منو

جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri 04 19 2024

A+ A A-

رهایی از قفس عادت وتکرار

بسم الله الرحمن الرحیم

قدیمی ها هر وقت یک مشکل یا سختی پیش می آمد و یک مقدار طولانی می شد وقتی جوان ترها بی تاب می شدند به جوان ها می گفتند ای بابا ماهی به دم آن رسیده چیزی نمانده صبوری کن ،چرا این را می گفتند چون وقتی ماهی را پوست می کندند پوست ماهی خیلی لیز است کندن آن خیلی سخت بود وقتی به دم آن می رسید خیلی راحت می شد آن را می گرفتند ومی کندند و معتقد بودند که این ،یک مَثَل به جایی است برای رها شدن از سختی ها .حالا می خواهیم بگوییم دوره های تاریکی رو به اتمام است می خواهی باور کن نمی خواهی باور نکن به اختیار خود شما است به دوره ی روشنایی و نور هم باید وارد شوید این باید است می خواهی بخواه نمی خواهی اصلاً مهم نیست البته خروج از تاریکی و ورود به نور راحت و آسان نبوده و نخواهد بود چرا که اساس و بنیان همه چیز در انسان باید تغییر کند همه چیز باید عوض بشود همه چیز به عبارت بهتر همه چیز باید زیر و رو شود پشت و رو شود وگرنه امکان پذیر نیست با کمترین ذره تاریکی و ظلمت اجازه ورود به نور را به شما نمی دهند .از چندسال پیش من همه را دعوت کردم به یک نگاه نوین به چی ؟این نگاه نوین و جدید به وضعیت جسمانی به وضعیت خیالی آدم ها عقلی و قلبی شان به آنها گفتم که به اینها نگاه جدید بیندازید به شکل های مختلف هم مطرح کردم یک عده ی خیلی قلیل با من همراه شدند آنهایی که همراه شدند در این معامله عظیم شاید در تاریخ جهان هستی بزرگترین معامله ی این دوران باشد آنهایی که همراه شدند قبول کردند بُرد کردند خوشا به سعادت آنها. آنهایی که هنوز قبول نداشتند نصف و نیمه بودند همچنان خوش خیال نشستند و گفتند که بابا همین که هستیم خوب است عیبی بر ماجراها اصلاً ملاحظه نمی کنیم اگر بگویم باختند باخت مفهوم خیلی کوچکی است بر آنچه که بر اینها رفته امروز بر آستانه گذرگاهی ایستادیم خیلی تنگ ویک نفره حتی عبور از آن برای خود برنده ها راحت نیست چرا؟چون حتماً نیاز دارند به یاری وهمراهی مولایشان آقا امام عصر (عج)تا چه رسد به آنهایی که در خوش خیالی و خوش نشینی دنیای دون و پست جا ماندند هنوز سر جای خود هستند تکرار در رفتارها است و عادات آنچنان عمیق و پنهان است که باور نکردنی است همه ی آن بخش هایی که برای تغییرشان دچار سختی و حتی عجز شدیم در دایره تکرار به سر می برد ؛حالا عزیز من نگو چرا من نمی توانم در این قسمت خودم را عوض کنم استاد ممکن است من را راهنمایی کنید من چطوری خودم را تغییر بدهم؟ این تغییر امکان ندارد چون در یک دور تسلسل تکرار هستی ما شنیده بودیم که پیشینیان گفتند کار نیکو کردن از پر کردن است درست هم گفتند اما اولاً کار نیکو نه هر کار غلط و حتی نه هر کار بیهوده که تکرار همان قدر در کارهای نیکو بهره وری را عمیق تر و بالاتر می برد در کارهای غلط هم استمرار آنها را عمیق تر عادی تر و بعد جالب پسندیدتر می کند دیگر قبحی ندارند،می گوییم اصلاً باید این طوری همین کار را انجام می دادیم درست آن این بوده .حالا از این به بعد مجبور هستیم ضرب المثل هاو چیزهایی که بکار می بریم خیلی مراقبشان باشید از کلمات و جملاتی که استفاده می کنید خیلی بادقت باید توجه بگذارید و در هنگام استفاده آنها چون کلمات ساخته شدند از حروف و حروف مخلوقات جان دار هستند مثل‌آدم ،ببیند آدم دارای یک نفس دوگانه است میل به نیکی می کند میل به شر می کند کلمات هم تاثیرات دوگانه دارند یعنی اصلاً می توانند داشته باشند امروز می خواهیم به تکرارها توجه کنیم .
خداوند گذشتگان حکیم و دانای ما را بیامرزد پندهای گوهر باری داشتند می گفتند هر کس در هر صنفی در هر کاری مشغول کار شود در هر اداره ای باشد هر نوع کاری مشغول باشد بعد از گذشت یک مدت زمانی با نگاه به عادات و گفتار و رفتار هایش بدون اینکه شغلش را بدانی می توانی بفهمی چه شغلی دارد، این کلام کاملاً درست است . شغل آدمی کاری است روزمره هر روز همان را تکرار می کند بعد از مدتی این تکرارها تبدیل به عادت می شود بعد این عادت ها بالاخره جز شخصیت آدم ها می شوند آن وقت دیگر تغییر نمی کنند پس اول کار روزمره بعد این تکرارها ادامه پیدا می کند آرام آرام تبدیل به عادت می شود و بعد این عادت ها جز شخصیت آدم ها می شود آدم تبدیل به چیزی می شود که در تکرار کارهای روزمره خود آن هم بدون تفکر به آن کارها به دست آمده و این خیلی بد است من حتی معتقد هستم که خیرو نیکی و ذکر و...... اگر تبدیل به تکرار بدون تفکر بشود از ارزش واقعی خود بیرون می شود .خوب دقت کنید اگر شما در حال ذکر باشید و ذکر تبدیل به یک جمله ی تکراری شده باشد و لق لق زبان شما باشد آرام آرام آن ذکر از حیض انتفاع می افتد دیگر به هیچ عنوان ارزش واقعی نخواهد داشت چرا؟ چون در تکرار اراده ای نمی ماند نه بهتر بگویم اختیاری که بر معنای تعقل و تفکر صحیح که می خواهد درست را برگزیند دیگر هیچی نمی ماند، وقتی من می گویم « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » ذکر با این عظمت و بزرگی اگر به صورت تکرار در بیاید و پشت آن تعقل وتفکری نباشد یک جمله است یک جمله مثل هزاران جمله ی بی معنا وبی مفهومی که بازهم در طول روز تکرار می کنیم و اصلاً متوجه آن نیستیم چون اختیاری پشت آن نیست اختیاری برای اینکه بفهمیم « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » یعنی چی. معنای ترجمه منظورم نیست اشتباه نکنید دانستن ترجمه الزامی است بلکه مفهوم جمله است .پزشک های سنتی در سرزمین های مختلف بر این عقیده اند اگر آدمی بر یک روال معین و ثابت همه ی امورات خود را بگذراند به سلامتی خود صدمه می زند حتی اعلام می کنند خیلی زود که دچار آلزایمر می شود ، مثلاً من خودم اولین بار که متوجه این جمله و این گفتار شدم به اعمالم و به رفتارهایم توجه گذاشتم . دیدم وقتی می خواهم جوراب بپوشم بلا استثنا اول پای چپم را بالا می آورم . یعنی اول پای چپم را می پوشانم و بعد پای راستم را . وقتی میخواهم در چشمانم قطره بریزم ، بلااستثنا اول در چشم راستم می ریزم و بعد چشم چپم را . و این تکرار عجیبی بود . یک روز ، دو روز ، ده روز ، بیست روز را نگاه نکردم . روزهای بسیاری را نگاه کردم . و عجیبش این این بود که هیچ وقت متوجه عمل خودم نشده بودم . از زمان آگاه شدن بر این مطلب همه ی عاداتم را تغییر دادم . عاداتم را تغییر دادم ، منظورم این نیست که عوضش کردم . حالا از این به بعد پای راستم را اول بپوشانم و بعد پای چپم . آن هم با گذر اندک زمانی می شود یک تکرار و یک عادت . مثلاً این دفعه از این به بعد اول چشم چپم را قطره بریزم و بعد چشم راستم . نه این هم نمی شود . چون همه ی این ها خودشان بعد از یک مدت می شوند یک عادت . بلکه آمدم چه کار کردم ، گاهی این پا و گاهی آن پا . و یک چیز خیلی جالب تری را بگویم ، من از زمانی که خواندن و نوشتن آموختم با ریاضیات محشور بودم . عاشق ریاضی بودم . من در مدرسه ، در دبیرستان ، در دانشگاه بعد تدریسم هم با ریاضیات بود . همین باعث شد و شاید دلیل های دیگری هم آمد و دخالت کرد که خیلی منضبط و طبق قرارداد تنظیم شده در مغزم عمل کنم . این اراده را کردم و این اختیار را کردم که خب حالا یک دفعه پای راست اول و یک دفعه پای چپ اول . بعد دیدم ، این هم شد یک عادت . این نظم را به طور کامل به هم ریختم . یک نکته جالب تر ، من عادت کردم در هر کمدی را باز کنم بلافاصله می بندم. گاهی اوقات در طول یکی دو ساعت ده بار با یک کمدی کار دارم . ده بار می بستم و ده بار هم باز می کردم . طبیعتاً از کسانیکه این کار را نمی کردند همیشه دلخور بودم . و معتقد بودم که در نباید باز بماند . امروز این عادت را هم پیش چشمم گذاشتم . و سعی کردم که یک تعادل برقرار کنم . هنوز هم معتقد هستم که در برای بسته بودن است و نه برای باز بودن . خب اگر قرار بود کمد درش همیشه باز باشد که دیگر برایش در نمی گذاشتند . چه هزینه ی اضافه ای بود . هنوز هم معتقد هستم که باید در را بست . اما در این حیث یک تعادلی برقرار کردم . خلاصه عرض کنم . تکرارها که تبدیل می شود به عادت ها نخ های بی رنگی هستند که به دست و پای انسان ها می پیچند . آدمی متوجه آنها هم نمی شود . ولی یادتان باشد که حتی اگر این نخ ها تبدیل به نخ های طلایی هم شده باشد بازهم باید پاره شود. در حال حاضر تکرارهای مضر حتی برای کارهای غیرمفید آنقدر داریم که مجبوریم بازنگری کنیم که فرصتی برای تکرارهای مفید فعلاً نداریم . باید توجه بگذاریم . برصفحه ی دفتر یادداشتمان یک تیتر جدید بنگاریم ." تکرارهایم در کجاست" نمی دانم اصلاً چنین دفتری را از قبل شما تهیه کرده اید یا نه! آیا توصیه های قبلی را در آن نوشته اید یا نه ! آیا نسبت به آنچه که وارد کرده اید متعهد شده اید که بررسی کنید ؟ و یادداشت کنید ؟اگر کردید خوش به حال شما . ادامه کار خیلی ساده تر است . اما اگر نکرده اید خیلی متاسفم . ولی الان می گویم که از حالا با "تکرارهایم در کجاست" شروع کنید . خیلی دیر است کاروان نور می رسد . برای من و شما هم نمی ایستد . توقف ندارد . اگر حاضر بودیم ، بودیم و می رویم . اگر حاضر نباشیم ، می رود . دیگر آه و افسوس هم فایده نخواهد داشت . اگر صدها کلاس عرفانی بروی ، مذهبی بروی ، روانشناسی ، فلسفی ، مدرن ، غیرمدرن ، این طرف آبی ، آن طرف آبی ، حتی با هزینه های گزاف که معمولاً هزینه های گزاف است . که الهی شکر امروزه همه ی آنها هم آنلاین است . دیگر کلاس حضوری برگزار نمی شود . اگر در این ها هم بروید و شرکت کنید نمی توانند شما را به سرمنزل مقصود برسانند . آن هم برای همیشه . کوتاه مدتی خوش می شوید . همه چیز شما عوض می شود . به به . عالی . چه خوب . کلی یک مدت زمانی تغییر در زندگی شما به وجود می آورد . اما خیلی سریع به پوچی و بیهودگی و افسردگی بر می گردید . بازهم دنبال کلاس می گردی ؟ بازهم می خواهی بروی و یک کلاسی پیدا کنی که تو را تغییر بدهد . هرچی که پولش می شود بدهی ؟ نه نمی شود . حالا به شما می گویم که چرا نمی شود .
ساختمان وجود و شخصیتتان را روی زباله های قدیمی و زشت و مضر بنا کرده اید . فقط با هزینه های زیاد ، صرف وقت ، کلاس گذاشتن ، روبنای وجود را آباد کرده اید . هیچ روبنایی به مدت طولانی قادر به سرپا نگه داشتن ساختمان نمی تواند باشد . هیچ روبنایی . ساختمان وجود عمارت عظیمی است که زیربنایش باید محکم و سالم باشد . روبنایش آرام آرام آباد خواهد شد . مزین به نور خواهد شد . و وقتی مزین شد دیگری چیزی نمی تواند آن را از بین ببرد .من یک بنده ی ناچیز خدا هستم . درکمال صداقت و راستی هرآنچه را که بر من عطا بشود به شما می دهم . از شما هم چیزی نمی خواهم . چون آنچه را که خواسته ی من است نزد شما نیست . که بخواهید به من بدهید یا خساست کنید و نخواهید به من بدهید . اما سپاسگزار بودن شما هستم . سپاسگزار اینکه هستید و هنوز می آئید . تلاش می کنید که باشید و بودنتان را به اثبات برسانید . سپاسگزار بودنتان هستم چون پروردگار عالم برای بودن شما به من هم عنایت می کند . دریچه های نور را می گشاید .. بعضی چیزها کوچک هستند اما به پهنای هستی بزرگ هستند . از تکرارها و عادت ها جدا شوید . تا قفس دور شما بی رنگ شود . امکان پرواز شما فراهم شود .
یک روزی ابلیس و دستیارانش در کوچه و پس کوچه های دل های آدم ها گشتند ، گشتند و فریاد زدند که من قفس سازم . قفس هایی از طلا می سازم تا در آن همه چیز خود را بگذارید و با قفلی از طلا تا در امان بماند . از گردش روزگار آدم ها گول خوردند که قفس هایمان از طلا خواهد بود . پرستیژ و کلاسمان از همه افزون تر خواهد بود . خریدیم و جسممان ، خیالمان و عقلمان و بالاخره قلبمان را در آن ها زندانی کردیم . آنوقت به تکرار اسارت در قفس عادت کردیم . زندگی را اینچنین شناختیم . امروز حتی غم ها و دردها ، دانستن ها و فهمیدن هایمان را قفس طلایی می خریم . و در آن قفس زندانی می کنیم . چطوری ؟ الان می گویم. همه ی دردهای گذشته صاحب یک زرورق طلایی هستند . هراز گاهی بیرون می کشیم و یادشان می کنیم . اما عبرت نمی گیریم . فهمیدن هایمان را جلد طلایی می کنیم . اما به کار نمیگیریم . دانسته هایمان تیترهای قشنگ دارد اما به کارمان نمی آید . پس در قفس است . یک قفس طلایی و در آن زندانی . اما این دوره به پایان رسیده . خوب گوش کنید!خوب گوش کنید ! صدای شکستن قفل طلایی قفس های طلایی به گوش می رسد . پس بنویسید . همه ی تکرارها ، عادت ها ، چه خوبشان ، چه بدشان . برای خدا فراموش نکنید . آنچه که امروز بر دور گردن ها بسته شده و هر دم کشیده می شود و به انسان ها خفگی می دهد ، همین تکرارها است . همین عادت ها است . که اگر بخواهیم از آن جدا شویم فکر می کنیم که می میریم . و ای کاش بمیریم ولی خلاص شویم .
از شیخ بهایی در کتاب کشکولش آمده : صوفی را پرسیدند که مومن چه هنگام به بدکاری روی می آورد ؟ خوب توجه بگذارید . با شما هستم که فکر می کنید که خیلی خیلی خیلی همه چیز را فهم کردید و خوب می فهمید . دست به هرجا ببرید جواب داده می شود . اگر پنجره فولاد امام رضا را هم بگیرید گشوده می شود . از شیخ بهایی نقل شده که صوفی را پرسیدند مومن چه هنگام به کار بد روی می آورد ؟ گفت آنگاه که در خویش گمان نیکوکاری برد . یک عزیزی هر وقت که به من برسد بلااستثنا ، بلااستثنا ، چه تلفنی و چه حضوری به من می گوید که من در تمام نماز شب هایم تو را دعا می کنم . گمان برده به نیکی کارش . فکر می کند که کارش نیک است . همان جا بدکاریش آغاز شده است . دچار وسواس شده است . دچار هزاران مشکل شده است . گفتگویم را با کلامی از خواجه عبداله انصاری به پایان می برم :
یارب دل ما را تو به رحمت جان ده درد همه را به صابری درمان ده
این بنده نداند که چه می باید خواست داننده تویی هرآنچه خواهی آن ده
با خودت نگو استاد تو همه چیز داری این را داری آن را داری غمت نیست چه می فهمی چه می گویم؟ تا به این سن رسیدم هرگز تا این حد استیصال را درک نکرده ام، و تا این حد خواسته نداشته ام، اما گفتم داننده تویی، هر آنچه خواهی آن ده .

صحبت از جمع: یکی از تجربه های خودم را می خواهم بگویم، 18 سال است که در خدمت شما هستم، و در این سالها تمامی آنچه شما می فرمودید را سعی می کردم انجام دهم و در زندگیم بگنجانم تا دو سال پیش، فکر می کردم موفق بودم، حدود دو سال پیش در مورد بقچه هایی صحبت می کردید وقتی رسیدید به آن نوک قله ای که فکر می کردید سکوی پرتاب شماست و به شما گفتند یک سری بقچه ها هست که گذاشتید آن زیر و باید برایتان باز شود، فکر می کردم من بقچه ای ندارم، فکر می کردم همه آدمها را بخشیدم، مهربانی، عطوفت، از خودگذشتگی و هرآنچه که فکر کنید من در زندگیم جاری شده بود، همانروز وقتی فکر می کردم دیدم من بقچه ای ندارم بخواهم بازش کنم، و در ذهن خودم می گفتم وقتی شما اینگونه می گویید پس حتماً من هم بقچه هایی دارم و من نمی توانستم به آن واقف شوم، حدود یکسال و نیم پیش جهان هستی به کمکم آمد همانطورکه شما همیشه می گفتید یک سری کارها اگر خودتان متوجه نشوید به زور متوجه تان می کنند و این اتفاق برای من افتاد، واقعیت این بود که با مسائلی روبرو می شدم که متعجب می شدم که من سخت تر از اینها را به راحتی گذرانده ام ولی چرا امروز من ناراحت شدم برای این قضیه که اتفاق افتاده، خود موضوع از یک طرف ناراحتم می کرد، مشکل اصلی این بود که چرا من که اینهمه مسایل را گذرانده ام اینقدر به خاطر مسئله کوچک ناراحت شده ام؟ با توجه به چیزهایی که در طول سالیان از شما یاد گرفته بودم، رفتم در درون از خودم سؤال و جواب پرسیدم، تا به یک نتیجه رسیدم، از آن به بعد خیلی اتفاق افتاد و انگار هر چند روز یکبار باید با خودم روبرو می شدم با این نفسی که می فرمودید بکشید بیرون و روبرو شوید، انگار دست من نبود جهان هستی این کار را با من می کرد، ممنونم از لطف خدایی که آن روزها خیلی خوب فهمیدم حتی خشم خدا چقدر زیباست، و چقدر کمک دهنده و راه گشاینده، وقتی به این سؤال و جوابها می رفتم و می رسیدم به ریشه متوجه می شدم من که فکر می کردم همه کارهای زندگیم از روی قلب و روحم است، گویا قلب و روحم نبود، گویا ذهنم یاد گرفته بود که باید یکسری کارها را برای رسیدن به یک هدفی انجام بدهد، این همان تکرار بود، این همان درجا زدن بود، درصورتیکه من خیلی سختی کشیدم به خاطر چیزهایی که یاد گرفته بودم و اجرا می کردم، ولی یک جایی باید انگار یک تغییر بزرگی در تمام این تغییراتی که کرده بودم ایجاد می کردم، آن دور شدن با خود اصلی ام بود و من در این یک سال و نیم گذشته تمام مدت اتفاقاتی که می افتد می روم به ریشه و می بینم همه اینها یک ریشه ای در دوران کودکی دارد یا در ضمیر ناخودآگاه من است، ما همه چیزها را از دوران جنینی و از اجداد خودمان داریم و اینها کافی ست که برنامه یکی شان باز شود و بیاید رو عملاً او دارد کار را انجام می دهد، هرچند که من دارم سختی را می کشم من دارم اراده می کنم خوب باشم و دروغ نگویم، حسادت نکنم، ولی واقعیت آن برنامه شاید باز شده بود و او داشت مرا در این مسیری که خودم فکر می کردم مسیر تعالی ست پیش می برد، این خیلی سخت بود، فکر می کردم این 16 سال گذشته من چکار می کردم؟ خدا را شکر این اتفاق افتاد وقتی متوجه این شدم انگار این برنامه ها بسته شد و می فهمم که دقیقاً این کار را که انجام می دهم انگار من در زندانی از نور محبوس شده بودم و فکر می کردم هرکاری می کنم درست است، بله همه هم تأیید می کردند و خیلی هم عالی بود، ولی واقعاً از قلب و روح نبود و فهمیدن این برای من خیلی سختی داشت، از یک طرف سختی داشت و از یک طرف هم باعث خوشحالی بود چون فکر می کردم یک تغییر اساسی یا سکوی پرتاب بخواهد از همین الان شروع شود، البته هنوز از الان چون خیلی چیزها هست که انسان باید با آنها روبرو شود، و متوجه شود تمام تکرارها از ذهن ماست هر کاری که ما می کنیم از ذهن ماست، انقدر تکرار زیاد است که بدن انسان جسم انسان مثل دستیار دوم ذهن، دیگر خودش نیاز به ذهن هم ندارد، می شود همان ذهن انسان اتوماتیک همه کارها را انجام می دهد، پس چه زمانی من می توانم دست از این تکرار ها بردارم؟ فقط زمانیکه من بتوانم در لحظه حضور داشته باشم، حضور در لحظه یعنی از ذهن خارج بودن، از ذهن خارج بودن یعنی تکراری وجود ندارد، حتی اگر به ظاهر کار تکراری باشد هر لحظه با لحظه بعد فرق می کند پس آن کار تکراری نخواهد بود، این تجربه ای بود که در یک سال و نیم گذشته همراه روزهای سختی به من وارد شد و در عین حال بسیار دلپذیر و من هنوز هم می نویسم و سؤال و جواب می کنم، امیدوارم که همه زودتر به این مسئله واقف شویم خودمان را کاملاً بشناسیم و بعد ان شاءالله این تغییر برای همه اتفاق خواهد افتاد.
استاد: ممنون از شما، خیلی خوشحالم، و از اینکه با این همه صداقت و روراستی آنچه را که تجربه کردی با دوستانت شریک شدی و برای آنها هم تعریف کردی تا بشنوند قطعاً در جمعی که گفتگوهای شما را می شنوند، افراد دیگری هم هستند که کم یا زیاد یا به شکلهای دیگر تجربه هایی را مانند شما داشتند و چه بسا جرأت نکردند برای دیگران تجربه شان را تعریف کنند و این فرصت خوبی بود که ببینند که هم راز و همسویی وجود دارد که مثل خود آنهاست، من خوشحالم برایتان، چون اساس و بنیان خانواده را مادرها عملاً دارا هستند ووقتی بنیان قوی هست و تغییرات اساسی می کند این تغییرات در مابقی ارگانهای خانواده بطور حتم تأثیرگذار می شود.
صحبت از جمع: فکر میکنم تجربه دوستمان تجربه مشترک بین همه ماست ما از دوره ای که خیلی بچه بودیم و من به یاد دارم ، مادرم همیشه به ما میگفتند : سعی کنید عادات بد پیدا نکنید چون عادت ، طبیعت ثانوی میشود و اگر به شکل طبیعت در بیاید جدا شدن از طبیعت خیلی مشکل است و برای من این را تکرار میکردند که عادت خوب را دنبال بکنید و از بدیها دور باشید و بیشتر ما سنمان گذشت متوجه شدیم که واقعا چقدر سخت است کندن از عادتهایی که حتی بعد از یک مدت آنقدر ملکه ذهن و وجود آدم میشود که اصلا آدم حتی تشخیص نمیدهد اینها عادت هستند . اینها را خیلی عادی تلقی میکند . مگر اینکه لطف خداوند شامل حال آدم بشود و آدم بتواند بداند به یک نوعی ذهن آگاهی را پیدا بکند و خودش خودش را قضاوت بکند طوری که واقعا وقتی رفتاری از آدم سر میزند با چه نیتی هست و چه اتفاقی پشت این داستان است ودر واقع تا چه حد ما اسیر این تکرارها هستیم ؟ چون خیلی از اوقات این تکرارهای بد و با پیامدهای ناخواسته و ناخوشاینداست که انگار آنها کنترل ما را دردست دارند به جای اینکه ما آنها را کنترل کنیم و به آنها مسلط بشویم . فقط خواستم بگویم فرمایشات شما را ما همه تجربه کردیم که خیلی مهم است که این عادتها را بشناسیم و خودمان را فریب ندهیم . شاید در مورد خیلی از ماها این صدق بکند که ما عادتها را نمیخواهیم ببینیم و نمیخواهیم باور کنیم که اینها عادت هستند وممکن است از یک دیدگاهی هم تغییر بکنند. فقط میخواستم بگویم فرمایشاتتان کاملا متین هست و از دوستمان شنیدیم اینکه ما آگاه باشیم و در لحظه باشیم و خودمان دقت داشته باشیم . بعضی از عادتهای فیزیکی راحت تر تشخیص داده شوند بر فرض مثال منِ نوعی با دست راست لیوان را برمیدارم یا بادست چپ ؟ ولی عادات دیگری که عادات خلقی و رفتاری ما میشوند آنها هست که شناساییشان خیلی سخت تر است که ما بتوانیم آن خط را بکشیم و بد و خوب را بتوانیم از هم تفکیک کنیم و مانع از بدیها بشویم .
استاد : حرف شما کاملا درست است . فقط به یک نکته اشاره کنم که یادتان باشد که اگر بخواهید متوجه عادات رفتاری و ذهنیتان بشوید از همین عادات جلوه های بیرونی شروع بکنید ، عظمت کار دستتان می آید . باور نمیکنید که بعضی اوقات چون همیشه با پای راست اول کفش میپوشیدم و بعد پای چپ ، بعد که آمدم که این حرکت را یک جوری تغییرش بدهم ، پاهایم گم شد . یعنی واقعا در انتخاب اینکه کدام را اول جلو بیاورم یک ثانیه هایی در میماندم و اوایل برایم زجر آور میشد . که مگر میشود ؟ مگر امکان پذیر است ؟ بعد دیدم که واقعا امکانپذیر است . خب اگر من در یک رفتارهای ساده ای یک دفعه چنین دست و پا بزنم و آنها بر من سوار باشند نه من بر آنها سوار باشم بقیه چیزها ، حرکات ، رفتارها ، عادات ذهنی و قلبیم چه میشود ؟ اینجا بود که تازه عمق درد و فاجعه انگار برای من نشان داده شد . خیلی خیلی شوک بود و خیلی آدم را اذیت میکند . بعد جالبترش اینجاست که وقتی تو اول بار روبرو میشوی نمیتوانی برای کسی تعریفش کنی . چون آدمهایی که روبروی تو هستند حتی به اینها فکر هم نکردند . برای همین نمیتوانند تو را درک کنند . باید خیلی زود و محکم و با قاطعیت تغییرات آغاز بشود . وقت نداریم . اگر اینجا هستیم موظف هستیم . ما اگر در این عصر زندگی میکنیم و به یک نقطه ای رسیدیم که حتی شرا یط موجود ما را در خانه ها محبوس کرده ما باز تاب نمی آوریم .اگر از تکنو لوژی بهره میگیریم و باز هم گفتگو میکنیم پس صاحب یک وظیفه و حرکت هستیم . اگر این را بگذاریم زمین فردا روز چه کسی جوابش را خواهد داد ؟ خیلی نکته مهمی است . بعد اصلا از من و شما هم نمیخواهند که آدمهای دیگر را عوض کنیم ، اصلا و ابدا . من به تنهایی یک آدم هستم و یک دنیا . او یک آدم است و یک دنیا . او عوض شود دنیا عوض میشود ، همین و بس . خداوند که همه را پیغمبر نکرده . تازه پیغمبر فرستاده ، امامهایش را مخفی فرستاده . ببینید ، حتی از ولیش در قرآن اسم مستقیم نبرده . اینهمه بلا کشیدند امامها . چرا ؟ مخفی گذاشته . بنابراین من و شما را که دیگر نمی آید انتخاب کرده باشد برای اینکه آدمهای پیش رو را تغییر بدهیم . کفایت است من تغییر کنم . من یک دنیا هستم . من یک عالم هستم . او تغییر کند یک دنیاست . آن یکی تغییر کند یک دنیاست . آن یکی که تغییر کرد دنیا عوض شد . شما فکر میکنید اینهمه تغییر و تحول و پشت و رویی در دنیا از کجا ناشی میشود ؟ از پشت و رویی تک تک آدمهایی که در این سالهای نه چندان دور شروع کردند به عوض شدن . اینها پشت و رو شدند و دنیا شروع کرده به پشت و رو شدن . چرا قبلا نمیفهمیدیم ؟ برای اینکه تعداد آدمهایی که پشت و رو شدند خیلی کمتر بودند . هرچه تعداد آدمها ارام آرام بیشتر شد این قصه روی ریل تندتر و حرکت تندتری افتاد . حالا اگر من و شما اختیار کنیم باید این تغییرشامل من هم بشود . من شما ، دیگری و همه دوستانمان هرکداممان این قطار راسرعت بیشتری می بخشیم . دوره فلاکت بار جهان هستی کوتاه خواهد شد . چرا بیش بینی کنند تا 2025 همین وضع است ؟ نباید بماند . اگر امروز من و شما و دیگران فهمیدند برگردنشان تکلیف است خودشان را تغییر بدهند . اصلا لازم نیست شما کارمندتان و همسایه تان را تغییر بدهید . اصلا آنقدر دگرگونیهای درون ، نور و تشعشعش سنگین تر و پردازشش عظیم تر است تا آن تغییرات بیرونی . چون اینها چنان تشعشعی میدهد که آدمهای روبرو مجبورند اطاعت کند . بعد اولین بارقه اطاعت را که گرفتند شروع به تغییرکردن میکنند . خوب نگاه کنید ، واقعا ویروس کرونا یک نعمت بزرگ بود . اصلا وقتی آدم به آن نگاه میکند جنون میگیرد . یک نفر از بیرون گرفت . آمد توی خانواده ما ، بقیه را دچار میکند . افراد این خانه کارمندان بیرونی هستند و میروند محیطهای خودشان را دچار میکنند . افرادی که در آن محیط هستند هر کدامشان مال یک خانواده هستند و میروند و.. در چشم به هم زدنی یک موج عظیمی از مبتلایان بوجود می آید . خب چرا ویروس کرونا ؟ چرا ویروس نور و آگاهی نباشد ؟ ما تبدیل میشویم به آن ویروس آگاهی و با همین سرعت پیشرفت میکنیم . چرا نکنیم ؟ اصلا چرا نکنیم ؟ ما چی کم داریم ؟ کتاب نداریم ؟پیغمبر نداریم ؟ گفتار ائمه نداریم ؟ ما همه اینها را داریم . دانشنمدان بزرگ نداریم که داریم . علمای بزرگ نداشتیم که داریم . از همه مهمتر ، خودمان را داریم . خود من ،خودتو ، خودتو ، هر کدامتان یک قرآن گویا هستید ، اگر انتخابتان باشد . چون دیگر قرار نیست قرآنی بیاید .چون دیگر قرار نیست پیغمبری بیاید . آمد ، گوی را تحویل داد و به شما گفت : چنین کتابی با یک پیچ در درون توست از درون وجودت بیرونش بیاور . بیاورش بیرون ببین چه کار میکنی ؟.
صحبت از جمع: ابوعلی سینا یک جمله معروفی دارد که میفرماید که : برای سالم بودن و سالم زندگی کردن یک انسان سه چیز باید کنترل بشود . اول تغذیه ، دوم شادی و سوم فکر و اندیشه . من تصورم این هست فکر و اندیشه که یک بعد بسیار مهم است که وقتی آدم وارد حیطه فکر و اندیشه میشود طبیعتا باید عادت را کنار بگذارد . اگر که انسان فقط به عادتهایش توجه بکند و توقف کند . در فکر و اندیشه رابسته . بنابراین فکر و اندیشه در واقع باب ورود به آن ترک عادت است . البته یک نکته ای به ذهنم که ما باید یک تفاوتی قائل بشویم بین مواردی که در دنیا اصول ثابت هستند و تغییر ناپذیرند و تکرارمیشود . تکرارش بد نیست و نمیشود جلوی آن را گرفت . مثلا : ما طلوع شب ، طلوع روز و عادتهایی در بدن که ما نسبت به آن تسلط نداریم اینها وجود دارند و نمیشود به آن تعرض کرد و ما هرگز نمیتوانیم جلوی شب شدن و روز شدن را بگیریم .هیچوقت نمی توانیم وقوع غم و مریضی را وارد بشویم و توقف ایجاد کنیم اما نکته ای که مهم است و اسم آن این است که تکرار نکنیم و از این تکرار بی تفاوت رد نشویم همان تفکر و توجه است بله هر روز صبح طلوع خورشید را داریم ولی چه کسی می تواند بگوید هر روز طلوع یک نوع است ؟ هر روز طلوع یک شکل است ؟ نه هر روزی که خورشید طلوع می کند یک تازگی دارد یک شرایط خاص خودش را دارد هیچ زمانی در زمان قبلی تکرار نمی شود در حال حرکت است اما قوانین آن ثابت است بنابراین هر روز که خورشید طلوع می کند حسی که از طلوع خورشید می گیریم باید یک حس تازه ای باشد با توجه به زمان موجود شرایط موجود از آن بهره برداری می کنیم و تفکر و اندیشه از آن بابت است که بسیار ارزشمند است و نوعی از عبادت بهترین عبادت شمرده شده که وقتی شما توجه و دقت می کنی در واقع به دریای بی کران وجود الهی هستی متصل می شوی و این خیلی زیباست که آدم بتواند در هستی غرق بشود یکی از دوستان جمله جالبی گفت که : یک وقت دیدم نمازهایم عادت شده مثلا ذکرهای پایان نماز و طول نمازم عادی شده به دوستان گفتم من از امروز نمازم را عادی می خوانم این نکته خیلی مهم است وهیچ مبنای حرکتی ندارد جز توجه و تفکر به عملی که آدم انجام می دهد موضوعی که روانشناس ها می گویند که انسان در برابر تغییر مقاوم است تغییر کار ساده ای نیست نیاز به تمرین و ممارست دارد نیاز به شجاعت دارد به قول دوستمان اگر شما شجاعت این را نداشته باشی که فلان ذکر را کنار بگذاری نمی توانی تغییر کنی در واقع انسان باید بتواند تغییر را با شجاعت ایجاد بکند با توجه وارد آن بشود و با تفکر از آن بهره برداری کند.
استاد : یک نکته را عرض کنم ما آنچه را که گفتیم تکرار انجام می شود و تبدیل به عادت می شود در مورد شخص گفتگو کردیم وگرنه در مورد آنچه که در جهان اتفاق می افتد و مثال خیلی خوبی در مورد طلوع و غروب زدید و اتفاقاتی که در طبیعت می آید و هیچ اختیاری با ما نیست که آنها را جابه جا کنیم و عوض کنیم اینها به ظاهر می آید که هر روز صبح خورشید طلوع می کند و جهان اطراف هر منطقه ای را که لازم است روشن می کند یا غروب می کند و می رود باز به گفته ی خود شما که فرمودید که طلوع امروز با طلوع فردا با طلوع پس فردا متفاوت است حتی اگر توجه بگذاریم ثانیه های طلوع و غروب هم در هر روز با همدیگر فرق می کند اگر ما اندازه گیری های مان از لحاظ زمان دقیق باشد آنها هم متغیر هستند و تکراری نیستند و تاثیرات روی آنها هم جایگاه خودشان را دارد ولی آنچه که در جهان و طبیعت وجود دارد و خالق آنها ما نیستیم ما گفتگویی نداریم حتی اگر تکراری باشد که نیست ببینید رویش درختان آمدن فصل بهار آمدن فصول مختلف و الی آخر ما روی اینها بحث نداریم علی رغم اینکه اگربا توجه کامل نگاه کنیم تکراری هم نیستند ما بیشتر روی تکرار روی رفتارهای فردی خودمان واکنش های فردی خودمان و همانطور که شما گفتید درست است با فکر و اندیشه بر تمامی این مسائل می توان به آنها واقف شد اگر به آنها اندیشه ای نکنیم تفکری نکنیم هیچوقت نمی فهمیم چقدر یک کار تکراری یک اندازه ی یک جور انجام دادیم و بعد دیگر هیچ و هیچ سودی هم نبردیم جزء عادات مان شده و عادات مان خمیره ی شخصیت مان و بعد شخصیت مان دیگر عوض نمی شود تغییر نمی کند این یک نکته ی خوب و جالبی است لازم بود این یک نکته را اضافه کنم.
ادامه صحبت : اینکه ما تفکر کنیم حتما چیز خوبی است و حتما باید این کار را بکنیم و اگر این کار را نکنیم ان الانسان لفی خسر است و دچار خسران خواهیم شد اما این مسأله که دوستان گفتند حجاب نور به وجود می آید حسب عادت نباید دچار حصار نور بشویم و نباید مانع بشود ما متوقف بشویم شاید تغییر آن به شکلی که ما فکر می کنیم میسر نباشد مثلا من عادت دارم با پای راست وارد بشوم یا با پای چپ وارد بشوم خوب است که به حرکتم توجه بکنم ولی اینکه این بشود اصل مطلب خودسازی و تغییر نباید مانع بشود مثلا ادم کثیرالشک نباید به شک ش توجه کند
استاد : تذکر شما خیلی تذکر به جا و نکته ی خوبی است من کاملا با شما موافقم منتهی هر چیزی یک آغازی دارد امروز که بحث تکرار را مطرح می کنیم برای اینکه دوستان درک بکنند این تکرار یعنی چه و قا بل لمس باشد اشاره به حرکات روزانه و عملکردهای روزانه و.. و.. و.. می کنیم وگرنه ما بحث مان این نیست که روی اینها بایستیم ما می خواهیم از اینجا شناخت شروع بشود وقتی دوستان شناخت شان به وضوح روی اینها انجام شد آرام آرام روی پله ی بعدی می آیند بعد پله ی بعدی بعد پله ی بعدی و این پله هایی را که دانه دانه بالا می آیند به آنها کمک می کند که به پله های بالاتری ارتقا پیدا کنند وگرنه ما نمی خواهیم دوستانمان تو رفتارهای روزمره ی شان بایستند اصلا و ابدا ولی با آن می توانند شروع کنند و بتوانند ان شاء ا... به یکجایی برسانند .
ادامه صحبت : البته چیزی که من اشاره می کنم در محضر شما یاد گرفتم
استاد : ما همه به هم کمک می کنیم که افق دیده مان را گشاده تر کنیم گفتگوی همه ی دوستان این کمک را می کند که افق دید من هم بازتر بشود گفتگوی من هم به کمک شما می آید این امر کاملا دو طرفه است و این از نعمات پروردگار است و همین باعث می شود که هیچ کدام فکر نکنیم بر دیگری ارجح هستیم یا بیشتر می فهمیم یا بیشتر می دانیم این خیلی مهم است که همه به این نقطه کاملا واقف باشیم ممنون
صحبت از جمع: در خصوص همین عادت هایی که خیلی ساده بود یعنی عادت هایی دم دستی بود و به آن توجه هم نمی کنیم اما چیزی که من می دانم اگه کسی این عادت ها را تغییر دهد یا به آن توجه کند قاعدتا یک سری سیستم های عصبی جدیدی در مغز او شکل می گیرد مثلا اگه شما می گویید جورابم را اول به پای چپ می کنم و بعد پای راست این یک سری سیستم های عصبی در مغزتان شکل گرفته است بین عصب و عضله آن،ولی قاعدتا همیشه این کار را می کرده، حالا وقتی اراده میکند این را تغییر دهد یک سری شبکه های جدید شکل می گیرد که این در تمام امور او تاثیر دارد. در تصمیم گیری هاتون و موقعیت های خطرناک وقتی برایتان پیش می آید مغزتان قدرت تصمیم گیری بالاتری دارد و حداقلش این است که آدم ذهنش پرورش پیدا می کند این یک نکته بود و یک نکته دیگه اینکه در خصوص ترک عادت ها این نکته را می خواستم خدمت شما عرض کنم یک روایتی است که مضمون آن را عرض می کنم حضرت امام صادق ع در ذکری خیلی طولانی یک دفعه می بینند که ایشان از حال رفتند و وقتی ایشان به هوش می آیند کسی از ایشان سوال می کنند که چی شد می گویند من إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعین، را آنقدر تکرار کردم تا از گوینده اصلی او شنیدم، ما یک موقع در رفتارهایمان دچار عادت می شویم برای اینکه هدف را فراموش می کنیم شما در نظر بگیرید یک چاه کن عادت او این است که با تیشه می زند و به سمت پایین فرو می رود اگه هدف او که کندن خاک است و رسیدن به آب است فراموش کند بعد از یک مدتی دچار خستگی و اینکه من باید چکار کنم میشود، هیچ کس به یک چاه کن نمی گوید که تو چرا می کنی؟ می گوید من باید بکنم تا به آب برسم، حالا اگه ذکر،نماز و قرآن ما با آن هدف باشد که ما به آن حقیقت برسیم در یک مسیر خوبی است اما اگر بدون هدف باشد انگار هرجایی رسیدیم یک تیشه ای زدیم و به هدفی که داریم نرسیدیم یک سری از عادات ما عادات خوب است و حتما باید تربیت هم شود مثلا نماز و ذکر، اما هدف والی باید برای ما فراموش نشود هر موقع که ما ذکری بگوییم بدون هدف می شود لق لقه زبان،آن ممکن است به قول شما برای ما باعث غرور و خودبزرگ بینی و چیزهای دیگه شود اما اگه هدف و اینکه من می خواهم به آن آب زلال برسم جلو چشم ما باشد نه خستگی بردار است و نه اینکه هر آدم عاقلی ما را ببیند نمیگوید شما چرا دارید این کار را میکنید،که آدم عاقل می بیند که ما داریم برای رسیدن به آب تلاش می کنیم.
استاد: بله بسیار عالی و نکات قشنگی بود و برای من هم چه چراغ های قشنگی هر کدام شما جدا جدا روشن کردید در آنچه که دیده بودم نور بیشتری دریافت کردم،دقیقا حرف شما صحت دارد و درست است و من این را می دانم که قابل اجرا است و باید حتما به آن توجه کرد.
استاد: گفت و گوی ما به پایان زمان خود رسید اما گفت و گوی ما به آن نهایت درجه نرسید و این دفتر همچنان باز است، باز هم خواهش می کنم آنچه که امروز گفتم توجه بگذارید به خدا از همین عادت های ساده است که شما عبور می کنید و آن ها را می شناسید و وقتی که شناختید از آنها عبور می کنید و به درجات بالاتر پا می گذارید می دانید خیلی از این آدم هایی که برای نماز اول وقت سر اذان خودکشی می کنند متاسفانه جز تکرارهایشان است و امروز جز عادت هایشان است نماز اول وقت فریضه بسیار بزرگی است من با آن صد درصد موافق هستم ولی به شرط اینکه برای شما یک عادت نباشد اکثرا می شنویم که می گوید من عادت دارم سر اذان نماز خود را بخوانم اصلا سر اذان که نماز نمیخوانم حالم بد است پس بگو شما نماز اول اذان را می خوانید که حالت بد نباشد ولی فلسفه نماز این نیست ما نماز نمیخوانیم که حالمان خوب باشد یا حالملن خیلی عالی باشد یا خیلی حال ببریم، اصلا و ابدا هدف این نیست نماز فریضه ای است که بر ما واجب شده است و در مقابل خداوند متعال بایستیم با او سخن گفتن را بیاموزیم با او حرف بزنیم اقرار کنیم که ما کوچک هستیم و شما بزرگ،به خدا اقرار کنیم که ما می دانیم که شما در چه جایگاهی هستید و ما چقدر در مقابل شما کوچک هستیم یادمان باشد پس بنابراین نماز کار یا عملی نیست که ما بخوانیم برای اینکه کیف کنیم یا با آن عشق کنیم، با آن عشق کنید ولی نماز نخوانید که عشق کنید نماز بخوانید چون وظیفه شما است نماز بخوانید چون شما را دعوت به گفت و گو کردند بارها گفتم دوست عزیزن دارم همیشه اذان که شروع می شد همینطوری نشسته بود گوش میکرد همین که می گفتند حی علی الصلاة مثل اینکه فش فشه می شد از جایش می پراندنش به او می گفتم که خوب زودتر پاشو مگه مجبور هستی لخظه ی آخر بلند شوی؟ می گفت نه باید دعوت به نماز بشوم . ببینید دعوت فرستاده است بدوید بروید نمازتان را بخوانید ولی نه برای اینکه عشق و حال کنید برای اینکه خدا شما را دعوت کرده است به گفت و گو باید بروید و پای گفت و گو بنشینید اگه تفکیک کنید این احوالات را از هم،آن وقت عبادات و ریاضت ها و اذکار و تمام اعمال روزانه شما رنگ و بو آن عوض می شود آن وقت شما یک آدم دیگر خواهید شد آن وقت شما تبدیل می شوید به یک آدمی که یک آدم به تنهایی یعنی یک دنیا شما همان عالم کبیری که توسط بزرگان گفته شده است تبدیل می شوید . الان هم خوب هستیم ما بد نیستیم عالم صغیر هستیم اما چرا صغیر؟ من می خواهم بروم کبیر بشوم راه چی است؟ آنقدر که عقل من می رسید به شما گفتم شما هم بیایید ،ولی بجنبید .ننشینید زمین بگویید نمی دانم امروز چه چیزیم هست؟اصلا حال ندارم تکان بخورم، یکی من گاهی اوقات می بینیم روی صندلی نشستم می گویم نمی دانم امروز چه چیزیم است؟نمی دانم چرا نمی توانم از جایم بلند شوم اصلا حال ندارم تنها چیزی که حالم را جا می آورد و بلند می شوم به خودم می گویم تا شما نخواهید تغییر کنید حال شما هم تغییر نمی کند از جایتان بلند شوید هر وقت هم که بلند می شوم چون زمان طولانی نشسته ام می گویم آی مردم آخ مادر مردم و...ولی عیبی ندارد تا وسط های پذیرایی که می روم با آی آی می روم اما بعد خوب می شوم آی آی بگو بلند شوید وای وای بگویید و بلند شوید عادت هایتان را نگاه کنید و بنویسید دوست داشتید برایتان روزهای بزرگ و بسیار خوب و خوشی را آرزو می کنم که در پیش رو است.سر سفره هایتان را نبندید منظورم این نیست که سفره شما همیشه وسط اطاق باشد ولی همیشه به گونه ای رفتار کنید که هر کس دلش خواست از سفره شما لقمه ای برگیرد بداند این سفره شما نیست سفره آقا امیرالمومنین است سفره مرتضی علی است نان و نمک و خرما در آن است اما برای همه است، بعد ببینید چقدر برکت می آید چقدر روزی می آید چقدر خوشحالی می آید شادمانی و عشق می آید صلح و امنیت می آید سفره هایتان را تبدیل کنید به سفره آقا مرتضی علی، یادتان است یاد دادم گفتم مالتان را با آقا امان زمان(عج) شریک کنید و از درآمدتان سهمی به نام مشارکت تحویل صندوق بدهید برای مردم خرج شود خدا وکیلی آنهایی که این کار را کردند سود نبردند؟ امروز هم یک کلید واژه دیگه، سفره تان سفره آقا مرتضی علی باشد، دست آقا روی آن باشد تا هیچ وقت خالی از خیر و برکت نباشد ان شاالله.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید