منو

جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri 04 19 2024

A+ A A-

تاثیر عادتها و خصلتهای دیرین در دنیای ما

بسم الله الرحمن الرحیم

سحرگاه برخاستم نمازم را خواندم . سلام نمازم را که میدادم مادر بزرگم را دیدم . توی یک هاله ای از نور بود و چقدر جالب است که من به مامان نگفتم . چون بعد مامان به من زنگ زدند که امروز مادربزرگت را به خواب دیدم . او با ما کاردارد . میخواهد به ما یک چیزی بگوید . به من یک جوری به شما که مادرم هستی یک جوری و مطمئنا اگر پی کنم حتما برادرم هم که تهران نیست و شهرستان است هم قطعا مادربزرگم را دیده . چون نیاز دارد به یک دمیدن . همانطور که من نیاز دارم .

سحرگاه مادربزرگم را دیدم در هاله ای از نور که با جدیت بسیار به مادرم میگفت : امروز همت کن همه چیز را توی خانه جابجا کنیم . مادرم با بی حالی و دلتنگی گفت : حوصله ندارم . اوگفت : برای همین باید جابجا کنیم . او معتقد بود هر وقت چیزی در جایی مدتی راکد میماند از جهان های موازی ، من میگویم جهانهای موازی . او یک لفظ دیگری برای خودش میگفت و بکار میبرد . از جهانهای موازی با ما لانه خوبی برای سکنی کردن میشود و در این همنشینی آنها با ما همه چیز برکت و زنده بودنش را از دست میدهد و وقتی با صلوات در منزل همه چیز را جابجا میکنیم آنها این مکان امن را ازدست میدهند خارج میشوند . برکت و شادی به خانه برمیگردد . در طی سالیان عمرم من این تجربه را خیلی داشتم . نتیجه اش را هم خیلی دیدم . چون بارها در خانه پدری بارها با این مسئله برخورد کرده بودم . پدربزرگم قهوه چی بود مشتری اش کم میشد مادر بزرگم برایش قلیاب می جوشاند میداد و بعد هم به او میگفت : میز و صندلیهای توی قهوه خانه ات را جابجا کن . اوهم پیرمرد ، میخندید میگفت : بابا همه شان یک جورند . میگفت : باشد . این را بردار ببر آن طرف قهوه خانه آن را بردار ببر این طرف قهوه خانه و جدا کارش رونق پیدا میکرد . در خانه مان هم دستور میداد . من هم تمام این سالهای عمرم ، نمیخرم اضافه کنم . همانی را که دارم دائم جابجا میکنم . الغرض ، این مشاهده من رابه فکر فروبرد . چرا ؟ امروزه با شرایطی که در کل جهان جاری است شرایط خیلی بدتر از این حرفهاست . تلاشها در این راستا بیهوده به نظر می آید . واقعا چه خبر است ؟ چه کار باید کرد ؟ قدری در سکوت نشستم . اول به خودم بعد به اطرافیانم نگاه کردم . برادرم ، خواهرم ، مادرم ، پدرم، شوهرم ، فرزندانم و الی آخر . در آغاز در خودم و دیگران توجه را به عادات و خصلتها و عملکردهای سابقه داری که سالیان دراز است که همانجوری عمل میشود اختصاص دادم . در این توجه عمیق به مواردی برخورد کردم که آنقدر از دیرباز همانطوری عمل میشود تا به امروز که بنظر میرسد همانند عضوی از اعضای بدن شده که عملش را انجام میدهد ولی احساس نمیشود . مثلا ؟ به محض اینکه یک جایی که در صورت خارش میکند . تا این خارش در صورت ایجاد میشود ، دست بدون پرسش و تعللی به سمت صورت رفته آن قسمت را میخاراند . در این پروسه من و شما هیچ اراده ای از خودمان هزینه نمیکنم . به همین دلیل هم متوجه نمیشویم که چقدر در صورت خارشهای ریز داشتیم و این خارشهای ریز مال چیست ؟ در بسیاری ازمواقع بیانگراختلالی در یک ارگان بسیار مهم مثل کلیه است . گوشت و بافت کلیه دارد خشک میشود . به بی آبی افتاده مثل مملکت ما . نتیجتا در صدد رفع آن هم بر نمی آییم تا به یک معضلی سخت تبدیل بشود آنوقت به حرکت می آییم . عادات و خصلتهای دیرینه هم همینطور است . مثلا : آنقدر با رسیدن به دیگران پرسش کردیم : کجا میروی ؟ چه کار داری ؟ کی برمیگردی ؟ که دیگر این پرسشها جزو قوانین شخصیتی ما شده . اصلا در نمی یابیم که این پرسشها عملی قبیح است . اجازه کنجکاوی یا بهتر و صریح تر بگویم فضولی در کار دیگران را نداریم . و چون عمل دراثرمرورزمان قباحتش را از دست داده ، بصورت یک اصل بنیادی غیر قابل جابجایی در آمده . اما دیگران تحمل این رفتار را از جانب ما نخواهند داشت و بالاخره واکنش نا مناسب نشان خواهند داد . ما که آمادگی پذیرش قبیح بودن عملمان را نداریم سرخورده و دل شکسته میشویم . بد بینی و شک به دنبال آن می آید و هر خصیصه بد به طور حتم یک سوارکار ماهر از دیار ذهن را به همراه خودش دارد . تاخت و تاز میکند . فضای درون و بیرونمان را تیره و تار میکند . حالا چه کار کنیم ؟ مادربزرگ امروز سحرگاه نشانم داد . همه عادات را از خود جدا کرده بازنگری کنیم . اگر در آنها کژی مشاهده میشود بایستی تغییر کند . فراموش نکنیم عادات را نمیشود دور انداخت . مثل خاطرات میماند . آنهایی که تلاش بردور انداختن ، له کردن و کشتن دارند آدمهای ناموفقی هستند .عادات را نمی شود دور انداخت، چون صاحب جایی برای خودشان هستند اگر آنها را دور بیاندازیم جایشان خالی می ماند وقتی جایشان خالی ماند خیلی زود یک رِند دیگری می آید جایش را پر می کند، یک قصه ی جدید درست می کند ، پس چکار کنیم؟ آنها را باید بدل کنیم تبدیل کنیم مثل اثاث منزل ، ما اثاث منزل را که دور نمی اندازیم! مگر می شود مبلمانی که نمی دانم 20 میلیون یا 30 میلیون هست را دور انداخت؟ آنموقع که 2 میلیون تومان هم بود دور نمی انداختیم چکار می کردیم؟ می آمدیم جایش را عوض می کردیم کاربردش را تغییر می دادیم میزها را برای کارهای مختلف استفاده می کردیم و الی آخر. برمی گردم به مثال قبلی ام که برای خیلی هایمان اتفاق می افتد مثلا کنجکاوی کجا میروی؟ چرا می روی؟ کی می آیی؟ بیاییم این را تبدیلش کنیم چه طوری؟ ان شاءالله به سلامتی بروی، هرکجاهستی خدا به همراهت، ان شاءالله به سلامت برگردی، قشنگ تر نیست؟ زیبا تر نیست؟ همان است ولی زیباتراست بعد به مرور زمان این مکالمات را هم جمع و جور کنیم ، سه تا مکالمه بود آخر چه لزومی دارد این همه را بگوییم! اصلا چه لزومی دارد من اعلام کنم که فهمیدم تو بیرون می روی! اگر ان کسی که بیرون می رود کارم داشته باشد پیش من می آید .چه لزومی دارد به او بگویم کجا می روی؟ برو به سلامت خوب تر از این است که کجا می روی؟ اما بعدا که این بدل را کردیم آرام آرام این دایره را تنگش کنیم جمعش کنیم . پای مان را از حیطه ی دیگران بیرون بکشیم. این مثال کوچکی است اگر دفتر وجودمان را باز کنیم خیلی بزرگتر و سنگین تر توی آن پیدا می شود . از جمله خصوصیات بسیار بد و مسأله آفرین که خیلی به چشم من می خورد، نه در یک مورد نه در دو مورد نه در بیست مورد در اکثر مواردِ آدمهایی که باآنها رو به رو هستم من این نکته را متاسفانه می بینم و این زنگ خطر خیلی ترسناک است! ناخن انداختن تو مسائل ریز و درشت توی ارتباط با دیگران است جوانها یک کلمه ی دیگری به کار می برند می گویند گیر دادن. باز هم گیر دادی؟ بچه جوانها به این جمله خیلی آشنا هستند، مامانش تا یک چیزی می گوید ، می گوید تو باز به من گیر دادی؟ البته به سنین ما هم رسیده یواش یواش من توی مکالمات زن و شوهرها می شنوم ، می گوید تو باز گیر دادی؟ آدمی قبل از سخن گفتن ابتدا باید نگاه کند طرف سخنش کیست؟ شما با چه کسی داری حرف می زنی؟ کسی که با او حرف می زنی یا می فهمد یا نمی فهمد وسط ندارد ، یا می فهمد تو چه می گویی یا نمی فهمد تو چه می گویی . اگر نمی فهمد سخن گفتن بی مورد است پس نگو برای چه می گویی؟ پس چکار کنم؟ به یک شکل دیگری مطلب را مدیریت کن حل کن. این خودش یک مبحث بزرگ است اگر بخواهم راجع به این یکی که وقتی طرف نفهمد ولی باید مسائل را به او بگویی ، چکار بکنی، این یک مبحث بزرگ و باز است که خودش چندین جلسات نیاز دارد اما اگر می فهمد، می گوید نه بابا طرف می فهمد، اگر می فهمد ، برای آنکه می فهمد یک بار گفتن ، حالا دومی تأکید کردن، کفایت است. نشنیدید گفتند : « در خانه اگر کس هست یک حرف بس است » دومین حرف زائد و بی تأثیر است. نسل امروز همانطور که از دست گرفتن کتاب و خواندن کتاب فراریست، (نسل امروز فقط پاراگراف کوچک می خواند آن هم توی فضای مجازی، کتاب بی کتاب. کتاب نظم می دهد کتاب یک انضباطی برای آدمها به وجود می آورد.) همانطور که از خواندن کتاب فراری هستند از نوشتن هم گریزانند همه از نوشتن گریزانند باز شما نمی دانید این مکتوب یعنی چی؟ و این چه تأثیری در شما می گذارد؟ در نوشتن معجزاتی وجود دارد که فقط کسی که قدم می گذارد توی حیطه ی مکتوب کردن ، می تواند آن را ببیند قابل گفتن نیست باید خودت بروی تجربه کنی تا خودت بفهمی چه خبر است؟ کارها گره در گره است رزق ها همه بسته است، چرک ، اوقات ناخوش است درهم برهم است خیلی وضع بد است و هزاران چیز دیگر که گره کور آن فقط در وجود خود آدم است فقط خود آدم. خیلی زیباست آدمهایی که مسائل عدیده و آشکار دارند حتی نیاز به گشتن و پیدا کردن هم ندارند بعد دقیقا همان مسائل را در آدمهای رو به رویشان پیدا می کنند با اصرار و تأکید فراوان می ایستند و فرد مقابل باید اینها را رفع کند تا نجات پیدا کند، اگر اینها را رفع نکنی نجات پیدا نمی کنی! مثلا مادرها ،خاله ها ،عمه ها ،خانم های همسایه ، دم نانوایی دم سوپر مارکتی همه هم وزن هایشان بالاست خیلی چاق هستند ، اما به جوانها که میرسند شروع می کنند؛ لاغر بشوی چاق نشوی حتما باید لاغر بشوی، یکبار هم از این تأکید کردن ها توی دیدارها دست برنمی دارند یکبار کوتاه نمی آیند که نگویند! نگو. طرف کور نیست خنگ هم نیست . در خانه اگر کس است یک حرف بس است. شاید انتخاب دیگری داردو چقدر جالب نمی فهمند که اینهمه تأکید اینها هیچ تأثیری هم روی فرد مقابل نه تنها ندارد بلکه جوان را برای مقابله کردن با تز و دستورات لاغری ایشان آماده می کند واقعا عجب ندارد؟ چرا درکی وجود ندارد؟ یک کار بیهوده را چرا ما دائم تکرار می کنیم؟ مثال ساده تر بگویم ، من توی استخوانها و مفاصلم خیلی مشکل داشتم هنوز هم دارم با آن دست و پنجه نرم می کنم ، محصول عمرم هست محصولم را توی سطل زباله نمیریزم! با آن کنار می آیم، یکی از کمک کننده ها توی این دردها گرم نگه داشتن استخوانها و مفاصل است من بارها تجربه کرده ام و وقتی سرما به من می رسد نتایج خیلی عجیبی دارد، خوب تصور کنید من اصلا توجهی به این مسأله نمی کنم گرم نگه نمی دارم شلوار نمی پوشم ژاکت نمی پوشم جلوی کولر گازی هم می نشینم بعد مدام به دیگران تذکر میدهم مواظب باش پایت را بپوشان، کمرت را بپوشان گردنت را بپوشان، چه اتفاقی می افتد؟ نتیجه چه می شود؟ خودتان بهش فکر کنید، ببینید چند تای شما مدام دارید از این کارها می کنید؟ و چقدر روی روابطتان روی دیگران تأثیر می گذارد! چقدر رابطه ها خراب می شود! چقدر آدمها تو روی هم می ایستند! برای خدا یک برگه یک دفترچه بگذارید و روی آن به طور روتین هرچی که هر روز می گویید و انجام می دهید بنویسد. یک هفته ، به خدا شما ارزشش را دارید که یک هفته تمرین این کار را بکنید، یک برگه بگذارید ببینید کی گفتم دیر میشود بهش توجه نکردید؟ و امروز خیلی برای خیلی چیزها دیر شده است. یک هفته از خواب که بلند میشوید بنویسید، از خواب که پاشدم همسرم این را گفت من این را گفتم، بچه ام این را گفت من این را گفتم، به تاکسی زنگ زدم بیاید من را ببرد یارو اینجوری گفت من اینجوری گفتم، توی تاکسی نشستم مسافر داشت ، مسافر را دیدم سرش مو ندارد گفتم آقا میدانی برای کله ای که مو ندارد چی میشود مصرف کرد؟ آخه مگر شما دکتر هستی ؟ به کسی این را بگو که ازتو می پرسد کسی را سراغ داری که برای سر بدون مو یک کاری بکند؟ یک هفته همه ی اینها را بنویسید روز جمعه که شد فکر کنید نامه تان را می خواهند ببرند پیش امام زمان، خودتان اول حسابرسی کنید ، یک خودکار قرمز هم دستتان بگیرید و عادت های دیرینه ای را که اصلا متوجه آن نیستید خط بکشید معین کنید بعد برایش به فکر جایگزین باشید یک جایگزین جایش بنشانید تا بعدا جایگزین که جا افتاد یکبارم یک هفته بگذاریم این جایگزین ها را خلاصه کنید. دخترم هرجا باشیم بطری های خالی آب معدنی یا نوشابه را تا خالی میشود یک کار خیلی جالب می کند ، اول یک سکته قلبی به همه می دهد چون دستش را می گذارد بالا پایین بطری قرچ این را فشار میدهد، ما این عادت هایی که تازه جایگزین می کنیم بعدا می خواهیم اینجوری فشارشان بدهیم . روزهای رها شدن و آزادی و دریافت کردن سوار بر اسبی تندرو به حرکت درآمده است عن قریب اسب از خانه ی ما خواهد گذشت، با خودش نور آگاهی بیداری و نگاه به حقیقت به همراه می آورد و چون بگذرد و ما جا مانده باشیم دوباره تاریکی و دست و پا زدن نصیبمان خواهد شد تا دوباره دوست چه موقع دور جدیدی را به ما عطا کند! سه هفته اسب تندرویی میرود از این سه هفته تقریبا چند روزش گذشته است، از دو هفته کمتر باقی مانده است اگر می خواهید که بقیه از دست نرود از همین امروز تلاش کنید و شروع کنید، بچه جوانها گوش کنید تنبلی را کنار بگذارید انجام بدهید ببینید چه میشود؟ زن و شوهرهای جوان سراغ دارم با داشتن یک اولاد انقدر ناخن هایشان را به هم می اندازند عن قریب سوراخ سوراخ هستند و شاید جدا شوند ، جدا بشوند! شما باور می کنید؟! از بس ناخن به هم انداختند ناخن انداختن حرمت می شکند حرمت های شکسته آیینه های شکسته است نه دیگر تصویر به درد بخوری دارد و نه دیگر امنیت چون هر لحظه آدم را پاره می کند دست آدم را زخم می کند .

شکستهایتان در این خصلتهای دیرینه تان خوابیده، ولی شکست را می بینید خصلتها را نمی بینید، بروید شکستها را از رویش بردارید ببینید زیر آن چه خبر است؟ زیرش خصلتهای دیرینه تان است، عادتهای سالیان درازتان است، عادتهای سالیان دراز را در بیاورید و به آن رسیدگی کنید.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید