منو

سه شنبه, 29 اسفند 1402 - Tue 03 19 2024

A+ A A-

گناه چیست؟ چگونه آغاز میگردد و چگونه پایان می پذیرد؟

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از چیزهایی که خیلی مهم است و همه آدمها با آن درگیر هستند گناه چیست؟ شما هیچوقت گناه را برای خودتان معنی کردید؟ می دانید گناه چیست؟ به من نگویید که آقا رسول الله می فرمایند که چنین چیزی اینجوری گناه است. ما کدام حرف آقا رسول الله را تا حالا خوب گوش کردیم؟ آقا امیرالمؤمنین فرمودند اینجوری است، در قرآن کلام الهی اینطور آمده است از همه این کلامهایی که بلد هستید برای ما گناه را تعریف کنید. گناه چطور شروع می شود و چطور پایان می پذیرد؟
نفر اول: هر چیزی که روح من را آزرده می کند بعد از انجام آن عمل بنظرم گناه است. ممکن است یک چیز خیلی ساده باشد. مثال می زنم، یک ارباب رجوعی را دارم کاری را که می توانم برایش انجام دهم را نمی دهم به هردلیلی وبعدش به شدت ناراحت می شوم از عملکردم، احساس می کنم گناه است.
نفر دوم: هر عملی که من را از راهم که به سوی خدا می روم دور کند به جای اینکه نزدیکم کند. مثلاً امروز قرار است کاری برای کسی انجام بدهم آن لحظه یک غروری من را می گیرد یادم می رود که خدا توفیق داده که من بتوانم آن کار را انجام بدهم اگر خدا نمی خواست نمی شد. اینجا دور شدم پس این شد یک جور گناه چون من را به خدا نزدیک نکرد.
نفرسوم : گناه یک احساس است هر زمانی که یک انسان نتواند در آن پتانسیلی که دارد حد و حدودی که می تواند ظاهر شود رفتار کند، فکر کند، اندیشه کند ؛ نباشد احساس گناه می کند. حالا یک سوالی که من در ذهنم همیشه هست و این در حقیقت یک دیدگاه روانشناسی است، گاهی به دین خورده گرفته می شود می خواستم با شما مطرح کنم این است که در روانشناسی می گویند احساس گناه نباید در یک انسان ایجاد بشود یا احیاناً نوزج داده شود، چطوری می توانیم به آن پاسخ بدهیم؟ چون تصور بر این است که هم من خوبم و هم شما خوب هستید به همین دلیل آن صلحی که شما فرمودید اینجا است که اتفاق می افتد من وقتی با خودم مقایسه می شوم امروزم باید از دیروزم بهتر باشد من با شما مقایسه نمی شوم من با هیچکس مقایسه نمی شوم که حالا بخواهیم بجنگیم هر کسی همانطور که شما فرمودید بایستی با خودش درگیر باشد با خودش مقایسه بشود و تلاش کند که خوب بشود. امروز من هر آنچه که هستم خوب خودم هستم یعنی بهترین خودم بودم، تلاشم بر این بوده که خوب باشم، بهترین خودم باشم پس احساس گناهی قاعدتاً نباید باشد. احساس گناه آدم را از آن چیزی که می تواند باشد یک مانعی می تواند برایش باشد. حالا این را پاسخش را از شما می خواهم.
استاد: از نفر اول می پرسم آنچه را که تو مثال زدی و ساده هم بود می خواهم برای من بگویی که این به اصطلاح گناه یا این اتفاق از کجا شروع شد؟
نفر اول : یک جنگ درونی با خودم در لحظه ای که باید و نباید انجامش بدهم یعنی من علم این را دارم اصلاً از قبل که نباید این بشود ولی دائم دارم با خودم این چالش را دارم و صحبت می کنم و وارد همان گفتگوی درونی که شما جلسه های پیش فرمودید می شوم که انجام بدهم !؟نباید انجام بدهم !؟
استاد: من می خواهم ترا یک کم عقب تر ببرم. ببین من ارباب رجوع شما، آمدم آیا تو در ابتدای امر که من را دیدی گفتی نه! این اتفاق افتاد؟ این اتفاق نیفتاد، این اتفاق قبل از آمدن من در تو بوجود آمد. می خواهم ببینم این قبل از اینکه تو من را ببینی این نگاه و این واکنش چقدر قبل و چه جوری شروع شد؟
نفر اول: یک خصلت بد بسیار پایدار در من.
استاد: چه خصلتی؟
نفر اول: مثال عرض می کنم شاید غرور
استاد: چرا غرور؟
نفر اول: غروری که باید خیلی قبل از این من حلش می کردم و نکردم.
استاد: من یک ارباب رجوع عادی هستم چرا غرور به من؟
نفر اول: شاید تنبلی
استاد: تنبلی!! خُب چرا تنبلی؟ یک کم دیگر برو عقب
نفر اول :آن لحظه یک ندای منفی درونی دارم .
استاد: این ندای منفی از یک جایی آمده من می خواهم تو قبل از اینکه من را ببینی بروی عقب تر نگاه کنی، ببین این ندای منفی از کجا آمد؟ و چرا آمد؟
نفر اول: شاید خود بزرگ بینی
استاد: خود بزرگ بینی از کجا آمد؟
نفر اول: همه اینها را دائم چون بهش فکر کردم دارم خصلت های بد را می آورم انگار رسیدم به آن حفره هایی که چندین جلسه گذشته و شاید سال گذشته با هم صحبت می کردیم که وقتی ورود می کنیم تازه متوجه شاهراههای می شوی که عین کانال به هم متصل است و هر کدام عامل آن یکی است. یک دلیل ایجاد کار منفی برای دیگری است. من الآن می گویم غرور و بعد می گویم نه تنبلی هم بوده که پشت بند غرور آمده یعنی می خواهم بگویم این خصلتها همین جور به هم متصل است و یک اتفاق بد را در من بوجود می آورند.
استاد: من دقیقاً می خواهم همین کار را بکنم می خواهم شما را قبل از وقوع واقعه ، وقوع واقعه چیست؟ تو چشمت به من می افتد و می گویی نه، نمی کنم، نمی توانم.
نفر اول: همان لحظه یک حسی هم به من می گوید که انگار درستش می کنم می گویم حالا بنشینید شاید زمان ببرد. انگار که آن چلنج را با خودم دارم.
استاد: بله من این را می دانم اصلاً یک جور رویارویی مطلب است برای تو که الآن اتفاق افتاده، قبلاً اینها را نداشتی الآن دیگر این را داری.
نفر اول: برای من روشن شده و باز شده.
استاد: آفرین باز شده الآن می خواهم قبل از این رویارویی که قرار بگیری می خواهم تو را عقب تر ببرم. عقب تر ببرم .....شما اول گفتی غرور، برتر بینی خودت و بعد به آن تنبلی هم اضافه کردی، شاید اگر بگردی یکی دو تا چیز دیگر هم پیدا کنی که حتماً وجود دارد، من می خواهم به شما این را بگویم که قبل از اینکه با من ارباب رجوع روبرو شوی، معلوم نیست امروز من بیایم یا نیایم یا هر کسی دیگر، قبل از روبرو شدن با من اگر بخواهی از این دام بیرون بیائی باید بروی عقب تر، با این پارامترهایی که برای من بیان کردی، با اینها به چالش بنشینی، چرا تنبلی؟ تنبلی از کجا نشأت می گیرد؟ از چه زمانی شما تنبلی را شناختی؟ اصلاً چرا تنبل شُدی؟ "غرور" غرور برای چیست؟ چه چیزی باعث غرور می شود؟ برتر بینی خودتان، اینها را یکی یکی به چالش بکشید و دلایلش را پیدا کنید، اینها یک صفحه دارند پشت تر، هر کدام یک مسیر دارند پشتشان، ما اگر بخواهیم این گناه را از شما بگیریم، من که نه، داریم تلاش می کنیم اسبابی بسازیم، که شما بتوانید گناه را از خودتان دور کنید و برای همیشه جدا شوید، اگر بخواهید از این جدا شوید تنها راه اینست اول ببینید چرا اینکار را می کنید؟ که شما گفتید به این دلایل، و بعد از این عقب تر، کِی دچار تنبلی شدید؟ چرا؟ کِی دچار غرور شدید؟ و چرا؟ باز یک مرحله می آیید عقب تر و به آنها نگاه می کنید و رسیدگی می کنید، آنقدر به عقب برمی گردید تا به ابتدای مسیر برسید، این حکایت حکایتِ آن کسی ست که برای اولین بار به او مواد مخدر دادند، هیچکس فی البداهه مواد مخدر را نمی کبرد، او یک چیزی از قبل در پیش زمینه اش داشته، من که هیچوقت نمی توانم بچه ام را بیرون از منزل مراقبت کنم که مواد مخدر نگیرد و بکشد، پس چکار کنم؟ من برای او در یک جایی از وجودش به مرور زمان سدی بوجود می آورم که یادت باشد از این سد اگر روزنه باز کنی و بیرون بیایی ایمنی ات را از دست می دهی، آن سد چیست؟ فکر کردن به مواد مخدر، آن سد چیست؟ فکر کردن به تنبلی ست، تنبلی و غرور اصلاً برای من جا ندارد، اصلاً با غرور بیگانه ام، من خودم را نمیگویم، شما یا هر من نوعی دیگری، برگردد به عقب و نگاه کند ببیند که اینها جایی ندارند و اصلاً نباید وجود داشته باشند، اینها کاذبند.
نفر اول: من همیشه نسبت به این ماجرا فکر کردم و به این نتیجه رسیدم، اینکه فرزند بزرگتر خانواده بودم و همیشه همه نگاهها به سمت من بود، حتی در تصمیم گیریها، احساس می کنم این حس کاذب از اینجا می آید.
استاد: ما شما را برمی گردانیم عقب، بروید عقبتر و اول آنرا پیدا کنید، رویش را خط بکشید، آم موقع تمام شد. جدایی شد، این خط جدایی انداخت بین شما و آن مجازیها، کاذبها، اینکه به این شکل بیان می کنم دلیل دارد، نفر دوم گفت هر کاری که مرا از مجرای خط الهی دور می کند گناه است، این یک تعریف کلی ست، من می خواهم این را خرد کنید و به موضوع تبدیل کنید، ببینید وقتی نفر اول به موضوع تبدیل کرد ما توانستیم اینرا کالبد شکافی کنیم و عقب بکشیم، الان او اینرا درک کرد که برای انجام هر کاری به هر شکلی یک ابتدایی وجود دارد، اگر سرِ سرمنشأ را بستید مراحل بعدی نمی آیند، ما مشکلمان اینست سر منشأ را نشناختیم و آنرا نبستیم، توبه می کنیم، می شکنیم، توبه ما به جایی نمیرسد، بعد می گوییم دین برای من هیچ کاری نمی کند، توسلات هیچ دردی از من دوا نمی کند، درحالیکه اینطور نیست، نفر سوم گفتند که گناه در تصور شما نباید گناه باشد، که این یک منفی گرایی برای شما بوجود می آورد، ولی فی الواقع در دین ما گناه، گناه است، ممنوعیت هایی را که ما رد می کنیم گناه محسوب می شود، اگر قرار باشد این فضای بد و منفی را در خودمان نداشته باشیم، یک برگشت و نگاهی به گذشته می خواهد که از اول چطور شروع شد؟ سرمنشأ ایجاد یک گناه را بشناسیم، اگر اینکار را بکنیم آنجا می توانیم ، دیوار بزنیم و از آن به بعد هروقت به آن برسیم فوری بگوییم نمیشود، چون از اینجا به بعد می شود گناه، درست است که اتفاق نیفتاده نفر اول فکرش را می کند، مردم را که اذیت نکرده، اما همینکه فکر می کند شروع می شود، در سرازیری افتاد، اما همان اول که به ذهنش افتاد جلوی فکرش را بگیرد، حال نداری؟ یعنی چه؟ تنبلی نداشتیم اسم تنبلی مسیر گناه را باز می کند، اسم غرور، مسیر گناه را باز می کند، به محض اینکه این ابتدا ی کار را تشخیص بدهید می توانید جلوی گناه را بایستید، بدون این توبه معنی ندارد، سالها و سالها آدمهای بیشماری گناه کردند و توبه کردند و هیچوقت به نتیجه نرسیدند، می خواهیم توبه کنیم، ولی قادر نیستیم، باز هم برمی گردیم و به آن کارها فکر میکنیم، چند سال پیش گفتم چارچوب بنویسید، چارچوبهایی که به شما گفته بودم همان ابتدای راه و ابتدای کار است، چون ننوشتید چقدر ضرر کردید؟ امروز یک جور دیگر مطرح کردم، گناه یعنی حسی که از غلط انجام دادن کاری یا افکاری بوجود می آید، این را هیچ کاری نمیتوان کرد مگر اینکه اجازه ورودش را ندهید، من از دست یک دوستی ناراحتم، شکستی خوردم، آزاری دیدم، اگر خدایی ناکرده برای دوستم بدخواهی کردم،گناه است این گناه کِی اتفاق افتاد؟ همان وقتیکه اسم او آمد و جلوی افکارم و ذهنم را نگرفتم، نام او که آمد می گویم نه، تمام شد، آنوقت دیگر از دست دوستم ناراحت نمی شوم، داستان او را مرور نمی کنم، پیش نمی آیم، تا جایی پیش نمی روم که از دست او عصبانی شوم، خدایی نکرده بدخواهی کنم، وآن وقت گناه اتفاق افتاده و تأثیرش را هم در جامعه میگذارد وهم در من وتو، اشکال کار ما اینجاست که ابتدارا در مسائل را پیدا نکردیم و دنبالش نرفتیم.
نفر دوم : ما اینجا در ارتباط با عقاید مذهبی مان صحبت می کنیم، در هر دینی بکن و نکن هایی وجود دارد، آنجایی که گفتند بکن چرا گفته بکن؟ و آنجایی که گفته نکن چرا گفته نکن؟ مثلاً دروغ گفتن، دست کردن در جیب کسی، پول برداشتن از جیب کسی، غیبت کردن پشت سر کسی، نیاز به علم بالایی هم ندارد، در زندگی روزمره مان هر روز از نزدیک لمس می کنیم، اگر ببینیم چرا گفتند دست در جیب کسی نکن، علتش را بدانم سخت نیست و گناه هم محسوب نمی شود، آنجایی که دنبال علتش نمی رویم دچار گناه می شویم، این موضوع شاید بتواند مرز گناه را مشخص کند.
استاد: دانستن علتها بسیار عالیست ولی فکر کردن به اینکه می شود، همین که فکر کردید آغاز حرکت گناه است، اول حرکت است، ما می خواهیم شیر را از اول مجرا ببندیم، اگربتوانیم اول مجرا شیر را ببندیم دیگر به آن گناه نزدیک نمیشویم، این بحث را امروز آوردم برای کسانیکه می خواهند یک چیزهایی را ترک کنند، و با آن درگیرند، هر کدام از شما می دانید با چه چیزی درگیرید؟ آنهایی که قصد کردند که یک سری افعال را ترک کنند می خواهیم راه ترک را نشان بدهیم، راه ترک اینست به محض اینکه چشمک زد آنرا خاموش کنید،
نفر سوم : اینکه شما می گوئید برگردید به عقب من فکر می کنم اتفاقی که افتاده این بوده که حرمت نفس خدشه دار شده اگر برسیم به آنجایی که یک انسانی با حرمت نفس، هیچوقت کاری نمیکنیم که متناسب با آن حریم و حرمت احترامش نباشد، وقتی برگردیم به آنجایی که ببینیم کی هستیم، چه هستیم در صفحه وجودیمان، همان بحث خود شناسی، اگر به آن انتها برسیم که ما یک موجودی هستیم خواستنی، خوب، دوست داشتنی، یک انسان خوب و دوست داشتنی کاری نمی کند برود سمت تعاریفی به این شکل که گناه است، انجاست که یک روزی باورم شده، یا به من القا کردند، بالاخره آن حرمت نفس شکسته و من نوعی احساس می کنم که بدم، من بدم که می توانم بد رفتار کنم یا کاری بکنم که تعبیر گناه داشته باشد، آن تکه است که آسیب را دیده، اگر بتوانیم مرز بگذرایم حتی اگر احساس می کنیم گناه کردیم، این گناه یا رفتار بیاید یک طرف و در حقیقت آن شخصیت ما از هم تفکیک شود، آن خود باید همیشه حرمتش حفظ شود، حتی در انتقاد کردن از دیگران می گویند به سِلفِ آن فرد نزدیک نشوید، به سِلفِ آدمها اهانت نکنید، او حریم دارد، او حرمت دارد، این رفتار است که باید اصلاح شود و بمباران شود نه شخصیت، آنجا این مزر اگر درک و تفکیک شود هرکسی در مورد خودش در مورد گذشته خودش آنرا ترمیم کند، آنرا جاهایی که ضربه ای دیده جاهایی که شکسته شده، جاهایی که ترک خورده ترمیم شود، به دنبال آن همه اتفاقهای خوب می افتدو اتفاقهای بد حذف میشود.
استاد: در جریانی که مطرح شده، دو دسته مطلب وجود دارد یکسری افعالی ست که ما در گذشته مان انجام دادیم یا حتی هنوز هم به آن مشغولیم، به شدت از دست خودمان هم دلخوریم و می دانیم اینکار غلط است، آمدیم در جلسه نشستیم و گفتند توبه کنیم، آقا امیر المؤمنین اینطور گفته اند، آقا پیغمبر اینطور گفته اند، زد به سرمان برویم توبه کنیم، صرف توبه کردن ما را نجات نمی بخشد، چون برای این توبه ای که انجام میدهم، باید یک زمینه ای را هم برایش بچینیم، این گفتگوی من در افعال کاملاً آشکار است، معتادی ست که ترکش دادند ترک کرده آمده بیرون، چطور می شود دوباره بر می گردد؟ اولین لحظه ای که ماده مخدر به ذهنش وارد می شود اگر جلویش بایستد دیگر نمی کشد، دشمن شناسایی شد، ولی وقتی ماده مخدر را بعنوان دشمن نمیشناسد، آرام آرام جلو می آید چون فکر می کند لحظه لغزش رمانی است که ماده مخدر را دود می کند درحالیکه نمیداند، لحظه لغزش همان لحظه ی اول است که به مواد مخدر فکر کرد و اجازه داد آن فکر بماند، چون فکر می آید، این نگاه می آید، اجتناب ناپذیر است، تنها راهی که می توانید از دست آن خلاص شوید اینست که به او بگوئید من تو را شناختم و اجازه ورود به تو نمی دهم، این همان مرز بندی است که چند سال پیش گفته بودم، بیاییم مرز بگذاریم برای خودمان، برای افعالمان مرز بگذاریم، یک دختر خانم، یک آقا پسر، برای اینکه جوانی بکند، یک محدوده باید داشته باشد، از اینطرف یا آنطرف اضافه نباید داشته باشد، اگر این محدوده را نگذارد جوانی هایی که می کند او را به قهقرا می برد، به نیستی می کشد، اما اگر این چارچوب را داشته باشد، همه خوشیهایش را می کند تا لب این مرز هم می آید و چون تا لبه مرز می آید عملاً اینرا می بیند اما داخلش نمی رود، ما دردمان اینست که بدون ترمز می رویم در چاله می افتیم ، اینطوری در آمدن کار تو نیست چون شما را در می آوردند می آیید بیرون، ولی فایده ندارد، چون دوباره امیال آدم را میبرد، یکسری افکار و افعال وجود دارد که کاملاً عینی ست، غیبت کردن، از هر کسی بپرسید می گوید غیبت نمی کنم، اما عملاً همه غیبت می کنند، چون هیچکس به این فکر نمی کند که غیبت از کجا شروع می شود؟ غیبت از یک جایی شروع می شود هر جایی که نگاه شما از خودتان به یک فرد دیگری رفت و با حب و بغض رفت بلافاصله غیبت اتفاق می افتد چون یادتان می افتد و غیبت می کنید، به محض اینکه خاطر نازنین یاد کسی افتاد بلافاصله بگوئید هر وقت خودش بود باهم حرف می زنیم، تا وقتی که نیست صحبتی هم نداریم، تمام شد، نمی تواند جلو بیاید، یکسری برمی گردد به خودشناسی آدمها، ولی آدمها تا از این سد سنگین، عبور نکنند و اینها را شناسایی نکنند، مغلوب نکنند، این حسها نمی میرند، همه شان می مانند، می گویند تشویق و به اصطلاح بالا بردن افراد، برای فردی که دارد بالا می رود از افعال شیطان است. مگر می شود شما من را تشویق کنید و بسیار تعریف کنید و خدای نکرده بگویم شما شیطان هستی؟ نه ، شما آنچه را که در منظر نگاهت هست را داری تعریف می کنی اما من از همان منظر مسأله را نگاه می کنم .شما من را تعریف می کنی و من خودم را تعریف می کنم آنجا گناه شروع می شود. پس چکار می کنم؟ من در خیلی جاها که دوستان و آشنایان از من تعریف کردند به محض اینکه شروع کردند یک جمله به خودم گفتم ، گفتم یک گوشِت در آن یکی دروازه. ماندگاری نباید داشته باشد اگر داشته باشد با این ماندگاری حتما شیطان هم می آید اینها مسائلی هست که انسانها باید در خودشان بشناسند و تا وقتی نشناسی توبه هم نمی توانید بکنید . چند سال طول کشید برادران یوسف تا بالاخره بتوانند توبه کنند؟ چه زمانی توبه کردند؟ فعل در مقابل شان ظاهر شد آیا این فرصت به ماهم داده می شود؟ فکر نمی کنم. پس امروز بیاییم بررسی اش کنیم و پیدایش کنیم. به هم دیگر کمک کنیم.
نفر چهارم: درخصوص همین توضیحی که دادید به خصوص مسأله غیبت ، من می خواستم یک مثالی در مورد خودم بزنم و شما من را راهنمایی کنید ، دو سه روز پیش در محل کارمان بازرس آمد مدیر ما به خاطر دیدن فوتبال خداحافظی کرد و رفت استادیوم و ما را با بازرس ها تنها گذاشت یعنی اصلا برایش مهم نبود که چه اتفاقی می خواهد بیفتد وقتی ایشان از در بیرون رفت بلا فاصله همه با هم گفتیم که چقدرآدم بی مسئولیتی !!!! من هیچوقت جلوی مدیرم به او نمی گویم که چقدر بی مسئولیت بودی فوتبال مهم بود یا کار مهم بود و توی محیط کاری هم بی شمار مسائل این تیپی از این آقا می بینیم لاجرم پشت سرش این حرف را می زنیم که مثلا ایشان بی مسئولیت است شما من را راهنمایی کنید که من چه جوری برگردم به قبلش؟ اصلا قبلش چی هست؟
استاد: برگرد به اینکه تو عادت کردی بی مسئولیت باشی در مقابل دیگران چون آدم رو به رویت را قضاوت می کنی می گویی بی مسئولیت است ولی بی مسئولیت تر از او و قبل از او خودت هستی چون در قبال دیگران قضاوت می کنی . شما اجازه ی قضاوت نداری؟ شما این حرف را زدی ایشان تا به حال اصلاح شده است؟ شما هیچوقت جرات نداشتی جلوی خودش بگویی پس چیزی را که جرات نداری پیش خودش بگویی بهتر نیست بازگویش نکنی؟ نیاز نیست بگویی. کی به شما گفت مسئولیت کار او را تو بپذیر ؟ چرا پذیرفتی؟ شما می خواستی جواب ندهی ولی اگر در مقامی هستی که باید جواب بدهی جوابت را بده کاری با مسئولیت او نداشته باش تو به مسئولیت خودت نگاه کن اشکال کار ما این است . پشت این نگاه تو نگاه تنبلی هم هست، چرا من؟ چرا او انجام ندهد؟ چرا من انجام بدهم؟ شما در جایی که قرار گرفتی باید پاسخ گو باشی ، پاسخ گو باش شما کارت را انجام دادی او در جایگاه خودش انجام نداده است؟ با خودش است . فقط قضاوتی که تو می کنی باعث خدشه دار شدن اون روح الهی که در تو است ، چون نفست را جمع نکردی، آن نفس دو بخش است یک بخش به سوی این روح الهی کشیده می شود و یک بخش به سمت پایین و تو وظیفه داری همه را به آن سمت الهی ببری .
نفر چهارم: خیلی وقت ها هم سعی می کنم که جلوی خودم را بگیرم وارد غیبت نشوم ولی یکی دو تا که نیستند وقتی راجع به یک مسأاله ای دیگران هم می گویند من هم نا خواسته تو این جریان کشیده می شوم.
استاد: من به تو این نوید را بدهم تو کاملا خواسته پایت را می گذاری چرا؟ چون دو سه تا پیش مرگ قبل از خودت به میدان می آیند و تو احساس آزادی می کنی، خوب اینها گفتند من هم بگویم، اینها را باید در خودت بشناسی همین ها باعث رکود و ضعف و پایین آمدن تو می شود اجازه ی رشد به تو نمی دهد. عمل آن مدیر خیلی عمل جالبیه اگر تو از این نگاه به آن نگاه کنی، این چرا فوتبال رفت؟ چون انقدر برایش فوتبال مهم بود و زیبا بود کارش را زیر پا گذاشت و رفت حتی بازرس ها را نادیده گرفت ، آیا تو در زندگیت برای مسائل مهم زندگیت این نگاه را داری؟کار او غلط برای یک بازی بود، تو از آن بهینه استفاده کن که تو هم برای چیزهای خوب زندگیت اینطوری مایه بگذاری اینطوری حرکت کنی به جای قضاوت کردن در مورد آن آدم به جای گفتگو کردن در موردش به جای اینکه شریک گفتگوهای آدم های بی مسئولیت دیگری بشوی، همه ی آدم هایی که پشت سر او حرف زدند به مراتب بی مسئولیت تر از او هستند برگرد ببین چرا تو این کار را میکنی؟ برو عقب تر نگاه کن ، تنبلی یک حکم است اصولا ضعف خودش را با قضاوت کردن آدمهای دیگر می پوشاند ما معمولا آدمها را قضاوت می کنیم برای اینکه ضعف هایشان را می بینیم چون مشابه اون ضعف ها را تو خودمان داریم برای اینکه مال خودمان را بپوشانیم او را قضاوت می کنیم یعنی او دارد من ندارم .
نفر چهارم : وقتی از کسی غیبت می کنم چون از او ناراحتم ا چون عصبانی هستم خالی می شوم احساس راحتی می کنم .
استاد: چرا عصبانی هستی؟ چیزی نبوده که مربوط به شما باشد.. چرا از او نارحتی؟ شما کار خودت را می کنی او کار خودش را نمی کند . تو کار خودت را می کنی، خدایا شکر به من توفیق دادی کارم را انجام بدهم ضعف نشان ندهم . غیبت کردن و تهمت زدن یکی از راههای فرار بزرگ آدمی است در مقابل کمبودهایش پوشاندن ضعف هایشان چون من اگر که مسأله ای با شما داشته باشم در مقابل شما مطرح می کنم که آن حل شود چرا پشت سرت مطرح می کنم؟ برای اینکه مطمئن نیستم که این درست است شاید اشکال من است ولی همان شاید سبب می شود که من غیبت تو را کنم که اگر آن اشکال را من دارم قایمش کنم و کسی آن را نفهمد . ببینید یک دفعه هجوم نبرید به ذهنتان هجوم به شخصیت تان نبرید یک دانه یک دانه بررسی کنید . تو فقط توی همین یک نکته شروع کن به بررسی کردن پی بگیر تا صفحه اش بسته شود برای تو کاملا حل بشود . آنوقت دفعه ی بعد تا بیایی فکر کنی می گویی چی شد؟ بلافاصله ذهنت هم سکوت می کند از روحت تابعیت می کند نه اینکه ذهنت در پوش روی روحت بگذارد بگوید ساکت بگذار من هم حرف بزنم. ذهن خیلی بدجنس است ما را تا اوج پادشاهی می برد در حالی که یک خدمتکار جزء هم نیستیم دقت کردید؟
نفر پنجم : شما گفتید گناه احساس غلط انجام دادن یک کار است؟
استاد: نه خیر! گفتیم که گناه از انجام کاری به آدم دست می دهد که از زیر بنا غلط است اصلا انجامش غلط است مثل دروغ گفتن تو دروغ را می گویی بعد می گویی ای وای باز دروغ شد که! این حس گناه به تو می دهد.
نفر پنجم: یعنی آخرش یک در گیری درونی با خودش دارد ولی در خیلی مواقع یک سری گناه ها را آدم انجام می دهد که اون احساس را ندارد. مثل یک مسیحی که مشروب می خورد یا خیلی از فرهنگ هایی که حجاب توی آن تعریف ندارد .
استاد: شما وارد یک مقوله ی دیگر شدید ما کاری نداریم که مکاتب دیگر مذاهب دیگر کشورهای دیگر چه می گویند من اصلا در باب حجاب حرف نزدم من حتی در باب مشروب صحبت نکردم من به شما این را گفتم چه کسی می خواهد یک تعریف ازگناه بدهد؟ حرف نفر اول خیلی جالب بود که من به ارباب رجوع می گویم که کارت را نمی توانم انجام بدهم برو بعدا بیا بعد هم خودم را می خورم اما نمی دانم چرا این کار را می کنم؟ ما داریم اینها را دانه دانه بررسی می کنیم؟ مدام هم به خودش می گوید که دیگر این کار را نمی کنی ، انقدر خودش خودش را می خورد که به خودش می گوید دفعه ی آخرت باشد، خودش با خودش، فردا دوباره تکرار می شود چون اصلا نفهمیده چرا این کار را کرده! اصلا شروع ماجرا را ندانسته است یک مشروب خور مشروب را می خورد مست هم می کند بعد هم می افتد لا یعقل سردردش را هم فردا می کشد بعد که بیدار می شود کتک بی اخلاقی اش را هم می خورد پس چرا مشروب می خورد؟ وقتی بیدار می شود متوجه می شود که چقدر بداست چقدر زشت بوده است پس چرا هنوز می خورد؟ برای اینکه آن زمانی که اسم مشروب می آید به آن فکر نمی گوید عقب . وقتی اسم مشروب آمد هنوز زور ندارد سوار این بشود اما وقتی شروع می کند که: حالا بد هم نیست حالا یک پیمانه حالا ببینم چه می شود حالا شاید شب ... این شروع می کند به آن فکر کردن آن در ذهنتان جان می گیرد و بالاخره تبدیل به عمل می شود ما می خواهیم جلوی تبدیل به عمل شدن را بگیریم تبدیل به عمل شدن آغاز گناه نیست، همان ابتدا فکراول را که او به آن اجازه داد گناه از آنجا شروع شد ما می خواهیم به شما این را بگوییم که : بیایید عقب ببینید از کجا شروع می شود درش را ببندید .
نفر پنجم: البته سوال من با بحث کلاس یک مقدار فرق داشت چون شما اول گفتید گناه یعنی چی؟ من دنبال یک تعریف کلی تر بودم ما در مورد حس مان می گفتیم من می خواستم یک تعریف از گناه که شاید حسش هم نکنیم و مثال حجاب یک مثال بود ولی خوب ماخیلی گناه ها را انجام می دهیم که حسش هم نمی کنیم .
استاد: من اگر می خواستم تعریف گناه را کلی بیان کنم می گفتم هرآنچه را که قرآن گفته نه، وقتی تو انجامش می دهی گناه است برو دنبالش ببین چه چیزهایی است. ولی درد تو را دوا نمی کند . می گوید که : قرآن می گوید که حجاب کن خدا دستور داده که حجاب کن محدوده ی حجاب هم کاملا واضح بیان کرده است اما دوستمان بی حجابی را انتخاب می کند بعد هم چون می داند که خدا دستور داده و این کار غلط است یعنی پا گذاشتن روی حکم خداست خودش با خودش همیشه در جنگ است نه از بی حجابی اش لذت کافی می برد نه از اینکه حکم خدا را انجام داده لذت می برد ما می خواهیم بگوییم که دوست من قبل از اینکه بخواهی بی حجابی را انتخاب کنی بیا عقب تر ، چرا می خواهی بی حجاب بشوی؟ انتخاب بی حجابی برای چیست؟می گوید : گرمم می شود خسته می شوم زشت می شوم دیگر کسی از من خوشش نمی آید کسی من را انتخاب نمی کند اینها همه پارامترهایی هست که برای هرکسی یک شکلی می آید تو باید دانه دانه ی اینها را بشناسی اینها دشمن های تو هستند مثل موش رخنه می کنند و تو نمی توانی بیرونشان کنی اینها را اگر بشناسی به آنها می گویی غلط است اما نمی میرند دفعه ی بعد هم که می خواهد برود مهمانی یا مهمان خانه اشان بیاید با خودش می گوید چکار کنم؟ حالا به من می گویند اُمُل حالا به من می گویند همچین، اما چون یاد گرفته عقب برگردد به علت ها نگاه کند تند تند درهایش را می بندد آنوقت دیگر این حس طلب بی حجابی جلو نمی آید جان نمی گیرد قوی نمی شود که تو را تا مرزش ببرد و وادار به بی حجابی کند که آنوقت در ظاهر گناه اتفاق افتاده باشد. من این می خواهم بگویم که گناه آنجا که فکرش شروع شد اتفاق می افتد، ما چون شروع را آنجا نمی بینیم اینجا توی دامش می افتیم اینجا دیگر ما جان نداریم با آن جنگ کنیم با آن رو به رو بشویم مواد مخدر مثل تریاک مثل مشروب از آن بحث های دانشجویی و جوان هایی که خانه ی مجردی دارند معمولا اتفاق می افتد ، تنها جوان هایی از آن معرکه ی مجردی جان سالم به در بردند که از ابتدا گفتند نه نه نه این نه هیچوقت به دو تا کلمه ، حالا، شاید ، ببینم چه می شود، اصلا تبدیل نشد پشت درش پایش را محکم گذاشت گفت باز نمی شود تو نمی توانی داخل بیایی.
یک دفترچه بگذارید برای خودتان اگر واقعا می خواهید کار کنید یک روز گفتم چارچوب بنویسید تمارض کردید نیامدید نخواستید انجام دهید، تک و توک داشتم کسانی که انجام دادند ، بردند ، خوش به حالشان. باز هم کامل نیست هنوز جا داشت. شعار ندهید هرچیزی را شعار گونه حل و فصل نکنید ، جزء جزء هرچیزی را حل کنید جلو بیایید. یک خیاط وقتی لباس می دوزد در پرو اول هر کسی نگاه می کند می گوید این که به تن گریه می کند افتضاح است اما کسی نمی داند چرا افتضاح است ، تنها یک خیاط است، که اول به حلق آستین هایش نگاه می کند ببیند سر جای خودش است؟ آستین ها پیچ نخورده؟ چین هایش درست تنظیم شده؟ حلقه سر جای خودش است؟ شروع می کند با چهار تا سوزن اشکال این حلقه را می گیرد اشکال آن یقه را می گیرد اشکال اون کمر راهم می گیرد بعد نگاه می کند می گوید این همان لباس قبلی ست چقدر خوشگل شد. اشکال برخوردها اشکال معظلات زندگی را با دادن همان چهار تا سوزن می شود گرفت چون بین ما انسان هایی با افعال خیلی بد نداریم افعال بد مان در حد همان یک ریزه حلقه آستین چرخیده یک ذره زیر آستین می گیرد این یک ذره کم هست اشکالش برطرف شود حالا اگر دوست دارید یک بار دیگر هم برای آخرین بار می گویم و جلو می روم چون بعدش آمدید ادامه می دهم نیامدید نخواستید سرتان سلامت یک دفتر تهیه کنید . باور کنید یک دفتر برایتان کم است . دانه دانه حرکتها و افعالی که از شما صادر میشود و باعث میشود که با دیگران دچار کنتاکت بشوید ازآنها هم بنویسید . این را که در قرآن برایش گناه ننوشته اند . من دوستم اینجوری گفت جوابش را دادم . این را که ننوشتند گناه . ولی من می نویسم بنویسید . تا گناههایی که دارید انجام میدهید . تا آن حکمهایی که از خدا دارید زیر پا میگذارید . آنوقت ببینید چه روزنه های عجیب و غریب در روابطتان پیدا میکنید . توبه ، وقتی توبه است که وادی قبل از اجرای گناه را شناخته باشید . زنا یک عمل است . ارتباط یک زن و مرد نا محرم باهم . اما قبل از انجام زنا ده مرحله است . بروید عقب ببینید کجا اصلا به زنا فکر کردید ؟ آنجایی که فکر کردید گناه زنا را شروع کردید و انجام دادید تا روزی که واقعا انجام می گیرد . خب حالا میخواهد توبه کند دیگر انجام ندهد . خودش میداند و خدایش . اگر بخواهد توبه کند در این لحظه آخری نیست . برود تا اینجا بعد بگوید : نه ، نمیشود . عقب برمیگردم . اینجا این ده مرحله قبل که آغاز گر آن بود . آنجا باید بگوید نه نمیشود . آنوقت توبه ات اجرا میشود .
نفر ششم: در مورد خشم کمک میخواهم .
استاد : خشم از جمله مسائلی است که خانمان سوز است . خشم همیشه شعله هاییست که از روی ذغالهای خاکستر شده داغ بلند میشود . ذغالهای خاکستر شده داغ کجا وجود دارد ؟ آنجایی که من میخواهم این باشم در حالی که نیستم و برای اینی که من نیستم و میخواهم روی آن را بپوشانم داد میزنم و خشمگین میشوم . شما الان از در بیایید داخل و به من بگویید : تو چرا پولهای این صندوق را حرام میکنی ؟ چرا به باد فنا میدهی و خودت خرج میکنی ؟ من همینطوری نگاه میکنم . با خودم میگویم انگار طرف مخش تکان خورده . چون اصلا ندارم . برای چه عصبانی بشوم ؟ خشم از آن جا ناشی میشود که ضعفی در آن زیر مثل ذغال خاکستر شده داغ زیر خاکسترها وجود دارد . شما به آن نزدیک بشوید شعله آن ذغال دوباره بلند میشود . خشم آنجا بروز میکند . اگر میخواهید بروز نکند بهترین حالتش این است که بگردید و ببینید که خشمتان برای چه بود ؟ یکی از خشمهای پیشینتان را بررسی کنید . ببینید چرا خشمگین شده بودید ؟ اتفاقا جای شما خالی قبل از اینکه بیایم پایین سر یک موردی یک لحظه داغ شدم . بعد رفتم وضو گرفتم . گفتم : چه شده ؟ هر کسی مجاز است حرفش رابزند نظرش رابگوید . تو هم میتوانی نظرت را بگویی . حالا در انتها میتوانی بگویی من نظرم را زیر پا میگذارم بخاطر دوستم کوتاه می آیم ، و یا سرجایم می ایستم . کسی میتواند من را تکان بدهد . این دیگر عصبانیت و ناراحتی ندارد .
نفر هفتم: در مورد گناه که فرمودید من یک جایی یاد گرفته بودم که هر عمل و نیتی در صلاح نباشد گناه است و فرق معصومین با امت این است که آنها هم مثل مردم عادی بودند ولی مرتب مواظب اعمالشان بودند . بعد درسهای قبل شما را به یاد آوردم . آنها لحظه به لحظه حرکات و رفتارشان را نگاه میکنند و بعد عمل میکنند و تصمیم میگیرند . همانطور که میگویند ثواب را از کارهای کوچک و جزء جزء شروع کنید . شاید ترک گناه یا مواظب بودن لحظه به لحظه خیلی بتواند کمک بکند . از صبح که بیدار میشویم در همان کارهای کوچک ، مثلا من که خانه دار هستم . مثلا میخواهم غذا بپزم . بعد با نام خدا از همان اوایل شروع میکنم . میخواهم آشپزی کنم ، همین که میخواهم سر یک پیاز را با کارد ببرم حواسم باشد که این اسراف نشود . حالا هر چند که زیاد از این ماده غذایی داشته باشم . حواسم باشد که نعمت خدا خراب نشود . چطور از آن استفاده کنم ؟ کلی تلاش میکنم . بعد میروم آنطرف یک جزوه ای بخوانم یک کار دیگری انجام بدهم غذایم میسوزد . اصلا کلهم اسراف اندر اسراف میشود . بعد خیلی به خودم مشغول هستم و نگاه میکنم . ولی پراکندگی ذهنم زیاد است . بعد بین روز می بینم دوباره از آن موضوع جداشدم .
استاد : من یک توصیه خوب بر ای شما دارم. اولا شما خیلی خوب پیشرفت کردی چون امروز دریافتی که چقدر ذهنم مشغول است . یعنی پرنده ای که سرشاخه ها ی درخت می نشیند کمتر از ذهن من بپر بپر میکند . ذهن من تند تر بپربپر میکند و این خیلی ارزشمند است چون شما به آن واقف شدید و چون آگاه شدید به آن با یک مقدار توجه گذاشتن میتوانی آرام آرام مهارش کنی . برای اینکه در این راستا پیروز بشوی من یک توصیه میکنم . یک برگه کاغذ یا دفتری را روی میز آشپزخانه یا جایی که نزدیک به شماست بگذارید یا یکی بگذارید کنار جانمازتان . چون در نماز خیلی پرا کندگی ذهن ایجاد میشود . در طول حرکتتان در کارها و در خانه هر مطلبی که به ذهنتان می آید . الان دارید پیاز پوست میکنید یاد من می افتی ، یادداشت کن . داری ظرف میشوری یادت می آید که دوستم اینطور گفت یادداشت کن . داری میروی به سمت اتاق خواب یادت می افتد که مادر بزرگ اینطور گفت یادداشت کن بترتیب . حتی اگر بتوانی به آن واقف باشی زمان بده . یک دقیقه ، سه دقیقه . گاهی بعضی افکار ما را دوساعت گیر می اندازد . اینها را برای خودت یک هفته بنویس و کنترل کن یا نه ، 24 ساعت بنویس بعد به آن نگاه کن . ببین اولا کدامهاست که خیلی تکرار شده ؟ بعضی ها به دفعات تکرار شده . اینها عمق بیشتری دارد . کار بیشتری میخواهد . پس بگذارشان توی اولویت و برو نگاهشان کن ببین چرا اینجور شده ؟ بعد برو عقب تر ببین دلیل این اتفاق چه بوده ؟ عقب و عقب تر ببین از کجا شروع شده ؟ شما یک زمان کوتاهی این کار را انجام بدهید فکر میکنم خیلی به نفعتان میشود . بعد بیاورید پیش من یا خودتان نگاه کنید و نتیجه بگیرید که چه شد ؟ و خیلی از مواقع خیلی از این افکار و ذهنیات متفرق ریشه شان یک چیز است . ریشه را که پیدا کنی می بینی ریشه شان از یک جاست . بنابراین وقتی این تفرق به سراغ شما آمد میگویی فهمیدم از آنجاست . برو بیرون بعد جواب میگیرید . امتحان کنید ببینید چه میشود . به ما هم نتیجه را بگویید .
نفرهشتم: در روانشناسی روشی هست به نام "باز والدگری "که خیلی شبیه صحبت امروز شما بود اول باید به آن اتفاق برسیم . باید بدانیم که این رفتار من چه ریشه ای داشت ؟ وقتی به آن اتفاق رسیدیم . چشمانمان را می بندیم و یکبار آن اتفاق را در ذهنمان مرور میکنیم . که معمولا هم این اتفاق در کودکی است . دفعه بعد من مثل اینکه من حامی و والد خودم هستم با آگاهیی که نسبت به آن جریان دارم و دیگر خودم در آن جریان نیستم . ازبیرون دارم به آن نگاه میکنم . دوباره به آن اتفاق بر میگردم و نگاه میکنم که الان آنجا چه اتفاقی افتاده ؟ خیلی اوقات کودکی که دارد رفتاری را بروز میدهد به شدت آسیب دیده که احتیاج هست کسی اورا حمایت کند . یا نه درکودکی رفتار اشتباهی کرده و الان باید رفتارش را عوض کند . آنجا من که به عنوان حامی قرارمیگیرم تشخیص میدهم که الان اینجا چه چیزی احتیاج هست ؟ بعد همان کاری را که لازم است انجام میدهم . گاهی ممکن است شخص حمایت کننده بخواهد آن کودک را در آغوش بگیرد . رفتارهای متفاوتی هست . هر کسی بسته به شرایطش یک رفتاری را انتخاب میکند . بعد وقتی که برمیگردد دیگر کودک من حالش خوب شده و آن اتفاق را از سر گذرانده و آن اتفاق به شکل عجیبی برای آدم تمام میشود و خیلی وقتها خیلی از عکس العملهایی که آدمها در قبال اتفاقات نشان میدهند حتی خودشان نمیدانند که به اتفاقی در کودکیشان بر میگردد . مثلا من از گربه میترسم . در زمان کودکی خانه مان آتش سوزی شده و همان موقع که من داشتم از خانه می آمدم بیرون یک گربه آمده سر راه من . و از آنموقع از گربه ترسیدم . و زمانی که برمیگردم و رفتار متفاوتی را انتخاب میکنم هم حالم عوض میشود و هم اینکه یک حرکت جدید شروع میشود .
استاد : خیلی خوب است . منتها اینکه که والد بخواهد آن کودک درون و آن موجودیت را حمایت کند مهم این است که آن والد به اندازه کافی پرورش پیدا کرده ؟ اگر پرورش پیدا نکرده باشد نمیتواند .
نفرهشتم: دقیقا همینطور است والدی باید باشد که بالغ شده باشد .
استاد : آفرین ، برای همین ما داریم به آدمها یاد میدهم که آدمها دانه دانه رفتارهایشان را پیدا کنند و اول منشاش را پیدا کنند . جلوی منشاء یک دری قرار بدهند که دیگر به سادگی باز نشود و یادشان باشد که اینجا ورود ممنوع است و کسی که پشت در است حق ندارد بیاید داخل . آنوقت بعدا به این نکته خواهیم رسید که آسیبهای روانی را چطور معالجه کنیم . آن موقع به این توجه میکنیم . من برای خودم حل کردم والد ی( بالغ کلمه بهتری است ) که تو از آن اسم میبری من انتخاب کردم و در درون خودم دارم . و همان اویی است که دنبالش رفتم . همه را امتحان کردم . خیلیها و خیلی موجودات را امتحان کردم به دردم نخوردند . خواستم خودم به خودم کمک کنم باز هم به دردم نخورد . من برای خودم او را انتخاب کردم و او کمکم میکند . برای همین هر کجا که کم می آورم از او کمک می گیرم . خوب است . ولی مهم است والد چقدر والد است .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید