزم بر باد می رود . زیرا من می دانم که تعهداتی را می خواست که آن انتظارات اصلا بر آورده نمی شد و او در خیال قشنگش می گفت درست می شود درست می شود آیا درست شد ؟ می دانید پیامبر در چهل سالگی مبعوث شد . همه شما نزدیک چهل سال دارید حالا این آخرین مرحله ی کار من است با شما .بعد از آن می آیید می نشینید بعد از اینکه این مرحله تمام شود یعنی آخرین به اصطلاح پک سرویس خود شناسی است اگر تمام شد که شد اگر هم نشد دیگر نمی دانم چکار باید بکنید بعد از آن ما دیگر حرف نمی زنیم فقط می نشینیم و همدیگر را نگاه می کنیم. اینقدر نگاه قشنگ است من در نگاهم می توانم با همه آدمها حرف بزنم و از آنها حرف بگیرم شما هم باید یاد بگیرید. همه می توانند ما اصلا ً نمی توانم در فرهنگ لغاتمان پیدا نمی شود همه شما می توانید، درست شد؟
پس حالا دانستید که شما کجا هستید؟ دانستید که این آچار فرانسه بیچاره هم دارد چکارمی کند؟ من که ناراضی نیستم شما هم ناراضی نباشید و کارهایتان را بکنید. اما خواهشم این است که کار کنید برای من قصه نگویید شعار هم ندهید. رابطه ات با خدا چگونه است؟ می گوید خدا خیلی بزرگ است خدا این جور است آن جور است اما به محض اینکه سختی می آید خدا را می گذارد زیر پایش و می دود سراغ حسنعلی از او کمک می خواهد. شعار ندهید، کار کنید من می گویم که شما رابطه تان با پدرتان چگونه است؟ می گوید من که هیچ مشکلی ندارم، چرا دروغ می گویی. روابط تان را با دیگران شفاف کنید. اینقدر هم سخت است چون لا به لای آن اینقدر زالو خوابیده، کرم خاکی خوابیده، نمی دانید چه چیزهایی لا به لای این روابط خوابیده .می خواهید اینها را با خودتان ببرید آن دنیا؟ اگر من می پرسم خانم رابطه ات با همسرت چطور است؟ من سوالش را مطرح کردم که یاد بگیرد برای خودش برای خودشناسی اش سوال مطرح کند من به جواب او چکار دارم من خیلی مرد میدان هستم رابطه ام را با همسر خودم بدانم. اما خانم جواب بده اگر ندهی یک جایی زمین می خوری که هیچکس دستت را نمی گیرد که بلندت کند. تا آلان دست خیلی ها را گرفتم و بلند کردم کمرم شکسته دیگر نمی توانم.
خانم رابطه ات را، آقا رابطه ات را با کوچکترین افراد نزدیکت شفاف کن، برای شروع با من شفاف کن، با من، با من که درخانه هایتان نیستم و کاری ندارم، من انتفاع مالی با شماها ندارم ولی رابطه تان را با من شفاف کنید، از من شروع کنید برای من هم نیاورید و بگویید چون من قصه گویی که نمی خواهم عیب دارم برای خودتان بنویسید، خوبی دارم برای خودتان بنویسید ولی برای خودتان است نه برای من. چرا دفترچه دادم برای خودتان بنویسید؟

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید