منو

پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu 03 28 2024

A+ A A-

من مشاهده می کنم پس هستم

بسم الله الرحمن الرحیم

دکارت می گوید: من فکر می کنم ، پس هستم یعنی چون در حال فکر کردن است پس از این می فهمد که هست . این را دکارت می گوید ما چه می گوییم ؟ می گوییم آیا چون صاحب افکار هستیم پس هستیم ؟ آیا واقعا وجود افکار دلیل بودن انسان است ؟ من فکر می کنم که خیر چرا ؟ چون طی سال های عمرم و افت و خیزهای زیاد در ماجراهای دنیا و زندگی کردن این را آموختم و فهمیدم که برای بودن در هستی باید در هستی حضور داشت ،تمام و کمال باید در هستی حضور داشت . برای حضور داشتن حیطه فکر و فکر کردن ،حیطه مناسبی نیست آن کسی که در فکر و خیالات بی شمار لحظات عمرش را سپری می کند در عمل حضور ندارد ما به او می گوییم غایب. او یک غایب است چرا ؟ چون زندگی مثل یک رودخانه در حال جریان است و چون مثل یک رودخانه ی در حال جریان ،در جریان طبیعی خودش پیش می رود از هیچ کس اجازه نمی گیرد که من بروم یا نه؟ و برای هیچ کس هم نمی ایستد که من منتظرت می ایستم تا تو بیایی! زندگی می رود . دغدغه پیوستن انسان ها را هم به خودش ندارد اصلا برایش مهم نیست که یک انسان به او در همان لحظه پیوند خورده؟ ده تا ؟یا هیچی ؟ اما این انسان است که می تواند به رود در حال جریان با حضور خالصش بپیوندد یا در حاشیه های زندگی در فکر و خیال خودش به سر ببرد . پس می آییم و کلام دکارت را تغییر می دهیم و می گوییم من مشاهده می کنم پس هستم .شما چه فکر می کنید ؟ آیا این جمله اصیل تر و بهتر به نظر نمی آید ؟ مقایسه کنید جمله ی من فکر می کنم پس هستم با جمله ی من مشاهده می کنم پس هستم . فکر عارض می شود بر انسان و هر چه بر انسان عارض شود در حقیقت یک حجاب برای انسان محسوب می شود . این حجاب چکار می کند ؟ آدمی را از هر گونه مشاهده در بیرون و حتی مشاهده در درون خودش محروم می کند .خیلی ساده شما الان نشستید و حرف های مرا گوش می کنید در همین لحظه در همین دقیقه یک آن فکرتان می رود پیش اینکه می خواهید دو سه روز آخر هفته سفر بروید چه باید ببرم چه باید بخرم چمدانم را از آن بالا در آورم و هزاران چیز دیگر. چه اتفاقی افتاد ؟ آبا من بخاطر فکر شما گفتگویم را متوقف کردم؟ نه . آیا برمیگردم دوباره تکی به شما خواهم گفت؟ نه . فکر شما یک لحظه آمد ویک پرده شد در پیش چشمانتان و در پیش گوشهایتان نه خوب دیدید و نه خوب شنیدید . پس مشاهده گر زنده تر از متفکر می باشد یعنی آن کسی که دائم در حال فکر است، آن کسی که مشاهده می کند ،هر چیزی را که هست را مشاهده می کند هرچی که هست و در آن چه که هست هیچ دخل و تصرفی را نمی کند اما کسی که فکر میکند چی ؟باز برایتان مثالی می زنم شما مرا نگاه می کنید و تابلو پشت سرم را نیز می بینید. مشاهده گر مرا می بیند و مرا می شنود تابلو را می بیند مبلی را که من نشسته ام را نیز می بیند این میکروفون را نیز می بیند اما فقط می بیند و آنچه را که بهره ی اوست می شنود اما کسی که در فکر است به طور دائم می‌گوید بهتر نبود آن تابلو را بالاتر می زدند اینورتر می زدند چهارگوش می زدند مبلش بهتر نبود که اصلاً پشتش دیده نشود بهتر نبود این میکروفون گنده نباشد و به یقه اش باشد و هزاران چیز دیگر و یکهو متوجه می شود که یک عالمه گفتگو انجام شده و هیچ بهره ای نبرده است پس مشاهده گر می بیند مشاهده می‌کند و دخل و تصرفی در آن ندارد اما آن کسی که فکر می کند در آنچه که به آن می اندیشد دخل و تصرف هم می‌کند تابلو را چهار گوش بگذارند بالاتر بگذارند یا پایین تر بگذارند این را اینطوری  کنند یا آن را آنطوری کنند بر حسب دانش و سلیقه خودش همه چیز را جابجا می کند و تغییرمی دهد و عملاً از ماهیت اصلی که داشته خارج میکند. ماهیت اصلی این جا بودن ما با هم چه بود؟ شنیدن این گفتگو ها؛ شما این را از دست می دهید وقتی که فکر میکنید و چون از دست میدهید از درجه واقعی بودن مسئله ساقط می‌شود. خیلی حکایت عجیبی است و عجیب تر از این که من چندین روز متوالی است که چندین بار در هر روز فقط وقت کردم هر بار به جرأت می‌توانم بگویم کمتر از ده دقیقه به این مسئله نگاه کنم که این چیست که من دارم میبینم و درکش می کنم به من که خیلی سخت میگذرد خیلی زیاد. نه به این علت که خودم مریض هستم یاهمسرم بیمار است اینها همه سخت میگذرد ولی آن سختی عظیم نیست آن فاجعه ی بزرگ نیست بگذارید برایتان توضیح بدهم که ببینید فاجعه ی بزرگ کجاست. به من خیلی سخت می گذرد بخاطر اینکه خودم را مجبور می بینم که در این بازار مکاره ی امروز دنیا و این روزهایی که در آن هستم همه ی آنچه را که طی سالیان عمر پشت سر گذاشتم بالا بیاورم هیچ وقت دیدید که انباریتان را هر بار که به آن فکر می کنید که تمیز کنم باز پشت گوش می‌اندازید چرا پشت گوش می‌اندازید ؟ چون پر از خاک و گرد و غبار است پر از چیزهای کهنه می باشد و دوست ندارید که بروید آنجا احساس خوشی به شما نمی دهد غیر از این است ؟ ولی امروز خودم را در این اوضاع و احوال و این همه سختی مجبور کردم همه ی آنچه را که تا به امروز پشت سر گذاشته‌ام بالا بیاورم ، خوب وقتی بالا آوردمشان باید چه کار کنم؟ باید اول بهشان نگاه کنم یکسری از این ها می رود توی سبد افکار و دیگری می رود برای سبد مشاهده هر آنچه را که بر اساس آن قضاوت کردم گفتگو کردم و هزاران تلاش دیگر که برای آن انجام دادم دوباره بازنگری میکنم مجبورم دوباره بازنگری کنم نگو چرا مجبور هستی؟ حالا بگذارید پیش بروم می‌بینید که چرا مجبور هستم شما هم مجبور هستید فقط من نیستم. همه را دوباره بازنگری میکنم که جایگاهشان را پیدا کنم و سر جای خودشان ببرم  مسلما آنچه را که در سبد مشاهده قرار میگیرد قابل توجه دوباره بازنگری به آنها نیز هست که بروید دوباره مشاهداتتان را نگاه کنید حالا هنوز داخل سبد افکار نمی‌روم قشنگ تر از آن این است که سبد مشاهدات هم درد سر دارد چون می بینید که این مشاهداتت یه سری واقعی است و یه سری غیر واقعی.مثلا در جایی اتفاقی برایت افتاده است عیناً دست خدا را مشاهده کرده ای بالای سرت اما در جای دیگری در رویایت نشسته بودی چشم هایت را روی هم گذاشته بودی و احساس کردید پرنده های بسیاری دور و بر تو بال میزند ملائک آمدند و رفتند وقتی که بیدار شدی و چشمهایت را باز کردی گفتی وای چقدر این مشاهده امروزم قشنگ بود چند درصد فکر می‌کنی که درست بوده است تازه مشاهدات را از واقعی بودن و غیر واقعی بودن باید تفکیک کنی چون ذهن ما موجودیتی مکار و حیله گری دارد راحت  نفس ما را گول میزند و هر آن با آن آگاهی که جدید پیدا کردیم ما باید آنها را شناسایی کنیم و دوباره اینها را از هم تفکیک کنیم ساده نیست واقعاً ساده نیست بعضی جاها دلت میخواهد خودت را بزنی. من یعنی این همه درحماقت زندگی کردم ؟آره کرده ام ولی خوب است که امروز بفهمم که اینجوری بوده است تا اینکه باز هم در آن حماقت زندگی کنم. سبد افکار راهم باید بازنگری کنیم گفتیم افکار ولی نمی توانیم که دور بریزیم باید برویم و اینها را هم نگاه کنیم  فکر هایی هست که اثر و جهت خوبی دارد انرژی خوبی ایجاد کرده است آنها را هم باید مشاهده کنیم و اگر دیدیم که انقدر خوب می باشد میتوانیم به حیطه مشاهده نیز حتی واردش کنیم چون اصالت دارد کار خیلی سنگین میباشد انتظار آسایش و امنیت زیاد نداشته باشید اما یک خبر بد به شما بدهم بدتر از این که بگویم کار خیلی سنگینی است این است که  از زیر بار این کار نمی توان فرار کرد اصلاً نمی توانیم در برویم چرا؟ چون اراده کردیم که زنده ی واقعی باشیم پس برای چی اینجا نشسته ایم؟ برای چی آنقدر هزینه میکنید وقت میگذارید و خسته می شوید؟ چون اراده کرده ایم که زنده باشیم و آن هم یک زنده واقعی و در باقیمانده عمر دنیایمان زنده باشیم این امکان ندارد مگر در سایه هوشیاری و بیداری محض، بیداری در عصر آگاهی تاوان سنگینی دارد مفت نیست و اصلاً نمی‌شود که تاوانش را نپردازید باید تاوان این هوشیاری را پرداخت کنیم، البته یک انتخاب دیگر نیز می‌توانیم داشته باشیم از هوشیاری و بیداری صرف نظر کنید مابقی عمرت را چهاردست و پا در تاریکی به سر ببرید مثل چه کسانی؟ من اینطوری معنی می کنم می گویم مثل آنهایی که مرگ مغزی می شوند یک زندگی نباتی دارند وقتی ما هوشیاری نداشته باشیم برای ما هم مثل یک زندگی نباتی خواهد بود و مابقی عمرمان را مثل یک زندگی نباتی ادامه بدهیم و بگذرانیم آنهایی که میخواستند حرف بشنود و امروز آمده‌ بودند که بشنوند، شنیدند اما یه عده ای از شما هنوز در احوالات جر و بحث وکل کل کردن می باشید مدام می‌خواهید چانه بزنید من هیچ کاری ندارم می خواهید چانه بزنید، بزنید می‌خواهید کل کل کنید، بکنید آنهایی که بیدار شدند و این ها زا شنیده اند را دعا می کنم می گویم :"خداوندا یک صبر جمیل به اینها عنایت بفرما که دوام بیاورند و پیش بروند "در کناراین عده با محبت حرکت می کنم من هیچ تحفه ای جز محبت برای دوستانی که بیدار شدند و مسیر طی می‌کنند ندارم این دست بقچه و این تحفه ام  را همراه سفر جدیدتان میکنم اما کسانی که در حال چانه زدن می باشند و دنبال راه فرار هستند که از بار مسئولیت ها در بروند هنوز نگاهشان به بیرون می باشد و آدم های بیرونی که آنها را قضاوت کنند دردها و سختیهایشان را به گردن دیگران بیندازند من کاری به آنها ندارم باور کنید دوتا گوش هایم را چوب پنبه می گذارم که ‏ حتی ناله هایشان را نشنوم ، عمدی در کار نیست و من از آنها بدم نمی‌آید ولی دیگر کاری از من بر نمی آید وقتی از من کاری بر نمی آید چه کار کنم ؟ به اندازه کافی زمان برای رفتن از دست داده ایم فعلاً هم پاهایم مزاحمم می باشد پس دیگر تحمل جایز نیست پس دیگر برای کل کل کن ها جایی ندارم حرفی هم ندارم حتی گوشی هم برای شنیدن ناله هایت ندارم. 

سوال:وقتی شما می فرمایید گذشته ،من هیچ چیز خاصی به ذهنم نمی آید نمی‌دانم واقعاً چه چیزی را باید زیر و رو کنم؟ 

استاد:ما وقتی می‌گوییم به گذشته برگردید همه فکر می‌کنند باید بگردند خاطرات زایمان شان را ازدواجشان و برخورد شان با خانواده همسرشان. یا در طفولیت پدر مادر چطور بودند مد نظر مان است اینها هم مدنظر هست چون در خیلی ها ما قضاوت کردیم که باید نگاه کنیم، اما الان اکثر گفتگوی ما سر اینست شما به نوع رفتارهایتان در گذشته با آدمها نگاه کنید، حتی جاهایی که فکر می کردید شما خیلی خوب بودید، حالا جاهایی که خیلی بد بوده و طرف چقدر از شما گله کرده ،باید برگردید دوباره نگاه کنید ببینید آیا این فرد واقعاً جای گله داشت و شما شماتتش کردید و یا اینکه اصلاً نداشت شما فقط آزارش دادید، ما به دونه دونه این رفتارها باید برگردیم نگاه کنیم برای همین هم هست که می گویم کارتان سنگین است، گاهی اوقات به برخوردهایم به دانش آموزانی که طی 30 سال به کلاسهایشان رفتم و هدفی جز تعلیم و آموزش نداشتم حتی به اینها نگاه می کنم که کجا با دانش آموزم به اشتباه فکر کردم،آن چیزی که آنجا بود فکر من بود نه مشاهده واقعیت موجود، باید برگردید همه این را نگاه کنید کار ساده ای نیست، روزهای اول که کشنده است، چون آنقدر کُند پیش می رود که آدم نا امید می شود، ولی آرام آرام روی غلطک می افتید و سریعتر همه چیز را نگاه مجدد می کنید، تسویه می کنید و کنار می گذارید، امیدوارم در این کار موفق باشید.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید