منو

سه شنبه, 28 فروردين 1403 - Tue 04 16 2024

A+ A A-

مروری بر تمرینات

بسم الله الرحمن الرحیم

تمریناتی که داشتید یک بار دیگر می خواهم با شما مرور کنم در عین حال شاید یک چیزهایی هم از خودم با شما گفتگو می کنم بشنویم.

بخش اول :گفته بودیم نمونه هایی پیدا بکنید ابتدا در رفتارهای خودمان در جامعه و سپس نمونه هایی از آدمهای دیگر در جامعه که عیان کند فرهنگ جامعه ی ما چیست؟ یک چیزی که خیلی جالب بود در نوشته های شما اکثراً بقیه را گفتگو می کنید کمتر کسی گفته که من بعنوان یک فرد در جامعه فرهنگ درجامعه می سازم اگر مثلا دستمال کاغذیم را نیندازم..... همه نوشتند اگر آدمها دستمالهایشان را روی زمین نیندازند، آشغالهایشان را نیندازند این نشان دهنده فرهنگ جامعه است. شما اول خودتان را بگویید ما می خواهیم اول خودمان ساخته بشویم بعد به بقیه نگاه بکنیم اگر من ساخته بشوم قطعاً آن فردی که از بغل من عبور می کند یک جورهایی من را نگاه می کند، شما را نگاه می کند پس به این نکته حتما توجه کنید نقطه اول نگاه خودتان هستید خودتان را ببینید بعد بقیه را. گفته بودیم اینکار را بکنیم. من مثال می زنم چون خودم این کار را دوست دارم مثلا در عبور از پارکها و مناطق سبز گلهای زیبا را بوییدن، نوازش کردن، نگاه کردن، لذت بردن از دیدنشان بدون اینکه برگی را جدا کنی بدون اینکه گلبرگی از آنها بکنی بدون اینکه یکی را از شاخه بچینی و آسیبی به آنها برسانی نمونه بارزی از یک فرهنگ بالا از سوی انسانهاست. من همیشه اینکار را می کنم هیچوقت کسی نمی بیند من گل بچینم چون می گویم گل حق حیات دارد ،حق زندگی دارد به چشمهای من زیبایی می بخشد و چون زیبایی می بخشد اجرتش این است که بچینمش؟!!! تا زود پلاسیده بشود؟!!! تا زود عمرش تمام بشود؟!!! من اینکار را نمی کنم خوب است موارد زیبا و صحیح را تا می توانیم بیان کنیم. چرا ما می گردیم و زشتیها را می بینیم که نقض کننده فرهنگ است؟ چرا زیباییهای جامعه را نمی بینیم که مثلا وقتی خیابان می روم اگر می بینم که رفتگر محله در حال کار است به او سلام می کنم: سلام خسته نباشید. این کار را بکنیم کارهای خوب را بیان کنید از بیان مواردی که فرهنگ یک جامعه را پایمال می کند تا می توانیم خودداری کنیم اگر جایی دیدیم بگوییم نکن اما اگر جای دیگر وجود ندارد نگوییم: خبر داری ببین چه کارهایی می کنند. آقای سبزی فروش محله هر چی آشغال سبزی دارد آشغال میوه دارد می ریزد در جوی که راه جوی را بگیرد و رفتگر مجبور به تمیز کردنش بشود. چرا این را می گویی؟ برعکس بگو امروز از بغل سبزی فروشی که رد شدم دیدم یک سطل گذاشته بود و توی آن سطل آشغالهایش را می ریخت. قشنگ تر نیست واقعاَ؟!!! این اشاعه زیباییها و رفتارهای خوب خودش از نشانه های یک فرهنگ اصیل است یک فرهنگ خوب است.
ب) در مسیر زندگی هر کس تنگناهایی وجود دارد همیشه وجود داشته الان هم وجود دارد بعد از این هم خواهد بود تمام شدنی هم نیست . از این تنگناها نباید فرار کرد . بلکه در کمال سکون باید گشت و یک راه عبور از تنگنا را پیدا کرد . با ما حرف بزنید . من اینجا هستم . با هم حرف بزنید . هرکجا که به تنگنا افتادید و می بینید که مجبور هستید فرار کنید ، فرار را انتخاب نکنید . با یک نفر حرف بزنید . نگاه های متفاوت راه عبورهای متفاوت را به شما نشان می دهد .
ج ) اگر انسان در این روزهای سخت نداند و نفهمد که چطوری می تواند باشد ، همه ی ما روزهای تلخی را می گذرانیم . همه ی ما روزهای سختی را می گذرانیم . اگر نیاموزیم که چطور می توانیم در این روزهای تلخ با آرامش هم آغوش باشیم ، زندگی سخت تر از اینی که هست خواهد شد . باید تلاش کرد . دنبال شعارهای عقیدتی و مذهبی و چنین و چنان نباشید . به چه دردتان می خورد ؟ منظورم از شعار ، شعارهای خیابان نیست . شعارهای خودتان را می گویم . می گویم باید آدم چطور باشد تا در آرامش باشد ؟ می گوید آدم باید فقط با خدا باشد . تو به من نشان بده با خدا بودن یعنی چه ؟ با خدا بودن را شما چطور معنی می کنید ؟ که آن وقت در آرامش هستید . در مسیر شعار ندهید . پیدا کنید و بهره ببرید . کافی است هر کاری را که انجام می دهید با آن کار و جوانب مختلف آن مشغول باشید . مثلاً وقتی روزنامه می خوانید فقط روزنامه بخوان . اگر مطلبی در آن دیدید که شما را از فهم و اخبار روزنامه جدا می کند فوراً روزنامه را ببند . چون صدردرصد آرامش تو را از بین می برد . فوراً روزنامه را ببند . یک کار دیگر را در پیش بگیر . چون وقتی به هم می ریزی و در آن حالت از جاده ی اصلی خروج می کنی ، کجا می روی ؟ به دره ی سرگردانی و استرس . پرتاب می شوی . خیلی سخت است که فوری بفهمی چه اتفاقی دارد برای تو می افتد . و سخت تر از آن این است که بتوانی خودت را خارج کنی . چون نمی توانی از آن فضا خودت را راحت خارج کنی . مگر اینکه قلباً بخواهی . می دانید دانستن و خواندن اخبارها و نمی دانم این قصه ها عین اعتیاد به شیشه و مواد مخدر و هروئین و تریاک و کوفت و زهره مار است . من همیشه می گفتم یک معتاد را هیچ وقت نبرید برای اینکه ترکش دهید . زندانش نکنید برای اینکه ترکش دهید . چون هرگز ترک نمی کند . مگر اینکه از دست خودش به تنگ بیاید . خیلی جالب است . جدیداً می خواستیم یک بنده ی خدایی را بخوابانیم کمپ .. سه تا چهارتا کمپ صحبت کردم . همه ی آنها بلااستثنا گفتند که خودش می خواهد بیاید ؟ یا شما می خواهید بیاوریدش ؟ راست می گوید . برای چی ترک می دهید ؟ شما اگر نخواهید ماندن در سنگ و لاخ ها را ترک کنید ، همیشه در سنگ و لاخ خواهید بود . هیچ کسی شما را نجات نمی دهد . اگر حکومتی داشته باشید که عدل امیرالمومنین باشد . اگر همه ی خوراک های خوب دنیا را داشته باشید . اگر پول های فراوان داشته باشید . اگر هرچیزی که می خواهید در اختیارتان باشد . تا نخواهید این شیوه ی رفتاری را ترک کنید روی خوشبختی ، روی آرامش ، به خودتان نخواهید دید . من وقتی دراز می کشم واقعاً دراز می کشم . می خوابم روی کاناپه و دراز می کشم . به محض اینکه این کله ی مبارک به یک سمت و سویی رفت ، بلند می شوم و می نشینم . بلند می شوم ، می نشینم وتلویزیون را روشن می کنم . چون مطمئن هستم آخر سر در دره پرتاب می شوم . خب چه کاری است . بلند می شوم و یک چیزی می گذارم دهانم . می خورم . آب می خورم . خودتان را از دست اش رها کنید .
و آخرین نقطه ای که جلسات قبل گفتیم ، گفتیم تناقضات را در زندگی تان پیدا کنید . تناقضات را در جامعه پیدا نکنید . شما خودت پر از تناقض هستی . مال خودت را پیدا کن . ببین با خودت چند چند هستی . چند و چوندت با خودت روشن شد تناقض های شما از بین می رود . وقتی شما دچار تناقض های درونی نیستی جامعه با شما دچار تناقض نخواهد شد . و آخرین چیزیکه در ارتباط با جلسات قبل خواهم گفت کلام خانم سیمین بهبهانی است . ایشان گفتند ، زندگی به بندی بند است به نام "حـرمـت" که اگر آن بند پاره شود کـار زندگی تـمـــام است. زن و شوهرهای جوان ، به هم بی احترامی نکنید . به هیچ قیمتی . ناراحتی ؟ از خانه برو بیرون . بالاترین حدش برو در کوچه یک کمی بایست . اما به هم بی حرمتی نکنید . هر زندگی ای که بندش ، بند حرمت اش پاره شد ، کار زندگی تمام است . می خواهد یک سال است که زندگی را شروع کرده باشد . می خواهد که پنجاه سال است که زندگی می کند . اگر حرمت پاره شد آن زندگی دیگر تمام است . کسی حرفی ندارد ؟
شماها هیچ می دانید من در خانه هم که هستم یخصوص حالا که خیلی هم گاهاً وقت های آزاد دارم با شما بسیار حرف می زنم امروز می خواهم یک چیزی بگویم که دوست دارم واقعاً گوش کنید . چون می خواهم که با ما همکاری کنید . در سالی که پشت سر گذاشتم صبور بودن به تمامی آنچه که در من بر من گذشت و چرخیدن دمادم در میان ماجراها همچون فرفره ای من در یکسالی که پشت سرم گذاشتم خیلی چیزها به چشمم دیدم . خیلی مسائل را پشت سرم گذاشتم . گاهی اوقات در میان مسائل عین فرفره ی بودم . یعنی واقعاً دور خودم می چرخیدم و نمی دانستم که بالاخره کجا می ایستم . چرخیدم و چرخیدم و چرخیدم . تا جائیکه رسیدم به نقطه ی سکوت و سکون . نقطه ی سکوت و سکون من را به سوی یک شنوایی رسا و شفاف از درون خودم و گفتگوهای آدم های روبه رویم هدایت کرد . اشتباه نکنید ، من اهل استراق صمع نبودم هرگز ، الان هم نیستم ، انشااله در آینده هم نخواهم بود . من استراق صمع نمی کردم بلکه شنونده ای بودم که سعی می کردم بشنوم . ولی چون قول داده بودم قضاوت نکنم . بد و خوب . زشت و زیبا . کوچک و بزرگ . هیچ کدام این ها را نکنم . فقط بشنوم . همین و بس . برای همین می شنیدم . البته در ابتدا خیلی ساده نبود . ولی بالاخره توانستم .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید