منو

چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed 04 24 2024

A+ A A-

رود خروشان چه میگوید؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بر بالای بلندی نشسته بودم از آن بالا به رودخانه ای که خروشان در حرکت بود می نگریستم، وقتی در لحظه زندگی می کنید همه آنچه که در همان لحظه روی می دهد قابل رؤیت است، هیچ چیز از نگاه شاهد این لحظه مخفی نمی ماند، در مسیر رودخانه سنگهای بزرگ و کوچکی به چشمم می خورد، سنگهای کوچک جریان آب را کمی کُند کمی هم منحرف می کرد، ولی پس از کمی گذشتن آب دوباره همان سرعت و همان مسیر را می یافت و به پیش می رفت تخته سنگهای بزرگ حرکت آب را بسیار کُند و حتی گاهی کاملاً قطع می نمود، به همین دلیل آشغالهایی که آدمیان بر آب ریخته بودند شاخه ها و برگهای جدا شده از درختان و مرده هم می آمدند به این تخته سنگها گیر می کردند و به مرور سدی را ایجاد می نمودند، حرکت آب را کاملاً متوقف می کردند تا جایی که آب بالا آمده و از روی تخته سنگ بزرگ جاری می گشت، آب در مسیرش گاهی از گِل و لای عبور می کرد، گل آلوده و تیره می گشت گاهی از لابلای سنگهای ریزه می گذشت زلال و شفاف به مسیرش ادامه می داد، گاهی آدمی از سر تفریح یا شاید عصبانیت چند سنگی به میان آب پرتاب میکرد و جریانی دوار در میان آب بوجود می آورد . مسیر مستقیم آن را مختل می نمود . خیلی زیبا بود . نگاه کردن به این رودخانه و احوالات مختلفش و سرانجامش که در هر شکلی و هر تاخیری بالاخره روبه جلو حرکت میکرد مرا به یاد زندگی دنیا انداخت که همچون همان رودخانه اغاز میگردد . در مسیر زندگی تیرگی و تاریکی بوجود می آید مشکلات کوچکی که گاهی تغییر در نوع زندگی و نگرش آدمی بوجود می آورد ولی با کمترین فشار از جانب دوستی حرکت مستقیم دوباره آغاز میشود . مشکلات بزرگی مثل آن تخته سنگ بزرگ که مسیر زندگی را میبندد و همه زشتیها را پشت خود تلنبار می نماید و آدمی فکر میکند که تمامی نخواهد داشت و دست و پا میزند . نمیداند جریان زندگی قویتر از این حرفهاست . بالاخره به بالای سنگ سد کننده میرسد و ادامه مسیر میدهد و یا حرکات شرارت آمیز دیگران در حد همان پرتاب سنگهاست . کمی مسیر را دور میکند ولی میتواند دوباره به حرکت ادامه دهد . به شرط آنکه من و تو شاهد این جریان باشیم و در آن غوطه نخوریم . باور داشته باشیم خدایی هست همین نزدیکیها ، که من و تو را می بیند . دستش همیشه به سوی ما دراز است . کافیست دست بلند کرده ، بگیری . آن وقت تو غلت زنان جریان رودخانه زندگیت را نمیروی بلکه دست در دست خدا مسیر را ایستاده طی میکنی و نظاره هم مینمایی . قصه زندگی مثل مسیر رودخانه است . چقدر رودخانه تماشا کردید به عمرتان ؟ هیچوقت به این رودخانه اینجوری نگاه کرده بودید ؟ هیچوقت تطبیقش را در زندگی خودتان دیده بودید ؟ چرا نه ؟ مگر شما و رودخانه هرکدامتان جزئی از این مسیر زندگی و دنیا نیستید ؟ همه چیز شبیه هم است . یک دوستی رفته بود شهرستان دیروز برمیگشت . میگفت : خیلی جالب بود . باران زیادی خورده بود به جاده . در یک جایی ازجاده من را وسط نگه داشتند و بعد دیدم که راهدارها از بالای کوه سنگهایی که در اثر آب شل شده بودند میزدند و پایین می انداختند . تو هم شل شدی ؟ هر کس شل بشود از آن بالا می اندازندش پایین . شل شدید ؟ عاقبتتان پایین افتادن است . اگر سفت بمانید استوار آن بالا باقی میمانید وهیچ اتفاقی نمی افتد . ببینید انتخابتان کدام است ؟ با بارشی سنگین شل بشوید تا شما را به پایین بیندازند ؟ هیچکس مقصر پایین افتادنتان نیست . نه بارش باران نه راهداری که شما را به پایین سرازیر میکند . بارش باران و بارش مشکلات نعمت است برای ساخته شدن ما . اما راهدار سنگها را پایین میریزد . او ضربه را میزند و باید بزند که بر سر دیگران آوار نشوی اما اگر پایین می افتی تقصیر خودت است چون سفت نایستادی.
سوال: در این بحثی که فرمودید یک آیه ای امروز میخواندم با این فضای امروزخیلی برایم الهام بخش بود . سوره بقره آیه 268 خداوند می فرماید : الالشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ یعنی شیطان شما را از تهیدستی میترساند .
استاد : دائم داریم آن را تجربه میکنیم . دائما میترسیم پولمان افت بکند. دائما میترسیم سرمایه مان صفر بشود . میترسیم اگر این را بخوریم دیگر نداشته باشیم . اگر آن را بخریم دیگر نباشد که بخریم . زندگی ادامه دارد . همیشه ادامه داشته هنوز هم ادامه دارد . بله ، یک وقتی هم می آید که واقعا نداشته باشیم . من یادم می آید اول انقلاب بود سال 59-58. یک روز در دفتر مدرسه بحث بود دیدم یکی از خانمها عصبانی است. گفتم : چه شده ؟به هر کسی که دم دستش میرسید فحش میداد . گفت : فرزندم عروسک میمون دارد که این میمون یک موز دستش است . آمدم می بینم دارد موز دست میمون را گاز میزند بکند . میگویم : چرا همچین میکنی ؟ میگوید : آخه من از اینها میخواهم ، نیست . خدا بگویم چه کارشان کند که دیگر موز نیست . این جامعه به کجا خواهد رفت ؟ من که بچه نداشتم حتی ازدواج هم نکرده بودم آنموقع که بتوانم صاحب یک تجربه ای باشم . ولی به او یک چیزی را گفتم که به بچه هایتان یاد بدهید . همیشه همه چیز آماده نیست . یک وقت یک چیزی هست . ده تا وقت دیگر یک چیز اصلا نیست . قرار نیست کسی بمیرد چون نیست .
ادامه ی سوال : ما یک جایگاههای را برای خودمان متصور هستیم ولی در آن سطح نیستیم . من فکر میکنم این کار کرد یک کارکرد ذهن است . یعنی انگار که ذهن برای اینکه ما هیچ تغییری نکنیم ما را به جایگاهی می برد که خیلی عالی است و دیگر خیلی بی نقص هستیم . درحالیکه واقعا نیستیم . بعد حالا میخواهیم رفتار خاصی داشته باشیم ولی در آن جایگاه نیستیم . من یک تجربه ای از خودم را میخواهم با شما سهیم بشوم . من در چند سال اخیر در حوزه های کاری ، دنیایی و اعتقادی و خیلی جاهای دیگر واقعا این را در خودم دیدم . یعنی دیدیم در یک جاهایی تصوراتی دارم که وقتی عمیق میشوم میبینم واقعا در آن لِوِل نیستم نیستم . بعد که این را دیدم متوجه شدم با آدمهای متنوعی هم که در ارتباط هستم در آنها هم هست . یعنی آدمها یک نگاه و توقعات و تفکراتی نسبت به خودشان دارند که واقعا درآن حد نیستند . من خیلی گشتم دنبال اینکه یک متری پیدا کنم که ببینم آیا واقعا در آن لول هستم یا نیستم ؟متری که پیدا کردم این بود که من هر ادعایی که میکنم باید برایش یک نشانه داشته باشم . مثلا فرض کنید اگر من در حوزه دینی فلان جایگاه را دارم این باید یک نشانه ای داشته باشد وگرنه ساخته ذهن من است . اگر مثلا ادعا میکنم فلان مطلب کاری را خیلی خوب بلد هستم یا جزء بهترینهای این مورد هستم باید یک نشانه ای داشته باشد . اگر ندارد این ساخته ذهن است .
استاد : یادتان باشد هر جا که خیلی گفتید "من " ، شما دارید در وادی ذهن بدو بدو میکنید . چون من، مال دیار ذهن است . شاهد هیچوقت من نمیگوید . شاهد فقط شاهد است ، نگاه میکند . می فهمد . یعنی انگار یک فرد دیگریست . شما هیچوقت علاء الدین و چراغ جادویش را دیدید ؟ چقدر هم داستان جالبی است . چقدر ادم کیف میکند که ای کاش من هم علاءالدینی بودم و یک چراغ جادویی می جستم درش را باز میکردم که غول چراغ جادو از آن بیرون بیاید . که بتواند همه چیزرا انجام بدهد نه ؟ چقدر جالب است ! یک لحظه چراغ جادو را تصور کنید . میخواهم کاملا در آن باشید تا بعد آنچه را که میخواهم بگویم .
بینید جسم ما همان چراغ است . درحالت عادی یک چراغ است با ابعادی معین ، سوسویی و محتویاتی . اما این چراغ یک چیزی در خودش دارد . که همان غول است . غول خوبی که وقتی بیرون بیاید قادر است همه کاری بکند . یک غول در آن است که مال شماست . مال من است . خب ،غول در درون من است . برای من که نمیتواند کاری انجام بدهد . هیچ اتفاقی نمی افتد . یک چراغ است که بلکه یک کورسویی بزند اما کار دیگری برای من نمیکند . وقتی کار دیگری نمیکند به چه دردم میخورد ؟ خداگفته : بنده ! من با توام . کِی ؟ وقتی که چراغ دست توست که الان دست تواست . یک عمل خوب انجام بده . این عمل خوب شما این است که من ِ خودت را فراموش کن . انقدر نگو من میدانم . من بلدم . من اصلا تجربه اش را دارم . این را دارم . آن را دارم . اصلا کار را میتوانم انجام بدهم . من اصلا از اول هم میدانستم . سالیان است خبر داشتم . این را ترک کن . درِچراغ جادویت را بردارم . یعنی برداشتن در آن چراغ چیست ؟" تَرکِ من" این را بردار غولت می آید بیرون . این غول تو همان شاهد است . هیچ چیز نمیگوید هیچ کاری هم نمیکند فقط نگاه میکند . اما در خدمت تو است . هر کاری را که بخواهی و اندیشه کنی برایت انجام میدهد . حالا بیاییم یاد بگیریم من را اگر فراموش کنیم آنوقت با زیر پیراهنی ادعای خلبانی نمیکنیم . در خلبانی و لباس خلبانی ادعای خدایی نمیکنیم . در هر جایگاهی که داریم و ایستادیم در همان جایگاه می ایستیم . نه کمتر از آن و نه بیشتر از آن . چون هربار که منت را از قله می اندازی پایین یک ریزه در آن باز میشود ، یک ذره . نسیمش بیرون می آید . دفعه بعد یک ذره دیگر و دفعه بعد یک ذره دیگر . هر ذره ذره ای که مَنَت را زمین میگذاری . حالا چطور منت را زمین میگذاری ؟ مثلا امروز من دوستمان را بریک کاری می بینم که بنظر من ایراد دارد . آمدم یک دادی هم سر ایشان زدم و تند هم به ایشان گفتم . چرا اینجوری میکنی ؟ چرا آنجوری ؟ در چراغ جادوی من که سفت شد ، اما دوستمان با من چه کرد ؟ دوستمان به دوشکل میتوانست رفتار بکند . یکی این است که عین خودم با خودم رفتار بکند . تو اصلا چه کاره هستی؟ به چه درد میخوری ؟ تو بیخود میکنی . این یک شکل . مال تو هم بسته شد . اما این یکی حالت دوستمان این است که میگوید : باشد عزیزم ، چشم . بعد مرا صدا میکند و میگوید : ببین این طرز گفتار پسندیده نبود . بهتر نبود اینجوری بگویی ؟ زیباتر نبود اینجوری حرف بزنی ؟ دراین یکی حالت در چراغ جادو خوب باز میشود . اما در آن یکی حالت در چراغ جادو تازه سفت تر شد . همچین یک موم هم دورش گرفتند و موم اندودش کردند . از این قصه ها در زندگیهای ما زیاد است . خیلی هم زیاد است . کم هم نیست . اگر بگویم شما هم یکی یکدانه بگویید همه تان دارید میتوانید مثال بزنید .
صحبت از جمع: آن بحث رودخانه ها را که گفتید درجریان زندگی خیلی برای من نمود داشت چون در دو سال اخیرکه محیط کارم تغییر کرده ولی به مرور زمان احساس می کردم که با رئیسم بعد از بالا و پایین شدن دیگر روان شده بودیم دقیقا حالا که روان شدیم دوباره رئیسم تغییر کرده و خیلی غُر زدم از ایشان به همسرم، حالا به بعضی از همکارهایم و باز طبق همان نکته ای که گفتید که تعهدی ورای توان برنداریم فعلا تعهد کردم که هر غُری که دارم را بنویسم، نمی توانم تعهد کنم که غُر نزنم فعلا بنویسم و بعد به آن نگاه کنم.
استاد: و در هر غُری خودت را پیدا کن. این خیلی جالب است بگذار من به عنوان کسی که سالیان دراز در بیرون از خانه کار کرده و خدمت کرده کارمند بودم و معلم بودم و با آدمهای زیاد روبرو بودم بخصوص با بچه هایی از فرهنگ های متفاوت هر ساله روبرو بودم یک چیزی را به شما بگویم یکی از دلایلی که خانمهای ما امروز که در محیط بیرون کار می کنند ناموفق هستند برای اینکه در بیرون از منزل کار کردن ویژگی های خودش را دارد، مسائل خودش را دارد مثل تراشکاری می ماند که روپوش تراشکاری تنش است. یک تراشکار وقتی که از کارگاهش می خواهد بیرون بیاید قطعا روپوشش را درمی آورد چون بوی روغن و آهن می دهد. روپوشش را درمی آورد و در محیط کارگاه می گذارد و وقتی از کارگاه خارج می شود با یک دست لباس تمیز و شیک و شاید حتی آنهایی که خیلی مقید هستند عطرو ادکلن هم به خودشان می زنند نتیجتا وقتی به خانه می رسند یک مرد خانه هستند یک آدمی است که الآن مال خانه هستند فقط مال اینجا هستند نه جای دیگری اما امروز خانمهای ما متاسفانه این نیستند تمام خستگی ها و تمام درگیری های محیط بیرون و محیط کاریشان را به خانه می آورند. حالا شما که خوب هستید با هم همساز و همراه هستید آنهایی که همساز وهمراه نیستند فضای خیلی بدتری را بوجود می آورند یعنی چه؟ یعنی این غُر می زند آن می گوید به من چه ! می خواستی نکنی هیچ یک دعوای دائمی در آن خانواده ها در جریان است. خانم من ! بیرون مسائل خودش را دارد عین چهار فصل طبیعت، طبیعت فصلی را دارد به نام بهار همه آن خوشی و زیبایی و طنازی و قشنگی است تابستان یک فصل دیگری است با یک نوع سرسبزی خاص، میوه های خیلی آبدار و شیرین که گرما را به آدم آسان می کند مثل هندوانه. پاییز یک شکل دیگر ولی در انتهای همه اینها زمستان هم دارد سرما، یخبندان، خیس، اذیت و آزار ، سرماخوردگی، دائم چهارتا دستمال دستت، کله ات را می بندی، پیشانیت را می بندی و الی آخر. ولی واقعیت این است می توانی یکی از این فصل ها را حذف کنی؟ امکان ندارد تمام فصول را باید طی کنی درست است؟ پس تمام مسائل بیرونی، محیط کار هرگونه که تو فکر کنی پیش بیاید باید طی کنی امروز ایران باشی پانصد سال پیش، سیصد سال پیش، ایران باشی پانصد سال بعد، خارج از ایران باشی، هر کجای این دنیا باشی، فلان جا بهشت است برو داخلش ببین بهشت است یا نه! آنجا هم آدمها زندگی می کنند ولی نوع گرفتاریهایشان فرق می کند ولی حتما دارند. یعنی چهار فصل در کل این جهان حکومت می کند و این چهار فصل برای کل آدمها حکومت می کند و تو نمی توانی زندگیت را داغون کنی چون این چهار فصل وجود دارد چون چهار فصل در زندگی خانوادگی تو هم وجود دارد. امروز یک زن و شوهر تنها هستید بشکن هم می زنید و بالا و پایین هم می پرید پس فردا بارداری می آید از آنطرف بچه داری می آید یک کمی بزرگتر می شود مدرسه می رود و دردسرهای آن می آید یک کمی بزرگتر می شود ای وای آینده اش چه می شود؟ با بچه های بیرون چه می شود؟ یعنی این تمامی ندارد. حالا شما که ماشاءالله نسل امروز یکدانه اولاد است ولی یکی مثل ما که سه تا داشت سه دفعه همه این بدبختیها را طی کردیم یعنی فصل فصل فصل دوباره فصل فصل فصل دوباره همین جور حالا تمام هم نمی شود چون هر کدام اینها که تشکیل زندگی می دهند تازه این فصلها برای بچه هایشان می آید، این قصه زندگی است و با غُر زدن نمی شود این فصلها را باید عبور کرد همانطور که با بَه بَه کردن درست نمی شود تو هر چقدر بهار را بَه بَه کنی تابستان می آید راه دیگری ندارد. تو نمی توانی با بَه بَه کردن دائمی بهار جلوی آمدن تابستان را بگیری، جلوی آمدن پاییز را بگیری، جلوی آمدن زمستان را بگیری، می آید. من هر سال که زمستان می رسد می گفتم وای کی سرما تمام می شود که یخ کردن پاهایم تمام شود، درد گرفتن مفاصلم تمام شود، امسال اصلا منتظر تمام شدن زمستان نیستم چون می رود و زمستان دیگری را می آورد. من هم به همه آنها شکرگزار هستم عیبی ندارد. پس به این نکته حتما توجه کنید.
صحبت از جمع: آن گفتگوی رودخانه برای من خیلی گشایش داشت دیدم زندگی ما مثل رودخانه است آن تخته سنگهای بزرگ جایی است که پایم را می کوبم بگویم همین است باید اینطوری باشد ، یک جاهایی هم که آب به سنگ می خورد نمی ایستد تا با آن کَل کَل کند یواش ازبغل یا از روی آن می رود و سُر می خورد بعد آب حل می کند سنگ هیچی، حل می شود خیلی تفاوت دارند. تعهدی که برداشتم این است که ببینم در کجاهای زندگیم آب هستم و در کجاهای زندگیم سنگ هستم.
استاد: آفرین خیلی قشنگ خیلی زیبا همه شما می توانید این انتخاب را داشته باشید کجا سنگ هستید؟ کجا آب هستید؟ آب حل می کند، چه جوری؟ با نرمش، با آرامش، سنگ حل می شود چرا؟ چون سفت است سَر گران است،سَر بزرگ است نمی خواهد بپذیرد نمی خواهد یک ذره جا خالی بدهد بگوید باشد آب بیا برو من با تو کاری ندارم پس من را نساب و حل نکن، اینکار را نمی کند. ببینید کجا سنگ هستید و کجا آب هستید؟

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید