منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

ارمغان بودن واقعی با خالق

بسم الله الرحمن الرحیم 

بخش اول :در تنهایی و سکوت نشسته بودم یک لیوان چای گرم را توی دستانم نگه داشتم در اتاق انقدر نور نبود خودم هم تنها بودم کسی کنارم نبود خسته هم بودم به خودم احترام گذاشتم با یک چای دم کرده از خودم پذیرایی کردم در حالی که روی مبل نشسته بودم چای را آوردم بالا و توی دستانم گرفتم همین طوری که توی دستانم گرفتم چشمم به چین های روی پوست دستم افتاد با تعجب به آنها نگاه می‌کردم لیوان را آرام روی میز گذاشتم دستانم را بالا و بالا و بالاتر آوردم مقابل چشمانم قرار دادم که بهتر ببینم متعجب که این چین ها کی آمدند؟ کی آمدند روی دستم که من ندیدم و نفهمیدم در حالی که این دستها همیشه همراه من هستند از من جدا نمی شوند پس من چرا متوجه این چین های روی دستانم نشدم دقت کردم فهمیدم از بس این دستها همیشه همراه من هستند و خیلی هم به من نزدیک هستند متوجه بودن این دست ها نشدم یادم رفت که اینها هستند همراهیشان را توی کارهای روزمره زندگیم دیگر احساس نکردم کتاب ورق می زنند، موبایل جابجا می کنند، وسیله جابجا می کنند و الی آخر یک شوکی بود که من چکار کردم؟ گفتم برو ببین بقیه ی چیزهایی که با آنها این کار را کردی چه چیزهایی بودند رفتم به دیگر چیز ها یا آدم ها توجهم را قرار دادم تا دریابم که من از چه چیزهای دیگری غافل ماندم خیلی بود خیلی زیاد بیشتر از حد تصور من و شما از قابلمه های کوچکی که در خانه دارم و همیشه در آشپزخانه من را یاری می‌کنند از آن چایساز که برای من چایی درست می کند گرم نگه می دارد از ماشین ظرفشویی که مرتب از ظروف استفاده شده پر می‌کنم میشوید و تحویلم می دهد و خالی می کنم و دوباره از سر این کار را تکرار می‌کند اجاق گازی که با یک اشاره فندک روشن می شود و با یک شعله آبی و زیبا غذاهایم را می پزد؛ انقدر زیاد بود که بالاخره خسته شدم گفتم بگذار حالا بروم از وسایل جدا بشوم در حالی که من آدمی هستم که مثلاً لباسشوییم لباس میشوید اگر خیلی درگیر نباشم وقتی که میروم بالای سرش خاموشش کنم حتماً ازش تشکر می کنم ولی با همه ی اینها دیدم خیلی خیلی خیلی جدا بودم سراغ آدمها رفتم گفتم خدای من چقدر انسانهایی بودند و هستند که انقدر به من نزدیک بودند و هنوز هم نزدیک هستند که اصلاً آنها را ندیدم می‌دانید مثل چی؟ هیچ وقت تجربه کردید که انگشتان دست تان را بیاورید بالا و جلوی چشمتان بگیرید توی یک فاصله ای خیلی خوب آنها را می بینید نزدیک بیاورید خوب که نزدیک می آورید دیگر چشم ها نمی تواند آنها را ببیند خیلی از آدم‌ها کنار ما همینطوری هستند عشق و محبت شان انقدر آنها را به ما نزدیک می‌کند حتی شاید گاهی اوقات عشق و محبت درونی خود ما هم آنها را به سمت ما می کشد و در این کار دخیل است ولی به هرحال فرقی نمی‌کند از یک جایی دیگر بودنشان را ندیدیم درکش نکردیم از بودن آنها بهره بردیم ولی بهره ی توام با آگاهی نبود وقتی بهره‌ ی توأم با آگاهی نبود پس هیچ، این نگاه جدید من را شوکه کرد بعد از شوکه شدن ناراحتم کرد مدام گفتم چرا؟ چرا من چنین شدم؟ از کجا شروع شد؟ هوا کم‌کم داشت تاریک می شد من توی فضای نیمه تاریک اتاق درتنهایی در بهت و سکوت خودم غوطه ور بودم و مرتب می‌گفتم چرا از کی و چگونه؟ بالاخره صدایی توی آن فضای آرام در گوش قلبم یک چیزی گفت در گوش قلبم گفت؛ « َنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ما از رگ گردن به او نزدیک تریم سوره ق آیه ۱۶، کلام قرآن است وحی الهی بر پیامبر عظیم الشان که خداوند فرموده است از رگ گردن به بنده هایش نزدیکتر است، سوره بقره آیه ۱۸۶ خداوند به پیغمبر فرموده است وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ چون بندگان من از تو درباره من بپرسند همانا من نزدیکم دعای دعا کننده وقتی که مرا بخواند پاسخ میدهم پس آنها نیز دعوت من را اجابت کنند به من ایمان بیاورند باشد که راه یابند. فهمیدم جواب سوالم را فهمیدم از زمانی که این نزدیکی خداوند را با خویش درونی فراموش کردم سبب شد که دیگر نزدیکانم را نفهمم نبینم این رنج اصلی همه بنده های خدا در عالم زمین است که در قالب مادی متوجه این نزدیکی خداوند با خودشان نمی‌شوند گرچه که بارها و بارها بهره این نزدیکی را بردند توی تنگناهای بسیاری یاری و کمکی دریافت کردند اما بلافاصله از خاطر بردند و دیگر دنبال یاری دهنده نگشتند نتیجه امروز همه تلاش می‌کنند که امکانات رفاهی بیشتر و بیشتر و بیشتر سرمایه های مالی بیشتر و بیشتری کسب کنند چرا؟ تا رنگ آسایش و امنیت را ببیند از زندگی شان لذت ببرند اما افسوس هرچه بیشتر و تندتر می دوند کمتر به هدف خود یعنی آسایش و امنیت نزدیک می‌شوند ندیدنِ بودن خودمان را در بودن خداوند سبب شد که هیچ آدم مهربان نزدیک دیگری را هم نبینیم چون از این حقیقت غافل شدیم چون چشم قلب را به روی آن نزدیک اصلی و حقیقی درون خودمان بستیم خوب چه اتفاقی افتاد؟ چشم سر که وقتی یک چیز دیگری را نزدیکش می آوری کور می شود نمی بیند دیگر نتوانست چیزی ببیند حاصل چی شد؟ رنج نامرادی ناکامی ناشادی ناراضی بودن از همه چیز از زندگی ها شادی و رضایت رخت بربست بیاییم از امروز توجه مان را برای همه ی آنهایی که به ما خیلی نزدیک هستند بگذاریم آقا در خانه ی شما از زنت به تو نزدیکتر کیست؟ خانوم در خانه ی شما از همسرت نزدیکتر کیست؟ چرا همدیگر را نمی بینید؟ و چرا احساس بدبختی و تنهایی می کنید ؟چرا احساس بی کسی میکنید؟ من می دانم چرا؟ چون خدایی را که با تو هست را ندیدی آنوقت خدای های کوچکی که در درون آدم های روبه روی ماست را چطور می خواهی ببینی؟ بگذارید افق چشمانمان را از دورترها برداریم و به نزدیکی ها بیندازیم این امکان را نمی توانیم به وجود بیاوریم مگر اینکه با تک تک سلولهای بدنمان حس کنیم که خداوند در تک تک سلولهای ما جاریست و با ماست.
در خلال صحبت های من حداقل یک مورد پیدا کردید از آنهایی را که انقدر به شما نزدیک بودند که اصلاً حسشان نمی کنید؟ اصلا نمی فهمیدشان؟
صحبت از دوستان: من دیدم یک کسی را که خیلی هم به من نزدیک است و نمی بینمش خودم هستم .خیلی وقتها خودم را نمی بینم و آنقدر در حال فکر کردن به دیگران و مشکلات هستم که انگار خودم وجود ندارم تا بهش توجه کنم.
استاد: کلام شما برای من یک دفعه یک دروازه بزرگ باز کرد، من مدت زیادی ست که به خودم می گویم چرا اینقدر درد دارم و مشکل پیدا کردم، بسیار گشتم تا ببینم کار زشتی انجام دادم! اگر زبانم کسی را آزرده چرا پایم درد می کند چرا زبانم درد نمی کند؟ و و و خیلی گشتم کلام شما امروز این دروازه را باز کرد که توجهت را قدری از اطراف برداری و زمانهایی را به خودت اختصاص بدهی و به خودت نگاه کنی، راست می گویی خودم را خیلی کم دیدم امروز اتفاق جالبی افتاد، هر روز یک عزیز بزرگواری می آید به من کمک می کند و با دستگاه جی فایو و ماساژ عضله هایم را ماساژ می دهد تا قدری از گرفتگی ها خلاص شوم، یکی از کارهایی که انجام می دهد معمولاً همان دستگاه را درحالیکه جوراب پایم است می گویم کف پایم را جی فایو کن روزهای اول که اینکار را می کرد دلم می خواست فریاد کنم اما چند روزی ست که وقتی اینکار را انجام میداد بسیار برایم خوشایند بود امروز پای راستم را شروع کرد به جی فایو کردن گفتم ای وای، فوری گفت چی شد، گفتم نمی دانم چرا کف پایم دارد غر می زند نمیدانم چطور معنی کنم؟ دیدید بعضی بچه ها ریز ریز نق می زنندپای من آنطور بود نق نق می کرد و فقط یک پا و فقط پنجه، حتی پاشنه اش نبود فهمیدم که به این پنجه خیلی نگاه نکردم الان حرف شما سبب شد که برگردم به عقب، من هر وقت روی مبل می نشستم و فرصت داشتم معمول پای چپم را می گذاشتم بالا و با دست راستم کف پایم را ماساژ می دادم، شاید در قبال بیست بار که این کار را انجام می دادم این سهمیه به پای راستم هرگز نمیرسید، امروز غر غرش را شنیدم، راست می گویی ما خودمان را نمی بینیم و از همه چیز بدتر است، وقتی خودمان را نمی بینیم چطورمی خواهیم نزدیکان دیگر را ببینیم،
سوال :با توجه به اینکه فرمودید چیزی که خیلی به شما نزدیک است نمی توان عشق و محبت او را دید می شود نتیجه گرفت که ما آدمها باید حد خاصی را در عشق و علاقه قائل باشیم تا طرف اینرا درک کند؟و با توجه به آیه فانی قریب برای خداوند این موضوع را مستثنی کنیم که لطف بی حدش برای بندگانش لایتناهی ست، آیا می شود این نتیجه را گرفت؟
استاد: ما وقتی می گوییم باید پیوست خورد به اینکه باور کنیم با تک تک سلولهای بدنمان که خداوند در تک تک سلولهای بدنمان جاریست، و همراه ماست وقتی شما این وسعت بزرگ را دریافت کردید، ببینید چرا من انگشتانم را می آورم جلو تا یک حدی برسم دیگر نمی توانم ببینم؟ چون دو چشم دارم و فاصله کاملاً محدود با اندازه ها و فضای کاملاً محدود، خواه ناخواه در آن فاصله کانونی دیگر قابل دیدن نیست، چون همگرایی ها از بین می رود و واگریایی ایجاد می شود و نورها از طرف دیگر می رود، اما در جریان همراهی خداوند با خودمان و بودنمان در بودن خداوند این اتفاق نمی افتد دیگر همچین اشکالی بوجود نمی آید چون آنقدر وسیع است که در این وسعت همه عشقها می گنجد و همه آنها قابل رؤیت است، دیگر اشکال بوجود نمی آید. بله من هم موافقم به هر حال محبت و توجه به دیگران و دوست داشتنشان حتماً باید صاحب محدوده خوبی باشد ولی نه از برای اینکه این اتفاق می افتد دور نگه شان داریم یا دور بایستیم از آنها که چنین اتفاقی نیفتد، نه، بالعکس کسی که عشق خداوندی را دریافت کرد دیگر همه در آن بودن او می گنجند و کاملاً وجود دارند اگر دیدید او نمیتواند این بودن را بطور کامل حس کند، شما می توانید برای او حد نرمالی قائل شوید ولی مفهومش این نیست که نگه داشتن آن حد نرمال برای اینست که عقب نگهش دارم که خودم خوب ببینمش تا خوب درکش بکنم.
بخش دوم:
مدت زمان زیادی ست برای اینکه بگوییم همیشه باید در لحظه ها زندگی کرد، گذشته را رفته بدانیم آینده را نیامده بدانیم و غیرقابل دسترس. زمان زیادی برای این کار گذاشتیم، راجع به این مسائل به دفعات صحبت کردیم، نمی دانم این گفتگوها در نهادینه کردن این تفکر در وجود شما عزیزانم مثمر ثمر بوده؟ آیا من در این امر توانستم قدم موفقی داشته باشم و کنار شما حرکت کرده باشم یا نه ؟ نکته ی مهم، زنده بودن و زندگی کردن در همین لحظه است، مثال: همه شما با پازل آشنایید، خیلی از شما پازلهای کوچک و بزرگ می خرید و برای سرگرمی تان در منزل در اوقات فراغت پازل می چینید ، بیایید تفکری برای آینده که در آینده ای که خواهد آمد و چنین و چنان خواهم کرد، یک تفکر برای آینده را یک پازل بدانید تلاش کنید این پازلتان را بچینید، امتحان کنید، من امتحان کردم نشد، چرا؟ چون در این پازلی که برای آینده است خیلی از تکه ها را چون هنوز نیامده امکان اینرا داری که بردارید و بگویید اینرا برمیدارم و فلان چیز را جایش می گذارم، آن را بر می دارم آن دیگری را جایش می گذارم، باز پشیمان می شوید آنرا سر جایش برمیگردانی،بازدوباره اون یکی را با این یکی عوض می کنی خیال است ، مسئله خاصی بوجود نمی آورد، اما دست آخر یک پازل درسته کامل چیده شده نخواهید داشت اگر خیلی هنرمند باشید و در اما و اگرها گُم نشوید، پازل شما چهل تکه می شود که هر تکه اش یک سازی میزند، اما اگر از گذشته بخواهید یک واقعه یا یک خاطره ای را پازل کنید و بچینید امکان پذیر است، چون یک سری حوادثی است که اتفاق افتاده، تغییری هم نمی کند چون در گذشته است، اما خیلی جالب است وقتی می خواهید پازلتان را بچینید چون دیگر آن وقایع وجود ندارد و رفتند در حیطه ی خاطرات ، با تکان خوردن ذهن شما ، خواست شما ، پازل شما در همان گذشته تان متلاشی می شود . پس آنچه که می توانید به صورت واقعی بنگرید ، به آن نگاه کنید و آن را بچینید همین الان است که در دست های شما است .
حالا عرض می کنیم . اگر در گذشته وقایع را درست گذرانده باشید بر طبق یک اصول اعتقادی صحیح یک اصول اجتماعی صحیح یک اصول اخلاقی مناسب گذرانده باشید با چیدن این گذشته می توانید امیدوار باشید . که چی ؟ که با گذشتن از حال ، پازلت را می آوری و می رسی به حال و بعد این را وصل کنی به آینده . و بعد از اینکه وصل کردی به آینده ، پازل آینده را با یک بینش بهتری چیدمان کنی . اما مهم این است که از حال می توانی با دیدن و زندگی کردن درست همین لحظه و واقعیاتش و آنچه که در آن اتفاق می افتد بگذری یا نه ؟ چون شرطش این است . الان همین لحظه که در آن هستی آیا درست وخوب می توانی در این لحظه زندگی کنی . در این لحظه درست و خوب زندگی کنی یعنی چه ؟ الان من دارم حرف می زنم ، اگر فکرت همه جا بچرخد . نه گذشته ای رامی توانی به حال بیاوری که بعد بتوانی از آن بهره ببری و نه آینده ای پیش رویت هست که بتوانی درست چیدمانش کنی . پس بنابراین اگر نتوانی این کار را بکنی دیگر از لحظه ی حال پریدی و هیچی ندیدی . وقتی پریدی و لحظه ی حال را ندیدی چی می شود ؟ یک خط واصلی بین این دوتا پازل که قرار بود گذشته را به این آینده وصل کند یعنی خط لحظه ی حال ، این خط دیگر وصل نمی شود . بعد چی می شود ؟ درجا پازل آینده ای که بر اساس ورودی های گذشته چیده بودی منهدم می شود . گذشته را خوب زندگی کردی ، درست حرکت کردی ، پازلش هم خوب است . گفتی می آورم. می خواهم ببرم برای آینده و از آن ثمره بگیرم ولی اگر این قضیه ی الان را خوب عبور نکنی خط پاره است .. پازلی هم که می خواهی برای آینده بچینی منهدم است . داغون است . پس بالاخره چگونه باید حرکت کرد ؟ براساس گفتگوهای قبل که گفته بودیم انسان ها باید به این باور برسند که خالقشان آنچنان با آنها هست که چشم سرشان نمی تواند آن را ببیند اما چشم قلبشان آن را می بیند.. باید به این مسئله یقین پیدا کنند . آن وقت است که باور بودن دائمی با خالق یک اعتماد به نفس بالا به ارمغان می آورد . بچه های ضعیف دبستانی را دیده اید ؟ اگر بدانند که داداش بزرگه ، پسر همسایه ، باباشون ، عموشون ، دایی شان ، از پشت سر دارد می آید به پسرگردن کلفت های مدرسه قلدری هم می کنند . چرا ؟ چون به خاطر آنها اعتماد به نفسشان بالا است . حالا اگر من و شما بدانیم که ما یک بودن دائمی با خالقمان داریم اعتماد به نفسمان بالا نمی رود ؟ وقتی اعتماد به نفس بالا می رود آدم دنبال قلبش می رود . وقتی دنبال قلبش رفت که چی می گوید آن وقت زندگی اش متفاوت می شود . زندگی اش تغییر می کند . یک جور دیگر می شود . حتی وقتیکه از راه اصلی دور می شوی ، پیش می آید جوان است . یک چیزهایی را باور داشته ولی یک دفعه نفس بر او غلبه می کند و از این مسیر صراط مستقیم آرام آرام جدا می شود . باور داری که خالق هستی که همسفرت است به تو ضربه می زند ؟ من بچه که بودم این بازی را زیاد می کردم در خانه . بزرگترها به خصوص ما بچه ها را می فرستادند از اتاق بیرون یک چیزی را جابه جا می کردند . بعد که بر می گشتیم می گفتند بگو چی جابه جا شده است . بعد روش بازی این بود وقتی تو می آمدی اگر به آن چیزیکه جابه جا شده بود نزدیک می شدی ، ضربه می زدند ، ضربه هایش با آن چیزی که داشتی ازش دور می شدی متفاوت می شد . و تو می فهمیدی که چه اتفاقی دارد می افتد . حالا آنهایی که باور کردند خالق هستی همسفرشان است باید باور کنند که خالق برایشان ضربه می زند . مثل بازی های بچگی مان . ما هرچی از مسیر دورتر می شویم ضربه ها را گنده تر می زند . سخت تر می زند . و هرچی نزدیک تر می شویم آرام تر می شود . ملایم تر می شود . و همین امر سبب می شود که با شتاب از گذشته به آینده نرویم . لحظه ی حال را آرام آرام تجربه کنیم ، چرا ؟ چون می دانیم آن کسی که همراه تو است همراه من است ، گذشته را می داند . حتی آینده را هم می داند ولی در لحظه ی حال با ضربه های بلند و کوتاهش نمی گذارد که از خط وصل گذشته به آینده خارج شوی . تو را در همان راستا نگه می دارد . زمان زندگی دنیایی ، ابدی نیست . طولانی هم نیست . بلعکس خیلی کوتاه است . پس آن را با رویاهای خودت سپری کن . با رویاهای دیگران زندگی نکن . وقتی تو با رویاهای دیگران زندگی کردی ، زندگی دنیایی ات هدر رفته است . با درگیری با قوانین عرف و سنت و آنچه که اصلاً ثمری ندارد محدود نشو . خیلی جالب است . خانم ، آقا ، عقد کن برو . می گوید آخه هنوز نتوانسته که یک سرویس طلا برای من بخرد که زیرلفظی سر عقد هدیه بدهد . می گویم حلقه یعنی پیوند یک حلقه ی حلبی بخرد می گوید :زشت است. سنت و عرف جامعه است . خب وایستا با همین عرف تا زندگی دنبال تو بدود . به دام اینها نیافتید . از صداهای درونتان پیروی کنید . صداهای اضافی بیرون همیشه ما را از شنیدن صدای درون کنار می کشد . از این صداهای اضافی بیرون پرهیز کن . به من و شما چه که آقای فلانی چرا برای زنش فلان چیز را نمی خرد ؟ چرا شب ها دیر خانه می آید؟ چرا نمی دانم این کار را کرده . چرا رفته آنجا خانه گرفته . چرا نرفته فلان جا هم شان خودش بگیرد و الی آخر . به من و شما چه . این ها صداهای اضافی بیرون است . تا وقتیکه تو به این صداها مشغولی درون تو هرچی به تو می گوید دیگر نمی شنوی . چطور که من در مدت نشنیدم. از بس که در بیرون خودم نگرانی داشتم برای همسرم برای شرایط جسمی شان و ... مسائل جانبی . پالس های بدنم را نشنیدم . هی گفت . هی گفت من نشنیدم . امروز برای اولین بار از کف پای راستم شنیدم. صدای درون ما را به سمت و سوی آدم ها ، کارها و تفکراتی هدایت می کند که آنها می توانند ما را به بهترین رفتارها ، به بهترین تعامل ها ، دوستی ها و کارهایی که برای ما با خصوصیات شخصیتی و اعتقادیمان کامل ترین باشد رهنمون شوند. در این طی طریق یادمان باشد پستی و بلندی های خیلی فراوانی وجود دارد . ساده نیست. من مثل مار خدا می داند که چندتا پوست تا حالا انداختم. من خیلی پوست انداختم. و چقدر متاسفم چون هیچ کسی به من نگفت که حواست را جمع کن . حواست را جمع کن ببین چی می شود . در این طی طریق پستی و بلندی های فراوان وجود دارد باید تحمل کرد . برای چی ؟ برای اینکه قدرتمند شوی . دیگر تسلیم هرچیزی ، هرکاری یا هر آدمی که در صلاحیت شما نباشد قرار نگیری . فوری جواب من را اینطوری نده با این همه بدبختی و مشکلات با این همه مسائل مالی ، دلار می رود بالا ، دلار می آید پائین ، طلا اینجوری می شود . ادارات آنجوری می شود و ... . مگر می شود که آدم به اینجور چیزها هم فکر کند . بله می شود . اگر در زمانیکه همه چیز در جای ایده آلش هست تو هم در جایگاه ایده ال بایستی که خیلی هنر نکردی. اما چالش اصلی وقتی است که زمین می افتی . با صورت می خوری زمین . ضربه به تو می زنند . شکست می خوری . شکست سختی را تحمل می کنی . نفست زیر این همه بار می برد . آن موقع است که عمل کردن ، بلند شدن ، قد علم کردن جرات می خواهد . که دوباره از نو شروع کنی . دوباره از اول شروع کنی . یادمان باشد یک بار دیگر بگویم . ترس ، رویاها را می کشد . ترس ، امیدها را زمین گیر می کند. ترس ، آدم ها را به بیمارستان ها و دکترهای روانپزشک می کشاند . ترس ، آدم ها را خیلی زود پیر می کند . و از آنچه که در درون توانایی انجامش را حتی دارند ساقط می کند . ترس ، ترس ، ترس . ترس کشتی های نجات بسیاری از انسان ها را به گل نشانده است . یا انسان ها را سرخورده و تسلیم ناحق کرده است. چرا ؟ هیچ وقت فکر کردید که دنبال علت شکست هایتان بگردید ؟ علت زمین نشستنتان بگردید ؟ من یک نشانه می دهم دنبالش بروید . اکثریت آدم ها به احساسات خودشان وابسته هستند . دوست ندارند از خواب بیدار شوند . و علت زمین گیری خودشان را در امور، نتیجه وابستگی به احساسات بدانند . کمتر آدمی این را می گوید . می دانید ؟ همیشه ما می گوئیم زمین گیرم کردند . نمی گوئیم خودمان ، خودمان را زمین گیر کردیم . خشم ها ، حسد ها ، دروغ ها ، تهمت ها در قلعه غرور و منیت پادشاهی کردن ها و .... همه از وابستگی به احساسات برمی خیزد.
احساسات خارج از تعادل آدم را به قعر چاه می اندازد آن هم یک چاهی که خارج شدن از آن خیلی مشکل است احساسات خود را کنترل کنید مهار احساسات خود را بدست گیرید البته باید با علاقه و عشق زندگی کنید همیشه با خودتان فکر کنید که شاید این آخرین روز زندگی من باشد اگر این آخرین روز زندگی باشد آیا از آن چیزی که فعلاً در دست شما است به خاطر چیزی که قرار است از شما بگیرند تف می کنی ؟یا می گویی ای بابا من که آخرین روزم هست لااقل بگذار این را داشته باشم .پس از همه چیز حد اکثریت آن بهره ببریم و به دیگران بهره ببخشیم حرف خیلی زیاد است زمان خیلی کم است فقط می گویم آنهایی که گذشته خود را می پذیرند هرچه که هست خوب است بد است درخشان است سیاه است هر چه که هست مال تو است. این گذشته وجود دارد و از آن من است با وجود این همه نکته ی تاریک ولی به هر حال یک روزی انتخاب من بوده غلط است؟ باشد؛ ولی یک روزی انتخاب من بوده زیر آن نمی زنم و بگویم فلانی باعث شد من چنین کاری را بکنم من می توانستم انتخاب نکنم این انتخاب من بوده و آینده می تواند وجود نداشته باشد که هیچ یا اگر وجود داشته باشد من در لحظه ی حال زیربنای آن را می سازم .فقط می گویم آنهایی که گذشته ی خود را می پذیرند که این گذشته از آن من است نه دیگری با همه ی نقطه های تاریک ،یک روزی انتخاب خود من بوده و هیچ کس من را مجبور به چنین کاری نکرده آینده ای که می تواند اصلاً وجود نداشته باشد اما اگر وجود داشته باشد من الان می خواهم زیربنای آن را بسازم .بلند شو و بساز با زندگی در این لحظه به اندازه ی همه ی روزهای گذشته و همه ی تلخی هایش و همه ی روزهای نیامده ی زندگی در آینده می خواهم زندگی کنم همین الان تصمیم خود را بگیر یا در گل خواهی نشست و پس از این دنیا هم در گل خواهی بود چون گل را با خود می بری یا برخیز وسوار ابر فهم و دانستن شو و پرواز کن بیداری را امتحان کن والسلام نامه تمام.
سوال: زمانی که در مورد شکست صحبت می کردید من یاد یک ترسی افتادم و آن ترس گرفتن تصمیماتی که خداوند در ان نقشی نداشته باشد، بود. همه ی ما در زندگی شکست هایی را داشتیم و لی من به نتیجه ای که رسیدم زمانی که تصمیمی می گیریم که خداوند در آن رنگی ندارد از همان منیت از همان حسادت از همان نداشتن ایمان قوی سرچشمه می گیرد زمانی که ما این تصمیم را می گیریم شاید سالیان بگذرد و برای ما شکستی را رقم بزند که بعدها به این فکر کنیم که چطور توانستم همچین تصمیمی بگیرم باز زمانی احساسات بسیار دخیل هست رنگ خدا در آن تصمیم نیست و راست بگویم دروغ چرا یکی از بزرگترین تصمیمات من در ترس های من در حال حاضر همین است که خدایا لحظه ای آنی من را به خودم وا مگذار که من تصمیمی بگیرم که دوباره بخواهم شکستی را در زندگی تجربه کنم .
استاد: بحث اینجا است ریشه ی احساسات اگر از بی منطقی و بی اعتقادی بلند شود و این احساسات بسترش این باشد به طور حتم شکست همراهش هست حتی اگر در یک برهه هایی به ظاهر پیروزی باشد ولی در انتها شکست به همراهش هست .شما قشنگ می گویی خدایا من را این هدایت کن که تصمیمی را نگیرم که دوباره شکستی را بخواهم من این طور می گویم خدایا انتخاب مسیر انتخاب تصمیم و انتخاب نوع حرکت با خودت در اینها من وجود ندارد هرچه هستی تویی وقتی هرچه هستی تویی قطعاً وقتی خدا تصمیم می گیرد بهترین تصمیم است حتی در این تصمیم اگر سختی هایی برای من بوجود بیاید ولی چون باور دارم او تصمیم گرفته دیگر جای نگرانی نیست دیگر برای من شکست نیست دیگر برای سختی و بدبختی نیست چون به خودش واگذار کردم خودش تصمیم گرفته حتی من جدیداً گفت و گوها با خدا را کوتاه و مختصر کردم کم بگویم بیشتر بشنوم حتی نمی گویم چه میخواهم من فقط می گویم خدایا بنده ی تو است او را ذلیل مبین. حالا اگر دلش خواست ذلیل ببیند که ببیند دیگر انتخاب خودش است باز از آن ساده تر می کنم خدایا آن ده که آن به. هر چیزی که تو فکر می کنی بهتره همان را بده ودر توصیه هایم نسبت به عزیزانی که گه گداری با من گفت و گو می کنند همیشه می گویم که به من نگو به خودش بگو چرا بخودش نمی گویی؟ با یک عزیزی صحبت می کردم که در یک گیری افتاده و دست و پا می زند به او گفتم یک روزی waze خدا به تو یک مسیر دیگری را نشان داده .حتماً شما بهتر از من بلد هستید می گوید از این مسیر بروی همه چیز برای شما بهتر است به شما نشان داد گفت از اینجا برو تو یک ذره که رفتی گفتی نه ممکن است نشود ممکن است خوشم نیاید من یک چیز دیگر دوست دارم راه خود را عوض کردی waze هیچ مخالفتی با شما نمی کند براساس انتخاب شما مسیر جدید به شما می دهد حالا اگر در مسیر جدید اگر در ترافیک افتادی مجبور هستی تحمل کنی اگر آنجا تصادفی شده بود تو انتخاب کردی راه برگشت نداری خدا یک مسیر دارد برای بنده هایش وقتی به او می گویی تو انتخاب کن اما اگر در آن دخل و تصرف کردی که این جوری دوست ندارم ،این طوری نمی شود من این باب کیفم نیست، اصلاً از اول نظرم این نبود ، مسیر خودت را عوض کن خدا مسیر بعدی را به شما می دهد اما در آن چاله دارد برو بیفتد داخل آن .حواس خود را جمع کنید خدایا آن ده که آن به والسلام. هر وقت یاد گرفتید از شما پرسیدند کی هستی ؟ گفتی بنده ی خدا مشکلات شما حل می شود همیشه وقتی از ما می پرسند در دوست و آشناها می گویند تو کی هستی ؟می گوییم من فلانی فلانی دختر آقای فلانی صاحب کارخانه ی فلان جا صاحب زمین در آنجا صاحب ویلا در آنجا و.... پدربزرگم در امور باطنی این چنین بود مادربزرگم در امور باطنی آنچنانی بود از شما چی پرسیدند؟ گفتند شما کی هستی ؟شما فقط بنده ی خدا هستی حالا برای اینکه این بنده های خدا از هم ممیز شوند گفتند این اسم و فامیلت .
گیرم پدر تو بود فاضل از بهر پدر تو را چه حاصل
سوال: در مورد تربیت دینی بچه هامی خواستم بدانم البته الان خیلی کوچیک هستند وقتی به سن سوال کردن رسیدند؟
استاد : قبل از اینکه به آن مرحله برسید که بچه ها بخواهند سوال کنند بستر شما است که تربیت بچه های شما را فراهم میکند و این متاسفانه آن چیزیست که نسل امروز اصلا به آن نگاه نمیکند . پدرو مادرهای امروز که امکانات مالی خوب دارند بهترین لباسها ، بهترین خوراکها و ویتامینها و اسباب بازیها ، اتاق خوب و خلاصه هر آنچه که میتواند برای یک بچه نبودنش عقده باشد فراهم میکنند و در اختیارش میگذارند در حالیکه هیچکدام به این فکر نمیکنند که چگونه برای فرزندشان فضای اندیشیدن را فراهم کنند . فضای اندیشیدن برای بچه ها تا قبل از دبستان محیط خانه ، پدر و مادر و آنهایی که با آنها نزدیک هستند را شامل میشود حالا میتواند پدربزرگ ، خاله یا عمو باشد اگر در شما اندیشه خدا پرستی و اعتقاد راسخ و ایمانی از سرنور نه شک و تردید و نه دائم رفت و برگشت وجود داشته باشد آن وقت بچه ای که در این بستر بزرگ میشود بعدا در جامعه به هر برخورد نامناسبی که بربخورد بر میگردد و آن نا مناسب را در اندیشه های شما باز جستجو میکند . بعد بچه شما خدای خودش را دارد ، شما فقط خدای خودتان را دارید برای اینکه بچه خوبی تربیت کنید اول خودتان را تربیت کنید این نقطه نظر من برای همه پدر و مادر هااست . همه پدرو مادرهایی که بچه های کوچک دارند و همه پدر و مادرهایی که ان شاالله بزودی دانه دانه بچه هایشان می آیند . شما مسئول تربیت خودتان هستید فضای فکری خودتان را کامل و درست کنید بی دغدغه ، بی رفت برگشت ، بی شک و تردید آنوقت بچه ها در فضای شما رشد میکنند و شما لازم نیست چیزی به آنها بگویید چون اصلا می آیند می پرسند ، هر کجا که یک گیری پیدا میکنند می آیند می پرسند . وقتی شما نماز میخوانید می آید می پرسد : چرا نماز میخوانی ؟ اگر تو نماز را با اعتقاد کامل میخوانی کلامت برای او وحی منزل میشود .
ادامه سوال: در زندگی من یک آدمی هست کتمان خیلی صریح دارد نسبت به خدا ولی خیلی آدم خوبی است . در این مدت 14-13 سالی که او را میشناسم اصلا از او کاربد غیر اخلاقی ندیدم . یعنی به عنوان یک آدم درست میتوانم او را معرفی کنم . و واقعا مذهب و همه اینها را بازی میداند . حالا اوضاع خودم از لحاظ اعتقاد خیلی خراب است اما همیشه سر نمازم این آدم را خیلی دعا میکنم و میخواهم که خدا از نور ایمانش به قلب او بتابد و رهایش نکند . میخواستم بدانم آیا میشود ما خارج از این دعاهایی که می کنیم میتوانم برای او نذری بکنم یا اینکه در این مورد باطل است ؟
استاد :در مورد آن نازنینی که همه چیزش خوب است الا اعتقاد خدا پرستیش ، او خدای خودش را دارد شما با او کار نداشته باشید برای او هم شما خداپرست خوبی باشید که برای خودتان خداپرستید نه برای آنکه او را خداپرست کنید . شما وقتی میخواهی در مقام تربیت و چرخاندن و عوض کردنش بربیایی نتیجه معکوس میگیری . شما خودت باش و اجازه بده او هم خودش باشد . برایش نذر کنی ؟ چه نذری ؟ نیاز ندارد ! او خدایی دارد که هر لحظه بخواهد در یک آن خواهد گفت : کن ! بشو و آن فرد برای خودش میشود یک ولی خدا . اجازه بدهید خدا تکلیفش را خودش انجام بدهد شما تکالیف خدا را برعهده نگیرید . اما هر گاه خواستید دعا کنید از خداوند هدایت ایشان را بسوی خودش طلب کنید ، همین . بیش از این نه بر گردنتان است و نه لازم است کار دیگری بکنید . شما خدا پرست ، یکتا پرست ، مومن به آنچه که خدا فرموده باشید در بستروجودی شما هر کس وارد بشود تعلیم میگیرد بدون کلام شما . اصلا نیاز نیست کلامی را بکار ببرید ، رشد میکند . عین یک تخم گیاه که روی یک زمین مستعد میپاشند و آب میخورد که آن آب همان اعمال مذهبی و حرکتهای درست و بینشهای درست شماست که آن دانه ها را بارور میکند و بالا می آورد . این بهترین کار ممکن است .
ادامه سوال: من جایی شنیدم اگر کسی خدا را کامل کتمان میکند و به نوعی کافر است حتی اعمال خیرش بررسی نمیشود یعنی حتی با لا نمیرود این حرف درست است ؟
استاد : ببینید دوست عزیز ، ما بیاییم یک کاری بکنیم . اولا کلام قرآن را جستجو بکنیم ، چیزی را که فرمودید در کلام قرآن در باب افرادی که اعتقاد ندارند میتوانید جستجو کنید و پیدا کنید که کلام حق باشد نه کلام من . ثانیا شما چه کار دارید به کسی که خدا پرست نیست ولی آدم خوبی است و میخواهید جستجو کنید که آیا اعمال خوبش بالاخره ضمانتش میکند یا نه ؟ به من و شما ارتباطی ندارد. ما بارها گفتیم از قضاوت کردن دیگران و کاوش کردنشان پرهیز کنید . آنچه که شما میگویید کاوش دیگران است . شما برای خودت میگویی ؟ من به شما عرض میکنم به طور حتم یک قلم کامل روی اعمالت کشیده میشود چون شما بعد از ایمان کفر ورزیدی . شما کافر نبودی و کافر نیستی . شما ایمان آوردی پذیرش کردی ، خداوند و دین را برحق دانستی اعتراف کردی . پس از این اگر برگردی آنوقت آیه ای هست فکر میکنم در سوره مریم که کسانی که پس از ایمان کفر ورزیدند آنها دیگر تکلیفشان معلوم است . ولی در مورد دیگران کار نداشته باش . تکلیفش را به خدا واگذار کن . هر زمان که وقتش برسد آنچنان او را هدایت خواهد کرد که از من و شما مومن تر و با اعتقاد تر خواهد بود ان شاالله .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید