منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

هوشیاری آگاهانه

بسم الله الرحمن الرحیم

هوشیاری را برای خودم مثل بیدار شدن از خواب معنی می کنم . در یک خواب عمیق هستم و بیدار می شوم . چاه دنیا آدم ها را بدجوری در خواب می کند . هوشیاری را برای خودم مثل بیدار شدن از خواب معنی کردم . در خواب من در دنیا هستم . ولی در یک حالت دیگری هستم و زندگی می کنم . وقتی چشمم را باز می کنم و جهان اطرافم را می بینم یک حالت دیگری پیش می آید . که من اسم این حالت را گذاشتم هوشیاری .ان شاالله خداوند هیچ کس را به اتاق عمل نفرستد کسانی که اتاق عمل رفتند می دانند وقتی بعد از عمل به اتاق ریکاوری می برند یکی از کارهایی که می کنند پرستارهای داخل ریکاوری شما را تکان می دهند بیداری ؟و تا زمانی که شما این بیداری را با بازکردن چشم و باز کردن دهان و ارائه کردن یک کلمه ی درست یا یک جمله ی درست معنی دار اعلام نکنید به شما نمی گویند هوشیار ،یعنی در اتاق عمل چشم خود را باز می کنید تا آن لحظه ی قبل کاملاً بسته بود و دهان بسته بود و شما انگار در یک سرزمین دیگری بودید الان یک دفعه ازخواب بیدار شدید انگار یک جای دیگر هستید این می شود یک هوشیاری .

آگاهی چیست؟آگاهی یک فرازی بالاتر از این هوشیاری است که حضور پیدا می کنید به اینکه تا الان خواب بودید ولی الان که هوشیار شدید به این می گویند آگاهی.و وقتی شما این را درک کردید می شوید هوشیار آگاه ،یعنی هوشیار شدن با این علم یا آگاهی به اینکه شما هوشیار هستید و دیگر خواب نیستید تجمیع این دوتا با همدیگر باعث می شود هوشیار آگاه شوید آن وقت به دنبال خودش فهمی می آورد که برای فهمیدن این هوشیاری و پیامدهایش قدم بر می دارید من وقتی به این نقطه رسیدم با خوشحالی فکر کردم بهتر است اسم این حالتم را را بگذارم "هوشیاری آگاهانه". شب ها در منزل تنها هستم صبح ها خانمی هست که می آید برای اینکه به من کمک کند من بعضی مواقع در خواب عمیق هستم زنگ می زند گاهی اوقات یک زنگ را نمی فهمم دومین زنگ را نمی فهمم سومی زنگ را می فهمم در عمل در اولی و دومی هم فهمیدم انگار یک صدایی بود اما هوشیار نشدم در سومی پا می شوم در جای خود می نشینم می شوم هوشیار ،و وقتی نشستم اندیشه می کنم برای چی هوشیار شدم ؟زنگ در ؟ ساعت را نگاه می کنم زمانش رسیده از جای خود برمی خیزم می شوم هوشیار آگاه. وقتی به اینجا رسیدم از فرط شادی بعد از چندین ماه دستان خودم را به هم کوبیدم سرپای وجودم غرق گرما وشعفی غیرقابل وصف شد قرار شدم که با شما سهیم شوم با شما همراه بشوم خیلی ساده گفتم چون فکر کردم اگر هوشیاری را جداگانه معنی نکنم و آگاهی را جداگانه معنی نکنم بعد تجمیع اینها را با هم ارائه نکنم اگر ساده بیان نشود در قالب کلمات شاید مفهوم اصلی هوشیاری آگاهانه گم بشود خودم این طوری دریافت کرده بودم حیفم آمد گفتم به دست شما هم برسد .کارل گوستاو یونگ می گوید: "دقیقاً در همان جایی که بیشترین ترس و یا درد را احساس می کنید بزرگترین فرصت برای رشد پنهان هست" پس دردناک ترین ها را پیدا کنید .
سوال: در کنار این هوشیاری آگاهانه می شود پذیرش را هم اضافه کرد ؟یعنی در کنار این هوشیاری که داریم شاهد تلخی ها یا شیرینی های زندگی باشیم واقعاً پذیرش کنیم سختی هایی که به ما می رسد رضای خدا در آن هست ؟
استاد: اگر توجه بگذارید که من به دنبال گفت و گوی امروزم جمله ی را برای شما از کارل گوستاو یونگ آوردم "دقیقاً در همان جایی که بیشترین ترس و یا درد را احساس می کنید بزرگترین فرصت برای رشد ،پنهان است " همین نکته ای که شما فرمودید پذیرش را به دنبال هوشیار شدن و سپس آگاه شدن به این هوشیاری یعنی دیگر من بیدارم من دیگر خواب دنیا نیستم من بیدار این دنیا هستم و در بیداری باید بهره ببرم از این دنیا به هر شکل ممکن پذیرش را هم به دنیال آن می آورد اتفاقاً خیلی جالب است این را من به فال نیک می گیرم یا به یک امتیاز ارزنده برای جلساتمان که خداوند عنایت می کند امام زمان هدایت می کند چون من به دنبال گفت و گوی امروزم می خواستم بگویم عزیزان من لطفاً برای هفته ی بعد به تسلیم فکر کنید تسلیم کلمه ی عجیب و بسیار مرموزی است اما از تسلیم چه می دانیم؟ اگر از تسلیم چیزی می دانستیم معنی مسلمان بودن را هم می فهمیدیم اگر امروز در دنیا از مسلمان ها نکوهش می شود و یک سری می توانند جرات کنند و حرف بزنند علت آن است که مسلمان ها نمی دانند مسلمان یعنی چی ؟چرا نمی دانند؟چون معنی تسلیم را نمی دانند برای رسیدن به مفهوم تسلیم یک توجه کوچک برای شما ایجاد کنم به همه ی وقایعی که در زندگی تان اتفاق افتاده تا به امروز یا شاید بعداً اتفاق بیفتد خوب فکر کنیم ما را کمک خواهد کرد در این وقایع زندگی تان مقام تسلیم را پیدا کنید ببینید کجاها تسلیم بودید؟ اصلاً شما تسلیم بودید یا همیشه در حال پرتاب نیزه بودید؟ بنویسید بعدا آنها را با هم بررسی کنیم چون خیلی مهم و حیاتی است قول می دهم اگر زندگی دنیایی شما واکاوی نشود شرحه شرحه و ریز ریز نشود شما به جهان آخرت قدم نمی توانید بگذارید برزخ را برای چی گذاشتند ؟برای آنکه آن چیزی که اینجا نتوانستیم انجام بدهیم آنجا انجام دهیم می گویند : زمان در جهان برزخ این نیست که ما هستیم خیلی طولانی است اگر نمی خواهید آنجا به این ذلت بیفتیم که پیدا کنیم چی هستیم ؟کی هستیم؟ چه کردیم نباید می کردیم؟ چه باید می کردیم و نکردیم ؟ بخش هایی هست که نباید می کردیم پیدا کنید استغفار کنید خدا در خود را بازگذاشته بخش هایی هست که باید می کردید ولی نکردید آن را هم درش را باز گذاشته جای جبران گذاشته اما اینها همه در سایه ی دیدن ،نظاره کردن ،هوشیار شدن و سپس آگاه شدن است اگر نشوید فایده ای ندارد من برای هفته ی آینده از همه ی شما صمیمانه درخواست می کنم به تسلیم فکر کنید تسلیم را برای خودتان معنا کنید و این معنا کردن جز در روند زندگی امکان ندارد تمام دایره المعارف های دنیا کلمه ی تسلیم را به هر زبانی معنی کردند به چه درد میخورد ؟تسلیم یک جریان است که این جریان را باید فهمید تسلیم این بودنی است که در بعد زمان و مکان و جریان دنیا باید باشد همیشه باید باشد.
سوال: من خوب متوجه نمی شوم شما فرمودید که وقایع زندگی را باید نگاه کنیم ولی آن چیزهای سیاهی که شما در بغل داشتید احساساتتان بوده است درست است؟ پس منظورتان این است که باید فقط شاهد باشیم باید همان طوری که الان در لحظه حاضر هستیم آن موقع هم فقط نگاه کنیم شاهد باشیم حاضر باشیم بدون هیچ نوع احساساتی، بعد ببینیم چرا من آن اشتباه را کردم؟ سوالم اینجاست بعد باید چکار کنم؟ و در مورد تسلیم وقتی که قرآن می‌خوانم یک مدت خیلی راجع به آن فکر کردم و احساس می‌کنم تسلیم یعنی قبول کردن مثلا من یک زمانی خیلی می‌دویدم و وقتی که زانو هایم آرتروز داشت برای من خیلی سخت بود که قبول کنم یک کاری را که لذت می بردم و دوست داشتم نمی توانستم انجام بدهم یا باید با آن می جنگیدم و ادامه می دادم که نمی‌توانستم بعد قبول کردم و الان هم فکر می‌کنم در زندگی باید آن جوری که خدا گفته است باید کار درست انجام بدهی و جلو بروی حالا هر چه که پیش می آید باید قبول کرد.
استاد: در بخش اول ما گفتیم ماجراهای تان را ببینید مهم این است که ماجراها را دیدن بدون هر گونه قضاوت و پیش داوری. بگذار یک مثال کوچک برایت بزنم مثال‌ها را خیلی ساده و کوچک می‌زنم که توی زندگی فردی همه‌ی آدمها اتفاق میفتد من سر دخترم باردار بودم رفتم تبریز خدا همه‌ی در گذشتگانمان را رحمت کند مادر همسرم اصولا با داشتن فرزند زیاد مخالف بود این اولین چیزی بود که قضاوت من را بلند کرد من بچه را نگه می‌دارم من بچه را بزرگ می کنم شما چرا ناراحتی؟ دومی اش ایشان برای ویار بارداری یک آشی را برای من درست کرد که از شدت ترشی در حال مردن بودم وقتی می خوردم و با خودم فکر کردم حتما این را داد بخورم که بلکه لااقل بچه سقط شود و من باردار نباشم خیلی سال گذشت وقتی دوباره به ماجرا نگاه کردم دیدم چقدر قشنگ نگاه می‌کرده است وقتی می‌گفت بچه زیاد نداشته باشید چون خودش 5 یا 6 زایمان داشت بعد می‌دید که چقدر ضایعه به زن وارد می‌کند و معنیش این بود که می‌خواست عین مادرم من را حفاظت کند چطور مادرم صلاح من را می‌خواهد او هم عملا می‌خواست عین مادرم من را محافظت کند که زیاد بارداری را تحمل نکن قبول نکن بگذار سلامت بمانی و آن موقع نفهمیدم دستانش را می بوسیدم که آنقدر من را دوست می دارد. به من یک آش ترشی داد چون من یک مقدار تهوع داشتم آش ترش ایشان آشی بود که از میوه‌های خیلی ترش درست کرده بود و بعدا خواندم دیدم که این‌ها تهوع های خیلی شدید را خیلی زود می بندد و اجازه نمیدهد یا به عبارت دیگر طبع را عوض می‌کند درحالی که چون مخالف بارداری بود من آن جوری فکر کردم، این هم زیبا بود. من تمام چرخ و فلکی که نشسته بودم و بالا می آمدم چون حقیقت، این تلخی‌ها بود و من ناظر به اینها بودم من فقط از اینجا این تلخی را برداشتم از آنجا آن تلخی را برداشتم چون قرار بود تلخی ها را بردارم ولی من ناظر بودم دیگر ناراحت نمی شدم تا آن بالا رسیدم وقتی بالا رسیدم دیدم ای وای چقدر سنگینم همه را رها کردم وقتی رهایش کردم گفت حالا که تو توانستی بگذری و اینها را دیگر برای همیشه رها کنی حالا در برگشت عین ماجرا را ببین، در برگشت دیدم چقدر من را دوست داشت به عنوان یک زن من را محافظت می کرد به عنوان یک مادر و به عنوان یک مادر سنتی که با سنت خودشان می آمدند مسائل را حل می‌کردند سعی می کرد به من کمک کند تازه قشنگی هایش را دیدم. اما در باب تسلیم، تسلیم فراتر از این صحبتهاست تا هفته‌ی بعد به آن فکر کنید چون می‌خواهم به زیباترین سطح آگاهی از تسلیم وارد شویم اگر بتوانیم وارد بشویم خیلی چیزها در زندگی ما عوض می شود .
سوال: این جمله‌ای که شما از کارل گوستاو یونگ گفتید من قبلا هم شنیده بودم ولی یادم رفته بود کاملا به آن اعتقاد دارم ولی چیزی که هست الان داخل یک ترس یک دردی هستم که این ترس و درد از نفرت سرچشمه می‌گیرد از خشم سرچشمه می گیرد از زود رنج بودنم سرچشمه می‌گیرد از عجول بودنم سرچشمه‌ می گیرد همه‌ی اینها جمع شده روی دو نقطه یک حرکتی بکن یک فکری بکن الان نباید اینجوری باشد درکش یک ذره برایم سخت است یک ذره برایم قابل فهم نیست سعی می‌کنم که یک راه حلی پیدا کنم درباره تسلیم شدن این جمله را من بارها تو زندگی شنیدم ولی تا یک جایی می‌توانم تسلیم بشوم تا یک جایی می‌توانم کوتاه بیایم تا یک جایی می‌توانم آرام باشم تا یک جایی می‌توانم خودم باشم نمی‌دانم اگر یک راهنمایی کنید ممنون می شوم.
استاد: بهترین روش‌ها را من برای شما ارائه کردم برای شما این طور گفتم دفتر خاطرات بنویس نه قصه‌ی زندگیت را بنویس پسرم بنویس از روزی که به دنیا آمدی ،من نوشتم حالا منتظرم یک ذره حالم بهتر بشود و ادامه بدهم تا امروزم را بنویسم تمام وقایعی که در زندگیت اتفاق افتاده از زمانی که به دنیا آمدی ،یک خانم افغانی می‌گفت که خانه اجاره می‌کردم صاحبخانه گفت چند تا بچه داری؟ گفتم که دوتا بعد این خانم 2 تا پسر دارد یک دختر، بعد از چند روز صاحبخانه می آید میگوید چرا به من دروغ گفتی؟! به خدا دروغ نگفتم. من به تو گفتم چند تا بچه داری تو گفتی 2 تا، خب الان هم میگویم 2 تا، دخترش را نشان میدهد می گوید این ازاین 2 تا بزرگتر هم هست می گوید گفتم آخر این بچه نیست که این را ما میگوییم دختر. آن دختر تو داستان زندگیش چه باید بنویسد؟ باید بنویسد وقتی به دنیا آمدم قوم پدرم، مادرم را زیر رگبار بد و بیراه گرفتند و می‌خواستند من را از مادرم بگیرند و بفروشند چون دختر ارزش ندارد می‌فهمی من چه می گویم؟ از آن زمان خودت را به تصویر بکش منتها در قالب کلمات نق نق نکن اشکال اصلی تو تنبلی زیاد از حد توست. من را می‌بخشید ولی همه از دم تنبل هستید اگر تنبل نبودید الان دفترها پر کرده بودید از ریز و درشت مسائل ولی باز تو در خوب سنی شروع می‌کنی اگر شروع کنی به نوشتن، یکی در سن من شروع کند تازه به نوشتن بدبخت میشود عمر کفاف نمی‌کند تا آخر برود. تا آخر برو و بنویس و بعد ببین چه تاثیری می‌کند آن وقت وقتی در بازنگری مطالب نوشته شده میآیی شاهد باش یعنی برای آن چیزی که اینجا شرح حالش را نوشتم دلسوزی یا شقی نباش شاهد باش بدون تعبیر و تفسیر آنوقت می بینی چقدر زندگی تو عوض میشود ازیک دانه شروع کن از همین امشب شروع کن فردا ببین چقدر با علاقه برمی‌گردی به خانه که دوباره ادامه بدهی حتی به نظر من دفترت را بگذار داخل کیفت داخل کوله ات. من همه‌ی سال‌های عمرم که اتوبوس سوار شدم کتابم داخل کیفم بود در اتوبوس ها عمر به بطالت نمی گذراندم دقت کردی امتحان کن پسرم خیلی خوب جواب میدهد اگر کمک خواستی من اینجا هستم برای من بنویس جوابت را میدهم اگه دلت خواست به تو می گویم کجاها ظرایفش را ننوشتی کجاها زیر سیبیلی در کردی سر خوردی رفتی همه چیز باید نوشته بشود منتظرت هستم هر چه سریعتر.
صحبت از جمع :اگر اجازه بفرمایید خلاصه ای از مطالب امروز عرض می کنم اگر اشتباه است شما اصلاح بفرمایید شما فرمودید: هوشیاری آگاهانه بیداری از خواب عمیق و چاه دنیاست. در مقام شاهد بودن و عبور از من است. دیدن جهان اطراف، هوشیاری است .و آگاهی، فرازی بالاتر از هوشیاری است. حضور بر این هوشیاری را آگاهی می گویند و درک بر این ماجرا میشود هوشیار آگاه و حالا قطعا برای فهم این هوشیاری قدم برداشته خواهد شد.
مقام تسلیم را پیدا کنید. اگر زندگی دنیایی تون واکاوی نشود به جهان آخرت وارد نمیشوید. برزخ را برای آن گذاشتند که پیدا کنیم چه هستیم چه کردیم چه ها نباید میکردیم. اینها در سایه دیدن و هوشیار شدن و آگاه شدن است. به تسلیم فکر کنید و معنا کنید در روند زندگی تان آن را تعریف کنید. یک جریانی است که باید آن را فهمید. تسلیم، کیفیت بودنی است که در بعد زمان و مکان همیشه باید وجود داشته باشد و حتی از خود مسیر هم مهمتر و عمیقتر است.تمامی مراحل بودتان را ببینید و بنویسید و بر تمامی ظرایف بودتان شاهد باشید. ان شاءالله تفکر کنید، تا برایتان جا بیفتد.
استاد: از شما خیلی متشکرم مثل همیشه صمیمی دقیق منضبط بودید و ما از این بابت لذت بردیم.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید