منو

جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri 03 29 2024

A+ A A-

منشور قوانین ما برای رسیدن به نور و آگاهی بخش چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

قانون دهم: عشق قدیم ترین و پابرجاترین سنت روی زمین است.
قانون یازدهم: عاشق رانده می شود و بسیار هم این رانده شدن دردناک است اما عاشق کسی را نمی راند.
عاشق آزارمی بیند اما حتی به مورچه ای آزار نمی رساند.
حالا از این به بعد ادعای عشق کردی حواست را جمع کن اگر گفتی من عاشقم ببین این ویژگی ها را داری؟ یا بیخودی لاف زدی!
صحبت از جمع: من میخواستم یک معنی برای عاشق بدهید.
استاد:عاشق در چیزی که دارم می گویم خودش معنی شده است
ادامه صحبت از جمع :شما خصوصیاتش را می فرمایید من یک مفهومی از عاشق میخواهم؟
میخوام بدونم چطوری عاشق شده؟ چی شد که عاشق شد؟
استاد:اشکال شما و من و همه آدم های روی زمین این است که به دنبال عاشق می گردند ،ما همه عاشق به دنیا می آییم. بچه های خیلی کوچک که مادرشان را نگاه می کنند، بچه های خیلی کوچک را می گویم نه آن که حالا یک کمی بزرگتر شده و راه و رسمش را یاد گرفته که چه جوری سر مادرش کلاه بگذارد را نمی گویم شما همان بچه را که مادرش را نگاه می کند نگاه کنید! عاشق است .مادرش را که می بیند در هر حالتی که هست یک واکنشی در چهره بچه هست که شما هیچ جایی نمیتوانید پیدا کنید چون اصلا عاشق بودن جز فطرتش هست درسته؟! حالا من و شما وقتی این بچه دارد بزرگ می شود این فطرتش را تغییر می دهیم به همان دلیل است که وقتی می خواهیم دخترمان را شوهر بدهیم یا پسرمون را زن بدهیم می گوییم عزیزم یادت باشد گربه را دم حجله بکشی ها....
ما اصلاً یاد نمی دهیم که چطور همسرت را دوست داشته باش ما اصلا عاشق بدنیا می آییم مگر خدا اینجا درون ما نیست مگر از خودش در من ندمیده مگر خدا یک عشق نیست،از خودش در من است پس من عاشقم. اگرآثار عاشق را نمیبینی برای این است روی آن چرک کشیده شده، کثیفی کشیده شده است.
ادامه صحبت از جمع : یعنی شما می گویید با تزکیه خودمان را پاکیزه کنیم ؟
استاد: من دارم به شما یاد می دهم، مگر دلت نمی خواهد عاشق باشی؟ من نگفتم اول مذهبت را درست کن من نگفتم اول قران خوب بخوانی نماز خوب بخوانی ذکر خوب بکنید حجابت را کامل کن گفتم اگر میخواهی عاشق با شی در هر مذهب و مرامی در هر مسلکی در هر دینی در هر کشوری در هر سرزمینی در قبیله آدم خوارها در کشور متمدن ها آن طرف آبی ها، این طرف آبی ها در دهات در هر شهری اگر بخواهی عاشق باشی عاشق این شکلی است عاشق را می رانند پس می زنند برایش دردناک است اگر دردناک نباشد هنر نکرده با همه اینها عاشق کسی پس نمی زند کسی را نمی راند. عاشق آزار می بیند ولی آزار نمی دهد. عاشق با عشق به دنیا می آید جزو فطرتش است و وقتی بزرگتر می شود فاعل است پس می شود عاشق و کننده است،کننده ای که اسمش عاشق است ببین توهستی؟فطرت عشق را داری؟ اگر نیستی یعنی کلی لباس چرک و چروک تنت هست برو لباست را دربیاور.
بروتشخیص بده این چرک و چروک ها چیست،اگرتو میتوانی یکی را برانی و آزار بدهی و اگر می توانی اینطوری پنجه به قلبش بکشی یک دلیل بیشتر نداره یه لباس از جنس خودخواهی صِرف و خودباوری صِرف رویت کشیدی سفت و محکم از سر و ته هم گره زدی با همان هم داری راه می روی .عاشق از این لباس ها تنش نیست،عاشق دروغ میشنود ولی دورغ نمی گوید.
قانون سیزدهم:عاشق شدی دیگر شریعتی نمی ماند که تو بروی پشت قانون هایش قایم بشوی و از قانون هایش مثل سپر استفاده کنی و مردم را بزنی.
دیروز با یک خانمی از دوستای خیلی خیلی قدیم روبرو شدم خیلی قشنگ بود به من اینجوری کرد من این حرفها سرم نمیشه در اتوبوس باشم در ماشین باشم ، نمازم رو میخوانم ماشین راه برود میخوانم ماشین بایستد میخوانم فکر کنم اذان شده بازم هم میخوانم اگر ببینم اذن نشده بازم میخوانم چرا فکر میکنید این کار را میکند؟
چون عاشق حرف زدن است،با کی ؟با معشوق. این دیگه قانون نمیفهمد.
میگوید وضو دارم میخوانم ،وضو هم ندارم باز هم میخوانم. مگر حرف زدن با خدا قانون میخواهد؟ اما به کسی قانون نمی دهد، این شخص عاشقه ، عاشق فقط به مکتب خودش است با مکاتب دیگر کاری ندارد. عاشق که شدی دیگر شریعت نمی ماند. پشت قوانینش قایم بشوی و هر کاری که دلت میخواهد بکنی و هر تحمیلی هم که خواستی به مردم بکنی. برای مثال من نمیتوانم بایستم نماز بخوانم خانم یقه ی من را گرفته این نماز تو باطل است، آخر به تو چه ربطی دارد! من با کس دیگه ای حرف زدم من مگر با شما حرف زدم؟اگر آمدم با شما حرف بزنم شما با من حرف نزن.چون آنجور که تو دلت میخواهد من نیستم.
عاشق که شدی دیگر شریعت نمی ماند که پشت قوانینش قایم شوی و هرکاری که دلت خواست بکنی ، هر حرفی که دلت خواست بزنی هر آزاری هم که تونستی بدهی . عاشق که شدی دیگر نه طریقت می ماند نه معرفت. چی می ماند؟! فقط حقیقت. آنچه که می ماند فقط حقیقت است.سخت شد دوست عزیز نه؟!.ولی به ولای علی به همان بزرگی که عاشقشم قسم یاد میکنم غیر از این راهی نیست این قدر هم سخته تا دلتان بخواهد. پای تاول زده میخواهد.کله های آفتاب خورده می خواهد.دستهای سوخته میخواهد.
صحبت از جمع: این مطلب آخری که فرمودید مثالی که زدید مصداق خود قانون نبود شما گفتین عاشق شریعت ندارد که برود پشت شریعت هر آزاری که می خواهد برساند ولی مثالی که زدید که حالا یک خانمی که عاشقه که حالا بدون وضو نماز میخواند یا در حرکت نماز میخواند اینها هیچ مصداقی نداشت مصداق خود آن چیست؟کجا میشه با شریعت آزار رساند ؟
استاد: همین جا که الان گفتم بنده صندلی خودم که دستم است گذاشتم زیرم و نشستم رو به قبله با شرایط جسمی بدی که دارم نمازم را بخوانم خانم افتاده دنبال من با تابلو شریعت که این غلط است نخوانی ها....
ادامه صحبت از جمع: حالا اینجا یه سوال مطرحه آن واقعا شریعت است؟ آیا شرع میگوید کسی که مشکل پا دارد بنشیند روی زمین نماز بخواند؟
استاد:آن شریعت است در جایی که شما دارید یک قانون کلی در جامعه را جاری می کنید ولی برای فردی که خودش به تنهایی دارد میخواند و شرایطش را می شناسد شریعت راه گذاشته، جا گذاشته ولی آن خانم چون عشق به خدا درونش نیست یقه ی من را می گیرد.
ادامه صحبت از جمع: در مثالی که شما می زنید شریعت یک قانون هایی دارد مثلا می گوید برای نماز این کار را بکن و آن آدمی که این حرف را می زند اصلا حرفی از شریعت نمیزند چون شریعت و مرجع تقلید اعلام می کند اگر پایت درد می کند بنشین روی زمین بخوان قانونی که شما فرمودید این است که عاشق شریعت ندارد که پشت شریعتش آزاراست من میخواهم مصداقش را پیدا کنم تا آن را درک کنم.به نظر من این که شما فرمودید جایی از شریعت نبود.
استاد :عاشق شریعت دارد ولی نه شریعتی که در آن توقف داشته باشد. خوب دقت کنید مثال می زنم برای شما ؛ در قرآن خدا می گوید آیاتی است که برایتان می آورم می گوید اگر در سفر بودید در شرایطی قرار گرفتید با همسرتان نزدیکی کردید می دانید که در این حالت نمیتوان نماز به جا آورد می گوید در این حالت با خاک تیمم کنید یعنی راه را باز می گذارد در حالیکه اصلش این است که با آب غسل کردن و با آب وضو گرفتن اما شرع خدا برای مواقع خاص برای شما راه چاره گذاشته که شما چنین کنید یا در قران ما داریم وضو گرفتن جاهایی که باید دست بکشید.
غیر ازاین سنت پیغمبر و سیره اهل بیت را کاملاً روشن داریم، اما دسته ای از اهل سنت تا کمر خودشان را زیر آب می کنند، زمستان، تابستان، پشت شرع قایم می شوند، اگر یک آدمی مثل من در آن مذهب و مسلک باشم که آب سرد به او می رسد تا مغز سرش شروع می کند به لرزیدن و تشنج کردن، باید قید نماز خواندن را بزنم، چون او می گوید باید اینجور وضو بگیرید، اما همان فرد اگر عاشق باشد حتی بر همین شر عی که می شناسد، ببینید شرع را در این محدوده می شناسد ولی چون عاشق خداست و درک می کند منِ نوعی را از نماز و گفتگو با خدا باز نمی دارد، پشت شرع قایم نمی شود، احکام شرع واجب الاجراست، اما برای ما بر حسب توانمان یک قراردادهایی گذاشته اند.
صحبت از جمع: الان دنبال یک مثالی هستم که متوجه شوم مگر می شود با شرع هم آزار رساند، اهل سنت یک عقیده ای دارد که موضوع صحبت ما نیست.
استاد: مثل اینکه اهل سنت خیلی بیشتر از ما اهل شیعه هستند بنابراین نمی شود از روی آن راحت عبور کرد، شما مکه تشریف ببرید در دستشویی ها می بینید فقط از بدنشان تکه بالا جا می ماند بقیه آبکشی می شود.
ادامه صحبت از جمع: من فقهِ آنها را خیلی آشنا نیستم، ولی در فقه خودمان می گویند حفظ جان از اوجب واجبات است، در شرع همه چیز در یک قالب است، شما یک مثال بیاورید کجا می شود پشت شرع رفت و آزار رساند؟
استاد: مکه و مدینه تشریف ببرید، دستشویی هایش خیلی دور است، برای جوانها دور است وای به حال من و مادر و پدرم، در حرم هم نشستید ذکر می کنید چرتتان برد، وضویتان باطل شد، چکار کنیم؟ شرع می گوید باید وضو بگیرید، اما می گوید فقط وضو بگیرید شرع ما، نمیگوید از اینجا بدوید تا دستشویی بروید، میگوید وضو باید بگیرید، من بطری آب برای چنین موقعی گذاشتم در کیفم، چادرم هم می کشم جلو که دستم لخت نباشد، با اندک آب وضو می گیرم، ولی همین آدمی که نماز می خواند، می آید و می گوید این چه مدل وضو گرفتن است؟ اگر در مکه ببینند که می زنند، خود کسانیکه مسئول آنجا هستند می زنند، می گویند بروید بیرون وضو بگیرید، من نمی توانم بروم بیرون، من از عشقِ گفتگو با خدا جا می مانم، من اینجا آمده بودم گفتگو کنم، لحظه ای موقع ذکر چُرتم برد، اینجا آن کسی که بالای سر من ایستاده بود اگر عاشق باشد در سر من نمی زند چرا اینجور وضو می گیرید؟ می گوید این عاشق است بگذار کارش را بکند، به آن حداقلش دارد انجام می دهد، کارش نداشته باشم، اما او چون عاشق نیست می زند.
ادامه صحبت از جمع: متوجه شدم، فقط در این مثال مطلبی که من گرفتم آن حداقلی نیست، عین شرع را انجام میدهد، چون شرع می گوید با آب وضو بگیرید حالا آن فرد یک برداشت غلطی از شرع دارد، در مثالی هم که زدید چیزی از شرع خارج نشد، چون شرع می گوید وضو بگیرید ولو با آب کم، سفارش هم می کند، کلمه حداقل هم اینجا مصداق ندارد چون فرد دارد واقعاً عین شرع را انجام می دهد.
صحبت از جمع: دوستمان پرسیدند مصداق عینی، بنظر من کسانیکه با دین دکان باز می کنند مثلاً اینقدر نماز می خوانند این نماز برایشان حالت تفاخر می شود دیگر هیچکس را قبول ندارند، اگر کسی کمی روسریش عقب باشد پشت سرش حرف می زنند، این دکان باز کردن است با اسم شریعت، سخنی از حضرت موسی ابن جعفر که می گوید اگر کسانی منتظرتان است اولویت با اینست که بروید و با آنها که منتظر شما هستند غذا بخورید نه اینکه نماز اول وقت بخوانید ما خیلی داستان داریم که افراد با اسم شریعت چسبیده اند به اعمال دینی و حالت زیبایی از دین نشان نمی دهند.
استاد: یک حالت چسبناک بوجود می آورند، افرادیکه به این صورت عمل می کنند چون عاشق عملشان نیستند، ببینید ما نماز می خوانیم چون عاشق نمازیم، یا عاشق گفتگو با خداوندیم چون این عشق را داریم و نماز می خوانیم و سر نماز نشسته ایم، من نمی فهمم کناری من چکار می کند؟ چرا؟ چون در حال یک گفتگویی ام با خدای خودم، اما بارها اتفاق افتاده، اصلاً شاید ممکن است در حال نماز خواندن و این گفتگو یادم برود یک رکعت کم بخوانم و یا یک رکعت اضافه، این منم و خدا، اما آن کسی که آنجا نشسته می گوید خبر داری یک رکعت نمازت را نخواندی؟ خوب شما چه خواندید پس؟
ادامه صحبت از جمع: اصل مطلب را گرفتم، فقط حرفم اینست که شریعت حقیقی نمیتواند عامل آزار باشد، ممکن است من کم فهمی داشته باشم، داعش هم با اسم شریعت آدم می کشد، با مثالی که شما زدید هم مشکلی نداشتم فقط می خواستم بدانم اصل مطلب چیست؟ یک مثالی زدید از فردی که اصول شرع را نقض می کند، اصول شرعی می گوید برای نماز باید وضو بگیرید، او که می خواهد با خدا صحبت کند می تواند دعا بخواند، یا اصول شرعی برای نماز مستحبی اینست که در هر جهتی می توانید بخوانید، نماز واجب یک قاعده ای دارد، آن مثال ذهن را به یک سمتی برد ولی الان برای من کاملاً باز شده.
استاد: شاید هم گفتار من ناقص بوده، یک مطلب جالب، چند شب پیش با خانواده و پدر و مادرم رفتیم بیرون، تا نشستیم در ماشین اذان شروع شد، مادرم فهمیدند اذان می گویند، او در ماشین نشسته حتی تشخیص ندادند که جهت ماشین ما با قبله متفاوت است، شروع کردند به خواندن نماز من سکوت کردم، گفتم با این عشق دارد نماز می خواند، او که امام جماعت نیست که عده ای پشت سرش نماز بخوانند، اگر بچه ای همراهمان بود شاید به بچه تذکر می دادم، ولی من کنارش نشسته بودم، جریان را هم که می فهمم، چرا عشقش را از او می گیری؟ چرا از بالای صخره عاشقی پائین می اندازیدش؟ مادرم گفتند چقدر لذتبخش است شام امشب گفتم چرا؟ گفت آخر نمازم را خواندم، من هیچوقت این عشق را بهم نمی زنم، شرعش اینست که اینطور بخواند، ولی عشقش اینست که با خدایش حرف می زند، همان آن هم حرف می زند، یک نقطه تعادلی در نگاهتان دارم حس می کنم، یک چیزی گفته می شود برای اینکه یک نقطه تعادلی پیدا کنیم در مسیرمان، اینقدر در سرمان نزنیم هم دینمان را بخواهیم هم نخواهیم، ما دردمان اینست هم می خواهیم مسلمان باشیم، هم مسلمانی طرد شده، این غلط است، نباید این شکلی باشد، باید شکلش عوض شود، شما از اینجا می روید بیرون، شما افرادی هستید که در این حسینیه سالها آمدید و رفتید، افعال شما نشان دهنده مسیری ست که ما می رویم، باید در افعالتان بازنگری کنید، می خواهید چهل روز، یک ماه، یک جمع 40 نفره بین خودمان درست کنم که فضای امکانی شود برای اینکه شما نمازهایتان را به وقت بخوانید، نمی توانید نمازهایتان را به وقت بخوانید، نمی ارزد، بعد چه؟ به محض اینکه ما متفرق شویم از میان همه اینها شاید یک یا دو نفر هم نماند که نمازش را درست بخواند، گنجینه برای شماست، اتاقک برای شما نیست، می توانم حرفم را برسانم، اگر نمی توانم، بگوئید تا یک چیز دیگر بگویم. اینجا دوست عزیز حتی شما بین خودتان حلقه هایی را تشکیل بدهید تحت این عنوان که امکانی برای پشتیبانی هم باشید من هیچ ایرادی نمی گیرم، بشرطی که در راستای حرکت ما باشد، هرچیزی را نمی توانید بخواهید، ولی من به شما می گویم عزیز دلم شما به لیسانس قناعت نکنید من برای شما فوق دکترا می خواهم، ولی شاید بگوئید من لیسانس می خواهم، خوب کفایت است در همین مرحله باشید، خیلی هم به هم می توانید کمک کنید و بسیار موافقم، هیچکونه ضدیتی با این نکته ندارم، ولی می گویم اگر آنرا فهمیدید بیایید بالاتر از آنرا تجربه کنید کسی که آنرا می تواند درک کند فرصتی برایش بوجود می آورد می تواند حتی به تنهایی یک فضای بزرگ را بدون اینکه کسی بداند ایجاد کند.
صحبت از جمع: جمله ای که فرمودید: عاشق که شدید نه شریعت می ماند نه طریقت، آنچه می ماند فقط حقیقت است، این جمله را در واقع در درسهای معرفت علمای معرفت حد اعلای حرکت در جهت سیر الی الله می گویند، جمله بسیار سنگینی ست و تفاسیر گسترده ای هم در مورد آن می شود، دو نکته را می خواهم اشاره کنم، این جمله را که نگاه می کنیم قبل از اینکه بیرونی باشد درونی ست، نباید ما در بیرون برایش دنبال مثال باشیم، این در درون انسان اتفاق می افتد ربطی به بیرون ندارد، وقتی می گوید عاشق شدی اینجا عاشق عشق مادی نیست، اینجا معنی عشق پروردگار است عاشق خدا که شدی دیگری وجودی نداری، اگر به این مرحله رسیدی که عاشق خدا شدی طریقت و شریعت، اینها ابتدای حرکت هستند که تو به حقیقت برسی، وقتی به حقیقت برسی، شریعت و طریقت را طی کردی، یک موضوعی هست که مهم است، شاید نتوانم خوب توضیح بدهم، در فیزیک کوآنتوم بحثی مطرح می شود و آن سرعت انتقال داده هاست، اتفاقاً در روزهای قبل دکتر صالحی (رئیس سازمان انرژی اتمی) یک مثال جالبی زدند، اشاره کردند که سرعت انتقال اطلاعات در نور صفر است، مثال زدند: گفتند فرض کنید یک تکه نور را در این دستم می گیرم، فرض کنید این را در دو دستم تقسیم می کنم هر اتفاقی که برای این نور در این دستم می افتد در فاصله صفر منتقل می شود به دیگری، البته ایشان می گفتند این فاصله را مثال می زنم، ما در قرآن داریم " الله نُورُ السَمواتِ والاَرض " خدا نور است یعنی شما اگر به این باور و به این حقیقت رسیدید که پروردگار نور مطلق است، دیگر وضو داشتن و نداشتن مطرح نیست، اینجا هستم یا در کعبه نشستم مطرح نیست، هر جا هستید در دامان خدائید هر عملی که انجام میدهید در محضر خدائید، علم اینرا ثابت می کند، بر اساس تحقیقاتی کوآنتومی که انجام شده، یک وقت می گفتند دنیا از اتم تشکیل شده، بعد گفتند نوترون و پروتون و الکترون، اخیراً می گویند اینها هم نیست، فقط نور است، هر آنچه که وجود دارد در عالم نور است. ، بحث شریعت و طریقت بسیار سنگین است و البته این جمله را از آقای صمدی آملی شنیدم می گفتند این جمله دست خیلی ها می افتد که چون تشخیص نمیدهند و خوب نمی فهمند این را ابزار می کنند که از طریقت و شریعت فرار کنند، این نیست، برای من که کلاس اول هستم نیست این برای کسی ست که در بالاترین مرتبه خدا شناسی و عشق قرار دارد و کاملاً درونی ست.
استاد: کسانیکه فکر می کنند گذرگاه شریعت را می شود پرید و یکسره رفت در طریقت خیلی اشتباه می کنند چون در شریعت و قوانینش و چیزهایی که وجود دارد یک انسجام و یک حکم عظیم هست که اگر آنرا بتوانید درکش کنید تازه متوجه می شوید که حتماً آنطرف یک خبری هست، شما تا اینها را طی نکنید و درک نکنید اصلاً در وادی طریقت نمی توانید پا بگذارید، و تا وادی طریقت را وارد نشوید و با ان عجین نشوید و نتوانید از آن عبور کنید معرفتی نخواهد بود، معرفت آن مرحله ایست که می فهمید، شریعت و طریقت پلکانهایی بود برای بالا بردن شما، رفتید بالا؟ بسم الله، معرفتش را پیدا کردید تازه آنجا که می رسید بیشتر رعایت می کنید، بیشتر پابند می شوید به آن آدابی که یاد گرفتید، آنوقت است که آدم به حقیقت می رسد، این صحبتها نمی دانم شاید از سر ترس است که فرصتی نباشد بعد بگویم، وگرنه نمی گفتم و صبر می کردم ولی هیچوقت از فردا خبری نیست، اگر حتی یک نفر هم از آنچه که گفتم بتواند بهره ببرد و خودش را حرکتی بدهد، یکی دو تا از آن لباسهای چرکش را در بیاورد باز هم برنده است.

منشور قوانین ما برای رسیدن به نور و آگاهی بخش سوم

 بسم الله الرحمن الرحیم

 قانون ششم : یکی از چیزهایی که ما را در جایگاه خودمان، خیلی آزار می دهد ، اشتباهاتمان است. 

کسی اینجا هست بگوید من اشتباهی نداشتم آزاری هم نمی بینم؟ چون اصلا اشتباهی نداشتم، کسی هست دستش را بلند کند؟ همگی حق به جانب می گوییم مگر می شود؟ چون اصلا اشتباه کردن جزء مرام روزانه ی ما بوده است و همیشه هم گفتند عیبی ندارد انسان جایزالخطاست بعد هم ازآن رد شدیم اما فی الواقع بسیاری از اشتباهات تاثیر بسیار سنگینی روی زندگی هایمان گذاشته است تا امروز. اولین قدم اولین کلامم ، هیچکس بدون اشتباه از لحظاتش گذر نکرده است . هیچکس بدون اشتباه از لحظاتش گذر نکرده است. پس همه اشتباه می کنند. عیبی ندارد اما، یک اما ی بزرگ اینجا وجود دارد مهم این است یک اشتباه دو دفعه تکرار نشود . من امروز این را برداشتم و خوردم وقتی زمین گذاشتم به من گفتند مال غصبی بود تو نباید می خوردی و من اشتباه کردم چرا؟ من نمیدانستم ولی باید می پرسیدم که این مال کسی نیست من می خورم؟ اگر این را می پرسیدم شاید جلوی خودم را می گرفتم نمی خوردم پس اشتباهم نپرسیدنم هست عدم تعهد به این که چیزی جایی هست نباید بخورم،خدایا غلط کردم خدایا منو ببخش خدایا من اشتباه کردم من نمی خواستم مال کسی را بخورم، می گوید خیلی خوب عزیزم اشکال ندارد باشد، اشتباه کردی ؟ روی این را من پارچه میکشم روی این را یک حصار میکشم که بغل دستی ات هم نفهمد ملک امروزت و با فردا صبحت را هم که عوض می کنم که ملک فردا که می آید حساب کتاب تورا تا شب می نویسد اوهم نداند دیروز تو یک اشتباه کردی اما یک شرطی دارد، دفعه ی بعد که دستم رفت می گویم نه ، این مال کی بود؟ این را سؤال می کنم ، سؤال میکنم بعد میخورم.هیچکس بدون اشتباه از لحظاتش گذر نکرده است اما مهم آن است که یک اشتباه دوبار تکرار نشود. من خودم اینها را طی کرده ام برای همین میخندم چون میدانم چه بلایی سر شما می آورم. الان کاغذ قلم برداری و خطاهایت را یادداشت کنی بعد جلوی هرکدام عدد بگذاری که هرکدام را چنددفعه تکرار کردی، آنوقت است که دیوانه میشوی، دیوانه میشوی. یعنی ممکن است؟ اگر کسی بامن این کار را کرده بود اورا میکشتم اما خدا حتی به رویم هم نیاورده است حتی آبرویم را نبرده است نگذاشته است کس دیگری هم بفهمد خوب تا کی میخواهم ادامه بدهم؟ تا کی میخواهم اینطوری پیش بروم؟ باید تمامش کنم دیگر؟ شاید این کمکتان کند که اشتباه های پر تکرار را تا وقت نگذشته است لااقل تصفیه حساب کنیم.
قانون هفتم :اگر هر روز یک اشتباه جدید در خودت پیدا کنی، و به آن آگاه بشوی و تلاش کنی که دیگر تکرار نشود آنوقت به تو میگویم که در مسیر رشد هستی و یک خبر خوش دیگر هم بدهم، تنها راه آموختن و عملی کردن هم همین است. هر روز یک دانه اشتباه جدید نه آنکه دیروز پیدا کردی ، آنکه دیروز پیداکردی کهنه شد پرونده اش بسته شد .یک اشتباه جدید پیداکن و به آن آگاه شو وسعی کن تکرار نشود.
قانون هشتم : همه دنبال نورهستند .
تمام مقالات توی فضاهای مجازی توی کتابها توی روزنامه ها رسانه ها هرجا که شما نگاه می کنید تمام مقالات اشاره می کند به اینکه ، همه دنبال نور هستند همه می خواهند به نور برسند، غیر ازاین است؟ کسی را دیدی دنبال تاریکی برود؟ همه دنبال نور میگردند . یک چیزی را سالها پیش خیلی سال پیش شاید بیست و چهار سال پیش خواندم که شخصی آمد نزد پیری گفت درخت دانایی را می خواهم به من بگو درخت دانایی کجاست؟ گفت برای چه میخواهی ؟ گفت میگویند وقتی که این درخت شکوفه می کند و تو به آن دست بزنی دانا میشوی، گفت حالا می خواهی چکار کنی؟ گفت میخواهم سفر بروم بگو کجا بروم، گفت : برو فلان مملکت ، برو فلان مملکت... گشت گشت گشت ، سالی گذشت در همان تاریخ برگشت همان جا، پیرش به او گفت حالا درخت را پیدا کردی؟ گفت نه ، درخت دانایی را میشود به من نشان دهی؟ گفت همین درختی ست که بغل آن ایستادی پرازشکوفه. نوری که دنبالش می گردیم سالیان سال است همه هم می دویم بعد میگوییم فلانی نور من را خاموش کرد اوکه این حرف را زد نور من خاموش شد و الی آخر، این نور خارج از شما نیست که به دنبالش بروید، نور همینجاست پیش من پیش شماست و پیش شماست همه ی شما صاحب آن نور هستید الان هم در شماست، میگوید پس کو؟ من نوری نمی بینم از من بیرون بزند ، برای اینکه تو حجاب این نوری ، نور همینجاست در وجود خودتان است، این را پس بزنید، از اینجا شروع می کند به تابیدن، نور همینجاست،
قانون هشتم: زندگی در آینده نیست،
دوست عزیز اگر زندگی را در آینده می خواهید پیدا کنید با همسرتان زندگی کنید باختید، تمام شد، زندگی در گذشته هم نیست اگر اینکار را نکرده بودم، اگر اینطور نشده بود، اگر پدرم اینرا داده بود، اینها همه حرف است، زندگی در آینده و گذشته نیست، همین الان است، همین الان زندگی برای شما جاریست، زندگی همین الان است، اگر همین الان با آن بودید زندگی کردید، اگر نبودید زندگی ای نیست، یک دقیقه بعد دیگر نیست، یک دقیقه بعد زندگی همان یک دقیقه بعد است.
قانون نهم: زندگی دارای حد و مرز و سقف و دیوار نیست. اگر شما زندگی را در آپارتمانتان پیدا می کنید خانه بزرگ و گشاد پیدا می کنید و الان خانه شما تنگ است من خبر خوب به شما بدهم، هرجا که سقف و دیوار و مرز و حدی آنجا وجود دارد، آنجا زندگی وجود ندارد، زندگی یک جریان است فقط یک جریان، میدانید چطور؟ می گفتم که زندگی مثل نهر آب است، جوی خیابان ولیعصر را دیده اید؟ اینها جویهای پهنی بودند، قبلاً پر آب بودند جریان آب در آنها زیاد بود، یک جوی یک نهر، وقتیکه شما بدنیا می آیید شما را می گذارند اول این نهر، می گویند برو، شما هم راه می افتید، آرام آرام که جلو می آیید اولش خوبست، آب است، برای بعضیها همان اولش هم خوب نیست، ولی آرام آرام جلو می آیید در گذران عمرتان به یک چیز جالبی بر می خورید و آن اینست که آن نهر بعضی جاها آب زلال است، آشغال ندارد، هیچ خزه ای هم نروئیده، شما هم کِیف می کنید پایتان را می کوبید در این آبها، آب می پرد بالا لباستان هم خیس می شود، کِیف می کنید، این یعنی زندگی، اما یک جاهایی که جلو می آید این رود این نهر پر از خزه می شود، من که بدم می آید پایم را روی خزه ها بگذارم، اما مجبورید باشید، چون آن زندگی ست، آن خزه ها و لجن ها همه اینها بازهم زندگیست و مال شماست، می پرم بیرون، کجا؟ بیرونی وجود ندارد، چون زندگی یعنی همین جریان، پس تکلیفم چیست؟ زندگی کنید و بروید، تمام، بروید جلو، انقدر جلو بروید تا یک جایی لجنها تمام شود، خزه ها تمام می شود، آب زلال می شود، دیگر نه داغ است نه اینقدر سرد که پا درد کنید، ملس می شود، کِیف می کنید اگر بیائید به زندگیتان سقف بدهید، مرز بدهید، فُرم بدهید شما زندگی نمی کنید، مطمئن باشید اگر تلاش بر فرم دادن زندگی می کنید بطور حتم زندگی را از دست دادید و روی سخنم با بچه های جوانیست که یا ازدواج کردند یا می خواهند ازدواج کنند، می خواهند همه چیز را داشته باشند تا زندگیشان خوب باشد ، زندگی در همان یک نان سنگک، یک تکه پنیر یک چای شیرین سر یک سفره پر از مهر و محبت است، من همیشه گفتم، من و همسرم که ازدواج کردیم پول نداشتیم، هر دو درس می خواندیم ولی وارد نهر زندگی شدیم به چه قیمتی؟ تفریحمان بود جلوی دانشگاه تهران در کتاب فروشی ها، یک ساندویچ با نان بولکی می گرفتیم و می گفتیم نصفش کند، فروشنده با تعجب ما را نگاه می کرد و یک نوشابه با دو تا نی می گرفتیم همان را باهم می خوردیم اما زندگی می کردیم، من یاد گرفتم زندگی آن نیست که من می گویم، زندگی شکل دیگری دارد، چرا شما شکل دیگر را نگاه نمی کنید؟ بروید نگاه کنید، و چقدر قشنگ بود، از زندگی نکردن دوباره برگشتم اگر بشود یک ساندویچ و یک نوشابه با همسرم نصف کنیم و باهم بخوریم، می شود، به شرط اینکه شما اهل زندگی باشید نه اهل در و دیوار و فرم دادن و سقف واندازه و اینجور چیزها.

ما از این حسینیه بیماران بسیاری را به بیمارستان فرستادیم از بیمارستان تحویل گرفتیم، خانه بردیم و بعد به سلامت راهی خانه و زندگی شان کردیم فقط به مبارکی و حمایت و توجه آقا علی ابن موسی الرضا (ع) و اگر یادتان باشد هرکس هر جا گیر کرده برای بیمارش من توصیه کردم حمد خدمت آقا تقدیم کنید چرا که خودشان فرمودند. اگر کسی حمدی برای من بخواند حمدها برایش می خوانم حتماً دلیلی دارد یعنی حمدی که امام می خواند من نمی دانم چند برابر حمد ما خواهد بود چون با اِشراف و آگاهی که ایشان دارد قطعاً قابل مقایسه با ما نخواهد بود. اما برای تشویق ما به سوی این نور فرمودند هر کس برای من حمد بخواند برایش حمد می خوانم. امروز هم روز میلاد آقا علی ابن موسی الرضا(ع) است، شب میلاد است .من بارها راجع به حمد گفتم پس هیچ ناامیدی در این جمع نباید باشد، هیچ دردمندی در این جمع نباید باشد، هیچ گرفتاری نباید باشد، نه اینکه گرفتاری نباشد، گرفتاری باید باشد اما آدمی گرفتارش نباشد. ما قبل از اینکه گرفتاری بیآید ما گرفتار هستیم. یکی از دلایلش بی توجهی ما به این شاه کلیدهای بزرگ در دستانمان است. این به مناسبت میلاد آقا علی ابن موسی الرضا (ع) تقدیم شما.

منشور قوانین ما برای رسیدن به نور و آگاهی بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

در جلسه پیش 3 تا قانون برای شما خواندم و قانون اولم این بود : خدا بی نقص و کامل است ، کسی غیر از این اندیشه ای دارد ؟ هیچ کسی فکر نکرد که چرا می پرسم کسی دیگری اندیشه دیگری دارد ؟ یک عالم هم گفتگو کردیم و زمان گذاشتیم و من در طول گفتگو چندین مرتبه تکرار کردم که دوستان عزیز من چه پرسیدم ، اصلاً چه گفتم ؟ گفتم قانون اولم خدا بی نقص و کامل است کسی غیر از این اندیشه ای دارد .
مثال زدم که در یک ردیف اتوبوس هایی بود که سه جور خط سوار می کرد ، یکی می رفت میدان انقلاب ، یکی می رفت میدان خراسان ، یکی می رفت یک جای دیگر . مردم که می آمدند و خسته هم بودند پا رکابی قبل از آمدن راننده می گفت : انقلاب ، آنهایی که به هوای میدان خراسان سوار شده بودند همه غرغر کنان پیاده می شدند ، یعنی چه ؟ یعنی این ماشین فقط می رود انقلاب ، آن کسی که می خواهد جای دیگری برود پیاده شود ؛ من هم آن جلسه گفتم : قانون من این است ، خدا بی نقص و کامل است اگر کسی را داریم که غیر از این فکر می کند ، اتوبوس بعدی با این اتوبوس نمی تواند بیاید . به گفتگوها خوب توجه کنید ، به صحبتهای که زده می شود نیاز است که توجه بگذارید در غیر این صورت ما جواب نمی گیریم.
چند دقیقه به خودتان فرصت بدهید و ببینید که هستی چقدر شما را دوست دارد ، هنوز برای شما برنامه ریزی می کند ، هنوز دارد برای شما تکاپویی انجام می دهد ، حتماً کوششی می کند ، خب شما چرا خودتان به فکر خودتان نیستید ، چه شده ؟ هر چه که امروز در زندگی تان دارید زاییده اندیشه هایتان است . بدبختی ! خودت بدبختی را آفریدی ، خودت آفرینش کردی . خوشبختی ! خودت آفرینش کردی . پولداری ، بی پولی و هزاران مطلب دیگر . من می خواهم به شما یک توصیه خوب بکنم و آن این است که هر چه می گویم دنبال گنده هایش نروید . ببینید حداقل 20 سال است که کنار شما هستم از همه درها هر چه که توانستم استخراج کردم و آوردم ؛ بزرگِ بزرگ ، خیلی بزرگ ، گاهی اوقات آن قدر بزرگ بود که شما متوجه بزرگی اش نشدید اما امروز به شما می گویم از کوچکِ کوچک شروع کنید . کوچکِ کوچک یعنی چه ؟ به یک دوستی سنگ امن المتوکلون دادم بلافاصله انگشتر کرد و دستش کرد و جالب تر این که انگشتر را از خودش جدا نمی کند . به من زنگ زده و می گوید نمی شود از این سنگها چند تا باشه ! می گویم می خواهی چکار کنی ؟ می گوید گردنم می اندازم و.... می گویم می خواهی چکار ؟ برای این که می خواهم دائم این را ببینم ، دائم ببوسمش و دائم از این که این را دارم تشکر کنم . به او گفتم تو سنگ لازم نداری ، برگه هایی را با خط خوش بنویس و در جاهای مختلف منزلت به در و دیوار بزن و ببینی چقدر تأثیر می کند ، چقدر شما را نجات می دهد ، چقدر برای شما آرامش بوجود می آورد . من گاهی اوقات صبح ها خیلی خسته ام و خوابم می آید ، نماز صبح را که می خوانم ، سرم را به سجده می گذارم و می گویم الهی که قربونت بروم برای همه آنهایی که دادی ، چه می دانم ، چه نمی دانم ؛ چه فهمیدم ، چه نفهمیدم . برای همه آنهایی که صلاح ندانستی و ندادی ، چه من فهمیدم که چه شد به من ندادی ، چه من نفهمیدم . برای همه آن چیزهایی که به همه مردم عالم دادی تشکر می کنم . سرم را بلند می کنم و جانمازم را می بندم و می روم می خوابم . همین ، دو یا سه تا جمله اما وقتی می روم می خوابم می بینم چقدر قلبم باز است ، چقدر آرام هستم ، چقدر حظّ می کنم ، از خودم حظّ نمی کنم ، آرامش بوجود می آید ، بیاییم این سفت بودن را ، این بسته بودن را رها کنیم . اگر رها کنیم مادر هستی با ماست ، می دانید که مادر هستی چه کسی هست ؛ ما خیلی فراتر از عقاید غربی هستیم یا فراتر از مکاتبی که مثل ما ملجأهایی به این محکمی ندارند اما آنها از ما محکم تر هستند ، چرا ؟ ما همه چیز داریم ، در خانه مان ، در زندگی مان ، بیاییم امروز شروع کنیم به ریختن بیرون و این هایی را که داریم تماشا کنیم و بعد برای هر یک دانه ای که پیدایش می کنیم یک ذره شکرگذاری کنیم ، من نمی خواهم شما را ملزم کنم. من فقط پیشنهاد می کنم هر نمازی که می خوانی سلام نماز را که میدهید ذکرتان را می گوئید یک سجده شکر هم بکنید، بعد نماز بعدی را بخوانید بعد از مدتی ببینید این سجده شکر کجاها می آید جلوی شما می ایستد و شما را درست هدایت می کند، می دانید کجا؟ من به شما می گویم، من خیلی وقت است که این کار را می کنم، یک روزی یک چیزی پیش آمد به حد مرگ عصبانی شدم، اینقدر عصبانی که هیچ کاری نمی توانستم انجام بدهم، آن نماز که به آن شکل می خوانی معلوم است چه نمازیست، سر نماز از شدت فرط عصبانیت نمی دانستم چه بگویم اصلاً نمی دانستم چه نمازی باید بخوانم؟ یک لحظه احساس کردم یکی بغل من است سرش را گذاشته روی سجده، کمی که توجه کردم بعد خودم هم رفتم به سجده، دیدم این یکی دارد حرف می زند و اون یکی که حرف می زند منم صدای من است، من دارم می گویم خدایا تو را شکر می کنم و این شکرگزاری آنقدر آرام بخش بود دیگر از آن روز تا الان اصلاً رنگ عصبانیت آن مدلی را ندیدم، ، هرچه بیندیشی برای توست، می گوید خوب من الان شروع می کنم اندیشیدن به یک جواهر گُنده، آن جواهر آن الماس می دانید چند قرن طول کشیده تا ساخته شده؟ اگر تو آن را می خواهی باید به همان اندازه صبر کنی برای تو آماده شود عمر داری اینقدر؟ چیزی را بخواه که در دم به شما بدهند، کوچک و ذره ذره بخواهید راهی جز این نیست.

به مطلب هفته قبل برمی گردیم، واقعاً به آن فکر کردید؟ ما از آن هفته تا حالا باید با آنها زندگی کرده باشید، گفتیم خدا بی نقص و کامل است، عشق خدا بی نقص و کامل است، تازه فهمیدم خدا بی نقص و کامل است پس هرچه او تعیین کند بهترین است حتی اگر مرا اِفلیج تعیین کند، خوب بکند، ولی خدا بی نقص و کامل است، حتماً صاحب حکمتی ست، بعد گفتم که دوست داشتن خدا آسان است، کسی به این دوست داشتن اصلاً فکر کرد؟ شروع کردید دوست داشتن خدا را؟ کسی بین شما به دوست داشتن خدا فکر کرده؟ من اعتقاداتتان را کار ندارم اعتقاداتتان مثل ظروف کریستال و عتیقه روی طاقچه چیده شده کسی هم دست نزند، خودتان هم دست نمیزنید مبادا بیفتد و بشکند، اما آن چیزی که شما با آن آب می خورید این لیوان ارزان است، من با آن لیوان کار دارم با آن کریستالهای سر طاقچه تان کار ندارم، من می خواهم شما زندگی کنید زندگی کنیم با دوست داشتن خداخیلی از شما دوست داشتن را فراموش کردید، برای همین خیلی محرومید، خیلی شکنجه میشوید، این بد است دوست داشتن مفهومش تو سری خوری نیست، هفته قبل گفتیم که دوست داشتن انسان خطاکار .خیلی سخت است من هم قبول دارم ولی اصلاً تلاش کردید یک آدم خطاکار را دوست داشته باشید؟خطاکارترین موجود اطراف شما خودتان هستید ، خدای تو کجای زندگیت نمود دارد؟ فقط برای فخر فروشی ات خوب است، فقط برای وقتی که توی سر یکی بزنی که خدا پرست باش، خدا یکی است، هرکی خدا را نشناسد می رود جهنم، خودمان بیشتر خدا را نمی شناسیم می دانی چرا؟ چون دوستش نداریم، برای اینکه خداشناس آن کسی که خدا را دوست می دارد انسان خطا کار را دوست می دارد و اولین خطاکار زندگی هر انسانی خودش است. چقدر خودت را دوست داری؟
قانون چهارم ، می گویند انسان هر چیزی را تا حدی که دوست می دارد می تواند بشناسد. به این فکر کنید، انسان هر چیزی را تا حدی که دوست می دارد می تواند بشناسد. ما بنا را گذاشتیم بر دوست داشتن خدا، هر کسی که می خواهد خدا را بشناسد به اندازه ای که دوستش می دارد می شناسد. اینها همه فلش های ریاضی است من می زنم و می روم جلو، از این به آن نتیجه از آن به این نتیجه. گفته پیغمبر است که هرکس می خواهد خدا را بشناسد اول باید خودش را بشناسد برای شناختن خودمان مجبوریم چکار کنیم؟ خودمان را دوست داشته باشیم. ببینید این قانون من چقدر قشنگ است یک جمله است اما ببینید چقدر در خودش مطلب دارد. انسان هر چیزی را تا حدی که دوست می دارد می تواند بشناسد. ما می خواهیم خدا را بشناسیم خیلی هم خدا را دوست داریم و می خواهیم بشناسیم اما تا وقتی که خودمان را نشناسیم راهی به خدا نداریم، هیچ راهی به خدا وجود ندارد. گذر از این مرتبه از گذرگاه قلب است چرا که خدا در قلب من جای دارد و اگر بخواهم این خدا را بشناسم اول باید خودم را بشناسم و اگر بخواهم خودم را بشناسم مجبورم اول خودم را دوست داشته باشم هر چه بیشتر خودم را دوست می دارم بیشتر قادر به شناخت می شوم.
قانون پنجم : فقط آفریده را بخاطر آفریدگار می توان دوست داشت. خیلی جمله سنگینی است. فقط آفریده را بخاطر آفریدگار می توان دوست داشت. اصلاً دوستی بین ما چه معنی دارد؟ دوست داشتن مان به همدیگر چه معنی دارد؟ یک چیزی باید این وسط مشترک باشد که این ارتباط را برقرار کند. آن چیز مشترک چی می تواند باشد؟ فقط خدا، فقط خدا
می گوید من این را دوست می دارم برای اینکه آدم خوبی است. چرا خوب است؟ چه کسی این را خوب کرده؟ این از کجا یاد گرفت که خوب باشد؟ غیر این است که خدا راهنمایی اش کرده؟
فقط آفریده را بخاطر آفریدگار می توان دوست داشت. حالا اگر یک آقایی آنقدر عاشق یک خانمی است که به هر کاری دست می زند که به این عشق برسد آدم دروغگویی است و بلعکس. اینها دروغ می گویند به اینها اطمینان نکنید بخصوص جوانها حرف من را خوب بشنوند.

تعمقی در سوره نبا بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه قبل صحبت کردیم درباره خبر بزرگ . گفتیم خبر بزرگ را به خیلی چیزها تفسیر کردند . من اعتقاد دارم که هر لحظه در زمین یا لااقل در عالم ما یک خبر بزرگ در شُرف وقوع است به شرط آن که به آن توجه کنیم .
أَلَمْ نَجْعَلِ الأرْضَ مِهَادًا (6)
آیا زمین را آسایشگاه نکردیم . زمین آسایشگاه است ، آسایشگاه دارای طبقات مختلف است ؛ هر طبقه ای تعلق به یک گروه افرادی را دارد که نیازمند آن طبقه هستند ؛ طبقه ای اختصاص به جوان دارد و ...... آسایشگاه دارای طبقات مختلف است و هر طبقه تجهیزات و امکانات خودش را دارد مخصوص به یک عده آدم هایی که نیازمند آن تجهیزات هستند که در آن طبقه زیست می کنند و هر زمان شما از این بخش تجهیزاتی خارج شدید یعنی از این بخش نیازمندی خارج شدید شما را از این طبقه به یک طبقه دیگر می بَرند . حالا تصور کنید که آسانسور نباشد و افرادی را بیاورند که پا ندارند راه بروند ، از کمر درد نمی توانند تکان بخورند ، طبیعتاً در همان طبقه همکف جایشان می دهند به مرور که این ها مداوا می شوند و شرایط عوض می کنند و می توانند آنها را به طبقه اول می برند ، بعد طبقه دوم و بعد هم طبقه سوم . پس هر طبقه ای شرایط ویژه و امکانات خودش را دارد .
آیا زمین را آسایشگاه نکردیم ؛ مفهومش این است : جایی برای آسایش و طی کردن ایّام در هر رِنج جسمی و در هر رِنج روحی و در هر شرایطی که آدم ها توی آن درگیر هستند .
آیا زمین را آسایشگاه نکردیم ؛ این توجه ما را جلب می کند به این که در زمین چه امکانات خاصی برای هر کدام ما قرار داده است . چه وضعیت بخصوصی برای هر کدام ما قرار داده است . گاهی اوقات فکر می کنم ما که این همه درد جسمی و مشکل داریم اگر در روستا بودیم چه می شد ؟ خیلی چیزها که اینجا هست و آنجا نیست ، آن موقع چه می شد در حالی که اگر همان روستا را شما بروید و زندگی کنید می بینید که بسیاری از آدم ها به سنین بسیار بالا می رسند و نیازمند این که از ویلچری استفاده کنند یا از شرایط این چنینی بهره ببرند نیازمند نمی شوند . هر کجای این زمین برای آدم های خودش شرایط ویژه دارد . سرزمین بعضی ها زمستان های بسیار سرد دارد ، زود هم سرد می شود آدم فکر می کند اگر من آنجا باشم از سرما می میرم اما می بینیم هیچ کدام از آدم هایی که آنجا زندگی می کنند نمی میرند ، بالعکس اگر آنها تابستان به سرزمین ما بیایند دیوانه می شوند چون این همه گرما برایشان قابل تحمل نیست .
وَ الْجِبَالَ أَوْتَادًا (7) و کوهها را میخ ها – وقتی می گوید میخ آدم یاد یک چیزی می افتد . ما معمولاً میخ را روی دو جسم می گذاریم ، می کوبیم و دو جسم را به هم وصل می کند .
کوه ها را میخ های زمین ؛ یک سر این میخ فرو رفته در آن بخشی که زمین نامیده شده و ما روی آن داریم زندگی می کنیم ، قابل درک است . از کجا کوبیده ؟ از یک جایی این میخ را کوبیدند ، فرو رفته ، آمده و به زمین رسیده ، زمینی که ما در آن زندگی می کنیم . در حالی که ما از این کوه ها فقط یک بخش معینی را مشاهده می کنیم . یک بخشی که انتهای روی زمین آن ، چسبیده به زمین آن بسیار پهن است و به صورت کلّه قندی رفته بالا تا یک ارتفاع معینی و ما این ها را می بینیم . اما نوک این کوه به کجا وصل است ؟ما این را نمی بینیم . خداوند در قرآن به من و شما یادآوری می کند که زمین شما توسط این میخ ها نگهداری می شود . می گویند این کوه ها تعادل را برای سطح زمین در حین گردش حفظ می کند ، چطوری ؟ وقتی کره زمین می گردد این ها نمی ریزد ، چرا نمی ریزد ؟ بعضی از کوه ها تخته سنگی هستند ، بعضی هم خاک رسی هستند ، شن رونده هستند پس یک عاملی این ها را از آن بالا به سطح زمین متصل نگه داشته است ، این عامل کجاست ؟ از چه جنسی است ؟ هیچ کسی نمی داند و هیچ کسی نمی بیند . یکی از دلایلی که ما نمی توانیم ببینیم این است که هیچ وقت به آن فکر نمی کنیم . ما به کوه به این شکلی که برویم بالای کوه ، سوار بر کوه شویم ، به نوک این برسیم فتحش کنیم ، اندیشه می کنیم ؛ ما صخره نوردی می کنیم ، روی دیواره صاف خودش را می کِشد و بالا می رود ، هیچ وقت فکر نمی کند این لبه به کجا وصل است ،. اگر به یک جایی وصل نباشد شما این را بگیرید و خودتان را بالا بکشید ، می آیید پایین . اما این صخره ها را می گیرد و بالا می رود ، به نوک کوه هم می رسد اما هیچ وقت به این فکر نمی کند که وقتی من بالا می رفتم ، به این صخره ها آویزان می شدم ، چه خبر بود ؟ چه کسی آن را نگه داشته بود ، خدا ؟ خدا را چگونه می بینید ؟ بیرون از خودتان ؟ جدا از خودتان ؟ درد بشر ، امروز ، جدا بودن محیط بشر از خداست ؛ خدا سر طاقچه است برای ستایش و من در میدان کار در حال دو ؟ آن که سر طاقچه است نمی تواند به من کمک دهد . وقتی در میدان کار می دوم یکی را باید پیدا کنم که به من کمک کند ، آن یکی چه می شود ؟ می شود شرک . من همیشه با خودم فکر می کنم در کهکشان، زمین ما یک توپ است ولی واقعیت آن این است که این توی این فضا چطوری می گردد ؟ با چه می گردد ؟ جاذبه ، جاذبه کجاست ؟ یک انرژی است ، انرژی از چه هست ؟ یک انرژی دیگر ، آن انرژی کجاست ؟ و ....... پس یک چیزی وجود دارد که با آثاری که در اختیار من و شما گذاشته ما را دعوت می کند تا به آن چیز برسیم . وگرنه زمین را که قرار دادند ما هم می آییم روی آن زندگی می کنیم ، خرابکاری هم می کنیم بعد هم می میمریم و می رویم ، بعد از آن هم چه اتفاقی افتاده است کسی نیامده به ما بگوید ، ما بی خبر هستیم . خداوند شما را با وجود آیاتی که اشاره به زمین و چیزهایی که در زمین وجود دارد شما را متوجه می کند به این که بگردید . خیلی سال پیش بزرگی به من توصیه کرد که تفکر کن و هر هفته تفکر به یک چیزی داشتم یکی از آنها جهان خودم بود ، کره زمین . گفت هر چیزی را که فهمیدی و توانستی ببینی یادداشت کن . من کره زمین را رها کردم خارج از کره زمین را طلب کردم ، به یک سیاره دیگری رفتم که در آنجا حیات وجود داشت خب که چی ؟ به شما گفتیم زمین را ببین ، رفتی خارج از زمین را دیدی ، اینجا را هنوز نتوانستی ببینی .
وَ خَلَقْنَاکُمْ أَزْوَاجًا (8)
شما را زوج ها آفریدیم . شما به این فکر کردید آیا من و همسرم جفت هم هستیم ؟ هیچ کسی به این فکر کرد ؟ اگر ما جفت هم نباشیم چه اتفاقی می افتد ؟ آیا الان می توان کاری کرد که جفت هم بشویم ؟ همه به این فکر کردند که من با همسرم اختلاف دارم این جفت من نیست ؟ چکار کنم ؟ جفتم را از کجا پیدا کنم ؟ بحث ما این نبود که شما ببینید آیا این جفت تو هست یا نیست ؛ بحث ما این بود که انسان ها باید به جفتشان برسند چون فقط با او می توانند بعداً ادامه مسیر بدهند . خب آخرش ؟ آخرش این که شمایی که الان در حال زندگی هستی اگر جفت خودت را پیدا کرده بودی فکر نکن که کاملاً در امنیت بودی ، دیگر هیچ اتفاقی نمی افتاد ، نه دعوایی ، نه اختلافی همه چیز فضای گل و بلبل بود اصلاً این طوری نیست . این فضاها خیلی با همدیگر فرق می کند . در بعضی ها این طوری است ، در بعضی ها بالعکس دوتا کوه بلند سنگی مقابل به هم ، ولی بالاخره همدیگر را له می کنند ، چنان له می کنندکه وقتی به هم خوردند جایی برای جدا شدن نداشته باشند . خدا شما را زوج آفریده است ، تلاش کنید زوج شوید . من شوهر نمی کنم هر کسی دور و بر من شوهر کرده بدبخت است ، من زن نمی گیرم هر کسی دور و بر من زن گرفته بیچاره است ، همه آمار طلاقشان بالا است . اینها حرف های مزخرفی است که شما را از مسیر تعادل تان خارج می کند . دور از جان شما مُردید و ماندید با آن کسی که متولد شده با شما آمده باید با همان برگردید . خب حالا اگر این جفت است و شما دارید با آن زندگی می کنید رسیدی به آن نقطه که فکر کردی آن جفت روحی تو نیست چکار می خواهی بکنی ؟ می خواهی جدا شوی و دنبال یک نفر دیگر ؟ چکار باید بکنیم ؟ شما همیشه فکر می کنید که اگر این جفت من نبود من باید این را جفت خودم بکنم . جفت هم بشويد نه این که او را جفت خویش کنید . او جفت شما شود عین شما می شود به درد نمی خورد . شما جفت هم بشوید ، تو جفت او و او جفت تو . جا خالی های او را پیدا کن و تو پُر کن ، جای خالی های خودت را پیدا کن با پُری های او پُر کن .

منشور قوانین ما برای رسیدن به نور و آگاهی بخش اول

بسم الله الرحمن الرحیم

سرلوحه همه قوانین ما :
اول: قبول کنیم خدا بی نقص و کامل است.
می گوید ما که قبول کردیم ولی من اثبات می کنم دروغ می گویید. خدا بی نقص و کامل است.
گوش کنید و با من همراه باشید. کسی هست بین شما نظری غیر از این داشته باشد؟ خدا بی نقص و کامل است.
صحبت از جمع : سوال شما این بود که چه کسی غیر از این اعتقاد دارد؟ غیر از این اعتقاد داشتن به معنی این نیست که من فکر کنم خدا نقص دارد و یا کامل نیست. نگاه من الآن جوری است که نمی خواهم مثل گذشته طوطی وار باشد و نمی دانم که نقص دارد و کامل نیست و نمی دانم که نقص ندارد و کامل هست. به جهت اینکه یک موضوعی است که اگر بخواهیم فارغ از اعتقادمان و فارغ از عادتمان و فارغ از آن چیزی که تا الآن زندگیش کردیم از این شرایط بیاییم بیرون، با این سوال فارغ از این شرایط مان برخورد کنیم و نگاه کنیم یک جور دیگر به آن نگاه می کنیم اینکه خدا را بی نقص و کامل ببینیم یک مقدمه دارد و مقدمه اش این است که مواجه ی کامل داشته باشیم با خدا، و این مواجه ی کامل با خدا برای من در حال حاضر مقدور نیست و چون مواجه ی کامل با او ندارم نمی دانم ناقص است یا کامل است.
استاد: جواب بسیار قشنگ و منطقی. ببینید وقتی می گویند که من می خواهم مسلمان بشوم می گویند شهادتین بگو، من شهادتین می گویم شهادت می دهم به یگانگی خدا، رسالت پیغمبر(ص) و امامت امیرالمؤمنین (ع) و الی آخر. می گویم ایمان آوردم. ایمان آوردن یک چیزی است و مؤمن شدن چیز دیگر، مؤمن کسی می شود که باور کرده است یعنی به عینیت به او رسیده است من قبول دارم خدا یکی است اما اینکه مواجه شدم که نمی تواند دوتا باشد رسیدم به این نقطه هر چه دویدم دومی نداشت برای همین این را گذاشتم قانون اول چون تمام قوانینی که ما می خواهیم بعد از این استفاده کنیم زیر سایه این قانون است، فقط این قانون .
ادامه صحبت از جمع: از جهت اینکه دارید مبانی را نگاه می کنید و هر اشکالی که در عملکرد وجود دارد یعنی هر اشکالی که در روش زندگی وجود دارد بخاطر این است که در بینش اشکال وجود دارد و بینش اگر اشکال دارد بخاطر این است که مبانی اشکال دارد. حالا من بعنوان شاگرد جسور می خواهم یک چیزی بگویم این که اصلاً ما در شرایط فعلی مان امکان شناخت داریم؟ چون شما دارید یک سوال شناختی می کنید. سوال شما این است آیا خدا ناقص است یا کامل است؟ این که من جواب بدهم ناقص است یا کامل است ناشی از یک شناخت می شود.
استاد: من اصلاً این سوال را مطرح نکردم. سوال من این بود، گفتم من قانون اولم این است خدا بی نقص و کامل است.گفتم کسی غیر از این را قبول دارد؟ کسی به غیر از این معتقد است؟ اگر معتقد است برای ما بگوید. چون من به این کاملاً اعتقاد دارم و واقف هستم.
ادامه صحبت از جمع: حالا من خیلی کوتاه و خلاصه عرض می کنم که آن مبنا چیست؟ آن مبنا این است من می خواهم شما یک ملاکی خارج از من به من بدهید که شناخت من از خدا با این ناقص نبودن و کامل بودن ساخته ذهن و داستان و تجربه من نیست، چطوری می شود این شناخت را داشت؟ سوال من این است فارغ از یک مسلمان شیعه ای که الآن هم دارم احکام شرعی را انجام می دهم چون داریم بحث مبنایی انجام می دهیم در بحث مبنایی باید فارغ بشویم از همه تعلقات و اعتقادات؛ یک جنبه دیگر از آن سوال این است چطوری می توانیم بگوییم این چیزی که ناقص نیست و کامل است ساخته ما نیست؟ یعنی یک چیزی خارج وجود دارد ومن از دریچه ذهنم آن را نمی بینم آن را آنچنان که هست می بینم اصلاً این امکان وجود دارد؟ حالا من می خواهم بگویم واقعاً خدا آنگونه که هست خارج از دنیای درون من قابل شناخت و دسترسی هست؟ 
استاد: بگذار من یک کاری بکنم و آن یک کار این است، بچه های شیطان را دیدید چهار دست وپا می روند کنار سفره همه چیز را چیدند بچه تیز نگاه می کند از آن دور همچین که می بیند همه به خودشان مشغول هستند بدو بدو بدو می آید همچین که دستش به گوشه سفره رسید کاری ندارد اینطوری تکان می دهد و بیرون می ریزد همه را قاطی و پاتی می کند. من می خواهم اینکار را برای شما بکنم، آهان سفره ات پشت و رو آقا؛ چرا پشت و رو؟ از اینجا ما همیشه گفتیم خدا یکی است و دوتا ندارد، خدا یگانه است، خدا قابل توصیف نیست، خدا چنین است، چنان است، در قرآن خواندیم و هنوز سر جایمان نشستیم الآن بعد از این همه سال خداپرستی می گوییم می شود یک الگو نشان بدهی که من ببینمش؟ این شخص حقیر، بنده کوچک خدا سال 84 رفت حج و آمد، چقدر خوشحال که اگر تا به امروز خدا را نشناختم دیگر شناختم من خدا را پیدا کردم در سرزمین وحی، چندین سال هم با این زندگی کردم سال 92رفتیم حج عمره به مراتب ساده تر به مراتب بدون چیزهای مختلف، در حالی که حج تمتع اصلا قابل مقایسه نیست اگر کسی می خواهد حج را بفهمد باید تمتع برود ولی در حج عمره یک چیزهایی را آنجا من دیدم که فقط نشسته بودم و توی سرم می زدم چه خاکی توی سرم کنم پس آن کسی را که تا حالا می پرستیدم کی بود؟ آمدم اینجا و گفتم تازه فهمیدم که این همه سال خدا را نمی شناختم و تازه خدا را شناختم. خدا بیرون از من نبود، خدا در خانه اش ننشسته بود، خدا در هیچ جای دیگر هم نبود چون تمام خدا مال من بود. حالا، فقط می گویم و می روم چون هضمش خیلی سخت است تا به آن نرسی تا از درون ضربه به خودت نزنی نمی توانی درکش کنی من می گویم و می روم اما بعداً در قانونهای بعدی می گویم چطوری می شود به این دست پیدا کرد. 
خدا در هیچ جایی نیست، در هیچ کجا یافت نمی شود، صدر نشین جایی نیست، حکومت بر جایی ندارد جز قلب تو. جز بر قلب من ، قلب او 
قلب من، تعریف خدا، حکومت همه هستی مال خدا است. این چی شد؟ من ریاضی خوانده بودم از این به این می رسیدیم گاهی اوقات هم از آن به این می رسیدیم یعنی یک فِلش های دو طرفه خیلی طول کشیده تا توانستم این فِلش ها را بر همدیگر منطبق کنم. قلب من کل هستی است و این آن چیزی است که آدمیزاد نمی فهمد. قلب من، قلب تو، قلب او، قلب او کل ملک هستی است و یک صاحب دارد و صاحبش هم همیشه در جایش نشسته است حکومتش را می کند، قانون هایش را صادر می کند، حرفهایش را می زند. بچه کوچک چیزی می خواهد وقتی به او نه می گویی سر سام می گیری از بس که جیغ می زند، با جیغ صدای ترا خاموش می کند. ما با جیغ هایمان صدای خدای خودمان را می آوریم پایین بعد می گوییم کو؟ کجاست؟ من کجا دنبالش بگردم؟ نوید بدهم در هیچ کجا جز خودتان، خدای تو در قلب من نیست خدای من هم در قلب تونیست. می گویی مگر چند تا خدا داریم؟ یکدانه ! بر قلب من به گونه ای حکومت دارد بر قلب شما به گونه ای دیگر. همدیگر را ناخن نکشید به همدیگر هم کار نداشته باشید اگر می خواهی جستجو کنی در خودت جستجو کن. 
یکبار دیگر برمی گردم و دوباره تکرار می کنم. من قانون اولی را که برای خودم نوشتم، خدا بی نقص و کامل است بعد گفتم کسی هست غیر از این فکر کند؟ من نگفتم که کسی هست که بگوید خدا ناقص است؟ من اصلاً چنین چیزی را مطرح نکردم، گفتم من اینرا قانون می دانم، چرا پرسیدم کسی هست که غیر از این فکر کند؟ برای اینکه او که غیر از این فکر می کند جایش با ما نیست، نمیتواند کنار ما بنشیند و بقیه مسیر را بیایدکلاس ما خطش را دارد معین می کند جلو می رود.
صحبت از جمع: نه شما و نه ما هیچیک این اعتقاد را نداریم که خدا ناقص است این که روشن است، اما آن چیزی که به ذهنم رسید خواستم بیان کنم، مقدم بر این قانون یک اصل واقع است و آن اینست که خدایی در میان هست که ما اعتقاد داریم و بر این محور استوار باشد که کامل هست و ناقص نیست، منتها این به ذهنم رسید که انسان وقتی نسبت به چیزی شناخت پیدا می کند آن شناخت هست که مبنای قضاوت و برداشتش نسبت به آن موجود و آن موضوع خواهد بود، نظریه ای است که می گوید همه اتفاقات و موجودات کره زمین در کائنات اتفاقی ایجاد شده، ما رسیدیم به این نقطه که مگر ممکن است که اینهمه نظم و زیبایی، اتفاقی بوجود آمده باشد، قطعاً هیچ منطقی اینرا نمی تواند قبول کند، قطعاً یک موجودی بالاتر از همه موجودات وجود دارد که او خالق این نظام هست، قطعاً باید کامل و بی نقص باشد.
استاد: کلام شما منطقی، درست، عالی و خوب، نظیر این کلام در بسیاری از کتب و نوشته های نویسنده های قدرتمند هم به چشم می خورد، همه اینها را قبول دارم، اما باز به من توجه نمیدهید، من اصلاً دنبال این نیستم که اثبات کنم چیزی را، من برای خودم یار جمع می کنم، می گوید چکار می کنی؟ می گویم من با این یک نشانه حرکت می کنم، خدایی را که می شناسم و به آن اعتقاد دارم و گفتارش را تأیید می کنم و پیروی می کنم، بی نقص و کامل است، هر کسی با من است بیاید این صف، من نپرسیدم که شما برای من اثباتش کنید، یا بیائید من برایتان اثبات کنم خدا بی نقص و کامل است من بیست سال است روی این یک موضوع دارم کار می کنم، من که هیچ عددی نیستم خیلی بزرگتر از من روی مسئله خداوند، وحدانیتش و بی نقص بودن و کامل بودنش کار کردند، من اگر بخواهم یکبار دیگر بیایم و از اول بنشینم و یک روش منطقی پیدا کنم تا بیایم این را اثبات کنم عمر ندارم، به پایان نمیرسد، وقتی یار کِشی کردیم وضعمان مشخص شد دیگر وقتی من می خواهم بگویم خدا، شما نمی گوئید کدام خدا، چون اول باهم قرارداد کردیم وقتی می گوئیم خدا آن موجودیتی را صدا می کنیم، بی نقص است و کامل است، تمام شد.
صحبت از جمع: قطعاً با آن بند قانونی که شما فرمودید مشکلی ندارم، ولیکن اگر خاطرتان باشد، زمانی در منزل شما جلسه بود، نزدیک به 19 یا 20 سال پیش، بنده آنموقع کم سن و سال تر بودم، بحثی مطرح شد و به شما عرض کردم که ما می گوئیم "اشهدُ اَن لاَ اِلهَ اِلاَ الله" و به خدایی که نمی بینیم شهادت می دهیم، در جایی خوانده بودم از امیرالمؤمنین پرسیده بودند که خدایی را که نمی بینی می پرستی؟ ایشان فرموده بودند من خدایی را که می بینم می پرستم، من عرض کردم اگر اینجور باشد من به وجود خدا شهادت هم نمی دهم، بخاطر اینکه وقتی من شهادت می دهم این شهادت من یک آزمایشی برای من به بار می آورد، من هم خدایی را که ندیدم ونشناختم بروم در آزمایش آدمهایی که دیده اند، مردود می شوم، آن موقع برای خودم این منطق را داشتم، شما در آن زمان به هر حال هم صبر داشتید و هم لطف داشتید پاسخ می دادید، آن چیزی که در درون من بود با جواب شما ساکت نمیشد، چون شما که خدا را به من نشان نمی دادید، شما به من برهان می گفتید، قانون را همه قبول دارند ولی وقتی روی آن سؤالی مطرح می شود دیگر گوشه ذهن می چرخد حالا اگر خدا نقص داشت چه می شود؟ اگر نقص نداشت چه؟ با خودم گفتم من باید به یک جایی برسم، گفته بودم شهادت نمیدهم، گفتم بروم سراغ قرآن،دیدم قرآن هم که کلام خداست، ، بروم سراغ پیغمبر، پیغمبر که در دسترس نیست، بگویم قیامت، من که نمُرده ام، بگویم عدل من که اصلاً خدا را قبول ندارم به عدل چطور می توانم رجوع کنم؟ فقط یک جا ماند، فقط یک مأمن و پناهگاهی برای من که به دنبال اینکه خدا هست یا نیست می گشتم این بود که میگویند "امامت" در شیعه، همه مذاهب دیگر کمیتشان لَنگ است بخاطر اینکه دینشان صاحب ندارد، چه سُنی چه مسیحی چه یهودی، بزرگانشان بنشینند و با بزرگان ماتریالیسم بحث کنند 4 ساعت بحث می کنند و بدون نتیجه می روند، خدا به ما کمک کرد، رحم کرد، ما در این مملکت بدنیا آمدیم، اینها در دسترس ما بود، بنده به امام زمان عرض کردم گفتم یا تو هستی یا نیستی، گفتم اگر نیستی همه اینها، خدا و قرآن و پیغمبر و عدل و قیامت کَشک است، من هم هرجوری دلم بخواهد از این زندگی بهره ام را می برم، اما اگر تو هستی، تو هستی که اگر یکی آمد در این دنیا گفت خدا هست یا نیست تو جوابش را بدهی، تو صاحب این دنیایی یک جوری جواب مرا بده، نمی گویم حضرت را دیدم، نه، هیچ اتفاقی هم که شما فکر کنید زمین و دریا شکافته شدند نیفتاد، ولیکن یک موقع هست که می گویند علم الیقین، الان همه میدانند تبریزی هست، یک موقع هست که می شود عین الیقین، یعنی همه می روند تبریز، یک مسافرتی می کنند، یک مرتبه بالاتری هم دارد که به تبریز نمی گُنجد، آن مرتبه ای که آدم یک یقین قلبی در حوادثی، در اتفاقاتی که دیگرانی بدون اینکه نیت من را بدانند به من چیزی گفتند، پیدا کند، بنده متوجه شدم که این امام زمان هست، وقتی امام زمان هست که تنها چنگ آویز ماست، "قرآن" از آن داعشی قرآن می خواند تا ما که شیعه هستیم، بخاطر همین هم هست که رسول الله فرمودند قرآن و عترت در کنار هم هستند، اگر هر کسی الان شک دارد جوابگو در این عالم هست، جوابگویی که شما به او بگوئید تو اگر هستی شک مرا برطرف کن، هست، من نه اینجا کسانیکه شاید به مقدسات هم فحش می دادند آمدند طرف من، من هم گفتم جوابگوی تو نیستم ولی جوابگو هست، تو اگر واقعاً به فکر جوابی این جوابگوست، برو بِگَرد جوابت را می دهد، اگر ندهد وظیفه اش را انجام نداده، اینجوری نیست که امام زمان در این دنیا هزار و صد سال بماند و گناهان ما را ببیند و گریه کند، هزاران اتفاق در این دنیا بیفتد برایشان فرصت فرج ایجاد نشود و بعد جواب هم ندهد، نه اینجور نیست، یقیناً می گویم که امام زمان برای کسی که گوشه ذهنش هر مشکلی دارد که الان می گوید اصلاً خدا نیست، من گفتم شهادت نمی دهم الان هم اقرار می کنم، ایشان (امام زمان) در مقامی هست که شما را به آنجایی می رساند که این قانون اول را برایتان اثبات می کند، شیخ محمود شبستری می گوید: " زِ نو هر لحظه ایمان تازه گردان مسلمان شو مسلمان شو، مسلمان" صد جای دیگر هم در قرآن داریم که "یا اَیُهاَ الَذینَ آَمَنوا آمِنوا" مگر بد است؟ مگر همه از روز اول همه چیز را می دانستند؟ هر کسی در ذهن خودش در مورد خدا، پیغمبر، قیامت عدل حفره ای ایجاد می کند و آن چیزهایی که در دسترس هست و مطالبی که وجود دارد قانعش نمیکند کی گفته که جوابگو نیست، یک جوابگو وجود دارد که می تواند خیلی راحت برای شما اثبات کند، ، من به دوستمان می گویم کسی هست که جواب شما را بدهد اگر نقصانی در ذهن شما وجود دارد کسی هست که جواب بدهد اگر ایشان به شما یک جوری ثابت کرد که هست بعد بروید ببینید پیغمبر چه گفته امامان چه گفته اند؟ آنها را پیگیری کنید، نسخه ای که برای من پیچیده شد در این دنیا این بود من دیدم که یک دستاویزی هست، پس این هست اگر هست مابقی هم انشاءالله از همین خاندان بتوانیم بگیریم و استفاده کنیم.
استاد : شنیدید؟ یکی صدایتان کرد . آنقدر هوشیار بودید که آن کسی که شما را صدا کرد ، صدایش را شنیده باشید ؟ شنیدید؟ معامله را یاد گرفتید ؟ صدایتان کردند من گفتم قانون اول ، خداوند بی نقص و کامل است . کسی هست که غیر از این فکر کند ؟ می خواستم بگویم اگر غیر از این فکر می کنید با ما نیایید چون مراودات ما با هم نمی خواند .. از سر شیطنت و مردم آزاری نروید و سوال کنید . چون پس گردنی اش را می خورید . واقعاً حرف داری برو بزن . هرکسی امامش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است . چرا ؟ چرا به مرگ جاهلیت . من اصلاً امامم را می خواهم چه کار کنم که اینجا بغل من باشد ؟ امام اگر الان حاضر باشد به من فرصت می دهد ؟ دو دقیقه با او صحبت کنم . این خیل جمعیت دنیا و این کره ی خاکی . اما من هرلحظه با او صحبت می کنم . چون می خواهم با او حرف بزنم . و می دانم که حرف های من را می شنود . منتظر هم نمی شوم صدا بشنوم . او جواب تو را می دهد . تو فقط در فهمت را باز کن . اشکال ما این است که در فهممان را به شدت میخکوب کرده ایم . و منتظر هستیم که عینی یک چیزی این وسط بگذارند و ما ببینیم 
صحبت : گفتار ایشان سبب شد برای من ، حالا دوستان هرکسی به نوبه ی خودش ، سبب شد یک گشایشی برای من ایجاد شود البته مطلع این گشایش را شما ایجاد کردید . 
استاد : یکی از کارهایی که دوستمان می کند این است که یک چکش دستش است . بعد ضربه می زند و مهر دهان ها باز می شود . مهر آنها شکسته می شود . آشکار می شود به گفتگو . من عاشق گفتگو هستم . من دوست دارم حرف بزنیم . من بیرون از بچه هایی که مثل شما دور و بر من هستند تنها هستم . این را می دانید ؟ خیلی تنها هستم . من همیشه دنبال یکی می گردم که همدیگر را به چالش بکشیم و گفتگو کنیم تا بتوانیم رشد کنیم . چون کاری که ما در اینجا می کنیم می خواهیم همه رشد کنیم . نمی خواهیم خدای نکرده یک نفر بنشیند و حرف بزند و بقیه بله بله گویانش باشند . یک همچین گفتگوهایی واقعاً ارزش ندارد . شما نمی دانید این خانه ای که درش را می زنید ، خانه ی هزار در است . میلیون در است . میلیارد در دارد . من نمی دانم ولی یاد گرفتم امروز این در را می زنم و داخل می روم و تفرجی و بر می گردم . دفعه ی بعد از همین در داخل نمی آیم . یک در دیگر را می زنم . دفعه ی بعد یک در دیگر می زنم . و دوست هم دارم هروقت در می زنم که جایی بروم شما هم با من باشید . ولی اگر نیایید هم عیبی ندارد . چون عادت کردم وتنهایی هم می روم . یک روزی نمی رفتم ولی الان دیگر عادت کرده ام . تنهایی هم می روم . چون خیلی باور ندارم که عمر کفاف کند تا همه ی درها را بکویم و همه ی نگاه ها را انجام بدهم . بسیار عالی و خیلی خوشحال هستم . از همه تشکر می کنم 
قانون اول که عرض کردم : خداوند بی نقص و کامل است . اگر ما و همه ی ما به این نکته اشراف پیدا کنیم ، درست است که شاید قلب شما هنوز به آن میزان یقین لازم نرسیده باشد ولی در کنارش در قلب شما تکذیب وجود ندارد. شاید در مسیر یک جاهایی پای شما یک مقدار بلغزد ، ولی شکر خدا که بزرگ و سرور دارید و دست شما را می گیرد . این خیلی مهم است که الان شما باور می کنید با خدایی روبه رو هستید که نقص ندارد . و صددرصد کامل است . شما هرکلاسی بروید و با هر استادی روبه رو شوید ، هرچقدر هم بزرگ باشد خواه ناخواه یک جایی یک چیزی پیدا می شود که به آن ایرادی وارد است . که اگر همیشه جلو آن ایراد را بگیرند ، شما می مانید که چه چیزی بگوئید . ولی در مورد خداوندی که بی نقص و کامل است این اتفاق نمی تواند بیفتد . چون زیربنای حرکت ما این مسئله است .
قانون دوم :دوست داشتن خدا 
خیلی آسان و راحت است . می دانید به چه راحتی ؟ به راحتی آن بچه ی کوچکی که یک بستی به دستش می دهید و با شعف بسیار بستی را زبان می کشد . می گویند چه حرف هایی می زند . خدا کجا ، بستنی کجا . من در هر لقمه ای که به دهان می گذارم و می جوم خدا را حس می کنم . خدای بی نقص و کاملم را . و دوستش دارم . خیلی دوستش دارم . شما چی ؟ تا حالا اینطور به خدا نگاه کرده بودید ؟ پسرم روز تولدم یک کتاب نقاشی قشنگ با یک بسته مخصوص ماژیک مربوط به این کار برایم کادو خرید . که نقاشی کنم . من از دی ماه پارسال تا الان فقط یک صفحه آن را نقاشی کرده ام . چون خیلی پر گل بود و ریز . الان که به آن صفحه نگاه می کنم ، هربار که نگاه می کنم می گویم خدایی که این را نقاشی کردی ، چقدر تو دوست داشتنی هستی . می گوید مگر تو نقاشی نکردی ؟. اگر قرار بود من نقاشی کنم اقلاً دوتا رنگ را جابجا نقاشی می کردم . رنگ می کردم . و جالب است که هیچ وقت به رنگ ها نگاه نکردم . بدون نگاه کردن برداشتم و نقاشی کردم . در نقاشی خودم هم خدا را دیدم . خیلی دوست داشتنی است . خیلی نازنین است . اینقدر دوست داشتنی که هیچ کسی را آنقدر نمی توانم دوست داشته باشم . برای همین هم وقتی اذیتم می کنند سرخورده نمی شوم . چون به خودم می گویم خودمان هستیم تو اینقدر هم او را دوست نداشتی . حالا بگذار یک ذره هم اذیتت کند . چه می شود مگر . آن کسی را که دوست دارم که اذیتم نمی کند . گاهی اوقات گوشم را می گیرد . ولی خب حقم است که گوشم را بگیرد . نگیرد چه کار کنم .آن وقت نمی فهمم که چه چیز درست است و چه چیز غلط . دوست داشتن این خدا خیلی آسان است . حالا کسی هست که بگوید نه ؟. واقعاً کسی هست که بگوید دوست داشتن خدا خیلی سخت است ؟ الان یکی دارد در ذهنش این طوری می کند ، شما که می دانید خدا با من چه کار کرده . من به تو بگویم که خدا با تو کاری نکرده . کسی که با تو یک کاری کرده خود تو بودی . هیچ کسی دیگر هم نبوده و کنار تو من خیلی گریه کردم . چون دیدم با دست خودت پی خودت را می کنی و ریشه ات را از خاک بیرون می آوری . غصه خوردم . اما تو نتوانستی بفهمی . اگر تو هم مثل من خدا را دوست داشتی دعوا نمی کردی . وا نمی دادی . مفتی به این و آن نمی بخشیدی . فکر نکنید همین طوری سرمان را زمین بیاندازیم و بزغاله ای برویم یعنی خدا را دوست داریم . که چی ؟ سرجایش یقه اش را می گیرند . کجا ؟ دستت را تا اینجا در جیب من کردی . درییاور . اما فحشش نمی دهم . او را می فهمم . ولی جلویش را می گیرم برای اینکه نتواند به من آسیب برساند . چون یک کسی ، یک موجودی ، یک وجودی ، اینجاست و دستش را می گذارد در دستم و می گوید دستش را بگیر. مگر تو کور هستی . دست این را بگیر و از جیبت در بیاور . من کی گفتم اجازه بده او از تو دزدی کند . من این خدا را دوست دارم . به وقت تنبیه ، تنبیه می کند .به وقت تشویق ، تشویق می کند . شما می خواهید با این خدا آشنا شوید ؟ واقعاً دوست دارید؟ 
سومین قانون: دوست داشتن انسان خطاکار 
کار خیلی سخت است نه؟یک ذره به آن فکر کنید انگار یک جارو دست بلند کردم ته آن دل ها ئ هم زدم لجن های آن بالا می آید. بوی گند آن هم بالا می آید. دوست داشتن آدم های خطاکار خیلی سخت است ؟اما خدای بی نقص و کامل من خطاکارها را هم دوست دارد پس من هم دوست دارم می توانید ؟می توانید دوست داشته باشید ؟ان کسی که مال شما را دزدیده مال همسایه ی بغلی شما را هم دزدیده می توانید او را دوست داشته باشید؟می توانید او را نفرین نکنید؟ سیاهی ها از دل شما بیرون آمده تیکه تیکه ای سیاهی در هوا ولو است یک جاروی خوب می خواهد یک مکش خوب می خواهد همه ی این سیاهی ها را جمع کند همه ی ما اینها را بالا فرستادیم بعد همه ی ما نشستیم در سرمان می زنیم دنبال مقصر می گردیم هر کسی هم به دست ما برسد یک دانه در سر او می زنیم و می گوییم مقصر است حالا می خواهد باشد یا نباشد. فلانی می گفت این مقصر است دوست داشتن انسان خطاکار خیلی سخت است نه ؟ولی اگر تو دوست نداشته باشی اگر مهر نداشته باشی با ما نپر. چون خدای دوست داشتنی ما را نخواهی داشت. 
صحبت از جمع : مثال ان خیلی ساده است دکتر هلاکویی یک جمله ای می گویند در یکی از سخنرانی های خود به نظر من خیلی جمله ی عمیقی است می گویند من به بچه و پسرم گفتم اگر تو خطاکارترین فرد عالم باشی من باز تو را دوست دارم .کار خطای تو را تائید نمی کنم اما دوستت دارم چون بوجود اورنده ی تو هستم پدر تو هستم خوب این در مقیاس کوچک خیلی قابل فهم هست برای همه ی ما در مقیاس بزرگ و گسترده اش خدا خالق ما است وقتی ما نسبت به پدید آورنده ی خودمان خیانت می کنیم این اسمش گناه است همان طوری که بچه ی ما نافرمانی می کند و ما مکدر می شویم اما او را دوست داریم تا آخر عمر دوستش داریم بنابراین خدا انسان خطاکار را دوست دارد اما از خطای او دلگیر هم هست اما در رابطه با قانون دوم عرض کنم دوست داشتن خدا راحت نیست برای شما راحت است چرا؟ چون شما راه آن را رفته اید بنابراین دوست داشتن خدا راحت نیست اما قابل حصول است قابل دست یافتن است باید راه آن را طی کرد. 
استاد: من نگاه کردم خدا من گناه کار را چه طوری نگاه می کند ؟این ها دغدغه های یک عمر من است مجانی دست شما نمی دهم یکی از دوستان گفت شما راه رفته را من سالها روی همه ی اینها که مطرح می کنم فکر کردم عمر خود را گذاشتم گفتم من کار بد کردم امروز یعنی خدا دیگر من را دوست نمی دارد؟اگر تو من را دوست نداری پس اجازه بده فلانی هم که من را اذیت کرده دوستش نداشته باشم خوب آن هم من را اذیت کرده اگر قرار است من که بد کردم تو من را دوست نداشته باشی پس من هم اجازه دارم ان کسی که من را اذیت کرده دوستش نداشته باشم یا ان کسی که شاهد بودم کار بد انجام داده دوستش نداشته باشم آیا مجاز هستم ؟ بالاخره دوست داشته باشم یا نداشته باشم ؟خدای من از یک جایی با من حرف می زد آن یک جایی که با من حرف می زد ستاره های درخشان زندگی من بود که از آسمان می آمدند پایین سر انگشتم بعد با انها گفت و گو می کردم امروز می فهمم یعنی چی آن روز نمی فهمیدم بعد می گفتم اگر کسی بشوند فکر می کند من دیوانه هستم یک بار به من گفت تو بد نیستی که قابل دوست داشتن نباشی گفتم من کار بد کردم گفت آن کار بد است خود تو را خدا دوست می دارد چیزی که دوست ندارد کار تو است و چون از تو جدا است کارت این فرصت را به تو می دهد که فردا بروی و آن را درست کنی گفت فهمیدی منظورم چی است ؟گفتم که هنوز روشن نیستم پس من با این یکی چه کار کنم ؟گفت ان خودش خوب است دوستش داشته باش کار او بد است ولی از کار او ابراز نفرت کن ابراز کن اشتباه است و نباید می کرد. اگر قرار شد توبیخ ان دست شما باشد آن را توبیخ کن چنانکه خدا تو را توبیخ می کند..دوست داشتن خدا سخت است ولی از یک جایی هر چیزی را حقیقی آن را باید شروع کنی ما اکثرمان تا امروز هر چیزی و هر قانونی را شکل دنیایی و واقعی آمدیم.از یک جایی به بعد باید یک شکل حقیقی پیدا کند و اول از همه دوست داشتن هایمان باید حقیقی شود. می توانید دوست داشتن های خود را حقیقی کنید ؟ فضای خود را درست کنید الان تیغ جلاد برداشتیم برای فضای شما می خواهیم فضاهای شما اصلاح شود فضای شما فضای حقیقی باشد تا حقیقت هستی در فضای شما نمود پیدا کند . فضا آن چیزی است که تو در خلوت با خودت است وقتی من کنار شما نیستم شما وقتی من هستم ابراز می کنید من شما را احترام می گذارم من شما را دوست دارم ارزش قائل هستم غیر از این است ؟نه عصبانی هستی و بدو بیراه می گویی این فضای بیرونی شما است اما وقتی خودت تنها هستی و من آنجا به عنوان یک تصویر فقط می توانم حضور داشته باشم چه کار با من می کنی ؟ آن فضای شما است.اشکال این است آن فضا برای آدم ها نه برای شما برای همه ی آدم ها خیلی متفاوت است آن بیرون و آن درون. و تا وقتی این تفاوت وجود دارد هیچ بذری داخل آن رشد نمی کند شورزار محض است دیگر از شورزاری باید در بیایید .
صحبت از جمع : ما آدم های خطاکار را به خاطر خدای درونشان دوست داریم نه به خاطر خطای کاری که انجام دادند 
استاد: آفرین. کاملاً درست است منتها اول خدای دورنی را بپذیر که بتوانی باور کنی اگر تو صاحب چنین خدایی هستی پس قطعاً آن هم دارد. پس قطعاً ان نمی تواند بد باشد. نمی تواند کثیف باشد. عمل او اشتباه است و عمل در شرایط بوجود می آید. عمل او اشتباه است .
صحبت از جمع : با توجه به بحث تولی و تبری در دین چطور می توانم مثلاً ابوبکر وعمر و حالا اینها که مصداق های قبلی است یا صدام و اینها که امروزه این همه بچه کش هستند آیا من قلباً می توانم اینها را دوست داشته باشم؟ 
استاد: یک مقدار کار می خواهد برای من هم سخت بوده خیلی هم برای من سخت بوده نه فکر کنی آسان است ولی زمان یک مقدار که پیش برود و شما شروع کنی به دوست داشتن آن موقع دیگر نمی توانی بگویی این باشد و این نباشد. آن موقع به جای اینکه بگویی این باشد آن نباشد خواهی گفت این را عملش را دوست ندارم عمل مال این دنیا است اما آن ذات حقیقی مال یک جای دیگر است. 
ادامه ی صحبت از جمع : ما می گوییم عالم وحدت خدا در همه جریان دارد ولی این تفکیک باید انجام شود. 
استاد: قطعاً انجام می شود مگر می شود انجام نشود. اگر این طور باشد هر کسی کار بدی کند همه ی کارهای بد هم خوب است ما این را نمی گوییم ما می گوییم کار بد، بد است ولی کار بد و فعل بد را از ماهیت و ذات وجودی یا موجودی که انجا هست جدا کنی. ان ذات دوست داشتنی است. 
ادامه ی صحبت از جمع : فعل بد از عالم حقیقت نیست ؟ 
استاد: نه. عالم حقیقت هم راستی است ، در عالم حقیقت اهریمن جایی ندارد عالم واقعیت است که ابلیس وجود دارد. 
ادامه ی صحبت از جمع : پس دوست داشتن و دوست نداشتن در عالم غیر حقیقی معنی دارد؟ 
استاد: برای اینکه در عالم حقیقت وارد شویم و در آن بمانیم شرط مان یا پیش نیازمان دوست داشتن است. 

ادامه ی صحبت از جمع : این بیزاری از عمل فرد حطا کار ذهنی است یا قلبی است ؟
استاد: ذهنی است. قلب فقط عشق است دل فقط عشق است دوست داشتن است .
صحبت از جمع: من فکر می کنم که این سوالی که فرمودند سوال عمیقی است و واقعاً این یک دغدغه است و وجود دارداما یک نکته هست ما در دعاها و در نفرین کردن در دعاها یک نکته ی بسیار عمیقی وجود دارد هرجا دعا می شود به همه ی کل عالم و درواقع بشریت دعا می شود و هرجا قرار است نفرین شود به شمر می گوییم لعنت خدا بر او. خودمان لعنت نمی کنیم این نکته بسیار عمیقی است و آن این است که ما هر فرد و هر موجودی را چون خلق شده توسط خالقی است او را قبول داریم آن برای ما دوست داشتنی است چیزی که دوست داشتنی نیست همان طور که شما می فرمائید. فعل و عمل آن است در رابطه با فعل و عمل ما نمی توانیم بی تفاوت باشیم . 
استاد :یادمان باشد ذاتی آدمی را می پسندم و دوست می دارم چون از ذات احدیت است عملکرد آدمها مورد قضاوت است که اصلا من قضاوت هم نمی کنم فقط نگاه می کنم چیزی بد است یا چیزی خوب است . و از بد همیشه دوری می کنم . 
صحبت از جمع : زمانی که شمر می خواست سر ابا عبدالله را از بدن جدا کند حضرت خیلی سعی کردند تا شمر را به گوهر حقیقی واقف کند که شمر این را نپذیرفت . 
صحبت استاد : می خواستند آن نقطه حقیقی پدیدار و عیان شود که نشد . 
صحبت از جمع : در شرایطی که زندگی بسیار سخت است و خیلی ها به آدم ضربه می زنند و سعی می کنم تا آنها را نفرین نکنم ولی چه طور می توانم کار و فکر بهتری را برای این برخوردها انتخاب کنم ؟ 
استاد : در مواقع ضرر و زیان که به انسان وارد می شود و به شدت عمل بدی است و بدون هیچ گونه پیش نیازی یعنی بدون این که با کسی کاری یا دشمنی داشته باشید ولی شما را آزار می دهد خواه و ناخواه ناراحت کننده است . اما در این گونه موارد من آنچه که انجام می دهم این است که می گویم این کار خیلی زشت است زیرا طبیعت و مادر هستی باید بداند که غلط بودن و زشت بودن را من درک می کنم و از اعمال زشت دوری می جویم و در اتنها برای فرد انجام دهنده طلب فهم و درک می کنم . تا لااقل برای دیگری اتفاق نیفتد . آن کار عمومی و قانونی جای خود را دارد . نزد قاضی و وکیل و پلیس هم می روند که مسیرهای قانونی کار است . من با مسیرهای قانونی کار ندارم همه آن را بلدند . اما در مسیر سر سجاده نماز من این طور رفتار می کنم . خیلی هم سخت است . گاهی اوقات من از شدت ناراحتی و غضب دستم که بین دندانهایم بوده است دندانم در دستم فرو رفته است و هیچکس آن را نمی داند . برای این که نفرین نکنم و برای کسی بد نخواهم . این ساده نیست و من می دانم که شما یک شبه به اینجا نمی رسید ولی می دانم که آماده شده اید تا به اینجا برسید این را مطمئن هستم و امروز شکی را که داشتم به یقین تبدیل شد که شما حاضر شدید همراه بیایید . بیایید که بسیار خوشمزه است . طعم خوبی دارد و هیچ طعمی در دنیا به اندازه این طعم عشق نمی ارزد . 
صحبت از جمع : من همیشه چیزی که از دوست داشتن تصور می کردم این بود که من باید در نعمت فراوان بدون هیچ سختی و رنجی باشم و اگر کار بدی هم می کنم خدا من را مجازات نکند و این دوست داشتن واقعی خداوند است ولی حالا با توجه به صحبت های استادم می فهمم که اگر خطایی را انجام دادم باید پای مجازاتش هم بایستم و این به معنای دوست نداشتن پروردگارم نیست بلکه این هم دوست داشتن واقعی خداوند را می رساند که من با این مجازاتی که می شوم پی به اشتباهم می برم . 
استاد : این را امتحان کن چون خیلی لذت بخش است . من مثالی می زنم . من اولین باری که بستنی کیم با پول تو جیبی خودم خریدم و با لذت شروع به خوردن کردم و زمانی که بستنی به آخر رسید بستنی شل شد و به روی خاک افتاد اول متاسف برای خودم شدم که دیدی بستنی از دستت رفت اما بعد که کمی نگاهش کردم گفتم وااای که تو چقدر خوشمزه بودی هنوز هم که روی خاکی خیلی خوشمزه هستی . وقتی به خانه آمدم به کسی چیزی نگفتم و پدر بزرگم مرا نگاه کرد و گفت چه شده ؟ و من برایش تعریف کردم و گفتم که به بستنی چه گفتم و او به من پول بستنی دیگری داد و گفت یکی دیگر بخر ولی فردا آن را بخور و این برای آن است که به بستنی بد و بیراه نگفتی . من خدا را آن طور دوست دارم وقتی مرا می زند باز هم دوستش دارم نه برای آن که می دانم او هم مرا دوست دارد و از سر عشق می زند بلکه من تنها او را دوست دارم . من جنسم از جنس دوست داشتن است . جنستان را عوض کنید تا معنی زندگی تان عوض شود . زندگی هایتان بسیار کهنه و قدیمی است . مبلمان و فرش و پرده جنستان را عوض کنید تا زمانی که وقتتان تمام نشده است .