منو

پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu 03 28 2024

A+ A A-

منشور قوانین ما برای رسیدن به نور و آگاهی بخش سوم

 بسم الله الرحمن الرحیم

 قانون ششم : یکی از چیزهایی که ما را در جایگاه خودمان، خیلی آزار می دهد ، اشتباهاتمان است. 

کسی اینجا هست بگوید من اشتباهی نداشتم آزاری هم نمی بینم؟ چون اصلا اشتباهی نداشتم، کسی هست دستش را بلند کند؟ همگی حق به جانب می گوییم مگر می شود؟ چون اصلا اشتباه کردن جزء مرام روزانه ی ما بوده است و همیشه هم گفتند عیبی ندارد انسان جایزالخطاست بعد هم ازآن رد شدیم اما فی الواقع بسیاری از اشتباهات تاثیر بسیار سنگینی روی زندگی هایمان گذاشته است تا امروز. اولین قدم اولین کلامم ، هیچکس بدون اشتباه از لحظاتش گذر نکرده است . هیچکس بدون اشتباه از لحظاتش گذر نکرده است. پس همه اشتباه می کنند. عیبی ندارد اما، یک اما ی بزرگ اینجا وجود دارد مهم این است یک اشتباه دو دفعه تکرار نشود . من امروز این را برداشتم و خوردم وقتی زمین گذاشتم به من گفتند مال غصبی بود تو نباید می خوردی و من اشتباه کردم چرا؟ من نمیدانستم ولی باید می پرسیدم که این مال کسی نیست من می خورم؟ اگر این را می پرسیدم شاید جلوی خودم را می گرفتم نمی خوردم پس اشتباهم نپرسیدنم هست عدم تعهد به این که چیزی جایی هست نباید بخورم،خدایا غلط کردم خدایا منو ببخش خدایا من اشتباه کردم من نمی خواستم مال کسی را بخورم، می گوید خیلی خوب عزیزم اشکال ندارد باشد، اشتباه کردی ؟ روی این را من پارچه میکشم روی این را یک حصار میکشم که بغل دستی ات هم نفهمد ملک امروزت و با فردا صبحت را هم که عوض می کنم که ملک فردا که می آید حساب کتاب تورا تا شب می نویسد اوهم نداند دیروز تو یک اشتباه کردی اما یک شرطی دارد، دفعه ی بعد که دستم رفت می گویم نه ، این مال کی بود؟ این را سؤال می کنم ، سؤال میکنم بعد میخورم.هیچکس بدون اشتباه از لحظاتش گذر نکرده است اما مهم آن است که یک اشتباه دوبار تکرار نشود. من خودم اینها را طی کرده ام برای همین میخندم چون میدانم چه بلایی سر شما می آورم. الان کاغذ قلم برداری و خطاهایت را یادداشت کنی بعد جلوی هرکدام عدد بگذاری که هرکدام را چنددفعه تکرار کردی، آنوقت است که دیوانه میشوی، دیوانه میشوی. یعنی ممکن است؟ اگر کسی بامن این کار را کرده بود اورا میکشتم اما خدا حتی به رویم هم نیاورده است حتی آبرویم را نبرده است نگذاشته است کس دیگری هم بفهمد خوب تا کی میخواهم ادامه بدهم؟ تا کی میخواهم اینطوری پیش بروم؟ باید تمامش کنم دیگر؟ شاید این کمکتان کند که اشتباه های پر تکرار را تا وقت نگذشته است لااقل تصفیه حساب کنیم.
قانون هفتم :اگر هر روز یک اشتباه جدید در خودت پیدا کنی، و به آن آگاه بشوی و تلاش کنی که دیگر تکرار نشود آنوقت به تو میگویم که در مسیر رشد هستی و یک خبر خوش دیگر هم بدهم، تنها راه آموختن و عملی کردن هم همین است. هر روز یک دانه اشتباه جدید نه آنکه دیروز پیدا کردی ، آنکه دیروز پیداکردی کهنه شد پرونده اش بسته شد .یک اشتباه جدید پیداکن و به آن آگاه شو وسعی کن تکرار نشود.
قانون هشتم : همه دنبال نورهستند .
تمام مقالات توی فضاهای مجازی توی کتابها توی روزنامه ها رسانه ها هرجا که شما نگاه می کنید تمام مقالات اشاره می کند به اینکه ، همه دنبال نور هستند همه می خواهند به نور برسند، غیر ازاین است؟ کسی را دیدی دنبال تاریکی برود؟ همه دنبال نور میگردند . یک چیزی را سالها پیش خیلی سال پیش شاید بیست و چهار سال پیش خواندم که شخصی آمد نزد پیری گفت درخت دانایی را می خواهم به من بگو درخت دانایی کجاست؟ گفت برای چه میخواهی ؟ گفت میگویند وقتی که این درخت شکوفه می کند و تو به آن دست بزنی دانا میشوی، گفت حالا می خواهی چکار کنی؟ گفت میخواهم سفر بروم بگو کجا بروم، گفت : برو فلان مملکت ، برو فلان مملکت... گشت گشت گشت ، سالی گذشت در همان تاریخ برگشت همان جا، پیرش به او گفت حالا درخت را پیدا کردی؟ گفت نه ، درخت دانایی را میشود به من نشان دهی؟ گفت همین درختی ست که بغل آن ایستادی پرازشکوفه. نوری که دنبالش می گردیم سالیان سال است همه هم می دویم بعد میگوییم فلانی نور من را خاموش کرد اوکه این حرف را زد نور من خاموش شد و الی آخر، این نور خارج از شما نیست که به دنبالش بروید، نور همینجاست پیش من پیش شماست و پیش شماست همه ی شما صاحب آن نور هستید الان هم در شماست، میگوید پس کو؟ من نوری نمی بینم از من بیرون بزند ، برای اینکه تو حجاب این نوری ، نور همینجاست در وجود خودتان است، این را پس بزنید، از اینجا شروع می کند به تابیدن، نور همینجاست،
قانون هشتم: زندگی در آینده نیست،
دوست عزیز اگر زندگی را در آینده می خواهید پیدا کنید با همسرتان زندگی کنید باختید، تمام شد، زندگی در گذشته هم نیست اگر اینکار را نکرده بودم، اگر اینطور نشده بود، اگر پدرم اینرا داده بود، اینها همه حرف است، زندگی در آینده و گذشته نیست، همین الان است، همین الان زندگی برای شما جاریست، زندگی همین الان است، اگر همین الان با آن بودید زندگی کردید، اگر نبودید زندگی ای نیست، یک دقیقه بعد دیگر نیست، یک دقیقه بعد زندگی همان یک دقیقه بعد است.
قانون نهم: زندگی دارای حد و مرز و سقف و دیوار نیست. اگر شما زندگی را در آپارتمانتان پیدا می کنید خانه بزرگ و گشاد پیدا می کنید و الان خانه شما تنگ است من خبر خوب به شما بدهم، هرجا که سقف و دیوار و مرز و حدی آنجا وجود دارد، آنجا زندگی وجود ندارد، زندگی یک جریان است فقط یک جریان، میدانید چطور؟ می گفتم که زندگی مثل نهر آب است، جوی خیابان ولیعصر را دیده اید؟ اینها جویهای پهنی بودند، قبلاً پر آب بودند جریان آب در آنها زیاد بود، یک جوی یک نهر، وقتیکه شما بدنیا می آیید شما را می گذارند اول این نهر، می گویند برو، شما هم راه می افتید، آرام آرام که جلو می آیید اولش خوبست، آب است، برای بعضیها همان اولش هم خوب نیست، ولی آرام آرام جلو می آیید در گذران عمرتان به یک چیز جالبی بر می خورید و آن اینست که آن نهر بعضی جاها آب زلال است، آشغال ندارد، هیچ خزه ای هم نروئیده، شما هم کِیف می کنید پایتان را می کوبید در این آبها، آب می پرد بالا لباستان هم خیس می شود، کِیف می کنید، این یعنی زندگی، اما یک جاهایی که جلو می آید این رود این نهر پر از خزه می شود، من که بدم می آید پایم را روی خزه ها بگذارم، اما مجبورید باشید، چون آن زندگی ست، آن خزه ها و لجن ها همه اینها بازهم زندگیست و مال شماست، می پرم بیرون، کجا؟ بیرونی وجود ندارد، چون زندگی یعنی همین جریان، پس تکلیفم چیست؟ زندگی کنید و بروید، تمام، بروید جلو، انقدر جلو بروید تا یک جایی لجنها تمام شود، خزه ها تمام می شود، آب زلال می شود، دیگر نه داغ است نه اینقدر سرد که پا درد کنید، ملس می شود، کِیف می کنید اگر بیائید به زندگیتان سقف بدهید، مرز بدهید، فُرم بدهید شما زندگی نمی کنید، مطمئن باشید اگر تلاش بر فرم دادن زندگی می کنید بطور حتم زندگی را از دست دادید و روی سخنم با بچه های جوانیست که یا ازدواج کردند یا می خواهند ازدواج کنند، می خواهند همه چیز را داشته باشند تا زندگیشان خوب باشد ، زندگی در همان یک نان سنگک، یک تکه پنیر یک چای شیرین سر یک سفره پر از مهر و محبت است، من همیشه گفتم، من و همسرم که ازدواج کردیم پول نداشتیم، هر دو درس می خواندیم ولی وارد نهر زندگی شدیم به چه قیمتی؟ تفریحمان بود جلوی دانشگاه تهران در کتاب فروشی ها، یک ساندویچ با نان بولکی می گرفتیم و می گفتیم نصفش کند، فروشنده با تعجب ما را نگاه می کرد و یک نوشابه با دو تا نی می گرفتیم همان را باهم می خوردیم اما زندگی می کردیم، من یاد گرفتم زندگی آن نیست که من می گویم، زندگی شکل دیگری دارد، چرا شما شکل دیگر را نگاه نمی کنید؟ بروید نگاه کنید، و چقدر قشنگ بود، از زندگی نکردن دوباره برگشتم اگر بشود یک ساندویچ و یک نوشابه با همسرم نصف کنیم و باهم بخوریم، می شود، به شرط اینکه شما اهل زندگی باشید نه اهل در و دیوار و فرم دادن و سقف واندازه و اینجور چیزها.

ما از این حسینیه بیماران بسیاری را به بیمارستان فرستادیم از بیمارستان تحویل گرفتیم، خانه بردیم و بعد به سلامت راهی خانه و زندگی شان کردیم فقط به مبارکی و حمایت و توجه آقا علی ابن موسی الرضا (ع) و اگر یادتان باشد هرکس هر جا گیر کرده برای بیمارش من توصیه کردم حمد خدمت آقا تقدیم کنید چرا که خودشان فرمودند. اگر کسی حمدی برای من بخواند حمدها برایش می خوانم حتماً دلیلی دارد یعنی حمدی که امام می خواند من نمی دانم چند برابر حمد ما خواهد بود چون با اِشراف و آگاهی که ایشان دارد قطعاً قابل مقایسه با ما نخواهد بود. اما برای تشویق ما به سوی این نور فرمودند هر کس برای من حمد بخواند برایش حمد می خوانم. امروز هم روز میلاد آقا علی ابن موسی الرضا(ع) است، شب میلاد است .من بارها راجع به حمد گفتم پس هیچ ناامیدی در این جمع نباید باشد، هیچ دردمندی در این جمع نباید باشد، هیچ گرفتاری نباید باشد، نه اینکه گرفتاری نباشد، گرفتاری باید باشد اما آدمی گرفتارش نباشد. ما قبل از اینکه گرفتاری بیآید ما گرفتار هستیم. یکی از دلایلش بی توجهی ما به این شاه کلیدهای بزرگ در دستانمان است. این به مناسبت میلاد آقا علی ابن موسی الرضا (ع) تقدیم شما.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید