منو

جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri 04 19 2024

A+ A A-

پرده بی روحی اعمال و نیاتمان را از هم بدریم بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

یادتان هست که عرض کردم بیایید در این عصر جدید که آغاز شده به کلمات و گفتگوها و رفتارها و نگاه ها و آنچه که در تعامل با جهان اطرافتان هست روح بدهید یادتان هست؟ گفتم با طرف که دست می دهی با وجودت دست بده نه اینکه از سر حالا دیگه ادب است دستی هم می دهم می روم سلام می‌کنی سلام تو گرمایش باید داشته باشد اگر عادت کردی به مردم می گویی قربانت بروم، قربان شما ،چاکرتم نوکرتم اصلاح کن اینها را به کسانی بگو که جدی جدی می توانی چاکرش باشی پایش بیفتد می توانی نوکرش باشی اگر لازم شد می توانی از خودت بگذری قربانش بروی خودت را فدا کنی اگر نمی توانی نگو .این کلمات را از خودت حذف کن چرا حرفی می زنی که بیخود و بی جاست، به شما گفتیم از رفتارهای تشریفاتی و بدون روح با دیگران حتی با گیاهان و جانوران خودداری کنید؛ امروز یک تجربه خیلی جالبی کردم که حین گفتگو با شما بخش دوم تجربه ام باز شد پسرم عنایت فرمودند خرگوش نازنینش را پیش ما آورده این آقا خرگوش که صبح ها که بلند می شود گرسنه اش میشود یک تق و توقی می کند می کوبد به در و دیوار قفس که بیا و تماشا کن من هم صبح پا شده بودم پایم درد می کند نمی توانم راه بروم نگران حاج آقا هستم حالم بده خیلی حالم بده روزهای قبل هم این اتفاق افتاده بود رفتم بالای سرش گفتم ببین من می‌خواهم به تو غذا بدهم ولی اگر بخواهی در قفس را که باز می کنم بپری بالا نمیدهم برو آن گوشه بنشین، ولی اصلا حرفم را گوش نکرد چرا؟ چون همان آن که داشتم این حرف‌ها را به او می زدم با خودم فکر می‌کردم غذای این را بدهم خلاص شوم بروم چایی بگذارم بروم فلان کار را بکنم اصلا گوش نکرد، امروز صبح که بالای سرش قرار گرفتم دستم را بردم توی کیسه غذایش بلند شد ایستاد توی چشم های من نگاه کرد من تو چشم های اون نگاه کردم در آن لحظه به تنها چیزی که فکر می کردم این بود که این گرسنه است و باید غذا بخورد به هیچ چیز دیگری فکر نکردم حتی به این فکر نکردم که حاج آقا حال ندارد مریض است حتی به این فکر نکردم که من الان چقدر سخت است روی پایم ایستادم درد دارم حتی درد پایم را هم فراموش کردم تنها چیزی که برایم مطرح بود غذا دادن به این حیوان بود فقط نگاهش کردم و گفتم من می‌خواهم به تو غذا بدهم ولی تو می دانی که وقتی در قفست را باز می کنم کله ات را بالا می آوری من عقب می کشم ،نمیترسم ولی چون خودم ایستایی ام خیلی خوب نیست حرکت تهاجمی به سمت خودم را اکراه دارم و عقب می ایستم .بهش گفتم ببین برو اون عقب تو جایت بنشین تا غذایت را بدهم باز من را نگاه کرد همان طوری ایستاد دفعه ی دوم باز نگاهش کردم و تکرار کردم سرش را انداخت پایین عقب تر رفت تو جای خودش نشست در قفس را که بلند کردم باز یک کله ای نیم خیز کرد بهش گفتم مگه نگفتم؟ غذا میخواهی همانجا بنشین همانجا نشست من هم غذایش را توی ظرفش ریختم در قفس را بستم نفهمید چه جوری رو غذاها پشتک زد انقدرکه گرسنه اش بود حالا شما تصور کن من از صبح تا حالا به این فکر کردم اگر این حیوان می فهمد پس چرا روزهای قبل حرف من را نفهمید؟ مگر من چی گفته بودم؟ روزهای قبل هم همین را گفتم الان که با شما حرف میزدم یک لحظه این تصویر دوباره آمد و رفت دیدم امروز من بودم که فرق میکردم نه اون، اون هر روز می فهمیده من چی می گفتم منتها کلام من ناقص بوده چون آنموقع که با او حرف می زدم دو سه تا فکر دیگر هم همراهش بود ،دریافتش نکرد آن وقت چیزی که مربوط به خودش بود شفاف نبود که دریافت کند. ببین چقدر جهان هستی عجیب است چقدر زیباست خلاصه از رفتارهای تشریفاتی بدون روح با دیگران حتی با حیوانات حتی با گیاهان خودداری کنید امیدوارم این در خاطرتان باشد که گفته بودم چون می خواهم هدفی را دنبال کنم به روزهای پشت سرتان یک نگاهی بکنید عمیق نگاه بکنید چقدر در همه ی کارهای روزمره تان به دنبال شادی گشتید؟ همه ی شما دنبال شادی گشتید سفره ی هفت سین تان را انداختید گفتید نمیدانم چرا امسال مثل هر سال نیست اصلا شاد نمی شوم حتی گاهی اوقات با خودتان فکر کردید خودم را میزنم به شادی یعنی یه جورایی انگار تظاهر می کنم که شاد هستم تلاش هم کردیم ولی نشد و دوباره برگشتید جای اولتان. این خیلی بد است چند سال دیگر از عمرتان را می‌خواهید اینطور بگذرانید؟ چند سال دیگر می خواهید بیرون خودتان دنبال شادی بگردید؟ فکر کردید شادی را تو فروشگاه های افق کوروش و رفاه و.. می فروشند؟ فکر کردید شادی را فلان پیر فلان کشور یا فلان محله می تواند به تو بدهد؟ شادی را در بیرون نمی‌توانی بخری ،شادی توی رفتارهای معامله‌گرانه جایگاهی ندارد ،عزیز دل اگر شما فکر می کنید رفتارهایی کنید؛مثلا برایش کادو میخرم چقدر خوشحال می شود در عوض بعدا ا که بخواهد کادو بیاورد فلان و فلان را می‌آورد. اما این شادی نمی آورد چون فکر تو فکر او هم است او هم خواهد گفت واویلا این به این گرانی کادو خریده حالا من چه خاکی توی سرم کنم چه جوری به او برگردانم، همان آن که هدیه را می‌گیرد می‌گوید چه جوری برگردانم، گاهی اوقات فکر می کنید بالاخره یک چند لحظه ای خوشی می آورد،ولی این خوشی که چند لحظه می آید شادی نیست بلکه این خوشی که می آورد ارضای غرور و منیت آدمی است برای همین هم مثل بخار دود می‌شود و به هوا می‌رود از بین ‌میرود باقی نمی ماند پس شادی کجاست؟ اصلا شادی چه جوری است؟ این سؤال شما نیست؟ سؤال من که همیشه بوده است خیلی فکر کردم بالاخره رسیدم به یک رودخانه ی همیشه جاری زندگی، الان گفتم زندگی همیشه جاری است و وقتی توی این رودخانه پریدی آن وقت آن رودخانه ی زندگی رودخانه ی همیشه جاری می تواند شادی را در شما نهادینه کند چرا؟ عرض می کنم؛ وقتی رفتارها و گفتارهای ما صاحب روح شدند به دنبال آن هر رفتار یا گفتار دیگری به دنبال تاثیراتش بر دیگران و اما و اگرهایی که ممکن است ایجاد کند دیگر نمی‌اندیشد من کادو میخرم می‌دهم به این فکر نمی کنم که وای چقدر او خوشحال خواهد شد نه من کارم را می کنم و تنها در رودخانه ی زندگی به حرکت در می آیم ارمغان چنین نوع زندگی شادی است اگر شاد نیستید دلیلش این است که مثل معامله گرهای بازار کار می کنید شما هر کلام و رفتاری را به دیگران هدیه می کنید منتظر جوابش هستید اگر سلام میکنید منتظر سلام طرف هم هستید اگر به او بگویید قربان شما بروم منتظرید او هم به تو بگوید قربانت بروم و وقتی پاسخش را دریافت نمی کنی مغمومی غم زده‌ای ناراحتی، بگذارید یک مثال بزنم این شاید برای همه شما خیلی ملموس باشد؛ من در خانه ام نشستم آن چه را که در سبدهای کالا گذاشتیم و بسیاری از دوستانمان سبد آذوقه ماه رمضانمان را حضور داشتند و همکاری کردند تا پخش شد و مشاهده کردند تمام این چیزها را که تهیه شده از همین صندلی که نشسته ام تهیه کردم و بعد توسط فرزندانم همه دوستان بزرگ تر از و بالا تر از جانم میان کسانی که سخت نیازمند بودند پخش کردیم من هیچ کس را ندیدم حتی آذوقه ای که تهیه شد و آمد داخل این حسینیه و از اینجا پخش شد من یک دانه آن را هم ندیدم تا چه رسد به مراحل حمل آن و بعد از حمل مراحل پخش آن و بعد از آن دیدن چهره های آدم هایی که سخت خوشحال بودند از گرفتن این آذوقه ها ،من هیچ چیز ندیدم هیچ کس هم من را ندید .و جز دوستانمان مابقی هیچکس نام مرا هم نمی داند حتی خیلی ها نمی دانند مسئول این کار و یا حسینیه زن است یا مرد؟اما من همه محبت جاری قلبم را با این محموله و خادمین آن و نیازمندان دریافت‌کننده همراه کردم محبتم را برای بچه هایی که داشتند کار می کردند محبتم را برای آنهایی که بیرون از اینجا حتی پخش کردند و همه آنهایی که آنها را دریافت کردند محبتم را به سمت همه اینها جاری کردم بدون حتی انتظار یک پیام تشکر، من هیچ انتظاری از هیچ کس نداشتم نتیجه آن چی هست ؟ امواج شادی بسیار و پایداری که به قلبم و همه وجودم وارد شد، امروز علی رغم همه مشکلاتی که دارم چه در جسمم ، چه در اطرافیانم با خیلی چیزها دست به یقه هستم دست به گریبان هستم اما شاد هستم خیلی هم شادم این همان زندگی است که من آن را یک رقص نامیدم در هر لحظه هر کاری را که باید انجام بدهید آن را انجام دهید ولی آن کار را با قلب انجام دهید دست کار میکند ،مغز اندیشه می کند، ذهن مبتکر است جمع‌آوری می‌کند اما اگر قلب همراه آن کاری که انجام می دهید نباشد صفر است کارهایی را که با قلب انجام میدهید صاحب روح میشود روح توقع و انتظار ندارد فقط جاری می شود به دنبال نتیجه کاری که می کنید برای خودتان نباشید آن وقت می بینید که زندگی برای شما یک مفهوم دیگر پیدا می کند فراتر از همه این صحبت ها.
من خیلی از وقت ها کلام هایی را که دیگر نمی خواهم جمله بندی من باشد در قالب اشعار برایتان بیان می کنم اینها را ساده نگیرید یکسری از گفتگوهایم در اشعار است مولانا می گوید:
اگر عالم همه پرخار باشد دل عاشق همه گلزار باشد،
وگر بیکار گردد چرخ گردون جهان عاشقان بر کار باشد
همه غمگین شوند و جان عاشق لطیف و خرم و عیار باشد
به عاشق ده تو هرجا شمع مرده ست
(میگوید به عاشق شمع مرده بده شمع مرده یعنی شمع خاموش بده ،)
که او را صد هزار انوار باشد
(او نیاز به شعله شمع ندارد صد هزار تا نور دارد)
وگر تنهاست عاشق نیست تنها که با معشوق پنهان یار باشد
( چرا تنها باشد ، معشوقش پنهانی در قلبش است خودش گفته که من آنجا هستم) شراب عاشقان از سینه جوشد حریف عشق در اسرار باشد
به صد وعده نباشد عشق خرسند که مکر دلبران بسیار باشد
با بعدها کار نداشته باشید عاشق وعده نمی دهد وعده هم نمی خواهد در حد انتظار خودش که می تواند کاری بکند می کند انتظار هم از کسی ندارد)
سوار عشق شو و از ره میندیش که اسب عشق بس راهوار باشد
به یک حمله تو را منزل رساند اگرچه راه ناهموار باشد
ز شمس الدین تبریزی بیابی دلی کو مست و بس هوشیار باشد
خیلی زیبا است خیلی از مواقع، من مواقعی که دلتنگ هستم مواقعی که خیلی برایم همه چیز سنگین می آید پناه میبرم به اشعار مولانا و میخوانم و لذت می برم و با آن زندگی می کنم یک چیز دیگر هم مولانا می گوید :
هرچه تودر دل پنهان داری از نیک و بد حق تعالی آن را بر ظاهر تو پیدا گرداند (چطوری ؟)
هرچه بیخ درخت پنهان میخورد اثر آن درشاخ و برگ ظاهر میشود اگر هر کسی بر ضمیر تو مطلّع نشود رنگ روی خود را چه خواهی کردن.
(که تو چی فکر می کنی ، چطوری در مورد دیگران اندیشه داری و الی آخر رنگ رخسارت می گوید تو چه کاره هستی )پس مواظب باش.
و آخرین کلام ، کلامی از فریدون مشیری که آرزوی من است برای خودم برای همه افراد خانواده ام برای همه دوستانم برای همه مردم کشورم و مردم این کره خاکی :
چه زیباست، چو خورشید،
درافشان و درخشان
زآفاق پر از نور، جهان را خبر آریم .

همانگونه که خورشید، بر او رنگ زر آید،
خرد را بستاییم و،
بر او رنگ زر آریم.
(دانایی را به خودمان بپذیریم همچون خورشید طلایی کنیم)
چه زیباست،
اگر تیغ ببارند، جز از مهر نگوییم
(تیغ میزنند میخواهند بکشند جز از مهر نگوییم)
وگر تلخ بگویند،
سخن از شکر آریم.
(حرف تلخ می زنند من شیرین جواب می دهم)
بیایید،
بیایید،
ازین عالم تاریک
دل‌افروزتر از صبح،
جهانی دگر آریم!
این هم آخرین کلام و آرزوی من در پایان ماه شعبان و آغاز ماه رمضان.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید