منو

جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri 03 29 2024

A+ A A-

زندگی را به تصویر بکشیم بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

ابتدای صحبت خودم این را بگویم هفته ی پیش عرض کردم که انتخاب کن یک گل باشی اولاً انتخاب کردید که گل باشید ؟بعداً گفتم مهم نیست چه گلی باشید نگردید خوشگل ترین گران ترین زیباترین نمی دانم با ارزش ترین گل را پیدا کنید چون اصلاً قدر و قیمت دنیایی آن مهم نیست چیزی که از گل بودن خیلی مهم است این است هر گلی برای اینکه تبدیل شود به یک گل شکوفا می شود می خواهم شما انتخاب کنید که یک گل باشید که شکوفا شدن را تجربه کنید سخت نگیرید کسی آن گل را نمی خواهد بخرد پولش را بدهد پس بهتر است که فقط انتخاب کنید گل باشید .
جلسه ی پیش در باب تصویر زندگی سخن گفتیم از شما عزیزان درخواست کردم شما فکر کنید آیا می توانید زندگی را به تصویر بکشید؟ من شما را دعوت کردم به این جمله فکر بکنید من برای خودم زندگی را یک رقص دانستم علی رغم اینکه نه رقص بلدم نه رقص می کنم و نه کاری با رقصیدن دارم اما برای خودم زندگی را یک رقص دانستم . حتی دائم به این فکر بودم که شماها از این جمله ی من چه برداشتی کردید؟ چون درک درست از چنین عنوان هایی خیلی مهم است که از آن چه چیزی می فهمیم؟ اگر درست بفهمیم خیلی بردیم و اگر غلط بفهمیم در بی راهه می افتیم .گاهی ما جملات را که می شنویم فقط شکل ظاهری اش را دریافت می کنیم یعنی چی ؟مثلاً فکر می کنیم زندگی خوب یعنی دائم در حال ترنم و ایجاد حرکات مزون و نرم عین رقص است فکر می کنیم وقتی می گوید زندگی یک رقص است یعنی وقتی بچه ی خود را شیر می دهی در حال حرکات متوازن باشی آشپزخانه غذا می پزی همین طور، آقا شما که کارمند هستی سر کار همین طور.
بعضی ها در خانه، خودتان را پیچ و تاب خیلی مختلفی دادید و مدام خندیدید بعد هم گفتید خدا به شما عمر بدهد چقدر سرحال آمدم چون هم تکان خورده بودید هم اضافات شما ریخته و هم کلی خندیده بودی . ولی این حرکت شما واین کار شما یک جز خیلی کوچک از کلام هفته ی قبل من بود ،منظور این بود یک مقدار توجه کن درحال رقص یا حرکات موزون در آن لحظه چطوری هستی ؟وقتی داری می رقصی به چی فکر می کردی؟ خانم های قدیمی در خانه های خود مهمانی می گذاشتند بعد با قابلمه هم می زدند و خانمی هم بلند می شد و می رقصید . آن کسیکه آن وسط می رقصید موقع رقصیدن چه حالی داشت؟به چی فکر می کرد ؟ آیا به مشکلات ؟ بیماری خودش یا عزیزانش ؟ به کمبود پولی اش ؟ به اجاره ی سربرجش که هنوز ندارد و سر برج رسیده ؟ یا هزاران چیز دیگر مثل این فکر می کرد؟ قطعاً نه . چون اگر قرار بود که به این ها فکر کند به طور حتم در همان حرکات موزون یک دفعه می ایستاد . آیا موقع چرخیدن و تکان دادن دست و گردن و سرش و بدنش به این فکر می کند آیا کسی دارد او را تشویق می کند ؟آیا ممکن است یکی بدش بیاید ؟ وای دیگران چه قضاوتی دارند ؟ از این قسم افکار به خودش حمل می کند ؟ قطعاً نه . وگرنه بلافاصله از رقص باز می ایستد . من در یک مهمانی بودم و تماشا می کردم که جوانکی می رقصید از این هایی که جدید در ماهواره می آمد ، یاد می گرفتند و شلنگ تخته بود نه رقص . هرچی مهمان آنجا بود وسایل را عقب عقب می دادند که مبادا این پشت و وارویی که به اسم رقص می زند بخورد به وسایل و بریزد پائین و بشکند . بعضی ها می خندیدند . بعضی ها دماغشان را بالا می گرفتند ، اه این ها چی است؟ این ها دیوانه هستند که این کارها را می کنند . اما آن کسی که آن وسط شلنگ و تخته اش را می انداخت اصلاً به این چیزها فکر نمی کرد که اگر فکر می کرد اصلاً نمی توانست برقصد . این مفهوم زندگی است . همان چیزیکه همه ی ما و همه ی نسل بشر به اسم ها و طرق مختلف به دنبالش بودند و الان هم هستیم . همه دنبال زندگی هستیم . لحظاتی که فقط خود تو هستی و دیگر هیچ . همه به دنبالش می گردند . زندگی یعنی بودن اینچنین . آن لحظه ای که فقط تو هستی و دیگر هیچ کسی و هیچ چیز ، از خودت پرسیدی این خود کی است ؟ من از خودم پرسیدم و وقتی پرسیدم مواجه شدم با آگاهی عظیم جهان هستی و دیگر هیچ . این لحظه هرچه قدر کوچک یعنی زندگی . یعنی زندگی . دیگر نمی توانی بگویی من بودم و خدا . تو کجا بودی ؟ آن لحظه ی کوچک فقط خدا . حالا شما در هر کیفیتی که هستی اگر لحظه لحظه تجربه کنید و حتی دوباره برگردید به کیفیت این زندگی لذت زندگی را می چشی . هیچ کسی به ما یاد نداده که زندگی را لذت ببریم. تا این سن هیچ کسی به ما یاد نداده که زندگی یعنی چی ؟ پدر و مادرهای ما وقتی زندگی مشترکشان را شروع کردند هیچی نداشتند . با نهایت تنگدستی شروع کردند به زندگی کردن . وقتی به ما رسید هی جمع کردند و برای ما گذاشتند . این جهیزیه را ببر . این پول پیش خانه را ببر . این خانه را به نام تو می کنم و ... . اما ای کاش جای همه ی این ها فقط یاد می دادند که زندگی یعنی چی ؟یک لحظه زندگی به ما یاد می دادند ،ما دنیا و آخرت را با هم می داشتیم .
یادمان باشد زندگی جاری و همیشگی است . هیچ وقت متوقف نمی شود ، هیچ وقت تمام نمی شود . زندگی جاری و همیشگی است . از هیچ کسی هم نمی پرسد که تو کی هستی؟ اسمت چیه ؟ رسمیت چیه؟. بابات کیه؟ مادرت کیه ؟ دخترت کیه ؟ پسرت کیه ؟ مالت چقدره ؟ حتی نمی پرسد که تو چه کاره هستی . حتی ازتو نمی پرسد که چه اعتقاداتی داری . اما با یک آغوش باز از همه پذیرا است . همه را در خودش می پذیرد . این آدمی است که انتخاب می کند به این جریان دائمی و زنده پیوند بخورد یا نه ؟ پس مال همه است . گدا و ثروتمند و پولدارو آقازاده و گدازاده و فلان و فلان ندارد . از هیچ کسی هم نمی پرسد تو خوشگلی یا معلولی ؟ تو زشتی ؟ تو بدنت سالم است ؟ تو پولداری ؟ تو بی پولی ؟ اصلاً از هیچ کسی هیچ چیزی نمی پرسد . مال همه است . اما اگر انتخاب تو این بود ، وقتی در این جریان زندگی قرار گرفتی آن وقت است که زندگی می کنی . من نمی دانم کلامم چقدر حضور دارد ، تا شما عزیزانم آنچه را که من می فهمم را بتوانید دریافت کنید ، امیدوارم به قدر کفایت واضح باشد . به هرحال شما برای فهمیدنش باید تلاش کنید . این لقمه ی آماده ای نیست که دردهان و حلق کسی قرار بگیرد . هرکسی برای فهمیدنش باید تلاش کند . از من می پرسند این مربا خوشمزه است ؟ من نخورده که نمی توانم بگویم خوشمزه است . باید بگذارم دهانم . مک بزنم . بجوم . بخورم و قورت بدهم تا بفهمم که خوشمزه است یا نه ؟من آمدم و گفتم . چقدر به درد شما می خورد ، نمی دانم . یکی ، دو دقیقه به آنچه که گفتم فکر کنید . یک غلتی در آن بزنید . الان همان لحظه ی زندگی است . که در آن افتادی. تجزیه و تحلیل نکنید . قضاوت نکنید . زندگی کنید .
صحبت از جمع : این هفته تلویزیون روشن بود و یک بخشی از یک انیمیشنی را دیدم خیلی برایم جالب بود یک بخشی داشت ، اسم انیمیشنش هم روح بود ، و این بود که یک آدمی بود با یک گربه . بعد یک اتفاقی می افتد ، که جای این دو تا عوض شده بود . یعنی روح این گربه رفته بود در این آدم و روح آن آدم رفته بود توی گربه . بعد خیلی جالب بود ، این تجربه ی جدید زندگی روح این گربه در بدن این آدم . که چقدر همه چیز برایش نو بود . همه چیز برایش جالب بود . ارتباطش با آدم ها . حالا با اینکه آن آدم هم با همه آدم ها ارتباط خوبی داشت ولی این ارتباطش اصلاً یک جوری متفاوت بود . احساس کردم که این یک پیامی برای من دارد می شود در عین اینکه خودمان هستیم می توانیم یک جورای دیگر هم زندگی کنیم . حالا مثلاً یک مقدار روتین های زندگی را عوض کنیم . یک خورده نگاهمان را به زندگی تغییر دهیم . نمی دانم هر جوری که می شود . بعد شروع کردم که این را تجربه اش کنم و ببینم چطوری می شود ، خیلی سخت بود، من باید خودم خودم را تغییر می دادم، افکارم و روزمرگیهایم را عوض می کردم، ولی با خودم این قرار را گذاشتم که خیلی اندازه ی این تغییرات مهم نیست، مهم اینست که هر روز یک قدم باشد، خیلی جالب بود چون دقیقاً حس زندگی را به آدم می دهد، چون وقتی از عادات فکری و رفتاری مان خارج می شویم دقیقاً حس زندگی را داشت، مثل این بود که خودم هستم با یک پهنه وسیع، انگار به من می گویند یه تصویر بکش هر آنچه که می خواهی، می توانی هرجور که می خواهی زندگی کنی، می خواستم این تجربه ام را با شما در میان بگذارم.
استاد: بسیار عالی ، دقیقاً همینطور است، باید از این قالب فلزی و سفت و سختی که خودمان برای خودمان تراشیدیم و فکر می کنیم غیر از این قالب هم نمی پذیریم، بیاییم بیرون، در زمینه ذکر ها مثال بزنم، وقتی من به بعضیها اعتراض می کنم، طرف می گوید من عادتم است بعد از هر نماز تسبیحات خانم حضرت زهرا را باید بگویم، این عالیست ولی نه بر حَسَب عادت، بلکه بر حَسَب اینکه هروقت شما ذکر می کنید از این ذکر طراوت، تازگی و انرژی اش را دریافت کنید نه در یک قالب فلزی در آن حرکت کنید و بعد هم از آن عبور کنید، جالب است همه منتظرند جلوی در، تاکسی آمده و هزار تا مشکل و مصیبت، او تا ذکر خانم حضرت زهرا را نگوید از سر جانمازش بلند نمی شود، من نمی فهمم او از این ذکر چه فهمید؟ اصلاً چه دریافت کرد؟
صحبت دوستان: شما که صحبت می کردید تصور کردم که رقص چقدر از جنس هماهنگی و تعامل است، در رقص مبارزه نداریم، در رقص آنچه که هست تعامل است، وقتی دو نفر باهم می رقصند، یکی که جلو می آید دیگری عقب می رود، اینطور نیست که هر دو بیایند جلو و بهم بخورند، سراسر این پروسه و اتفاق نه تنها هماهنگی در آن موج می زند بلکه تعامل هم هست، جنسش از این نیست که حالا که این امد جلو بزار ببینم چه بلایی سرش می توانم بیاورم، اصلاً این در آن نیست، بلکه شما با رضایت و رغبت عقب می روید تا او تا جایی که می خواهد بیاید جلو، به اصطلاح خودمان در آن تقلا نیست، همه ما این تجربه را داشتیم، که یک چرخ زدیم پای یکی پیچ خورده یک تنه ای هم به ما زده، ما آنجا نه تنها بهم نمی ریزیم، بلکه در آن فضا ادامه هم میدهیم، توقف و تقلا، مبارزه، جنگ، بداخلاقی در آن نیست بلکه همه اش از جنس هماهنگ شدن با آنچه که هستِ، یعنی شما سراسر این جریان تجربه میکنید، مثلاً آن موسیقی به شما چه می گوید که شما با آن خودتان را هماهنگ می کنید، فارغ از اینکه آن موسیقی را شما دوست دارید یا خیر، شما کارتان را می کنید، آن آهنگ را می شنوید و نسبت به آن یک واکنش متناسب ارائه می کنید، و این تعبیر که زندگی مثل یک رقص است برای من جالب بود، جای خالی آن چیزی که این روزها همه ما به آن احساس نیاز می کنیم، فرض کنید به من یک خبر خیلی خوب می دهند، مثلاً به من می گویند یک ماشین برنده شده ام، بجای اینکه در آن لحظه بگویم وای چقدر عالی دلم ماشین می خواسته، ممکن است اولین چیزی که به ذهنم برسد این باشد که ای بابا من از کجا بیارم بیمه اش را بدهم و بهانه های دیگر، بعد هم می گویم ولش کن ماشین را می فروشم، حتی با خوشی هایمان همه اش در کلنجار و تقلا هستیم، پذیرش از زندگیمان رخت بر بسته، در حالیکه آنچه را که از بدی پیش می آید را با آغوش باز می پذیریم، از ناراحتی، از حرص و جوش با آغوش باز پذیرا هستیم، در پایان هم می گویم: زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست، خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد و این خیلی فوق العاده ست، ای کاش نغمه ای که می خوانیم از جنسی باشد مثل نغمه رسول الله که بعد از 1400 سال مردم سپردند به یاد، ان شاءالله.
صحبت دوستان: آن دو دقیقه ای که فرصت دادید همه فکر کنیم، من یک احساس در آن لحظات ناب داشتم و آن احساس رهایی بود، خیلی حس خوبی بود و تجربه اش کردم ولی دلم برایش تنگ شد و احساس کردم باید زندگی را زندگی کنم و با امکان رهایی باشم، یاد رقص سماء هم افتادم، طرف که آن رقص را انجام می دهد واقعاً لحظه را زندگی می کند و همه چیزش در حالت تعادل است و فکر می کنم او هم حس رهایی برای خودش دارد.
استاد: ممنون از اینکه تجربه تان را با ما درمیان گذاشتید، در مورد رقص سماء اگر توسط افرادی اجرا بشود که صرفاً یک حرکتهای موزون را می کنند هیچگونه بازتابی نخواهد داشت، اما اگر آن حرکت توسط کسانی انجام شود که به این تجربه زندگی دست پیدا کرده باشند تا عرش خدا می روند ولی این خیلی مهم است که قبل از اینکه کسی بخواهد وارد مرحله سماء بشود چه مراحلی را طی کرده و الان در چه نقطه ای قرار دارد؟ عرض کردم شما در هر کیفیتی که هستید اگر لحظه تجربه کنید و برگردید، شما یک لحظه تجربه کردید و برگشتید اصلاً مهم نیست ولی سعی کنید این لحظه ها را زیاد کنید آنوقت است که لذت زندگی را می چشید.
صحبت از جمع: واژه رقص در اشعار عرفای ما هم به یک شکلی آمده . حالا اینکه استفاده آن در کجاست خودش جای تامل دارد . مثلا حافظ میفرماید :
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت کانکه شد کشته او نیک سرانجام افتاد .
یا به هر حال اشعار دیگری که در این زمینه هست . یک داستان دیگری هم در مثنوی معنوی هست که جماعتی میرقصیدند و کسی آمد و گفت : این رقص خرس است . بعضی وقتها ما که میرقصیم یک همچین تشبیهی هست، یک کتاب رمانی را شاید بیشتر از بیست سال پیش خواندم به نام جنگجوی صلح جو که داستان زندگی دَن میلمَن است . یک ژیمناستی هست که پایش میشکند و بعد که میخواهد به مسابقه برود با یک کسی آشنا میشود و او هم یک راهنماییهایی میکند و این شخص به حالتی میرسد که زمانی که میخواهد یک حرکتی را انجام بدهد ، به اینکه بعد از این حرکت چه اتفاقی می افتد یا آیا این حرکت باعث میشود من شکست بخورم یا نه ، به این فکر نمیکند و بدون فکر که حرکات را انجام میدهد بهترین نتیجه ی خودش را میگیرد که این فکر را شاید بتوانیم بگوییم بدون ترس . حالا ما هم در ورزش این را تجربه کردیم. مخصوصا به شخصه دیدم در زمانهایی که مغز رها هست و شما دارید فقط در آن سیستم کارتان را انجام میدهید ، یک دفعه حرکات خیلی عالی و نتایج خیلی عالی را میگیرید . من گمانم بر این است که چه در عرفان ، چه در دنیا ، ترس از اینکه حرکت الان من در آینده چه تاثیری میگذارد خیلی وقتها ما را از ثواب و بهترین عمل باز میدارد . اما آن عمل در آن لحظه ممکن است یک بار معنوی خیلی بزرگی برای ما داشته باشد . من این حالت رقص را و اینکه دوستمان گفت با حالت آهنگ ، رقص را هماهنگ میکند شخص و هر کسی به نوعی این ... میکند من این مسئله را در این می بینم که آدم از بندهای نفس خودش رها باشد . یعنی اینکه ما خودمان را به بند کشیدیم که وای فردا چه میشود ؟ مفهومی که شما در آن جلسه فرمودید هم خیلی عمیق است و هم مثل یک تیغ دولبه میماند . یعنی میتواند یک کسی را به بی مبالاتی بکشاند از ان طرف میتواند یک کسی را نجات بدهد . بستگی به این دارد که از این تیغ دولبه چطوری استفاده بکند . میتواند به بهترین شکل تمام قیود نفس راببُرد میتواند قیود نفس را نبُرد یک سری ملاحظات واقعی زندگی را ببُرد و خودش را رها فرض بکند استاد : پیرو گفته های شما عرض میکنم به محتوای کلام و آنچه گفته میشود همیشه توجه کنید ، نه به ظاهر کلام . مابه ظاهر کلام میگوییم رقص اما واقعیت این است که رقص را مثال زدم برای اینکه انسانی که در حال رقص است در لحظه رقصیدن به هیچ چیز فکر نمیکند . در همان لحظه زندگی میکند . من مدتهاست که روی این جمله فکر میکنم که بگویم یا نگویم ؟ ولی واقعیتش این است که شاید بهترین مثالی بود که میتوانست شما را به اینکه در لحظه زندگی کنید توجه بدهد و باز جالبتر اینکه با یک عزیزی صحبت میکردم که یک اتفاق سختی را داشت تجربه میکرد . یک پلی برایش زده شده بود که بتواند از این اتفاق سخت عبورکند . در عین اینکه با من صحبت میکرد میگفت : بله اینطور شده و از این عبور میکنیم . خدا بخواهد این کار را میکنم آن کار را میکنم . همان آن رفتم توی شکمش گفتم : تو رابه خدا بس کن . چقدر گفتم امام به عنوان بصری چه فرمود ؟ فرمود : تدبیر امورت را نکن . منظور این نیست که مثلا اگرشما مریضی ، خدا خودش درست میکند . خدا علم داده ، دانش داده ، امکانات داده به دکتر مراجعه کنی . تدبیر امور یعنی این ، این لحظه مقدر شده پلی زده شده تو با سرعت از روی آن عبور کن وقتی به آن طرف پل رسیدی و فرود آمدی ، آنموقع فکر بکن حالا که فرود آمدی مرحله بعدی چه خواهد بود ؟ و تو چون مرحله به مرحله در آن خواهی بود آنوقت خداوند تو را به جهتی که صحیح است هدایت میکند . ما بحث رقص را مطرح کردیم برای همین بود که شما در لحظه زندگی کردن و تدبیر نکردن را بیاموزی .می روم پیش رئیسم اینجوری می‌گویم او حتما اینجوری فکر می کند بعد احتمالا اینجوری عمل می کند نکند همکارم چنین بگوید؛ کوتاه بیا شما باید با رئیست گفتگو کنی راجع به یک مسئله ای که حالا یا معضل اوست یا معضل تو هست برو و گفتگو کن بعد از آن خدا مقرر می کند چه اتفاقی بیفتد چون تو همه چیز را به خدا سپردی و تحت نظارت خداوند داری حرکت می کنی ما این را به این شکل مطرح کردیم حالا حالاها کار داره همانطور که مبحث ترس ها هنوز هم بسته نشده است هنوز هم گفتگوها بعد از این خواهد بود باز بعد از مدتی بر می گردیم و ترس های انسان ها را دوباره مرور میکنیم ببینیم چه تاثیری کرده چه فرقی کرده و باید برای آنچه که باقی مانده چه بکنیم منتها به وقتش هرچیزی به وقتش.
صحبت از جمع: جلسه ی قبل در مورد پیله ی پروانه که فرمودید پروانه برای اینکه بتواندپروانه شود و آزاد شود باید مدتی در پیله بماند یعنی یک سختی ها وتاریکی ها و رنج هایی را باید تحمل کند بدون اینکه گله ای کند تا به آن آزادی ورهایی برسد من حقیقتا موقعی که شما داشتید این مسئله را بازگو می کردید من یاد خوابی افتادم که پارسال دیدم سال پیش فکر می کنم تازه کرونا شروع شده بود خوابی که دیدم سختی هایی که بود که همه را بردند در محوطه ای نگه داشتند بعد یادم هست من را جدا کردند بردند بیرون و من را در یک پیله قرار دادند به من اشاره کردند در آرامش و صبر قرار بگیر آن پیله ای که برای من کشیده بودند از سر بود تا روی شکمم . بعد از مدتی که از آن پیله خارج شدم یک توقفی بود بعد از آن مرحله گذشتم یادم هست که به من شیرینی دادند یک چیزی مثل کاچی بود به من دادند بعد از آن مرحله همه را از آن جایی که قرار داشتیم خارج کردند یادم هست هدایایی را برای هر فردی که آنجا قرار گرفته بود و از آن شرایط خارج می شد به آن تعلق می گرفت یاد این خواب افتادم که اگر سختی هست که خداوند برای ما در نظر گرفته به نظر من غیر از اینکه سکوت کنیم و در آرامش و در جریاناتی که برای ما پیش می آید یعنی اگر بخواهیم به آن آزادی برسیم باید این مسائل را طی کنیم .
استاد: بسیار عالی دقیقاً درست فرمودید همین است شما یک سال پیش در رویا به شما نشان دادند که این اتفاقات در راه است شما را در سختی قرار خواهند داد و طبیعی است هر کسی که سختی را تحمل می کند به طور حتم باید پاداش را بگیرد ما در دنیا بچه دوره ی دبستان را طی می کند به او آخر سر مدرک پایان دبستان را می دهند دیپلم می گیرد دانشگاه به همچنین یعنی مفهوم آن این است که این یک دوره ی سخت آموزشی و تعلیمی را طی کرده و الان به اصطلاح مستحق این است که پاداش خود را بگیرد حالا وقتی دنیا به این سادگی این شکلی است مگر می شود خدواند بنده های خود را با سختی بیازماید و در پایان وقتی سربلند خارج می شوند پاداشی دریافت نکنند محال است دقیقاً شما درست فرمودید و خوشحال هستم که این را به این سرعت توانستید وصل کنید به آنچه که یک سال پیش خودتان دیده بودید .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید