منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

سکوت وتکلم عطیه های الهی

بسم الله الرحمن الرحیم

علامه ی بزرگوار حسن زاده آملی کلام زیبایی دارند این عالم خیلی بزرگوار می فرمایند سخن گفتن از جمله نعمات پروردگاری است که از صفت رحمانیت حضرت دوست بر بشر عطا شده و سکوت از جمله نعمات پروردگاری است که از صفت رحمیت قادر متعال بر انسان ها عنایت گشته جمله ی قشنگی است من به این جمله خیلی فکر کردم ساعت ها و روزها فکر کردم برای من خیلی جذاب بود ما می دانیم که رحمانیت پروردگار به همه ی بندگانش جاری است بارها در جلساتمان گفت و گو کردیم راجع به این دوصفت، و رحمانیت خداوند را می دانیم بر همه ی بندهایش جاری است از کسی نمی پرسد تو مومنی یا سرکشی؟ تو شقی هستی یا سخی هستی؟ تو مهربانی یا ظالمی؟ و... از هیچ کس سوال نمی کند بر همین اساس هم ما این را آموختیم که درپخش مواد خوراکی و امکانات محدود به خانواده ها نمی پرسیم مسلمانی؟ غیر مسلمانی ؟خدا را قبول داری؟ نداری؟ نماز می خوانی؟ نمی خوانی ؟ اینها را نمی پرسیم و آنچه را که لازم است به بندگان خدا در عهده ی ما است می رسانیم ، از رحمانیت پروردگار این نعمت زیبا که سخن گفتن جزو آن محسوب می شود خیلی پروسه عظیم و قابل توجهی ست، چرا؟ چون حروف خودشان مخلوق پروردگارند، و قشنگی آن اینجاست که مشتی حروف که مخلوق پروردگارند خداوند در خدمت ما گذاشته، همراه این حروف اعضای مورد نیاز برای حرف زدن، هرآنچه که باعث می شود ما بتوانیم صحبت کنیم را در اختیار بشر قرار داده ، و جالبرتر اینکه آدمی را در انتخاب این حروف، کنار هم قراردادن آنها و از آنها کلمه بوجود آوردن و جمله ساختن مختار فرموده، حتی به جبر ما را وادار نفرموده اینجور بگو یا آنجور بگو، ما را آزاد گذاشته تا از این مخلوقات و این امکانات چی بسازیم و چطور آنها را بر دیگر انسانها جاری کنیم؟ فقط باید به آن فکر کنیم، اگر در خلوت بنشینید فقط به این دو سه جمله ای که عرض کردم فکر بکنید ساعتها شما را می تواند با خودش ببرد، شاید روزها می تواند با خودش ببرد و چقدر متأسفیم این نعمت را در بسیاری از جاها ضایع کردیم، مایه ی آزار بقیه شدیم و جالبرتر اینکه این اختیار را داده بعد برای اینکه این اختیار ما را به بیراهه و خطا نبرد، پیامبرانی و اولیایی همراه با کتاب راهنما برای انسانها گسیل داشته تا انسانها بهره ببرند، بهترین را انتخاب کنند تا مبادا راه کج بروند و این عطیه الهی را به انتخاب خودشان تبدیل کنند به گرزی آتشین و برای دنیا و آخرت خودشان آماده کنند، باید فکر بکنیم که از این حکایت و این قصه تا امروز ما چطور بهره بردیم؟ چند درصد موفق بودیم از این نعمت الهی که از رحمانیت خداوند صادر می شود استفاده درست بکنیم؟ چقدر توانستیم با سخن گفتن قلبها را بهم نزدیک کنیم؟ چقدر توانستیم جلوی اشتباهات دیگران را بگیریم؟ و و و . . . واقعاً لازم است به آن نگاه کنیم فکر می کنم امروز هم که شروع بکنیم، دیر است تا چه رسد به اینکه فردا شروع کنیم،
و اما سکوت: سکوت را ایشان فرموده اند از نعمات رحیمیت خداوند است، که به بندگان خاص خودش هدیه فرموده این بندگان خاص کی هستند؟ آنهایی که نعمت سخن گفتن را به اندازه بکار می برند، بعضی ها دیدید موتورشان که روشن می شود به سادگی نمی شود خاموش کرد، فقط حرف می زنند، جمله ای گفتی صبر کردی جمله ای بشنوی؟ سه تا جمله گفتی صبر کردی یک جمله بشنوی؟ بیست تا جمله گفتی صبر کردی دو تا جمله بشنوی؟ خداوند نعمت سکوت را به بندگان خاص خودش داده که سخن گفتن را به اندازه بکار می بردندکه چه بکنند؟ که بتوانند رزقی برای خودشان تدارک ببینند، یادتان است گفتن نعمت، رزق، برکت، باز وارد آن قصه شدم، می پرسید چطور؟ کلام را مطابق با کتاب خدا، گفتگوهای اولیای خدا انتخاب می کنند، بندگانی که کلامشان را مطابق با کتاب خدا و گفتگوهای اولیای خدا انتخاب می کنند، از زیاده گویی، هجو گفتن، کلامهای زشت و ناروا چه درمورد خودشان چه درباره دیگران پرهیز می کنند، آقا یا خانم عصبانی می شود می خواهد عصبانیتش را نشان بدهد مثلاً می خواهد مؤدب هم باشد، می گوید " آخه منِ مرده سگ چی گفته بودم " بیچاره مرده ی تو، از کی تا حالا مرده هایت سگند، سگ موجود قابل ارزشی ست ولی در قبال انسان او جایگاه خودش را دارد و این جایگاه خودش را، بندگان خاص خدا آنهایی که خدا از رحیمیتش سکوت را عنایت می کند از این کارها نمی کنند چه در خنده چه در زمانهای عصبانیت و ناراحتی، به حروف که آنها مخلوقاتی زنده هستند یک جانی نیکو می بخشند، در جایگاه درست آنها را بیان می کنند تا هم مخلوقات حروف و هم مخلوقات انسانی که مقابل این آدمها هستند از این نعمت راضی و خرسند می شوند، ای کاش از مرغها می توانستیم بپرسیم، خانوم مرغه آقا خروسه تو ترجیحت اینست که در عروسی سرت را ببرند یا عزا؟ قطعاً می گوید عروسی، جای خوب، خوش، همه بخورند کیف کنند لذت ببرند، از حروف هم اگر واقعاً می توانستیم صدایشان را بشنویم می پرسیدیم دوست داری تو را کجا بکار ببرند می گفت آنجایی که هدایت باشد، آنجایی که شاد کند، آنجایی که همه چیز را شفاف کند، آنجایی که از انسانی بدبینی و شک را بردارد .... وقتی حروف راضی شدند و آدمهای مقابل این انسان از کلامی که شنیدند خوشحال شدند راضی شدند چه اتفاقی می افتد؟ رضایت و خشنودی چندین برابر به این انسانها برگشت می کند، کدام انسانها؟ همان انسانهایی که خداوند از صفت رحیمیتش به آنها سکوت داده چون درست از نعمت قبلی بهره بردند، رزقشان کرده آنها را در هر شرایطی در رضایت و تسلیم و شادی وجود نگه داشته، چنین بندگانی از نعمت سخن گفتن درست، به جا و به اندازه، به رزقشان دست پیدا میکنند، در انتها به چی می رسند؟ به برکت این نعمت، برکت این نعمت چیست؟ سکوت کردن است، پس بنده ها وقتی از صفت رحمانیت خداوند سخن را به گونه ای درست، به جا، به اندازه، انتخاب کردند و بکار بردند مورد رضایت پروردگار شد به رزقشان دست پیدا می کنند، رزقشان اینست که در تعامل با انسانهای روبرو از آنها بهره می برند، شاد می شوند و قدردان می شوند و همه اینها چندین برابر به آنها برمی گردد، حروف از آنها قدردانی می کنند که پروردگارا این بنده ی تو عمر ما و حیات ما را ضایع نکرد و به بهترین وجه استفاده کرد. وقتی به اینجا رسید، رزقشان را اینطور بدست آوردند خدا به نعمت آنها که اینطور از آن استفاده کردند برکت می دهد، برکتش چیست؟ سکوت کردن است، حالا می پرسید چطوری؟ هرجا که نیاز به گفتن نیست سکوت بیرون را درون می کنند، نه فقط زبانشان را می بندند و در سرشان طرف را با چنگ و دندان بِکَنند، خیلی ها دهان باز نمی کنند حرف بزنند، ولی در درون ذهنشان فرد مقابل را پاره پاره می کنند، او سکوت ندارد، دروغ است، آنهایی که به برکت سکوت می رسند، هرجا نیاز به گفتن و حرف زدن نیست، سکوت می کنند هم از بیرون مردم کلامشان را نمی شنوند، ذهنشان هم خاموش است، در مقابل گفتگوهای ناروا و هجو هم سخنی نمی گویند، سکوت می کنند، وقتی طرف خودش را تکه و پاره می کند، هر اراجیفی از دهانش در می آید سکوت می کند و هیچ نمی گوید، چه می شود؟ می گویند او ترسوست؟ بگویند، به یک عالم بزرگواری یک نادانی رسید هر چه از دهانش درآمد گفت، عالم نگاهش کرد راهش را کشید رفت، اطرافیان به عالم گفتند چرا پاسخ او را ندادی؟ ما می توانستیم پشتیبان شما باشیم، گفت در معرکه ای وارد نمی شوم که برنده آن بازنده تر از همه است، کی برنده می شود؟ آن کسی که فحش های بیشتری داده، کی برنده می شود؟ آن کسی که توهینهای بیشتری کرده، خوب این که بازنده تر است، آن کسی که برکت سکوت شامل حالش شده دیگر چکار می کند؟ از هرگونه دخالت نابجا در امورات مردم با سکوت کردن پرهیز می کند، خیلی جالب است من خیلی سال است که با شما هستم، اگر از من در مورد تک تک شما سؤال کنند، شغلتان، محل کارتان، میزان درآمدتان، خانه هایتان کجاست؟ چقدر ارزش دارد؟ چند تا داماد دارد؟ چندتا عروس دارد؟ اصلاً نمی دانم، می گویند مگر می شود گروهی اینطور با تو کار کنند و تو باید همه را بشناسی این اطلاعات را نداشته باشی؟ داشتن این اطلاعات چه ربطی به شما دارد؟ من شما را می شناسم من حتی به اسمتان نیاز ندارم، شناخت من درون شماست، هر آنچه که باید بدانم از درون و شخصیتتان میدانم . اینکه کجا کار میکنی برایت شخصیت نمی آورد . میخواهی خدمتکار یک خانه کوچک باش ، میخواهی وزیر یک مملکت و یک وزارتخانه باش . از نظر من هر دو یکی هستند . چون هردو خادم هستند وکار میکنند و شریف هستند ، از دسترنج خودشان امرار معاش میکنند ، همین برایم کافی است . آنهایی که برکت سکوت شامل حالشان شده از هرگونه دخالت نابجا در امورات مردم با سکوت پرهیز میکنند . با سکوت درونشان را احیا میکنند و به آن وحدت الهی متصل میشوند و سکوت آنها ، ایشان را به آن خویشتن درونشان متصل میکند . القصه ، سخن گفتن نعمت است . چرا که در دنیا برای تعاملات فی مابین نیاز به کلام است . برای آموزش دادن نیاز به سخن گفتن است . برای ابراز درخواست نیازهای دنیوی ، احتیاج به سخن گفتن است و هزاران مورد دیگر که یقینا به سخن گفتن و بهره بردن از این نعمت الهی نیاز هست ، شکی نیست . اما و اما و اما تا کجا ؟ چقدر؟ در چه شرایطی سخن گفتن نیاز است را باید فهمید . مثالی بزنم ، میدانیم انسان برای ادامه حیات دنیاییش نیازمند خوراک است . باید بخورد . یک روز ، دوروز، سه روز ، ده روز ولی بالاخره اگر نخورد حتما می میرد . آیا به این دلیل که نیازمند خوراک است واجب است که چند برابر نیازش خوراک بخورد ؟ هرگز! چون آنوقت بازهم ازبس که خورده ،خواهد مرد . پس خوراک در حد نیاز خوب است ،سخن گفتن هم مثل خوراک خوردن است . زیاده گفتن آدمی را از رزق و برکت سخن گفتن دور و محروم میکند . در حالیکه سکوت در لابلای سخن گفتنهای واجب آدم را رشد میدهد . دارد حرف میزتد ، دلش میخواهد گفتگو کند . حرفی دیگر برای گفتن نمانده یادش می آید فلانی به این یک چیزی گفته بود . و ازاو خواسته بود به کسی چیزی نگوید ! دهانش را باز میکند میگوید : یک چیزی میخواهم به تو بگویم . کسی که برکت سکوت را دارد فورا جلوی صحبت کردن خودش را میگیرد . اما کسی که ندارد چه میکند ؟ دائم میخواهد حرف بزند ، حرف بزند ، حرف بزند . میگوید : راستی ! فلانی یک چیزی گفته بود و خواسته بود به کسی چیزی نگویم . اما تورا به خدا ، جان بچه هایت تورا به هرکس که دوست داری نروی به کسی بگویی ! این رشد این آدم را میگیرد و نمیگذارد رشد کند . اما وقتی سکوت کرد و نگفت از درون شروع به بزرگ شدن میکند و وقتی به اندازه کافی بزرگ شد او را به عالم وحدت ویکپارچگی عالم هستی راه میدهند . من وقتی بچه بودم این را از پدربزرگم شنیدم که همیشه میگفت : مولا امام جفر صادق فرمودند : ای کاش گردنی به درازای گردن شتر داشتم تا وقتی سخنی را که از دل بر می آید تا به دهان برسد زمان بیشتری داشته باشم تا به آن فکر کنم که درست است یا نه ؟ بگویم یا نگویم ؟ آیا این کلام واقعا تعلق به مولا دارد یا خیر ، نمیدانم . هیچ سندی هم ندارم . ولی ببینید پیشینیان ما بی سواد بودند . تحصیلات دانشگاهی هم نداشتند ، خارج رفته هم نبودند اما اینطوری کودکان را آموزش میدادند که یعنی قبل از حرف زدن فکر کن . اول فکر کن چه میخواهی بگویی ؟ حرفی که میخواهی بگویی چقدر درست است ؟ چقدر لازم است اصلا بگویی ؟ یک دوست نازنینی در این هفته یکجا بی مورد خبر طلاق یک بنده خدایی را به یک بنده خدای دیگر داد . به او گفتم : تو چه کاره بودی این کار را کردی ؟ راست میگوید ! نباید میگفتی . حتی اگر نزدیکترین آدم به شمااست . شما حق نداشتی بگویی . ببین یک دانه کلام فقط برای اینکه حرف زده باشد خدا میداند چه بلایی سرش آورد . ولی خودش را چزاند ! خودش را له کرد تا درستش کرد . بازهم خوب است فهمید و خیلی زود درستش کرد . وقتی کلامی را میخواهیم بگوییم قبل از حرف زدن فکر کنیم . چه میخواهم بگویم ؟ چقدر حرفم درست است ؟ اصلا چقدر لازم است که بگویم ؟ آیا حرف من به کسی آسیب میزند یا خیر ؟ اگر اینطوری بودید ، الزاما کسی که برای هر کلامش و هر گفتگویش اینقدر زمان میگذارد برای اندیشیدن در سکوت ، آنوقت سکوتش بیشتر از سخن گفتنش میشود . این انتخاب کمک میکند هر چیزی را در جای مناسبش بیان کند . چه زیباست ! سخن گفتن نعمت است ، درست و بجا سخن گفتن رزق است . سکوت برکت کلام درست و بجا دادن است که در دوعالم راهگشای آدمی است . به امید آن روزی که لایق این برکت بشویم ، ان شاالله .
صحبت از جمع: میخواستم این بحث سکوت و سخن گفتن بجا را به همین ترسها و شجاعتهایمان ربط بدهم . بنظرم سکوت بسیار کار عاقلانه ای است اگر بشود بجا سکوت کرد ودر هر لحظه جوری سکوت کنیم که عاقلانه فکر کنیم و تصمیم بگیریم در جایی هم که لازم باشد واقعا یک نوع شجاعت است که به موقع صحبت بکنیم برای من و فکر میکنم یک زمانی اگر قرار باشد یک صحبتی بکنم و از روی ترس این صحبت را نکنم . اگر کسی حرف نادرست و نابجایی زد همان لحظه باید به او بگویم ولی از روی ترس و اینکه مبادا آشوبی بپا بشود و طرف مقابل بهش بر بخورد آن حرف را نمیزنم . واقعا لازم است که آدم با آن ترس مواجه بشود و زیر پا لهش بکند و به آن طرف خیلی محترمانه بتواند بگوید : نه اینطور نیست ! تو درست نمیگویی . یعنی من واقعا روراست به شما بگویم خیلی سعی میکنم که بتوانم روی ترس خودم پا بگذارم ولی نتوانستم موفق بشوم . ولی طرف بخواهد یک چنین صحبتی بکند وقتی سکوت می کنم آن گفتگوی ذهنی بعدش واقعا بیچاره می کند. دلم میخواهد همان لحظه رودر رویش بگویم این چیزی که میگویی اشتباه است و اصلا اینطور نیست . من هم واقعا واقف و آگاه هستم به آنچه که شما میگویید میخواهم ببینم چه جوری میشود روی همچین ترسی پا گذاشت و لهش کرد و بتوانیم شجاعانه بایستیم و به موقع و به زمانش صحبت کنیم ؟ حالا سکوتش هم همینطور . ولی به نظر من سکوت کردنش یک جوری راحت تر است . یعنی آدم در زمان و بموقع خودش سکوت کند و هیچ نگوید . یعنی یک چسب نواری بزرگ پهن روی لبهایت بزنی و اصلا حرف نزنی بنظر من خیلی راحت تر از این هست که شما به زمانش بخواهی مقابل صورت طرف بایستی و به موقع و بجا آن حرفی را که باید ، بزنی .
استاد : ببین دوست عزیز مطلب مهم و اساسی اینجا این است که غرض شما از اینکه میخواهی گفتگو کنی و پاسخ طرف را بدهید چیست ؟ این پاسخ طرف را دادن ، شجاعانه مقابلش ایستادن و به او گفتن که تو اشتباه میکنی ، اصلا اینجوری نیست که تو داری حرف میزنی و الی آخر، ظاهر بیرونیش یک وجه مستقیم و صاف است . اما بخش جلوه درونی و باطنیش شکلهای مختلف میتواند داشته باشد . از طرف خوشم نمی آید چون آدم مزخرف گویی است ، دلم میخواهد لهش کنم ولی آنقدر شجاع نیستم که لهش کنم ، جرات نمیکنم . دو ، میخواهم که بقیه بفهمند این آدم خیلی دروغ گو است و سه ، میخواهم شجاعانه حرف بزنم که همه بفهمند من شجاعت دارم و میتوانم جلوی یک همچین آدمی که اینقدر مزخرف میگوید بایستم . هر سه تا حالت شکست است . با هر کدام از این نیتها پا به میدان بگذاری شکست است . اما ، اینجا حقی ضایع شده و خداوند بر من و امامی که حجت خدا برروی زمین است فرموده که از حق دفاع کن . آن هم عین کلام را میگویم . آقای فلانی ، خانم فلانی ، آنچه را که فرمودید اینچنین نبوده . با این دلایل این گونه بوده هیچ اظهار نظری هم در مورد طرف مقابل نمی‌کنم شما عادتته همیشه بدگویی می کنی، شما عادتته پشت سر غیبت کردن، شما همیشه اینطوری بودی همیشه میخواستی آدمها را ضایع کنی و الی آخر اصلا و ابدا .یادت هست حضرت یوسف چی گفت؟ گفت از من کام خواست من نپذیرفتم ببین چقدر ساده ست اصلا من هر بار که این را تکرار می کنم شادی اش به جانم می رسد چون به من یک شجاعتی می دهد همانی که هست را می گویم شما اگر که بتوانی خودت را به این نقطه برسانی که هر آنچه را که فکر می کنی حقیقت است هم آن را در نهایت ادب تواضع و مهربانی بیان کنی که حقیقت روشن بشود نه یک کلمه بیش نه یک کلمه کم ،آن وقت مطمئن باش حتماً موفق خواهی بود منتها اول با نفست کنار بیا که به چه دلیل می‌خواهد اعتراض کند؛ می‌خواهد یک بلایی سر یارو بیاورد زیر پا له اش شکند چون فلان موقع این کار را کرده آن کار را کرده حالا وقتش رسیده که تو انتقام بگیری اگر اینجوری هست پایت را توی گود نگذار چون این همان دعوایی هست که آن بزرگوار گفت، گفت دعوایی که دست آخر برنده اش در جایگاه بدتری قرار می‌گیرد من پایم را توی آن نمی گذارم پایت را توی آن نگذار مگر اینکه اول با نفست کنار آمده باشی نفست را تأدیب کردی که فقط حقیقت را بگو نه بیشتر نه کمتر آن وقت ببین چه نتیجه ای می دهد امتحان کن ضرر ندارد اگر کتک هم خوردی خوردی اشکال ندارد ولی میچسبد چون وقتی حقیقت را می گویی قلباً از اینکه تو آدم با شهامتی هستی و فقط به راستی و درستی فکر می کنی آنقدر راضی می شوی که کتک را هم به جان بخری.
صحبت از جمع: در ارتباط با گفتگوی دوستمان من سه تا عبارت به ذهنم آمد که در این قضیه از تجربه ی شخصی خودم در میان بگذارم که دوتای آن را شما گفتید من سومی اش را می خواهم به آن اضافه کنم یکی حضور به نیت است اینکه من توجه داشته باشم به اینکه الان در لحظه ای که یک نفر در فضایی یک چیزی را به من گفته که باب میلم نیست اصلا اشتباه هم هست من الان در آن لحظه نیتم این است که آن آدم را تسلیم قدرت و مهارت خودم کنم یا اینکه نه می خواهم فضا را تلطیف کنم مثلا یک نفر گفته شما وسیله من را از اینجا برداشتی یک وقتی من توی این فضا هستم که اشتباه شده نه من برنداشتم مثلا داشت می افتاد از اینجا برداشتم آنجا گذاشتم یک وقتی هم هست این توی ذهنمه که عجب آدمی است که می‌خواهد من را توی جمع خراب کنه آدم حسابی این چه حرفیه وسط جمع؟ این دو تا نیت حتی اگر ما کلماتمان را قشنگ بچینیم این دوتا نیت دو تا نتیجه ی متفاوت به بار می آورد ما فکر می کنیم اگر ادبیاتمان را درست کنیم خوب می شود همه چیز قشنگ می شود در حالیکه اصلا اینجوری نیست اتفاقا بالعکس وقتی ما نیت را درست می کنیم نیت ادبیات ما را اصلاح میکند ولی ادبیات ما قدرت اصلاح کردن نیت ما را ندارد ،یک بنده خدایی میگفت یک سری ناگفته ‌های شنیده شده داریم یعنی ما آنها را نمی گویم ولی آدم ها آن را می شنوند یعنی اگر در فضای ذهن من این است که اگر عجب آدمی ست می‌خواهد من را در جمع خراب کند حتی اگر این را نگوییم ولی آن آدم ها این را می شنوند حتی اگر ما کلمات فوق العاده بگوییم بنابراین حضور به نیت یک اتفاق خیلی فوق العاده‌ای است، یک نکته‌ای که شما هم به آن اشاره کردید رها کردن موضع و قضاوت ،که پیش فرض حضور به نیت است یعنی اگر من این قدرت را نداشته باشم که قضاوت های شخصی ام را در مورد یک آدم کنار بگذارم اصلاً حضور به نیت محقق نمی شود یعنی زمینه ‌ساز ساخت نیت صحیح این است که من قدرت این را داشته باشم قضاوت فردی نداشته باشم نه به این معنا که آنها درست نیستند نه به این معنی که من انتخاب می‌کنم که آنها آن را کنار بگذارم آنوقت وقتی قدرت این را پیدا کردم که این قضاوت ها را رها کنم تازه امکان ظهور نیت صحیح محقق می شود بعد سومین مرحله من خیلی از آن خیر دیدم این است که وقتی که آن قضاوت‌ها را رها کردم حضور پیدا کردم به نیتم که الان یک آدمی حرف اشتباهی را در جمع به من زده است من هم هیچ قضاوتی ندارم او هم یک حرفی زده من نیتم چی هست؟ می خواهم چهره ی خودم را پاک کنم بدون اینکه چهره ی شخص دیگری را این وسط کثیف بکنم ، حالا حضورم فراهم شد نیتم هم فراهم شد الان مرحله بعدی آن چیزی هست که من اسمش را میگذارم ساختن زمینه، یعنی وقتی که می‌خواهم شروع به حرف زدن بکنم چه به آن آدم به خصوص چه به آن جمع بگویم که نیت من از این گفتگو چی هست این یک زمینه یک بستری را می سازد برای اینکه آدمها به حرفهایم گوش بکنند یا گوش نکنند مثلا فرض میکنیم همان آدم که یک آدم اراجیف گویی هست یک حرف بی ربطی را به من در جمع زده است در مقام اول می‌گویم که خب یک آدم است ممکن است اشتباه کرده به هر دلیل یک حرف بی ربطی زده است قضاوت هایم را کنار گذاشتم حالا من دنبال چی هستم؟ نیتم این هست که دیگران در مورد من اشتباه فکر نکنند در مورد او هم اشتباه فکر نکنند فضای دوستی و عشق و صمیمیت مان زیر سوال نرود ،این هم نیت .حالا شروع به حرف زدن میکنم فلانی ببین اگر الان دارم این توضیح را می دهم نه به خاطر اینکه می خواهم حرف تو را ضایع کنم بلکه می خواهم مطمئن بشوم که چیزی بین مان کثیف نماند می خواهم خیالم راحت بشود که دلخوری بینمان باقی نماند می خواهم یکدفعه سوء تعبیر برای جمع ایجاد نشود اینها مثال است اینجوری زمینه را می سازم برای اینکه بقیه به حرفهایم گوش کنند یا خود آن آدم که این حرف‌ها را زده به حرفهایم گوش کند این ساختن زمینه معجزه میکند این سه تا قضیه حضور به نیت، رها کردن موضع و قضاوت و ساختن زمینه می‌تواند معجزه بکند برای من که اینطوری بوده امیدوارم برای بقیه دوستان هم باشد.
صحبت از جمع : در مورد سکوت کردن نابجا می‌خواستم یک تجربه ای را بگویم من با یکی از دوستانم رفته بودم مسافرت و ایشان خارجی هستند وقتی در فروشگاه رفتیم یک مجسمه قورباغه خرید من به او گفتم برای چی این را می خرید؟ گفت برای اینکه نعمت در زندگیم بیاورد و من می دانستم که این حرف اشتباه است ولی هیچ چیزی نگفتم چون نمی خواستم از من ناراحت شود وقتی از مسافرت برگشتیم باور نمیکنید یک خشم خیلی بزرگی آمد برمن و به من گفت تو باید آن موقع به او می گفتی که نعمت از خداوند است و من اصلا نمی توانستم دهنم را باز کنم حتی حرفی بزنم چون حرفی برای گفتن نداشتم نمی توانستم اصلا حرفی بزنم واقعاً آن خشم خداوند را آن لحظه تجربه کردم الان هم سالها گذشته ولی هنوز آن خشم را احساس می کنم بعد همان موقع تلفن را برداشتم و به آن شخص گفتم که برکت زندگیت از خداوند می آید روزی از خدا می آید نه از آن قورباغه و آن شخص هم گفت من آن قورباغه را انداختم دور ، ولی می خواستم این تجربه ام را بگویم که بعضی موقع ها آدم نباید سکوت کند اشتباه است و خداوند انسان را توبیخ می کند و خیلی سخت است.
استاد : خیلی عالی حالا بگذارید من یک چیزی به این گفتگوی شما اضافه کنم شاید برای اینکه احوالات شما را خیلی بهتر بکند و یک دریچه جدید در این ماجرا برای شما باز کند خوب باشد من آنچه را که شما فرمودید خشم پروردگار، من آن را خشم پروردگار نمی‌نامم من آن را عشق پروردگار می‌نامم محبت و توجه پروردگار می‌نامم که بنده ای را که دوست میدارد بنده ای را که برای خودش میخواهد در وقت لزوم بهش تذکر می‌دهد ولی هرگز تذکرات الهی برای بندگانی که آگاهی صد در صد ندارند از سر خشم نیست هشدارها حتی از سر خشم نیست بلکه همه اینها از سر توجه محبت و عشق پروردگار به بنده اش است که ای بنده حواست باشد اینجا این گفتگو یا این سکوت اشتباه بود تو باید حرف میزدی منتها شما به قدری از لحاظ درونی حساسیت هایتان بالا هست و گرفتن هایتان بالا است که به محض اینکه با آن رو به رو می شوید در ابتدا خشم را ملاحظه می کنید یا به عبارت بهتر اعتراض خدا در نظر می‌گیرید در حالی که خداوند بنده ای را که آگاهیش صد در صد نیست خشم نمیگیرد خشم خدا مخصوص کسانی است که پس از آگاهی و ایمان آوردن باز برمی گردند عصیان و گردن کشی می‌کنند و این الحمدالله شامل شما نیست پس آنچه که شامل حال شما شده است در آن زمان محبت الهی بوده به خاطر این که خیلی دوستتون میدارد و این بر شما مبارک از این به بعد هر وقت به این ماجرا فکر کردید به این خشم نگاه نکن به این تذکر پر از محبت نگاه کن.
صحبت از جمع : یک اتفاقی برای من افتاد که بعد از این که شروع کردم به صبر کردن همه چیز عوض شد و خوب شد خدارو شکر و تا یک مدتی همه چیز خوب بود و داشت بهتر میشد یکهو این وسط اتفاقی افتاد که خیلی بدتر از اتفاق اول بود و وقتی که این اتفاق افتاد داشتم فکر میکردم که خدایا چه طوری است که همین طور گره پشت گره برای من به وجود می آورید من واقعا نمیفهمم یعنی خیلی ناراحت بودم و نمی خواستم اعتراض کنم تا اینکه یک شب که خیلی با خدا صحبت کردم و ناراحتی کردم فردا شب در حالت خواب و بیدار بودم و گوشیم دستم بود انگار که مثلاً بیدارم کردند که گوش کن که این جوابت است حالا شاید شما و بقیه دوستان هم شنیده باشید که یک حکایتی است از مولانا است پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد :ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای. پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت : من گفتم گره های زندگی ام را باز کن نمی دانید که این گره آن گره نیست
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخش نمود...
نمی دانید بعضی وقتها یک اتفاقی می‌افتد که فکر می‌کنید که آن برای شما خیر نیست در صورتی که ممکن است باطنش کاملا برخلاف این باشد و برعکس آن هم اتفاق می‌افتد فکر می‌کنید این اتفاق چقدر خوب است ممکن است باطنش به نفع تو نباشد خلاصه وقتی که این را شنیدم احساس کردم که این دقیقا همان جوابی بود که من باید میگرفتم یک وقت‌هایی گره پشت گره به وجود می آید برای این که یک خیر عظیمی ممکن است در پس آن اتفاق باشد که من هنوز نمی دانم واقعاً فقط یک تجربه ای بود که باعث شد که من یک کمی احساس کردم باورم نسبت به خدا یک ذره اشکال داشت در این قضیه باورم که عوض شد آن قضیه حل نشد و اتفاق خاصی که بگویم چیزی پیش نیامد ، و این که این هفته به ما گفته بودید که در زمان حال زندگی کنید احساس می‌کنم که یک خورده بیشتر یک چند دقیقه زندگی کردم مثلا همان جایی که همیشه می ایستادم و منتظر تاکسی بودم همیشه تو فکر خودم بودم به اطرافم نگاه نمیکردم ولی دیدم که اینجا یک درختی است که کم کم برگ‌های سبزش در می آید و یک خورده سعی کردم در زمان حال باشم و این دوتا خیلی در کنار هم باعث شد که حال بهتری باشه.
استاد : بسیار عالی خوشحال هستم از این که آرام آرام دارید هر نکته ای که در زندگیت به وجود می‌آید به جای اینکه به این و آن رجوع کنید یا حتی به خود من بخواهید رجوع کنید ابتدا خودت حل و فصل می کنی فقط دقت کن که یک وقت خدایی نکرده در هیچ امری زیاده‌روی نکنید ولی به طور حتم خداوند پاسخ همه بندگانش را می دهد هرکس از او سوال کند جواب می دهد هرکس با او گفتگو کند جواب می دهد من این را به عینه دیده ام امروز اتفاقاً گفتگویی داشتیم با دوست نازنینی که می گفت در نماز جوابی را به من داده شد گفتم که این برای من همیشه اتفاق می افتد منتها جایگاه دارد وقتی که با خداوند حرف میزنم نه، ولی وقتی که در انتهای نماز سلام که می خواهم بدهم دیگر از محضر پروردگار در حال برگشت هستم و سلام دادن به پیامبران خدا و عباد صالح خدا و در انتها به همه نمازگزارانی که در آن ساعت مشغول نماز خواندن هستند در این سلام دادن ها وقتی که دارم برمیگردم خیلی از مواقع بسیاری از پرسش هایم پاسخ داده می شود و این خیلی عجیب نیست خدایی که شما صدایش کردید باهاش حرف زدید از او کمک خواستید به او گفتید ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین ، من فقط تو را عبادت می کنم و از تو فقط کمک می خواهم از او خواستید که اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ تو این ها را از او خواستی با او حرف زدی اقرار کردی گفت و گو کردی خواه‌ ناخواه به این گفتگو خداوند یک مهر پایانی میزند یک جایی که شما گیر هستید برایت واضح و روشن میکند و در این هیچ گونه شکی وجود ندارد فقط مراقب باشید .عزیزان در این گفتگوها چون من گاها در فضاهای مجازی مطالبی را می خوانم که حیرت می کنم چون گاهی اوقات برای اینکه به اصطلاح اعتقاد به خدا را یک طوری کنند که همه پسند باشد درجه ی خدایی را پایین می آورند همه چیز را لوث می کنند با پایین آوردن خداوند، شما به خداوند نمی رسید بلعکس این دین و این پیغمبر و این کتاب و این همه راهنما و امام برای این آمده که بگوید خداوند خدا است اما تو می توانی به خداوند برسی به جای اینکه خدا را پایین بیاوریم و کوچک و هم اندازه خودمان کنیم بهتر است که ما یاد بگیریم نردبان الهی را یکی یکی طی کنیم به سمت بالا برویم تا برسیم آن جایی که هم اندازه خداوند بشویم که همان جا هست که لقاح الله اتفاق می‌افتد پس در فضاهای مجازی افراط نکنید در بخش های گفتگو با خداوند افراط نکنید همه چیز را در میانه روی و تعادل نگه دارید، دیدید روز میلاد امیرالمومنین از کلام آقا گفتم پرهیزکاران پوشش شان تعادل و میانه روی است حالا چه پوشش اندامی، چه پوشش ذهنی، چه پوشش عقلی ،چه پوشش قلبی هیچ فرقی نمی کند ما امت انتخاب شده هستیم یادمان نرود ما خیلی قیمتی هستیم قیمتی تر از حد تصورمان ،خودمان را مفت نفروشیم به هر کلامی به هر صحبتی که برای اینکه فکر بکنیم که اگر نام خدا از کلام مان حذف شود آن وقت ما قیمتی میشویم و بقیه ما را می پسندند من نمی خواهم بقیه ما را بپسندند من ترجیح میدهم که خداوند ما را بپسندد من هیچ وقت به ۹۹ هم راضی نیستم من با صد کار دارم صد فقط پیش خداوند است این را فراموش نکنید.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید