منو

پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu 03 28 2024

A+ A A-

کلاهی که ذهن می سازد

بسم الله الرحمن الرحیم

دوش در سکوت شب پیر من، مرا ندا داد، برخیز برخیز، پرسیدم برای چه؟ گفت می رویم، پرسیدم کجا؟ گفت برای شبگردی، با ایشان همراه شدم . کوچه های بسیاری را که در آنها خانه های زیادی وجود داشت نه محله هایی که خانه ها خیلی بزرگ است ویک تک خانه است بعد تا چشم کار میکند دیواراست ، خیر! کوچه هایی که خانه های زیادی در آن بود را باهم طی کردیم در یک نقطه ای ایستاد و گفت بالای سرت را ببین . چه می بینی ؟ سرم را که بلند کردم با بهت فراوان کلاه دیدم . انواع کلاه مردانه و زنانه بود. گفتم : اینهمه کلاه برای چیست ؟ ایشان گفتند : حالا ازورای دیوارهای کلفت به درون خانه ها نگاه کن ، چه می بینی ؟ گفتم : انسانهای خفته در خواب . گفت : آری جسمشان خفته اما ذهنشان بیدار است و در حال تدوین نقشه هایی برای فردا . گوش کن ، گوش کن ، گوش کن . گوش کردم . یک ذهنی در خویش میگفت : فردا چکی خواهم داد . جنسی خواهم خرید . خود درونی را یادتان است که مقابل من است . خود درونیش گفت : با کدام پول ؟ ذهن گفت : هر وقت فروختم و سود کردم بعدا میدهم . خود درونیش گفت : به فروشنده میگویی که میخواهی چنین بکنی ؟ ذهن گفت : نه ! اگر بگویم که به من نمیفروشد . خود به او گفت : این کلاه برداری نیست ؟ ذهن گفت : چرا برای همین هم از قبل کلاهی تهیه کرده ام . دستش را دراز کرد و از کلاههای بالای سرش یکی را گرفت . گفت : فردا بر سرش خواهم گذاشت تا نفهمد کلاهش را برداشته ام . ذهن دیگری در اندیشه فریب دادن دختری بود . آن یکی در اندیشه گول زدن پسری بود تا ازروابط سوء خود بهره مند شود . هر کدام کلاهی را گرفتند برای خود ذخیره کردند . به اذهان قدرتمندان سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و...... تا پایین ترین سطوح جامعه ورود کردیم . چقدر سخت بود ! که درصد بسیار بالایی به کلاههای سرگردان در فضا ، همه اینها نیازمند بودند تا آثار سوء رابطه هایشان را زیر کلاهها بپوشانند اما درصد نه چندان زیادی ، از همین آدمها آرام خوابیده بودند و ذهنشان اجازه دخل و تصرف درخواب آرام آنها را نداشت . بدترین قسمتها در روابط عاطفی انسانها ، قلبم را شکست . مگر میشود دونفر همدیگر را دوست بدارند بازهم بر سر هم کلاه بگذارند ؟ مگر میشود ؟ فکر میکردم نمیشود اما دیدم که میشود . گفتم : خب اگر این کلاهها نباشد بهتر نیست ؟ چرا خداوند اجازه این همه کلاه و حرکتشان را میدهد ؟ پیر من خنده ای کرد و گفت : افکار آدمها این کلاهها را میسازد . یعنی چه ؟ یعنی خدا نمیسازد . چون همیشه آنچه را که می اندیشند میخواهند درجایی پنهان کنند . به پیرم دلشکسته و مغموم گفتم : پس عصر بیداری چه میشود ؟ مگر نگفتی عصر بیداری فرا رسیده ؟ پس اینها چیست ؟ چگونه میخواهی برایم توضیح دهی ؟ عصر بیداری چه میشود ؟ ایشان گفت : آنچه را که الان می بینی و میتوانی مشاهده کنی از بیدار شدنت حکایت میکند . تو بیدار شدی . عصر بیداری به این معنا نیست که آدمها از کارهای بد و خلافشان دست میکشند . اصلا مفهومش این نیست . بلکه مفهومش آن است که ظالم و مظلوم هر دو به وضوح و با شفافیت کامل میفهمند که چه میکنند و چه چیزی را پذیرش می نمایند و رسیدن به عقوبت یا پاداش آنچه که انجام میدهند در این عصر نیز خیلی زود اتفاق می افتد . چون دیگر فرصتی برای فهمیدن و اصلاح کردن امور نیست . قبلا اگر زمان طول میکشید به دلیل این بود که آدمها نمی فهمیدند و نادان بودند . امروز همه چیز شفاف است . دیگر برای اصلاح شدن زمان نمیخواهد . یا اصلاح شده یا نشده و اگر نشده جز عقوبت چیزی منتظرش نیست . اگر اصلاح شده است جز پاداش چیزی منتظرش نیست . همه چیز با شتاب بیشتری پیش میرود . سری که بیدارگشته و از نور برخوردار است کلاه را نمی پذیرد . پس بیدار شو و بیدار باقی بمان تا هیچ کلاهی اندازه سرت نشود .
سوال: یادم می آید من حدود سال 2013 یعنی میشود گفت 8 سال پیش در خدمت شما بودم و برای تعطیلات آمده بودم ایران وشما یک روزالبته نه بصورت عمومی ولی فرمودید که محوری که از کره زمین رد میشود و زمین را به دوقسمت قرینه تقسیم میکند این محور یک کمی به سمت دیگری تمایل پیدا کرده و البته من آن موقع نمیدانستم شما به چه منظوری این را میگویید . چون درسال 2012 بود که میگفتند دنیا قرار است به پایان برسد و یک اتفاقاتی میخواهد بیفتد . در واقع انگار آن موقعی بود که زمین میخواست یک تغییری به سوی این بیداریها و آگاهیها بکند که مردم فکر میکردند زمین به پایانش رسیده و آدمها دارند میمیرند ولی در واقع این نبود. الان میگویند این آگاهی به سمت بیداری کاملا اتفاق افتاده وحالا درواقع یک جورهایی زمین خودش در آن عصر آگاهی و بیداری قرار گرفته . یا به عبارتی میگویند : زمین وارد بعد پنجم خودش شده که همان بعد آگاهی است. من داشتم به این چیزهایی که شنیدم فکر می کردم به اینکه در طول این سالهایی که ما در خدمت شما بودیم ، شما همیشه ما را برای ورود به این بعد پنجم آماده میکردید . چون در واقع همین صحبت خفته در نور و بیدار در ظلمت یک تغییری را در درون داشتید برای ما از درون ایجاد میکردید که وقتی این تغییر درونی صورت بگیرد شما عملا درآن بعد پنجم و بعد ملکوت و جبروت و حقیقت وارد میشوید . چه بسا که خیلی ازآدمها در طول سالیان این اتفاقات برایشان افتاده . چه بسا خود شما یکی از آن افرادی هستید که دارید در بعد پنجم زندگی میکنید . در بعد آگاهی زندگی می کنید وقتی داشتم به این چیزها فکر میکردم متوجه شدم در طول این سالیان شما دقیقا داشتید همین تغییر درونی را در ما ایجاد میکردید و خداروشکر خیلی ها موفق شدند و هر کسی کم کاری کرده خودش عقب افتاده با این همه میخواستم شما این قضیه را در مورد این بعدی که من دارم راجع به آن صحبت میکنم بیشتر باز کنید.
استاد: که این عصری که داریم در آن وارد می شویم و فکر نکنید یک روز است یک ساعت است چهار روز است ده روز است مثلا یکهویی مثلا یک هفته بعد یا بیست روز بعد یک اتفاقات دیگر می افتد نه، یک شیب بسیار بسیار عجیب، ببینید وقتی این حکایت شروع شده آغاز شده همان طور که تو می گویی من بخاطر می آورم سال 2009 بود یا 2010 می رفتیم مدرسه ی ناشنوایان یک انجمنی بود که دو تا خانم بسیار بسیار مهربان و نیکوکار اینجا را اداره می کردند برای بچه های ناشنوا ما جلسات زیادی را آنجا داشتیم به مناسبت های مختلف داشتیم و الی آخر، یکی از این جلسات من میگفتم و آن خانم که مترجم بچه های ناشنوا بود برایشان گفتگو میکرد، آنجا گفتم، گفتم ببینید 2012 ، 2015، 2018 این سالها سالهایی است که گفته شده از زمانهای مایاها پیش بینی شده که اتفاق های بسیار بزرگی می افتد و زمین تغییرات بزرگی خواهد کرد حالا اگر برای این تغییرات من و شما آماده باشیم با آن همسفر می شویم اگر آماده نباشیم می افتیم زیر دست و پا میمیریم. خیلی چیزها گفته شده بود که امروز من نمی خواهم دیگر به آنها اشاره کنم و اصلا در مبحث پیشگویی کردن وارد نمیشوم اما یک چیزی که خیلی مهم است احوالات خود انسانهاست چون خداوند با انسان با احوالات خودش گفتگو می کند هرکسی به سادگی می تواند احساس کند که در جهان اطرافش چه چیزی رخ می دهد ولی ما متأسفانه آنقدر ناهوشیاریم و اینقدر در مسائل بی ارزش دنیا دست و پا می زنیم واقعا بی ارزش انقدر دست و پا می زنیم که گم می کنیم کجاییم ؟اصلا گم می کنیم کی هستیم ؟یادمان می رود برای چی آمده بودیم یادمان می رود، من یک زمان هایی شد که از شدت فشارهایی که بهم وارد شده از اتاق خواب بلند می شدم دیگر خانه ی من را همه ی شما دیدید مگر چقدر مساحت دارد، از اتاق خواب بلند میشدم می رفتم به آشپزخانه مثلا به برنج سر بزنم یا مثلا غذا را هم بزنم یا آبی بگذارم جوش بیاید یک چایی بخورم شما باور نمی کنید به وسط پذیرایی که می رسیدم می گفتم من برای چی اینجام؟ آمدم چکار کنم؟ و دوباره به تختخوابم برمی گشتم اما یک جایی رسید به خودم گفتم میمیری بمیر آن خیلی خوب است اگر می توانی بمیری بمیر راحت می شوی هم تو راحت می شوی هم اطرافیانت گرفتاری تو را نمی کشند بعد خودم به خودم می گفتم خل شدی؟ مگر تو می توانی به اراده ی خودت بمیری؟ نمی توانی که بمیری ولی می توانی به اراده ی خودت درست زندگی کنی می توانی به اراده ی خودت از جایت بلند شوی. شده دست و پایت را به در و دیوار بگیری دو قدم راه بروی برو از این همه محتاج بودن خودت را نجات بده با این تفکر از جایم بلند شدم این آغاز بیداری است این بیداری فردی است. نمی دانم چند وقت پیش مقالاتی داشتیم بیداری های جمعی و فردی را یا آگاهی فردی و جمعی را می گفتم قطعا مقالاتش توی سایت مان هست آنجا اشاره کردم آگاهی جمعی اتفاق نمی افتد مگر آگاهی های فردی به یک حد نصابی برسد.برای مثال یک جلسه ی ساده در دفتر مدرسه ی راهنمایی ما وقتی می توانست تشکیل بشود که از مثلا 50 تا معلم دست کم 40 تا آنجا نشسته باشد حالا 30 تا مال آن روز بود 10 تا هم لااقل از آنهایی که روز کاری شان نبود باید می آمدند اگر کمتر بود مدیر می گفت تشکیل نمی شود ما نمی توانیم این جلسه را تشکیل بدهیم چون به اندازه ی کافی نرسیده است، آگاهی جمعی در جامعه ی جهانی وقتی اتفاق می افتد که آگاهی های فردی به یک حد نصابی رسیده باشد من ادعای هیچی را ندارم خودم کمتر از همه می فهمم و خیلی جالب است که هرچه بیشتر پیش می روم بیشتر می فهمم که کمتر می دانم و کمتر فهمیدم و به این جهت بیشتر متاسفم خیلی از مواقع در خودم فرو رفتم که چرا خیلی زودتر از این تلاش نکردم به من چه فلانی می خواهد بفهمد یا نمی خواهد بفهمد تو وظیفه داشتی آنچه را که فهمیدی را بگویی و بروی تمام شد تو خدای انسانهای روی زمین که نبودی خالق شان این کار را نمی کند به زور ببرد ایستادی چکار کنی می رفتی دنبال زندگی ات می رفتی دنبال فهمت امروز دلم می خواهد که تو جنگل باشم امروز دلم می خواهد که درخت ها را بغل کنم امروز می خواهم دستم را روی درخت ها بگذارم و حالشان را بپرسم و آنها برای من حرف بزنند چون حرف می زنند اما نمی توانم باشم، می گوید کروناست راست می گویی کروناست اما فی الواقع آنجا هم باشم نمی توانم در جنگل باشم چون توان جسمی ام اجازه نمی دهد دلم می خواهد توی آن باغچه ی کوچولو باشم با دست خودم سبزی بکارم با دست خودم سبزی بچینم بچه هایم انجام می دهند خیلی هم خوشایند است ولی شنیدن کی بود مانند دیدن ،از دست رفت و تمام شد کسب آن خرد فردی آن آگاهی فردی را در آن زمینه ها از دست دادم و دیگر برنمی گردد . پزشک طب سوزنی به من می گفت کلیه ها از جمله اعضایی است که قابل ترمیم نیست انرژی های حیاتیش فروکش کند شما با هیچ شمعی نمی توانی انرژی را بالا ببری خانم مراقب کلیه هایت باش. بعضی چیزها دیگر قابل ترمیم نیست چرا آدم ها این را نمی فهمند من از همه نافهم تر هستم اگر می فهمیدم باز هم امروز به گونه ای دیگر زندگی می کردم اما یک توفیق بزرگ به دست آوردم دو تا اتفاق برایم افتاده بگذارید با شما حرف بزنم به شما بگویم شاید برای شما هم راهگشا باشد شاید به درد شما هم بخورد توفیق اولم این است :امروز از دست ایکس یا ایگرگ ناراحت شدم حالا به هر شکل عصبانی شدم دلشکسته شدم اوقاتم تلخ شدم مشاجره کردم و... شب می خوابم فردا صبح پا می شوم اگر دوباره آن ماجرا بالا بیاید و بخواهد توی روز جدید سر ریز کند جلویش را می گیرم می گویم این سهم دیروز بود امروز جا ندارد کاسه ی امروز مال امروز است این مال کاسه ی دیروز بود. اجازه ی خروج از دیروز به امروز را دیگر ندارد نتیجه: از دیروز عصبانی هستم؟دلشکسته ام؟ غصه می خورم؟ اما یک چیز جدید به من وارد شد و نهادینه شد آن یک چیز جدید این است: آنچه که دیروز شد بفهمش از آن بهره ببر تکرارش نکن. ندیدین توی حیاط هایی که موزاییک هستن یا پیاده روهایی که موزاییک هستن بعضی از این موزاییک ها لق می شوند به خصوص وقتی که مثلاحیاط یا آن راهرو را را شستشو می کنیم یا در فصل باران شما متوجه نیستی پایت را که روی آن موزاییک می گذاری شالاپ آبهای کثیفش بالا می پرد، دیروز دانستی این موزاییک لق است اگر پایت را روی آن بگذاری به تو می پاشد تو را آزار می دهد امروز که می خواهی بروی از بغل آن برو از این یکی موزاییک نرو نمیشود؟ این گفتگو را برای آن عزیزی می کنم که در فضای مجازی با من گفتگو کرد و گله مندی هایش از همسرش بود من کاملا به او حق می دهم مشکل دارد ولی عزیز دل اولش گفتم یا این یا آن ؟میتوانی برو نمیتوانی مثل من یاد بگیر سهم دیروز را به دیروز بگذار باقی بماند به امروز نگذار بیاید که باز هم دلگیرت کند ولی یادت باشد آن دیروزی را از کجا خوردی ؟ امروز دیگر از آن بغل رد نشو دیگر وارد آن گفتگو نشو . حکیمی را ناسزا گفتند . حکیم یعنی دانا . ناسزا هم که میدانید یعنی خدایی نکرده فحش و بد و بیراه . او هیچ جوابی نداد . به حکیم گفتند : از چه روی جواب ندادی ؟ به تو ناسزا گفتند ، چرا جوابش را ندادی ؟ حداقل میتوانی بگویی خودتی . حکیم گفت : به این دلیل که در جنگی داخل نمیشوم که برنده آن بدتر از بازنده آن است . به نادان پاسخ گفتن ما را برنده نمیکند . ما را هم رتبه نادان میکند . من کی برنده می شوم ؟ از آن که به من ناسزا گفته بود ده برابر به او ناسزا بگویم آن وقت من برنده میشوم ؟ من این برندگی را نمیخواهم این بدتر از آن مقام بازنده است آن بازنده شعورش نمی‌رسید و یک چیزی را گفت من هم که ادعای شعور می کنم جوابش را ۱۰ برابر دادم از آن خیلی بدتر هستم خیلی بدتر هستم صد برابر بدتر هستم .من را ببخشید اگر تند می گویم ولی دلی که سوخت سوزش فریاد می‌زند گوشت را بگذاریم روی سیم کباب تا وقتی که نسوخته است کسی نمی فهمد ولی همچنان که سوخت آن وقت ببینید چه افتضاحی به پا میشود مال من هم به این شکل شده است سوخته و صدایش در آمده است از کسی دلسوختگی ندارم خدایی نکرده به کسی ظن بد نبرید از آنچه که امروز در حال روی دادن هست و از اینکه نتوانسته ام آن چیزی را که باید خیلی زودتر هندل می‌کردم و حرکت می دادم نتوانستم حرکت بدهم از آن میسوزم من از هیچ فرد به خصوصی گله مند و هیچ آدم به خصوصی هم باعث آزارم نشده است اصلاً و ابداً. من هستم و دنیا همین . و آیا دنیا فرجه ای دوباره خواهد داد که روزی را ببینم که می توانم همه کارهای عقب مانده ام را انجام بدهم یا نه؟
سوال: یک سوال کوچک اینکه عصر آگاهی می باشد و من هم کاملا با شما همسو فکر می کنم و به اندازه درک خودم احساس میکنم که در عصر آگاهی قرار گرفتم اما سوال بنده این است که چرا در عصر آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام زمانی که ایشان روزعاشورا جلوی لشکر کفر قرار گرفتند و هل من ناصر ینصرنی را گفتند به نظر می رسد آن زمان هم عصر آگاهی بود و آنها خودشان را به خواب زدند و بیدار نشدند من این را نمی توانم درک کنم که چرا آن موقع عصر آگاهی نبوده بر آن افراد ولی الان برای ما در این زمان عصر آگاهی می باشد تفاوت آن عصر با این عصر چه بوده است ؟
استاد : سال ۶۱ هجری یعنی زمانی که انقلاب عاشورا اتفاق افتاد با این زمان یک تفاوت بزرگ و اساسی دارد در آن زمان دین آخر، کلام آخر آنقدر توسعه نیافته بود که پایان کار برای همه مردم جهان هستی باشد. در بطن بسیاری از آدمهایی که روبروی امام ایستادند در نسلشان نطفه هایی بود که بعد از آنها آمدند و به جهان اسلام خدمت کردند و برای آگاهی بخشیدن به مردم عصر و زمانه خودشان خادمان خوبی بودند که اینها می بایستی باقی می ماندند تا بتوانند آن نطفه ها را به جهان پس از خودشان هدیه کنند امروز این چنین نیست من می گویم من از هیچ کجا حرف نمی زنم جز آنچه که در قلبم گواهی میدهد امروز این چنین نیست امروز رایحه حق، آزادی و رهایی به کوچه و پس کوچه ها و کوره پزخانه ها کشیده شده است به همین دلیل شاید نیاز نیست به نطفه هایی که باید بعدها به دنیا بیایند و چنین کنند و یا چنان کنند همین هایی که هستند می توانند در عصر بیداری شکل دنیا را تغییر دهند برای همین آنها بیدار نشدند حالا دوباره شما ممکن است سوال بکنید خب بیدار نشدند یعنی خدا نگذاشته است نه اینطور نیست آنها می‌توانستند بیدار بشوند به گونه دیگری عمل کنند و اصلاً روال جنگ و آن حکایت روز عاشورا به شکل دیگری تغییر بدهند . اما بیدار نشدند یعنی بیدار شدند خیلی ها بیدار شدند اما نفس پرستی نگذاشت، ندیدید که عمر بن سعد چی گفت؟ گفت من می دانم که کشتن و جنگ با حسین مرا به جهنم خواهد برد ولی چه کنم که از گندم ری نمی توانم بگذرم پس می دانست منتها دامنه اش خیلی گسترده نبود این چنین در بین مردم ولی این عصر فرق می کند باز هم من خیلی نمیدانم یک مقداری لای در باز می شود رایحه اش به مشام می رسد و دوباره در نیم لا میشود نمی دانم انشاالله یک روزی برای همه ما باز بشود.
فرو رفتم به دریایی که نه پای و نه سردارد (نه ابتدا دارد و نه انتها )،
ولی هر قطره ای از وی به صد دریا اثر دارد .
چند شب پیش تنها بودم و دراز کشیده بودم و یکدفعه نمی دانم وقتی که بلند شدم وسط پذیرایی ایستاده بودم درست در همین جهتی که روبروی شما نشسته ام در یک زمان که نمی‌دانم چقدر بود ۱۰۰ درصد بسیار کوتاه رو به رو را نگاه کردم اتاق خودم بود خانه خودم بود .به سمت چپم برگشتم دیدم که اصلا زمان قرون وسطا بود با تمام آن چیزهایی که از آن زمان ها در فیلم‌ها می دیدیم هول کردم و برگشتم به آن سمت و نگاه کردم مستقیم دیدم خدا را شکر خانه خودم هستم. چی شد که من سمت راست خودم برگشتم و آنچه که برداشت من این بود که شاید مثلاً ۶۰ یا ۷۰ سال بعد بود چون فضایی بود مثل فضای کرات دیگر و آدم فضایی هایی که در آن رفت و آمد می‌کردند باز هول کردم و فوری برگشتم من دوست ندارم از بین شما ها بروم و حتی از روی کنجکاوی دلم نمی خواهم بروم آنجا و ببینم آنجا چه خبر است؟ و یا این طرف چه خبره ؟ اما با اجازه تان دو سه روز فشار خونم بالا بود خیلی بالا و خیلی هم اذیتم کرد و مرا در جایم خواباند و به هر حال تاوانش را دادم این از آن چیزهایی میباشد که در این عصر اتفاق می افتد فرو رفتم به دریایی که نه پای و نه سر دارد
ولی هر قطره ای از وی به صد دریا اثر دارد
ز عقل و جان و دین و دل بکلی بی خبر گردد
کسی کز سر این دریا سر مویی خبر دارد
این هم تقدیم به شما .چون ملکه سبا راه بروید دامن بالا گرفته و به هر چیزی آلوده نشوید و هر کجای قدم نگذارید دهان به هر بابی نگشایید گوش برای هر حرفی باز نکنید چشم بر هر چشم اندازی ندوزید تا ذهنتان خاموش شود و قلبتان به گفتگو آید ان شاالله.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید