منو

پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu 03 28 2024

A+ A A-

چگونه از آزار ترسها رهایی یابیم

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات قبل از دوستان خواستم ترسهایتان را بنویسید حالا این نوشته ها را بدون اینکه نام ببرم یکی یکی می خوانم تا برای ترسها راه حل پیدا کنیم.
مورد اول نوشتند : از تنهایی نه ، اما از تنها ماندن میترسم .
کسی هست بین شما که بگوید من از تنها ماندن نمیترسم ؟ اگر از تنها ماندن نمیترسید آن را معنی کنید .
جواب : من چون خدا را دارم نمیترسم .
استاد : عالیست .
صحبت از جمع: ما خیلی اوقات بین تنهایی و فراق تفاوت قائل نمیشویم . فراق دردناک است . حالا فراق هر چیزی که میخواهد باشد و هر چیزی که آدم به آن علاقه دارد . این را باید از بحث تنها ماندن جدا کنیم . تنهایی یک مقداری شبیه تاریکی میماند . آدم معمولا از تاریکی می ترسد چون نسبت به تاریکی علم ندارد . وقتی که تاریکی روشن میشود ترسها معمولا محو میشود . چون ما فکر میکنیم تاریکی وجود دارد بنابراین از تنهایی میترسد . اما وقتی که آدم در محضر خداهست و خدا را دارد .اصلا تاریکی وجود ندارد که از بترسیم . بنابراین ترس معنی ندارد .
استاد : توجه بکنید . معنی تنهایی این است که امروز من در خانه تنها هستم . همه افراد خانواده رفتند بیرون . من یکی تنها هستم . تنها ماندن با تنهایی خیلی متفاوت است . تنها ماندن یعنی اینکه از سوی هیچ آدم دیگری پذیرش نشویم . این میشود تنها ماندن و عدم پذیرش از سوی هیچ آدمی ایشان را میترساند . یعنی چه ؟ یعنی میخواهد که حتما پذیرشی از یک نقطه داشته باشد .
ادامه ی صحبت: این که میفرمایید ، یعنی آدم فکر کند جوری باشد که همه او را بپذیرند .
استاد : همه نه . ببینید هر آدمی ، یک آدم او را بپذیرد دیگر تنها نیست . وقتی شما میخواهید همه آدمها شما را بپذیرند آن میشود کمال خود خواهی . اما من به عنوان یک آدم میخواهم توی این دنیا یک نفر آدم مرا پذیرش کند . درست است ؟ که اگر پذیرش نکند در آن صورت فکر میکنم تنها هستم و از این تنهایی میترسم .
ادامه صحبت : این ترس قابل قبولی نمیتواند باشد . چون امکان ندارد هیچ آدمی باشد که یک آدم هم حداقل او را نپذیرد .
استاد : اصلا ترسها هیچکدام قابل قبول نیستند . ولی ترس یعنی اصلا یک چیز غیر قابل قبول . میخواهیم غیر قابل قبولها را بکشیم و بیرون بیاوریم و بگوییم : اینکه به درد نمیخورد . این میشود یک ترس غیر قابل قبول .
صحبت از جمع: یک دعوت دارم از همه دوستانی که میشنوند که یک مقداری این چیزی را که شما میفرمایید را از آن خودشان بکنند . یعنی بروند تجربه خودشان در آن موضوع را ببینند . چون یک زمانی ما با ذهنمان با شما صحبت میکنیم . گفتگو میکنیم ولی آن گفتگویی که باید اتفاق نمی افتد . مثلا اگر شما بحث تنها ماندن را میگویید ما نگاه بکنیم ببینیم خودمان این تجربه را داریم ؟ چون اگر به تجربه خودمان نگاه کنیم می بینیم با موضوع ارتباط برقرار میکنیم . غیر از این باشد فقط بحثهای ذهنی است ، این نکته اول . یک نکته هم در مورد رابطه که فرمودید . بنظر می آید انسان موجودی است که در رابطه هویت پیدا میکند و حیات دارد . یعنی اغلب ما رابطه با آدمها را می بینیم . بعضی مواقع هم در مورد چیزهای دیگر . چون یک چیزی هنوز برای من هضم نشده . آن هم اینکه امیرالمومنین می فرمایند بعد از وفات حضرت زهرا و در ایامی که زنده بودند مشهور این است که ایشان سر در چاه میکردند و فریاد میزدند . این از همان قِسم تنها بودن است . یعنی الان دوستمان گفتند مگر میشود کسی باشد که کاملا تنها باشد ؟ یک قِسم آن این است و به لحاظ روانی آن زمانی که ما مشکل و مسئله ای داریم اما ارتباطمان با کسی در بیرون قطع میشود . شروع به گفتگوهای درونی میکنیم و آغاز مشکلات روانی است . یعنی آنجایی که ما مسئله ای داریم ولی نمیتوانیم بگوییم . فکر میکنیم در عالم تنها کسی که مشکل دارد من هستم . من وقتی می آیم با شما صحبت میکنم شما میگویید نه بابا این که چیزی نیست من هم دارم درست شده و این ترس میریزد . یعنی ما در رابطه معنا پیدا میکنیم و وقتی تنها ماندن معادل عدم رابطه میشود انگار که حیات نداریم و از مرگ میترسیم . یعنی یک لایه های عمیق تر آن را نگاه کنیم که تنها ماندن چه ارتباطی با ترس دارد . اگر حیات و هویت ما دررابطه تعریف بشود وقتی این رابطه قطع بشود یعنی ما حیات نداریم و پیشاپیش ناخود آگاه ما دارد از مرگ میهراسد و میترسد . هر چند هنوز مرگ جسمی آن اتفاق نیفتاده است .
استاد : من از گفتگوی شما این نتیجه را گرفتم . من فکر کردم که فقط من هستم که از تنها بودن میترسم . دوستمان دارد راهکار میدهد به راهکارهایت گوش کردم . دیدم که من وقتی در رابطه هویت پیدا میکنم حقم است که تنها بمانم و بترسم . چرا ؟ چون من یک واحد انسانی هستم که از جانب خدا روی زمین هستم و یک نمونه کاملا کامل هستم . خیلی از ما فکر میکنیم که این نمونه ها در ازدواجها کامل میشوند . در ازدواجها یک چیز دیگر کامل میشود . ماهیت ما یک ماهیت کاملا کامل و خیلی درستی است و این ماهیت درست اصلا جایی خالی ندارد که یک چیز دیگری بیاید و با آن قرار بگیرد و بیاید و تنگ آن قرار بگیرد وبشود یک چیز کامل . اشکال کار اینجاست که ما خودمان را ، بقول شما حیاتمان را و بودنمان را در رابطه ها می شناسیم و اگر این رابطه ها نباشد غافل از اینکه آدمهای روبرویمان هم این مسائل را دارند و دوتا رابطه ناقص هرگز یک رابطه کامل بوجود نمی آورد . و این تنها بودن را برای ما یا فرد مقابلمان جبران نمیکند . رابطه زمانی شکل صحیح خودش را پیدا میکند که یک پل ارتباطی بین دوتا کامل باشد . آنوقت این رابطه هم معنی پیدا میکند و هم وسیله میشود . ولی به محض اینکه این پل برداشته بشود بازهم این یک واحد کامل است و این هم یک واحد کامل است . پس علت این ترس ما این است که خودمان را یک واحد کامل نمی بینیم و تصورمان براین است که با ایجاد یک رابطه جدید این تنهایی و این تنها بودن را میتوانیم کامل کنیم آنوقت دیگر تنها نخواهیم بود . در حالیکه اصلا چنین اتفاقی نمی افتد . اکثر زن و شوهر های پیر یا سنین بالا که درخانه میمانند همیشه در حال غر زدن به همدیگر هستند . میدانید چرا غر میزنند ؟ چون دائم این میخواهد به او چیزی بگوید که بفهمد خودش تنها نیست . یک نفر دیگر هست . این یکی یا جوابش را نمی دهد یا در میرود برای اینکه نمیخواهد بپذیرد با این اتصال برقرار کند . نتیجتا همیشه دعواست ، خیلی ساده . پس ترس از تنها بودن نشانه این است که من در خودم کمبودهایی را دارم که منتظرم یک کسی بیاید و یک رابطه ای را بوجود بیاورد و این کمبودها پر بشود و این بدترین نوع برداری است واین هیچوقت نمیشود . پس برای اینکه این را جبران کنیم بیاییم نگاه کنیم چه داریم و چه نداریم . میدانیم ما داراییهایمان را نمیشناسیم ؟ چون داراییهایمان پولهایمان است . انگشتر و النگوی طلایمان است . داراییمان وسایل زندگیمان است . اما اینها دارایی ما نیست . اینها دارایی دنیاست . دارایی من آن چیزیست که امروز دارمش فردا هم که میروم باز دارمش و امروز باید به فکر فردا باشم . اینکه گفتند : امروز به فکر فردا باش مفهومش اینجاست . امروز به فکر فردا باشم که آنچه را که هنوز جای آن خالی است و ندارمش آن را بیاورم و پر کنم و این هیچوقت با یک آدم دیگر پر نمیشود .
صحبت از جمع: این موضوع را باید تفکیک کنیم به این موضوعی که عرض میکنم . در قرآن داریم که زن و مرد را مایه سکینه و آرامش هم قرار دادیم . باید دوتا رابطه را از هم تفکیک کنیم . رابطه فرد با خودش و رابطه فرد با دنیای خارج . اینکه انسان حیاتش در ارتباط با عالم خارج است بر این مبناست که این ارتباط زمینه تجلی گوهر وجودش و امتحاناتی هست که باید بدهد . پس آن گریز ناپذیر است .یک نکته ای در فرمایش شما بود که اگر دقیق به آن نگاه نکنیم شاید دچار سوتفاهم بشویم . اینکه من در رابطه با خودم کامل باشم و اشراف به داراییهایم داشته باشم قطعا در رابطه با دیگران تاثیر میگذارد . اما اگر با خودم و رابطه ام هم کامل باشم بی نیاز از رابطه ام با عالم خارج نیستم فقط کیفیتش متفاوت میشود و آنجایی ذهن دچار غفلت میشود که بخاطر کامل نبودن رابطه خودش با خودش این کمبود را می آید در رابطه با دیگران کامل کند که هیچوقت جبران نمیشود . ولی خودم هم با خودم کامل باشم باز بی نیاز از رابطه ام با دیگران و عالم خارج نیستم فقط کیفیاتش متفاوت است .
استاد : تذکرتان بسیار خوب و بجا بود و بنظر من مسئله را کامل کرد .
صحبت از جمع: بحثی که دوستمان به درستی فرمودند که در خصوص رابطه است که آدم احساس نگرانی میکند . علت این هم که احساس نگرانی میکند در خودش است که نمیتواند آن جاهای خالی که شما فرمودید را پربکند . اینجاست که این ترس تبدیل به ترس موهوم میشود . ترسی هست که وجود خارجی ندارد اما در درون توهم این ترس وجود دارد و تنها راهش این است که با این توهم با عقلش مقابله بکند که خب اگر تو خوب باشی و رفتارت را درست کنی و با مردم به شکل مناسب برخورد بکنی دلیلی ندارد که کسی تو را پذیرش نکند و میتوانی خودت را عرضه بکنی .
استاد : پس بازهم برمیگردد به اینکه از تنها بودن زمانی بترسیم که هنوز چاله های فضایی خودمان را پر نکردیم . اگر این چاله ها پیدا بشود دانه دانه با آن عنصری که مال خودش هست دیگر تنها بودن معنی ندارد . علی الخصوص اینکه خداییست که من در آغوش او هستم . خداوند خودش فرموده که من در قلب مومن میگنجم اما خب قلب مومن چقدر است ؟ آن خودش خیلی مسئله است . اگر این را بتوانیم باور کنیم دیگر ترس از تنها بودن مفهوم نخواهد داشت وبالعکس آدمی که این نکته های خالی او پرباشد در تمامی روابطش با آدمها به هر شکلی که اتفاق بیفتد موفق است . حتی آنهایی که منجر به شکست و جدایی میشود . چون خیلی زود متوجه اختلاف شرایط میشود و عقب میرود . این خودش یک پیروزی است . بنابراین از تنها بودن نباید ترسید . ما هیچوقت تنها نیستیم .
صحبت از جمع: همین صحبت که خدا همه جا هست حق من است مال من است همه جا همراه من هست، خود این گاهی باعث یک سری توهمات می شود که یک سری اجازه ها را به ما می دهد که یک سری رفتارهای گستاخانه انجام بدهیم، این که بعضی جاها تو رابطه ها دغدغه داریم و نگرانی داریم حداقل به نوبه ی خود من این است من شما را دوست دارم دوستمان را دوست دارم همسرم را دوست دارم ، شما جایگاه مادری و دیگری جایگاه همسری و دیگری دوست آشنا، برای من این آدمها تو هر جایگاهی مهم هستند برای اینکه هرکدام تان تجلی پروردگار هستید و ما نمی توانیم بگوییم که از هیچ رابطه ای نگران نیستیم و اصلا مهم نیست چون خدا هست. خدا توی تک تک وجود ما هست این لبه ی باریک است در نتیجه اگر ترسی هم هست خیلی جاها موهوم نیست توهم نیست این ترس ها ترس های واقعی ست ولی بشر انقدر قدرتمند است که به این ترسش دامن می زند ولی شما همیشه باید دغدغه داشته باشید نه ترس که تکه تکه پازل های پروردگار که در این جهان هستی از گیاه و حیوان گرفته تا انسان که اشرف مخلوقات هست را باید دور و بر خودت نگه داری.
استاد: پس باز می گردیم به این که شما برای نگه داشتن همه ی این موجودات نیازمند این هستی که در وجودت گیره هایی داشته باشی که اینها را بگیرد اگر این گیره ها را نداشته باشی نمی توانی اینها را بگیری ولی یادمان باشد حتی با داشتن این گیره ها اگر گیره هایمان گیره های خوبی باشد موجودات خوبی را هم داشته باشیم اما باور نکنیم که ما یک عنصر کامل هستیم باز هم فایده ندارد چون امروز این نیست فردا اون نیست پس فردا این نیست درنتیجه با نبودن هرکدام باز ما احساس تنها بودن می کنیم این هسته ی مرکزی که گیره های مختلفی دارد و رابطه ها را به سمت خودش می کشد این باید یک هسته ی کامل باشد که بتواند این گیره ها را روی خودش نگه دارد .
صحبت از دوستان: منظورتان یک سری نقاط ضعف مثلا خصلت های بد وابستگی ...
استاد: آفرین خود وابستگی ها ، وابستگی های صِرف بدون آگاهی باعث ترس است چون وابستگی هست پشتش آگاهی نیست درنتیجه ترس آفرین است باید به وابستگی هایمان نگاه کنیم بعد به انتظاراتمان نگاه کنیم بعد همین جوری پیش برویم ببینیم تو هرکدام اینها کجا کم داریم؟ یک جایی لَنگ است خوب اونجا را پر کن دیگر، راه دیگری ندارد. ماشین می خواهد از جایی رد شود رد نمی شود یک کارگر ساختمانی صدا می کنند چهار تا بیل خاک پشت لاستیک میریزد می کند بالا میرود. این چهارتا بیل خاک را توی اون نقطه خودت بریز که تنها نشوی. هیچکس توی این دنیا تنها نیست هیچکس، چون بدترین آدمها هم خدا را دارند هم امام زمان شان را تو هر عصری دارند.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید