منو

سه شنبه, 04 ارديبهشت 1403 - Tue 04 23 2024

A+ A A-

نگاهی به لحظه های آخر ماه شعبان

 بسم‌الله الرحمن الرحيم

ماه میهمانی خدا در راه است ، ماه رخ پنهان نموده تا خود را بیاراید ؛  و بر سفره مهمانی پروردگار به دلربایی حاضر گشته بهره برد ، آیا آدمها نیز چنین کرده اند ؟ نمی دانم این چه حس عجیبی است که گریبانم را گرفته ، خیلی تندِ تند در حال دیر شدن است . آن قدر تند که حتی فرصت کوچکی برای اندیشیدن بر این دیر شدن نمی دهد ، نمی دانم چرا ؟ ولی کمی مرا می ترساند چرا که من زمان زیادی است که خود را عادت داده ام ، همان گونه که غذاها را به صورت تک واحدی می جوم و مزه ها را تفکیک شده از هم می چشم با لحظات و گذر زمان نیز چنین می کنم : نگاه نموده و اتفاق در هر لحظه را نگاه می نمایم تا درکی از آن اتفاق در من ایجاد شود . همین مطلب در بسیاری از مواقع سبب گشته که گذر زمان به اندازه یک لحظه نباشد بلکه طول آن را مقدار بیشتری حس نموده و درک نمایم ، در نتیجه مسائل را با زوایای مختلف نگاه می کنم . در تبع آن هر مسئله را بهتر بررسی نموده و حلّ و فصل می نمایم و صد البته این ویژگی سبب گشته که از لحظاتی که در خود، مسائل و ماجراهای ناخوشایند و به دور از کلام پروردگارم را در بر دارد را سریع تر عبور کنم ؛ در نتیجه کمتر در حال و هوای بد و ناراحت کننده اش قرار گیرم . این توفیق بزرگی است که از جانب پروردگار متعال بر این بنده حقیر و ناچیز عنایت گردیده است ، چون این نیز نوع دیگری از اختیار است که در کوله بار آدمی در دنیا وجود دارد . چه حیف آدمیانی که حتی یک بار هم آن را تجربه نکرده و می روند . خیلی تجربه قشنگی است تا به آن نرسید متوجه نمی شوید ، خیلی زیباست . همین آگاهی سبب گشته که این لحظاتی را که پشت سر گذاشتم و آنهایی را که در آن به سر می برم دقیق نگاه می کنم . دیدم که در کمال تعجب اتفاق عظیمی در شُرُف وقوع است ، خیلی سریع و تند در حال دیر شدن است و لحظه هایی که نمی دانم می بایستی حاوی چه اتفاقاتی باشد اما در حال از دست رفتن و گذشتن می باشند . لحظه های بعدی هم که در حال آمدن است نمی دانم چگونه است که انگار کلید قفلش در لحظه های پیشین بود که از دست رفت ، ندانستم و دیگر هم نخواهم دانست چون دیگر وجود ندارند . خلاصه سخت در فکرم که چه خبر است ؟ به طور حتم در ارتباط با ماه مبارک رمضان است .

امروز بیست و هشتم ماه شعبان است . همه وجودم را بغض وشادی بسیار فرا گرفته است همین سبب حیرت است ؛ به بغضم نگاه کردم و گفتم : از چه رو آمده ای؟  چه خبر است ؟ اشکها را سرازیر نمود و گفت : نمی بینی که در اطرافت چه خبر است ؟ ماه شعبان در آخرین ساعتها و دقایق خود قرار گرفته ، شمارش معکوس را شروع نموده است و آدمیان غافل از این روزها که در کائنات و در گردش ستارگان و سیّارات دارای ویژگی های عجیبی می باشد آن را سپری می نمایند و هیچ توقفی و نگاهی در آنها ندارند . بگذار مثالی بزنم : وقتی در حج تمتع در زیارت خانه خدا هستی ، همه توان و تلاشت را می گذاری تا اعمالت را انجام دهی ، آنها را درست و کامل سپری نمایی اما به لحظاتی که در آنها اعمال حج را انجام می دهی نگاهی نداری . صرفاً به انجام آنها و رسیدن به نقطه پایان می اندیشی و پس از پایان و لختی استراحت وقتی سرحال شدی اگر هوشیار باشی و شکارچی لحظات خوب عمرت بوده باشی آن وقت به پشت سرت نگاه می کنی . می بینی که فقط عمل کننده بودی و هیچ درکی از ماجرا بر شما وارد نشده است ، می خواهی برگردی دوباره شروع کنی ، امکان ندارد . آن وقت است که اشکها راه خودشان را گرفته و جاری می شوند که ای وای رفت و من همه را بهره نبردم . تنها تسکین ،آن است که می اندیشی شاید آنچه را که تلاش نمودی کامل انجام دهی در روزهای آتی تو را حفظ و یاری نماید تا به سوی بالا رفته و این امید است که شکوفه های شادی را بر قلب و روحت زینت نماید . در عین این که اشکهایتان جاری است ، قلبتان می خندد ، وجودتان به رقص و شادی بر می خیزد آیا واقعاً تصور می توانید بکنید ؟ روی خود را از بغضم برگردانده و به شادی وجودم نگاهی کردم گفتم تو بگو ! شادی گفت : مگر روزهای پیش رو را نمی بینی ؟ آیا ضیافت بزرگ الهی را در انتظار خویش مشاهده نمی کنی ؟ آیا امید نداری که آنچه را در پشت سر از دست داده ای در این ضیافت جبران نمایی ؟ اشکهایم کم کم آرام گرفت ، بر قلبم نور شادی تابیدن گرفت ؛ آری حال می فهمم که چرا هم گریانم و هم خندانم . با این که فهمیدم ولی آرام نگشتم چون بر دروازه های شهر رمضان طاق نصرتی از شکوفه های سفید و صورتی و قرمز مشاهده می نمایم . خدایا ! توفیق رسیدن به این دروازه و عبور از زیر طاق نصرت آن را به همه ما عنایت فرما . آمین یا رب العالمین

نمی دانم که چقدر مسئله برای شما جا افتاد ؟ اصلاً مفهوم بود ؟ توانستید از آن بهره ببرید ؟ آیا جواب سوالات شما را هم داد ؟ به دردتان خورد ؟

از دوستان جمع : یک هم چنین حالی را همه داریم .

استاد : الهی شکر . اگر این طوری باشد من با همه وجودم پرواز می کنم ؛ چون می فهمم که رسیدم به آن نقطه ای که باید می رسیدم . یعنی آن نقطه ای که اگر بدوم پشت سرم خالی نیست ، خیلی ها می دوند . چون همیشه این طور مواقع کسانی می دوند که قبلاً فهمیدند . آنهایی که تازه می خواهند بفهمند تازه می گویند : بدویم ؟ چکار کنیم ؟ ندویم ؟ راه کدام است ؟ نکند بدویم مشکل پیدا کنیم ؟ اما آنهایی که قبلاً فهمیدند می دوند دیگر سوال نمی کنند . الهی شکر         

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید