Logo

با ندای قلبت زندگی کن

بسم الله الرحمن الرحیم

در جلسه ی عید غدیر یک گفتگویی داشتیم و یک نکته ی خیلی مهمی را خدمتتان عرض کردم . از همه درخواست کردم که عمیقاً به آن نگاه کنند و به حیطه ی عمل وارد کنید . حالا چقدر در این امر مصمم و پویا بودید ، من نمی دانم . اصلاً هم خیال ندارم که جلوتر بروم و بدانم . به من ربطی ندارد . من پیغام دهنده بودم و دادم . اما حالا در حال ورود به ماه محرم هستیم . یک خورده برگردید به گذشته و به سال هایی که پشت سر گذاشتید . علی الخصوص سال هایی که با هم همراه بودیم و در حسینیه با همدیگر به عزاداری مشغول می شدیم . تمام لحظه به لحظه ی آن سال ها را در ماه محرم لااقل به خاطر بیاورید . اگر به خاطر بیاورید خواهید دید که همه گونه عزاداری ، نشسته ، ایستاده ، درحال سینه زدن ، سخنرانی های بیشمار و تلاوت آیات الهی و بهره بردن از همه ی این ها را داشتیم . چقدر خوب بود! عالی بود ! الان هم حسرت آن روزها را می خوریم . اگر قدری ریزتر به مسئله نگاه کنیم آن وقت خواهیم گفت چقدر بد !! می دانید چرا ؟ چون در کنار تمامی احوالات محرمی که با هم داشتیم ، بعضی ها غر می زدند: که ای بابا دیگر وقت سینه زدن های با هیجان و با سختی گذشته است. دیگر دوره ی سینه زدن و آن شکلی حرکت کردن و نوحه خوانی گذشت . بعضی ها به طولانی شدن جلسات ایراد می گرفتند . خیلی طولانی است . ما دیر می رسیم خانه . بعضی ها به نحوه ی پذیرایی در مجلس ایراد می گرفتند . بعضی ها به بعضی ها تیکه پرانی می کردند که تو چرا همچینی و تو چرا آنجوری . و برای دیگران اسباب رنجش فراهم می کردند . عده ای هم که نمی توانستند در جلسات حضور پیدا کنند خیلی جالب بود . بغض و کینه هایشان را حواله می کردند . و شاید انگشت شمار کسانی بودند که به آنچه که ماهیت اصلی عزای اباعبدالله بود می پرداختند و از آن فیض می بردند . حالا چی شد ؟ ببینیم حالا چه اتفاقی افتاده است ؟ خداوند حلقه ی دایره ی روزگار را هر روز تنگ می کند . تنگ می کند . تنگ می کند و تنگ تر می کند . شما احساس تنگی اش را نمی کنید ؟ امروز جز خاطره هیچ چیز باقی نمانده است . شاید با خودتان فکر کنید ، ای بابا خداوند رحمان است و رحیم. به بندگانش که از سر نافهمی کلامی دادند اینقدر هم سخت و تنگ نمی گیرد . من هم قبول دارم . اما به مرور بنده ای که نمی فهمد و از نافهمی دهانش را باز می کند فشارش می دهد . فشارش می دهد . آنقدر فشارش می دهد تا جایی که پوسته ی بیرونی اش که با ظواهر دنیا ساخته شده است ، پر از حب و بغض است و پر از مسائل بسیار بسیار متعفن است ، بشکند . وقتی این پوسته ی بیرونی شکست سر در لاک می رود. و آنچه را که از پوسته ی بیرونی اش به آن نگاه می کرد حالا مجبوری از مرکز اصلی درونی اش به آن نگاه می کند . و این امکان ندارد مگر اینکه از قلب نگاه کند . این همان چیزی بود که در روز عید غدیر به شما عرض کردم .
واقعه ی کربلا از شروع اش در مدینه تا ورودش به سرزمین کربلا ، عرصه ی وسیعی از وقایع و هر اتفاقی را در خودش دارد . شخصیت های گوناگون در این مسیر با خودش دارد . اگر کسی در دنیا حیطه ای بخواهد که در آن حیطه خیر و شر را با هم ، حق و ناحق را با هم ، راستی و ناراستی را با هم ، صداقت و ریا و تزویر را با هم ، و .... همه ی این ها یعنی خلاصه همه ی تضادهای عالم هستی را یکجا و کنار هم ببیند ، واقعه کربلا . واقعه ی کربلا از ابتدا تا انتها حتی صریح تر و درست تر بگویم از آن زمان تا امروز و حتی پس از زمان ما تا پایان دنیا سراسر پوشیده از همه ی این ها در کنار همدیگر است .. یعنی چی ؟ یعنی یک دایره ای جهت امتحانات سخت است، در پایان یک سال قمری . پارسال آغاز محرم و امسال آغاز محرم . چه کردیم ؟ چه کار کردیم ؟ کدام نقطه های تفکری مان را عوض کردیم . کدام نقطه های کج رفتاری را تغییر دادیم که امسال رویمان بشود و بگوئیم آقا جان ، حسین جان ما هم هستیم . ما را هم زیر بالت بگیر . اگر نسل جوان امروز و در کمال تاسف گاهاً نسل پیرتر جامعه ی ما نمی توانند یک خط مشی خوب و درست را که از بچگی آموخته اند ادامه دهند ، چقدر جای تاسف دارد . خیلی جای تاسف دارد وقتی می شنویم از آدمی که هفتاد سال عمر از خدا گرفته و در خانواده ای مذهبی بزرگ شده و رشد کرده ، بگوید که حضرت زهرا هجده سال بیشتر عمر نکرد . چطور می توانست خیلی چیزها را تغییر دهد .او نمی شناسد . اصلاً نخواسته است که بشناسد . چون جز وجود خودش به چیز دیگری نگاه نکرده است . پس شاید نسل ما که امروز زنده هستیم ، من ، شما ، شما ، شما ، در این عصر پرغوغا دست و پا می زنیم ، هرلحظه من احساس می کنم حلقه ای تنگ بر گلوگاهم می افتد و احساس می کنم که هر آن خفه می شوم. ما داریم دست و پا می زنیم، علت دارد یک تکلیف خیلی سنگین روی دوشمان است. ما بایستی یکی یکی شخصیتهای درون واقعه کربلا را بشناسیم. پر مسلم است خواندن کتب تاریخی در مرحله اول دردی را دوا نمی کند چقدر تا حالا کتاب خواندید؟ چقدر در اینترنت مسائل مختلف خواندید؟ هیچ کدام آنها به شما کمکی نکرده و نخواهد کرد چرا؟ چون ابتدا باید هر شخصیتی را از درون و از پنجره قلب به آن نگاه کنید و با آن خوب آشنا بشوید. آنوقت از قلب بیرونش می آورید و در میان کتب تاریخی به دنبالش می گردید بعد از آنچه که در قلب مشاهده کردید و آنچه که در کتب نوشته اند بر هم تطابق می کنید و از این مجرای حرکتی حتی می توانید بفهمید که حتی تاریخ چقدرتحریف داشته است. قلب به شما دروغ نمی گوید، قلب امام و رأس همه حسّیّاتتان است. علی الخصوص قشر به ظاهر روشنفکر را از گفتگویش می شود شناخت لااقل مسیرش را برای خودمان مسدود کنیم. القصه برای ورود به محرم سیاه می پوشید عالیه، جشن هاوعروسی ها را به خودتان ممنوع می کنید آن هم خیلی عالیه، می خواهید غمزده و عزادار جلوه کنید؟ این هم خیلی خوب است، اما یادتان باشد که اگر صادقانه قلب حس نکرده باشد و عزادار آن همه رنج کشیده ی دشت بلا نباشد در بیرون هر کاری که انجام میدهید فقط نمایش خواهد بود که سالیان دراز است آدمهای زیادی این نمایش ها را بازی کردند و از خودشان نشان دادند و قطعاً آن تأثیری که یک مسلمان شیعه باید بر جامعه اش بگذارد اتفاق نخواهد افتاد و می بینیم که نیفتاده است. من نمی دانم آیا شما که شنونده عرایض این بنده کوچک و ناچیز خداوند هستید درک می کنید چه میخواهم بگویم یا گفتارم ناقص است؟ در بسیاری از دعاهای مجرب در نقاطی از دعا می خوانیم که می گوید اگر گریه ات هنوز نیامده خودت را تبّاکی بزن یعنی حالت گریه و ناراحتی و افسردگی تا شما را در شمار گریه کنندگان محسوب کنند، اما خبر بد شاید یک روزهایی این حرف صحت داشت آن روزهایی بود که بشر در عصر اگاهی وارد نشده بود اما امروز عرض می کنم در سال 2021 سالی که انسانها از زمین و هوا و جنگل و حتی از موجود بسیار ریزی چون ویروس کرونا در تهاجمی سخت قرار دارند دیگر نمی توانند نفهمند باید بفهمند. یک وقتی مخیرتان کرده بودم خوب بود آن موقع که انتخاب می کردید. خودم به خاطر می آورم چهار سال پیش از همین حسینیه و از پشت همین میکروفون چقدر داد وقال کردم عزیزان به خود بیایید خیلی زود دیر می شود، خیلی زود دیر می شود!!! ولی هیچکس حرف من را درک نکرد جز اینکه فکر کردند من زمان مرگم را خبر دارم و آن را دارم اطلاع می دهم همه حالت افسرده گرفتند و کله هایشان را تکان دادند به دردم نخورد. ما قشر بزرگی بودیم شاید اگر قلباً حرکت می کردیم در جامعه امروز یک موج عظیم راه می انداختیم، نکردیم. من بچه که بودم بزرگترها در گفتگوهایشان می گفتند یک روزگاری می آید که در آن هرکس فهمید برد و هرکس نفهمید مُرد. سالها طول کشید تا به مفهوم اصلی این جمله برسم امروز در شرایطی که قرار داریم فی الواقع یعنی همین یا می فهمی و خودت را از این اسفل السافلین نجات میدهی با فهمت و هرکس که به تو اقتدا کرد او هم برنده است یا نمی فهمی خب نمی فهمی بمیر ، مردن منظورم مردن جسم نیست. وقتی روح در درون این جسم خودش را پنهان کرد و وجود نداشت مردنی بس عظیم تر است. پس بیایید تلاش کنیم بفهمیم مبادا وارد محرم بشویم و همانطوری هم از آن خارج بشویم، آن وقت مصداق مردن بر ما جاری خواهد شد. در ایام پر از رنجی که پشت سر گذاشتم، ایام بسیار سختی بود ایامی بود که هرگز در همه عمرم با همه سختی هایی که تجربه کرده بودم، مرگهای بیشمار، بیماریهای بیشمار، گرفتاریهای بیشمار و و و ... اما تجربه ی این بار بسیار عظیم تر بود در ایامی که پر از رنج که پشت سر گذاشتم در مواقعی که به هوش بودم بسیاری از مواقع انسانها را نگاه میکردم و آنها هم فکر می کردند که من بیدارم اما فی الواقع خیلی نمی فهمیدم خودم می دانستم که نمی فهمم راستش را بخواهید تلاشی هم نمی کردم که بفهمم چون دیگر برایم مهم نبود اما در لحظه لحظه آن روزها، در لحظه لحظه های آن درد و رنجم، بی پناهیم، دل شکستگیم و هزاران حس دیگر که تجربه کردم و همه را در کوله بار خاکی و پاره خودم با خودم می کشیدم تنها جایی که می رفتم صحرای کربلا بود، من این تجربه را بارها داشتم در سالهای گذشته ولی اینبار با شکستگی می رفتم، چون منم داغ دیده بودم با داغ دیدگی می رفتم، می رفتم روی خاک داغ این سرزمین چمباتمه می زدم آنچه را که با خودم برده بودم از کوله ام خارج می کردم و به آن فضای آن دیار نگاه می کردم و صد البته هر بار با غمی بیشتر و رنجی سخت تر از آنجا خارج می شدم، یکبار در این رفت و برگشتم به خانم رباب همسر مولا امام حسین نگاه می کردم، من همیشه ایشان را یک خانم خیلی ریز اندام و بسیار شکسته و آرام و ساکت فکر می کرم اینطور می شناختم اما آنجا عالمی بود ایشان را با قلبم حس می کردم با قلبم شناختم و بعد از آن، بر آن شدم که از لابلای کتب با ایشان آشنایی بیشتری داشته باشم، رباب دختر امروالقیس. و جزو یکی از قبایل شامی بود پدرش امروالقیس در زمان خلیفه دوم عمر، اسلام آورد و از شدت علاقه و ارادتی که به امیرالمؤمنین داشت سه فرزند داشت به عقد آقا امیرالمؤمنین، آقا امام حسن و آقا امام حسین درآورد و رباب دختری بود که همسر مولا امام حسین شد، رباب صاحب دو فرزند شد، از مولا، یک دختر بنام سکینه و یک پسر بنام عبدالله که آنرا علی اصغر می نامند، علی اصغر جلوی چشم پدر و مادرش به تیر جفای حرمله نابکار به شهادت رسید، سکینه هم جزو اُسرای کربلا قرار گرفت، می گویند سکینه همچون مادر، در شمار زنان بزرگ اسلام درآمد بخصوص در ادب، شخصیت شناخته شده ای یافت، رابطه میان رباب و مولا بسیار صمیمی و بسیار پر محبت بود و امام این رابطه خوب و صمیمانه را از دیگران پنهان نمی کرد، آقایان حواستان با من است؟ امام شماست، چه اشکالی دارد خانواده و دوستان شما بدانند که شما همسری با شخصیت و مهربان داری و بسیار هم دوستش می داری چه اشکالی دارد؟ نسابه معروف به المجدی تأکید می کند که امام، سکینه و مادرش رباب را بسیار دوست می داشت هشام کلبی مورخ مشهور می گوید رباب از بهترین زنان، بافضیلت ترین آنها بوده، خانمی بافضیلت و مورد احترام و دوستی همسرش مولای مسلمانان در صحرای کربلا، این خانم را فقط به اسم اینکه بچه شیرخواره اش گریه می کرد و آب می خواست از پشت یک چادر نگاه کردن و بچه را به بیرون دادن، بیش از این ندانستن خوب است؟ آنوقت چی می آموزیم ؟ این خانم سفری بسیار سخت و پر از آزار را از مدینه همراه همسرش مولا امام حسین شروع کرد در کل سفر استرس و نگرانی به جهت وجود مبارک مولا لحظه ای ایشان را رها نکرد اما همه چیز را به جان خریده و در کمال صبر و بردباری در کنار همسرش بسر برد، هیچ کجای تاریخ ننوشته که رباب به آقا شکایت برده باشد که چرا آب نداریم؟ چرا استراحت بیشتر نمی کنیم؟ چرا در مکه نمی مانیم؟ حالا لازم است راه بیفتیم؟ خانمها حواستان با من است؟ در روز عاشورا فرزند تشنه و شیرخواره اش گلویش به تیر زهرآگینی شکافته شد، خدا وکیلی این منظره را از دید یک زن نگاه کنید ، ایشان قبل از اینکه زن امام حسین باشد یک زن است، یک مادر است، بیا از دیدگاه یک زن به ماجرا نگاه کن، لحظه ای خودت را در این جایگاه بگذار، تا کجا می توانستی صبر و تحمل کنی؟ باید صبر را فهمید، باید صبر را به چشم دید، چقدر تو صبوری؟ آیا جمله اول شوهرت را بی پاسخ می گذاری؟ یا حتماً از همان اولی باید یک نوک چاقو رویش بکشی تا جمله آخر، کدام یکی؟ بعد به خودت هم بگویی من زن مسلمانم....
به خاطر بیاورید در جای جای سخت و پر مشکل زندگیتون چطور رفتار کردید؟ آیا حرکتی کردید که امروز از آن حرکتتان خجالت بکشید و نادم باشید؟ شخصیتی را که زن است، در میدان جنگ است، انسانهای بزرگی در مقابل چشمانش به تیغ ستم از پای در می آیند را الگو قرار دادم، برای شما به تصویر کشیدم چرا ؟چون دیگر نتوانید بگویید ائمه معصوم بودند، ما معصوم نیستیم مگر خانم رباب جزو معصومین قرار دارند؟ نه، اما شخصیتش بزرگ است. دو مرثیه از رباب در دسترس قرار دارد که معانی بسیار زیبایی دارند، یکی از مرثیه های خانم رباب این چنین است در کجا ؟ در بارگاه عبیداله ابن زیاد میگوید:" آن پرتویی که دیگران از درخشش آن بهره می بردند در کربلا کشته شده" ، ببینید کشته شدن شوهرش را شیون نمی کند، چادر از سر نمی کشد، صورت نمی خراشد، شوهرش را، کشته شدنش را چگونه اعلام میکند، با چه احترام و عزت و بزرگی،"آن پرتویی که دیگران از درخشش آن بهره می بردند در کربلا کشته شده و غیر مدفون رها شده" یعنی دفن هم نشده، یعنی ای آدمهای نابکار حیواناتتون از دنیا می روند چاله ای می کنید و خاک می کنید، آن درخشش عظیم کشته شد و مدفون نشد.
"ای فرزند پیامبر، خدا از طرف ما تو را پاداش نیکو داده، در وقت میزان تو را از هر زیانی به دور دارد"، به همسر نوید می دهد چطور که ما دعا میکنیم برایت طلب بخشش آمرزش میکنیم ،زیبایی کلام را ببینید
"تو آنچنان کوه محکمی بودی که من به آن پناه می بردم و تو با رحمت و از سر دینداری با ما هم نشینی داشتی دیگر چه کسی برای یتیمان و فقیران مانده ،چه کسی است که مسکینان به او پناه برده و او بی نیازشان سازد، به خدا قسم دیگر سایه ای بعد از تو بر سرم نخواهم پذیرفت تا درمیان خاک پنهان شوم ".
میگویند ایشان تا یکسال بعد از کربلا در زیر هیچ سقفی قرار نگرفت،و در آفتاب سوزان بعضی ها میگویند در کربلا مانده بود اما این قول ضعیف است ولی حتی در مدینه فرقی نمیکند میگویند آن قدر شبانه روز اشک ریخت که بعد از یکسال دیگر دوام نیاورد و از دنیا رفت.
در انقلاب عاشورا حکایت های ریز و درشت فراوان است که هنور امت شیعه به آنها نگاه نکرده است، ما به جنگ آقا حضرت علی اکبر نگاه کردیم اما نسبت به مرام حضرت علی اکبر در صحرای کربلا هیچ شناختی نداریم خیلی چیزهاست که هنوز امت شیعه به آنها نگاه نکرده و به آنها نپرداخته و روزی که در نزد صاحبان حوض کوثر اگر حاضر شویم ، راهمان بدهند از ما بپرسند چه میگوییم چگونه تصویر میکنیم مسئولیتی که بر دوش داشتیم و این چنین کاهلانه عبور کردیم؟ اما امروز یک نوید دیگر در این عصر که با همه سختی ها، رنج ها و عذابهایش بهش میگویند عصر آگاهی و شعور دیگر نمی شود ساکت نشست و چیزی نگفت. باید رفت دید فهمید و به کلام و به عمل وارد کرد. میگوید چطور؟ خانم مگر شما ازدواج نکردی؟ سعی کن نوک سوزنی از خانم رباب بهره ببر، یک ذره احترام. آقا شما مگه ازدواج نکردی؟ یک ذره از مولات یاد بگیر،که مولات همسرش را چطور دوست داشت و دوست داشتنش را هم پنهان نمی کرد نمی شود شما هم انچنان باشی؟
بگذارید از فریدون مشیری یک چیزی بخوانم که خودم هم خیلی دوست دارم:
من دلم می‌خواهد
خانه‌ای داشته باشم پُرِ دوست ،
کنج هر دیوارش
دوست‌هایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو … ؛
هر کسی می‌خواهد
وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند .
شرط وارد گشتن :
شست و شوی دل‌هاست
شرط آن ، داشتن یک دل بی رنگ و ریاست …
بر درش برگ گلی می‌کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می‌نویسم :
ای یار
خانه‌ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر :
"خانه دوست کجاست"

تمام حقوق این سایت ، برای گروه تحقیقاتی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف محفوظ است.