منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

نعمت جان رزق و برکت جاودان

بسم الله الرحمن الرحیم 

بخشی از نوشته ی شاعری از تاجیکستان را برایتان آوردم ، قشنگ بود . ایشان می گوید : "در روی جهانیم و ندانیم جهان چیست، فرزند زمانیم و ندانیم زمان چیست، تا پیر نگردیم نفهمیم جوانیم، تا خاک نگردیم ندانیم نشان چیست، تا تشنه نمانیم نجوییم ره آب، تا گشنه نمانیم ندانیم که نان چیست، تا باری نسوزیم ندانیم که خامیم ، تا برگ نریزیم ندانیم خزان چیست ، نا شکری ما بر نمک عمر زیاد است تا جان نبرآریم ندانیم که جان چیست ".
بسیار زیبا است فقط باید به آن تعمق کرد. خیلی قطعه ی زیبایی است ذره ذره ی آن را باید گفت و گو کرد . ساده و بسیار مختصر، حقیقتی را بیان کرده است. نویسنده ی این قطعه را نمی شناسم هر که هست اگر زنده است خداوند او را توفیق دهد اگر از دنیا رفته است خداوند رحمت فراوان بر او بدهد . نکته به نکته هر سطر آن سری است که قابل تعمق است. من سطر آخر را برای خودم شگفت انگیز می دانم . ناشکری ما برنمک عمر زیاد است ، تا جان نبرآریم ندانیم که جان چیست . هنگام فوت پدرم هنگامی که کنار او بودم و نام های پروردگار را برایش می گفتم، لای چشمش را آن هم خیلی باریک باز گشود من در میان لایه ی باریک پلک های گشوده ی او دریای بی انتهایی از نور را از میان آن دریچه ی باریک و کوچک مشاهده کردم . همیشه به عامل حیات آدمی روح ، جان ، آگاهی برتر یا هر نام دیگری که میخواهید برایش بگذارید فکر کردم در تمام سال های عمرم و همچنان هم فکر میکنم . از سویی فکر کردن به این نکته برایم بسیار دل فریب و شگفت انگیز است و از سویی دیگر آنقدر عظیم است که لحظه ای نمی توانم سرم را بالا بیاورم و آن را نگاه کنم. این تکه از این سروده ی شاعر تاجیکستانی باز مرا تکان داد . وقتی می گوید : "تا جان نبرآریم ندانیم که جان چیست" . یعنی تا جان مان بیرون نیاید نمی دانیم که جان چیست . اما من می خواهم در همین قالب مادی بدانم که جان چیست. وقتی جان از من بیرون آمد و دانستم دیگر کاری برای من نمی کند، من دلم می خواهد اینجا بدانم . می نوشتم و گریه می کردم، اشک می ریختم و می گفتم : خدایا روزی من بگردان رزق این دنیای من قرار بده تا من این را متوجه بشوم و نمیرم تا متوجه نشدم . در این اشک هایی که میریختم این ابر پر باران چشمم هنگامی که سرازیر شد یک دفعه بخاطر آوردم که در جلسه ای گفت و گویی داشتیم باهم درمورد سه کلمه ی نعمت ،رزق و برکت . آنجا بسیار گفتیم و شنیدیم که خداوند در دنیا نعمت های بسیاری به بندگانش عنایت فرموده است، در قرآن نیز به این نکته نیز بارها اشاره کرده است. ما هم در آن جلسه به موارد مادی نعمت در دنیا اشاره کردیم،که خداوند میدهد به همه هم میدهد، اما مهم است که من و شما کاری می کنیم که آن نعمت رزق ما شود یا خیر. به طور مثال شخصی به دنبال کار می گردد، مدام با خود می گوید خدایا چه کنم ، چکار کنم ، من با این مسئله ها زیاد برخورد داشتم، خداوند او را به چند کار رهنمون می شود تا یکی از این کارها را انتخاب کند و به دنبالش برود و رزقش را بگیرد . پس خداوند نعمتش را به این بنده عطا کرده است تا بنده بتواند رزقش را پیدا کند، حال اگر این بنده خودخواهی و پر توقعی نکند و شغلش را بگیرد از آن پس صاحب رزق است و اگر در به دست آوردن رزقش حلال و حرام را در نظر داشته باشد ورزقی را که بدست می آورد در استفاده از این رزق حلال و حرام خدا را رعایت کند به ازای این کار و استفاده ی بهینه از نعمت خدا به خودش که رزقش را در این دنیا بدست آورده است و درست هم بهره برده است خداوند در عالم آخرت به او برکت بسیار می دهد ،چگونه ؟ پاداشی که در جهان آخرت می خواهد به او بدهد ، چندین برابر خواهد شد . چقدر شوق انگیز است این نگاه و برداشت زیبا . حال تصور کنید همان آدم تعدادی شغل به او معرفی کرده اند و او گفته است پولش کم است، این چنین است، این چنان است . چه اتفاقی می افتد ؟ نعمت خداوند به دستش رسید اما همه ی آنها را به بیرون پرت کرد . رزق خداوند در جان و خانه اش ننشست . همیشه پدربزرگ من برای ما بچه ها قصه می گفت : یک نفر راه افتاد میگفتند کجا میروی؟ میگفت می روم شانسم که خفتیده را بیدار کنم که بیدار شود و شانس من برود بالا . آمد اولین بار به یک شیر برخورد، شیر می خواست او را بدرد که به شیر گفت مرا ندر می خواهم بروم و شانسم را بیدار کنم . شیر به او گفت بسیار خب حال که میخواهی بروی و شانست را بیدار کنی شرطی دارم . شرط من این است که : این قسمت از سر من گر است و مو ندارد چه کنم ؟ خلاصه همینگونه دانه به دانه جلو رفت و هرکدام چیزی از او خواستند . تا بالاخره شانس خود را پیدا کرد و لگدی به شانس خود زد و گفت چرا اینجا خوابیده ای ؟ بلند شو تو شانس من هستی . شانس بلند شد و گفت چه می خواهی ؟ او گفت : در مسیر کسانی از من تقاضایی داشتند . از شانسش پرسید و جواب آنها را گرفت در راه برگشت به هر کدام جواب مخصوصشان را داد. یکی در ازای دریافت این پاسخ گفت این مغازه ام را می دهم با هم شریکی کار کنیم ، گفت ای بابا تازه شانس من بیدار شده است . نه به درد من نمی خورد. حاکم شهر به او گفته بود یک سوالی از شانسش بپرسد،جوابش را آورد و گفت دخترم را به تو می دهم و تو در دم و دستگاه خودم بمان . گفت نه حاکم چه چیزها می گویی ، من تازه شانسم بیدار شده است . آمد سومی و خلاصه رسید به شیر ، شیر گفت چه کردی ؟ گفت اینجور شده اینجور شده اینجور شده اینجور شده . گفت خب ، دوای درد من چه بود ؟ گفت تو باید مغز یک آدم بی عقل را بخوری تا خوب شوی، گفت من که مثل تو بی عقل نیستم که من مغز تو را می خورم که این همه برای تو امکان فراهم شد و همه را زیر پایت گذاشتی .
نعمت خدا زیاد است . ولی آیا من و شما نعمت خدا را تبدیل به رزقمان می کنیم یا نمی کنیم . حالا تصور کنید خدا در زمانی که جسم آدم را آفرید ، آماده شد ، چی کار کرد ؟ قرآن فرموده است از نفخه ی روحی خودش بر آدم دمید وآن که تا آن لحظه یک مجسمه ای بود از گل خشک و تر متعفن یک دفعه تبدیل شد به یک آدم وجیه المنظر و نیکو سیرت . به همه ی فرشته هایش گفت این را تعظیم کنید، همه تعظیم اش کردند . پس خداوند نعمت را به همه ی بندگانش عطا کرده است . همه ی ما دارای آن نفخه ی روحی هستیم . سپس برای آدم و اولاد آدم راهنمایانی فرستاد تا خدا را به آنها بشناساند، راه درست استفاده از این نعمت الهی را به آنها نشان دهد . پیامبران و اولیای خدا و کتب احکام الهی ضمیمه ی این نعمت الهی بودند . ضمیمه ی کدام نعمت ؟ نفخه ی روحی پروردگار . خب حالا نوبت آدم ها است . که تا زمانیکه این نفخه در آدم به امانت گذاشته شده از آن بهره ببرد، چطور ؟ جسمی که از مشتی خاک بدبو و گل درست شده بود ، آنچنان این جسم را مدیریت کند که اولاً لایق امانت داری نفخه ی الهی باشد، تو نفخه ی الهی داری، این کارهای زشت چیست که می کنی . حرف های زشت چیست که می زنی ؟ نیت های زشت چیست که می کنی ؟ اگر بنده ای یاد بگیرد نمادی از خالقش در روی زمین هست . اگر بنده ای این را فهمید توقف نمی کند، تا جان از او برآید . تا بفهمد جان چیست . جان هر چه هست بهترین است . جنس اش چیست ؟ کسی نمی داند، من هم نمی دانم، پلاستیک است ؟ شیشه است ؟ آهن است ؟ خاک ؟ نمی دانیم که اما هرچه هست بهترین است . فقط می دانم این نعمت خالق بزرگ هستی بر من است . این رحمانیت الهی است که من را شامل شده و باید من این نعمت را در دنیا به رزق تبدیل کنم . این نفخه ی الهی نعمت خدا است و من باید در دنیا به رزق تبدیلش کنم . چطوری ؟ عرض می کنم :
1-فهمیدن این نعمت خودش قدم اول است . که این را می توانی بفهمی ؟
2-درک آمدن راهنمایان خداوند، که پیامبران و ائمه ی اطهار هستند و دنباله ی همین نعمت است . می فهمیم این را ؟ این پیغمبران پلی هستند که باید با فهم آن را باز کنیم .یک سر آن باز است به نعمت خدا ، راهنماها . با این سری که باز می کنیم و می فهمیم به نعمت خدا وصل شویم . بعد بر آن طی طریق کنیم تا به رزق دنیایی مان که چطور استفاده کردن و بهره بردن از این نعمت است دست پیدا کنیم . از نفخه ی الهی بر من دمیده . خب که چی ؟ تو اصلاً کی هستی ؟ تو اصلاً چی کار کردی ؟ از آن نفخه به تو دمیده است تو کجا نشان دادی که شکل خدا رفتار می کنی ؟ نه نشان می دهد که خدا است، به همه حکم می کند ، به همه دستور می دهد، اما نمی تواند اوصاف خدایی داشته باشد . در این طی طریق هر آنچه که ابلیس گفت و نفس من را به آن سو کشاند تبعیت نمی کنم . چون می خواهم به رزقم دست پیدا کنم . از روی این پل مستقیم خارج نمی شوم . چون دو طرف پل آنقدر چیزهای خوشگل است، می فروشند، می خرند، می آورند، می برند . همه اش هم حرام . ولی من به این طرف و آن طرف نگاه نمی کنم . از این پل به این سمت یا آن سمت خارج نمی شوم. تا به رزق خودم در دنیا دست پیدا کنم . در دنیا اگر ما به این شعور دست پیدا کردیم و آنگونه زندگی کوتاه دنیایی مان را طی کردیم که خدا دستور داده است ، اول پیدا کردن این شعور بعد طی کردن این زندگی دنیایی با این شیوه ، آن وقت دیگر از مرگ و سپردن جسم دنیایی مان به خاک و مدفون شدن نمی ترسیم. با مردم مصاحبه کنید تا بفهمید چقدر از آدم ها واقعاً از مرگ می ترسند و چرا می ترسند ؟ چون می گویند ما را زیر خاک می گذارند و روی ما را با خاک می پوشانند . اما اگر آدم به اینجا رسید که این نعمت را درک کرد و درست هم از این نعمتش استفاده کرد دیگر از این مرگ نمی ترسد چرا ؟ چون می دانیم او که امروز می فهمد ، می گوید ، می شنود ، تحرک می کند ، آن جسم به تنهایی نیست . جسم فقط ابزار این تحرکات است، در کجا ؟ در دنیا . فقط در دنیا . اصل ماجرا یعنی همان جان از جسم جدا شده و من و شما همان جان هستیم . همان جان هستیم . از جسم جدا شده ، خیلی راحت دنیا و متعلقاتش را رها می کنیم . کی ؟ او که نعمت را شناخت ، تبدیل کرد به رزق و از آن بهره برد . بخش نهایی که برکت این ماجرا است ، این طی طریق و فهم بهره بردن از دنیا است در سرای دیگر نصیب ما می شود . چون مسیر برگشت به آنکه نفخه ی روحی را بر ما دمیده است کوتاه و کوتاه و کوتاه تر می کند و با بازگشت به همان نقطه ی اولی که از آن آمدیم آن وقت دیگر جان آرام می گیرد .
من به هرجا پا می زنم ، به هرچیزی نگاه می کنم و گل می چینم و برای شما می آورم . به مزارع و باغ های زیادی سر می کشم . آگوستین مقدس می گوید : یک برگ توت ، شما دیدید که ابریشم چطور درست می شود . برگ های درخت توت هستند که آدمی درخت توت می کارد ، این ها را بزرگ می کند ، کرم های ابریشم به برگ های درخت توت می چسبند از آنها تغذیه می کنند بعد پیله درست می کنند ، بعد خودشان آنجا می میرند و پیله شان می شود تارهای ابریشم و اگر بتوانند تبدیل می شوند به پروانه و اگر آن پروانه بتواند تارها را پاره کند ، بیرون می آید و بال می زند و اندک روزی هم زنده می ماند . اما واقعیتش این است یک برگ توت به خاطر اینکه تماس پیدا می کند با نبوغ انسان تبدیل می شود به ابریشم ، باورتان می شود ؟ برگ سبز درخت ، ابریشم به آن لطافت. خاک، خاکی که روی زمین است با نبوغ انسان به قصر تبدیل می شود . ساختمان ها و قصرها کجا ساخته می شوند ؟ در خاک ها دیگر . با چی ساخته می شوند ؟ با همین خاک . خاک است که آجر می شود . خاک است که بلوک سیمانی می شود . خاک است که خلاصه خیلی چیزها می شود . یک درخت سرو . با تماس با نبوغ انسان دگرگون می شود . تاجاییکه به معبد تبدیل می شود . چوبش و همه چیزش را می برند . یک رشته پشم گوسفند ، پشم گوسفند را می ریسند ، پیرزن ها و زن ها روستایی با دوک می ریسند. یک رشته پشم گوسفند در اثر تماس با نبوغ انسان به صورت یک لباس پشمی باارزش در می آید . خب . حالا اگر در برگ ، در خاک ، در چوب ، در پشم این امکان هست که ارزش خودش را از طریق انسان صدبرابر بلکه هزاربرابر کند ، آیا من نمی توانم با این بدن خاکی که نام من را حمل می کند ارزش خودم را صدها برابر کنم ؟ آیا نمی توانم ؟ آیا نباید که بتوانم چنین کنم ؟
مولانا می گوید :
خاک شوم خاک شوم تا ز تو سرسبز شوم
آب شوم سجده کنان تا به گلستان برسم
رحمت حق آب بُود جز که به پستی نرسد (این پستی منظور پستی و رذالت نیست یعنی سراشیب یعنی در نقاط پایین تر)
خاکی و مرحوم شوم تا بر رحمان برسم (در دنیا خاکی شوم و بالاخره مرحوم شوم از دنیا بروم تا بر خدای رحمان برسم)

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید