منو

جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri 04 19 2024

A+ A A-

عشق چیست بخش سوم

 بسم‌الله الرحمن الرحيم

در گذر روزگار چه بسیار عبرت ها نگین وار بر تارُک هستی قرار دارد . آدمیان بی توجه به آنها می آیند ، می روند و نمی بینند . رجب گذشت ، شعبان آغاز گشت مستانه نیز ، انسان ها می گذرند . به یاد می آورید که در قرآن خوانده اید : روزی خواهد بود که در آن آدمیان همچون مستان ، بی هدف و بی انگیزه می چرخند و هیچ نمی فهمند . جهان هستی همچون روزی را به دفعات به خود دیده است ؛ زیرا خداوند هر آنچه را که وعده فرموده در دنیا به پیش چشمان بندگان خود عیان می فرماید تا باشد که آنها دریافته و به خود آیند . امروز در میان مردمِ جهان چنین است ، همه سرگردان و گیج می چرخند ، حتی گروهی خود را شادمان و پیروز هم می انگارند در حالی که این فریبی بیش نیست . بگذریم و نگاهی به عشق بنماییم : قبلاً اشاره کردیم به معنای عشق و شرحی بر آن داشتیم ؛ آیا نشنیده اید که می گویند : پروردگار از جنس عشق است . البته این فقط جمله ای است که از سر ناچاری بیان می نمایند زیرا کلامی که مقصودشان را برسانند ندارند . اما فی الواقع چنین است زیرا از آن موقع که پروردگار خلقت هستی را آغاز فرمود تمامی حکمت هایش در آفرینش از پیاله عشق برمی خاست و به محض بلند شدن ، سرشار از نور می گشت . عشق را رنگی نیست بویی ندارد ، طعم و مزه ای را همراه ندارد ، آن را به هیچ چیزی نمی توان مانند کرد و یا مَثَل زد . می بینید تعریف عشق بسیار سخت است ، فقط می توان عشق را به آبشاری بسیار پُر آب که از جای بسیار بلندی سرازیر است تشبیه نمود . هر کسی بسته به توانش که چقدر توانسته است از ارتفاع آبشار بالا آید می تواند از آن بهره مند گردد . آبی که از مرتفع ترین قسمت آبشار سرازیر می گردد از بی رنگی ، بی طعمی ، بی بویی و در عین حال شفافیت و گوارایی خاصی برخوردار است . هر چه به سمت پایین سرازیر می گردد در میان راه از دیواره ای که بر آن جاری گشته ذرّاتی را برداشته و با خود به همراه می آورد تا در پایین ترین قسمت به بقیه ذرّات همسفرش ملحق گردد . طبیعتاً این سفر عجیب و پُرماجرا ، دوستان و همرهانی را به او ملحق نموده و همسفری نیز عُلقه ای فی مابینشان به وجود آورده که آن را نادانسته "عشق" می نامند . اما عشق در درون هر کسی جاری است ، اگر دچار غلّ و غش نگشته باشد به طور حتم در درون باقی نمانده و سِیر خود را باز نموده و با سِیر جاری از درون بقیه به هم می پیوندند و این همان عشق الهی است که همیشه جاری است ، توقف ناپذیر است . اما آدمی با گرفتار شدن در حجاب های ظلمانی دیگر آن را نمی بیند ، بهره مند نمی گردد . در حالی که موقع سرازیر شدن از بالای آبشار ، همان عشق الهی بود که او را با دیگر ذرات پیوند داد و سبب عُلقه فی مابینشان شد ، اما آدمی بسی در خسران است و این نیز نمونه روشنی از خسران آدمی است ، افسوس . امروز اکثر روابط محبّتی بین آدمیان از جنس زن و مرد ، زن و شوهر ، فرزندان و والدین ، خواهرها و برادرها و....... همه و همه همانند یک قرارداد حقوقی گشته است که هر کدام سعی می کنند در این قرارداد فی مابین حقوق بیشتری را به خود اختصاص دهند و بهترین و خوبترین این روابط زمانی است که در قرارداد فی مابینشان همه چیز به طور مساوی تعیین گشته باشد و این افسوس بسیار دارد ؛ زیرا آن عشق ، فقط در جاهایی خود را می کشاند و عبور می کند و در هنگام عبور ، آنجا و آنها را با نور و حلاوت و شیرینی غیر قابل وصف آغشته می نماید که صاحب قرارداد محبّتی نیستند بلکه دوست می دارند ، عشق می ورزند . زیرا از جنس عشق یعنی از جنس پرودگار خویش می باشند و چه زیبا عالمی است ، دوستش می دارم و هر آنچه را که به خود متعلّق می دانم می بخشم ، هیچ نمی خواهم . شما تکلیفتان با خودتان چیست ؟ ما سخن از عشق گفتیم ، سخن از نفس گفتیم ، سخن از روح گفتیم ، جسم ، عقل ، قلب ، خیال ... از همه اینها گفتیم . این بضاعت من ، من به این دلیل که گیرنده هستم شاید که عظیم تر از این بر من وارد شده است . گیرنده من قابل نبوده است که تمام و کمال آن را بگیرد . ولی هر چه که هست همین قدر در بضاعت من بوده است . شما می خواهید چه کنید ؟ ماه رمضان در پیش است . هنوز می جنگید ؟ هنوز در دلش خط و نشان می کشد . آخر برای چه ؟ برای کجا خط و نشان می کشی؟ به کجا می روی چنین شتابان؟ و به سوی چه؟ آرام بگیر . از این همه دویدن خسته نشدی ؟

امروز لب تخت نشسته بودم و صورتم را خشک می کردم . همسرم وارد اتاق شدند . یک لحظه نگاهش کردم در لحظه ای که از ثانیه هم کمتر بود به سی و پنج سال پیش سر سفره عقدمان رفتم . در سر سفره عقدمان برای خودم سوالی مطرح شد . و من به هیچ کس نگفتم . تا به امروز هم هرگز بر زبان نیاوردم . و من یک لحظه به همان اتاق عقد رفتم و همان سوال مطرح شد و بعد با همان سرعت برگشتم . بعد چشمم دوباره به ایشان افتاد . راهنمای درونم گفت پاسخ ؟ دیدم که پاسخ آن را امروز گرفتم . سی و پنج سال گذ شت و من امروز پاسخ آن را گرفتم . همه چیز در دنیا جواب دارد . به شرط آن که به موقع و به جا بخواهید و دنبالش بروید . امروز دیگر سی و پنج سال صبر نمی کنم . سی و پنج سال پیش سوال کردم اما یادم رفته بود که سوالم را تکرار کنم . بعد از سی و پنج سال امروز دوباره بیان کردم و امروز جوابش را گرفتم . سوالاتتان را مطرح کنید . و پی جوی آن در ذهنتان باشید به شما خواهند داد . من همیشه نیستم که جوابتان را بدهم . من چون دوباره سوال نکرده بودم سی و پنج سال سوال مرا نگه داشته بودند تا دوباره بپرسم و من دوباره پرسیدم . و پاسخ آن را شنیدم . شما هم بپرسید و مطمئن باشید که موفق می شوید . این موفقیت ها فقط از آن من نیست . من از شما سریعتر و سهل الوصول تر جواب می گیرم . چون جان های خود را دادم . شما هم جان خود را بدهید . آن وقت می رسید به همبن جایی که من هستم . به هیچ کس مفت چیزی نمی دهند . شما هم برای آن جان دهید . خیلی چیزها در شما خوابیده است و سفت است . آدم باید خیلی چیزها را جز اصول اعتقادی رها کند . بقیه آن را رها کن . من فکر می کنم که فلان چیز باید سبز باشد من می گویم که چرا حالا بگذار تا صورتی باشد . حالا تو از صورتی خوشت نمی آید خوب نیاید . چه قدر باید در زندگی شما مهم است ؟ اگر بایدها در مباحث اعتقادی شماست شک نکنید . و روی آن بایستید . منتها اعتقاد درست . در غیر این صورت اصلا مهم نیست . چرا این قدر برای شما مهم است؟من برای شما خیلی متاسفم و دلم برایتان می سوزد . و دلم برای بچه های آینده می سوزد . که زیر دست شما تربیت می شوند .

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید