منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

فهمی جدید از عهدی که روز الست با خدای خویش بستیم‎

بسم الله الرحمن الرحیم

به دنبال گفتگوهایمان و ورود به توصیه هایمان و بعد قدم زدن توی این توصیه هایمان تا ببینیم به کجا می رسیم . اولین توصیه ما این است که در این روزها هوشیاری و بیداریتان را حفظ کنید زیرا برای گرفتن تصمیمیات مهمی که باید به زودی بگیرید ، آماده شوید . آدمی می تواند تصمیم بگیرد که بیدار است ، خواب نیست . آدمی می تواند صاحب تصمیم باشد که هوشیار است یعنی تصمیم بگیرد که درست چیست و غلط چیست و بعد زیر یک درستی که به ظاهر درست است آیا غلط نخوابیده است ؟ ما به اعتقاد خودمان خیلی درست را انتخاب می کنیم ولی در واقع غلط را انتخاب کردیم زیرا که ابلیس غلط را زیر این درست پنهان کرده است و بسیاری از غلط ها را همین طوری رد می کنیم بدون توجه به این که ببینیم زیر آن چه گذاشته اند . شاید زیر آن حتماً چیز خوبی گذاشته اند و ما نمی بینیم و عبور می کنیم . این روزها ، روزهای هوشیاری و بیداری است . من استرس و دلشوره و نگرانی های عظیم را نگفتم . چه می شود ، چه می شود ، نگفتم . جنگ می شود ، صلح می شود را نگفتم . قحطی می آید را نگفتم . خیلی چیزهای دیگر هم هست که روی ما آوار می کند ولی من اصلاً آنها را نگفتم . خیلی قبل پیامی برایم آمده بود که تا اخر شهریور فقط سه روز بارندگی خواهیم داشت همه گفتند وای چه می شود ؟ و من گفتم خدا خودش گفته که روزی بنده ام دست من است . اگر لازم باشد تا آب بنوشم ، می دهد . اگر لازم باشد تا با آب طهارت کنم می دهد شما به این کارها چه کار دارید ؟ هوشیاری و بیداری در این نیست که ببینید آب کم می شود یا زیاد بلکه به این است که در قبال اخبار این چنینی چه واکنشی دارید ؟ شما مؤمن هستید که خداوند روزیتان را می دهد . شما راضی هستید به آنچه که خدا می دهد . امروز به شما پلو و کباب و مرغ بریان می دهد و فردا ممکن است نان و سیب زمینی بدهد . آن را خوردم این را هم می خورم چه می شود ؟ هوشیاری و بیداری گذر کردن از همه اینهایی است که گفتم ، گوش به زنگ نشستن . صحابه پیامبر(ص) ، زمان پیامبر از آقا شنیدند و احوالاتی که روزی حسین بن علی به یارانش نیاز دارد . از آن روز هوشیاریشان را نگه داشتند . معاویه آمد ، عمر آمد ، ابوبکر و عثمان آمدند و همه اینها را دیدند . اما دیدند که این آنچه که پیامبر گفته بود نیست ، هنوز وقتش نرسیده است . هوشیار باشید ، بیدار باشید . به زودی در آینده باید تصمیماتی را بگیرید . از کوچک ترین تصمیم زیرا آدم ها بر اساس اندازه شان برای مسائل تصمیم می گیرند تا بزرگ ترین اندازه ولی هوشیار و بیدار باشید . نکته دوم : صداقت و درستی را برای آینده ای که در افق نگاهتان قرار دارد زیر بنا قرار دهید . زیرا بنایی که بر ناراستی باشد پایدار نخواهد بود . جمع اینجا خیلی بزرگ بود می دانید چرا این قدر کم هستیم ؟ ناراستیها ، روراست نبودن آدمها . در زمان خودش ناروراست بودن آدمها را در ملأ عام خواهم گفت زیرا اهل غیبت نیستم . آن قدر در اینجا ناروراستی را در حلق جوانها کردند که باعث شدند دیگر به اینجا نیایند و ادامه ندهند . آن قدر پایه های دوستی را با ناروراستی شان به هم ریختند که امروز بسیاری از پایه ها در زندگی ها کج است . تصمیم بگیرید ، روراست حرکت کنید . به نفعتان است که روراست حرکت کنید . زیر بنای شما روراستی شماست نه نفع و ضرر شما . این ها را از هم تفکیک کنید . مشکل ما این است که زیر بنای کار ما نفع و ضرر ماست و روراستی مان نیست ناروراستی هایتان را رها کنید . من ناروراستی را می فهمم از بس که کتک خوردم و شکایت هایم را پیش خدا بردم این را خدا به من داده است . من ناروراستی آدم ها را می بینم . یادتان باشد که نمی توانید به خودتان کمک کنید و به دیگران هم نمی توانید کمک کنید . اول با خودتان روراست باشید . خداوند در قرآن می فرماید : زمین و آسمانها . ما در این مورد چه قدر بحث کردیم ؟ هر دفعه یک چیز باز می شود ، یک چیزی جدید برای من باز شده است . فرض کنید یک چیز گرد در دست من زمین است . آسمان کجای آن است ؟ آسمان دورتا دور آن است . این آسمان اول است ، یک لایه دیگر که ارتفاع می گیرد می شود آسمان دوم و یک لایه دیگر که ارتفاع می گیرد آسمان سوم می شود . اگر قرار باشد به این زمین برسند چه باید بکنند ؟ از این لایه ها باید عبور کنند تا به زمین برسند . که اگر زمین نباشد آسمانها معنی پیدا نمی کند . شما یک هسته مرکزی هستید . بارها گفتیم که شما عالم کبیر هستید ولی این عالم کبیر یک هسته کوچک است و دورتا دور آن آسمانهای زیاد . آسمانهای شما از کجا نور می گیرد ؟ آسمانهای شما دارای سیاره ها و ستاره های بسیاری است مانند آسمانی که بالای سرمان است . آن سیارات و ستاره ها از کجا نور دریافت می کنند ؟ از مرکز هستی . مگر ما عالم کبیر نیستیم ؟ من مرکز هستی نیستم ؟ هستم زیرا خودش گفت . گفت از خودم در تو دمیدم . این مرکزی که در درون این عالم کبیر است می خواهد نور دهد . در اطراف آن آسمانها ستاره ها و سیارات را به شکل های مختلف دارند . ستاره ها و سیاراتی که در آسمانهای اطراف ما وجود دارند همان اسماء جلاله هستند . و وقتی این اسماء جلاله تجلّی می کنند که از آن مرکز هستی نور بگیرند . این نور جز با روراستی حرکت نمی کند . روراستی را با خودتان شروع کنید . اول با خودتان روراست شوید وقتی با خودتان روراست شدید تبعاً در وحدت الهی با همه روراست هستید و همه مجبورند تا با شما روراست باشند زیرا بقیه ذرات هم از شما می گیرند .
مطلب بسیار بزرگ است و فکر نکنید که فقط همین بود که گفتم . اما اولین خشت را در دستتان گذاشتم . اگر می خواهید بیایید باید خشت بنا کنید ، خشت اول روراستی است . فلانی با فلانی چه قدر روراست است ؟ آن قدر که با خودش روراست است . اگر با فلانی ناروراستی دارد برای این است که با خودش ناروراست است . ناروراستی ها در جاهایی خود را نشان می دهد که من می دانم چه دارم ، چه هستم ، چه فکر می کنم ، چگونه عمل می کنم و خلاف آن را مدعی می شوم . هیچکس نیست که نداند آدم بی عرضه ای است . اما اعلام می کند من بسیار با عرضه هستم . هیچ کسی نیست که نداند آدم کندی است و اعلام می کند من آدم تندی هستم . ناروراستی از خودمان است . طرف دکتر می رود ، دکتر می پرسد که چرا تغییری نکردی ؟ می گوید نمی دانم چرا ؟ حتما به تجویز های من عمل نکردی ؟ با اطمینان می گوید که عمل کردم . خوب این به ضرر خود اوست زیرا داروهایش را باید دو برابر مصرف کند . هسته اصلی شما باید بر روراستی بنا شود ؛ آنچه که نداریم . ما روراستی نداریم . کمی بیشتر کاوش کنید . این درجه در آدم ها متفاوت است ، بعضی آن قدر ناروراستی دارند که همانند کپک رویشان دیده می شود و بعضی کمتر و کمتر که تنها هسته داخلی آنها کمی کپک دارد .
خدا وکیلی ناروراست هستید.. دیشب روی یک آیه سوره بقره مانده بودم و فوکوس کرده بودم .می فرماید : کافرین نور روشن میکنند به هوای اینکه در روشنایی باشند . خاموش میکنیم . آن چیزی که این روشنایی را خاموش میکند ناروراستی است . خدا برای هیچکس بد نمیکند و بد نمیخواهد . چون او خودش ما را خلق کرده چطور همچین چیزی ممکن است اتفاق بیافتد ؟ من در آیات قرآن خیلی روی این نکته حساس هستم و به آن فکر میکنم و به این برخوردم . گفتم : چه چیزی مسیر من راروشن میکند ؟ یک نوربزرگ . این نور بیرون می آید که اطراف من راروشن میکند . چه چیزی آن را خاموش میکند ؟ یک پف ناروراستی .
صحبت ازجمع: آخه مسئله این است که ما صاحب هیچ چیز نیستیم .
استاد : مسئله همینجاست دوست عزیز . شما الان میگویید ما صاحب هیچ چیز نیستیم . من هم میگویم نیستم از دانه دانه این افراد هم بپرسید میگویند نیستند اما وقتی پای عمل می آید همه صاحب همه چیز هستند و نا روراستی از همینجا اوج میگیرد و بالا میرود . تو که صاحب هیچ چیز نیستی چرا مالکیت اورا به نام خودت میزنی ؟ خداوند یک روزی منت گذاشت و اولاد به من داد. دستش درد نکند . زحمت کشیدم بزرگ کردم کنارش کیف هم کردم . سختی زیاد کشیدم . حرفی در آن نیست . انتخاب کردم اولاد داشته باشم . به خدا گفته بودم من میخواهم . ولی امروز اولاد مال من نیست . اولاد مال خودش است . نه تنها مال من نیست مال طرف مقابلش هم نیست . مال خودش است که خودش انتخاب کند کجا باشد نه شوهرش یا زنش انتخاب کند . خودش انتخاب کند چه جوری زندگی کند . ما نمیتوانیم در این مسائل داخل بشویم . ببینید نا روراستی های ما تا کجا ها اثر میگذارد . زندگی یک زن و شوهر را مختل میکنیم به گریه و قهر و دعوا میکشانیم برای اینکه من فکر میکنم تواین کار رابکنی درست است . تو ناروراست ترین آدم روی زمینی . مادر نیستی پدر نیستی .
صحبت از جمع: حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه خطبه 275 یا 276 فرمودند : خدایا به تو پناه میبرم از اینکه حتی مردم تیزبین من را آدم خوبی بدانند در صورتیکه من پیش تو خوب نباشم . یعنی اینکه ما با خدا هم نا روراستی داریم . با مردم که دوست داریم آنقدر خوب جلوه کنیم که همه به به و چه چه کنند . حضرت علی اینطور میفرمایند .
استاد: به همین راحتی .
صحبت از جمع: بنظرم می آید اگر ما داریم در یک دنیای نا روراستی زندگی میکنیم آدمهای کاملا طبیعی هستیم . یعنی ما در یک جهانی زندگی کردیم که ازروز اول که کودک بودیم وقتی غذا خوردیم دور لبمان را تمیز کردیم . گفتند : وای چه دختر خوبی . چه تمیز غذا خورد . در نتیجه من یاد گرفتم اگر میخواهم دختر خوبی باشم وقتی میخواهم غذا بخورم بعد از آن دور دهانم را پاک کنم ولی هیچوقت نفهمیدم که این پاک کردن باعث میشود یک موقع چیزی گوشه لب من نمانده باشد بعد همینطوری با این روش بالا آمدیم . یکی از مثالهایی که من بخواهم از خودم بگویم اوایل که اینجا آمدم تازه شروع کرده بودم به مانتو پوشیدن . آنموقع مانتوی پایین زانوی نسبتا بلند مد بود ومن آن را پوشیده بودم . شما گفتید : به به چه مانتوی بلندی . چه حجاب خوبی . و من گفتم : از این به بعد مانتوی بلند می پوشم . ولی واقعیت این است که من اصلا بخاطر حجاب این کار رانکردم . چون من در دنیایی بزرگ شدم که هرکس گفت : این چه خوب . گفتم : آهان پس برای اینکه دختر خوبی باشم این کار رابکنم . بعد بزرگ شدم دیدم من دارم همه کارهای زندگیم را بر این اساس انجام میدهم که آدمهای قدرتمندی مثل شما یا دیگران بیایند بگویند : عالیه ، خیلی خوبی . این شد که من توی دنیای ناروراستی با خودم افتادم . شاید یک روزی من نمیخواستم مانتوی بلند بپوشم بعد که پوشیدم شما هم دیگه نبودید ولی پیش خودم گفتم : نه بالاخره شما گفتید حجاب درست این است . در صورتیکه من دیگر نرفتم ببینم واقعا خدا راجع به حجابِ درست چه گفته ؟ بعد در این راستا که همه ما در این شرایط بزرگ شدیم فکر میکنم ناروراستی خیلی طبیعی است .
استاد : حالا من میخواهم یک رگه نازک هم به شما نشان بدهم . بین حرفهایت و آن اینکه آنچه مقابل تو واقع شده نا روراستی نبوده . اگرفرضا شما آمدی با یک روپوش این شکلی و من گفتم وای چه حجاب قشنگی . چه لباس خوبی . من نگفتم تو چقدر دختر خوبی هستی .
ادامه صحبت از جمع : دقیقا حرف خیلی خوبی زدید چون میخواهم بگویم جهان الزاما مارا نمی برد . خودمان خودمان را می بریم . یعنی شما نگفتید چه دختر خوبی هستی چون مانتوی تو بلند است . شما گفتید چه مانتوی خوبی ولی من برداشت کردم این یعنی اگر مانتوی تو بلند باشد تو خوبی . منظورم این است که جهان به ما اصرار نمیکند .
استاد : جهان هیچ چیز را اصرار نمیکند . امروز آن مرزی است که مرز جدا سازی است . امروز میخواهیم یک مرز و یک شناختی بوجود بیاوریم ، نه ما . آن کسی که کل کائنات را برپا کرده . امروز برای آنچه در آینده قرار است پیش بیاید میخواهد یک شناختی برای آدمها بوجود بیاورد ورای شناخت همه آدمهایی که قبلا بودند و یکی از آن چیزها همین است که تو گفتی که آدمها حرفها را شنیدند ، گوش کردند تحقیق کردند بعد بکاربردند. چون وقتی یکی مثل من که برای تو ملاک است و تو دوست میداری به تو میگوید : این چه قشنگ است . این را به تو تحمیل نکرد و دروغ هم نگفت . حتی اگر به شما میگفتم : خوب است اینجوری بپوشی . من به شما دروغ نگفته بودم . من با تو ناروراستی نکردم . اما تو که آمدی انتخابت را براین اساس که فقط پیش من جلوه کنی آن را برداشتی نا روراستی از شماست . ما میخواهیم این ناروراستی ها از آدمها تفکیک و قابل شناسایی و قابل خارج شدن بشود . تا کی میخواهیم این وضع را ادامه بدهیم ؟
امروز میخواهیم واقعیتهای وجودمان را براساس آنچه که قابل فهممان است بنا کنیم نه براساس آن چیزی که دیگران پسندشان است و ما میخواهیم مورد پسند آنها باشیم . خب اشکالی ندارد من میخواهم مورد پسند آنها باشم همیشه عروسک رقصانشان میمانم . میفهمم و انتخاب میکنم . خدا چه زمانی موسی را دنبال فرعون فرستاد ؟ زمانی که فرعون با اشراف کامل به وجود خداوند فکر کرد که دیگر من هستم و آن خدا. او هم که آن بالاست کاری با من ندارد که . پس من برای آن آدمها میتوانم خداباشم. چون از لحاظ قدرت خیلی بالا هستم . وقتی با شناخت کامل این را انتخاب کرد . خدا گفت : موسی برو به سراغش او دارد سرکشی میکند . تا قبل از این کامل نمیفهمید . اما الان فهمیده و دیگر بعد از فهم میشود اسمش را سرکشی گذاشت . ما امروز تلاش میکنیم همه مان باهمدیگربفهمیم که چه چیزهایی باید هسته وجودی ما باید باشد ؟ و ما براساس آن هسته کار کنیم . نه براساس نگاه دیگران وخواست دیگران . که پس از مدتی فرد عوض میشود نگاهش هم عوض میشود . ما بدبخت و آواره میشویم . چون دیگر هیچ ملاکی وجود ندارد . امروز تمام این تلاشها برای رسیدن به این نقطه است . آن نقطه روراستی با خودمان . میگوید : لباس را پوشیدم . فلانی هم تعریف کرد خیلی هم خوشایندم شد . بعد با خودم در خانه اینطور نگاه میکنم : چه انتخاب خوبی کرده بودم . بعد در آینه خودم را نگاه میکنم . واقعا اینقدر قشنگ بود ؟ دیگر وقتش است همه مان در هر سنی که هستیم . پیرترینمان تا جوانترینمان نوع نگاهمان را عوض کنیم . شما هم بروید خودتان را مثل من بررسی کنید. ببینید من چه جوری خودم را بررسی میکنم ؟ مقصودم این نیست که به شما بگویم من را ببخشید . تورا به خدامن را ببخشید . نه این قصه نیست . من اقرار میکنم که حتما اینجا اشتباه کردم . تو هم بلدی اقرار کنی ؟ اصلا تو هم بلدی خودت را نگاه کنی ؟ ما بلد نیستیم خودمان را نگاه کنیم . برای همین هم واقعیتهای وجودمان را اصلا نمی بینیم . داد میزنیم فکر میکنیم من حق داشتم داد بزنم . باید میزدم . اینجا و اینجا و اینجا داد من موثر بود . چه کسی به تو گفت داد بزن ؟ خدا در قرآن میگوید صدایی از آنها در می آید همچون صدای خران . نمیگوید ؟ درست است ؟ چه کسی بتو گفت دادبزن ؟ هوار بکش ؟ تا امروز ما خیلی کارها را کردیم . خیلی جاها اصلا نمیدانستیم چرا این کارها را انجام میدهیم ؟ بعضی جاها هم میدانستیم و خودمان را به نفهمیدن زدیم .
ادامه صحبت از جمع: فقط اگر اجازه بدهید من یکبار دیگریک جمع بندی کوتاه از چیزی که مقصود کلامم بود را بگویم و آن این که من میخواهم دوباره یادآوری بکنم که اگر من اهل ناروراستی هستم یک انسان کاملا طبیعی هستم واگر فکر میکنم که ناروراستی در من وجود ندارد احتمالا یک انسان غیر طبیعی هستم و این غیر طبیعی بودن نه به معنای خوب بودن است و نه بد بودن . فقط طبیعت یک انسان این است که ناروراست باشد براساس جهان انسانی که در آن زندگی کردم .
استاد : اصلا و ابدا جهان در هیچ موردی نا روراستی ندارد . ما هستیم که روابط را دچار ناروراستی میکنیم و مدعی میشویم که جهان خودش نا روراست است و پرورش ما در این جهان و ناروراست بودن ما پس کاملا طبیعی است . نه ما این را نمیگوییم . من میخواهم حرفت را یک شکل دیگر بیان کنم . میخواهم بگویم که امروز که فهمیدم ناروراستی وجود دارد نمیترسم . از شدت غصه هم دق نمیکنم . نگاه میکنم چه چیزهایی در من ناروراستی است و چرا ناروراستی را بوجود آورده ؟ عواملش چه بوده ؟ بعد آن عوامل را اول شروع به پاکسازی میکنم خواه ناخواه ناروراستی که یک غبار شکننده بیش نیست با آن عوامل از بین خواهد رفت .
صحبت از جمع: منظور دوست ما از جهان نه اینکه دنیا و طبیعت باشد بلکه جهان اطراف ما . استاد :. وقتی ما کلمات را انتخاب میکنیم کلمات جایگاه دارد باید مواظب انتخابمان باشیم . جهان یعنی جهان . مفهوم جهان محله ، شهر ، ده و روستا یا کشور من نیست . وقتی قرار است نا روراستی نباشد شرط و شروط نمی پذیرد . شما در جامعه ای که زندگی میکنید یا متوجه روراستی و ناروراستی میشوید یا نمیشوید . اگر نمیشوید که خب اصلا به شما هیچ حَرَجی نیست چون شما نمیدانید یعنی چه ؟ اما اگر امروزمرز روراستی و ناروراستی برای شما دارد از هم جدامیشود برشما تکلیف بوجود می آورد که به این تکلیفتان حتما عمل کننده باشید . نمیتوانید عمل کننده باشید و نمیتوانید بگویید که سیستمی که دارد بر من مدیریت و حکومت میکند درونش ناروراستی وجود دارد و چون ناروراستی وجود دارد من هم باید نا روراست باشم ، نمیتوانید .
بگذارید من یک مثال بزنم من رفتم خرید کنم یک چیزی بخرم . گفتم : آقا چند ؟ گفته : 10 تومان . خریدم آوردم خانه . فردا پسرم گفت : شما این را چند گرفتی ؟ گفتم : 10 تومان . گفت : ممکن است برای من هم سه تای دیگر بخری؟ دوباره رفتم مراجعه کردم گفتم : آقا از اینها 3 تا بدهید . دانه ای چند ؟ به من گفت : 5 تومان . آقا چند ؟ گفت : 5 تومان . خریدم آوردم . این را برای خودم خریدم 10 تومان . اینهاها را هم برای دوستم یا فرزندم خریدم 5 تومان . بنظر شما من حداقل یکی از اینها را 10 تومانی ندهم و یکی را 5 تومانی ؟ این یک شکل است . آیا بنظر شما من زحمت کشیدم ، هر سه تا را دانه ای 10 تومان ندهم ؟ من باید چه کار کنم ؟ 10 تومانی را که از اول خریده بودم نگه دارم برای خودم ؟ سه تایی که خریده بودم دانه ای 5 تومان بدهم به او؟ این روراستی است ؟بله پس میتوانید تشخیص بدهید . شما راحت میتوانید تشخیص بدهید . میتوانم از این بگیرم . این سودی است که میتوانم روی آن این اسم را بگذارم که برایش زمان گذاشتم و تلاش کردم ولی این عین نا روراستی است . پس ظریف نگاه کنید . از بس ما عادت کردیم به مقابل نگاه کردیم اصلا به خودمان نگاه نمیکنیم ، به خودمان نگاه کنیم .آنوقت ببینید چه چیزهایی کشف میکنید . از همین کوچکها . ناروراستیهای بزرگ آنقدر درشت هستند که قشنگ عیانند . اصلا نیازی به اینکه شما به آن یک توجه ویژه بگذارید ندارید . مثل برق فشار قوی آدم را میگیرد .
صحبت از جمع: در ارتباط با فرمایش دوستمان، من فکر می کنم کلمه ای که دنبالش می گشتیم و پیدا نشد، "فرهنگ بشری" باشد، بجای استفاده از واژه دنیا، جهان، فرهنگ بشری چیزی ست که ما را ناروراست بار آورده، آنچه که بشر طی این سالها با اشتباه زندگی کردنش نسل به نسل و نپرداختن به اشتباه زندگی کردنش ماحصلش "ما" شدیم، بنابراین شاید این کلمه قشنگتری ست، که اگر ما بگوئیم اگر شما در فرهنگ بشری با آن رشد و تربیت پیدا کردید آدمهای ناروراستی هستید کاملاً طبیعی ست و امروز جا دارد بعد از فهمیدنمان کاری برایش انجام دهیم، یک چیزی که برای خود من خیلی در این حوزه مؤثر بوده دو جمله طلائی ست، جمله اول اینکه "در بیرون از شما چیزی وجود ندارد"، خیلی عجیب است وقتیکه شما به این جمله نگاه می کنید برای لحظاتی سکوت می کنید و با آن هستید و زندگی می کنید و واقعاً وقتی باورش می کنید می بینید که چقدر ناروراستی بی معنی می شود وقتیکه در بیرون از من هزاران من وجود دارند و در جهانی زندگی می کنم که همه آنها من هستند چقدر ناروراستی احمقانه به نظر می رسد، این جمله فوق العاده است، وقت بگذارید و سکوت کنید و جهانی را تصور کنید که در آن جهان هیچ چیز نیست جز شما، شگفت آور است، جمله دوم، چیزی که اخیراً خیلی از خودم می پرسم اینست که "حقیقتاً چه می خواهی؟" در هر موضوعی از زندگیم، در حوزه روابطم، در حوزه شغلم، هر چیزی، هرکجا که مشکلی هست، اگر الان بین من و دوستم دعوایی اتفاق بیفتد امروز قبل از اینکه واکنش نشان بدهم به آن چیزی که بین من و ایشان اتفاق افتاده یک لحظه از خودم سؤال می پرسم "حقیقتاً دنبال چه هستی؟" "چه می خواهی؟" و این سؤالی ست که ما عمدتاً از خودمان نمی پرسیم، بنابراین این دو جمله به نظر من کلید دروازه روراستی ست، 1) باور کنیم که در دنیایی زندگی می کنیم که جز خودمان کسی نیست، و 2) در هر موضعی از خودمان سؤال کنیم من حقیقتاً چه می خواهم؟
صحبت از جمع: نکته ای را که دوستمان گفتند نکته جالبی بود که یک جایی روراستی آدم را در مرز حرّیت و آزادگی نگه می دارد، جایی که ما خوبی را بخاطر خود خوبی بخواهیم نه هیچ پاداش دیگری، و اگر از بدی دوری می کنیم بخاطر اینکه بد است دوری می کنیم نه از ترس چیز دیگری، این پویش جالبی بود، اما در صحبت دوستانمان یک نکته ای دیدم که می خواهم سؤال کنم، آیا اینکه بگوئیم ناروراستی طبیعی فرهنگ بشر و طبیعی یک انسان است آیا این نگاه نگاه درستی ست؟ توضیح می دهم، یک جمله ای گفتید زیربنای من زیر و رو شد، فرمودید که زیربنایتان روراستی باشد نه نفع و ضرر، مثلاً در مثالی که بیان شد، ایشان مانتو بلند پوشیده اند شما گفتید که چه دختر باحجابی، آدم خوشش می آید از او تعریف کنند چه برسد به اینکه یک بزرگی که برایمان مهم است ما را تأیید کند، این تأیید یک نفع و احساس خوشایندی دربر دارد که دیگراجازه نمی دهد من یک قدم جلوتر بروم ببینم صرف نظر از این تعریف آیا من این پوشش و حجاب را می خواهم یا نه؟ آیا فرهنگ بشری ما را ناروراست کرده یا اگر بخواهیم با روراستی نگاه کنیم، در هر جایی که نفعمان رسید و حالمان خوب شد ما جلوتر رفتیم، می خواهیم از اینجا به بعد روراست شویم بعد با یک گذشته زیاد ناروراست مواجه می شویم که وحشت می کنیم و نمی گذارد جلو برویم، یک فکری اول باید برای گذشته بکنیم قدم برداریم، باز در حوزه مسئولیت نمی ایستیم، می گوئیم این طبیعی ماست حالا می خواهیم آگاه شویم، یک قدم فراتر بگذاریم ولی می شود با ان گذشته هم با نگاه آگاهی و درست وارد شد.
استاد: هیچکس هم به ما تحمیل نکرده چون کسی نمی تواندبه ما تحمیل کند، مثلا در جایگاه آدمی مثل من یا دختر بچه کوچکی مثل دوستمان باشد که تعریف کنم و این تعریف روی او مؤثر باشد روی او مؤثر است یک هفته، یکماه، یکسال، بعد از آن با یک رشد بیشتری که پیدا می کند خواه ناخواه افق دید باز می شود، اگر منفعت اینکه مورد توجه باشد را نخواهد آنموقع انتخاب خودش بوده، منظور اینکه در بحث روراستی واقعاً زیربنای روراستی اگر ضرر و نفع باشد شما هرگز موفق نیستید، نگاه کنید کاشی زیر پایتان چیست؟ اگر روی آن نوشته سود و زیان بطور حتم جای بدی ایستاده اید، اما اگر این سود و زیان را گذاشتید کنار و روراست شدید ممکن است دریایی سود کنید، ممکن است دریایی ضرر کنیم ولی هیچ اشکالی ندارد شما آنچه را که باید انجام دادید نه غیر از آن.
ادامه صحبت از جمع: می خواهم بگویم که من یک گذشته ای دارم همه چیز در آن هست، یک لحظات خالصی داشتم، خیلی لحظات ناخالصی داشتم، تا مسئولیت زندگیم را خودم برندارم اصلاً در موضع قدرت نیستم اینکه من بگویم ناروراستی معلول فرهنگ بشری ست یا طبیعی انسان است انگار که من آنقدر ضعیف بودم این فرهنگ آمده مرا اینطور شکل داده، این موضع موضع قدرت نیست و تا در موضع قدرت نایستیم نمی توانیم قدرتمند رفتار کنیم، من دیدم که اینجا آدمیزاد سریع می خواهد یکی را گیر بیاورد بیندازد گردن او خودش را خلاص کند و بگوید من که نبودم، من آن خوبِ هستم، باز هم نگاه می کنیم باز هم داریم نفع را نگاه می کنیم در لایه های زیرین.
استاد: دقیقاً همینطور است.
صحبت از جمع: به نظر من یکی از بزرگترین جایی که آدم می تواند ناروراستی اش را شناسایی کند زندگی های مشترک است،
استاد: گاهی اوقات همسران هستند، گاهی اوقات یک نفع مشترک است، می خواهد اولاد باشد با پدر و مادر، هم خانه های یک خانه مستأجری...
ادامه صحبت از جمع: منافع مشترک زیاد داشته باشند و زمان زیاد باهم سپری کنند، من فکر کردم دیدم تمام مشکلات من با همسرم سرمنشأ اش اینست که در درجه اول من خودم را آنقدری که باید دوست ندارم،
استاد: واقعیت است، عشق جایی تجلی پیدا می کند که قبلاً در آنجا روئیده باشد، وقتی نروئیده باشد چه چیز را می خواهید متجلی کنید؟.
صحبت از جمع: در مورد صداقت و روراستی یکی از عواملی که روراستی وجود ندارد ترس است، وقتی شما گفتید میبینم که ترس به من غلبه کرد که اگر بخواهم روراست شوم خیلی وحشتناک است ترمیم کردنش یا روراست شدن، نمی دانم چکار کنم؟
استاد: همیشه ساختن یک برج زیبا مستلزم خراب کردن یک ساختمان کهنه زوار در رفته است و بعد تحمل موش و سوسک و گَند و کثافت که در آن ساختمان است، از قبل بوده و بعد از آن شروع می کنید به ساختن، من به شما این خبر بد را بدهم، ترستان را کنار بگذارید، مشت و لگد را به جانتان بخرید که بگوئید و روراست شوید ،چون من روراست شدم خیلی کتک خوردم، خیلی جاها حرفم را روراست زدم و نزدیکترین افراد به خودم سیلی زدند، قول می دهم تا یکبار تجربه نکنید از این گیر تا آخر عمرتان در نمی آیید، اولی را تجربه کنید کتکش را بخورید، صبر کنید التیام پیدا کند، دومیش، بعد سومی، بعد از آن سرعت می گیرد، دیگر هیچ چیزی تو را باز نمی دارد، می روید، ولی هیچ راهی ندارید. خبر بدی ست ولی چاره ندارید.
صحبت از جمع: در یک سری از روابط قائل به اینم که حدی ندارد مثل روابط با همسر و خانواده نزدیکش با خودش و با خدای خودش، آیا در روابط محیط کار نه به معنی دروغ اما حدی وجود دارد؟ در قرآن می گوید بخشش از یک حدی به بعد اسراف است یا آقا رسول الله در کلامشان هست آفت بردباری سفاهت است، برای هر چیزی یک آفتی وجود دارد، آیا برای روراستی هم آفتی هست؟
استاد: روراستی را از خودتان شروع کنید نه از همسرت، نه از خانواده ات، شما یک کتاب نخوانده قطوری پیش رویتان است اگرتوانستید این کتاب را باز کنید و شروع به خواندن و تسویه بکنید به پایان کتاب که برسید و بخو.اهید کتاب رابطه یا روراستی با همسرتان را باز کنید همه چیز پیش چشمتان روشن است، اصلاً لازم نیست من به شما بگویم حد این چقدر است؟ حد آن چقدر است؟ شما خود روراستی را بشناسید و در مورد خودتان امتحان کنید و یک کتاب پاک از روراستی جلویتان بگذارید خود آن کتاب به شما میگوید چکار کنید، شاید از حرف من هیچگونه درکی نداشته باشید ولی من به شما قول می دهم اگر به آن نقطه رسیدید و هیچ نقطه تاریکی از ناروراستی با خودتان در شما باقی نماند آنموقع اگر حد را نشناختید من به شما می گویم چکار کنید چون امروز اگر شروع کنم باز یک دایره نفع و ضرر برایتان درست می کنم، من نمی خواهم شما در این دایره بمانید، شما مرکز دایره هستید اول آنرا درست کنید شروع کند به نور دادن مرکز دایره که نور می دهد لایه های بالایی را روشن می کند و مرز شما را روشن می کند، خیلی راحت، می رسید به آنجا که می دانید با همسرتان چکار کنید، باید با همکارتان، با رئیستان چکار کنید؟ ولی اول این را طی کنید خارج از این راهی نداریم، اصلاً میانبر نداریم، شما روراستی ها را با خودتان شروع کنید.
صحبت از جمع: فرض کنید من خانمی هستم خیلی هم باخودم روراست هستم مسئله حجاب هم برایم حل شده که نباید داشته باشم و خُب اصلاً به نفع و ضرر و قیامت ودین و شرع کاری ندارم. ولی به زعم من، من هم اگر بخواهم خودم را در او ببینم احساس می کنم که اگر با خودم روراست باشم او نباید اینکار را بکند ولی آن خانم از نظر خودش روراست، است که می گوید همین است که هست، آیا این روراستی با خودخواهی دارد قاطی می شود؟
استاد: دوست عزیز یک خبری به شما بدهم که آن خانم اصلاً و ابداً روراستی را نمی شناسد. چون انتخاب اینکه حجاب داشته باشد یا نداشته باشد یک انتخاب است نه یک روراستی! بله اگر انتخاب کرد که بی حجاب باشد وبعد در یک جایی یک شکل دیگر در جایی شکل دیگر آنوقت دچار نا رو راستی است. ولی انتخاب داشتن حجاب یا نداشتن حجاب اصلاً بحث روراستی نیست این بحث یک انتخاب است مثل اینکه شما انتخاب می کنید که چلوکباب بخورید یا چلوجوجه ! حالا وارد این مقوله می شویم، چرا این انتخاب را کردی؟ اینجاست که روراستی و نا رو راستی مطرح می شود. اینجاست که وقتی ریشه اش را می شکافد معلوم می شود که نگاهش چقدر روراست بوده با خودش و این را انتخاب نکرده به دلایلی که در بیرون به شکل دیگری جلوه کند. داشتن حجاب با نداشتن آن یک انتخاب است.
ادامه صحب از جمع: شاید آن تفکر ما و ذهنیت ما است که او دارد اشتباه می کند.
استاد: من اصلاً نگفتم ایشان اشتباه می کند یا درست حرکت می کند. من گفتم برگزیدن حجاب یا بی حجابی یک انتخاب است. ایشان یا هرکس دیگری با هر نام دیگری بی حجاب باشد یا با حجاب باشد یک انتخاب است اما این انتخاب بر چه اساسی واقع شده که یک لایه زیرین دارد و یک لایه رویی اگر باز دو لایه یکی است خوب است، می گوید من بی حجاب هستم چون هیچ اعتقادی ندارم، تمام شد و رفت، خودش می داند. اما می گوید من بی حجابی را انتخاب کردم تا نشان بدهم که زنان ایرانی در اسارت هستند، دروغ می گوید، یک نا رو راست کامل است او می خواهد آزاد و راحت باشد چیزی روی سرش نباشد. چون اگر می خواست برای زنان ایرانی کاری انجام دهد برای بالا بردن فهم شان کاری می کرد، شعورشان حرکت می کرد که زنان ایرانی خودشان تصمیم بگیرند چگونه بگردند.
اینکه من گفتم هوشیاری و بیداری می خواهد توی همین نقطه ها است. در همین نقطه های خیلی خیلی ظریف ولی بسیار بنیادی.
صحبت از جمع: همانطوری که استاد فرمودند در صحبت روراستی اولین چیز روراست بودن شخص با خودش است و دوم اینکه از جامعه یک چیزهایی به آدم تحمیل می شود ولی می شود یک نفر هم باشد، مثل من باشد که هیچگونه اهمیتی به این ندهد که آیا تایید می کند یا نمی کند؟ و می شود اینطوری هم زندگی کرد حالا یا خوب است یا بد است یک انتخاب است که آدم می تواند داشته باشد. دوم اینکه در یک جاهای دیگری این صحبت دوست عزیزمان که چطوری در محیط بیرون صحبت کنیم. معلمینی آمدند و گفتند: وقتی می خواهید صحبت کنید حقیقت شیرین را بگویید یعنی نمیخواهد دروغ بگویید یا بگویید مثلا چیزی هست نه حقیقت شیرینی را می توانید بیان کنید برای صدمه نزدن به دیگران نه برای خوب کردن خودتان. یک معلم دیگری هم هست که آن طرفش را هم مرز می گذارد و می گوید که هیچ دلیلی ندارد که شما بروید و به یک مردی بگویید که شما خیلی شکل میمون هستید، فقط برای اینکه او شبیه میمون است یعنی یک حقیقت بزرگی که خیلی هم واضح است ولی چون خیلی دل ناپذیر نیست لزومی ندارد که راجع به آن صحبت کنیم. روراستی را اول از همه با خودتان شروع کنید. کار آسانی نیست همینطور دقیقه به دقیقه امتحانتان می کنند کما اینکه من خودم هنوز در حال امتحان پس دادن هستم در حالی که آنقدر روراست هستم که گاهی به خود زنی میرسد .
استاد: حتماً.
صحبت از جمع: من فکر میکنم مطلبی که ما صحبت می کنیم شاید بشود گفت که اساسی تری و کلیدی ترین راهکاری که هر آدمی می تواند در زندگی اش داشته باشد. چون روراستی آن طرفش دروغ است ، این روایت را شاید همه ما شنیدیم از امام حسن عسگری (ع) است که می فرمایند: همه بدیها در یک خانه ای است که کلید آن دروغ است. این دروغ یک جاهایی به خودمان است یعنی یک جاهایی وقتی خودمان روراست نیستیم داریم به خودمان دروغ می گوییم. و ببینیم که این روایات چقدر عمیق هستند ما چقدر از آن حقیقتی که باید درک می کردیم از شیعه و اسلام دور هستیم. حالا خدا کند که در این زمان آنقدر برسیم به آن نقطه که اینها را خوب درک کنیم. یک مطلبی که میخواهم بگویم این است که پیشنهاد من این است که روراستی را روی نیّت هایمان بگذاریم یعنی روی همان چرایی ها، روی هر کاری که می کنیم روی نیّتش چرا اینکار را می کنم؟ و با خودمان رو راست باشیم. و آن حرف شما که رو راست باشید با خودتان، روی نیّت مان. من الآن چرا اینجا هستم؟ من فردا این کار را می کنم، شب چرا آن کار را می خواهم بکنم؟ فکر می کنم بتواند یک نقطه خوبی باشد برای اینکه بتوانیم شناخت خوبی از خودمان پیدا کنیم. و یک مطلبی که فرمودند در مورد محل کار، من فکر می کنم همان بحث چارچوبها خودش عین روراستی است. یعنی خود همان چارچوب تعریف است که من این هستم، همیشه این هستم و اگر عوض شدم می گویم من اینطوری بودم حالا اینطوری هستم. می خواهم بگویم رو راستی واقعاً خیلی چیز بزرگی است هر آدمی اگر تجربه اش کرده باشد، همه راهکارها را می توان در روراستی دید. چون آدم تا دردی را پیدا نکند نمی تواند راهکاری برای آن پیدا کند.
استاد: دقیقاً همینطوراست. و چقدر خوشحال هستم ،من چقدر کلمه چارچوب را در این جلسات اخیر از همه تان شنیدم و چقدر برای خودم خوشحال هستم برای اینکه فکر می کنم تلاش کردم وظیفه ام را درست انجام بدهم و انجام دادم. چرا که امروز اکثر شما استناد می کنید به داشتن یک چارچوب و امیدوارم که امروز دیگر واقعاً در پی آن بیفتید که یک چارچوب داشته باشید.
من همیشه خودم را محاکمه می کنم همیشه آخر شب ها بخصوص یک جلسه محاکمه دارم برای خودم و یک نتیجه گیری میکنم و بعد از آن تلاش می کنم که اگر چیزی غلط بوده؛ درست کنم بگذارم سر جایش اگر هم چیزی را درست انجام دادم از خودم قدردانی می کنم، از خودم جدداً قدردانی می کنم به خودم می گویم ممنون هستم از اینکه توانستی آن چیزی که وظیفه ات بوده انجام بدهی و سعی کن که بدنبالش انجام دهی اما این مفهومش این نیست که فردا من دیگر اشتباه نمی کنم، این نیست که آنجوری نگاه کنم و با سر زمین بخورم. اینها یک چیزهای خیلی ظریف است، خیلی ظریف ولی همانطور که دوستمان گفتم اگر با خودتان رو راست شوید یک کتاب روشنی جلوی شما باز می شود که به عمرتان ندیدید و هیچکس دیگری هم به شما نشان نداده است. من نشان نمی دهم چون من کتاب شما را ندیدم من کتاب خودم را می توانم ببینم اما دارم به شما نوید می دهم که یک کتاب اینجوری وجود دارد.
صحبت از جمع: حضرت آقای نخودکی که یکی از بزرگترین روشن بینان قرن حاضر ایشان می فرمودند که راه ما راه شریعت است، راههای دیگری هم وجود دارد و به همین نتیجه می رسد ولی راه ما از اینجاست. ببینید کاملاً روراست خیلی راحت نه دروغی نه این که برتری طلبی، نه محکوم کردن چیز دیگری، نه بالاتر بردن چیز دیگری، خیلی ساده ما این راه را انتخاب کردیم؛ راه ما این است. این را می گویند رو راستی.

صحبتهای استاد: من یک چیزی را می خواهم برای شما به نمایش بگذارم روی این تخته وایت برد و به شما نشان می دهم.
یک شکلی اینجا کشیدم می خواهم با شما سهیم بشوم کارهایی را که دارم برای خودم می کنم به شما هم می گویم من حالا دارم یک کاری برای خودم می کنم فکر کردم شاید به داد شما هم برسد چون کار خیلی سختی به گردنتان افتاده، دلم برایتان می سوزد، دلم برای خودم از خیلی قبل سوخته، سوخته که بوی گند سوختگی اش همه جا را برداشته بود ولی الآن می بینم که شما واقعاً برایتان سخت است.یک روزی شروع کردم به زندگی کردن، آن روزی که شروع کردم به زندگی کردن، نقطه صفر زندگی بود. به دنیا آمدم شروع کردم آرام آرام رشد کردم در این رشد کردن خیلی چیزها را تجربه کردم، خیلی چیزها را تحمل کردم، خیلی چیزها به من تحمیل شد ولی من کمتر بیاد می آورم که تحمیل کرده باشم چون نکردم، بعد یک دوره هایی خیلی افسوس خوردم آخ آخ بمیرم برای تو، تو چه ها کشیدی، برای خودم مرثیه خوانی کردم، شما نمی دانید مرثیه خوانی برای خود یعنی چه؟! و امیدوارم هیچوقت تجربه نکنید. من بسیار سخت و مهلک گذراندم اما کردم و نخواستم دیگران برای من مرثیه بخوانند، خودم برای خودم خواندم. برای خودم خیلی عزاداری کردم، قلبم را سیاه پوشاندم برای این عزاداری و بسیار زیاد و در فواصل مختلف.
اینها را به شما نمی گویم برای اینکه شما را ناراحت کنم می خواهم بگویم که همه شما و من و همه مردم دنیا دوره های سخت در زندگی مان داشتیم ولی مهم این است که چطور از آن عبور کردیم مهم این است که امروز کجا هستیم و مهم این است که امروز برای فردایمان چه تصمیمی گرفتیم. من در نقطه صفر زندگیم شروع به زندگی کردم، بزرگ شدم، مدرسه رفتم، دانشگاه رفتم، ازدواج کردم، بچه دار شدم، و و و .......و، درسته؟ این نقطه صفر زندگی من بود، خیلی ها در این نقطه صفر که به دنیا آمدند و شروع به زندگی کردند رفتند در یک خط مستقیم، عرضی. بعضی ها درست برعکس، یک خط عمودی منفی در دوره های مختلف زندگی شان، به من ربطی ندارد بقیه چکار کردند! آنها چه کار کردند چرا منفی رفتند؟ چرا افقی رفتند؟ به من ربطی ندارد. من اینطوری زندگی کردم از نقطه صفر شروع کردم یک شیبی را به سمت بالا رفتم، شیب را شروع کردم به حرکت کردن، آمدم بالا، آمدم بالا اعتقادم بر این بود که این شیب یک جایی آن بالا یک نقطه ای دارد مثل نقطه ی عطف مثل قله یک کوه و همیشه با خود فکر می کردم که اگر بتوانم به آن نقطه برسم از آنجا دیگر می پرم، پرواز می کنم و همیشه این را به شما هم می گفتم این نقطه عطف است. این نقطه ای است که شما به آن می رسید انتخاب می کنید، بعد از اینکه روی این نقطه سوار شدید، در این نقطه که رسیدی سوار می شوی، می ایستی، دیگر در شیب نیستی چه رو به بالا، چه رو به پایین، ولی وقتی به این نقطه رسیدی آنجا می ایستی، نگاه می کنی، قبلاً خیال می کردم یا فکر می کردم وقتی به این نقطه برسم دو تا انتخاب خواهم داشت. یک انتخابم این است که مسیر رفته را حالا طرف دیگر برگردم و تجربیات بعدی آن را داشته باشم، این یک انتخاب است. یک انتخاب دیگر را بعداً شناختم، یک انتخاب دیگر من این است که اگر مهیا این شیب را رفته باشم بالا ، کاملاً مهیا باشم، آمادگی داشته باشم، اینجا می گویم بده!!! دو تا بال پرواز می دهد. من از اینجا شروع می کنم به پریدن و این شیب را به بالا رفتن یا این عمود را به بالا رفتن، نهایت ندارد. می رود تا کجا؟ تا پیش خودش، تا به نقطه ای که خودش هست نه در ارتفاع بالا، این ارتفاعی است که وجود من باید طی کند، خُب خیلی قشنگ است نه! عالیه! در سالهایی که گذشت و در روزها و ماههایی که پشت سر گذاشتم تا امروز که اینجا نشستم، آمدم بالا و به این نقطه هم رسیدم، اینجا ایستادم در این بالا آمدن خیلی از چیزها را دیدم وخیلی چیزها رو هم فهمیدم اما ولش نکردم و اینجا ایستادم وگفتم آخر این ها را آوردی تا این بالای بالا که چکار کنی ؟ تو با آن دو تا بال که نمی توانی با این ها بپری ؟ گفتم : همین بالا رهایش می کنم ، رهایش کردم مثل آهنربا یک خورده رفت پایین دوباره آمد چسبید به خودم ، نرفت ، جدا نشد . آنهایی که با خودم حمل کرده بودم و دائم گفته بودم بد است ، بد است ولی با خودم برده بودم ، توی کوله ام کشیدم و بُردم ؛ آن بالا که رسیدم دیدم ای داد بیداد ! این ها هنوز توی کوله من است ، گفتم خب رهایش می کنم ، رها کردم ولی نشد ، از من جدا نشد و من را رها نکرد . به آن که در درون قلبم نشسته گفتم ، این که نشد ، من نمی توانم بگویم که تو قول غیر صادق می دهی ولی تکلیف من این بالا چیه ؟ گفت : به تو گفتم این سراشیبی را بیا بالا ، مگر نگفتی که هر چه که بد است را رها می کنم و یک پله بالاتر می روم ، چرا آن را آوردی ؟ گفتم : حالا چکار کنم ؟ گفت : برگرد ، آنچه که رفتی برگرد . گفتم : از این طرف دیگر ؟ گفت : نه ، این برای تو نیست ، از خود این برگرد . گفتم : توی برگشتن چکار کنم ؟ گفت موقعی که برمی گردی دانه دانه هر کدام را توی منزلگاه خودش بگذار و برو . گفتم : تا کجا بروم ؟ گفت : تا آنجایی که اولین مرتبه به آن وارد شدی ، یعنی کجا ؟ یعنی نقطه صفر ، نقطه صفر کجاست ؟ تولد ، تولد چه هست ؟ نقطه پاکی ، نقطه درستی ، نقطه روراستی ، نقطه ی فقط عشق . ماههاست دارم کلنجار می روم و دانه دانه دارم پس می دهم . امروز این جا هستم ، امروز در این نقطه هستم ، بعد آن می خواهم کجا بروم ؟ به من گفته همه را که گذاشتی و تجربه سبک شدن را پیدا کردی ، تجربه صفر شدن را پیدا کردی از این خط بیا بالا . وقتی در این نقطه مستقر شدی اجازه بگیر و این یکی مسیر را بیا بالا . گفتم خب این را بالا بیایم مثل این نقطه عطف دارد ؟ گفت : نه ؛ گفتم : آخرش چه ؟ گفت : آخرش همانی است که می خواستی از آنجا بروی . می خواهم این را بگویم : با خودتان روراست شوید و موقع روراستی برگردید ، خیلی از شما نماز شب خواندید ، خیلی از شما قرآن هاست که ختم کردید ، خیلی ها اذکاری است که گفتید ، خیلی ها زیارت عاشوراهاست که خواندید اما می دانید که همه این ها وبال شماست ، چون هم خواندید و هم نفهمیدید حالا برگردید دانه دانه در مسیر تحویل بدهید و بگذارید در منزلگاه های خودش . منزلگاه زیارت عاشورا بگذار در خودش ، منزلگاه ختم قرآن را بگذار در خودش .
صحبت از جمع : می شود بیشتر توضیح دهید ؟
استاد : بین راه منزلگاه منزلگاه بوده ، شما از اول زیارت عاشورا می خواندید ؟ از اول قرآن می خواندید ؟ از اول ذکر می کردید ؟ یک منزلگاه هایی از عمرت رسیدی و از آنجا شروع کردی و در برگشت همه را در جای خودش بگذار ؛ وقتی به نقطه صفر می رسی همه چیز تمیز است ، پاکیزه است ، صفر صفری . بعد توی برگشت آنها را بگذار سرجایش . دارم دانه دانه نگاه می کنم ، ارزیابی می کنم . موقع رفتن که خیلی کارها کردم ، آن قدر به خودم ریاضت دادم ، به خودم سختی دادم ، آن قدر جاها بود که حقم نبود معذرت خواهی کنم ولی کردم ، چه بارهایی که برای مردم بود و من برداشتم ولی الان برمی دارم برایش حمل می کنم و می گویم ببین می گذارم این جا دیگه خودت بردار . من به گفتگوی شما با مردم کاری ندارم ، اصلاً در این راستا برخورد شما با مردم را کار ندارم . نروید بگویید من قربانی این شدم که تا حالا جای همکارم اضافه می ماندم و هیچی هم نمی خواستم ، دیگه پدرش را در می آورم . نگویید من به همسرم بیش از ظرفیتش محبت کردم ، کمک کردم ، ضرر کردم دیگه انجام نمی دهم . من اصلاً این ها را نمی گویم ، فقط خودتان را می گویم . برگرد همه این را سرجایش بگذار و دوباره از اول در مسیر جدیدی که خدا دارد برای شما باز می کند بروید ، این است آن جایی که گفتم دارد دیر می شود . هرکسی این را رفته و آنجا رسیده ، فهمیده و درست به موقع هم برمی گردد توی این یکی مجرا زود راه می افتد . آن وقت توی برگشت ، توی این مجرای جدید که دارید بالا می روید ، خط جدید کناری که گفتم آن وقت می خواهید بالا بروید توی آن قرآن هم می خوانید ، همه ختم قرآن های قبلی را هم به تو برمی گردانند ولی به شرط این که قرآن را بفهمی و بخوانی . گفتید توی مسائلتان برنگردید ولی این مسأله جدا از این مسیر تکامل شماست ؛ شما این را رفتید و نفهمیدید همان طور که از روز ازل که آفریده شدید جهان هایی را طی کردید ، هر جهان را رد کردید ، نفهمیدید به جهان بعدی وارد شدید ، قبلی را یادتان رفت تا اسفل السافلین که زمین است . به اسفل السافلین که وارد شدید از این جا به بعد همه آن جهان ها را طی می کنید اما با آگاهی کامل و این است که زجرآور است ، این است که تازه می فهمی چه چیزهایی می توانستی داشته باشی ، چه کارها می توانستی کرده باشی که هیچ کدامش را نکردی .
صحبت از جمع : رسیدن به این آگاهی هم خیلی مهم است .
استاد : رسیدن به آگاهی هر چقدر هم کم ، خودش نعمت است اما از دست دادن پلکان آگاهی عین ذلّت است ، عین بدبختی است . خیلی کار می خواهد .
صحبت از جمع : صحبت شما مشخص است که حاصل یک عمر تلاش است . این که در یک مسیری می روی و برمی گردیم هم یک مسئله است . شما یک تصویری کشیدید و یکسری تمثیل در آن آوردید ولی این که قرآن را بگذار سرجایش ، این برداشت را دارم که بگویم با آدم هایی که مشکل و گیری دارم صاف شوم ، خطاهایم را جبران کنم ولی این که قرآن را سرجایش بگذار ، زیارت عاشورا را سرجایش بگذار را نفهمیدم . و این که از کجا بفهمم رسیدم و به آن نقطه پایین و از کجا بفهمم این مسیر اصلی را دارم بالا می روم ؟
استاد : این رفت و این برگشت برای من مثل نیم دایره ازل بود تا اسفل السافلین و حالا از اسفل السافلین تا ابد . که این نیم دایره ازل تا اسفل السافلین هر کدامش را نفهمیدم ولی جایش انجام دادم و آمدم و توی این یکی نیم دایره اسفل السافلین تا ابد وادارم می کنند همه آنهایی که آن جا نفهمیدم ، این جا بفهمم .
ادامه صحبت از جمع : شاید منظور شما این باشد که آن منیّت و غروری که من چقدر قرآن خوان بودم و.... را کنار بگذارم و بگویم حالا چقدر این را می فهمی ؟
استاد : آفرین ؛ شما بروید اگر نفهمیدید جای حرف دارد ، امتحان کنید . وقتی قرآن می خوانم برای این که مردم من را ببینند ، قرآن من نیست برای آن ها خواندم و باید به خودشان می دادم ، برای من وبال است ، برمی گردم و می گذارم در حجره های خودشان و موقعی که به نقطه صفر رسیدم و دوباره آغاز کردم این از آن چیزهایی است که خدا به هر کسی نمی دهد ، امروز به من و شما داده است ؛ می توانید آن را بفهمید ؟ این همه کلاس در این کشور تشکیل می شود فقط برای رسیدن به این نقطه است .
ادامه صحبت از جمع : شاید به یا ایها الذین آمَنو ، آمِنو ارتباط دارد ؟ دوباره برگردی و دوباره شروع کنی .
استاد : برگرد و این مرتبه با آمِنو برو بالا ، با آن ایمانت برو بالا .
ادامه صحبت از جمع : و چقدر ارتباط دارد با روراستی ، آچار آن روراستی است .
استاد : کلید اول شروعش روراستی است . اگر شما آمدید و به صفر هم رسیدید که نمی توانید برسید چون روراست نیستید ، هنور هم بین راه زیر آبی می زنید . اما اگر توانستید و رسیدید این جا کلیدش روراستی است ، می زنید و مسیر باز می شود ؛ آن وقت قشنگی آن کجاست ؟ این مسیر بی راهنما نیست ، این مسیر راهنمایی با خودش دارد ؛ راهنمایی که راهنمای کلّ بشر است . این وقت این جا با او برو . دِینی که شما به گردن من داشتید این بود ، هیچی را تک نخوردم . همه شما آمادگی اش را دارید که بیایید و برسید ، اگر نداشتید این ها را هم به شما نمی گفتم چون دیگر فایده ندارد .
صحبت از جمع : می خواستم بدانم برای رفتن به این نقاط و برگشتن ما نیاز به یک شناخت دوباره از خودمان داریم ؟ این که من بدانم فارغ از تربیتی که شدم ، تحمیل هایی که بوده ، عرف جامعه ..... همه چیزهایی که باید می بوده ، نباید می بوده و بوده
استاد : همه این ها و آن شناخت مجدد در روراستی با خودت مهیاست .
ادامه صحبت از جمع : روراستی آن شناخت را هم ایجاد می کند ؟
استاد : گفتم برای شما یک سبد غذا گذاشتند ، تو می گویی ساندویچ دارد ؟ پلو دارد ؟ نان دارد ؟ ...... گفتم سبد تو شامل همه چیز می شود ، اسم سبدت چه هست ؟ روراستی . برو روراستی را شروع کن بعد آرام آرام در سبد باز می شود و همه آن چیزهایی که تو به دنبالش هستی ، توی آن پیدا می شود .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید