منو

جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri 03 29 2024

A+ A A-

بدگو و بدآموز و بد اندیش مباش

بسم الله الرحمن الرحیم

 حدود 26 سال پیش نزد یک پیری رفتم، گه گداری می رفتم، با ایشان از نگرانی ام در مورد شهر تهران گفت و گو می کردم؛ الان یادم نمی آید که چه چیزی در شهر تهران نگران کننده شده بود که من به خاطر آن پیش ایشان رفتم؛ ایشان مدتی در سکوت چشمان خود را بست و همین طوری نشست، من فکر می کردم او دارد فکر می کند، حالا واقعاً چه می کرد نمی دانم، بعد از آن گفت: دخترم، امشب وقتی شب از نیمه گذشت، تو هم بیدار باش و بلند شو، گفتم که چه کار کنم؟ گفت تا بیایی برویم با هم شهر تهران را بگردیم، گفتم یعنی بیایم در خانه شما؟ گفت نه، شما در خانه خودت، من تو را بلند می کنم می برم، خیلی هم برای من عجیب بود، گفتم چه کار می خواهید بکنید؟ گفت باید برویم هفتاد یار صدیق و آماده امام زمان (عج) را پیدا کنیم، وقتی پیدا کردیم با همدیگر دست می دهیم، دست در دست درِ خانه امام زمان(عج) می رویم، در خانه ایشان را می زنیم و از ایشان می خواهیم که حاجت ما را از درگاه پروردگار به عزت و آبروی پدرهایشان درخواست کنند. کلام قشنگی بود من هم استقبال کردم بعد به من گفت تو بلند شو برو، دو روز دیگر بیا پیش من، من هم همان کار را کردم، آن شب زمان زیادی سر سجاده خود نشستم و بعد از دو روز پیش او رفتم، آن پیر به من گفت: دخترم متأسف هستم هر چه در این شهر گشتم هفتاد یار با وفا و آماده خدمت مولا پیدا نکردم پس هنوز باید با این سختی بمانیم تا شاید بالاخره عده ای راه خود را پیدا کنند، کمر همت ببندند راه پیدا کنند و این مسئله به پایان برسد. این ماجرا در خاطر من مانده بود.

می دانید ماجراها در اطراف من خیلی زیاد هستند، چه به صورت عینی که از نزدیک در گفت و گو با آدم ها مشاهده می کنم چه به صورت اخباری که می شنوم، نه اخبار رادیو تلویزیون، اخباری که از گوشه و کنار این شهر یا حتی شهرهای دیگر این مملکت به دست من می رسد، از کم و کِیف زندگی آدم ها، اخبارها اصلاً خوب نیستند، سعی می کنم اوقات خودم را با تسبیح دستم بگذرانم، از تلاوت ذکر یا قرآن غافل نشوم، برای خانواده ام اقوامم دوستانم تا همه مردم دنیا، امنیّت و آرامش از درگاه خدا طلب کنم، اما گاهی اوقات حجم این ورودی های سختی ها آن قدر است که زیر بار آن کمرم خم می شود یعنی گاهی اوقات روی مبل راحتی که نشستم می بینم خم شدم. دو شب پیش یاد آن سال، آن پیر، آن ماجرا و یاد بعد از نیمه شب افتادم و گفتم حالا یک امتحانی بکن، بالاخره 26 سال گذشته است شاید تو هم یک چیزی شده باشی به درد بخوری، بعد از نیمه شب در تاریکی نشستم و درخواست کردم که من هم یاران مولا را پیدا کنم شاید مثل یک شاگرد کوچک آنها هم من را با خودشان ببرند، هر چه صبر کردم هیچ خبری نشد، هیچ اتفاقی نیفتاد، کم کم مأیوس شدم گفتم بگیر بخواب هنوز مثل این که به آن جاها نرسیدی، همین که خواستم دراز شوم، راهنمای من که در خواب ها من را راهنمایی می کند این بار در بیداری گفت صبر کن، اول بیا با هم یک گشتی بزنیم، گفتم کجا؟ گفت بر بام خانه ها گوش کنیم، مثل پَر یک پرنده سبک شدم و می رفتم ولی افسوس! شنیده هایم کم کم من را سنگین و سنگین تر کرد تا جایی که دیگر قادر به حرکت نبودم. من نمی دانم بالای بام چه کسانی رفتم، از روی آدرس نرفتم، هرجا من را برده است، رفتم، ولی می دانید چه ها شنیدم؟ خانه های زیادی بودند که از فرط نداری و درماندگی افراد آن در دل شب گریه می کردند، خیلی ها ناله می کردند، بعضی از خانه ها بیمارهای سخت داشتند، ضجّه می زدند، عده ای عزیز از دست داده بودند، تکلیفشان معلوم بود، من با آنها هم تجربه بودم، خانه هایی بود که در آنها افعال زشت، حرام، در جریان بود، در خانه هایی، آدم های آن، نقشه های پلید برای آدم های دیگر می کشیدند تا آدم های دیگر را به سختی و بیچارگی بیندازند، این ها هیچ، در مقابل آن چه که الان می خواهم بگویم این همه که دیدم یک طرف؛ خانه هایی بودند که مردم آن بر سینه می کوفتند، صدای نفرین های سخت آنها در حق دیگران گوش فلک را کر می کرد تا چه رسد به من بدبخت، از راهنمایم پرسیدم این ها حق دارند نفرین کنند؟ ایشان گفت خیر این ها کارشان است، گفتار عادی و استدلال های عقلانی آنها برای مقابله با دیگران براساس نفرین است. می دانید چه طوری؟ می گوید رفتم سرکوچه ماست بخرم، ماست تا پریروز مثلا یک تومان بود، امروز رفتم می گوید پنج تومان، ای خدا شما را ذلیل کند، ای خدا شما را بِکُشد، ای خدا شما را چنین و چنان کند، اصلاً برای او فرق نمی کند، می گوید. حالا آن که ماست را گران کرده ممکن است پسرخاله او هم باشد، شوهر عمه او هم باشد، فرقی نمی کند، او فقط می خواهد نفرین کند. به من می گفت این ها هیچ کلامی را بدون نفرین با آدم های مقابل خود آغاز و به پایان نمی برند. متأسفانه تعداد خانه هایی که این چنین افرادی را در خود داشتند از شمارش بیرون بود، از غنی و فقیر، ربطی نداشت که طرف پول ندارد، شاید در بی پول ها کمتر ناله و نفرین پیدا می شد تا پولدارها. راهنمای من گفت تو فکر می کنی در فضایی این قدر مسموم، می توان آدم های صدیق را از زیر هجمه سیاهی ها و زشتی ها بیرون کشید؟ و حلقه ای پُر از نور و روشنایی تشکیل داد؟ نمی توان! خیلی تجربه تلخی بود. جامعه امروز ما به شدت بیمار است خودتان را نگاه کنید، ببینید از صبح تا به حال چند بار گفتید خدا او را ذلیل کند، ای مرگ بگیری ان شاءالله، پول های مردم را چطوری می خوری؟! او که نیست که داری به او می گویی. یک اپیدمی سیاه و تلخ کلّ جامعه ما را پوشانده است، فقط یک روز میان مردم بگردید، در قشرها و سطح های مختلف جامعه بگردید، هر کسی در هر نقطه ای دچار سختی می شود، مثلا جنسی را گران تر به او می گویند، اداره ای می رود کار او را عقب تر می اندازند یعنی کاغذ بازی می کنند، صاحبخانه ای اجاره را بالا می برد، همسایه ای قوانین همسایگی را رعایت نمی کند و هزاران چیز دیگر، به جای هر گونه کلام منطقی و ایرادهای به جا، شروع به نفرین در حق آدم هایی که در این ماجراها دخیل هستند می کند. شما را چه می شود؟! خانم با همسرش اختلاف دارد، کلّ خانواده همسر و فامیل او را نفرین می کند، نمی گوید کار فلانی زشت است، همه را با هم نفرین می کند. آخر مشکل تو چیست؟ چرا این کار زشت را می کنی؟ در خانم ها بیشتر از آقایان است، آقایان هم دارند ولی خیلی کمتر، صداهای مردانه کم بود زنانه ها بیشتر بود. این کلام های شیطانی در جامعه بشری فقط و فقط ابر سیاه بدبختی ، نکبت و ذلت بر سر نفرین کننده ها می کشد. اول نفرین کننده ها را می گیرد و عجیب است که این نفرین کننده ها نمی فهمند، هر چه بیشتر دهان به بدخواهی دیگران می گشایند، عرصه زندگی به آنها تنگ تر می شود. شما شاهد هستید حتی در زمان حکومت ترامپ علیرغم همه اعمال غلط و نادرستی که برای کلّ دنیا و علی الخصوص برای کشور ما انجام داد، هیچ وقت او را نفرین نکردم و همیشه از خداوند هدایت او را درخواست کردم تا مردم دنیا از شرّ او در امان باشند. قدری به خودمان نگاه کنیم که در این میدان کارزار ما کجا هستیم؟! ما داریم چه کار می کنیم؟! قبل از این که بگردیم دیگران را بررسی کنیم! چقدر زشت است که در جامعه مسلمان علی الخصوص شیعه، که مثلاً در یک حکومت اسلامی زندگی می کنند، بینش آدم ها این قدر کم است، پیرها و مسن ها نفرین می کنند، جوان ها به هر هیبتی خود را آرایش می کنند که اصلاً شأن آدم نیست، اراجیف بسیار زشت و ناجور بیان می کنند، کلیپ می کنند برای همه می فرستند، مسخرگی می کنند و یک چیز جالب، عده ای هم بین زمین وهوا گیر کردند، نمی دانند که زمین سفت زیر پایشان باید چطوری باشد، از کجا می آید، کجا می توانند آن را پیدا کنند، چون در بین جماعتی زندگی می کنند که هیچی ندارند .
وقتی جوان بودم هنوز ازدواج نکرده بودم یک شخصی می خواست با من ازدواج کند که تغییر مرام داده بود و کمونیست شده بود، خیلی هم سفت و سخت، بسیار آدم خوبی بود، بسیار موجه بود و... یک دوست دیگر داشتم که زودتر از من ازدواج کرده بود و وقتی از من می پرسید چرا نمی خواهی قبول کنی؟ گفتم بابا، خدا و پیغمبر ندارد، آخر او کمونیست است، برگشت و گفت: این لااقل صاحب یک عقیده هست، اصطلاحی که آن موقع، او به کار برد؛ شوهر من هپل هپوهست، یعنی هیچ پایه اعتقادی ندارد، می گفت مثل یک علف خشک می ماند که در معرض باد است. ببینید نداشتن زیر بنای اعتقادی محکم، چقدر مخرب است که یک آدم مؤمن حاضر است با یک آدم بی خدایی که روی اعتقاد خود ایستاده زندگی کند ولی با یک آدمی که همین طوری روی باد است، هیچ گونه گفتگویی نداشته باشد. روزگار سختی است، اگر فکر کنید که امروز تمام تحریم ها را بردارند میلیارد میلیارد پول توی این مملکت بریزند، این جامعه انسانی که به افعال بیهوده، گفتار لغو، نداشتن زیر بنایی محکم از تفکر و پایبندی به اصول درست، عادت کرده است، به سادگی عوض نمی شوند، حداقل فعلاً نمی شود کاری کرد، مگر هوشیاران معتقد امروز، از خودشان شروع کنند، شما معتقدید؟! شما آگاهید؟! هوشیارید؟! از خودت شروع کن، اصلاح کن، هر چه در شما ایراد دارد، اصلاح کن. می دانید که هر کدام ما یک لکه تاریک روی این همه انرژی عالم هستی، هستیم؛ سیاه نمی گویم، سیاه دیگر آن خیلی بد ها هستند، ما خوب های آن هستیم ما خیلی بد نیستیم؛ انرژی که باید چون خورشید و فراتر از آن روشن باشد، هر کدام ما با اصلاح خود و جامعه دور و بر خود به یک نقطه روشن تبدیل بشویم، نقطه های تاریک خیلی سریع از بین می روند، روشن و روشن تر می شوند و زیر روشنایی من وشما محو می شوند. انتخاب با شماست .
با دل گفتم ز دیگران بیش مباش ( به دلم گفتم تو فکر نکن از دیگران بالاتری )
رو مرهم ریش باش چون نیش مباش ( برو تو جامعه تو دنیا مرهم مشکلات و زخم های دیگران باش، نیش آدم ها نباش)
خواهی که ز هیچ کس به تو بد نرسد
بدگو و بدآموز و بد اندیش مباش
(این هم یک کلید جدید)

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید