منو

سه شنبه, 04 ارديبهشت 1403 - Tue 04 23 2024

A+ A A-

منشور قوانین ما برای رسیدن به نور و آگاهی بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

در جلسه پیش 3 تا قانون برای شما خواندم و قانون اولم این بود : خدا بی نقص و کامل است ، کسی غیر از این اندیشه ای دارد ؟ هیچ کسی فکر نکرد که چرا می پرسم کسی دیگری اندیشه دیگری دارد ؟ یک عالم هم گفتگو کردیم و زمان گذاشتیم و من در طول گفتگو چندین مرتبه تکرار کردم که دوستان عزیز من چه پرسیدم ، اصلاً چه گفتم ؟ گفتم قانون اولم خدا بی نقص و کامل است کسی غیر از این اندیشه ای دارد .
مثال زدم که در یک ردیف اتوبوس هایی بود که سه جور خط سوار می کرد ، یکی می رفت میدان انقلاب ، یکی می رفت میدان خراسان ، یکی می رفت یک جای دیگر . مردم که می آمدند و خسته هم بودند پا رکابی قبل از آمدن راننده می گفت : انقلاب ، آنهایی که به هوای میدان خراسان سوار شده بودند همه غرغر کنان پیاده می شدند ، یعنی چه ؟ یعنی این ماشین فقط می رود انقلاب ، آن کسی که می خواهد جای دیگری برود پیاده شود ؛ من هم آن جلسه گفتم : قانون من این است ، خدا بی نقص و کامل است اگر کسی را داریم که غیر از این فکر می کند ، اتوبوس بعدی با این اتوبوس نمی تواند بیاید . به گفتگوها خوب توجه کنید ، به صحبتهای که زده می شود نیاز است که توجه بگذارید در غیر این صورت ما جواب نمی گیریم.
چند دقیقه به خودتان فرصت بدهید و ببینید که هستی چقدر شما را دوست دارد ، هنوز برای شما برنامه ریزی می کند ، هنوز دارد برای شما تکاپویی انجام می دهد ، حتماً کوششی می کند ، خب شما چرا خودتان به فکر خودتان نیستید ، چه شده ؟ هر چه که امروز در زندگی تان دارید زاییده اندیشه هایتان است . بدبختی ! خودت بدبختی را آفریدی ، خودت آفرینش کردی . خوشبختی ! خودت آفرینش کردی . پولداری ، بی پولی و هزاران مطلب دیگر . من می خواهم به شما یک توصیه خوب بکنم و آن این است که هر چه می گویم دنبال گنده هایش نروید . ببینید حداقل 20 سال است که کنار شما هستم از همه درها هر چه که توانستم استخراج کردم و آوردم ؛ بزرگِ بزرگ ، خیلی بزرگ ، گاهی اوقات آن قدر بزرگ بود که شما متوجه بزرگی اش نشدید اما امروز به شما می گویم از کوچکِ کوچک شروع کنید . کوچکِ کوچک یعنی چه ؟ به یک دوستی سنگ امن المتوکلون دادم بلافاصله انگشتر کرد و دستش کرد و جالب تر این که انگشتر را از خودش جدا نمی کند . به من زنگ زده و می گوید نمی شود از این سنگها چند تا باشه ! می گویم می خواهی چکار کنی ؟ می گوید گردنم می اندازم و.... می گویم می خواهی چکار ؟ برای این که می خواهم دائم این را ببینم ، دائم ببوسمش و دائم از این که این را دارم تشکر کنم . به او گفتم تو سنگ لازم نداری ، برگه هایی را با خط خوش بنویس و در جاهای مختلف منزلت به در و دیوار بزن و ببینی چقدر تأثیر می کند ، چقدر شما را نجات می دهد ، چقدر برای شما آرامش بوجود می آورد . من گاهی اوقات صبح ها خیلی خسته ام و خوابم می آید ، نماز صبح را که می خوانم ، سرم را به سجده می گذارم و می گویم الهی که قربونت بروم برای همه آنهایی که دادی ، چه می دانم ، چه نمی دانم ؛ چه فهمیدم ، چه نفهمیدم . برای همه آنهایی که صلاح ندانستی و ندادی ، چه من فهمیدم که چه شد به من ندادی ، چه من نفهمیدم . برای همه آن چیزهایی که به همه مردم عالم دادی تشکر می کنم . سرم را بلند می کنم و جانمازم را می بندم و می روم می خوابم . همین ، دو یا سه تا جمله اما وقتی می روم می خوابم می بینم چقدر قلبم باز است ، چقدر آرام هستم ، چقدر حظّ می کنم ، از خودم حظّ نمی کنم ، آرامش بوجود می آید ، بیاییم این سفت بودن را ، این بسته بودن را رها کنیم . اگر رها کنیم مادر هستی با ماست ، می دانید که مادر هستی چه کسی هست ؛ ما خیلی فراتر از عقاید غربی هستیم یا فراتر از مکاتبی که مثل ما ملجأهایی به این محکمی ندارند اما آنها از ما محکم تر هستند ، چرا ؟ ما همه چیز داریم ، در خانه مان ، در زندگی مان ، بیاییم امروز شروع کنیم به ریختن بیرون و این هایی را که داریم تماشا کنیم و بعد برای هر یک دانه ای که پیدایش می کنیم یک ذره شکرگذاری کنیم ، من نمی خواهم شما را ملزم کنم. من فقط پیشنهاد می کنم هر نمازی که می خوانی سلام نماز را که میدهید ذکرتان را می گوئید یک سجده شکر هم بکنید، بعد نماز بعدی را بخوانید بعد از مدتی ببینید این سجده شکر کجاها می آید جلوی شما می ایستد و شما را درست هدایت می کند، می دانید کجا؟ من به شما می گویم، من خیلی وقت است که این کار را می کنم، یک روزی یک چیزی پیش آمد به حد مرگ عصبانی شدم، اینقدر عصبانی که هیچ کاری نمی توانستم انجام بدهم، آن نماز که به آن شکل می خوانی معلوم است چه نمازیست، سر نماز از شدت فرط عصبانیت نمی دانستم چه بگویم اصلاً نمی دانستم چه نمازی باید بخوانم؟ یک لحظه احساس کردم یکی بغل من است سرش را گذاشته روی سجده، کمی که توجه کردم بعد خودم هم رفتم به سجده، دیدم این یکی دارد حرف می زند و اون یکی که حرف می زند منم صدای من است، من دارم می گویم خدایا تو را شکر می کنم و این شکرگزاری آنقدر آرام بخش بود دیگر از آن روز تا الان اصلاً رنگ عصبانیت آن مدلی را ندیدم، ، هرچه بیندیشی برای توست، می گوید خوب من الان شروع می کنم اندیشیدن به یک جواهر گُنده، آن جواهر آن الماس می دانید چند قرن طول کشیده تا ساخته شده؟ اگر تو آن را می خواهی باید به همان اندازه صبر کنی برای تو آماده شود عمر داری اینقدر؟ چیزی را بخواه که در دم به شما بدهند، کوچک و ذره ذره بخواهید راهی جز این نیست.

به مطلب هفته قبل برمی گردیم، واقعاً به آن فکر کردید؟ ما از آن هفته تا حالا باید با آنها زندگی کرده باشید، گفتیم خدا بی نقص و کامل است، عشق خدا بی نقص و کامل است، تازه فهمیدم خدا بی نقص و کامل است پس هرچه او تعیین کند بهترین است حتی اگر مرا اِفلیج تعیین کند، خوب بکند، ولی خدا بی نقص و کامل است، حتماً صاحب حکمتی ست، بعد گفتم که دوست داشتن خدا آسان است، کسی به این دوست داشتن اصلاً فکر کرد؟ شروع کردید دوست داشتن خدا را؟ کسی بین شما به دوست داشتن خدا فکر کرده؟ من اعتقاداتتان را کار ندارم اعتقاداتتان مثل ظروف کریستال و عتیقه روی طاقچه چیده شده کسی هم دست نزند، خودتان هم دست نمیزنید مبادا بیفتد و بشکند، اما آن چیزی که شما با آن آب می خورید این لیوان ارزان است، من با آن لیوان کار دارم با آن کریستالهای سر طاقچه تان کار ندارم، من می خواهم شما زندگی کنید زندگی کنیم با دوست داشتن خداخیلی از شما دوست داشتن را فراموش کردید، برای همین خیلی محرومید، خیلی شکنجه میشوید، این بد است دوست داشتن مفهومش تو سری خوری نیست، هفته قبل گفتیم که دوست داشتن انسان خطاکار .خیلی سخت است من هم قبول دارم ولی اصلاً تلاش کردید یک آدم خطاکار را دوست داشته باشید؟خطاکارترین موجود اطراف شما خودتان هستید ، خدای تو کجای زندگیت نمود دارد؟ فقط برای فخر فروشی ات خوب است، فقط برای وقتی که توی سر یکی بزنی که خدا پرست باش، خدا یکی است، هرکی خدا را نشناسد می رود جهنم، خودمان بیشتر خدا را نمی شناسیم می دانی چرا؟ چون دوستش نداریم، برای اینکه خداشناس آن کسی که خدا را دوست می دارد انسان خطا کار را دوست می دارد و اولین خطاکار زندگی هر انسانی خودش است. چقدر خودت را دوست داری؟
قانون چهارم ، می گویند انسان هر چیزی را تا حدی که دوست می دارد می تواند بشناسد. به این فکر کنید، انسان هر چیزی را تا حدی که دوست می دارد می تواند بشناسد. ما بنا را گذاشتیم بر دوست داشتن خدا، هر کسی که می خواهد خدا را بشناسد به اندازه ای که دوستش می دارد می شناسد. اینها همه فلش های ریاضی است من می زنم و می روم جلو، از این به آن نتیجه از آن به این نتیجه. گفته پیغمبر است که هرکس می خواهد خدا را بشناسد اول باید خودش را بشناسد برای شناختن خودمان مجبوریم چکار کنیم؟ خودمان را دوست داشته باشیم. ببینید این قانون من چقدر قشنگ است یک جمله است اما ببینید چقدر در خودش مطلب دارد. انسان هر چیزی را تا حدی که دوست می دارد می تواند بشناسد. ما می خواهیم خدا را بشناسیم خیلی هم خدا را دوست داریم و می خواهیم بشناسیم اما تا وقتی که خودمان را نشناسیم راهی به خدا نداریم، هیچ راهی به خدا وجود ندارد. گذر از این مرتبه از گذرگاه قلب است چرا که خدا در قلب من جای دارد و اگر بخواهم این خدا را بشناسم اول باید خودم را بشناسم و اگر بخواهم خودم را بشناسم مجبورم اول خودم را دوست داشته باشم هر چه بیشتر خودم را دوست می دارم بیشتر قادر به شناخت می شوم.
قانون پنجم : فقط آفریده را بخاطر آفریدگار می توان دوست داشت. خیلی جمله سنگینی است. فقط آفریده را بخاطر آفریدگار می توان دوست داشت. اصلاً دوستی بین ما چه معنی دارد؟ دوست داشتن مان به همدیگر چه معنی دارد؟ یک چیزی باید این وسط مشترک باشد که این ارتباط را برقرار کند. آن چیز مشترک چی می تواند باشد؟ فقط خدا، فقط خدا
می گوید من این را دوست می دارم برای اینکه آدم خوبی است. چرا خوب است؟ چه کسی این را خوب کرده؟ این از کجا یاد گرفت که خوب باشد؟ غیر این است که خدا راهنمایی اش کرده؟
فقط آفریده را بخاطر آفریدگار می توان دوست داشت. حالا اگر یک آقایی آنقدر عاشق یک خانمی است که به هر کاری دست می زند که به این عشق برسد آدم دروغگویی است و بلعکس. اینها دروغ می گویند به اینها اطمینان نکنید بخصوص جوانها حرف من را خوب بشنوند.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید