منو

جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri 03 29 2024

A+ A A-

میزان نزدیکی خداوند وبنده اش چیست؟

بسم الله الرحمن الرحیم

خداوند در کلامش فرموده است که از رگ گردن به بنده اش نزدیک تر است ، آیا رگ گردن آدمی از او جدا می شود؟ در کناری قرار می گیرد؟ و یا انسان می تواند از این رگ مخصوصا همین رگ حتی ثانیه ای جدا بشود؟ مسلماً می دانید که به هیچ وجه امکان پذیر نیست و نخواهد بود .حال پروردگاری که از این رگ هم به آدمی نزدیک تر است آیا می شود تصور کرد که حتی دمی لحظه ای هرچقدر کوچک و کوتاه از بنده اش جدا باشد؟ می شود؟ می گوید از این رگ هم به تو نزدیک تر هستم، این رگ حتی یک میلیونیم ثانیه هم نمی تواند از من جدا بشود چون بعدش می میریم ، حالا خدا می تواند جدا باشد؟ یا بنده به اراده و اختیار خودش از خدا دوری بجوید به سوی دیگری متمایل بشود؟ در پاسخ باید گفت حتی اگر بتوان بدون رگ گردن ثانیه ای زنده ماند و زندگی کرد بدون همسفری خدایی که رگ گردن آدمی را خلق نموده است نمی توان زندگی کرد. شاید بگویید که همه این را می دانند چیز تازه ای نیست ! بله این نکته را نباید فقط دانست بلکه باید با تک تک سلولهای بدن حسش کرد تا کارساز بشود چون این هم نشینی بنده با خدایش تا در مرحله ی احساس واقع نشود در باور آدمی راه نمی یابد.بگذارید یک مثال بزنم؛ وقتی کسی شما را تعقیب می کند یا حتی از یک فاصله ی دورتری شما را نگاه می کند تنها چیزی که سبب می شود به عقب تان نگاه کنید یا به سوی آن نگاه کننده نگاه کنید حس است چون هیچ عامل خارجی در این مطلب دخالت ندارد تنها حسی است که قابل تعریف یا نشان دادن نیست فقط قابل فهمیدن است فقط می شود آن را فهمید بدون دخالت هیچ عامل بیرونی .خداوند بازهم به ذات از این نزدیکتر با بنده اش قرار دارد به شرط اینکه بنده به دنبال عوامل خارجی برای این دریافت نباشد چون میان بنده و خدا تنها حجاب همین گشتن به دنبال عوامل خارجی برای فهمیدن است، جسمش باشد تا من بدانم که هست، حتی زیباتر آنکه برای رسیدن به این حس حتی اعضاء و جوارح سالم و بدون عیب هم نیاز نیست! بنده با همین چشم معیوبم که کم هم می بیند می توانم ببینم، شما با چشم کامل تان می توانید ببینید، حتی آن کسی که نابیناست او هم می تواند ببیند، چون آن دیدن فرق دارد، یعنی کور یا کر یا شَل یا چلاق یا مفلوج هم باشی تفاوتی نمی کند و آن یکی بودن یا از رگ گردن نزدیک تر بودن وجود دارد و قابل حس کردن است بدون نیاز به اعضای سالم و بدون عیب و این از اسرار خلقت است که بشر سالیان دراز برایش دویده است و بسیاری از کسانی که دویدند به آن دست نرساندند و قالب جسم شان را ترک کردنددر حالی که قالب جسم بزرگترین نعمتی است که آدمی توسط آن می تواند به این جریان یکی بودن دست یابد اینجا پیدایش کند ، بروید آنطرف خط دیگر کارخیلی مشکل است الان این جسم تان خیلی می تواند کمک تان کند به همین دلیل هم همه ی مخلوقات باید از گذرگاه دنیا عبور کنند و من امروز می فهمم چرا همه باید از دنیا عبور کنند؟ تا این جریان را عینی و حسی با هم درک کنند .چقدر دنیا زیباست وقتی تو هستی خدای من که تو عین زیبایی می باشی چقدر دنیا عزیز است وقتی تو در نماد دنیا من را در بودنت عیان کردی و به نمایش گذاشتی و چقدر دنیا با بودنت کریم است که پهنه ای برای یافتنت دوست داشتنت و بر تو عاشق شدنت را محیا نمودی نماز امروزم را با خودت خواندم و به پهنای هستی وسیع گشتم پس از نماز وقتی دوباره در نماد کوچکم در دنیا خود را ملاحظه نمودم بغض کردم اما باز هم بودنم را در بودنت حس کردم و بغضم به شادی عظیمی مبدل گشت . دوستت دارم ای که از رگ گردن به من نزدیک تر هستی.
سوال: من دریافتی داشتم از حرفهای شما و نَحنُ اَقرَبُ اِلیهِ مِن حَبلِ الوَرید(سوره ق آیه ی 16) این شاهرگ ما یک اسمش شاهرگ حیاتی است یعنی اگر نداشته باشیم حیات نداریم و اگر آن ارتباط را با خدا نداشته باشیم ممکن است که زنده باشیم ولی حیات واقعی نداریم.این که فرمودید که ما برای دریافت آن ارتباط مدام می گردیم با اسباب دنیایی یا با اعضاء و جوارح مان، اوایل متنی که خواندید من دریافت کردم این نیست از آن باید عبور کنیم بعد انتهایش فرمودید این کالبد وجسم ما در دنیا بهترین وسیله ی رسیدن به آن است، خوب این اولش تعارض دارد تناقض نماست اما دریافتی که من داشتم این است که در عین این که در ماندنش ما در می مانیم از رسیدن و توی آن ماندن برایمان حجاب است اما اگر حضور داشته باشیم خود این، بهترین وسیله ی رسیدن است یعنی دو وجهی ست .
استاد: بله درست است بهترین پلکان است . امروز بعد از اینکه نماز صبح را خواندم دلم می خواست بخوابم، یک کلاه بافتنی سرم گذاشتم، یک شال هم دور گردنم پیچیدم و رفتم زیر لحاف و خوابم برد، وقتی خوابم برد، از اینجا رفتم، رفتم یک جای دیگر، جایی که همه آدمهایش ژله ای بودند همه آدم بودند مثل ما ولی از جنس ژله بودند، بقدری جالب بود، این ژله ها شفاف بودند شاید به جرأت بگویم 70% این ژله ها روشن و شفاف بودند، بعضیها کدر بودند، بعضیها مخلوط داشتند، آنجا درس امروز را می دادم، و بعد وقتیکه یکی دو مرتبه دیدم آدمهایی که جلوی من نشستند و ژله ای بودند به من دست می زدند، انگشتشان فرو می رفت، چیزی هم نمی گفتند فقط گوش می دادند، خیلی مفصل صحبت کردیم، شاید هم ادامه صحبتم باز همانهایی خواهد شد که آنجا گفتم، وقتی خدا می گوید باید رگ گردنتان را حس کنید باید باشد و به آن احتیاج دارید، باید باشد، اما مهم اینست که این داشتن را چطور استفاده می کنید این نباید حجاب تان باشد.
ادامه ی سوال: این مثل قطعات پازل است، جلسات گذشته گفتگویی درمورد مأموریت کردید فرمودید، تک تک کارهای امور دنیایی ما مأموریتهای ماست پس همه آنها را باید به بهترین نحو انجام دهیم، می گوینددر ارتش چرا نداریم، فقط اطاعت می کنند و به تدریج ترفیع می گیرند، با بالا رفتن درجاتشان نیروهای تحت امرشان هم گسترش پیدا می کنند، به درجه امیری می رسند بعد یک لشکر زیر دستشان است، ما همیشه این تناقض را داریم که زندگی دنیایی با زندگی ایمانی را اینگونه تفسیر می کنیم که اگر بخواهیم زندگی ایمانی داشته باشیم نباید به زندگی دنیایی برسیم با گفتگوهای چند جلسه قبل و امروز برداشتم این بود که اگر به آن حضور داشته باشیم و به فلسفه خدمت و غایت آن توجه داشته باشیم همه روزها و همه موقعیتهای زندگیمان برایمان موقعیت ترفیع و بالا رفتن است، با آن تناقض که نداریم یکی هم می شویم، لذت می بریم و سرعت هم میگیریم.
استاد: توجه کنید، این گفتگو برای من و شما نیست که هرچه شما گفتید من بگویم چشم، این رابطه من با خدا و جهان هستی ست که خدا خلق کرده آنجاست که چون و چرا نداریم، نه اینکه شما هرچه به من گفتید، خلاف هم گفتید، زشت هم گفتید، خلاف شرع هم بود بگویم چشم، اشتباه نکنید، خدایی ناکرده موضوع را وقتی مطرح می کنیم خلط موضوع بوجود نیاید، همسو شوید با گفتار ،وقتی همسو می شوید با گفتار آنوقع خلط مطلب بوجود نمی آید، این چیزی نگفتن چرا نگفتن و مطیع بودن در مقابل خالق و آنچه که در هستی برای ما مقرر کرده، این را درک کنید، مقصود رابطه دو به دو آدمها نیست این موضوع مربوط به ما و خالق است که چرا نداریم، که ما با آدمها چرا نمیکنیم برای اینکه موقعیتمان را حفظ کنیم، اما با خدا زیاد چرا می کنیم، این بدترین کار ممکن است که انجام می دهیم، من هم از دستم در می رود، من از شما مستثنی نیستم، هفته گذشته به شما گفتم هروقت دردم می امد همیشه می گفتم وای مادر، اولین بار بود که در جلسه درمانی می گفتم وای خدای من، و گفتم صد برابر این هم به من درد می دادی خوب بود چون فهمیدم از این به بعد چه بگویم، مادر هم یک بنده است مانند تو، چکار می تواند بکند؟ هیچ کار نمی تواند بکند.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید